فیلم The Maltese Falcon | آغازگر ژانر نوآر

فیلم The Maltese Falcon | آغازگر ژانر نوآر

فیلم The Maltese Falcon «شاهین مالت» اولین اثر جان هیوستون و پایه گذار ژانر نوآر، به سرنوشت محتوم و گریزناپذیر انسان و تک افتادگی وی در جهانی تیره و پوچ می‌پردازد. با نقد این فیلم همراه میدونی باشید.

برآیند جهان‌بینی تیره و شیوه‌های نورپردازی بیان‌گرایانه مکتب اکسپرسیونیسم آلمان، خشونت بی‌بند و بار فیلم‌های گانگستری دهه سی آمریکا و فضای غم‌آلود و مه گرفته فیلم‌های رئالیسم شاعرانه فرانسه، سبب شد که از آغاز دهه چهل در سینمای آمریکا، فیلم‌هایی تلخ و تیره با مضمون فرجام سیاه انسان تولید شود که «فیلم سیاه یا نوآر» نام گرفتند.

فیلم نوآر آیینه‌ایست از اوضاع نابسامان و شرایط اقتصادی دوره جنگ جهانی دوم و ناامیدی پس از آن و جامعه‌ای که بیش‌ازپیش به پوچ انگاری و بی‌مفهومی ‌ارزش‌های اجتماعی خود پی می‌برد.

سردمدار این فیلم‌ها، فیلم The Maltese Falcon «شاهین مالت» اثر جان هیوستون است که مهم‌ترین ویژگی‌هایش را از ادبیات و رمان «دَشیل هَمِت» وام گرفته، هر چند که هیوستون نیز در بصری کردن این داستان نقش تاثیرگذاری داشته است (با الهام از نوآوری‌های سبکی همشهری کین). جان هیوستون با ساخت این فیلم (شاهین مالت) به‌عنوان اولین فیلم خود نه‌تنها بدعت گذار ژانر نوآر بود بلکه بازیگری مانند «هامفری بوگارت» را به شهرت رساند.

بوگارت بعدا نیز با این کارگردان همکاری‌های موفقی در فیلم‌های The African Queen، The Treasure of the Sierra Madre، Across the Pacific و Key Largo و همچنین فیلمی‌ در هجو همین شاهین مالت یعنی Beat the Devil‎ داشت. فیلم‌های جان هیوستون غالبا دامنه وسیعی از علایق مردانه را به نمایش می‌گذارند اما زیر لایه روییِ خشن و سرسخت، لطافت و ظرافت عاشقانه‌ای توام با آرمان گرایی را دارند.

حرص و طمع (مضمون اصلی فیلم شاهین مالت) در فیلم‌های کی لارگو و شیطان را شکست بده نیز است و در بهترین فیلم‌های هیوستون بارقه‌هایی از تقدیرگرایی و طنز نیز به چشم می‌خورد و بیشتر قهرمان‌های فیلم‌های او، آدم‌هایی تنها، مستقل و آتشین مزاج هستند.

آخرین فیلم هیوستون «مردگان» براساس داستان کوتاهی از جیمز جویس (نویسنده شهیر ایرلندی و نویسنده رمان شاهکار اولیس) ساخته شده بود و این فیلم در ایرلند جایی که خود هیوستون در آن زندگی می‌کرد، کارگردانی شده و اثری زیبا و تکان دهنده درآمده است.

در ادامه جزئیات داستان فیلم فاش می‌شود

فیلم The Maltese Falcon روایتگر کارآگاهی به نام سَم اسپید با بازی ‌هامفری بوگارت است که با پیگیری یک جرم به پرونده جرم سه نفر دیگر نیز می‌رسد که هر کدام داستان خود را دارند و او در پی کشف حقیقت برمی‌آید. در همان ابتدای داستان زن اغواگری به نام واندرلی یا همان بریجیت (مری استور) با مراجعه به دفتر کارآگاهی سَم و همکارش مایلز داستانی دروغین درباره گم شدن خواهرش و مردی به نام تِرِزبی عنوان می‌کند و درپی آن مایلز کشته می‌شود.

