انیمیشن فانتزی و کوتاه Wakan با استفاده از عنصر پایانبندی غافلگیرکننده، سعی میکند نگاه مخاطبش را به مفاهیمی چون خانه، هیجانات و آرزوها، با تغییری قابل لمس و خاص مواجه کند.
استفادهی عالیِ سازندگان از موسیقی و پایانبندی سوالبرانگیز و ناگهانی، کاری میکند بعد از تماشای Wakan به این سادگیها آن را از یاد نبرید
قصهگویی انیمیشن کوتاه Wakan همانگونه که از اثری چند دقیقهای انتظار داریم، تقریبا بدون مقدمهپردازی شروع میشود. در ابتدا، سازندگان نماهایی از دهکدهی ساده و کوچک یک دختر و برادرش که در حال بازی کردن هستند را به تصویر میکشند و سپس با نشان دادن نورهایی آبیرنگ و زیبا که در هوا معلق هستند، جغد چوبی بزرگی که در مرز دهکده و جهان بیرون از آنجا قرار گرفته است و موسیقیها کاری میکنند مخاطب با دیدنش احساس خطر داشته باشد، برادری که نگران خواهرش میشود و دختری که با هیجان شروع به حرکت به سمت خارج از دهکدهی سادهشان میکند، داستانسرایی حقیقیِ خود را کلید میزنند. اینها، همانقدر که در لحظه تداعیکنندهی تصویرپردازیهایی آشنا هستند، حس زیبایی و متفاوت بودن به خصوصی هم برای مخاطب دارند. بله، این که قرار است دختربچهی حاضر در جهان Wakan به زودی سفری را آغاز کند که با توجه به برخی نمادها، میشود سرتاسر هیجان و زیبایی نبودنش را هم حدس زد، چیز آشنایی است. اما پرداخت سازندگان به این موضوع و استفادهی عالیشان از موسیقی، دخالت دادنِ مناسبِ کاراکتر دیگر در این قصه و صد البته پایانبندی سوالبرانگیز و ناگهانی، کاری میکند بعد از تماشای Wakan به این سادگیها آن را از یاد نبرید.
کمپانی ISART Digital که وظیفهی ساخت این انیمیشن جذاب را برعهده داشته است، برای روایت داستانش نه از دیالوگها که از تصاویر، صداگذاریهایی ابتدایی و ساده برای شخصیتها و صد البته موسیقی بهره میبرد. البته باید پذیرفت که Wakan ترکِ موسیقی خاصی ندارد و بیشتر حاصل پیوند خوردن اصوات صوتی مختلف که هر کدامشان برای یکی از اتمسفرهای خلقشده در طول فیلم به درد میخورند، با یکدیگر است. مثلا در آغاز داستان و جایی که همهچیز شیرین به نظر میرسد، موسیقیها اوج شادی را دارند و وقتی کارگردان روی نمای از پایین به بالای جغد چوبی تمرکز میکند، صداها احساس ترس یا تعلیق را تحویل تماشاگر میدهند. وقتی نور آبیرنگ و خوشجلوه پا به داستان میگذارد، نغمهای از جنس فانتزیها و چیزهای مرموز به گوش میرسد و در دقایق قرار داشتن شخصیت قصه درون جنگلی تاریک هم که احتمالا خودتان حدس میزنید اوضاعِ آهنگها از چه قرار است.
این موضوع، کاری میکند مخاطبِ «واکان» کمتر فرصتی برای دور شدن از روایت بیابد و حتی در برخی زمانها که تصاویر به خوبی همهی حرفها و حسها را انتقال نمیدهند، اثرِ موفق و دقیقی به نظر برسد. افزون بر آن اما ماجرا هرگز به گونهای هم نیست که بتوان سکانسپردازیهای انیمیشن را ضعیف نامید و ساختهی ISART Digital در طراحی دو کاراکتر اصلی قصه و کلیتِ محیطها، با در نظر گرفتن بودجهای که داشته، قابل قبول به نظر میرسد. حتی در زمانهایی که نورِ خورشید اندکتر است یا همهچیز تقریبا در تاریکی پیش میرود، Wakan به خوبی با نورپردازی و استفاده از قاببندیهای درست، ضعفهای فنی خود را پنهان میکند و تنها شاید در چند ثانیه از انیمیشن که در اوایل صبح جریان پیدا کرده، مخاطب خود را در برابر جزئیاتی بیکیفیت مانند برگ درختان یا شاخههای ساده و بدون جزئیات آنها ببیند. Wakan از منظر مفاهیم تلخ و به ظاهر شیرینی که برای بینندهی خود به تصویر میکشد، شاید نسخهی دست چندمیِ اثر خارقالعادهای مانند انیمیشن کوتاه «آلما» (Alma) باشد. ولی ترکیب کردن بیشترِ این مفاهیم با فانتزیهای آشنا و استفاده از عناصری سمبولیک که ارزش تماشای چندبارهاش را افزایش میدهند، کاری میکنند نتوان دربارهی «واکان» به عنوان چیزی جز اثری که دوستداران انیمیشنهای کوتاه باید تماشایش کنند، حرف زد.
