مرور داستان سریال Better Call Saul قبل از فصل آخر

مرور داستان سریال Better Call Saul قبل از فصل آخر

درحالی که کمتر از چند هفته به آغاز پخش فصل آخر سریال بهتره با ساول تماس بگیری باقی مانده است، در این مقاله خلاصه اتفاقاتِ پنج فصل گذشته را مرور می‌کنیم.

اسپین‌آف‌ها و پیش‌درآمدها به ندرت می‌توانند مطابقِ استانداردهای استثناییِ سریالِ اورجینال ظاهر شوند. بهتره با ساول تماس بگیری اما یکی از انگشت‌شمار سریال‌هایی است که از لحاظ محبوبیت شانه به شانه‌ی بریکینگ بد قرار می‌گیرد. داستان سقوط تراژیکِ جیمی مک‌گیلِ سخت‌کوش و خوش‌قلب و ظهورِ ترسناکِ ساول گودمنِ شیاد و بی‌اخلاق در جریان پنج فصل گذشته به‌طور تصاعدی پیچیده‌تر و غیرقابل‌پیش‌بینی‌تر از قبل شده است و به‌زودی همه‌چیز با فصل نهاییِ ۱۳ اپیزودی‌ِ این سریال به سرانجام خواهد رسید.

این فصل با هُل دادنِ امثال مایک و گاس به سمتِ آینده‌ی معلومِ گریزناپذیرشان، پرده‌برداری از سرنوشتِ نامعلوم امثال کیم، ناچو و جین تاکوویک و ماهیتش به‌عنوان آخرین محتوایی که از دنیای وینس گیلیگان خواهیم دید، لحظه‌شماری برای خودش را سخت‌تر از همیشه کرده است. اما فاصله‌ی طولانی بینِ فصل پنجم و ششم ممکن است باعثِ کمرنگ شدنِ اتفاقاتِ فصل‌های گذشته در حافظه‌مان شده باشد. بنابراین، تصمیم گرفتیم برای اینکه هرچه آماده‌تر به پیشوازِ فصل آخر برویم، در قالب این مقاله خلاصه‌ی اتفاقات تاریخ سریال را به تفکیک فصل مرور کنیم:


فصل اول

در سکانس افتتاحیه‌ی سیاه و سفیدِ پسا-بریکینگ بدِ فصل اول، ساول گودمن را می‌بینیم که اکنون با هویتِ جدیدش جین تاکوویک به‌عنوانِ مدیر یک مغازه‌ی شیرینی‌فروشی در یک مرکزِ خرید در شهر اوماهای ایالتِ نبراسکا کار می‌کند. او در حین کار متوجه می‌شود که یکی از مشتریان به او خیره شده است. جین در ابتدا از فکر به اینکه این مشتری هویتِ واقعی او را کشف کرده است مضطرب می‌شود، اما پس از اینکه مشتری از کنار جین عبور می‌کند و با دوستش احوالپرسی می‌کند، او یک نفس راحت می‌کشد.

جین در پایان روز کاری به آپارتمانِ موقرش بازمی‌گردد، یک لیوان نوشیدنی برای خودش می‌ریزد، مشغول تماشای تلویزیون می‌شود و کانال‌ها را همین‌طوری بی‌هدف عوض می‌کند. سپس، او که نسبت به دورانِ وکالتش به‌عنوانِ ساول گودمن دلتنگ شده است، از داخلِ یک جعبه‌ی کفش که آن را در کُمدش دور از چشم نگه می‌دارد، نوارهای وی‌اچ‌اِسِ آگهی‌های تبلیغاتی ساول گودمن را بیرون می‌آورد و با احساسی نوستالژیک مشغولِ تماشای آن‌ها می‌شود. جین با به یادآوردنِ مردی که بود و مردی که هرگز نخواهد بود، غمگین می‌شود و اشک می‌ریزد. سپس، به سال‌ها قبل از اینکه جیمی مک‌گیل هویتِ ساول گودمن را شکل داده باشد بازمی‌گردیم.

جیمی مک‌گیل به‌عنوانِ وکیل تسخیریِ دو پسرِ جوان که اُکتبر گذشته به سرِ جداشده‌ی یک جنازه‌ تجاوز کرده بودند، از آن‌ها در دادگاه دفاع می‌کند. او در مسیرِ خروج از مجتمعِ دادگاه، با مایک اِرمنتراوت، مسئولِ تُرشروی پارکینگ که رفیق و همکارِ آینده‌اش خواهد بود، آشنا می‌شود. جیمی که با بی‌پولی دست‌وپنجه نرم می‌کند، مجبور است از چاک که به اختلالِ حساسیت به امواجِ الکترومغناطیسی مبتلا است، مراقبت کند. جیمی، کِریگ کتلمن، مسئولِ خزانه‌داری شهرِ بِرنالیلو در ایالتِ نیومکزیکو را که به اختلاسِ یک میلیون و ۶۰۰ هزار دلار متهم شده است، متقاعد می‌کند که او را به‌عنوانِ وکیل مدافعش استخدام کند. همسرش بتسی کتلمن اما از جیمی می‌خواهد که به آن‌ها برای سبک و سنگین کردنِ پیشنهادش وقت بدهد.

در ادامه، جیمی با هاوارد هملین روبه‌رو می‌شود و از او می‌خواهد تا سهمِ برادرش از «اچ.اچ.ام» را که معادلِ ۱۷ میلیون دلار است، پرداخت کند. هاوارد که به خوبی می‌داند چاک قصدِ فروختنِ سهمش را ندارد، از انجام این کار امتناع می‌کند. همچنین، جیمی متوجه می‌شود که زوجِ کتلمن تصمیم گرفته‌اند تا شرکتِ اچ‌.اچ.ام را به‌عنوانِ وکیلشان استخدام کنند. جیمی که کلافه و کفری شده است، سراغِ دوقلوهای اسکیت‌بازی که به‌تازگی قصدِ کلاهبرداری از او را داشتند، می‌رود. هدفِ او گرفتنِ انتقامش از بتسی کتلمن است. اسکیت‌بازها تصادفشان با ماشینِ بتسی را صحنه‌سازی خواهند کرد و جیمی هم سر بزنگاه در صحنه‌ی تصادف حاضر خواهد شد و به ازای باز‌پس‌گرفتنِ پرونده‌ی اختلاس، اسکیت‌بازها را متقاعد می‌کند که از بتسی شکایت نکنند. نقشه اما طبقِ برنامه پیش نمی‌رود. دوقلوها اشتباهی یک ماشینِ اشتباهی را هدف می‌گیرند و سعی می‌کنند از مادربزرگِ توکو سالامانکا اخاذی کنند.

توکو، ناچو و نوچه‌هایش، جیمی و دوقلوها را با دست‌ها و دهانِ بسته به وسطِ بیابان می‌بَرند. دروغ‌های جیمی برای نجاتِ جانِ خودش و دوقلوها به افزایشِ پارانویای توکو منجر می‌شود. ناچو مداخله می‌کند و حقیقت را از زیر زبانِ جیمی بیرون می‌کشد. توکو به آزاد کردنِ جیمی راضی می‌شود، اما خواستارِ مرگِ دوقلوها به‌دلیلِ توهین کردن به مادربزرگش است. جیمی با استفاده از مهارت‌های وکالتش، توکو را متقاعد به زنده گذاشتنِ دوقلوها می‌کند و مجازاتشان را از اعدام به شکستنِ یکی از پاهایشان کاهش می‌دهد. جیمی پس از چند روزی وکالت در دادگاه به‌عنوانِ وکیل تسخیری، یک روز در دفتر کارش با ناچو مواجه می‌شود؛ ناچو به جیمی پیشنهادِ کار می‌دهد: همکاری با او در راستای یافتنِ پول‌های به سرقت رفته‌ی زوجِ کتلمن. جیمی اما آن را نمی‌پذیرد.

جیمی که پس از اطلاع از نقشه‌ی ناچو برای دزدیدنِ پولِ کتلمن‌ها، نگرانِ جانِ آنهاست، به‌طور ناشناس به آن‌ها هشدار می‌دهد که در خطر هستند. کتلمن‌ها ناپدید می‌شوند و ناچو به‌عنوانِ مضنونِ اصلی دستگیر می‌شود. ناچو به جیمی هشدار می‌دهد که اگر نتواند اتهاماتی که به او وارد شده را لغو کند، پلیس ارتباطش با تشکیلاتِ خلافکاری توکو را کشف خواهد کرد که درنهایت به مرگِ جیمی منجر خواهد شد. جیمی خانواده‌ی کتلمن را درحالی‌که (همراه‌با یک میلیون و ۵۰۰ هزار دلاری که دزدیده‌اند) در جنگلِ پشتِ خانه‌شان پنهان شده‌اند، پیدا می‌کند.

کتلمن‌ها ۳۰ هزار دلار به‌عنوانِ رشوه به جیمی پیشنهاد می‌کنند تا حرفی درباره‌ی آن‌ها به کسی نزند. گرچه جیمی در ابتدا این پول را نمی‌پذیرد، اما پس از اینکه متوجه می‌شود آن‌ها علاقه‌ای به استخدامِ او به‌عنوانِ وکیلشان ندارند، پول را قبول می‌کند. جیمی با مقداری از این پول، یک بیلبوردِ تبلیغاتی اجاره می‌کند که تشابهاتِ عمدی و آشکاری با لوگوی اچ.اچ.ام دارد. قاضی بر اثرِ شکایتِ هاوارد به جیمی دستور می‌دهد که بیلبوردش را طی ۴۸ ساعت پایین بیاورد. جیمی برای جلبِ حسِ همدردی مردم، ترتیبِ ضبط یک ویدیو را می‌دهد که طی آن، به‌عنوانِ شرکتِ کوچکی که توسط یک شرکتِ بزرگ لگدمال شده است، ننه‌من‌غریبم‌بازی در می‌آورد. در حینِ فیلم‌برداری، کارگری که مشغولِ پایین کشیدنِ بیلبورد است سقوط می‌کند، جیمی به کمکِ او می‌شتابد و پخش شدنِ فیلمِ عملِ شجاعانه‌اش به معروف شدن او به‌عنوانِ یک قهرمانِ محلی منجر می‌شود. شهرتِ جیمی به‌معنی دریافتِ مشتری‌های حرفه‌ای فراوانی است. چاک متوجه می‌شود که خودِ جیمی حادثه‌ی بیلبورد را از پیش برای منفعتِ شخصی‌اش برنامه‌ریزی کرده بود.

