پتی جنکینر اخیرا در گفتگویی درباره فیلم Wonder Woman 1984، چالشهای خود بهعنوان یک کارگردان زن، اقتباس چنین کمیک سخت و همچنین سرنوشت این مجموعه صحبت کرد.
فیلم Wonder Woman 1984 (واندر وومن ۱۹۸۴) راه طولانیای را در پیش داشته است؛ طولانیتر از هر اثر دیگری. حداقل برای کارگردان آن یعنی پتی جنکینز اینطور انتظار میرود. اما زمانیکه این اثر در روز کریسمس به نمایش درآمد (بهصورت همزمان هم در سینماها و هم در سرویس استریم اچبیاو مکس)، بالاخره طرفداران توانستند چیزی بیشتر از یک سری تصاویر کوتاه و اجمالی، از این زره طلایی را ببینند؛ خیلی بیشتر از آن چیزی که قولش را داده بودند. سایت خبری اینترتینمنت ویکلی مدتی پیش در صحنه فیلمبرداری این اثر در شهر لندن و همچنین بهصورت تلفنی، مصاحبهای را با پتی جنکینز ترتیب داد. آنها در این مصاحبه درباره احتمال ساخت دنبالهها، انتخاب بازیگران رویایی این کارگردان و اینکه چه سرنوشتی برای دایانا پرینس وجود دارد، صحبت کردند.
اگر اولین فیلم تماما درباره شناخت و تشخیص لحن مورد نظر و همچنین شخصیتی که شما از واندر وومن در نظر داشتید، بود و اینکه میخواستید ثابت کنید که میتوانید چنین اثر بلاک باستری ابرقهرمانی بزرگی را بسازید؛ احساس شما درباره قسمت دوم چیست و هدف آن چه بود؟
خیلی جالب است، من مدام به این موضوع فکر میکنم. زیرا در فیلم اول اینطور بود که «همه میگویند فیلم Wonder Woman نمیتواند ساخته شود، نمیتواند موفق باشد». یک همچین فشاری برای قسمت اول وجود داشت. خب البته که مقدار زیادی است و نمیتوان منکر آن شد... اما یک سری چیزهای خاص باعث شدند که کارها خیلی راحتتر پیش برود. درست همانند ارتباطی که بین تمام بازیگران و همچنین اعضای تیم به وجود آمده بود و باعث شد که روند تولید و توسعه داستان خیلی نرمتر شود. ما خیلی وقت پیش میدانستیم که قرار است با این پروژه چه کاری انجام داهیم؛ ما میدانستیم که قرار است همه چیز چطور پیش برود.
دنبالهها در به وجود آوردن نتیجهای مشکلدار و ناموفق سابقه خیلی زیادی دارند.
درست است، اسپایدرمنها، بتمنها. در خیلی از مجموعهها قسمتهای دوم نسبت به سایر بهتر هستند و در خیلی مجموعهها بدتر از قسمتهای دیگر. اما من فکر میکنم که شما فرصت این را پیدا میکنید که یک سری کارهای قدرتمندتری را انجام دهید. زیرا شما در دفعه اول فقط دارید آن مفهوم را اثبات میکنید و به شکل واقعی در میآورید... و آن مکالمههای «اوه، او جذاب و گرم و دوستداشتنی است و خیلی اثر عالی و رنگارنگی است» و تمام چیزهایی که مانند این وجود دارند، بالاخره انجام میشوند و کنار قرار میگیرند.
انگیزهها و داستان گذشته شخصیت دایانا، درواقع مانند بسیاری از ابرقهرمانانی که میشناسیم نیست. اینطور نیست که «تو پدر و مادر من را در یک کوچه تاریک کشتی!» یا «اوه یک عنکبوت من را گاز گرفت».
نکته جالبی که درباره واندر وومن وجود دارد، این است که او کمتر به فکر شکست دادن یک شرور است و بیشتر به کمک به بهتر شدن بشریت فکر میکند؛ البته من نمیگویم که دیگر ابرقهرمانان این کار را نمیکنند و به فکر این موضوع نیستند. بنابراین تقریبا اینطور به نظر میرسد که او، واقعا یک خدا محسوب میشود که در تلاش است با انسانها ارتباط برقرار کند، متوجه بشود که ما چطور زندگی خود را پشت سر میگذاریم و تلاش میکند که ما را به انسانهای بهتری تبدیل کند. او کمتر به مبارزه کردن فکر میکند و بیشتر در تلاش است تا دیدگاهی را تغییر دهد.