در ادامه با فاش شدن هویت دروغین واندرلی و نام واقعیش که بریجیت اوشانتی است سَم متوجه می‌شود که او به‌دنبال مجسمه گران قیمتی (شاهین مالت) است و در این بین افراد دیگری به نام گاتمن و کایرو نیز خواهان آن مجسمه هستند و پلیس نیز به‌دنبال قاتل مایلز می‌گردد و دراین‌میان سم نیز وارد رابطه‌ای عاطفی با بریجیت شده است و همه این خرده داستان‌ها با شخصیت اصلی یعنی سم همراه است.

آنچه که فیلمساز در این فیلم از رمان دشیل همت وام می‌گیرد، داستانک‌های او و گفت و شنودهای بسیار موجز و گویای اوست که بر پایه آن‌ها، هیوستون سبک قاطع و دقیق کارگردانی خود را می‌آراید. فیلم را می‌شود بارها و بارها دید و از دیالوگ‌های منتج شده از کتاب به‌شدت لذت برد. درونمایه کارآگاهی فیلم نیز به خاطر پرداخت دقیق شخصیت سم وجهی بدیعی را در آن زمان به نمایش گذاشت و‌ هامفری بوگارت در نقش «سم اسپید» ابعاد تازه‌ای را در شخصیت پردازی فیلم‌های کاراگاهی گشود.

کارآگاه اسپید شاید از نظر عاطفی درگیر یک زن می‌شود اما رابطه او پیمانی موقتی است؛ چرا که او همیشه باید دربرابر حیله‌ی زن اغواگر مقاومت کند زیرا مرگبار بودن آن ثابت شده است. در حقیقت اغواگر کسی است که در کنش معماهای مردانه باید با بی‌پروایی رسوا، شناسایی و پیدا شود. گاهی اوقات اغواگر آن‌قدر ذهن کارآگاه را به خود مشغول می‌کند که داستان جنایی در درجه‌ی دوم اهمیت قرار می‌گیرد. اتفاقی که دقیقا در شاهین مالت می‌افتد نیز از همین جنس است و چیزی که مطرح می‌شود (مجسمه شاهین) نه‌تنها در محتوا بلکه در فرم و سبک بصری فیلم نیز در سایه می‌رود.

اتفاقی که از آن به‌عنوان مک گافین در سینما نام برده می‌شود چیزی که شخصیت‌های اصلی داستان و همینطور مخاطبان به دنباله آن هستند و توجهشان به آن جلب می‌شود اما طبیعت واقعی مک گافین برای مخاطب مهم نیست و بیننده این موضوع را به مرور تا پایان فیلم متوجه می‌شود. استاد مسلم استفاده از مک‌گافین در فیلم‌ها، آلفرد هیچکاک است، ابزاری که نقش حیاتی و مهمی ‌در بسیاری از فیلم‌های موفق و مورد علاقه ما داشته است تاجایی که می‌توان گفت مک گافین‌ها عامل ایجاد فیلم‌های بزرگی در تاریخ سینما بوده‌اند.

بهانه‌ای برای اینکه شخصیت‌ها ابعاد مختلف خود را نشان دهند و در قالب یک درام کلی روابط و داستان‌هایی را با یکدیگر شکل دهند. فیلم شاهین مالت هم از نظر روش شناسی و از نظر زمانی یکی از نمونه‌های کلاسیک استفاده از تکنیک مک گافین است و پیشبرد درام‌محوری یک شئ (در اینجا مجسمه شاهین مالت که اسم فیلم نیز است) در سینمای نوآر از همین فیلم الگو برداری شده است.

فیلم به جز موارد گفته شده البته در موارد دیگری نیز پیشرو است برای مثال می‌توان از نوع فیلم‌برداری فیلم نام برد که حاوی ظرایفی در اجرا است که کارگردانی همچون دیوید فینچر در آثارش از این سبک استفاده می‌کند و آن در اختیار گرفتن نگاه تماشاگران است. شیوه‌ای که به صرف تصویر گرفتن از شخصیت‌ها و قرار دادن‌شان درون قاب (به‌صورت خنثی و منفعل) اکتفا نمی‌کند، بلکه تمرکز خود را روی رفتار شخصیت‌ها می‌گذارد.