حرکتِ تبلیغاتی جیمی با حادثه‌ی بیلبورد به کشفِ مشتری‌های پتانسیل‌دار منجر می‌شود. نخستینِ مشتری‌های جیمی که یکی از آن‌ها به‌دنبالِ تأسیسِ کشور مستقل خودش و دیگری به فکر ثبتِ اختراعِ جدیدش (توالتی برای تشویق کردنِ کودکان که به آن‌ها تبریک می‌گوید!) است راه به جایی نمی‌بَرند. اما سومی که در جستجوی نوشتنِ وصیت‌نامه‌اش است، توجه‌ی جیمی را جلب می‌کند. جیمی شروع به شکارِ مشتریانِ پیر در خانه‌های سالمندان می‌کند. در همین حین، چاک به خاطر دزدیدنِ روزنامه‌ی همسایه‌اش در دردسر می‌افتد. او در حین دستگیر شدن توسط پلیس مورد هدف تفنگِ الکتریکی قرار می‌گیرد؛ این اتفاق به فروپاشی روانی‌اش و بستری شدنش در بیمارستان کشیده می‌شود. درنهایت، در فلش‌بک‌های اپیزود ششم فصل اول «ساول» می‌بینیم مت اِرمنتراوت (پسر مایک)، مامور اداره‌ی پلیسِ فیلادلفیا توسط همکارانِ فاسدش به قتل می‌رسد. مایک انتقامِ قتلِ پسرش مـت را با با کُشتنِ قاتلانش در کمالِ خونسردی می‌گیرد.

کاراگاهانِ فیلادلفیا سعی می‌کنند از مایک بازجویی کنند، اما مایک کارتِ جیمی را به آن‌ها می‌دهد و درخواستِ وکیل می‌کند. پس از اینکه مایک با کمک جیمی، دفترچه یادداشتِ کاراگاهان را می‌دزد، متوجه می‌شود که عروسش اِستیسی، آن‌ها را به آلبکرکی کشانده است. اِستیسی به مایک می‌گوید که چند هزار دلار پول در تودوزی یکی از چمدان‌هایش پیدا کرده بود. بنابراین او به امید یافتنِ سرنخِ قاتلِ شوهرش، آن را به پلیس گزارش می‌کند. اِستیسی اعتراف می‌کند که فکر می‌کند احتمالا مت فاسد بوده است؛ حرف اِستیسی باعثِ عصبانیتِ مایک می‌شود. مایک داستانِ واقعی مرگِ مت را برای اِستیسی تعریف می‌کند؛ مایک تعریف می‌کند که مت در ابتدا پولِ رشوه را از همکاران فاسدش نمی‌پذیرد، اما مایک به مت یادآوری می‌کند که نپذیرفتنِ پولِ رشوه باعث در خطر افتادنِ جان خودش و خانواده‌اش خواهد شد. مت درنهایت پول را قبول می‌کند، اما چیزی از آن را خرج نمی‌کند. با این وجود، همکارانش از ترس اینکه نکند مت بعدا آن‌ها را لو بدهد، او را به قتل می‌رسانند.

جیمی در جستجوی اجاره‌ی یک دفترِ آبرومندانه‌ی جدید است و امیدوار است که کیم وکسلر هم به‌عنوانِ همکار به او بپیوندد. گرچه کیم از این پیشنهاد قدردان است، اما از شغلِ فعلی‌اش در اچ.اچ.ام راضی است. کیم هم‌اکنون درگیرِ پرونده‌ی اختلاسِ کتلمن‌ها است. کیم با دفترِ دادستانی به توافقِ خوبی رسیده است: اگر کتلمن‌ها به گناهشان اعتراف کنند و پول را برگردانند، فقط ۱۸ ماه حبس خواهند کشید. بتسی کتلمن اما به هیچ طریقی با این معامله موافقت نمی‌کند و به خاطر اصرار کیم، اچ‌.‌اچ.‌ام را ترک می‌کند. کیم به خاطر از دست دادنِ مشتری از اچ.اچ.ام اخراج می‌شود. کتلمن‌ها برای استخدامِ جیمی سراغِ او می‌آیند. وقتی جیمی متوجه می‌شود که راهِ متمدانه‌ای برای سر عقل آوردنِ کتلمن‌ها باقی نمانده است، با کمکِ مایک پولِ اختلاسِ کتلمن‌ها را می‌دزدند و به دادستانی می‌رسانند و سپس، زوجِ کتلمن‌ها را متقاعد می‌کنند که بهترین کاری که می‌توانند کنند بازگشت به اچ.اچ.ام، معذرت‌خواهی از کیم و پذیرفتنِ معامله‌ی او است.

جیمی با کمکِ موکلانِ سالمندش متوجه می‌شود که خانه‌ی سالمندانِ سندپایپر سال‌ها است که مشغولِ کلاهبرداری از مشتریانِ سالمندش است. او با کمک برادرش چاک سعی می‌کند این پرونده‌ی نان و آب‌دار را با هدفِ پیشرفتِ شغلی‌اش و کمک به موکلانِ ناتوانش به دادگاه ببرد. در همین حین، مایک نه‌تنها به اِستیسی می‌گوید که می‌تواند از پولِ رشوه‌ای که مَـت در تودوزی چمدان مخفی کرده بود استفاده کند، بلکه مجددا برای انجامِ مأموریت‌های غیرقانونی به دیدنِ دکتر دامپزشک می‌رود.

جیمی و چاک به کار روی پرده‌ی سندپایپر ادامه می‌دهند. آن‌ها خیلی زود خودشان را در میانِ دریایی از اسناد و مدارک پیدا می‌کنند. چاک به جیمی می‌گوید که آن‌ها فقط یک راه‌حل دارند: این پرونده بزرگ‌تر از آن است که دو نفری قادر به رسیدگی به آن باشند و انتقال دادنِ آن به اچ.اچ.ام را پیشنهاد می‌کند. جیمی با اکراه می‌پذیرد؛ گرچه چاک با قدم گذاشتن به خارج از خانه کاملا راحت نیست، اما به بیرون رفتن ادامه می‌دهد.

جیمی انتظار دارد که هاوارد به ازای چنین پرونده‌ی سودآوری، یک دفترِ اختصاصی به او بدهد، اما هاوارد با کار کردنِ جیمی روی این پرونده مخالف است و در مقابل، جیمی هم از گذاشتنِ پرونده‌اش در اختیارِ اچ.اچ.ام امتناع می‌کند. اما پس از اینکه او متوجه می‌شود که چاک، دلیلِ مخالفتِ هاوارد با کار کردنش در اچ.اچ.ام است، با تقدیم کردنِ پرونده‌ی سندپایپر به اچ.اچ.ام موافقت می‌کند، اما در عوض، جیمی می‌خواهد بداند که چرا چاک این‌قدر با کار کردن او در اچ.اچ.ام مخالف است. چاک افشا می‌کند که جیمی به اعتقاد او یک وکیل واقعی نیست و هنوز همان جیمیِ قالتاق و آب‌زیرکاهِ گذشته و آلوده‌کننده‌ی شغلِ مقدسِ وکالت است.

جیمی تصمیم می‌گیرد معامله‌ی اچ‌.اچ.ام را قبول کند (گرفتنِ سهمش از پرونده بدون کار کردن روی آن)، اما از خیانتِ برادرش ناراحت است. خشمش در حینِ خواندنِ شماره‌های بازی بینگو در خانه‌ی سالمندان به وضوح احساس می‌شود. او به مدتِ یک هفته به شیکاگو بازمی‌گردد و آن‌جا دوباره با مارکو، دوستِ خلافکارِ قدیمی‌اش مشغولِ کلاهبرداری از قربانیانِ از همه‌جا بی‌خبرشان می‌شوند؛ درست مثل ۱۰ سال پیش که هنوز به آلبکرکی نقل‌مکان نکرده بود. این‌بار اما اجرای مجددِ کلاهبرداری ساعت مچیِ رولکس طبقِ برنامه پیش نمی‌رود. مارکو بر اثرِ حمله‌ی قلبی می‌میرد و انگشترش به جیمی می‌رسد. اگرچه جیمی در بازگشت به آلبکرکی از شرکت «دیویس اند مِین» پیشنهادِ کاری دریافت می‌کند، اما او که معتقد است تلاش برای انجام کار درست در گذشته به ضررش تمام شده است، با خودش سوگند یاد می‌کند که هرگز اجازه ندهد عذاب وجدانش به سدِ راهِ پیشرفتش تبدیل شود.


فصل دوم

در سکانس افتتاحیه‌ی پسا-بریکینگ بدِ فصل دوم، جین را در پایان یک روزِ کاری دیگر می‌بینیم. او پس از خداحافظی کردن از همکارانش، کیسه‌ی زباله را به اتاق‌ زباله‌دانی می‌برد، اما اشتباهی آن‌جا زندانی می‌شود (درِ اتاق تنها از بیرون باز می‌شود). جین چند دقیقه‌ای را به فریاد زدن و کمک خواستن سپری می‌کند. اما مرکز خرید تعطیل شده است؛ هیچکس صدای او را نمی‌شنود. گرچه او می‌تواند از خروجی اضطراری استفاده کند، اما از آنجایی که خروجی اضطراری به معنای خبردار کردنِ اتوماتیکِ پلیس است، پس او از ترس شناسایی شدنِ هویت واقعی‌اش توسط پلیس از این کار صرف‌نظر می‌کند و به به امید اینکه کسی صدایش را بشنود به فریاد زدن و لگد زدن به درِ معمولیِ اتاق ادامه می‌دهد.

او از فرط خستگی و کلافگی به دیوار تکیه می‌دهد و متوجه‌ی یک میخِ زنگ‌زده روی زمین می‌شود. چند ساعت بعد سرایدارِ مرکز خرید که او هم قصد بیرون انداختنِ زباله را دارد، بالاخره در اتاق را باز می‌کند و جین از این فرصت برای بیرون رفتن استفاده می‌کند. دوربین به آرامی روی دیواری که جین به آن تکیه داده بود زوم می‌کند: روی آن جمله‌ی «س.گ. اینجا بود» حکاکی شده است.

