انیمیشن کوتاه The Boy Who Wanted To be A Lion نمونهی پردازش و اجرای فوقالعاده است و همین مسئله باعث میشود که با وجود داستانی معمولی، مخاطب تمام مدت میخکوب این اثر باشد. با معرفی این انیمیشن با میدونی همراه باشید.
همیشه در نظر داشتم هفتهای را به معرفی یک انیمیشن کوتاه ترسناک اختصاص دهم، ازاینرو به محض تماشای چند ثانیهی اول انیمیشن کوتاه The Boy Who Wanted To Be A Lion (به فارسی؛ پسری که میخواست شیر باشد)، اثر الویس دی لئو، با اطمینان خاطر آن را برای بخش انیمیشن کوتاه این هفته انتخاب کردم. البته ترس و وحشت The Boy Who Wanted To Be A Lion نه در صحنههای ترسناک جامپ اسکیر، که در فضاسازی و حال و هوای اثر قرار دارد و بیشتر آن را باید در دستهی آثار ترسناک روانشناختی قرار داد.
آلویس دی لئو، انیماتور جوان اهل آمریکای جنوبی، این انیمیشن را بهعنوان پروژهی فارغ التحصیلی خود در سال ۲۰۱۰ تولید کرد. از انتقال حال و هوای دههی شصت میلادی در اثر گرفته، تا داستان گویی جسورانهی آن، مسائل متعددی وجود دارند که بخواهیم دی لئو را به خاطرشان تحسین کنیم. با وجود اینکه The Boy Who Wanted To Be A Lion اثر تحسین شدهای در جشنوارهها و مراسمات بینالمللی به شمار میرود و موفق به کسب جوایز مختلف شده است، اما در عین ناباوری اثری ناشناخته به شمار میرود که کمتر در بین مردم دست به دست شده و حتی نسخهی رایگان منتشر شدهاش در سایتهای پخش ویدیو بازدیدهای چندان زیادی ندارد، که میتوان این موضوع را به درون مایهی تاریک این اثر ربط داد.
داستان انیمیشن The Boy Who Wanted To Be A Lion در نام این اثر خلاصه میشود. این انیمیشن روایتگر داستان زندگی پسر بچهای دبستانی به نام مکس است که زندگیاش بعد از اردوی کوتاه مدرسهاش به یک باغ وحش کاملا دگرگون میشود.
مکس از مشکل کم شنوایی رنج میبرد و مجبور است برای ارتباط با اطرافیان و گذران زندگی از سمعک استفاده کند. مکس که دل چندان خوشی از سمعکش ندارد و همیشه حین استفاده از آن از سروصدای گوش خراش محیط رنج میبرد، اکثر اوقات ترجیحش بر آن است که از سمعکش استفاده نکند و همین مسئله باعث میشود که او رابطهی خوبی با پدر و مادر یا همکلاسیهایش نداشته باشد. این عدم توانایی در ایجاد ارتباطات خوب و با معنا باعث میشود که مکس پناه بردن به خیالات و فرار از واقعیت را به هر چیز دیگر در دنیا ترجیح دهد. مکس که در اردوی مدرسهاش شیری را ملاقات کرده و بهشدت به آن دل میبندد. مادر مکس که حالا برای اولینبار میبیند تک پسرش واقعا از ته قلب به چیزی علاقه دارد، به وی کمک میکند تا یک لباس شیر برای خود درست کند. شاید در اولین روزها همه چیز مثل یک بازی کودکانه به نظر بیایند، اما والدین مکس کم کم متوجه میشوند که رفتارهای کودکشان از کنترل خارج شده و این روش زندگی جدید مکس تنها یک بازی نیست.
هر چقدر که داستان این انیمیشن در نگاه اول سادهتر به نظر میرسد، با گذر زمان بیشتر مخاطب متوجه میشود که این اثر معانی نهفتهی زیادی را با خود به همراه دارد و استعارهای است زیبا و تفکر برانگیز. The Boy Who Wanted To Be A Lion میتواند برای برخی فیلمی ترسناک باشد و برای برخی یک اثر کمدی، اما در هر دو صورت نمیتوان این مسئله را انکار کرد که با هر دید آن را ببینیم، این اثر درونمایهی غمگین و تاثیر گذار دارد. در این اثر ما با شخصیت اصلی تراژیکی روبهرو هستیم که از درآمدن از لاک تنهاییش آنقدرها هم موفق نبوده و بیشتر از فهمیدن حقیقت دنیای پیرامونش، به کنج خیالات ذهنش پناه برده. این فرار از واقعیت باعث میشود که مکس، شخصیت اصلی اثر، درنهایت بهطور کامل از حقیقت خودش که زندگی بهعنوان یک انسان درکنار والدینش است زده شود و تصمیمهایی را بگیرد که در آخر منجر به تباهی وی به دست انتظارات و شناخت غیر واقعیاش میشوند.
