یک حفره بزرگ بهطور اسرارآمیزی در محله لابریا در لس آنجلس باز میشود و به یکباره همه را میبلعد. این ایده اولیه سریال La Brea «لابریا» است. با معرفی این سریال همراه میدونی باشید.
سریال La Brea «لابریا» با یک دقیقه معرفی کوتاه و سریع آغاز میشود و بعد یکباره همه ماشینها، ساختمانها و ده ها نفر آدم، در یک حفره بزرگ چندکیلومتری با عمقی غیرقابلتصور که در وسط شهر لسآنجلس ایجاد شده، بلعیده میشوند. هرچند دیالوگهای دقیقه اول فیلم که به معرفی کاراکترهایش میپردازد کمی ضعیف هستند و اشارات بیش از حد مستقیمی را مطرح میکنند، اما سریال از همین یک دقیقه بهخوبی استفاده میبرد و بیننده را کنجکاو و با خود همراه میکند.
در ادامه جزئیات سریال لابریا تا قسمت چهارم فاش میشود.
ایو هریس (ناتالی زیا) مشغول رساندن فرزندانش به مدرسه به قیمت دیر رسیدن به محل کارش است. او شکایتی ندارد. گویی خودش را بیش از اندازه وقف فرزندانش کرده است. اما همان لحظه به یکباره چاله بسیار بزرگ و عمیق زیر پایشان در تقاطع موزه خودروی پیترسن ایجاد میشود و با وجود تلاشهای مکرر ایو در نجات فرزندانش، پسرش جاش (جک مارتین) به درون چاله میافتد و بعد خودش نیز زیر پایش در آخرین لحظات فرونشست خالی میشود. دخترش ایزی (زایرا گورکی)، تنها کسی است که نجات پیدا میکند. او با پدرشان گیون (ایون مکن) تماس برقرار میکند. گیون و ایو که مدتی است متارکه کردهاند هرکدام به یک سمت فرار کردهاند تا کمتر یکدیگر را ببیند. اما گوین هنوز عاشق خانواده است و با بیشترین سرعتی که ممکن است خود را نزد ایزی میرساند.
در جریان پیشروی فیلم متوجه میشویم که هر چیزی که به درون آن حفره کشانده شده، در مکان ناشناخته و اسرار آمیزی فرود آمده است و تصادفاً اکثر آدمها (حداقل آنهایی که برای فیلمنامهنویس مهم بودند) به طرز مرموزی زنده و سالم فرود آمدهاند. ایو که خیلی دورتر از جایی که ساختمانها سقوط کردهاند افتاده، بعد از به هوش آمدن بهسرعت بهدنبال پسرش میگردد و آنقدر سریع از جا میجهد که متوجه نمیشود که حلقه ازدواجش که آن را به گردن میانداخته از گردنش درست در محل سقوطش افتاده است. ایو به سمت ساختمانهای سقوط کرده میدود و جاش را سالم و سرحال پیدا میکند. بعد از اینکه همه کاراکترها دور هم جمع میشوند متوجه میشوند که در یک زمین نسبتاً صاف و در نزدیکی یک جنگل نیمه انبوه هستند و در آسمان یک پرتال خطی بزرگ نورانی وجود دارد.
پیش از پایان قسمت اول مشخص میشود که سقوط کردگان به گذشته سفر کردهاند. اما گذشتهای که هیچکس انتظارش را ندارد. سقوط کردگان به دههزار سال قبل از میلاد سفر کردهاند و حالا از هرگونه تمدن به دورند و در فکرند که چگونه به زندگی عادیشان برگردند. قهرمانان داستان بهزودی متوجه میشوند که تنها مشکلشان پیداکردن راه خانه نیست. آنها باید با موجودات ماقبل تاریخ که بسیار از نمونههای امروزی خودشان قویتر و خونخوارتر و وحشیتر هستند بجنگند و زنده بمانند.
از طرفی گوین متوجه میشود که تصاویری که بعد از سقوطش با جت نظامی از جلوی چشمش میگذشتند درواقع تصویر همان مکانی است که همسر و فرزندش سقوط کردهاند. او سپس تمام تلاشش را میکند که مأمورین وزارت امنیت داخلی ایالات متحده آمریکا را قانع کند که کسانی که سقوط کردهاند هنوز زندهاند. مأمورین که پیشتر با این پدیده در یک صحرا روبهرو شده بودند کمک گوین را میپذیرند و یک خلبان با یک جت مخصوص را به داخل فرو چاله و به سمت پرتال میفرستند.