جیمی پیشنهادِ شرکتِ دیویس اند مین برای کار در شهرِ سانتافه را رد می‌کند و تصمیم می‌گیرد دفترِ وکالتِ شخصی خودش را راه بیاندازد. جیمی مهارت‌های فریبنده‌ی کلاهبرداری‌اش را روی تاجرِ ازخودراضی و نادانی در کافی‌شاپ اجرا می‌کند. کیم هم به او می‌پیوندد و شب را با جیمی سپری می‌کند. کیم که از این تجربه‌ی هیجان‌انگیز به وجد آمده است، چوب‌پنبه‌ی سرِ نوشیدنی گران‌قیمتی را که خورده بودند به‌عنوانِ یادگاری برمی‌دارد. جیمی پیشنهادِ کار در دیویس اند مین را قبول می‌کند. مایک از همکاری با پرایس (متخصص آی‌تی در شرکتِ داروسازی) صرف‌نظر می‌کند (او با پولِ قاچاقش، یک ماشینِ پُرزرق و برق خریده است). وقتی پرایس بدونِ حضورِ مایک سر قرار با ناچو حاضر می‌شود، ناچو از غیبتِ مایک سوءاستفاده کرده و با کشفِ آدرسِ خانه‌ی پرایس، کلکسیونِ کارت‌های بیسبالش را به سرقت می‌بَرد.

مایک جلوی پرایس را از فریب خوردن توسط پلیس می‌گیرد. او با پرایس معامله می‌کند که کارت‌های بیسبالش را پیدا خواهد کرد، اما نه مفت و مجانی. او ردِ ناچو را می‌زند و او را متقاعد می‌کند که در صورتِ پس ندادنِ کارت‌ها، پرایس آن‌قدر احمق است که با پلیس صحبت کند. در جلسه‌ی مشترکِ اچ.اچ.ام و دیویس اند مین که جیمی هم حضور دارد، چاک نیز حاضر می‌شود. به‌دلیلِ صحبت کردنِ پرایس با پلیس، جیمی مجبور می‌شود با جعلِ مدرک، ثابت کند که دلیلِ رفتارِ عجیبِ پرایس مربوط‌به قاچاقِ موادمخدر نمی‌شود، بلکه علتش ایفای نقش او در فیلم‌های تحریک‌کننده‌ی نشستن روی کیک است!

جیمی که با شیوه‌ی جلبِ موکلانِ خانه‌‌های سالمندانِ سندپایپر مشکل دارد، تصمیم به ساخت یک آگهی تبلیغاتی تلویزیونی برای دیویس اند مین می‌گیرد؛ یک آگهی تبلیغاتی سینمایی و احساسا‌ت‌برانگیز به روشِ خودش که در تضاد با آگهی‌های تبلیغاتی بی‌خلاقیت و خسته‌کننده‌ی استانداردِ شرکت قرار می‌گیرد. او ویدیوی تبلیغاتی‌اش را بدون گرفتنِ تاییدِ شرکت، پخش می‌کند. اِستیسی درباره‌ی شنیدنِ صدای تیراندازی در نزدیکی خانه‌شان به مایک ابراز نگرانی می‌کند. مایک پس از تحقیقاتِ شبانه‌اش به این نتیجه می‌رسد که صدای تیراندازی‌ها حقیقت ندارند. ولی بااین‌حال به اِستیسی می‌گوید که برای نقل‌مکانِ آن‌ها به یک محله‌ی بهتر کمک خواهد کرد.

کلیفورد مین (رئیسِ دیویس اند مین) بعد از پخش خودسرانه‌ی آگهیِ تبلیغاتیِ جیمی، عصبانی می‌شود و او را بازخواست می‌کند، اما درنهایت، یک شانسِ دوباره به جیمی می‌دهد. هاوارد، کیم را درباره‌ی اینکه آیا چیزی از قبل درباره‌ی آگهی تبلیغاتی جیمی می‌دانسته یا نه سؤال‌پیچ می‌کند. کیم که نمی‌خواهد جیمی در دردسرِ بزرگ‌تری بیافتد، مسئولیتِ آگاهی از آگهی تبلیغاتی و عدم در میان گذاشتنِ آن با دیگران را گردن می‌گیرد و توسط هاوارد توبیخ شده و به سر جای اولش در اتاقِ نامه‌های شرکت فرستاده می‌شود. ناچو و مایک با یکدیگر دیدار می‌کنند؛ ناچو می‌خواهد مایک را برای کُشتنِ توکو استخدام کند. مایک اما تصمیم می‌گیرد توکو را به روشِ دیگری به غیر از کُشتن از معادله حذف کند. مایک با به راه انداختنِ یک دعوای قُلابی با توکو و تماس گرفتن با پلیس، توکو را مجبور به کتک زدن او جلوی پلیس می‌کند. مایک در پاسخ به سؤالِ ناچو که چرا این‌قدر خودش را برای اجتناب از کُشتنِ توکو به دردسر انداخت، چیزی نمی‌گوید.

کیم وکسلر برای نجات دادنِ خودش از اتاقِ نامه‌ها و باز پس گرفتنِ شغلِ سابقش، موفق می‌شود بانکِ میسا ورده را به‌عنوانِ مشتری اچ.اچ.ام به چنگ بیاورد. بااین‌حال، هاوارد هنوز از پایان دادن به مجازاتِ کیم صرف‌نظر می‌کند. چاک و کیم به‌طور تصادفی با هم قهوه می‌خورند و چاک داستانِ ورشکستی پدرش به خاطر خُرده‌دزدی‌های جیمی را برای کیم تعریف می‌کند و می‌گوید که چرا همیشه احساس خوبی نسبت به نقشه‌های جیمی ندارد. هکتور سالامانکا با مایک دیدار می‌کند و او را تحت‌فشار می‌گذارد تا با گردن گرفتنِ تفنگِ توکو، از اتهاماتِ او و دورانِ حبس‌اش بکاهد.

گرچه کیم به‌لطفِ چاک به سر کارِ قبلی‌اش برمی‌گردد، اما هنوز با رفتارِ سردی از سوی هاوارد مواجه می‌شود و تکالیف‌ِ تحقیرکننده و طاقت‌فرسایی را دریافت می‌کند. ریچ شویکارت (رئیسِ شرکت شویکارت و کوکلی) به کیم پیشنهاد کار می‌دهد. کیم استرسِ کاری‌اش را با انجامِ یک کلاهبرداریِ دیگر همراه‌با جیمی آزاد می‌کند. جیمی که با وفق پیدا کردن با شرایطِ سفت و سخت و خشکِ شغلی‌اش در دیویس اند مین مشکل دارد و قادر به خوابیدن در آپارتمانِ سازمانی‌اش نیست، برای خوابیدن به دفترِ سابقش در انتهای سالنِ آرایشی بازمی‌گردد. وقتی مایک از پذیرفتنِ پیشنهاد هکتور صرف‌نظر می‌کند، توسط عموزاده‌ها تهدید می‌شود. مایک به اجبار می‌پذیرد.

جیمی تصمیم می‌گیرد دیویس اند مین را ترک کند، اما متوجه می‌شود در این صورت مجبور به پس دادنِ پاداشش خواهد بود. او متوجه می‌شود در صورتی که بی‌دلیل اخراج شود، قادر به نگه داشتنِ پاداشش خواهد بود. پس او به روش‌های مختلفی شروع به آزار دادنِ کلیفورد در شرکت می‌کند (مثل نکشیدن سیفون توالت یا نواختن گیتار الکتریک در اتاقش). جیمی قصد دارد دفترِ وکالتِ خودش را راه بیاندازد و به کیم هم برای شراکت پیشنهاد می‌دهد، اما از آنجایی که جیمی قادر به کنار گذاشتنِ روش‌های منحصربه‌فردِ وکالتش نیست، کیم پیشنهادش را رد می‌کند. درنهایت، کیم با پیشنهادِ شراکت موافقت می‌کند، اما به یک شرط: اینکه آن‌ها در یک مکانِ یکسان، هرکدام دفترهای جداگانه‌‌ی خودشان را داشته باشند.

کیم استعفانامه‌اش را به هاوارد تقدیم می‌کند. در همین حین، او می‌خواهد بانکِ میسا ورده را همراه‌با خودش ببرد و در انجامِ این کار موفق نیز می‌شود. اما چاک با این توجیه که تجربه و نیروی کارِ بزرگ‌تر مهم‌تر از شور و اشتیاق است، نظر میسا ورده را تغییر می‌دهد و پرونده‌ی کیم را در اچ.اچ.ام نگه می‌دارد. جیمی برای انتقام از چاک، از شرایطِ بدِ بیماری او جهتِ دستکاری مدارکِ میسا ورده سوءاستفاده می‌کند. مایک که هنوز دل خوشی نسبت به تهدید شدنِ خانواده‌اش توسط سالامانکاها ندارد، به زیر نظر گرفتنِ پاتوقِ آن‌ها ادامه می‌دهد.

مایک با استفاده از شلنگِ میخ‌داری که ساخته بود، به یکی از ماشین‌های حمل‌و‌نقلِ تشکیلاتِ سالامانکاها دستبرد می‌زند. وقتی چاک در دادگاه، آدرسِ شعبه‌ی میسا ورده را به خاطر دستکاری‌های جیمی اشتباه می‌کند، اوضاع به هرج‌و‌مرج و به بی‌آبرویی‌اش کشیده می‌شود. میسا ورده از همکاری با اچ.اچ.ام صرف‌نظر می‌کند و پیشِ کیم بازمی‌گردد. چاک به کیم می‌گوید که مسئولِ خرابکاری‌اش جیمی است، اما کیم نمی‌خواهد بپذیرد که جیمی قادر به انجام چنین کاری است و از او دفاع می‌کند. چاک که راضی‌ بشو نیست، مُصرانه برای رو کردنِ دستِ جیمی تلاش می‌کند. حال چاک در همان مغازه‌ی فوتوکپی که جیمی برای دستکاریِ مدارکِ میسا ورده استفاده کرده بود، به هم می‌خورد و سرش به لبه‌ی میز برخورد می‌کند و بیهوش می‌شود. جیمی این صحنه را از بیرون از مغازه می‌بیند.

