محمد قاضی؛ برشی از زندگی پدر ترجمه ایران و کتاب‌های داستانی‌اش

محمد قاضی؛ برشی از زندگی پدر ترجمه ایران و کتاب‌های داستانی‌اش

۲۳ دی ۱۳۷۷ با مرگ مترجمی پرکار رقم ‌خورد که بسیاری از ترجمه‌هایش همچنان بی‌رقیب و باارزش هستند؛ محمد قاضی یکی از مترجمان و نویسندگان برجسته در حوزه‌ی ادبیات است که برخی از اهالی ادب از او به عنوان «پدر ترجمه‌ی ایران» یاد می‌کنند.

این مترجم و نویسنده‌ی پرکار ایرانی بود که کتاب‌های متعددی را عمدتا از فرانسه به فارسی ترجمه کرد. در این مطلب نگاهی به زندگی‌نامه و آثار ترجمه‌شده‌ی توسط این مترجم توانمند انداخته‌ایم.

زندگی‌نامه‌ی محمد قاضی

محمد قاضی ۱۲ مرداد ۱۲۹۲ در شهر مهاباد استان آذربایجان غربی ایران به دنیا آمد. پدر او میرزاعبدالخالق قاضی، امام‌ جمعه‌ی مهاباد بود.

محمد قاضی در کتاب «خاطرات یک مترجم» می‌گوید: «پدرم اول پسری به نام محمد داشت که درگذشت. سپس صاحب یک دختر شد که او نیز مرد. او به نام «محمد» علاقه داشت و از این‌ رو مرا محمد ثانی (محمد دوم) نامید. اما پدرم دست از تلاش برنداشت و دوباره صاحب فرزند پسر دیگری شد و نام او را هم محمد گذاشت. این محمد ثالث من هستم و خدا رحم کرد که شهید ثالث نشدم.»

دوران کودکی این مترجم کُرد، بسیار غم‌انگیز و سخت بود. پدرش در سن شش‌سالگی فوت کرد و مادرش پس از مدتی دوباره ازدواج کرد. پس‌ازآن قاضی حوادث دل‌خراش بسیاری در دوران کودکی‌اش که مصادف با جنگ جهانی اول و سال‌های پس ‌از آن بود را پشت سر گذاشت. درواقع تجربیاتش از دوران سخت کودکی‌اش، او را برای تبدیل‌شدن به یک مرد خود ساخته و مستقل آماده کرد.

محمد قاضی سال ۱۳۰۸ به تهران مهاجرت کرد و بعد از گرفتن دیپلم ادبی و طی سال‌های تحصیل، توانست مدرک کارشناسی خود را از دانشگاه تهران دریافت کند.

در اوایل دهه‌ی ۱۳۲۰، قاضی با ترجمه‌ی کلود ولگرد اثر ویکتور هوگو اولین گام را در مسیر ترجمه برداشت. او سال ۱۳۲۹ با ترجمه‌ی کتاب جزیره پنگوئن‌ها اثر آناتول فرانس، سبک خود را در ترجمه تثبیت کرد؛ درواقع قاضی پس از ترجمه این اثر به ‌سادگی و شیوایی در نوشتن معروف شد.

او سال ۱۳۵۴ برای معالجه‌ی سرطان به آلمان اعزام شد؛ زمانی که به او گفتند سرطان گلو دارد و باید موافقتش با عمل را در عرض ۲۴ ساعت تایید کند و او در جواب گفت که فورا فرم را امضا خواهد کرد. پزشکش از این حرکتش بسیار متعجب شد و یادآوری کرد که این عمل به‌ احتمال ‌زیاد منجر به از دست دادن تکلمش می‌شود و باید به خودش زمان بدهد تا تصمیم قطعی برای این کار بگیرد. قاضی باوجود این ریسک بازهم اصرار داشت که به این زمان نیاز ندارد. او دراین‌باره گفت: «من هیچ نیازی به گلویی که نمی‌توانم از آن استفاده کنم، ندارم.»

محمد قاضی ۲۳ دی‌ماه ۱۳۷۷ بر اثر ابتلا به سرطان حنجره دار فانی را وداع گفت و در زادگاهش مهاباد به خاک سپرده شد.