اما هرگونه ارتباط رادیویی یا اینترنتی بین دوجهان غیرممکن است و جت بهمحض نزدیک شدن به پرتال، دچار سانحه شده و ارتباطش را با مرکز از دست میدهد. هنگامی که خلبان که از قضا یکی از دوستان نزدیک ایوا است به هوش میآید و جتش را بررسی میکند، متوجه سیگنالهای عجیبی میشود که از ده کیلومتری محل سقوط هواپیما فرستاده میشدند. همان موقع در جهان امروزی لسآنجلس گوین متوجه میشود که فرو چاله لسآنجلس پنجمین فرو چالهای است که بهدست این پرتال عجیب باز شده و پیشتر نیز افرادی به داخل پرتال رفتهاند. بهعنوان بیننده ما شاهد اتفاقات هر دو دنیا هستیم و از همه چیز خبر داریم و نسبت به کاراکترها در موقعیت داناتری قرار میگیریم که گاهی باعث میشود از حرکات کوتهبینانه و احمقانه آنها به خشم بیاییم.
مشکلات سریال کمی توی ذوق میزنند. مثلاً اکثر ماشینهایی که به داخل حفره کشیده شدهاند روی چهار چرخشان فرود آمدهاند و افرادی که داخل گودال کشیده شدهاند چنان تصادفی هستند که میتوان از هر قشر یک یا چند نفر پیدا کرد که پاسخگوی هر نوع نیازی باشد.
از طرفی، نکته قابلتوجهای درباره یکی از بازیگران لابریا وجود دارد. زایرا گورکی، بازیگر نقش ایزی ، پای خود را در زندگی واقعی نیز ازدستداده است. او با بازی در این سریال به یکی از نادرترین بازیگران معلول بدل شده است زیرا بسیار غیرممکن است که یک بازیگر معلول بتواند در صنعت سینمای هالیوود یک نقش مهم کسب کند. من این انتخاب بازیگر را یک انتخاب هوشمندانه میدانم. زیرا شخصیت او در جهان واقعی و کنار آمدنش با این قطع عضو بسیار به عمیق شدن کاراکتر و پذیرش قطع عضو در زندگی ایزی نیز کمک میکند.
ایده اصلی و نام سریال از نام گودالهای واقعی La Brea در لسآنجلس گرفته شده است. گودالهای تار که تعداد زیادی فسیل باستانی در آنها کشف شده است؛ لذا سریال بخش علمی خود را از این گودالها گرفته و با اندکی تخیل و سفر در زمان، یک حفره مکنده خلق کرده که مردم را به زمانهای باستانی میبرد. حتی مکان فرونشست نیز کاملاً نزدیک گودالهای لابریاست.
این سریال تماشاگران را با اکشن و اتفاقات تا حدی غیرقابلپیشبینی همراه میکند. اولین چیزی که میتوان در این سریال آخرالزمانی دید رد پای بزرگ سریالهای Lost و The 100 با طعمی جدید و کمی متفاوت است. حتی گه گاه میتوان شباهتهای غیرقابلانکاری بین این دو سریال و لابریا دید. مثلاً در هر دو سریال صد نفر و لابریا، در قسمت اول یکی از کاراکترها به طرز وحشتناکی زخمی میشود و کاراکتر اصلی هرچه در توان دارد میگذارد تا او را از خطر مرگ حتمی نجات دهد. (جاسپر جردن، مارشال و جاش) در هر دو سریال کاراکتر دکتر مجبور میشود بدون دانش کافی در زمینه جراحی، یک جراحی خطرناک را به کمک دکتری که به نحوی از دسترس او خارج است و نمیتواند راهنماییهای مناسب به او بدهد به انجام برساند و در هر دو در جایی که انتظار نمیرود هیچگونه تمدنی باشد، یک یا چند انسان بومی زندگی میکنند که اصلاً از تازهواردها خوششان نمیآید و با هر روشی که بتوانند سعی میکنند آنها را از محل زندگی خودشان دور کنند.لاست نیز دارای یک قسمت بسیار گرانقیمت و غولآسا درباره سقوط هواپیماست. در آنجا نیز بازماندگان باید با حیاتوحش بجنگند (اگر منصف باشیم، این یک مورد برای فیلمهای سبک بقا خیلی تکراری حساب نمیشود). موضوع ایمان و تعصب نیز در هر دو سریال به چشم میخورد.