جیمی به کمکِ برادرش می‌شتابد. چاک به هوش می‌آید و متعجب می‌شود که جیمی از کجا می‌دانست که او اینجا است که این‌قدر سریع به کمکش آمده است. جیمی و کیم ویدیوی تبلیغاتیِ تلویزیونی جیمی برای دفترِ وکالتش را تماشا می‌کنند (همانی که در فرودگاهِ ارتش فیلم‌برداری کرده‌اند). مایک یک تفنگِ تک‌تیرانداز برای کُشتنِ هکتور خریداری می‌کند. پیش از اینکه او ماشه را بکشد، توجه‌اش به صدای ممتدِ بوقِ ماشینش جلب می‌شود. او با بررسی ماشینش با یک یادداشتِ تک‌واژه‌ای زیر برف‌پاکن‌ مواجه می‌شود: «نکن». جیمی از زبانِ هاوارد می‌شنود که چاک به خاطرِ اشتباهش در پرونده‌ی میسا ورده دچارِ فروپاشی روانی شده است و مشغول پوشاندنِ تمام دیوارهای خانه با زرورق است. جیمی که می‌خواهد جلوی رفتارِ دیوانه‌وارِ چاک را بگیرد، به دستکاری اسنادِ میسا ورده اعتراف می‌کند. وقتی جیمی خانه را ترک می‌کند، چاک ضبطِ صوتی را که از پیش برای ضبطِ اعترافِ جیمی آماده کرده بود، افشا می‌کند.


فصل سوم

در سکانس افتتاحیه‌ی پسا-بریکینگ بدِ فصل سوم، جین را جریان یک روز کاری دیگر مشغولِ صرف ناهارش در طبقه‌ی دومِ مرکز خرید می‌بینیم. او مرد جوانی را می‌بینید که شتاب‌زده داخلِ یک غرفه‌ی عکس‌برداری مخفی می‌شود. در همین حین، جین متوجه‌ی اُفتادن چند جعبه‌ی دی‌وی‌دی از زیر کُتِ مرد جوان می‌شود و بلافاصله می‌فهمد که او از مغازه دزدی کرده است. کمی بعد سروکله‌ی نگهبانِ مرکز خرید و یک افسر پلیس که مشغول تعقیب سارق هستند، پیدا می‌شود و از جین می‌پُرسند که آیا سارق را دیده‌ است یا نه. جین با سر به غرفه‌ی عکس‌برداری اشاره می‌کند. در ابتدا جین از روی ناچاری بیرون کشیده شدنِ مرد جوان و دستگیری‌اش را تماشا می‌کند، اما غریزه‌های ساول گودمنیِ درونش فوران می‌کنند و او ناگهان فریادزنان به مرد جوان می‌گوید که چیزی به پلیس نگوید و برای خودش وکیل بگیرد. جین که متوجه شده دست به عملی ناهماهنگ با شخصیتِ سربه‌زیرِ جین زده است، به سر کارش بازمی‌گردد، اما در حین کار وحشت‌زدگی و اضطراب بر او غلبه می‌کنند و از حال می‌رود.

چاک صدای اعترافِ جیمی را برای هاوارد پخش می‌کند، اما هاوارد یادآور می‌شود که آن‌ها نمی‌توانند از آن برای اثباتِ ادعایشان در دادگاه استفاده کنند. مایک از صحنه‌ی ترورِ ناموفقِ هکتور فرار می‌کند و ماشینش را برای یافتنِ دستگاهِ ردیاب جست‌وجو می‌کند. او بالاخره متوجه می‌شود که ردیاب در پشتِ درِ باکِ بنزین جاسازی شده است. او با خریدنِ یک ردیاب جدید و جایگزین کردنِ آن با ردیابِ قبلی، از آن برای ردیابی تعقیب‌کنندگانِ ناشناسش استفاده می‌کند.

مایک ردِ صاحبانِ ردیاب را تا رستورانی به اسم «لوس پولوس هرمانوس» می‌زند. جیمی و کیم، زنی به اسم فرانچسکا را به‌عنوانِ منشی دفترشان استخدام می‌کنند. مایک از جیمی می‌خواهد واردِ لوس پولوس هرمانوس شود و هر چیزِ مشکوکی را که می‌بیند به او گزارش کند. جیمی بدون دیدنِ چیزی که نظرش را جلب کند از رستوران خارج می‌شود. مایک حرکتِ ردیابش را تا وسط جاده‌ای در ناکجا آباد دنبال می‌کند و آن‌جا با یک موبایل در وسط جاده روبه‌رو می‌شود که زنگ می‌خورد. اِرنستو که صدای اعترافِ جیمی را طبقِ نقشه‌ی از پیش برنامه‌ریزی‌شده‌ی چاک شنیده بود، آن را با کیم در میان می‌گذارد. جیمی که از فریب خوردن از برادرش عصبانی است، درِ خانه‌ی چاک را می‌شکند و برای نابود کردنِ ضبط صوت وارد خانه می‌شود، اما در آن‌جا با هاوارد و یک کاراگاهِ خصوصی به‌عنوانِ شاهد روبه‌رو می‌شود. ورود غیرقانونیِ جیمی به خانه‌ی چاک برای نابود کردنِ صدای اعترافش، به مدرکی بدل می‌شود که چاک می‌تواند از آن برای اثباتِ حقانیتِ آن در دادگاه استفاده کند.

مایک پس از جواب دادنِ موبایلِ وسط جاده، می‌پذیرد که منتظر نزدیک شدن دو ماشین بماند. مایک با گاس فرینگ آشنا می‌شود و آن‌ها درباره‌ی وضعیتِ هکتور صحبت می‌کنند. مایک می‌پذیرد که دیگر برای کُشتنِ هکتور تلاش نکند، اما در عوض، به چوب کردن لای چرخِ تشکیلاتِ حمل‌و‌نقلِ موادمخدرِ هکتور ادامه می‌دهد. جیمی پس از دستگیری به کیم می‌گوید که او باید به کار خودش روی پرونده‌ی میسا ورده رسیدگی کند و او را برای جنگیدنِ نبردِ حقوقی خودش تنها بگذارد. کیم اما نظرِ جیمی را برمی‌گرداند و او را متقاعد می‌کند که به او اجازه بدهد که در نبردش علیه چاک به او کمک کند.

هکتور و نوچه‌هایش با تهدید کردنِ کارمندانِ لوس پولوس هرمانوس، از گاس می‌خواهد تا از کامیون‌های گاس برای حمل‌و‌نقلِ موادمخدرش استفاده کند. کیم با جستجوهایش، شرکتی را که چاک برای تعمیر درِ شکسته‌ی خانه‌اش با آن تماس گرفته است کشف می‌کند و با کنسل کردنِ قرارشان، مایک را به‌عنوانِ تعمیرکار به خانه‌ی چاک می‌فرستند. مایک از شرایطِ عجیبِ خانه‌ی چاک عکس‌برداری می‌کند. گاس دلیلِ جلوگیری از ترورِ هکتور را برای مایک توضیح می‌دهد: او می‌خواهد هکتور را زجرکُش کند.

وکیلِ کانونِ وکلا قصد دارند از نوارِ اعترافِ جیمی در دادگاه استفاده کنند. کیم می‌داند این به این معنی است که چاک به واقعی‌بودنِ آن شهادت خواهد داد. در این صورت کیم می‌تواند از آن‌ها برای پیش کشیدنِ اختلالِ حساسیت به امواج الکترومغناطیسیِ چاک علیه او استفاده کند. چاک در مسیرش در پله‌های دادگاه با هیول برخورد می‌کند. در جریانِ دادگاه، جیمی با اشاره به باتری موبایلی که هیول در جیبِ چاک جاسازی کرده بود، مچِ چاک را می‌گیرد و او را مجبور به یاوه‌سرایی خشمگینانه‌ای علیه رفتارِ غیرصادقانه‌ی جیمی می‌کند. ساختمانِ منسجم و باشخصیتِ چاک دربرابر چشم همگان فرو می‌ریزد.

کانون وکلا مجوزِ وکالت جیمی را به مدت یک سال به حالت تعلیق درمی‌آورد، اما او را برخلافِ خواسته‌ی چاک تا ابد از وکالت محروم نمی‌کنند. چاک یک باتری را در مُشت می‌گیرد و سعی می‌کند خودش را مجبور به غلبه بر علائمِ حساسیتش کند. جیمی که نمی‌تواند آگهی تبلیغاتیِ تلویزیونی‌اش را پخش کند، سعی می‌کند برای آن‌ها مشتری پیدا کند و حتی برای دیگر کسب و کارها، ویدیوهای تبلیغاتی بسازد. هکتور به ناچو می‌گوید که قصد دارد از مغازه‌ی پدرش برای فروشِ موادمخدرش استفاده کند. جیمی شغلِ جدیدش به‌عنوان تهیه‌کننده‌ی ویدیوهای تبلیغاتی را با کیم در میان می‌گذارد و ویدیوی تبلیغاتی خودش را که در آن از اسم «ساول گودمن» استفاده می‌کند، به کیم نشان می‌دهد.

جیمی در زیرِ بزرگراه به‌عنوانِ خدماتِ اجتماعی‌اش، آشغال جمع می‌کند. او با وجودِ بی‌کاری‌اش، سهمش از هزینه‌های دفترِ مشترکشان را به کیم پرداخت می‌کند؛ کیم از اینکه جیمی در حال خرج کردنِ پس‌اندازهایش است، نگران است. ناچو از پرایس می‌خواهد تا نمونه‌ی مشابه‌ی کپسول‌های قلبِ هکتور را برای او پیدا کند. ناچو به مایک می‌گوید که می‌خواهد با تعویض کردنِ کپسول‌های هکتور، او را به شکلی که طبیعی به نظر می‌رسد بکشد. جیمی سعی می‌کند پولِ بیمه‌ی وکالتش را پس بگیرد، اما کارمندِ بیمه می‌گوید از آنجایی که ممکن است شخصی از از وکالت‌های قبلی‌اش شکایت کند، پس پولِ بیمه پس‌دادنی نیست. جیمی با اشاره کردن به فروپاشی روانی چاک در لابه‌لای صحبت‌هایش، دردسرِ بزرگی برای چاک درست می‌کند.