او یک شبه-الهه به حساب میآید، بنابراین چه نقطه ضعفهایی درون خود دارد؟
اوه بله، او اصلا عالی و بینقص نیست. من فکر میکنم که او دربرابر عشق آسیبپذیر است؛ یعنی به واسطه عشق میتواند صدمه ببیند. او خوشبین هم است و من فکر میکنم که او ممکن است به خاطر همین طرز نگاه، درباره برخی مسائل اشتباه کند. این یک چیز مهم درباره واندر وومن محسوب میشود. در برنامههای تلویزیونی، در کتابهای کمیک و همچنین در فیلمهای سینمایی، او همیشه یک زن معمولی، اما به یک شکل جالب، بوده است؛ کسی که تا حد زیادی مردم را دوست دارد و امیدوار است که همه چیز به مرور زمان بهتر شود. اما زمانیکه آنها برای بهتر شدن تلاش نمیکنند، او آسیب میبیند و ناامید میشود.
به همین دلیل هم به این موضوع فکر میکند که کار درست برای انجام دادن چیست. این اتفاق خودکار رخ نمیدهد و اینطور نیست که او یک سری خط داستانیهای ساده و معمولی داشته باشد که در آن خیر در مقابل شر قرار میگیرد. بنابراین من همیشه به این فکر میکنم که از جهات مختلف، میتوان او را یک انسان باورنکردنی دانست. این همان واندر وومنی بود که من در حین بزرگ شدن، او را تماشا میکردم و عاشقش بودم؛ اینکه او خیلی انسانی به نظر میرسید نه اینکه بخواهد کامل، بینقص و آسیبناپذیر باشد.
از طرف دیگر گل گدوت هم فردی به نظر میرسد که ما نباید تا به این اندازه با او احساس راحتی و نزدیکی بکنیم؛ اما این احساس وجود دارد.
کاملا همینطور است. گل یک انسان فوقالعاده زیبا، مهربان، خوشفکر و نجیب است که انگیزههای خیلی خوبی در ذهن دارد. او این ویژگیهای خودش را به روشهای مختلفی نشان داده است. من هیچوقت ندیدم که کسی به او حسادت کند؛ با وجود اینکه فوقالعاده زیبا و خیرهکننده است. همه به او علاقه زیادی دارند زیرا او هم در مقابل علاقه زیادی به همه دارد. شما هم کاملا این موضوع را حس میکنید؛ درست در هر لحظه و هر صحنهای که او در تلاش است تا مردم را نجات دهد. شما این احساس را دارید که گل همیشه در تلاش است که بهترین فیلم را برای دختران جوان و کوچک بسازد؛ نه فقط برای دختران خودش، برای همه مردم. شما کاملا متوجه میشوید که او چقدر برای همه چیز اهمیت قائل است؛ چقدر همه چیز را جدی میگیرد و با جدیت کار میکند. این یک چیز فوقالعاده است زیرا با واندر وومنی که باید باشد، هماهنگی زیادی دارد؛ اتفاقا این همان کسی است که گل باید باشد.
همچنین یک نوع سبک رمانتیک/کمدی هم در داخل هر دو فیلم این مجموعه مخفی شده است که پنهانی رخ میدهد.
این بخش عظیمی برای این شخصیت محسوب میشود. من هیچوقت شیمی و ارتباط بین گل گدوت و کریس پاین را آزمایش نکردم. بهطرز عجیبی درست همان زمانیکه من او را برای اولینبار دیدم، به این حقیقت رسیدم که اصلا نیازی به آزمایش آن نیست. او همچنین نسبت به زنان قدرتمند واقعا هیچگونه احساس ناراحتی و آشفتگیای ندارد و بدون هیچ خجالتی آن را نشان داده است. او دقیقا همان چیزی است که شما دنبال آن میگردید؛ نه یک شخصیت ثانویه که از واندر وومن میترسد، بلکه شخصی که همچنان میتواند درکنار او بایستد و فعالیت کند. میدانید، سایر کریسها هم توانایی انجام چنین کاری را دارند و به همین شکل هستند.
