رامیت سثی، نویسنده محبوب هندی-آمریکایی در این مقاله با قلمی خودمانی و دوستداشتنی، از اهمیت توجه کردن به چیزهای کوچک برای بالا بردن کارایی روزمره مینویسد. بخوانید و ببینید قضیهی این سطل آشغال چیست!
بزرگترین خطایی که ماه قبل مرتکب شدم، یک اشتباه استراتژیک 200هزار دلاری یا استفادهی بیش از حد از وسایل تکنولوژیکی نبود، بلکه سطل آشغال لعنتیام بود. الان می گویم چرا!
همانقدر که معتقدم بُردهای بزرگ اهمیت دارند، بعضی وقتها هم هست که چیزهای کوچک و بیاهمیت، مهم میشوند. فقط به آخرین باری که از خواب بیدار شدید فکر کنید – برای خودم من: لامپ اتاقم در سمت دیگر اتاق قرار دارد، پس باید از جایم بلند شوم تا بتوانم روشنش کنم. اما من از این کار بدم میآید و همان اول صبح اخلاقم سگی میشود!
شاید به این حرف من بخندید، اما چنین چیزهایی باعث میشوند کل روزتان از این رو به آن رو شود.
بگذارید این قضیه را برایتان بشکافم. یک روز تصمیم گرفتم این جور چیزهای اعصاب خرد کنِ داخل آپارتمانم را لیست کنم – از تختخواب و لامپ بگیر تا دستگیرهی در. هیچ چیزی کوچکتر از آن نبود که از چشم من بیفتد.
- یا خدا، باید سیم سشوار را جمع کنم تا داخل قفسه جا بشود. یادداشت شد.
- به اندازهی کافی رختآویز ندارم که کُتم را آویزان کنم، بنابراین مجبورم چیزمیزهایم را داخل 2 کمد لباسِ جداگانه بتپانم. خیلی خب… اینم رفت توی لیست.
- سطل آشغالم چندشآور است. در ثانی، متنفرم از اینکه هر دفعه باید تا کمر خم شوم تا بتوانم آشغالی داخل آن بیندازم و بعدش هم کلی آن را به سمت داخل هُل بدهم تا درِ کابینت کیپ شود.
میدانم این چیزها چقدر پیش پا افتاده به نظر میرسند. راستش همهی ما از این جور چیزهای اعصاب خُردکن در زندگیمان رنج میبریم، اما چه کسی قرار است دربارهاش صحبت کند؟ بروید به رفیقتان بگویید که چقدر این سطل آشغال مزخرف روی اعصابتان است تا بهتان خیره شود و بعد آهی بکشد و بگوید «میدانی بچههای آفریقایی هیچ چیزی گیرشان نمیآید که بخورند؟»
فرمایش شما درست! اما این دردی را از منی که هر روز صبح باید سیم سشوار جمع کنم، دوا نمیکند.
داریم به اصل مطلب نزدیک می شویم. جمع کردن سیم سشوار به خودی خود چیز کفر-در-بیاری نیست، اما وقتی که با 50 تا چیز اعصاب خُردکنِ ریزهمیزهی دیگر ترکیب شود، یکهو متوجه میشوید که روزتان به چه کارهای بیخودی گذشته است. 50 بار کفرتان به خاطر چیزهایی در میآید که به صورت تک تک چیزهای بدی نیستند… اما روی هم که جمع شوند یک کلاف ذهنی برایتان درست میکنند.
بدترین قسمتش اینجاست که کسی نیست تا این بدبختی را با او در میان بگذارید. فکر میکنید اگر به رفیقتان بگویید چه چیزی بهتان جواب بدهد؟ «به من چه که سشوارت چه مرگشه. بجنب بریم بیرون یه چیز خنک بزنیم گرم شیم.»
(باز این خوب است. فکر کنم اکثر افراد اینجوری بگویند: «… آخه اینم شد مشکل؟ داداش، من همین روزاست که از سر کار اخراج بشم. خانوم هم هم ساکش رو جمع کرده گذاشته جلوی در… .)
همدردی من را برای خانم رفیقتان بپذیرید، اما هنوز هم روی حرفم هستم که آن 50 تا چیز کوچک آزاردهنده خیلی فشار به آدم میآورند. صبح با افکار خیلی مثبت و انرژی بسیار زیاد از خواب برخواستهاید و یک فنجان قهوهی دبش نوش جان میکنید. دریغ از اینکه این اراذل پلشت و بیاهمیت برای از راه به در کردنتان دسیسههای بسیاری چیدهاند.