از سوی دیگر بدون هیچ شکی میتوان گفت که لابریا بهخوبی حیاتوحش ماقبل تاریخ را به تصویر کشیده است. جلوههای ویژهای که حیوانات ماقبل تاریخ را تصویر کرده است تحسین بیننده را برمیانگیزد. هرچقدر که رگههای ژانر علمی تخیلی در سریال قوی هستند، تلاش سریال برای ایجاد محتوای دراماتیک کمی غیرواقعی جلوه میکند و بدل به یک روخوانی ساده از روی فیلمنامه میشود.
متأسفانه فیلمنامه اغلب شبیه به انشایی میشود که به زور نوشته شده و برای دقایق اول کمی عجول عمل میکند و بدون اینکه بهاندازه کافی وقت برای معرفی حداقل سه کاراکتر اصلی که داستان را با آنها شروع میکنیم بگذارد یک راست میپرد در دل حفره لابریا و بیننده را دنبال خودش میکشد تا در جریان اتفاقات با کاراکترها آشنا شود. داستان پیشزمینهای که برای ایزی جاش ایوا و گوین مطرح میشود شدیداً از کلیشه پیروی میکند. مادر و پدر جدا شده و دختر خانواده یک طرف را گرفته و پسر طرف دیگر را. مادر بیش از حد دلواپس فرزندانش است و دختر خانواده معلول شده. همه این اطلاعات در حدود یک دقیقه مثل تیرهای یک مسلسل به بیننده شلیک میشود و بعد دیگر هیچ اطلاعتی داده نمیشود تا وقتی که روانشناس داستان سروکلهاش پیدا میشود. نویسنده عجله دارد که زودتر به بخشهای هیجانانگیز داستانش برسد و واقعیاتی که برای داستان زمینه قوی میسازند را رها میکند تا بعداً هروقت خواست در میانه داستان، به کمک روانشناسی که برای شناساندن شخصیتهای دیگر به بیننده در داستانش گنجانده است، کاراکتر را به مخاطب بشناساند.
در نگاه اول به نظر میرسد لابریا قصد دارد با یکی کردن ایدههای جذاب فیلمها و سریالهای سبک آخرالزمانی، برای خودش اعتبار اندکی دستوپا کند تا به دیدهشدنش کمک کند. بعد به سراغ ایدههای بکر و تازه خودش برود. لابریا همچنین کمی بیش از حد لازم درگیر شخصیتهای کلیشهای و دمدستی میشود.
لابریا در کل سرگرمکننده است. نابودی بخشی از یک شهر بزرگ، پرندگان ماقبل تاریخی عجیبی که از حفره وسط شهر بیرون میآیند و تعقیب و گریزهای هیجانانگیز با حیوانات ماقبل تاریخی بخشی از جذابیتهای این سریال است. اما سریال تابهحال هیچ پاسخی به سؤالاتی که مطرح کرده نداده است.
مثلاً چرا فروچالههای اینچنینی در سطح زمین ایجاد میشوند؟ چگونه فرو چاله بهعنوان یک پدیده فیزیکی، میتواند بدل به یک پدیده زمان - مکانی شود و سفر در زمان را رقم بزند؟ آیا آدمهای دیگری هستند؟ اگر هستند چرا گوین فقط یک منطقه بهخصوص را میدیده نه همه زمین را؟ آیا سریال به مردمی که هنوز در حال به سر میبرند اما خانههایشان یا محل کارشان با حفره وسط لسآنجلس از بین رفته توجهی خواهد کرد؟ مشکلات اقتصادی و اجتماعی که از پس این مشکل برای همه رخ میدهد چطور؟ آیا حفره وسط شهر پر میشود یا رانندگان مجبورند برای رسیدن به آن سر شهر، حفره را دور بزنند؟ آیا نویسنده این مشکلات را خواهد دید یا مانند زمینهسازی اولیه فیلم بهراحتی از آنها عبور میکند؟ ازآنجاییکه سریال بهطور کامل پخش نشده بهسختی میتوان گفت که به کیفیت آن در چه حد است و بهسوی چه هدفی پیش میرود. امید است که بتواند خودش را با چند ایده سرگرمکننده جدید یا حل مشکلاتی واقعگرایانهتر نجات دهد و از زیر سایه سریالهای گمشده و صد نفر بیرون بیاید.