اگر به انیمیشن برنده اسکار انکانتو، نگاهی دقیقتر بیندازیم، پی به شباهتهای این اثر با انیمیشن دیگری میبریم که چند سال پیش برندهی اسکار شده بود: کوکو. در این مقاله سعی داریم تا مشابهتهای ساختاری و تماتیکِ این دو اثر را با یکدیگر مقایسه کنیم.
در این مطلب داستان دو انیمیشن انکانتو و کوکو فاش میشود
اسکار سال ۲۰۲۱ با برندهشدن انکانتو (جادو) در رشتهی بهترین انیمیشن سال به پایان رسید. داستانی از خانوادهی کلمبیاییِ مادریگال. سالها پیش به مادربزرگِ این خانواده موهبتی داده شده است و حالا این موهبت نسلبهنسل به فرزندانِ کوچکتر میرسد. موهبتی که در هر فرد شکل متفاوتی دارد. وجود این جادو بهخودیِخود جایگاه بالایی را برای خانوادهی مادریگال در روستا به همراه آورده است و آنها نیز سعی میکنند تا با کمکگرفتن از مهارتهای غیرعادیشان و استفاده از آنها در جهتِ راستوریسکردن کارهای روستا و روستاییان، زندگی را برای همه آسانتر کنند.
ما با میرابل همراهایم، تنها نوهی خانواده که موهبتی به او نرسیده و کاملن انسانی و عادی است. همین بیموهبتی است که او را از دیگران متمایز میکند و بعضن نیشوکنایههای آنها را بهسوی او روان. اما با رو به افول گذاشتنِ جادو، و آن شمعی که نمایانگرِ آن است، میرابل تنها کسی است که به فکر نجات این میراث میافتد و در پایان نیز موفق میشود.
سال ۲۰۱۷ نیز انیمیشنی از سوی شرکت پیکسار و با همکاری دیزنی ساخته و منتشر شد که توانست اسکار بهترین انیمیشن سال را از آنِ خود کند: کوکو. ماجرای پسربچهای مکزیکی که تصمیم میگیرد میراثِ خانوادگیشان ــ ساخت و تعمیر کفش ــ را رها کند و به موسیقی بپردازد. تصمیمی که در ابتدا سویهای کاملن شخصی دارد، ولی درنهایت به جایی منجر میشود که خانواده بهتمامی از آن نفع میبرد.
نخستین چیزی که ایدهی مقایسهی این دو انیمیشن را در ذهنم کاشت ایدهی «سفر به دنیای دیگر» بود. اتفاقی که در هر دوِ این انیمیشنها، و در هر کدام بهنحوی، میافتد و نخستین کلید اصلی حل مشکلات است. در انکانتو، زمانیکه بهنظر میرسد جادو دارد نفسهای آخرش را میکشد، میرابل متوجهِ آیندهبینی برونو میشود. او با رفتن پیشِ برونو و خواستن از او برای اینکه به آیندهبینیاش ادامه دهد درواقع با او به یک سفر میرود. سفری خارج از این دنیا، به دنیایی دیگر. جایی که آنها در اتاقِ کوچکترین نوه مینشینند و آیینی را بهجا میآورند تا مشخص شود ادامهی آن آیندهبینی چه بوده و میرابل باید چه کاری برای حفظ این میراث انجام دهد. در کوکو هم میتوان ردّ پای ایدهی سفر به دنیای دیگر را بهوضوح دید. جایی که میگل به دنیای مردگان میرود و پس از ملاقاتها و ماجراهایی که با هکتور و ارنستو دلاکروز و مادربزرگ ایملدا از سر میگذراند، نهتنها پی به واقعیت و ریشهی اصلی خانوادگیاش میبرد، بلکه میتواند به هدفِ اصلیِ خود ــ رفتن بهدنبالِ موسیقی ــ نیز برسد.
اما شباهتِ انکانتو و کوکو فقط به همین ایده محدود نیست. میتوان اشتراکاتِ مهمتری را نیز دراینمیان جستوجو کرد. نخستین مورد قابلتوجه افتتاحیهی دو انیمیشن است. در کوکو، میگل داستانِ خانواده را روایت میکند. یعنی عملن با فلشبکی مواجهایم که مسئولیتِ روایت پیشداستان را بر عهده میگیرد. اینجاست که میفهمیم پدرِ کوکو خانواده را ترک کرده تا تبدیل به موزیسینی جهانی بشود. بنابراین، از همان ابتدا با مادری تنها مواجهایم که سرپرستیِ خانواده را بر عهده میگیرد. مادربزرگی که مرکزِ خانواده است. این دو مسئله را میتوان در انکانتو هم دید. افتتاحیه همزمان است با تعریفکردنِ آنچه بر خانواده گذشته است. اینکه چرا و چهگونه جادو به خانوادهی مادریگال تعلق گرفت. ضمنِ اینکه متوجه میشویم پدر خود را به نیروهای امنیتی تحویل داده است و مادر و فرزندان تنها ماندهاند. پس اینجا هم با مادری تنها مواجهایم که ادارهی خانواده را بر عهده میگیرد. مادربزرگی که مرکز خانواده است.