آثار ترجمه شده توسط محمد قاضی

قاضی سال ۱۳۳۷ برنده‌ی جایزه‌ی بهترین مترجم سال شد که توسط دانشگاه تهران برای ترجمه‌ی عالی کتاب دن کیشوت اثر میگل سروانتس اعطا شد. او به مدت ۵۰ سال بی وقفه ترجمه کرد که حاصل آن ترجمه‌ی ۶۸ کتاب به فارسی است که بیشتر هم به زبان فرانسه بود.

محمد قاضی به خاطر شوخ‌طبعی‌ که در عرصه‌های اجتماعی گسترش می‌داد، شهرت داشت. او آثار نویسندگان مشهوری مثل مارک تواین، رولان، نیکوس کازانتزاکیس، ایلیا ارنبورگ، داستایوفسکی، فرانتس کافکا، گوستاو فلوبر، میگل د سروانتس، اچ جی اندرسن و بسیاری دیگر از نویسندگان برجسته را ترجمه کرده است. تعداد زیادی از ترجمه‌های او بیش از ده بار تجدید چاپ شده است. او همچنین در راستای اعتلای زبان مادری‌اش چند کتاب مهم را ترجمه کرد که از این بین می‌توان به کتاب «صلاح‌الدین ایوبی» نوشته آلبر شاندور و کتاب «کرد و کردستان» اثر واسیلی نیکیتین اشاره کرد. محمد قاضی زندگینامه ی خود را در قالب کتاب «خاطرات یک مترجم» به رشته‌ی تحریر درآورد؛ در این کتاب با همان لحن دلنشین و بذله‌گوی خود خاطراتی از کودکی تا سن ۵۷ سالگی خود را بازگو کرده است.

محمد قاضی در مصاحبه‌ای درباره‌ی حفظ لحن نویسنده در ترجمه می‌گوید: « نویسندگان همه مثل هم نیستند و سبک نگارش و زبان ایشان به تناسب ویژگی‌های روحی و فکری و اخلاقی‌شان باهم فرق می‌کند. نیکوس کازانتساکیس نویسنده‌ی یونانی، آدمی بوده است شوخ و بذله‌گو و خوش‌طبع و خوش‌بیان. رومن رولان نویسنده‌ی فرانسوی آدمی بوده است خشک و جدی. آناتول فرانتس مردی بوده است شیرین‌زبان ولی همیشه در گفته‌هایش از نیش زدن و طنز و تمسخر دریغ نمی‌کرده است. نویسنده‌ای مانند سنت اگزوپری (نویسنده‌ی شازده کوچولو) طبعی حساس و شاعرانه داشته است و دیگری چنین خصوصیاتی نداشته است. این ویژگی‌های روحی و فکری و ذوقی نویسندگان بی‌شک در نوشته‌های آنان بازتاب می‌یابد.»

در ادامه‌ی مطلب چند کتاب داستانی که توسط محمد قاضی به فارسی برگردانده شده است را به اختصار معرفی کرده‌ایم:

۱. در نبردی مشکوک

کتاب «در نبردی مشکوک» با عنوان انگلیسی «in Dubious Battle» رمانی کلاسیک از نویسنده‌ی آمریکایی، جان اشتاین‌بک است که سال ۱۹۳۶ منتشر و توسط محمد قاضی به فارسی ترجمه شد. این کتاب هم با پرداختن به مضامینی مشابه به استثمار فقرای روستایی مانند رمان پرصلابت و نیرومندش به نام «خوشه‌های خشم»، یکی از آثار بزرگ اشتاین‌بک به شمار می‌رود.

قاضی درباره‌ی این اثر می‌گوید: «باری، خواندن این داستان شیرین و آموزنده را به همه توصیه می‌کنم، داستانی که تا آخرین صفحه آن خواننده همچنان چشم ‌به ‌راه است و از خود می‌پرسد که به‌راستی در این نبرد هیجان‌انگیز پیروزی با کیست، داستانی که انسان را به یاد شعر فردوسی درباره‌ی نبرد رستم و اسفندیار می‌اندازد که: ببینیم تا اسب اسفندیار سوی آخور آید همی بی سوار و یا باره رستم جنگجوی به ایران نهد بی خداوند روی؟ و اگر فردای آن جنگ پیروزی رستم مظهر ملت را در برابر اسفندیار متفرعن و مظهر حکومت در پی داشت در این نبرد نیز فردایی خواهد آمد که پیروزی کار بر سرمایه و عدل بر ظلم را به همراه داشته باشد. به امید آن روز!»