مایک به مکانی که به ماشینِ بستنی سالامانکاها دستبرد زده بود می‌رود و با فلزیاب و بیل، جنازه‌ی مدفونِ مردِ خوبی را که راننده‌‌ی کامیونِ سالامانکاها را آزاد کرده بود و در عوض کشته شده بود پیدا می‌کند و جای آن را به پلیس خبر می‌دهد. چاک که حالا برای خرید به سوپرمارکت می‌رود، در حالی به بهبودی‌اش امیدوار است که هاوارد قضیه‌ی بیمه‌ی وکالتش را به او خبر می‌دهد. کیم که به توانایی مالی جیمی در پرداختِ سهمِ هزینه‌های دفتر شک دارد، درکنارِ میسا ورده، یک مشتری جدید هم می‌پذیرد. ناچو عملیاتِ تعویضِ کپسول‌های قلبِ هکتور را اجرا می‌کند. مایک که می‌داند نمی‌تواند پولی که از هکتور دزدیده را بدون جلب توجه خرج کند، از گاس برای پولشویی کمک می‌گیرد.

جیمی ازطریقِ آیرین، یکی از موکلانِ مسنِ سابقش متوجه می‌شود که شرکت سندپایبر حاضر به پرداختِ یک مبلغِ توافقی برای پایان دادن به شکایتِ اچ.اچ.ام و دیویس اند مین است؛ سهمِ جیمی از این مبلغ، یک میلیون و ۱۶۰ هزار دلار خواهد بود. کارمندانِ شرکتِ بیمه به هاوارد و چاک می‌گویند که حقِ بیمه‌ی اچ.اچ.ام به خاطر فروپاشی روانی اخیرِ چاک افزایش پیدا کرده است. هاوارد از چاک می‌خواهد تا استعفا بدهد. چاک تصمیم می‌گیرد برای گرفتن سهم هشت میلیون دلاری‌اش، از اچ.اچ.ام شکایت کند. مایک به «مشاور امنیتی» شرکتِ آلمانی مدریگال تبدیل می‌شود؛ او از این راه می‌تواند پولِ خلافکاری‌اش را جهت پولشویی به لیدیا بدهد. کیم شرکتِ نفتِ گتوود را به‌عنوانِ مشتری جدیدش می‌پذیرد. جیمی با فریب دادنِ دوستانِ آیرین، او را مجبور به پذیرفتنِ مبلغِ توافقی سندپایپر می‌کند. کیم بر اثرِ خستگی ناشی از کارِ بیش از اندازه، پشتِ فرمان خوابش می‌برد و با صخره‌ی کنارِ جاده تصادف می‌کند.

چاک به هاوارد می‌گوید حاضر است در صورتِ حفظ مقامش در هیئت مدیره‌ی اچ‌.اچ.ام از شکایتش صرف‌نظر کند، اما هاوارد با تقدیم کردن چکی به مبلغ ۳ میلیون دلار از جیب خودش، روی خاتمه دادن به حضورِ چاک در شرکت اصرار می‌کند. کیم تمام موکلانش را کنسل می‌کند. جیمی سعی می‌کند با چاک آشتی کند، اما چاک به او می‌گوید که آسیب زدن به دیگران در طبیعتِ جیمی است و اینکه او هرگز اهمیت و احترامی برای جیمی قائل نبوده است. علائمِ بیماری چاک قوی‌تر از همیشه بازمی‌گردند. وقتی جیمی متوجه می‌شود که دوستانِ آیرین هنوز او را نبخشیده‌اند، نقشه‌ای برای لو دادنِ نقشش در به هم زدن رابطه‌ی آن‌ها طراحی می‌کند. هکتور از عصبانیت سکته کرده و غش می‌کند. ناچو کپسول‌های قلبِ هکتور را به سر جای اولشان برمی‌گرداند. تشدیدِ بیماری چاک به خودکشی او ازطریقِ آتش زدنِ خانه‌اش منجر می‌شود.


فصل چهارم

در سکانس افتتاحیه‌ی پسا-بریکینگ بدِ فصل چهارم، جین را درحالی می‌بینیم که پس از بیهوشی‌اش به بیمارستان منتقل شده است و آزمایش‌های مختلفی را برای کشفِ علتِ غش کردنش پشت سر می‌گذارد. او در دوران بستری‌اش در بیمارستان از مواجه با افسرهای پلیس و صدای بی‌سیم‌شان مضطرب می‌شود و ضربانِ قلبش افزایش پیدا می‌کند. درنهایت، دکتر به او خبر می‌دهد که علتِ بیهو‌شی‌اش حمله‌ی قلبی نبوده است و نتیجه‌ی همه‌ی آزمایش‌هایش تقریبا نرمال هستند. یک پرستار جین را در حین خروج از بیمارستان صدا می‌کند و از او می‌خواهد که دوباره گواهینامه‌ی رانندگی‌اش را چک کند؛ چیزی که به افزایشِ نگرانی جین منجر می‌شود. هربار که پرستار شماره‌ی گواهینامه‌ی جین را داخل کامپیوتر وارد می‌کند، سیستم اِرور می‌دهد.

بنابراین، پرستار شماره‌‌ی بیمه‌ی تأمین اجتماعیِ جین را درخواست می‌کند؛ هرچه سیستم بیشتر اِرور می‌دهد و هرچه جین بیشتر معطل می‌شود، نگرانیِ او از کشف هویتِ واقعی‌اش بیشتر می‌شود. خوشبختانه، پرستار اعتراف می‌کند که مُقصر است: او شماره‌ی گواهینامه‌ی جین را اشتباهی وارد کرده بود. جین پس از کشیدن یک نفس راحت برای بازگشت به محل کارش تاکسی می‌گیرد. جین در تاکسی با لوگوی تیمِ بیسبالِ «ایزوتوپ‌های آلبکرکی» که از آینه‌ی ماشین‌ آویزان است مواجه می‌شود و متوجه می‌شود راننده تاکسی خیلی مشکوک به او نگاه می‌کند. درواقع، آن‌قدر حواسِ راننده به جین جلب شده است که او متوجه‌ی سبز شدن چراغِ چهارراه نمی‌شود. جین که ترسیده است، قبل از رسیدن به مقصدش از ماشین پیاده می‌شود و حین حرکت به سمت یک کلیسا متوجه می‌شود که تاکسی از زمانی‌که از آن پیاده شده همچنان سرجایش ایستاده است. انگار ذهنِ راننده‌ تاکسی با فکر به اینکه «این آدم رو قبلا کجا دیدم؟» مشغول است.

هاوارد آتش‌سوزی خانه‌ی چاک و مرگش را به جیمی و کیم خبر می‌دهد. هاوارد مسئولیتِ برگزاری مراسم ترحیمِ چاک را برعهده می‌گیرد. مایک اولین حقوقش را به‌عنوانِ مشاورِ امنیتی شرکت «مدریگال اِلکتروموتیو» دریافت می‌کند. گاس فرینگ متوجه‌ی ناچو در حین خلاص شدن از شرِ کپسول‌های جعلی می‌شود. پس از مراسم ترحیمِ چاک، هاوارد به جیمی و کیم می‌گوید که او باور دارد خودکشی چاک ناشی از تلاشش برای بیرون انداختنِ چاک از اچ.اچ.ام بود. کیم از اینکه جیمی اجازه می‌دهد هاوارد مسئولیتِ خودکشی چاک را برعهده بگیرد شوکه می‌شود.

جیمی در دورانِ تعلیقِ مجوزِ وکالتش به‌دنبالِ شغل می‌گردد. لیدیا با مایک دیدار می‌کند و به او یادآوری می‌کند که شغلش در مدریگال چیزی بیش از یک کاغذبازی برای پولشویی پول‌هایش نیست و لازم نیست شغلش را واقعا انجام بدهد، اما مایک جواب می‌دهد که انجام کارش (بازرسی حفره‌های امنیتی شرکت) علت حقوق گرفتن او از این شرکت را باورپذیرتر می‌کند. گاس فرینگ به لیدیا می‌گوید که در کارِ مایک دخالت نکند. جیمی تصمیم می‌گیرد تا عروسک‌های گران‌قیمتی که در دفترِ شرکتِ فروشنده‌ی دستگاهِ کپی دیده بود بدزد. گاس متوجه می‌شود که هکتور در کما به سر می‌برد. او از پزشکِ ماهری به اسم دکتر براکنر می‌خواهد بر روندِ بهبودی هکتور نظارت کند. گاس به ناچو می‌گوید که از تعویض کردنِ داروهای هکتور خبر دارد،‌ اما تا وقتی که به‌عنوانِ جاسوسِ او در بینِ سالامانکاها فعالیت کند، چیزی نخواهد گفت.

ناچو به ویکتور و تایریس (نوچه‌های گاس) کمک می‌کند تا مورد حمله قرار گرفتنِ ماشینش و به سرقت رفتنِ جنس‌هایشان را صحنه‌سازی کنند. آن‌ها علاوه‌بر به رگبار بستنِ ماشین و جسدِ آرتورو (همکارِ ناچو)، دو گلوله هم به ناچو شلیک می‌کنند. عموزاده‌ها، ناچو را پیش دکترِ دامپزشکی می‌برند. خوآن بولسا به گاس می‌گوید از آنجایی مسیرِ حمل‌و‌نقلِ مواد و پول بارها قطع شده است، او به‌جای تکیه بر کوکائینِ وارداتی از مکزیک، باید امکانِ تولید مت‌آمفتامین در داخلِ خاک ایالات متحده را بررسی کند؛ او نمی‌داند که این دقیقا همان کاری است که گاس از قبل در نظر داشته است.