درواقع هیوستون در شاهین مالت سعی می‌کند (البته به شکلی موفق) که نمودی بیرونی از حس و حال درونی شخصیت‌ها را نه‌تنها با فیلم گرفتن و البته به کمک اجرا، بلکه به‌وسیله دوربین‌ خود نیز ارایه دهد و آن‌ را برای بیننده ملموس‌تر کند. فرایندی که تقریباً به دوخته شدن چشم بیننده به فیلم و همراهی‌ با شخصیت‌های فیلم می‌انجامد. درواقع هیوستون و بعدها فینچر به گونه‌‌ای این کار را انجام می‌دهد که بیننده تصور کند که دوربین نیز همچون چشمان خودش است.

آن‌ها بیننده را به فاصله‌ای تقریباً نزدیک از شخصیت‌های فیلم‌هایش می‌برند و مخاطب از این طریق به درکی روشن از رفتار شخصیت‌ها دست می‌یابد. رویکردی که ازطریق آن، فیلمساز موفق می‌شود، کنترل نگاه بیننده را در اختیار بگیرد.

در ادامه توضیح سبک بصری و فرایند فرمیک فیلم علاوه‌بر احساس نکردن دوربین به‌عنوان حضوری ناظر می‌توان از میزانسن‌های تاثیر گذاری که کردِ درونی شخصیت‌ها را در بیرون نشان می‌دهد اشاره کرد.

مثلا در سکانسی که سم اسپید در شرایط بازجویی توسط دو پلیس در خانه خود قرار دارد، میزانسن به گونه‌ایست که سم پشتش به دوربین است و آن دو نفر روبروی او تمام کادر را اشغال کرده‌اند. یکی از پلیس‌ها (سروان داندی) با هیبت درشت‌اش در طرفی و آن پلیس در سوی دیگر به‌گونه‌ای جا نمایی شده‌اند که سکانس بدون هیچ دیالوگ یا پیش زمینه ذهنی به مخاطب احساس تحت فشار قرار گرفتن سم را می‌رساند. این تمهیدات فرمیک بر مخاطب به‌صورت ناخودآگاه تاثیر آنی خود را می‌گذارد بدون اینکه فیلمساز یا شخصیت بر خودآگاه او با دیالوگ یا واکنش حس را منتقل کند.

می‌توان همچنین به بارزترین سکانس فیلم یعنی صحنه پایانی شاهین مالت اشاره کرد که سم اسپید بایدتصمیم بگیرد آیا زن خیانت پیشه‌ (بریجیت) را که احتمالا دوستش هم دارد به پلیس تحویل بدهد یا خیر. او در انتها به تلخی زن را تحویل می‌دهد و پلیس بریجیت را به سوی آسانسور می‌برد و او با سایه نرده‌ی در آسانسوری که بر چهره‌اش افتاده به زن آرکی تایپ (کهن الگو) فیلم نوآر بدل می‌شود.

این سایه که چشم چپ شخصیت را پوشانده، هم حس محصور و زندانی بودن کاراکتر را افزایش می‌دهد و هم نشان از تسلط سایه بر شخصیت این زن اغواگر دارد. زن مرگ آفرین فیلم نوآر درآخرین تصویر فیلم، گرفتار درسایه نمادین از تیرگی و نیستی است که همچون پنجه‌ای صورت او را دربر گرفته است. سایه و نورپردازی در این فیلم و اساسا در همه فیلم‌های نوآر نقشی بسزا در رساندن مضمون را دارد.

نورپردازی می‌تواند به ترکیب بندی کلی نما شکل دهد مثلا در سکانس‌های زیادی نوری که از یک لامپ آویزان می‌تابد، اعضای خلافکار فیلم را به‌صورت یک تَنِ واحد نشان می‌دهد و در عین حال با تاکید بر قهرمان، ازطریق اختصاص دادن روشن‌ترین و تمام‌رخ ترین حالت به او، نقش کاراکتر اصلی را برجسته تر کرده است.