این چیزی نیست که سایر کریسها هم با آن مشکلی داشته باشند و بخواهند به خاطر آن عقب بکشند! اما این کریس بهخصوص، میتواند اینطور باشد که «واو، من کمی ترسیدهام» اما باز هم این حرف خندهدار به نظر برسد. او اصلا بتا به حساب نمیآید، او یک ابرآلفا محسوب میشود که میتواند خودش را نسبت به این شرایط ناراحت و ناراضی نشان دهد. بنابراین من از همان روز اول همیشه گفتم که باید شرایط به این شکل باشد که انگار واندر وومن، ایندیانا جونز را ملاقات میکند؛ جایی که ایندیانا جونز اصلا مضطرب نمیشود و همیشه میگوید «باشه تو برو، تو مبارزه کن». شما کسی را میخواهید که بتواند آن هویت را مجسم کند و کریس خیلی طبیعی توانست آن را به نمایش در بیاورد.
او یک فرد گرم، خونسرد و همیشه خندهدار محسوب میشود که واقعا به زنان احترام میگذارد و از آنها قدردانی میکند. چه در رابطه با آن فیلم و چه درباره این قسمت، من واقعا نمیتوانم به اندازه کافی از اعضای تیم قدردان باشم که تا این اندازه با یکدیگر دوستانه رفتار کردند و نمیتوانم بگویم که چقدر همه آنها یکدیگر را دوست داشتند و برای هم اهمیت قائل بودند. بهعنوان مثال یک روز در صحنه فیلمبرداری، پدرو پاسکال، کریستن ویگ و گل گدوم یک نوع نمایش موزیکالی کامل را اجرا کردند.
حالا فرصت خیلی خوبی است که بخواهیم درباره انتخاب کریستن ویگ در قالب باربارا/چیتا صحبت کنیم.
چیزی که من اصلا دوست نداشتم انجام دهم، این بود که دو زن بسیار زیبا درگیر یک نبرد و نزاع سطحی بشوند، میدانید منظورم چیست؟ من کسی را میخواستم که یک بازیگر فوقالعاده و بزرگ به حساب بیاید؛ کسی که از اهمیت زیاد و آسیبپذیری زیادی برخوردار باشد. بازیگری را میخواستم که حس شوخطبعی بالایی داشته باشد و تمام این خصوصیات متفاوت در او دیده شود؛ بعد هم به یک دلیل خاص، تبدیل به چیز متفاوتی شود. در افسانهها اینطور آمده که چیتا اغلب اوقات کسی است که با دایانا ارتباط دوستانه دارد اما همیشه به او حسادت میکند. بنابراین من احساس میکنم که او نقش یک شخصیتی را ایفا میکند که هر دو انتهای طیف است.
شما دوستی را فرض کنید که خندهدار و گرم و مهربان و جالب است و بعد ناگهان تبدیل به چیزی میشود که تفاوت خیلی زیادی با نسخه قبل دارد. خیلی جالب است، من اصلا فکر نمیکنم که او یک شرور زن باشد؛ هرچند که دقیقا همینطور است. زمانی هم که من مشغول ساخت Monster بودم، دقیقا همین تصور را همیشه در ذهنم داشتم (Monster اولین اثر سینمایی جنکینز محسوب میشود که در سال ۲۰۰۳ اکران شد و شارلیز ترون به خاطر ایفای نقش یک قاتل سریالی به نام آیلین، موفق به دریافت جایزه اسکار شد). زمانیکه مردم در مورد زن بودنِ شخصیت او صحبت میکردند، من اینطور بودم که «اوه، من خیلی وقت است که فراموش کرده بودم این شخصیت یک زن است.
