سریال ملکه گدایان، درامی اجتماعی/معمایی درباره کودکانِ کار با بازی باران کوثری، آرمان درویش، رویا نونهالی، پانتهآ بهرام و فرزاد فرزین است. با معرفی سریال ملکه گدایان همراه میدونی باشید.
شبکه نمایشخانگی و بسترهای پخش آنلاین چندی است به یکی از حوزههای مورد علاقه سینماگران تبدیل شدهاست. بهطوری که بسیاری از بازیگران و کارگردانان به سراغ این مدیوم آمدهاند تا ازطریق سریالهای پلتفرمهای پخش آنلاین راه ارتباطی جدیدی با مخاطبانشان داشتهباشند.
مخاطبانی که نه میتوانند در این وضعیتِ یکساله شیوع کرونا به سینما بروند و نه علاقهای به تماشای سریالهای صدا و سیما دارند. دراین میان علاقه مخاطبان به این پلتفرمها در دوران خانه نشینی و از طرف دیگر حضور کارگردانانی که علاقهای به سریال سازی در تلویزیون با آن محدودیت های عجیب و غریب نداشتند، باعث شکل گیری مدیوم و بستری متفاوت با جریان رایج سریال سازی شده که خروجی آن البته چندان چشمگیر هم نبوده است.
با اینکه دیدن سریالهای کم کیفیت صدا و سیما چیزی جز هدر دادن وقت نیست اما با نبود محدودیتها حداقل خروجی مناسبتری در شبکه پخش نمایش خانگی نسبت به تولیدات صدا و سیما وجود داشته است. حسین سهیلی زاده کارگردان سریال ملکه گدایان نیز بهعنوان کارگردانی برآمده از فرهنگ و ادبیات و لحن سریال های صدا و سیما به عرصه شبکه نمایش خانگی ورود پیدا کرده است. مخاطبان تلویزیون، سهیلی زاده را با سریالهای عامه محوری همچون فاصلهها، دلنوازان، آوای باران و پریا میشناسند اما حضور او در شبکه نمایش خانگی با سریال مانکن بود. همان راه عامه پسندی در تلویزیون را، سهیلی زاده با سریال مانکن نیز در این پلتفرم ادامه داد و البته مخاطبان عام را نیز با فرمول خود جذب کرد. سهیلی زاده امسال هم دومین سریال شبکه نمایش خانگی خود یعنی سریال ملکه گدایان در یکی از شبکههای پخش آنلاین فیلم و سریال منتشر کرده که درادامه به معرفی آن میپردازیم.
در ادامه فقط کلیاتی از داستان گفته میشود
سریال ملکه گدایان درباره پسری سی ساله به نام البرز شمس (آرمان درویش) است که در آلمان زندگی میکند. او در هامبورگ شیمی خوانده و بهنوعی نابغه و داروساز است. البرز با دختری به نام سارا (شبنم قربانی) که در ایران زندگی میکند و برای درمان بیماری پدرش به آلمان آمده، آشنا میشود و با او نامزد میکند. آنها قرار است در ترکیه با هم ازدواج کنند چرا که البرز بنا بر دلیلی نامشخص نمیتواند به ایران برگردد.
پدر و مادر البرز یعنی خسرو و خورشید نیز در ایران زندگی میکنند. خورشید (پانتهآ بهرام) و البرز برای مراسم عقد در ترکیه در حال تدارک هستند که خبر میرسد پدرش در ایران سکته کرده و به کما رفته است. البرز با گذشتهای مبهم، از بازگشت به ایران هراس دارد اما برای آخرین ملاقات با پدر، راهی جز بازگشت به ایران ندارد. اما بنابر مشکلاتی او مجبور است که بهصورت قاچاقی به ایران بیاید.
با وجود اصرار فراوان مادر البرز برای بازنگشتن او به ایران، البرز تصمیم خود را گرفته است. وقتی او باز میگردد با انکار هویت واقعی خود از طرف سارا و اطرافیان، حتی مادرش روبهرو میشود و هیچکس او را نمیشناسد و او را با هویت جدیدی به نام فرهاد بابایی خطاب میکنند.
سریال ملکه گدایان شروعی غافلگیر کننده و معمایی را برای کاراکتر اصلی و مخاطب در نظر میگیرد. کارگردان شخصیت اصلی خود را مانند مخاطب درگیر سؤال های زیادی میکند که این موضوع تا حدی تماشاگر را برای یافتن سوالاتش درگیر قصه میکند.