این رمان در باغ‌های سیب روستایی در کالیفرنیا اتفاق می‌افتد، داستان اعتصاب یک کارگر مهاجر و تلاش حزبی برای سازماندهی و حمایت اعتصاب‌کنندگان علیه ظلم طبقه بالای جامعه را دنبال می‌کند. مک‌لئود یک سازمان دهنده کارگری است که به همراه جیم نولان، مرد جوانی که به مربی‌اش تبدیل می‌شود، تصمیم می‌گیرد تا یک استراتژی برای برنامه‌ریزی و اجرای اعتصاب کارگری علیه صاحبان سرمایه‌دار باغ‌های سیب ایجاد کند.

یک قیام واقعی کارگری که علیه صاحبان یک باغ هلو در شهرستان تولار کالیفرنیا رخ داد، رویدادی است که اغلب تصور می‌شود الهام‌بخش این رمان اشتاین‌بک بوده است. منتقدان اشتاین‌بک اغلب نویسنده را نه ‌تنها به دلیل وقایعی که در سرتاسر کتاب «نبرد مشکوک» رخ می‌دهد، بلکه اشاره‌ی مکرر او به رفتار گروهی، بی‌عدالتی اجتماعی، و قدرت فرد برای متحد کردن گروهی علیه یک ستمگر به کمونیست بودن متهم می‌کردند.

این رمان با تمرکز بر درگیری کارگری بین کارگران مهاجری که به‌عنوان سیب‌چینی استخدام می‌شوند و انجمنی از تولیدکنندگان محلی آغاز می‌شود. جیم نولان با کارکرد این سیستم‌ها آشنایی چندانی ندارد و دیدگاه او به جنبش کارگری با درک نیازهای سازماندهی مردمی و پیامدهای اقدامات کارگران علیه مدیریت بالغ می‌شود. هنگامی‌که جیم به‌عنوان عضوی از حزب پذیرفته می‌شود، مک که یک کارگر میدانی بسیار باتجربه است، جیم را زیر بال‌وپر خود می‌گیرد و او را درراه حزب راهنمایی می‌کند. درگیری بر سر دستمزد بین صاحبان باغ‌های سیب در دره‌ی تورگاس در جریان است. مک به جیم توضیح می‌دهد که خیلی باید هوشیار باشند و از این موقعیت به‌عنوان فرصتی برای متقاعد کردن کارگران برای حمایت از آن‌ها و ماموریتشان استفاده کرده و با جنبش موافقت کنند.

در قسمتی از کتاب در نبردی مشکوک می‌خوانیم:

«جیم در زیر نور دریده چراغ برق بزرگ سقف با ماشین‌تحریر کار می‌کرد. گاه‌گاه دست از کار می‌کشید و به سمت در گوش تیز می‌کرد. خانه آرام بود، به‌طوری‌که فقط صدای غلغل کتری آب جوش از آشپزخانه به گوش می‌رسید، صدای خش‌خش خشک ترامواها در خیابان مجاور و صدای پای عابران بر پیاده‌رو مثل این بود که آرامش درونی اتاق را نمایان‌تر کرده است. جیم نگاهی به ساعت شماطه‌دار که به میخی به دیوار آویخته بود انداخت، سپس از جا بلند شد، به آشپزخانه رفت، غذای راکویی را که روی آتش می‌پخت با قاشقی به هم زد و شعله گاز را آن‌قدر پایین کشید تا از آن فقط یک حلقه باریک آبی‌رنگی باقی ماند.»

۲. زوربای یونانی

کتاب «زوربای یونانی» با عنوان انگلیسی «Zorba The Greek» اثر نویسنده، شاعر، خبرنگار، مترجم و جهانگرد یونانی، نیکوس کازانتزاکیس است که اولین بار سال ۱۹۶۴ منتشر و توسط محمد قاضی به فارسی ترجمه شد. این اثر که عنوان یکی از آثار به‌یادماندنی ادبیات تحسین‌شده و شهرت بین‌المللی گسترده‌ای به دست آورده است.  این کتاب با ترجمه‌ی قاضی، بازخوانی زیبایی از ایده‌ها و داستان اصلی است و مترجم زوربا را همان‌طور که نویسنده می‌خواسته معرفی می‌کند.