به همین دلیل است که تصمیم گرفتم هر چیز اعصاب خُردکن جزئی و بیاهمیتی را که داخل آپارتمانم هست روی کاغذی بنویسم. اصلا برایم مهم نیست که چقدر پیش پا افتاده به نظر میرسند… فقط عین افسر سر چهارراه مینویسم.
بعد از اینکه لیست نوشتنم تمام شد، تصمیم گرفتم دستی به سر و گوش آپارتمانم بکشم تا هر روز علّاف چیزهای الکی نشوم (مثلا یک آویز به دیوار پیچ کردم تا سشوار را از آن آویزان کنم و از این جور کارها).
سطل آشغال ملعون را که خدمتتان عرض کردم. مجبور بودم هر دفعه دولا و سهلا شوم تا بتوانم چیزی داخلش بیندازم. یادم آمد که در آپارتمان یکی از دوستانم سطل آشغال باحالی دیده بودم که وقتی در کابینت را باز میکردی خودش بصورت اتوماتیک بیرون میآمد. خیلی چیز راحتی بود. خب دیگر فکر کردن نداشت که، پای زندگیام در میان بود! بنابراین، رفتم و دستور نصبش را صادر کردم و… خلاص! برای همیشه راحت شدم.
اگر با هر کس دیگری از این ماجرای سطل آشغالم حرفی زدهبودم، راست راست توی صورتم میخندید. در حالی که همین چهار تا چیز زِپرتی پوست از سر آدم میکنند. اگر یکی دو تا باشند، میشود تحملشان کرد اما وقتی چندین و چند تا چیز باشند که به صورت مزمن روی اعصاب آدم بروند تحمل مجموعهشان خیلی سخت میشود.
اگر به این وضعیت «کجدار و مَریز» ادامه بدهیم، کلی از میزان بهرهوری خود را از دست خواهیم داد، زود خسته میشویم و انرژی زیادی را در جاهایی که فایدهای ندارند از دست خواهیم داد.
انگار که روزتان را به عشقِ رسیدن به رؤیاهای بلندپروازانهی بیشماری شروع کنید… اما خیلی زود یادتان بیاید که تقویمتان از 4 ماه قبل برای جلسهای بیهوده، پر شده است (اَخ).
خیلیها هستند که رویشان نمیشود وجود این خُرده چیزهای آزاردهندهی هر روزه را قبول کنند. من یکی که متوجه بخش خجالتآور این قضیه نمیشوم. به نظر من که این چیزها خیلی هم واقعی هستند و باید راجع بهشان حرف بزنیم. برای این چیزها باید وقت گذاشت و آنها را حل کرد.
به تازگی مقالهای نوشتهام دربارهی اینکه «بیایید روراست نباشیم»، با این محتوا که خودمان را گول نزنیم و رو راست باشیم.
بله حق با شماست، فکر کردن راجع به یک سطل آشغال پیزُری کار آدمهای خل و چل است. از آن خل وضعتر این است که بنشینی و بند و بساط اعصاب خُردکنِ داخل آپارتمانت را لیست کنی. اما آیا من به اینکه از نظر بقیه اسکول هستم یا نه، محلِ سگ می گذارم؟ معلوم است که نه.
هدف من این است که سطح زندگیام را بهبود ببخشم و میدانم که با راست و ریست کردن این چیزهای جزئی برای همیشه از شرشان خلاص میشوم. یعنی میتوانم وقتم را روی چیزهایی بگذارم که برایم معنی و مفهوم دارد نه اینکه از صبح تا شب سیم سشوار دور هم بپیچم.
حالا، شما:
بیخیال اینکه بقیه چه میگویند.
ازتان میخواهم مسخرهترین چیزهای کوچک و اعصاب خُردکنی را که در زندگی روزمرهتان وجود دارد پیدا کنید. چیزهایی که دم دستی و پیش پا افتاده هستند (و انگار «نباید» به خاطرشان غُر بزنیم)، اما در عین حال بدجوری لج آدم را در میآورند.
مال شما چیست؟ (یادتان باشد، یکی از اعصاب خُردیهای من این بود که سه قدم بروم آن طرف اتاق تا کلید برق را بزنم!)
زیر همین مطلب نظرتان را درج کنید. بگذارید ما هم بداینم. هیچ قضاوتی در کار نیست. اگر میخواهید سطح زندگیتان را بهبود دهید، هیچ کجای این کار لوسبازی و اشتباه نیست.
به قلم رامیت سثی
برگرفته از: entrepreneur