شخصیتهای اصلی ــ میگل در کوکو و میرابل در انکانتو ــ اعضاییاند که بهدلایلی چندان موردقبول خانواده نیستند. اولی پسرکی است که میخواهد موزیسین شود و این در خانوادهای که چنین خاطرهی تلخی از موسیقی و موزیسینها دارد، چیزی نابخشودنی و نپذیرفتنی است. دومی هم تنها کسی است که جادویی به او تعلق نگرفته و همگان او را بهچشمِ فردی عادی و نالایق نگاه میکنند. کسی که حتی کمککردنش هم بیشتر به زحمت برای دیگران منجر میشود. طرفه آنکه هر دو داستان نیز در کشورهایی لاتین روایت میشوند: مکزیک و کلمبیا.
برگردیم به ایدهی اصلی. سفری که هر دوی این شخصیتها میروند سفری بیرونی است که همراهِ خود سفری درونی را نیز در پی دارد. هم میگل و هم میرابل در پایانِ این سفرها میفهمند که باید چه کار کنند؛ متوجه میشوند آنچه را که از دست رفته بوده درک کنند و حال برای جبرانش قدم بردارند. میرابل پی به رابطهی مخدوشش با خواهرش، ایزابلا، میبرد و میفهمد که قبل از هر چیز و هر کار، برای اینکه جادوی خانوادگی از کار نیفتد، باید این ارتباط را اصلاح کرد. «اصلاح رابطه»ی اعضای خانواده با یکدیگر است که در آخر دوباره جادو را به مادریگالها هدیه میدهد. روابط میرابل با ایزابلا و مادربزرگ، مادربزرگ با برونو و لوئیسا و همچنین دولورس و ایزابلا. چیزی که برای همگی درکِ تازهای از موقعیتهایشان به ارمغان میآورد.
میگل هم در اثنای سفرش به عالم مردگان میفهمد که اولن پدربزرگِ پدر او واقعن چه کسی است و از اشتباه درمیآید و ثانین پی به واقعیتِ ماجرای هکتور میبرد. کسی که همه گمان میکردند خانواده را ترک کرد تا تبدیل به موزیسینی بزرگ شود و هیچوقت برنگشت و به همین دلیل، هم عکسش از میز عکسهای خانوادگی حذف شد و هم موسیقی تبدیل به چیزی نفرینشده در خانوادهی ایملدا شد. او در این سفر، ایملدا را نیز میبیند و با توضیحِ واقعهای که برای هکتور پیش آمده، دل او را بهدست میآورد و در اصل باعث «اصلاح روابط» خانوادگی میشود. رابطهی خودش با هکتور و ایملدا و رابطهی هکتور با ایملدا. پس میبینیم که در اینجا هم اصلاح روابط خانوادگی است که باعث میشود همهچیز به خوبی و خوشی تمام شود.
ضمنِ اینکه دو عنصر مشترک دیگر نیز دراینمیان نهفته است. یک اینکه سفرهای میگل و میرابل برای ملاقات با فردی طردشده از خانواده است. میگل نخست به دیدنِ ارنستو دلاکروز میرود ــ که بهاشتباه گمان میکند پدربزرگش است ــ و بعدتر نیز با هکتور دیدار میکند. دو نفری که طردشدهاند. هر چند ارنستو، بهواسطهی شهرتی که دارد، مدام بهیاد آورده میشود؛ ولی هکتور رو به فراموشی است و این سفر او را هم نجات میدهد. میرابل نیز به دیدار برونو میشتابد. برونویی که بهدلیل آیندهبینیهایش، آیندهبینیهایی که حاوی حقایقی تلخ برای خانواده بودهاند، محکوم به کنارهگیری و انزوا میشود. انزوایی که تا اندازهای خودخواسته است، ولی بخشِ بزرگترش حاصل این است که در خانواده کسی خواهان او نیست. همانگونه که همهی اعضای خانواده میگویند «ما دربارهی برونو حرف نمیزنیم».
عنصرِ مشترک بعدی آشتیکردن با مادربزرگ است. پیشتر اشاره شد که در مرکز هر دو خانواده، مادربزرگی تنها حضور دارد. مادربزرگی که ادارهی خانوادهها را بر عهده دارد. هم میگل و هم میرابل زمانی میتوانند به وضعیتِ نابهسامان پیشآمده غلبه کنند که با مادربزرگهایشان به آشتی برسند. میگل ازطریق افشای واقعیت ماجرای هکتور و میرابل ازطریق حرفزدن و سخنگفتن از واقعیت جادویی که به آنها داده شده و گسستی که خودخواهی مادربزرگ در خانواده ایجاد کرده است. در آخر نیز، این «خانواده» است که نجات مییابد و حفظ میشود.
همانطور که مشاهده شد، این دو انیمیشن شباهتهای ساختاری و مضمونی غیرقابلانکاری با یکدیگر دارند. شباهتهایی که از افتتاحیهی فیلمها شروع شده و اثرش در کلیدیترین کنشها و مفاهیم فیلم نیز یافت میشود. حتی میتوان شباهتی ظاهری بینِ پروانهی زرد و نورانی ــ بهعنوان نماد اشراق در انکانتو ــ و گلبرگ نارنجی و نورانی ــ واسطهی آمرزش در کوکو ــ نیز مشاهده کرد. دو انیمیشنی که هر یک واجدِ ارزشهایی خاص خودند؛ اما بهشخصه کوکو را بهمراتب بیشتر دوست میدارم.