اغلب کتابهای کودک، کتابهای آدم بزرگها هستند و با همه تصویرهای کودکانه و رنگهایشان باز هم داد میزنند که توی تیم حریف، یعنی آدم بزرگها بازی میکنند نه تیم بچهها. مثلا یک آدم بزرگ نشسته و فکر کرده است که یک بچه باید با ادب باشد، هر شب مسواک بزند یا مشقهایش را به موقع بنویسد، پس یک کتاب بنویسم و اینها را طوری که کودک متوجه شود به او یاد بدهم. این کتابها خوب هستند و بچهها واقعا از آنها یاد میگیرند که باادب و تمیز و مرتب باشند! اما هیچ کدام آن کتابی نمیشود که کودک چنان دوستش داشته باشد و در خاطرش آن را ثبت کند که حتی وقتی یک آدم بزرگ مثلا بیست ساله شد، برای فرار از دنیای آدم بزرگها سراغش برود؛ درست مثل کتاب ماتیلدا ی رولد دال. رولد دال میداند که آدم بزرگها تا چه اندازه میتوانند نخواستنی و حتی عصبانیکننده باشند. میداند که بچهها گاهی چقدر دلشان میخواهد کجخلقیها و زورگوییهای آدم بزرگها را تلافی کنند و یک درس درست و حسابی به آنها بدهند. رولد دال دقیقا میداند که بچهها چه چیزهایی را دوست و از چه چیزهایی متنفرند. رولد دال توی تیم بچههاست و همین کتاب ماتیلدا را تبدیل به یکی از دوستداشتنیترین کتابهای کودک کرده است. کتابی که خواندنش و همراه شدن با ماتیلدا در انتقامهای کودکانهاش، آنقدر شیرین است که هر آدم کوچک و بزرگی حتما یک بار باید آن را تجربه کند.
تنبیه همهی آدم بزرگهای بدعنق
ماتیلدا یک دختر بچه چهار ساله باهوش و عاشق کتاب است که یک پدر کلاهبردار ِ بداخلاق و بددهن و یک مادر بیخیال و بیتوجه دارد.(بله. میشود که مادرها و پدرها مهربان و عاقل و دلسوز نباشند) ماتیلدا همانطور که هر بچهای در شرایط او دوست دارد، مثل یک قهرمان آنها را به شیوهی ویژهی خودش تنبیه میکند و کمکم دایره تنبیهش بزرگ و بزرگتر میشود و تا خانم ترانچبول، مدیر زورگو و دزد مدرسه که بچهها را تاول ترکیده و کرم لهولورده صدا میزند هم میکشد. واقعیت این است که دنیایی که ماتیلدا دارد، با خطکش آدمبزرگها میتواند خیلی تلخ و سیاه باشد اما از آنجایی که رولد دال آن را نوشته، یک دنیای بچگانه است با اتفاقهای خندهدار و البته زبانی خندهدار. دنیایی که میتوانی کلاه شاپوی پدر بداخلاقت را با چسب قطرهای به سرش بچسبانی یا با قایم کردن یک طوطی سخنگو توی دودکش دیگران را حسابی بترسانی!