استفاده از تکنیک های بصری سینمایی در تصویر و همچنین ایجاد گره های ممتد برای مخاطب، از جمله ترفندهاییست که غالب مخاطبان امروزه را جذب میکند. همچنین استفاده از موسیقی تیتراژ عاشقانه با صدای روزبه بمانی به مانند موسیقی فرزاد فرزین در سریال مانکن و استفاده از بازیگر اصلی خوش چهره از جمله فاکتورهاییست که طبعا تماشاگر اینگونه سریالها را بهدنبال خود میکشاند. اما به جز این ظواهر عوام فریب، سریال ملکه گدایان در ذات و محتوای خود دنبال چه مفهومی و چه ایده ایست؟
جز ایدههای تکراری در غافلگیری مخاطب و دراماتیزه کردن بیش از حد پلانها با موسیقی متن احساسی و پر حجم، کارگردان در سریال ملکه گدایان هیچ حرفی برای گفتن ندارد. پرسشهای زیادی که برای مخاطب ایجاد میشود با دَمِ دستی ترین پاسخها از طرف نویسنده و کارگردان روبهرو میشود و فیلمنامه به قدری باگ و ضعف دارد که نمیشود هیچ نقطه قوتی برای آن متصور بود.
بدتر از فیلمنامه و کارگردانی، بازیِ بازیگرانِ سریال ملکه گدایان است که نهتنها مصنوعی و ناشیانه است بلکه در حدِ بازیگران آماتور هم نیست. کارگردان در انتخاب شخصیت البرز و سارا قطعا میتوانست با انتخاب های بهتر حداقل نقاط ضعف سریال را پوشش دهد.
جدا از این دو، باران کوثری و پانته آ بهرام و حتی رویا نونهالی نیز به کلیشه ای ترین شکل ممکن خود ظاهر شدهاند و هیچ تغییری در سبک و لحن بازیگری آنها دیده نمیشود. از بازیِ فرزاد فرزین هم بهتر است صحبت نکنیم.
کارگردان در سریال ملکه گدایان حتی برای ساختار روایت خود چهارچوبی در نظر ندارد و نمیداند این اتفاقات واقعی که به زعم خود به تصویر میکشد، در دنیای واقعی حتی یک صحنه هم مشابهش نیست. گویی کارگردان و نویسنده در دنیای دیگری زندگی میکنند که به این بیان و فضا سازی در روایت، قصه، آدمها و حوادث رسیدهاند. وگرنه باور این وقایع برای منِ مخاطب، امکانپذیر نیست. سریال ملکه گدایان از لحاظ نسبت با واقعیات جامعه امروزی نهتنها نسبتی ندارد بلکه انعکاسش از جامعه، بازتابی اشتباه است.
کجای دنیای واقعی آدمها انقدر شعاری، گلدرشت و کلیشهای با هم صحبت میکنند؟ دیالوگهای مصنوعی و محتوازده که بعد از دهه هفتاد منسوخ شده را میتوان بهلطف نویسنده و کارگردان، امروز در سریال ملکه گدایان مشاهده کرد.
یکی از مهمترین پارادایم های جذب مخاطب، چه عام و چه خاص، بُعد سرگرم کنندگی سریال است که باعث میشود تماشاگر حتی برای گذران وقت یا تفریح پای سریال بنشیند و جذب سریال شود. ملکه گدایان حتی این وجه سرگرم کنندگی را هم از دست میدهد و در ادامه مخاطب را هم همینطور. از سوی دیگر تزریق هیجان و تعلیق با ایجاد معما، طبیعتا باید بر حسب منطق داستانی یا حتی دراماتیک شکل بگیرد اما در سریال ملکه گدایان شاهد بی منطقیِ روند داستانی هستیم.
مقالههای مرتبط:
- سریال قورباغه | تقلید، ارجاع یا تاثیرپذیری؟
- نقد فیلم ابلق
همچنین سریال در ادامه قصه خود موازنهای بین انتقال اطلاعات به مخاطب در قسمتها را ایجاد نمیکند و همین موضوع تمرکز بیننده را از هر قسمت به قسمت بعدی به هم میزند. اتفاقی که ثمرهاش دلسردی مخاطب از پیگیری قسمتهای بعدی است.
سریال ملکه گدایان سعی میکند با استفاده از فرمول سریالهای ترکیهای در بستر یک داستان حادثهای دست به اثری متفاوت بزند اما نه مانند سریالهای ترکیهای با روابط مثلثی عوام را جذب میکند و نه مانند داستانی حادثهای، مخاطب را در تعلیق و شوک نگه میدارد.
اضافه کردن شخصیت های جدید، عاملی مهم و تأثیرگذار در صنعت سریال سازی است اما ملکه گدایان حتی از این عامل نیز بهرهای کم و ناکافی میبرد. شخصیت آریا با بازی محمدرضا غفاری که خواننده معروفی نیز است و عاشق افرا (باران کوثری)، قرار است وزنهای مهم به سریال اضافه کند مخصوصا وقتی میفهمیم مادرش لعیا (رویا نونهالی)، خواهر خورشید است و در گذشته بین آنها اتفاقی افتاده است. اما واکنش های آریا در جایگاه خواننده ای معروف و مرفه به حقیقت افرا واکنشی باور پذیر نیست.