(از اینجا به بعد مقاله، داستان انیمیشن را اسپویل میکند)
از آنجایی که Wakan یکی از آن انیمیشنهای تاملبرانگیز و جالبی است که میشود دربارهی حرفها و پیامهایش حرف زد، میخواهم نگاهی کوتاه به عمق آن نیز بیندازم تا بعد از تماشایش بیشتر از قبل درک کنید چرا اثری لایق احترام، محسوب میشود. اولین نکته دربارهی داستانسرایی انیمیشن آن است که ما در ابتدا نورهای آبیرنگ را به عنوان نمادهایی هیجانانگیز از زیباییهای نهفته در عمق جنگل میبینیم، بعد فکر میکنیم آنها موجوداتی هستند که در عذاب به سر میبرند و باید شکارهای بیشتری برای روحِ ترسناک جنگل مهیا کنند و در انتها متوجه میشویم چیزی جز روح انسانهایی که توسط روحِ جنگل جانشان را از دست دادهاند نیستند. این وسط، تلاش اشتباه شخصیت اصلی داستان برای خروج از دهکدهی کوچکش، نه به او که به دیگران (برادرش) ضربه میزند و به بیان نامستقیم میگوید که در دنیای ما آدمها همیشه همهچیز، مخصوصا تلاش برای فاصله گرفتن از دیگران، آنقدرها که فکر میکنیم امن و دوستداشتنی نیست و حتی بعضی مواقع بزرگترین ضررهایش را آنهایی که عاشقانه دوستمان دارند، متحمل میشوند.
با این حال، سفرِ پایانناپذیر دخترک همینجا به پایان نمیرسد. حالا که او برادرش را از دست داده، دیگر ترسی از رفتنِ دوباره به سمت همان مسیر و همان جنگل ندارد. حتی موسیقیها هم دیگر آزاردهنده نیستند و زیبا جلوه میکنند. پس دختربچهی قصهی Wakan، به سمت جنگل میرود و آنطور که در نمایی ناگهانی و تقریبا سیاه پیدا است، مثل برادرش میمیرد و ارواح آبیرنگ آنها، تا ابد در کنار یکدیگر وقت میگذرانند. انگار هیچچیز نسبت به دقایق آغازین تغییری نکرده است و اگر در ثانیههای ابتدایی انیمیشن ما دو برادر و خواهری را دیدیم که داشتند از بازی کردن با یکدیگر لذت میبردند، اینجا هم آنها را زمانی قالبِ ابدیشان تماشا میکنیم که دارند در کنار هم خوش میگذرانند. این نشان میدهد که سفرِ دختر، اصلا غلط یا اشکالدار نبوده و حتی او را به نقطهی بهتری از زندگیاش، ابدیت و شادیهای همیشگی و لذتِ زندگی کردن در جهانِ نامحدود و بزرگ جنگل میرساند. او دیگر محدود به دیوارههای دهکدهاش نیست. پس مشکل از سفر نبوده است و به این ارتباط دارد که او شخصی را که برایش ارزشِ بسیار داشت، میخواست پشتِ سر خود جا بگذارد و حالا که به خاطر او همین مسیر خطرناک را میرود، همهچیز از تلخی، به شیرینی و لذتِ ابدی تبدیل میشود؛ چهقدر ساده میتوان قصههایی را گفت که قلب مخاطب و باورهایش را حداقل برای مدتی کوتاه، در چنگ میگیرند.