این کتاب از یک‌سو، داستان یک مرد یونانی به نام زوربا است که یک عاشق پرشور زندگی بوده و در معدن زغال‌سنگ کار می‌کند و از سوی دیگر، داستان خدا و انسان، شیطان و مقدسین است. این کتاب داستان تلاش مردان برای یافتن روح و هدف در زندگی و عشق، شجاعت و ایمان است. زندگی زوربا سرشار از شادی‌ها و غم‌هایی است که زندگی به ارمغان می‌آورد و الگوی او درک معنای واقعی انسانیت را در راوی بیدار می‌کند.

در قسمتی از کتاب زوبای یونانی می‌خوانیم:

«باد پاییزی می‌وزید. ابرهای پراکنده بانی در بالای سطح زمین حرکت می‌کردند و با سایه‌روشن شود، در قطعات زمین وضع زیباتری به وجود می‌آوردند. ابرهای دیگری، خروشان، به طرف بالا در حرکت بودند خورشید مرتبا پیدا و پنهان می‌شد – از زیر پاره ابری بیرون می‌آمد، می‌درخشید، و مجددا زیر تکه ابر دیگری فرو می‌رفت. درنتیجه سطح زمین هم مرتبا – تقطیر چهره انسانی مضطرب و نگران، و درعین‌حال امیدوار که متناوبا افسرده و شاد می‌شود – تیره و روشن می‌گشت. لحظه‌ای روی ماسه ایستاده به اطراف خود نگاه کردم. سکوتی۔ نظیر سکوتی که در اماکن مقدس احساس می‌کنیم – بر آن سرزمین حکم‌فرما بود.»

۳-داستان کودکی من

کتاب «داستان کودکی من» با عنوان انگلیسی «My Autobiography» اثر یکی از مشهورترین بازیگران و کارگردانان و همچنین آهنگساز برجسته‌ی هالیوود و برنده‌ی جایزه اسکار، چارلی چاپلین است که اولین بار سال ۱۹۶۴ منتشر و توسط محمد قاضی به فارسی ترجمه شد.

اگر تا به امروز شخصیتی وجود داشته باشد که خاطرات و بینش‌هایش بتواند دسیسه‌های پشت‌صحنه‌ای را که باعث درخشش اولیه‌ی سینما شد، چارلی چاپلین است. کتاب داستان کودکی من یکی از اولین خاطرات افراد مشهور بوده و چند بار تاکنون تجدید چاپ شده است. این اثر زندگی‌نامه‌ و داستان زندگی دل‌نشین و خنده‌دار چارلی چاپلین را روایت می‌کند. درواقع چارلی چاپلین در زندگی‌نامه خود با خاطرات دوران کودکی خود صحبت می‌کند. این کتاب تمام جذابیت‌ها، ویژگی‌ها و باورهای عمیقی را به نمایش می‌گذارد که او را به شخصیتی دوست‌داشتنی و ماندگار تبدیل کرده است.

محمد قاضی درباره‌ی این اثر می‌گوید: «زندگی بزرگان علم و ادب و هنر را در فاصله‌ای از زمان که در اوج شهرت و عظمت‌اند، ازآنجاکه انگشت نمای خاص و عامند و همه چشم‌ها و دل‌ها به‌سوی ایشان است، همه کم‌وبیش می‌دانند و می‌شناسند، چراکه محبوب مردمند و مردم‌دوست دارند که همیشه از حالشان آگاه باشند. اما همین بزرگان و چشم‌ و چراغ جوامع بشری زمانی هم بوده که هنوز به‌جایی نرسیده و مثل مردم دیگر گمنام می‌زیسته‌اند و چه‌بسا با ناکامی‌ها و بدبختی‌ها نیز روزگار می‌گذرانده و باتحمل فقر و گرسنگی می‌کوشیده‌اند از موانع بگذرند و خود را به اوج نردبان اجتماع برسانند.»

