اولین باری که افسردگی را تجربه کردم در اوایل بیست سالگی بود که با یکی از بزرگترین چالشهای زندگی مواجه شدم، در آن موقعیت قادر به درک آن نبودم و الان که بهبود یافتهام، حقایقی را در مورد افسردگی برایتان میگویم. این تنها در مورد بیماری من نیست، نرخ بیماریهای روانی و ذهنی هر روز بالاتر میرود و افسردگی یکی از مهمترین دلایل ناتوانی افراد در سراسر دنیاست. مقالهی زیر را بخوانید تا با علائم افسردگی آشنا شوید.
طبق تخمین سازمان بهداشت جهانی WHO یکچهارم افراد در طول زندگی خود از یک اختلال روانی رنج میبرند. کلید درمان هر بیماری، شناخت و درک آن است و از خانه آغاز میشود. داشتنِ یک دوست، همسر، همکار یا یک عضو فامیل یا کسی که در مورد علائم افسردگی چیزهایی بداند، میتواند در درمان، بسیار تأثیرگذار باشد. حقایقی که در ادامهی مطلب بیان میشود در مورد تجربهی شخصی نویسنده است که معتقد است در مورد سایرین هم به همین نحو است.
١. یک موجود خیالی در گوش شما وجود دارد
ممکن است فراموش کرده باشید برای دوستتان در مصاحبهاش آرزوی موفقیت کنید یا یک آدرس ایمیل را اشتباه وارد کرده باشید یا حتی کوچکترین خطاهایی که هر شخصی ممکن است مرتکب شود را انجام داده باشید. در این حالت کسی که یک ذهن منطقی دارد به دوستش میگوید متأسفم که فراموش کردم برایت آرزوی موفقیت کنم و سایر خطاهای پیش آمده را میبخشد. اما فردی که افسرده است صدایی میشنود که به او میگوید تو فراموش کردی چون دوست خوبی نیستی یا کارمند یا انسان شایستهای نیستی پس نباید خوشحال باشی!
٢. کارهایتان را با تأخیر شروع میکنید
آیا تا به حال در گزارشهای تلویزیونی دیدهاید زمانی که مجری با خبرنگار در خارج از کشور صحبت میکند؟ همیشه یک تأخیر زمانی وجود دارد تا صدای مجری به گوشیِ خبرنگار برسد و با چند ثانیه سکوت در شروع برنامههای زنده مواجه هستیم.
وقتی افسرده هستید در مورد هر مکالمهای این حس را دارید، ذهن شما به زمان بیشتری برای پردازش آنچه گفته شده، نیاز دارد که این منجر به ایجاد یک تأخیر زمانی میشود. این تأخیر در گفتگوها باعث میشود تا اطرافیان به تدریج تمایلشان را نسبت به مکالمه با شما از دست بدهند. بزرگترین امیدتان این است که دیگران کمکم شما را کنار بگذارند تا بتوانید بیشتر در خودتان فرو بروید و از بقیه فاصله بگیرید.
٣. یک شنل نامرئیکننده دارید
کسانی که افسردگی دارند، مانند هری پاتر یک شنل نامرئیکننده دارند. البته نه اینکه خودشان را نامرئی کند، دیگران را کمکم برایشان نامرئی میکند. به تدریج به مرحلهای میرسند که دیگر متوجه سایرین در اطرافشان نمیشوند. ابتدا از مکالمه و محاوره با دیگران کنار میکشند و از هر کاری که آنها را در مرکز توجه قرار دهد، اجتناب میکنند.
برای اینکه بقیه را از سر خود باز کنند، به همه میگویند که همه چیز خوب است اما کمکم خود را از رویدادهای اجتماعی کنار میکشند. سایرین نیز یک به یک از آنها دوری میکنند و سرانجام نامرئی میشوند.
۴. ذهن متوقف میشود
زمانی که فردی افسرده است، گذرِ روزها و هفتهها برایش مفهومی ندارد و متوجه وقایع اطرافش نمیشود، درست مانند اینکه ذهن در حالت استندبای قرار گرفته و زنده است و از لحاظ تکنیکی مشکلی ندارد، اما اطلاعات را جذب نمیکند یا به خاطر نمیسپارد. در این حالت فرد افسرده از نظر دیگران عادی نیست، زیرا درست مانند یک ماشین اتوماتیک عمل میکند، حرف میزند، کارهایش را درست انجام میدهد اما انگار اصلا در آنجا نیست و در عالم دیگری سِیر میکند.
۵. دنیا مانند یک فیلم ترسناک میشود
زمانی که من ۲۳ ساله بودم حتی میترسیدم به تنهایی سوار اتوبوس شوم. صحبت کردن با غریبهها برایم مانند افتادن در قفس شیر، ترسناک بود. هر روز در هر گوشهای منتظر وقوع اتفاقی وحشتناک بودم. کار به جایی رسید که تنها جایی که در آن احساس امنیت میکردم تختخواب و زیر لحاف بود. به دور از افرادی که دیگر اعتمادی به آنها نداشتم.