گاس، با گِیل بتاکر، دانشجوی فارغ‌التحصیل و محققِ دانشگاهِ نیومکزیکو (و همکارِ بیچاره‌ی آینده‌ی والتر وایت) دیدن می‌کند و او نتیجه‌ی تحقیقاتش را درباره‌ی کیفیتِ پایین نمونه مت‌آمفتامینی که گاس برای بررسی به او داده بود گزارش می‌کند. وقتی مایک با ایده‌ی دزدیدنِ عروسک‌های دفترِ شرکتِ فروشنده‌ی دستگاهِ کپی مخالفت می‌کند، او از مردی به اسم آیرا (صاحبِ شرکت سم‌پاشی در فصل پنجم «بریکینگ بد») کمک می‌گیرد. کیم نامه‌ی چاک را به جیمی می‌دهد. وقتی جیمی تحت‌تاثیرِ نامه قرار نمی‌گیرد، کیم از ناراحتی گریه می‌کند.

جیمی به‌عنوان مدیرِ یک موبایل‌فروشی پیشنهاد کار دریافت می‌کند. گرچه او در ابتدا با آن مخالفت می‌کند، اما پس از اینکه کیم ایده‌ی دیدنِ دکتر رومانکاو را مطرح می‌کند، جیمی این شغل را می‌پذیرد. کیم که از کار روی پرونده‌ی میسا ورده خسته است، وقتش را در دادگاه در جستجوی موکلانِ انسان‌دوستانه‌ی مجانی سپری می‌کند. ناچو باندِ خلافکاری اِسپینوزا را به‌عنوانِ سارقِ جنس‌های سالامانکاها معرفی می‌کند. عموزاده‌ها به مرکز فرماندهیِ اِسپینوزاها حمله می‌کنند، اکثرِ اعضای دارودسته‌‌شان را می‌کُشند و جنس‌هایشان را پس می‌گیرند. حالا گاس می‌تواند بدون مقاومت، قلمروی اِسپینوزاها را به قلمروی خودش اضافه کند. مایک در جریانِ جلسه‌ی روان‌درمانی جمعی فاش می‌کند که یکی از اعضای گروه درباره‌ی گذشته‌ی تراژیکش دروغ می‌گوید و از حرفِ اِستیسی درباره‌ی اینکه بعضی‌وقت‌ها فکر کردن به مت را به کل فراموش می‌کند، عصبانی می‌شود.

جیمی شب‌ها شروع به فروختنِ موبایل‌های یک‌بارمصرف در در خیابان می‌کند، اما درآمدش توسط سه زورگیر دزدیده می‌شود. مایک مهندسانی که قصدِ بررسی محلِ ساختِ ابرآزمایشگاهِ گاس در زیرزمینِ خشکشویی را دارند اِسکورت می‌کند. یکی از آن‌ها به نام وِرنر زیگلر به‌عنوان معمارِ ابرآزمایشگاه انتخاب می‌شود. گاس وظیفه‌ی برنامه‌ریزی و نظارتِ ساخت آزمایشگاه را به مایک می‌سپارد. درحالی‌که سرِ کیم با موکلانِ مجانی‌اش گرم است، او بلافاصله پاسخ دادن به تماسِ پیـج، دستیارِ کوین (رئیس میسا ورده) امتناع می‌کند. کیم از کوتاهی‌اش عذرخواهی می‌کند و قول می‌دهد که از این به بعد تمام تمرکزش را روی کارهای بانک خواهد گذاشت.

جیمی در دستشویی دادگاه با هاوارد روبه‌رو می‌شد که بی‌خواب و آشفته به نظر می‌رسد. جیمی شماره تلفنِ روان‌پزشکی را که کیم به او داده بود به او پیشنهاد می‌کند، اما هاوارد ادعا می‌کند که همین الان مشغول روان‌درمانی است؛ جیمی که فکر می‌کند دیدن دکتر روانکاو به دردش نخواهد خورد، شماره را بیرون می‌اندازد.

کیم ایده‌ی پیوستن به شرکتِ شویکارت و کوکلی به‌عنوانِ شریک و تأسیسِ بخشِ بانکداری‌شان را با ریچ شویکارت در میان می‌گذارد. این کار کیم را قادر می‌سازد تا آزادی کامل برای رسیدگی به میسا ورده و پرونده‌های مجانی‌اش به‌عنوانِ وکیلِ تسخیری را به‌دست بیاورد. وقتی جیمی متوجه می‌شود که پیوستنِ کیم به شویکارت و کوکلی به‌معنی سرانجامِ وکالتِ مشترکشان است، دچار وحشت‌زدگی می‌شود. گاس و مایک درباره‌ی نیازهای اِسکانِ ورنر زیگلر و تیمش در حین ساختِ ابرآزمایشگاه صحبت می‌کنند. رفتارِ توهین‌آمیز و متکبرانه‌ی کای، یکی از افرادِ ورنر باعث می‌شود تا مایک او را زیر نظر بگیرد.

جیمی از ارثِ ۵ هزار دلاری چاک برای خرید موبایل‌های یک‌بارمصرف از مغازه‌اش و فروختنِ آن‌ها در خیابان استفاده می‌کند. وقتی همان سه نوجوانِ زورگیرِ قبلی سعی می‌کنند دوباره درآمدِ جیمی را بدزدند، جیمی آن‌ها را به سمتِ تله‌ای که برایشان پهن کرده بود هدایت می‌کند. او به کمکِ هیول و کلارنس، آن‌ها را از سقف آویزان می‌کند و تهدیدشان می‌کند که به همه اعلام کنند که هیچکس کاری به کارش نداشته باشد.

جیمی دفترِ وکالتِ جدیدی را که با سودِ فروش موبایل‌هایش می‌خواهد بخرد به هیول نشان می‌دهد. حالِ هکتور به‌لطفِ دکتر براکنر بهتر می‌شود، اما وقتی گاس ویدیوی بهبودی نسبی او را می‌بیند و از اینکه این هکتور همان هکتورِ گذشته است اطمینان حاصل می‌کند، به پروسه‌ی درمانش خاتمه می‌دهد تا ذهنِ بهبودیافته‌ی هکتور را درونِ بدنِ شکسته‌اش حبس کند. جیمی در حال فروختنِ موبایل‌هایش از پشتِ ون با یک مامور پلیس روبه‌رو می‌شود. او کارتِ بیزینسِ جیمی را از یکی از خلافکارانی که دستگیر کرده گیر آورده است. هیول بی‌اطلاع از اینکه این مرد پلیس است، از پشت به او حمله می‌کند. سوزان اِریکسون، وکیلِ دادستانی به آزادی مشروط هیول رضایت نمی‌دهد. کیم پس از سر زدن به یک مغازه‌ی فروش لوازم تحریر به جیمی می‌گوید که راهِ آزاد کردنِ هیول را پیدا کرده است.

درحالی‌که کیم از کارمندانِ شویکارت و کوکلی برای دفن کردنِ سوزان اِریکسون زیر کاغذبازی‌ها و پیشنهاد‌های مختلف استفاده می‌کند، جیمی با اتوبوس راهی شهر کووشاتا در ایالتِ لوئیزیانا، محلِ تولدِ هیول می‌شود؛ جیمی از لوازم تحریری که کیم تهیه کرده بود برای نوشتنِ کارت پستال و نامه‌های حمایتی از طرفِ مردم شهر برای هیول استفاده می‌کند. او از مسافرانِ اتوبوس کمک می‌گیرد. وقتی قاضی با نامه‌های حمایتی هیول مواجه می‌شود، به سوزان اریکسون دستور می‌دهد که برای خواباندنِ سروصدای آن‌ها، با کیم به توافق برسد. نقشه‌ی جیمی و کیم برای جلوگیری از زندانی شدنِ هیول با موفقیت به نتیجه می‌رسد.

مایک ترتیبِ گردش و استراحتِ ورنر و تیمش در یک نایت کلاب را می‌دهد. ناچو که زخمِ گلوله‌هایش بهبود پیدا کرده است، رهبری تشکیلاتِ سالامانکاها را برعهده دارد و دومینگو (کریزی‌اِیتِ آینده) را به‌عنوانِ دستیار انتخاب کرده است. او در هنگامِ گذاشتنِ پول‌هایش در گاوصندوق، نگاهی به کارتِ شناسایی‌های جعلی‌ای که برای خودش و پدرش آماده کرده می‌اندازد. سروکله‌ی شخصی به اسم اِدواردو سالامانکا معروف به لالو برای مدیریتِ تشکیلات سالامانکا پیدا می‌شود. برخلافِ هکتور که اهمیتی به جزییاتِ کار نمی‌داد، لالو به تمام جنبه‌های کار علاقه‌مند است باعثِ برانگیختنِ نگرانیِ ناچو می‌شود.

جیمی و کیم بدون اینکه پروسه‌ی طولانی ثبت‌ را پشت سر بگذارند، با موفقیت نقشه‌های تایید‌شده‌ی شعبه‌ی میسا ورده را با نقشه‌های جدید تعویض می‌کنند. جیمی در جلسه‌ی ارزیابی کانون وکلا شرکت می‌کند و سوالاتِ اعضای کمیته را جواب می‌دهد. جیمی متوجه می‌شود که او جلسه‌ی ارزیابی را مردود شده است. رئیسِ کمیته به او می‌گوید که آن‌ها احساس کردند که برخی از پاسخ‌هایش غیرصادقانه بوده است. درحالی‌که جیمی از دلیلِ تصمیمِ کمیته سردرگم شده است، کیم به او یادآوری می‌کند که غیرصادقانه‌بودنِ پاسخ‌هایش به خاطر این بوده که او هرگز اشاره‌ای به چاک نکرده بود.

اما کیم می‌گوید که می‌تواند به او برای باز پس گرفتنِ مجوز وکالتش کمک کند. لالو و ناچو از هکتور در یک خانه‌ی سالمندان دیدن می‌کنند. لالو داستانِ زمانی‌که هکتور یک هتل را به آتش زده بود و صاحبش را کُشته بود برای او تعریف می‌کند. لالو که زنگِ پذیرشِ هتل را به‌عنوانِ یادگاری با خودش برداشته بود، آن را به صندلی چرخ‌دارِ هکتور می‌بندد تا هکتور با فشردنِ آن برای ارتباط برقرار کردن استفاده کند. مایک متوجه می‌شود که ورنر ازطریق از کار انداختنِ دوربین‌های مداربسته، از سوله‌ی اسکانشان فرار کرده است.

