«غلامحسین ساعدی»، پزشکی بود که دیوانهوار عاشق دنیای نویسندگی شد. سرانجام این حرفه را برگزید و ادبیات داستانی ایران را، طی دهه های سی و چهل مدیون خود کرد. او سال ۱۳۱۴ در آذربایجان به دنیا آمد. فعالیتهای سیاسیاش را از سال ۱۳۳۰ آغاز کرد و مسئولیت انتشار چند روزنامه را در آذربایجان برعهده گرفت. بعد از کودتای ۲۸ مرداد دستگیر شد و چند ماهی در زندان به سر برد. بعد از آزادی از زندان به دعوت انجمن قلم آمریکا روانهٔ این کشور شد و سخنرانیهای متعددی در این کشور انجام داد. پس از انقلاب ساعدی مجبور به ترک ایران شد و در فرانسه اقامت گزید و در همانجا بر اثر خونریزی داخلی چشم از جهان بست. عزادارن بیل را «غلامحسین ساعدی» نوشته است. دوازده بار تجدید چاپ شده و بعد از گذشت سالیان، همچنان اثری خواندنی تلقی میشود که جریان خاصی را در خود پدید آورده است؛ چنانکه شاملو در مورد آن میگوید: «ما عزاداران بیل را داریم از ساعدی، که به عقیده من پیشکسوت گابریل گارسیا مارکز است».
در داستانهای ساعدی، دنیای غمانگیز فقر و دربدری دهقانان آواره، روشنفکران سرگردان و بیهدف و ولگردان آواره اجتماع ترسیم میشود و فقر، درماندگی و دیگر واقعیات جامعه را به خواننده نشان میدهند. در پس این توصیفات، خشم و خروشی توأم با کینه نهفته است و در نهایت، آنچه برای خواننده برجای می ماند، زهرخندی بیش نیست. ساعدی در داستانهایش بیطرف مانند یک دوربین عمل میکند و جهالت جامعه را بدون هیچ قضاوتی به نمایش میگذارد.
عزاداران بیل مجموعه هشت داستان پیوسته درباره فلاکتهای مدام مردمان روستایی به نام بیل است.
به نظر جمال میرصادقی دیگر نویسنده ایرانی و منتقد ادبی، منبع الهام ساعدی «نقاب مرگ سرخ» اثر ادگار آلن پو بوده است. داستان گاو یکی از معروفترین داستان های این مجموعه است که بعدها توسط داریوش مهرجویی به صورت فیلم درآمد.
البته چون در ظاهر این داستانها مربوط میشوند به یک روستای دورافتاده، این طرز نگاه، به کسی برنمیخورد. در یک خوانش عمیق از متن، متوجه نکاتی میشویم که اصل جنس فرهنگ خودمان است، و ربطی هم ندارد که بچه کجای این سرزمین هستیم: در یک دهیم، یا یک شهر کوچک، یا یکی از شهرهای بزرگ، یا در پایتخت، بیل، یعنی ایران، و عزاداران بیل، یعنی ما.
کافیست یکبار کتاب را با دقت بخوانید و ببینید هنوز که هنوز است همه خصوصیات بیلیها را داریم.
مردم روستا به فقر اجتماعی، فقر فرهنگی، خرافات و … گرفتار هستند. بعضی از شخصیتهای داستان در هشت قصه تکرار میشوند. مثل کدخدا، مش اسلام، پسر مش صفر، موسرخه. که هر کدام از آنها نمادی از کاراکترهای شخصیت های متفاوت در داستان هستند. نثر روشن و سلیس از ویژگی بارز این هشت قصه است. جملهها و دیالوگها کوتاه هستند و همین مسئله باعث تند شدن ضرباهنگ قصهها شده است.
در بخشی از کتاب عزاداران بیل میخوانیم:
ننه خانوم جلو رفت و گفت: کار دُرس شد. سه نفر جوون میرن که سیبزمینی و آذوقه گیر بیارن. بقیه چه کار میکنن؟ بازم میرین گدایی؟
مشدی بابا گفت: چاره چیه ننه خانوم؟ هر طوری شده باید شکمارو سیر بکنیم.
ننه خانوم گفت: نه فردا هیشکی از ده نمیره بیرون. از فردا عزاداری میکنیم: دخیل میبندیم، گریه میکنیم، نوحه میخونیم. شاید حضرت دلش رحم بیاد و مارو ببخشه و بلارو از بیل دور بکنه.
ننه فاطمه درخت بید را نشان داد که تکههای کهنه از شاخه هایش آویزان بود و با صدای گرفته گفت: میبینین؟
و شروع کرد به گریه، جارو را زد به آب تربت و بالا سر مردها تکان داد.
اسلام با صدای بلند گفت: اغفرلنا یا رب العالمین
مردها سر را انداختند پایین و زنهایی که بالای دیوار ردیف شده بودند دوباره پشت دیوار قایم شدن و صدای گریههاشان بلند شد.
ننه خانوم گفت: تا عزاداری نشه، آقاها ما را نمیبخشن.
ننه فاطمه گفت: من و ننه خانوم میریم و همه ده را آب تربت میپاشیم و بعد علمها از علمخانه میآریم بیرون.