چاپلین در یک پیچ‌وتاب روان‌شناختی جذاب، در هنگام مستندسازی کودکی دل‌خراش و نوجوانی طاقت‌فرسا خود در لندن، بسیار پیشرو است. چاپلین با همه‌ی مشکلاتش ازجمله فقر شدید، پدری مست، غایب، مادری مهربان که به معنای واقعی کلمه دیوانه می‌شود و زندگی کردن در خیابان‌، زندگی‌اش را از تراژدی به درامی جذاب تبدیل می‌کند.

در قسمتی از کتاب داستان کودکی من می‌خوانیم:

«به‌تدریج که عمیق‌تر در منجلاب فقر فرومی‌رفتیم من با همه نادانی کودکی‌ام ملامتش می‌کردم که چرا به زندگی هنری خود و به صحنه‌ی تئاتر باز نمی‌گردد. لبخند می‌زد و می‌گفت که زندگی تئاتری یک زندگی دروغی و ساختگی است و در دنیایی نظیر دنیای تئاتر، آدم خیلی زود و آسان می‌تواند خدا را فراموش کند. باوجود این هر بار که از تئاتر سخن می‌گفت دستخوش شور و هیجان می‌شد. بعضی روزها، پس‌ازاینکه خاطراتی از آن زمان را بازگو می‌کرد، دچار سکوتی طولانی می‌شد و سرش را از روی کار خیاطی خود برنمی‌داشت، و من هم غصه می‌خوردم و قیافه‌ام در هم می‌رفت از این‌که چرا دیگر از آن زندگی خوب و مرفه برخوردار نیستیم. آن‌وقت مادرم سرش را بلند می‌کرد و چون مرا غمگین می‌دید سعی می‌کرد دلداری‌ام دهد.»

۴- مادر

کتاب «مادر» با عنوان انگلیسی «The Mother» اثر نویسنده و بیوگرافی نویس بزرگ آمریکایی، پرل باک است که اولین بار سال ۱۹۳۴ منتشر شد. این اثر تاکنون توسط نویسندگان متعددی به فارسی برگردانده شده است و محمد قاضی اولین مترجم این کتاب بود که آن را از زبان فرانسه به فارسی ترجمه کرد. این کتاب یکی از بهترین رمان‌های پرل باک بوده که از نظر ارزشمندی با آثار چارلز دیکنز مقایسه شده است.

داستان این کتاب بر روی یک زن رعیت ناشناس در چین پیش از انقلاب متمرکز است. شوهر  و بی‌قرار و ترسویش بدون هیچ‌گونه خبری به‌طور ناگهانی او را رها می‌کند و او مجبور می‌شود با احساس حقارتی که به او دست داده، به تنهایی سه فرزندش را بزرگ کرده و از مادر شوهر پیرش هم مراقبت کند. او برای حفظ عزت و آبرویش در مقابل همسایه‌هایش، وانمود می‌کند که شوهرش به مسافرت رفته و برای اثباتش نامه‌هایی به نام شوهرش برای خودش می‌فرستد.

فرزندان او در فقر مطلق، ناامیدی و حجم بزرگی از دروغ‌های مادرشان برای محافظت از خانواده، بزرگ شده و با حمایت و اراده‌ی ناگسستنی مادرشان وارد جامعه می‌شوند. این رمان که داستانی فراموش‌نشدنی از قدرت یک زن و افسانه‌ای قابل‌توجه در مورد نقش مادر بوده، دستاوردی قدرتمند از استاد ادبیات داستانی قرن بیستم است.