حتی البرز یا همان فرهاد نیز وقتی بی هویتی خود را میبیند جز اینکه به بیمارستان برود و پدرش را که در کماست ببیند عملا هیچ کنش و واکنشی برای معمای سرقت هویتش و یافتن دلیل انکارش توسط اطرافیان نمیکند. او با وجود ماندنش در ایران و قصدش برای یافتن هویت خود و خانوادهاش سرنخی جز آنچه تاکنون داشته است، ندارد و ناامیدانه دوباره به سارا متوسل میشود.
سارایی که به خاطر پول قید پسرعمویش را زده و میخواسته با البرز ازدواج کند و دوباره بهخاطر پول قید البرز را زده و او را از بیخ انکار کرده است. افرا (باران کوثری) نیز معلوم نیست دقیقا دنبال چه چیزی است، از رابطهاش با آریا و البرز به چه میخواهد برسد. حتی خورشید مادر البرز نیز مشخصی نیست چه انگیزهای برای انکار هویت پسرش دارد، پسری که حتی شاید فرزندش هم نباشد اما به هر حال با اینکه تمام نگاههابه سمت خورشید برای ملکه بودن است اما خواهرش لعیا ناگهان وارد قصه میشود.
مهمترین دریچه برای ورود به یک سریال پر کاراکتر، همراه شدن با شخصیت های سریال است که لازمهی این امر شخصیت پردازی مناسب و به موقع در فیلمنامه و اجراست. به نحوی که نهتنها گذشته و حالِ یک کاراکتر بلکه انگیزهها و اکتهایش نسبت به مسائل برای مخاطب قابل فهم و قابل باور باشد و احساسات مخاطب را از این تصمیمها مقابل بحرانهای عاطفی/اجتماعی بر بیانگیزد.
اساسا برانگیختن احساسات مخاطب چه احساسات هیجانی یا عاطفی باشد و چه احساسات درونی و کنترل شده، کار بسیار دشواریست که علاوهبر شخصیت پردازی، ایجاد موقعیت داستانی مناسب را هم میطلبد. این بزرگترین مشکل سریالهای ایرانی مخصوصا سریال ملکه گدایان است که با اینکه از پوستهای جذاب و شیک و شاید هم احساسی برخوردار هستند اما نمیتوانند در لایه های زیرین خود همراهیِ احساسی و هیجانیِ مخاطب را داشته باشند. چرا که اصلا لایه دیگری وجود ندارد.
ایجاد عمق مطمئنا با ایجاد معما و پیچش داستانی متفاوت است اما این تفاوتها توسط کارگردانان فهمیده نمیشوند یا به اجرا نمیرسند. سهیلی زاده نه میتواند قهرمان بسازد و نه ضدقهرمان و این نتوانستن حتی در شخصیتها و پیرنگهای فرعی نیز مشهود است. شخصیتی مثل وکیل خانواده، پارسا با بازی فرزاد فرزین، که نماینده ضدقهرمان ترسناکی به نام ملکه است نیز از همین شخصیتهاست که متاسفانه به خوبی پرداخت نشده است.
همه چیز در بازیِ بینِ ملکه و پارسا با انگیزههایی که بعدا خواهیم فهمید در جریان است اما این تحت تاثیر بودن باید در ابتدای امر برای مخاطب جا بیافتد تا تماشاگر احساس آنتاگونیست را هرچند غایب، در سراسر سریال دریافت کند. ما نمیدانیم ملکه کیست اما پارسا بهعنوان رابط ملکه فعالیت میکند و هدف اصلی ملکه و پارسا از به بازی گرفتن البرز این میان مشخص نیست.
البته که حضور لعیا (رویا نونهالی) آن هم بدین شکل در سریال، گمانهایی را مطرح میکند اما کجای واقعیت و کجای دنیا همچین اتفاقاتی میافتد؟ البرزی که در آلمان به ماده شیمیایی عجیبی به نام بمب دست یافته بود شاید کلید اصلی این ماجرا برای تولید مواد مخدر باشد. اما با انکار هویت ؟ آیا راه بهتری برای دست یافتن ملکه به این ماده نیست؟ و سؤالهای بسیار زیادی که شاید در ادامه سریال بدان پاسخ داده شود. باید منتظر ماند و دید کارگردان از این ریخت و پاش عناصر و شخصیت و پیرنگهای مختلف میخواهد به چه روایتی برسد که هم دغدغه کودکان کارش را مطرح کند و هم حادثه و معما را در داستانش حفظ کند و هم مخاطب را راضی نگه دارد. با این اوصاف بعید است با این مواد به محصول خوبی رسید.