سبک تصویری نوآرها اساسا شامل استفاده از لنز واید، زوایای تند و غریب دوربین و به‌ویژه نورپردازی با مایه تیره و کنتراست بالا است که انگیزه‌ها و شخصیت واقعی افراد را در سایه روشن نشان می‌دهد. این سایه و روشن دال بر رمزآلودگی و ناشناختگی است و بسیاری از فیلم‌های نوآر از فیلم‌برداری در محل‌های واقعی بهره می‌گیرند.

در درونمایه مهم دیگر فیلم می‌توان به استفاده از فم فتال (زن اغواگر) در اینجا (بریجیت) اشاره کرد. شخصیتی مرموز و افسونگر که از همان ابتدا با ویژگی دروغگویی معرفی می‌شود و معرفی این صفت که مختص کاراکتر و برآمده از رمان است با پرداخت بصری درست کارگردان در میزانسن همراه است.

میزانسن درستی که تضاد بین تصویر و کلام را به خوبی عیان می‌کند و از همان ابتدا دوگانگی شخصیت زن را به نمایش می‌گذارد. هیوستون شمایل او را با کلاهی لبه دار که سایه‌اش روی چشمش افتاده به تصویر می‌کشد تا تماشاگر متوجه نشود که او راست می‌گوید یا دروغ و به‌جای گرفتن کلوزآپ‌های رو کننده حقایق از صورت زن، جای دوربین و اندازه نما را به خوبی در مدیوم شات و در فریب تماشاگر کار می‌گذارد.

فیلم شاهین مالت اساس خود را بر پایه همین فریب و دروغ می‌چیند، فیلم با یک دروغ شروع شده و با دروغ‌ها ادامه یافته و با دروغی دیگر پایان می‌یابد. پنهان کاری و دروغ نه‌تنها در مضمون اصلی بلکه در دیالوگی از فیلم نیز نشانگر اهمیت است جایی که پلیس به سم می‌گوید اگه چیزی برای پنهان کردن نداری لازم نیست نگران باشی و سم در پاسخ می‌گوید: «بالاخره هرکسی در زندگی چیزی برای پنهان کردن دارد».

تِم و پس زمینه فیلم نیز بر همین دیالوگ بنا شده و شاهین مالت مدام چیزی برای پنهان کردن شخصیت‌ها و داستان رو می‌کند و شخصیت‌ها بین دروغ و راست حرکت می‌کنند و حتی راست آن‌ها نیز قابل باور نیست. دروغی که زن فم فتال فیلم شروع کننده آن است و قهرمان (کارآگاه سم) در پی کشف آن و دروغی که سم بر می‌دارد (مجسمه شاهین مالت) که واقعی و ارزشمند نیست.

شاهین مالتی که در ظاهر مجسمه‌ای از جواهر به جا مانده از جنگ‌های اسپانیا بوده و از لایه ای سیاه پوشانده شده و این ماهیت پوشانده شدن سیاهی بر جواهر واقعی تعمیمی ‌به جوامع در پی ثروت نیز است که از لایه سیاه فساد و قتل و آز پوشیده شده‌اند. دراین‌میان سم کارش این است که بین این راست‌ها و دروغ‌ها به جست‌وجو و واکاوی بپردازد تا حقیقت را کشف کند و در پایان به این نتیجه می‌رسیم که رسیدن سم به حقیقت نه‌تنها یک پیروزی نیست بلکه محتوم به شکست است.

اصلا فیلم شاهین مالت درباره شکست خوردن است، شکست سم و آرزوهایش در رویاهای دیگران. شکست شخصیت در همه ابناء زندگی و بیان آن که باعث شده فیلم جزو اولین نوآرهایی باشد که این درونمایه را به تصویر می‌کشد. البته که این شکست آدم‌ها چه فیزیکال و چه درونی متعلق به اصل آن یعنی رمان دشیل همت است. رمانی که به عبث بودن همه ماجراها اشاره می‌کند و به پذیرش شکست از نگاه کاراکتر اصلی یعنی کارآگاه سم اسپید می‌انجامد.

سم اسپید که با بریجیت وارد روابطی عاطفی شده بود مجبور می‌شود او را به‌عنوان قاتل همکار خود، مایلز، به پلیس تحویل دهد و اسکناسی را که به‌عنوان دستمزد از گاتمن دریافت کرده به‌عنوان رشوه‌ی گاتمن به وی، تسلیم پلیس می‌کند. همچنین جای گاتمن و کایرو را به پلیس اطلاع می‌دهد و ماجرا بدون اینکه کسی چیزی به‌دست آورد به پایان می‌رسد.