من فقط قصد دارم داستان فردی را تعریف کنم که تحت فشار خیلی زیادی است و تبدیل به یک قاتل سریالی میشود». من دقیقا درباره شرور بودن کریستن هم همین احساس را دارم. من به این موضوع فکر میکردم که «بله، این شخصیت یک زن است، اما او شباهت زیادی به جین هکم از فیلم Superman را دارد؛ از مکتب بازیگران بزرگ، خندهدار و فوقالعادهای که میتوانند به یک چیز کاملا متفاوت تبدیل شوند». مردم همیشه داستانهای زنانهای را برای من تعریف میکنند که درباره زنان است. مشکلی ندارد و آن فیلمها هم عالی هستند. اما تا زمانیکه شما دارید چنین کاری انجام میدهید، اصلا پیشرفتی را به وجود نمیآورید و چیزی را تغییر نمیدهید. مثل فیلم سوپرمنی که درباره یک مرد نیست، او دارد جهان را نجات میدهد، متوجه منظورم میشوید؟
آیا تا به این لحظه تمام این برچسبهای «کارگردان زن» که روی شما میزنند و با آن شما را میشناسند، برای شما خستهکننده و طاقتفرسا شده است؟
من قطعا مخالف هستم و اذیتکننده است. این موضوع تا به امروز یک دافعه بزرگ را به وجود آورده است. اما در همین حین، من خیلی افتخار میکنم که توانستم گامی را برای تغییر این طرز فکر بردارم؛ بنابراین من همیشه این دو حس را بهصورت همزمان تجربه میکنم. یک طرف از من افتخار میکند که من به طریقی میتوانم در ایجاد این تغییرات سهیم باشم. اما سمت دیگر من از اینکه من بهعنوان یک کارگردان زن کنار زده میشوم یا جلوی من گرفته میشود، حس بسیار بدی را تجربه میکند. هر فیلمی که من میسازم، ممکن است بهصورت تصادفی شخصیت اصلی زن داشته باشد اما من «فیلمهای زنانه» نمیسازم. من فقط فیلمهایی برای تماشای همه میسازم که ممکن است نقش اصلیهای زن هم داشته باشد، منظورم را متوجه میشوید؟
البته جهان در حال حاضر خیلی آرام در حال چرخیدن و تغییر کردن است. علاوهبر این، من به خاطر کل این ماجرای به وجود آمده، سرگردم شدهام. زیرا برای چندین سال، پیش از ساخت فیلم Wonder Woman، من میگفتم «کسی متوجه شده که ۷۰ درصد باکس آفیس را زنان تشکیل میدهند؟» و هیچکس حتی ذرهای درباره این موضوع صحبت نمیکرد! بنابراین صادقانه میگویم که من از اینکه فیلم اول تا این اندازه موفق عمل کرده، بسیار خوشحال و هیجانزده هستم. اما اینکه مخاطبان زن زیادی وجود دارند، اصلا چیزی نیست من را غافلگیر کند. دلیل اینکه او چنین واکنشی را داشته، این است که او از یک کتاب کمیک اصلی آمده است، اینکه او یک زن است. او زنی نیست که شبیه به یک مرد باشد. او یک زن زیبا، دوستداشتنی، آسیبپذیر، مهربان و لطیف است که همیشه هم به همین شکل ظاهر شده است. لیندا کارتر در تجسم چنین شخصیتی کار فوقالعادهای انجام داد و گل گدوت هم برای حفظ آن خیلی عالی عمل کرد.
بیایید درباره صحنهسازی فیلم صحبت کنیم. در فیلم اول واضح است که شما قرار نیست با خاطرات مخاطبان از جنگ جهانی اول درگیر شوید و سر و کار داشته باشید؛ زیرا آنها به جز کتابهای تاریخ، هیچ پیشزمینهای از این دوران ندارند. چطور شد که دهه ۸۰ را برای قسمت دوم انتخاب کردید، دههای که خودتانهم درواقع در آن زندگی کرده بودید؟
خیلی توهمزا بود. زیرا ارتباط ما با سال ۱۹۱۷ و آن دوران اینطور بود که ما مدام فکر میکردیم «خب، آنها به این شکل کارها را انجام میدادند». اما همچنان هم شبیه یاد گرفتن زبانی بود که شما اصلا هیچگونه ارتباط و شناختی با آن نداشتی. چیز جالبی که درباره نمایش و کار کردن در دهه ۸۰ وجود داشت، این بود که اول از همه انتخاب لباسها جذابیت زیادی داشت؛ حتی انتخاب و پیدا کردن لباسی برای کریستن. من در این فیلم رابطه خیلی نزدیکی با لباس اول او داشتم. زیرا نمایانگر برند Esprit بود. یک لباس نسبتا گشاد با دامن و شلوار خاصی که زیر آن پوشیده میشد؛ چیزی که تقریبا همه ما در مجلههای مختلف در سنین نوجوانی دیده بودیم اما وقتی میپوشیدیم، افتضاح به نظر میرسیدیم.