در قسمتی از کتاب مادر می‌خوانیم:

«مادر که تمام حواسش متوجه کار خودش بود، کم‌کم علف در اجاق می‌ریخت. روشنایی آتش بر صورت پهن و نیرومندش، با آن البان گوشتالو و با آن رنگ سوخته از باد و آفتابش می‌تابید. چشمان سیاهش در روشنایی می‌درخشید؛ چشمانی صاف و زلال که در زیر ابروان پرپشتش فرورفته بود. صورتش زیبا نبود، ولی صفا و خوبی و نیز شور و هوس از آن می‌بارید. بیننده فکر می‌کرد که چنین زنی پرشور قاعدتا باید همسری پرحرارت و مادری متعصب باشد و حتما با پیرزن فقیری که باوی زندگی می‌کند، مهربان است. و اما پیرزن دائم ور می‌زد. از صبح تا غروب تنها با بچه‌ها بود، چون پسرش و عروسش در مزرعه کار می‌کردند و او پیش خودش فکر می‌کرد که وقتی ش ب بیاید، خیلی قصه‌ها خواهد داشت تا برای عروسش که دوستش می‌داشت»

۵-شازده کوچولو

کتاب شازده کوچولو با عنوان انگلیسی «The Little Prince» اثر نویسنده و خلبان زبده‌ی نیروی هوایی فرانسه، آنتوان دو سنت اگزوپری است که اولین بار سال ۱۹۴۳ منتشر شد. این کتاب جزو پرفروش‌ترین کتاب‌های تاریخ با فروش بیش از ۲۰۰ میلیون نسخه به شمار می‌آید و عنوان یکی از بهترین کتاب‌های قرن بیستم در فرانسه را از آن خود کرده است.

این کتاب تاکنون به بیش از سیصد زبان زنده‌ی دنیا ترجمه شده است و در ایران هم افراد معروف و صاحب‌نامی مثل احمد شاملو و ابوالحسن نجفی آن را به فارسی ترجمه کرده‌اند اما خواندن این اثر با بیان شیوای محمد قاضی، حال و هوای متفاوتی دارد.  این اثر یک افسانه معاصر است که طرح آن سورئال ساخته شده است، اما شخصیت‌های واقعی دارد. نویسنده در این اثر قصد دارد مشکلات عصر حاضر که بی‌مهری و تنهایی آدم‌ها است را به خواننده نشان دهد و اشاره می‌کند که آدم‌ها تمام حس و معنای عشق را از دست داده‌اند. پیام نویسنده بسته به خواننده می‌تواند به روش‌های مختلفی تفسیر شود.

راوی که یک خلبان هواپیما است در صحرا سقوط می‌کند. این سقوط به هواپیمای او آسیب زیادی وارد می‌کند و راوی را با غذا یا آب بسیار کمی رها می‌کند. درحالی‌که او نگران وضعیت خود است، شازده کوچولو به او نزدیک می‌شود. شازده کوچولو پسری کوچک بلوند، بسیار جدی از راوی می‌خواهد تا برای او گوسفندی بکشد. پس از مدتی خلبان متوجه می‌شود که شازده کوچولو از سیاره‌ی کوچکی می‌آید که شازده کوچولو آن را سیارک ب ۶۱۲ می‌نامد.

شازده کوچولو به‌شدت از این سیاره مراقبت نمود و از رشد هرگونه دانه‌ی بد جلوگیری کرد و می‌خواست مطمئن شود که هرگز توسط درختان بائوباب احاطه نمی‌شود. روزی یک گل رز مرموز روی این سیاره جوانه زد و شازده کوچولو عاشق آن شد. اما وقتی روزی گل رز به او دروغ گرفت و شازده کوچولو دیگر نتوانست به او اعتماد کند. او تنها شد و تصمیم گرفت برود. شازده کوچولو در طی داستان از دوستش چیزهای زیادی یاد گرفت؛ او فهمید که مهم است برای کسی هزینه کنیم و این کار را از روی عشق انجام دهیم و اگر از عشق گریه کنیم آن اشک‌ها برای ما خوب است. ما فقط باید عشق را ببینیم زیرا این تنها راهی است که همیشه خوشحال خواهیم شد.

کتاب شازده کوچولو درباره‌ی حرص و طمع انسان صحبت می‌کند. درواقع داستان این کتاب به این نکته اشاره دارد که برای مردمی که روی سیاره‌ها زندگی می‌کنند هیچ‌چیز مهم نیست جز قدرت و اینکه خودشان را موفق و مهم جلوه دهند.

در قسمتی از کتاب شازده کوچولو با ترجمه‌ی محمد قاضی می‌خوانیم:

«تو اگر مثلا هر روز ساعت چهار بعداظهر بیایی من از ساعت  سه به بعد کم‌کم خوشحال خواهم شد ولی اگر در وقت نامعلومی بیایی دل مشتاق من نمی‌داند کی خود را برای استقبال تو بیاراید. آخر در هرچیزی باید آیین باشد.»