۶. به نظر میرسد شما همان آدمِ سابق هستید، اما در واقع اینطور نیست
کسی که در گذشته به سادگی با دوستانش میخندید به فردی دیگر تبدیل میشود. یک فرد پیش از افسردگی و بعد از آن تفاوتهای زیادی دارد. شما نمیتوانید به خاطر بیاورید که آخرین باری که احساس شادمانی کردید کِی بوده و نگران هستید که دیگر نتوانید چنین حسی را تجربه کنید.
٧. احساس گناه میکنید، فکر میکنید این بیماری تقصیر خودتان است
یکی از نشانههای ناخوشایند افسردگی، احساس گناه است. فرد افسرده نه تنها خود را به دلیل اینکه به اندازه کافی در مواجهه با افکار منفی قوی نیست، سرزنش میکند، بلکه از اینکه سایرین نگران او هستند نیز عذاب میکشد زیرا حس میکند که از لحاظ فیزیکی و جسمی مشکلی ندارد و نگرانی افراد بیجاست. در این مواقع واکنشهای اطرافیان که درکی از افسردگی ندارند نیز شرایط را بدتر میکند، مثلا گفتن عبارت «قوی باش، اوضاع آنقدرها هم بد نیست» یا «فکرهای بد را از سرت بیرون کن» فقط احساسات منفی را در بیمار افزایش میدهد و باعث میشود که احساس گناه بیشتری داشته باشد.
٨. خودخوری میکنید و خودتان را سرزنش میکنید
مبارزه یا فرار وجه مشترک انسان با حیوانات است، وقتی خستهایم و توان مبارزه نداریم، ترجیح میدهیم فرار کنیم. احساس گناه باعث میشود که از اطرافیانمان فاصله بگیریم و خود را متقاعد میکنیم که برای همه بهتر است که ما تنها باشیم. این حالت زمانی است که فرد افسرده به حالت خود تخریبی میرسد، خود را از کمک اطرافیان محروم میسازد، تعهداتش را فراموش میکند و از هرگونه ابراز محبت به دیگران خودداری میکند.
٩. نگاهتان به زندگی از ورای یک دیوار شیشهای است
هر چه بیشتر در افسردگی غرق شویم، این حس در ما شدت میگیرد که ما نسبت به دنیای اطراف فقط یک ناظر هستیم و به تدریج ارتباطمان با زندگی قطع میشود و عمیقتر در خود فرو میرویم. در این حالت شما میدانید که باید چه احساسی داشته باشید ولی نمیتوانید حسی داشته باشید زیرا یک دیوار شیشهای بین شما و دنیای اطرافتان حائل شده است.
۱۰. دوست ندارید در مورد بیماریتان صحبت کنید
یکی از چالشبرانگیزترین نشانههای افسردگی این است که فرد افسرده تمایلی به صحبت در این مورد ندارد. در واقع شما نمیدانید که چه چیزی سر جایش نیست و وقتی دیگران در این مورد سوال میپرسند، سعی میکنید به آنها توضیح دهید که وقتشان را با نصحیت در این مورد هدر ندهند. یکی از فواید ادراک این است که میدانید هر چیزی میتواند تغییر کند، اما زمانی که وسط دره هستید، نمیتوانید مانند زمانی که بالای کوه هستید، افق را تماشا کنید.
۱۱. احساس غم نمیکنید، در واقع اصلا احساسی ندارید
یکی از بزرگترین تصورات نادرست در مورد افسردگی این است که همه فکر میکنند فرد افسرده بینهایت غمگین است، اما افسردگی تفاوت زیادی با غمگین بودن دارد، در واقع افسردگی فقدان احساس است. وقتی شما غمگین هستید، در واقع حسی دارید که میتواند رها شود و برای چیزی که از دست دادهاید اندوهگین هستید و این به شما کمک میکند تا بر این مسئله فائق شوید. اما افسردگی فقدان احساس در مورد همه چیز است. در واقع برزخی است که فرد افسرده در آن نه حسی دارد و نه هدفی برای زندگی کردن.
تا اینجا ۱۱ مورد را بیان کردیم اما یک مورد باقی مانده که مهمترین مورد است…
۱۲. این دوران سرانجام به پایان خواهد رسید
همانطور که شدیدترین طوفانها به پایان میرسد، افسردگی نیز با کمک و حمایت دیگران روزی گذر خواهد کرد. شاید شما هرگز همان فردی که قبلا بودید، نشوید، در واقع به شخص دیگری تبدیل میشوید که هم قویتر است و هم خودآگاهی بیشتری دارد.
بزرگترین درسی که در این مدت آموختم این بود که به دیگران اجازه بدهم به من کمک کنند حتی اگر احساس کنم که این کار غیرطبیعیترین کار دنیاست.