با وجود آنکه داستان انیمیشن مسیر غیر قابل پیشبینی یا عجیبی را طی نمیکند، اما با یک نگاه ساده به آن میتوان فهمید که درسهای زیادی میتوان از این روایت عمیق دریافت کرد؛ از اهمیت جدی گرفتن مشکلات ساده و کوچک و ایجاد روابط شخصی و اجتماعی سالم و مفید گرفته، تا لزوم داشتن دیدی واقع گرایانه در شکل دهی اهداف شخصی زندگی، مباحث مهم و قابل صحبت متعددی را میتوان از دل داستان بیرون کشید. The Boy Who Wanted To Be A Lion را میتوان ادای احترامی به Where the Wild Things Are دانست؛ Where the Wild Things Are نام کتاب کودک مصور آمریکایی است که کم و بیش داستانی مشابه به The Boy Who Wanted To Be A Lion را روایت میکند. از اسم مکس، نامی که در هر دو اثر برای شخصیت اصلی استفاده شده، و روند داستان بهسادگی میتوان متوجه شد که در ساخت این انیمیشن الهامات زیادی از Where the Wild Things Are گرفته شده، این این وجود از نظر عمق فلسفی و نگاه نقادانهی ریز اجتماعی، انیمیشن پا را از سطح یک اثر کودک فراتر میگذارد و به اثری تبدیل میشود که با حسی ناخوشایند و دلهره آور همراه است و قصد دارد با مثالی تلخ یک گوشزد درست و حسابی برای مخاطبان باشد.
وجههی بصری The Boy Who Wanted To Be A Lion درست مثل داستانش، بهخصوص پایان آن، به طرز گاها دلهره آوری واقع گراست؛ در طراحی شخصیتها سعی شده همه چیز در عین هراس انگیز بودن تا حد امکان واقعی به نظر بیاید. در سوی دیگر بعد بصری اثر، نور و رنگ آمیزی کار قرار دارد که به طرز استادانهای انجام شده. مضمون زرد کلی کار در عین زیبایی و چشم نوازی، به انعکاس خوب حس و حال داستان کمک کرده. در سوی دیگر، دلی لئو با استفاده از تکنیکهای رنگ آمیزی (برای مثال رنگ کردن متمایز شخصیت اصلی نسبت به سایر شخصیتهای حاضر در برخی سکانسها) به خوبی توجه بیننده را به آن سویی که قصد دارد متمرکز میکند.
در این اثر، صداگذاری هم درست مثل سبک طراحی و به تصویر کشیده شدن داستان، در انتقال حس و حال تاثیری شگرف دارد. صحنههای صامت جاری در ذهن مکس یا لحظههایی که او با شنیدن آنچه در پیرامونش در هوا معلق است زجر میکشد، به بهترین شکل ممکن بوسیلهی صداگذاری با مخاطب به اشتراک گذاشته شده، پس از همین رو در حین تماشای The Boy Who Wanted To Be A Lion به خوبی میتوانیم بفهمیم در دل و سر مکس جوان که علاقه و توانایی صحبت کردن را آنقدرها هم ندارد چه میگذرد. به غیر از طراحی صدایی که کاملا براساس دنیای خود ساختهی ذهن شخصیت اصلی انجام شده، انتخاب قطعات موسیقی نیز بسیار خوب انجام گرفتهاند. موسیقی این انیمیشن درست مثل داستان اثر، شومی را در خود فریاد میزند و باعث میشود حتی در عادیترین صحنههای انیمیشن، نگران اتفاق ناگوار و ترسناکی باشیم که ممکن است در داستان رخ دهد.
The Boy Who Wanted To Be A Lion بهلطف داستان تاریک و سبک طراحی خاصش به آن دسته از آثار تبدیل شده که ممکن است به ذائقهی هر کسی خوش نیایند، اما این مسئله باعث نمیشود که مخاطب بتواند چشمانش را به تمام اهدافی که این اثر به خوبی از پس تحققشان برآمده، ببندد. نظرات خود را در رابطه با این انیمیشن با ما در میان بگذارید.