فیلم با صحنه‌ای به اتمام می‌رسد که سم اسپید شاهین به‌دست از روبروی اوشانتی بهت‌زده عبور می‌کند و از پله‌ها پایین می‌رود در حالیکه اوشانتی در سایه زندان محبوس شده است.‌ هامفری بوگارت گرچه در نقش سم موفق ظاهر شده و توانسته کاراکتر تیپیک کارآگاه نوآر را سرد و قابل اعتماد و نفوذناپذیر اجرا کند اما ضعف‌هایی در اجرای اغراق شده او می‌بینیم ماننده خنده‌های تصنعی و بعضا واکنش‌های برونگرایانه با اینحال این نقش بود که او را به فیلمی ‌مانند کازابلانکا رساند.

فیلم شاهین مالت را می‌توان اساسا متعلق به دشیل همت نویسنده دانست و فیلم هرچه دارد بیشتر به خاطر داستانگویی خود است تا اجرا، کافی است صحنه‌های دیالوگ‌های دو نفره و سه نفره فیلم را بدان اشاره کرد که چه توان عجیب و پر قدرتی را در این سکانس‌ها به اجرا می‌گذارد. درست است که هیوستون با دوربینی بدون ادا و بدون زوایای اگزجره و با کات‌هایی به موقع از شخصیت‌ها و شیب کم برای ایجاد موقعیت مسلط شخصیت اصلی کمک شایانی به نمودهای بصری کرده است اما تمام قدرت فیلم بر فیلمنامه دشیل همت استوار است.

هیوستون نتوانسته آنطور که رمان به شخصیت‌ها نزدیک شده به آن‌ها نزدیک شود و اتفاقات را درونی کند و نقش جامعه را پررنگ نشان دهد اما رمان با نشان دادن جامعه‌ای که فساد در آن بیداد می‌کند به خوبی تضاد در جامعه و تضاد بین شخصیت‌ها را با دیالوگ محوری نمایان سازد.

فیلم شاهین مالت را البته می‌توان جزو فیلم‌های پرگو و پردیالوگ متصور شد که اجازه می‌دهد مخاطب از جزئیات، درون آدم‌ها و مسئله را درک کند و تلخی و تباهی و تقدیرگرایی را متحمل شود و این موضوع نشان از وفاداری فیلمساز در اقتباس است. مخاطب در این فیلم همه حوادث را با دیالوگ‌های سنگین و بعضا طولانی در می‌یابد و با وسوسه‌های اخلاقی کاراگاهی روبه‌رو می‌شود که دربرابر آن‌ها مقاومت می‌کند.

کارآگاه به‌عنوان قهرمان اساسا باید آدمی ‌کامل باشد و آدمی ‌معمولی، اما در عین حال آدمی‌غیرعادی. باید ذاتاً و به‌طور اجتناب‌ناپذیری به‌صورت ناخودآگاه و مطمئناً بدون آن‌که چیزی بگوید، آدمی‌اخلاقی باشد.

به بیان دیگر، شخصیت درونی کارآگاه مهم‌تر از دستاورد‌هایش است. درنهایت جست‌وجوی کارآگاه سفری است که در آن او با تحمل مجازات‌های فیزیکی و وسوسه‌های شهوانی و اخلاقی، قادر می‌شود خودش و ارزش‌هایش را بهتر درک کند.

در پایان باید به دیالوگی اشاره کنم که به تمام این موضوع‌ها چه در آن دوران و چه امروزه اشاره جالبی می‌کند و آن وقتی است که از سم درباره مجسمه شاهین مالت می‌پرسند که این جسم سنگین چی است و او در پاسخ می‌گوید:

«مزخرفاتی که باهاش رویا می‌سازند».

افزودن دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

HTML محدود

  • You can align images (data-align="center"), but also videos, blockquotes, and so on.
  • You can caption images (data-caption="Text"), but also videos, blockquotes, and so on.
4 + 6 =
Solve this simple math problem and enter the result. E.g. for 1+3, enter 4.