مایک یک تیمِ جست‌وجو برای یافتنِ ورنر تشکیل می‌دهد. مایک متوجه می‌شود که ورنر به یک چشمه‌ی آب داغِ محلی رفته است و او را آن‌جا پیدا می‌کند. لالو هم جای ورنر را پیدا می‌کند و با جا زدن خودش به‌عنوانِ یکی از افراد مایک، از زیر زبانش اطلاعاتی درباره‌ی کارش روی ابرآزمایشگاهِ گاس بیرون می‌کشد. مایک مسئولیتِ سر به نیست کردنِ ورنر را برعهده می‌گیرد. گاس، محلِ ساخت و سازِ ابرآزمایشگاه را به گِیل نشان می‌دهد؛ معلوم می‌شود که ابرآزمایشگاه براساسِ طرحِ گیل ساخته شده است. جیمی و کیم با برگزاری یک مراسمِ یادبود برای چاک، موفق می‌شوند جیمی را در چشمِ دیگران پشیمان جلوه بدهد تا روی نتیجه‌ی دادگاهِ تجدید نظر تاثیر بگذارند.

جیمی در دادگاهِ تجدید نظر از نامه‌ی چاک برای بخشی از استدلالش استفاده می‌کند، اما بینِ راه متوقف می‌شود و شروع به بداهه‌گویی درباره‌ی عذاب وجدانش نسبت به مرگِ چاک می‌کند که به وضوح قاضی‌های دادگاه را تحت‌تاثیر قرار می‌دهد. گرچه کیم از دیدن اینکه جیمی بالاخره احساساتش درباره‌ی برادرش را ابراز کرده خوشحال می‌شود، اما جیمی در کمالِ وحشت‌زدگیِ کیم افشا می‌کند که سخنرانی‌اش کاملا ساختگی و غیرصادقانه بوده است. جیمی تصمیم می‌گیرد از این به بعد با اسم «ساول گودمن» وکالت کند. درحالی‌که کیم از تصمیمش شوکه شده، جیمی به سمت او برمی‌گردد و شعارِ معروف ساول گودمنِ آینده را به زبان می‌آورد: «همه‌چیز ردیفه داداش!».


فصل پنجم

در سکانس افتتاحیه‌ی پسا-بریکینگ بدِ فصل پنجم، جین را درحالی می‌بینیم که ماشینش را از پارکینگِ مرکز خرید برمی‌دارد و به خانه می‌رود. او که یقین دارد هویت واقعی‌اش فاش شده است، با سراسیمگی الماس‌هایش را برمی‌دارد، پلاک ماشینش را به پلاکِ ایالت میزوری تغییر می‌دهد و درحین دور شدن از خانه به بی‌سیمِ پلیس گوش می‌کند. او در یک رستوران بین راهی پیشنهادِ غذای پیش‌خدمت را رد می‌کند و با مالی، همکارش تماس می‌گیرد و به او می‌گوید که حالش خوب است و تا سه‌شنبه به سر کار بازنخواهد گشت. جین مالی را درباره‌ی اینکه آیا کسی سراغِ او را گرفته است سؤال‌پیچ می‌کند. جواب منفی است. جین آسوده از اینکه هیچکس سراغ او را نگرفته است، به خانه بازمی‌گردد و چند روزِ بعد را در خفای خانه‌اش به گوش دادن به بی‌سیم پلیس سپری می‌کند. درنهایت، جین که متقاعد شده کسی دنبالش نمی‌کند، به سر کار بازمی‌گردد.

اما درحالی که او مشغولِ صرفِ ناهارش است شخصی به اسم جِف به او نزدیک می‌شود و با هیجان‌زدگی اعلام می‌کند که او را به‌عنوانِ ساول گودمن شناخته است. جین باور دارد که حتما جِف شخصِ دیگری را با او اشتباه گرفته است، اما جف اصرار می‌کند که هردوی آن‌ها خوب می‌دانند که جین واقعا چه کسی است و جین را تحت‌فشار قرار می‌دهد تا حقیقت را اعتراف کند. جین با اضطرابِ شعارِ معروفِ ساول گودمن را به زبان می‌آورد. جِف خودش را معرفی می‌کند و به جین می‌گوید که هروقت به ماشین نیاز داشت، فقط کافی است به شرکتِ تاکسیرانی زنگ بزند و او را درخواست کند.

پس از اینکه جِف و دوستش آن‌جا را ترک می‌کنند، جین به‌وسیله‌ی تلفنِ عمومی با اِد تماس می‌گیرد و از او می‌خواهد تا او را دوباره با یک هویتِ جدید ناپدید کند. اِد جین را به جا می‌آورد و به او هشدار می‌دهد که این کار سخت خواهد بود و هزینه‌اش دوبرابر خواهد شد. جین موافقت می‌کند و اِد به او می‌گوید که محلِ قرارشان در همان جایی که دفعه‌ی قبل پیاده‌اش کرده بود، است. با این وجود، جین پس از لحظه‌ای تامل نظرش را تغییر می‌دهد و تصمیم می‌گیرد خودش شخصا به مشکل راننده تاکسی رسیدگی کند.

جیمی برای کیم توضیح می‌دهد که اسم مستعارِ «ساول گودمن» چیزی بیش از حفظ کردنِ مشتریانِ دورانِ کارش به‌عنوانِ فروشنده‌ی موبایل نیست. کیم به مناسبتِ باز پس گرفتنِ مجوز وکالتِ جیمی، یک کیف به او هدیه می‌دهد که منقش به حرفِ نخستِ اسمش است: «جی.ام.ام». لالو درباره‌ی هویتِ ورنر زیگلر و دلیلِ حضورش در آلبکرکی فکر می‌کند. گاس به دروغ ادعا می‌کند که ورنر مشغولِ ساختِ یک سیستم خنک‌کننده در مزرعه‌ی مرغ‌داریِ لوس پولوس هرمانوس بود، اما پس از دزدیدن کوکایین فرار می‌کند. گاس پروسه‌ی ساختِ ابرآزمایشگاه را به خاطر سوءظنِ لالو تعطیل می‌کند. گاس حاضر است همچنان دستمزدِ مایک در طولِ تأخیر ساخت و ساز بپردازد، اما مایک که از عدم دلسوزی گاس نسبت به ورنر ناراحت است، از پذیرفتنِ آن سر باز می‌زند.

گاس با تهدید کردنِ جانِ پدر ناچو، او را مجبور می‌کند که اعتمادِ لاو را به‌دست بیاورد. دو معتادی که کارتِ تخفیف ۵۰ درصدی ساول را دریافت کرده بودند، شروع به مصرفِ مسلسل‌وارِ چند روزه‌شان می‌کنند. وقتی یکی از بسته‌های موادِ آن‌ها در لوله‌ی ناودانِ خانه‌ی موادفروشی سالامانکاها گیر می‌کند، سروکله‌ی پلیس پیدا می‌شود و دومینگو را دستگیر می‌کنند. ناچو با نفوذ به درونِ خانه‌ای که در محاصره‌ی پلیس‌ است و نجات دادنِ ذخیره‌ی موادِ سالامانکاها، لالو را تحت‌تاثیر قرار می‌دهد. جیمی در دادگاه پرسونای ساول گودمن را آزاد می‌کند و با به‌دست آوردنِ توافق‌های مطلوب، از به دادگاه کشیده شدنِ پرونده‌هایش جلوگیری می‌کند. هاوارد به جیمی پیشنهادِ کار در اچ.اچ.ام را می‌دهد. ناچو بیرون از دادگاه، جیمی را به زور سوارِ ماشینش می‌کند.

لالو از جیمی می‌خواهد وکالتِ دومینگو را برعهده بگیرد و از اطلاعاتش از مخفیگاه‌های پولِ گاس برای معامله کردن با پلیس و آزاد کردنِ دومینگو استفاده کند. مایک در کافه‌ای که قبلا با ورنر به آن سر زده بود مست می‌کند و سپس در مسیر بازگشت به خانه، با اراذل و اوباشِ خیابانی دعوا می‌کند. مانوئل، پدرِ ناچو به دیدنِ پسرش می‌رود و افشا می‌کند که یک نفر پیشنهاد خریدِ مغازه‌ی رومُبلی‌فروشی‌اش را داده است.

مانوئل افشا می‌کند که می‌داند آن شخص، خودِ ناچو است که می‌خواهد او را مجبور به نقل‌مکان کردن به شهرِ دیگری کند. مانوئل از پذیرفتنِ این پیشنهاد امتناع می‌کند. جیمی در زندان با هنک شریدر و استیو گومز در خصوصِ پرونده‌ی دومینگو دیدار می‌کند. ناچو ماجرای افشای مخفیگاه‌های پول را به گاس خبر می‌دهد، اما گاس برای عدم لو رفتنِ جاسوسش در تشکیلاتِ سالامانکاها، به پول گذاشتن در آن‌ها ادامه می‌دهد. ریچ شویکارت از کیم می‌خواهد به مسئله‌ی پیرمردی به اسم اِورت اَکر رسیدگی کند؛ این پیرمرد که از ترک کردنِ خانه‌اش امتناع می‌کند؛ خانه‌ی او در زمینی که میسا ورده آن را برای ساخت مرکزِ تماس جدیدش تصاحب کرده است، قرار دارد. کیم در جلب رضایتِ آقای اَکر شکست می‌خورد.

جیمی با هاوارد ناهار می‌خورد؛ هاوارد اعتراف می‌کند که اچ.اچ.ام در گذشته خیلی به جیمی بد کرده بود. هاوارد پیوستنِ جیمی به اچ.اچ.ام را را پیشنهاد می‌کند. جیمی اما از اینکه باری دیگر خاطراتِ دردناک گذشته برای او زنده شده است ناراحت می‌شود. تلاش‌های کیم برای جلوگیری از تصاحبِ ملکِ آقای اَکر توسط بانک بی‌نتیجه می‌ماند. جیمی به درونِ حیاطِ خانه‌ی هاوارد، توپ بولینگ می‌اندازد و ماشینِ گران‌قیمتش را خراب می‌کند. هنک و استیو، مخفیگاه‌های پولِ گاس را ضبط می‌کنند. وقتی مایک به اِستیسی سر می‌زند، متوجه می‌شود که او به خاطر رفتارِ بدش با کِیلی، یک پرستارِ بچه استخدام کرده است. همان شب، مایک باز دوباره با اراذلِ خیابانی درگیر می‌شود. این‌بار او کتک و چاقو می‌خورد و بیهوش می‌شود. مایک چشمانش را در یک مکانِ روستاییِ ناشناخته باز می‌کند.