۶-شاهزاده و گدا

کتاب «شاهزاده و گدا» با عنوان انگلیسی «The Prince and the Pauper» اثر نویسنده و طنزپرداز آمریکایی، مارک تواین است که اولین بار سال ۱۸۸۱ در کانادا و یک سال بعد در ایالات‌متحده منتشر شد.

محمد قاضی درباره‌ی نویسنده‌ی این اثر می‌گوید: «مارک تواین از نویسندگان بزرگ و بذله‌گوی آمریکا و از منقدین بنام اجتماعی آن کشور به شمار می‌رود. داستان‌های شیرین و مطایبات لطیفش او را از صورت یک نویسنده ملی بیرون آورده و عنوان نویسنده بزرگ و معروف جهانی به وی بخشیده است، لیکن راز اشتهار و محبوبیت این نویسنده بزرگ در این است که بیش از هر نقاش چیره‌دستی در تجسم زندگی پرهیجان و پرحادثه عصر خود هنرنمایی کرده و شدیدترین انتقادها را در لباس هزل و مطایبه از اوضاع اجتماعی زمان خود به عمل‌آورده است.»

شخصیت‌های اصلی دو پسر یکسان هستند؛ «شاهزاده» ادوارد تودور، پسر پادشاه هنری هشتم است. «فقیر» تام کانتی است که در پودینگ لین لندن زندگی می‌کند. پسرها در یک روز و در یک مکان در لندن به دنیا آمدند که هم محله‌های فقیرنشین و هم عمارت‌های تجار ثروتمند و اعضای اشراف آنجا است. ادوارد و تام نمایانگر این دو جنبه‌ی بسیار متفاوت از زندگی هستند. ادوارد در خانواده‌ای سلطنتی به دنیا آمد و از طرف دیگر تام فرزند ناخواسته پدری است که او را کتک می‌زند و مجبور می‌کند در خیابان‌ها گدایی کند.

تام یک روز به امید اینکه پرنس ادوارد را ببیند به راه می‌افتد. او به منطقه سلطنتی انگلستان می‌رود و بیش‌تر از حد مجاز به آنجا نزدیک می‌شود؛ یک نگهبان به او هشدار می‌دهد که از آن منطقه برود. بااین‌حال، ادوارد که صحنه را می‌بیند، به دفاع از تام می‌آید و او را به کاخ سلطنتی دعوت می‌کند. تام از رویای شاهزاده بودنش به ادوارد می‌گوید. آن‌ها لباس‌هایشان را باهم عوض می‌کنند و متوجه می‌شوند که از نظر ظاهری با یکدیگر یکسان هستند و این شروع داستان‌هایی است که در این کتاب اتفاق می‌افتد.

در قسمتی از کتاب شاهزاده و گدا می‌خوانیم:

«در میان ساکنان دزد و مخوف آن خانه، پیرمردی نجیب و روحانی به سر می‌برد که به‌هیچ‌وجه تجانسی با ایشان نداشت و او کسی بود که پادشاه انگلستان از کلیسای خود بیرون رانده ولی مقرری ناچیزی برای وی تعیین کرده بود. این کشیش نیکوکار، وقت خود را صرف این می‌کرد که کودکان آن خانه را در گوشه و کنار به چنگ آورد و راه و رسم صحیح و شرافتمندانه زندگی را، مخفیانه به ایشان بیاموزد. بایا آندریو بدین طریق، قدری زبان لاتین و خواندن و نوشتن به توم یاد داد و می‌خواست به دختران نیز بیاموزد، ولی دختران از طعن و ریشخند دوستان و همسالان خود که نمی‌توانستند پیشرفت و تکامل فکری و روحی ایشان را تحمل کنند، ترسیدند و درس نخواندند.»

افزودن دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

HTML محدود

  • You can align images (data-align="center"), but also videos, blockquotes, and so on.
  • You can caption images (data-caption="Text"), but also videos, blockquotes, and so on.
1 + 8 =
Solve this simple math problem and enter the result. E.g. for 1+3, enter 4.