برای اینکه چنین ظاهری را خوب اجرا کنی، باید بدنی شبیه به بدن گل داشته باشی؛ با پاهایی کشیده و بهترین مدل موی ممکن که در تبلیغات Sun In نشان داده میشد. همه آنها چیزهایی بودند که من خیلی خوب میفهمیدم و درک میکردم. بنابراین انتخاب لباس برای او عالی بود زیرا ما میدانستیم که باربارا در تلاش است که شبیه چه کسی شود و به خاطر تفاوتهایی که با الگویش دارد، در انجام این کار شکست میخورد. اما نکته جالب دیگر این بود که به یاد بیاوریم که در آن زمان آمریکایی بودن چه احساسی در ما ایجاد میکرد؛ آن هم زمانیکه این احساس هیچ هزینه و قیمت خاصی نداشت. ترس از جنگ سرد وجود داشت اما واقعا فقط اینطور بود که «این قضیه قرار است برای همیشه ادامه داشته باشد!
فقط زباله خود را روی زمین بیانداز، دنیا به این بزرگی است، این همه فضا وجود دارد. همه چیز خوب است! بیایید چیزهای بیشتری بگیریم، کامیونهای بیشتر، زمینهای بیشتر، همه چیز را نابود کنیم!» در آن زمان این احساس خیلی بزرگ در مردم وجود داشت که جهان یک نعمت بزرگ است که هیچوقت قرار نیست از اعطا کردن دست بکشد؛ این حس در عین حال که آرامشبخش و دوستداشتنی بود، دلسردکننده هم محسوب میشد.
شخصیت پدرو پاسکال هم واقعا به یک شکلی دارد همان احساس را نشان میدهد، اینطور نیست؟
این درواقع همان چیزی است که کل فیلم دارد تلاش میکند تا آن را نشان دهد؛ در تلاش است تا این عبارت را نشان دهد که «بله حتما، میتوانید همه آن را در اختیار داشته باشید، همه ما لیاقت آن را داریم که همه چیز را در اختیار داشته باشیم. بیشتر و بیشتر!» و بعد این سؤال به وجود میآید که اگر همه چنین حسی را داشته باشند و بیشتر و بیشتر بخواهند، چه اتفاقی رخ میدهد؟ میدانید، اگر قرار باشد که همه چنین سبک زندگیای را در پیش بگیرند، بالاخره یک سری افرادی پیدا میشوند که رنج میبرند؛ زیرا دیگر فضا و چیزهای کافی برای آنها وجود ندارد. بنابراین همه ما باید مراقب خودمان باشیم و به اعمال خود نگاه کنیم؛ زیرا همه ما بهنوعی با یکدیگر ارتباط داریم و با هم مشارکت میکنیم.
درباره آینده مجموعه Wonder Woman و اینکه قرار است چه اتفاقاتی برای او رخ دهد، چه چیزهایی را میتوانید به ما بگویید؟
داستان این شخصیت قرار است بعد از این قسمت در فیلمهایی ادامه پیدا کند که ممکن است من یا فرد دیگری آن را کارگردانی کنیم. اما من در حال حاضر دو داستان دیگر دارم که قرار است این خط داستانی را تکمیل کند و به پایان برساند. این داستانها درباره زنانی است که قرار است بهعنوان نقش خودشان فعالیت کنند؛ آن هم به یک شکل دوستداشتنی، لطیف، خالص و طبیعی. آنها قرار است تغییری را در جهان ایجاد کنند؛ بدون اینکه نیاز باشد چیزی را در خودشان و هویتی که دارند، تغییر دهند.