مایک در روستایی در مرز مکزیک که به گاس تعلق دارد بیدار می‌شود؛ این روستا شامل حوضچه‌ای می‌شود که گاس آن را به مکس، همکارِ سابقش وقف کرده است. زخم‌های مایک توسط دکتر بری گودمن درمان شده است. گاس با اشاره به اینکه انگیزه‌ی هر دوی او و مایک انتقام است، مایک را راضی به پیوستن به نبردش علیه سالامانکاها می‌کند. پس از اینکه تمام تلاش‌های کیم و جیمی برای کلافه کردنِ میسا ورده و صرف‌نظر کردن از ملکِ آقای اَکر شکست می‌خورد، جیمی ایده‌ی حمله کردن به خود کوین، پیدا کردنِ نقطه ضعفِ او و سوءاستفاده از آن را مطرح می‌کند. پس از اینکه جیمی مردی به اسم سابچاک (استیون اُگ) را برای جست‌وجو در خانه‌ی کوین استخدام می‌کند، نظرِ کیم به یکی از عکس‌هایی که او از داخلِ خانه گرفته جلب می‌شود.

نظر کیم در خصوصِ نقشه‌ی حمله کردن به خودِ شخص کوین عوض می‌شود و آن را کنسل می‌کند. جیمی از دو کارگرِ جنسی که وکالتشان را برعهده داشت می‌خواهد تا خودشان را آشنای هاوارد جا بزنند و ناهارِ کاری‌اش با کلیفورد مِین را به هم بزنند. گاس به ناچو می‌گوید که او از این به بعد باید اقداماتِ لالو را به مایک گزارش کند. مایک با خوراندنِ اطلاعاتِ ماشین لالو و ارتباطش با قتلِ کارمندِ آژانسِ گردشگری به پلیس، باعثِ دستگیری‌اش می‌شود.

جیمی برخلافِ خواسته‌ی کیم، نقشه‌شان برای سوءاستفاده از نقطه‌ ضعفِ کوین را اجرا می‌کند. او با تهدید کردنِ میسا ورده به شکایت از آن‌ها به خاطر استفاده‌ی بی‌اجازه از یک عکس به‌عنوانِ لوگوی بانک (نقض کپی‌رایت)، کوین را در هچل می‌اندازد. کیم از کارِ خودسرانه‌ی جیمی عصبانی است، اما می‌گوید آن‌ها برای جلوگیری از عدم مجبور شدن به شهادت دادن علیه یکدیگر در دادگاه، یا باید به رابطه‌شان خاتمه بدهند یا باید ازدواج کنند.

جیمی و کیم ازدواج می‌کنند. حالا جیمی با خیال راحت می‌تواند درباره‌ی پرونده‌هایش با کیم صحبت کند. ناچو با جیمی تماس می‌گیرد تا وکالتِ لالو را که به قتل متهم شده برعهده بگیرد. لالو به جیمی می‌گوید اگر بتواند آزادی او با قرارِ وثیقه را درست کند، به «دوست کارتل» تبدیل خواهد شد. جیمی به کیم می‌گوید که علاقه‌ای به آزاد کردنِ لالو ندارد. پس از ماجرای آقای اَکر، کوین به کیم و ریچ شویکارت می‌گوید که علاقه‌ای به ادامه‌ی همکاری با آن‌ها ندارد. کیم اما به کوین یادآوری می‌کند که دلیلِ شکستشان، بی‌اعتنایی او به مشورت‌های وکیل‌هایش بوده است. کوین به ادامه دادنِ همکاری‌اش با آن‌ها راضی می‌شود.

ناچو به مایک خبر می‌دهد که لالو از او خواسته یکی از رستوران‌های گاس را آتش بزند. گاس در هیوستونِ تگزاس با صاحبانِ شرکت‌های تابعِ مدریگال دیدار می‌کند و گزارشِ کارشان را به پیتر شولر، مدیرعاملِ مدریگال ارائه می‌کند. سپس، گاس با پیتر و لیدیا دیدار می‌کند و وضعیتِ ساختِ ابرآزمایشگاه و مسئله‌ی لالو را به آن‌ها توضیح می‌دهد. گاس می‌خواهد لالو آزاد شود. پس مایک اطلاعاتِ لازم برای متهم کردن پلیس به دستکاری مدارک را فراهم می‌کند و حکمِ آزادی لالو با قرار وثیقه‌ی ۷ میلیون دلاری را به‌دست می‌آورد. لالو، جیمی را به‌عنوانِ تحویل‌گیرنده و حاملِ پولِ وثیقه انتخاب می‌کند. هاوارد در دادگاه به جیمی می‌گوید که می‌داند او مسئول خراب کردن ماشین و ناهار کاری‌اش بوده است. جیمی با خشم هاوارد را به خاطر مرگِ چاک سرزنش می‌کند و می‌گوید که او بزرگ‌تر از آن است که در اچ.اچ.ام کار کند.

عموزاده‌ها پولِ وثیقه‌ی لالو را از بانکِ کارتل در مکزیک برمی‌دارند. جیمی برخلافِ ابرازِ نگرانی کیم، به حاملِ پولِ کارتل تبدیل می‌شود. جیمی در راه بازگشت، مورد حمله‌ی راهزنانِ ناشناس قرار می‌گیرد. او در لحظه‌ی آخر توسط مایک نجات داده می‌شود. یکی از راهزنان قسر در می‌رود. از کار افتادن ماشین‌های آن‌ها به این معنی است که آن‌ها باید از وسط بیابان با پای پیاده، ۷ میلیون دلار را به شهر برسانند. وقتی جیمی دیر می‌کند، کیم با جا زدنِ خودش به‌عنوانِ وکیل لالو با او دیدار می‌کند و خودش را به‌عنوانِ همسرِ جیمی معرفی می‌کند. درحالی‌که جیمی از شدتِ تشنگی و گرما تسلیم شده است، سروکله‌ی تنها راهزنِ بازمانده پیدا می‌شود. جیمی با قرار گرفتن در معرضِ دیدِ راهزن، فرصتی را برای تیراندازی مایک به او فراهم می‌کند. پس از مرگِ راهزن، جیمی به خوردنِ ادرارش برای زنده ماندن تن می‌دهد و آن‌ها پیاده‌روی‌شان را این‌بار در جاده به سمتِ شهر ادامه می‌دهند.

مقالات مرتبط

  • نقد فصل پنجم سریال Better Call Saul

جیمی و مایک به شهر می‌رسند. جیمی، لالو را آزاد می‌کند. همان‌طور که مایک و جیمی قرار گذاشته بودند، جیمی به لالو می‌گوید که دلیلِ تاخیرش خراب شدنِ ماشینش در بیابان و پیاده‌روی او تا شهر از ترسِ از دست دادن پول بوده است. لالو تا وقتی که آب‌ها از آسیاب بیافتد به مکزیک باز خواهد گشت. بعد از این ماجرا، کیم نیز از شویکارت و کوکلی استعفا می‌دهد و پیش از ترک کردنِ دفترش، چوب‌پنبه‌ی بطری نوشیدنیِ یادگاری‌اش را با خود برمی‌دارد.

جیمی درباره‌ی ضایعه‌های روانی ناشی از تجربه‌هایشان در بیابان با مایک صحبت می‌کند. ناچو، لالو را به مرزِ مکزیک می‌رساند. لالو از ناچو می‌خواهد که او را برگرداند و در مسیر به‌دنبالِ ماشینِ جیمی می‌گردد. او ماشینِ جیمی را با سوراخ‌های ناشی از شلیک گلوله پیدا می‌کند. لالو سرزده در آپارتمانِ جیمی و کیم حاضر می‌شود و جیمی را درباره‌ی اتفاقی که واقعا در بیابان افتاده بود سؤال‌پیچ می‌کند. کیم به لالو می‌گوید حتما رهگذران به ماشین تیراندازی کرده‌اند و او را به خاطر عدم اعتمادش به جیمی سرزنش می‌کند. لالو از ناچو می‌خواهد تا او را به مکزیک بازگرداند.

پس از رفتنِ لالو، جیمی حقیقتِ اتفاقی را که در بیابان افتاده بود برای کیم تعریف می‌کند. مایک به گاس می‌گوید که لالو همراه‌با ناچو به خانه‌اش در ایالت چی‌واوای مکزیک رفته است. گاس به مایک می‌گوید که او آدمکش‌‌هایی را برای کُشتنِ لالو اجیر کرده است. مایک با ناچو تماس می‌گیرد و از او می‌خواهد تا درِ پشتی ویلای لالو را روی آدمکش‌های گاس باز کند. وقتی هاوارد ماجرای آزار و اذیت‌های اخیرِ جیمی را برای کیم تعریف می‌کند و تصور می‌کند که جیمی دلیلِ استعفا دادنِ او از شویکارت و کوکلی است، کیم به او می‌خندد و به هاوارد می‌گوید که او با تصورِ اینکه قادر به تصمیم‌گیری برای خودش نیست مورد توهین قرار گرفته است. ناچو برای نخستین‌بار با دون اِلایدو دیدار می‌کند.

مایک به جیمی قول می‌دهد که با کشته شدنِ لالو، دیگر دلیلی برای نگرانی وجود ندارد. کیم در کمالِ وحشت‌زدگیِ جیمی، ایده‌ی خراب کردنِ اعتبارِ هاوارد را مطرح می‌کند تا آن‌ها بتوانند هرچه زودتر پولِ ناشی از توافقِ چند میلیون دلاری پرونده‌ی سندپایپر را دریافت کنند. لالو از حمله‌ی آدمکش‌های گاس جان سالم به در می‌برد و ناچو فرار می‌کند. وقتی لالو متوجه‌ی غیبتِ ناچو می‌شود، با عصبانیت از خانه‌اش دور می‌شود.


افزودن دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

HTML محدود

  • You can align images (data-align="center"), but also videos, blockquotes, and so on.
  • You can caption images (data-caption="Text"), but also videos, blockquotes, and so on.
2 + 5 =
Solve this simple math problem and enter the result. E.g. for 1+3, enter 4.