سوال و جواب: قسمت چهارم فصل ششم Game of Thrones

سوال و جواب: قسمت چهارم فصل ششم Game of Thrones

بعد از نقد و بررسی اپیزود چهارم فصل ششم «بازی تاج و تخت»، برخی از مهم‌ترین سوالات این روزهای سریال را فهرست کرده و پاسخ می‌دهیم. همراه میدونی باشید.

طبق معمول اپیزود دیگری از «بازی تاج و تخت» آمد و علاوه‌بر متحول کردن سوالات و تئوری‌های گذشته‌مان، بر بار آنها افزود و چندتایی جدید هم مطرح کرد. مخصوصا بعد از اپیزودی مثل «کتاب غریبه» که علاوه‌بر داشتن صحنه‌‌ی مهمی در خط داستانی دنی، بقیه‌ی بازیگران دنیا را در حال آماده‌شدن برای جنگ به تصویر کشید. اگر نقد اپیزود چهارم را مطالعه کرده‌اید، همراه من باشید تا سری به برخی از مهم‌ترین سوالات این روزهای سریال بزنیم.

 دنی‌‌ چرا از خفگی نمرد؟

اپیزود چهارم حداقل دارای یکی از «آن» سوال‌های‌ منطقی‌ای بود که برخی تماشاگران صرفا جهت گیر دادن به سازندگان می‌پرسند. سوال این بود که ما می‌دانیم که بدن دنی صدرصد ضد-آتش است و می‌توان از آن به عنوان ماهیتابه استفاده کرد، اما دنی چرا از خفگی دود و دم داخل چادر نمرد؟ خب، در ظاهر سوال قابل قبولی است. اما اگر از این نکته که ما کاملا از سیستم بدن فرد منحصربه‌فردی مثل دنی خبر نداریم بگذریم، نباید فراموش کنیم که نویسندگان بیشتر با این صحنه می‌خواستند یک لحظه‌ی استعاره‌ای برای دنی بسازند؛ لحظه‌ای برای نمایش قدرت واقعی دنی و مسیری که تا اینجا پیموده است. یعنی حتی اگر سر منطق این صحنه گیر کرده باشید، باز با دیدن بیرون آمدن او از میان آتش و کف کردن ملت نمی‌توان یاد زمانی که او اژدهایانش را از تخم درآورد نیفتاد. این صحنه بعد از مدت‌ها می‌خواهد به ما یادآور شود، این همان زنی است که آن موقع همه را شگفت‌زده کرد و هنوز هم جرات و توانایی این کار را دارد. دلیل دیگر هم این است که شما به جز بیرون آمدن از آتش، چه راه جایگزین دیگری برای در کنترل گرفتنِ دوتراکی‌ها می‌شناسید؟ همانند فصل اول که سه‌-چهارتا از خون‌سواران دنی بعد از به دنیا آمدن اژدهایانش به او پیوستند، دنی برای جذب دوتراکی‌ها نیاز به یک آتش‌بازی حسابی داشت. روی هم رفته، این صحنه ثابت می‌کند که دنی حتی بیشتر از چیزی که در کتاب‌ها توصیف شده، موجود منحصربه‌فرد‌تری نسبت به تارگرین‌های دیگر است. چون به گفته‌ی مارتین دنی در کتاب ضدآتش نیست و همان یک بار هم که از درون آتش زنده بیرون آمد، یک معجزه‌ی جادویی بود. اما ظاهرا سریال این قانون را شکسته است. پس کنجکاویم تا بفهمیم این «یگانه»بودنِ دنی از کجا و چگونه می‌آید.

بزرگترین ارتش وستروس متعلق به چه کسی است؟

در اپیزود چهارم اولنا تایرل می‌گوید که دومین ارتش بزرگ وستروس متعلق به تایرل‌هاست. حالا سوال این است که اولین ارتش متعلق به چه کسی است؟ خب، از لحاظ فنی فکر می‌کنم مناطق غربی وستروس، یعنی لنیسترها. در کتاب آنها می‌توانند ارتشی تا ۵۰ هزار نفر تشکیل بدهند. اما به نظر می‌رسد سریال قرار است این اعداد را کمی تغییر بدهد. چون در کتاب ریچ بیشتر است. کلا بهتر است وقتی دارید به سریال فکر می‌کنید، اندازه‌ی ارتش‌هایی که در کتاب آمده را فراموش کنید. مثلا در اپیزود اخیر سریال اعلام می‌شود که بولتون‌ها ۵ هزار نفر نیرو دارند. این در حالی است که در کتاب ارتش ویل ۴۵ هزار نفر است. خب، آیا به نظرتان برخورد ۴۵ هزار نفر با ۵ هزار نفر با عقل جور در می‌آید؟ اما چیزی که در زمینه‌ی محاسبه‌ی ارتش‌ها دوست دارم بدانم، اندازه‌ی ارتش شاه شب است. در همین اپیزود چهارم تورمند به جان اسنو می‌گوید که فقط حدود ۲ هزار نفر مرد جنگجو دارد. سریع این سوال پیش می‌آید که مگر وحشی‌ها صدها هزار نفر نبودند؟ بودند، اما قبل از اینکه در اپیزود «هاردهوم» فصل قبل شاه شب آنها را به زامبی‌های خودش تبدیل کند. بماند که شاه شب به جز هاردهوم ساکنان دیگر مکان‌های آنسوی دیوار را هم به نیروهای خودش اضافه کرده است. خدایان به داد جنوبی‌ها برسند!

چرا نامه‌ی رمزی به «نامه‌ی صورتی» معروف است؟

به خاطر اینکه در کتاب مهر نامه صورتی‌ است. هرچند در سریال این مهر بیشتر قرمز رنگ است و همچنین نام دیگر این نامه در کتاب، «نامه‌ی حرامزاده» است. پس می‌توانید هرچه دوست داشتید آن را صدا کنید! اما سوال اصلی این است که این نامه را چه کسی فرستاده است؟ در کتاب نویسند‌ه‌ی این نامه یکی از معماهای داستان است. یک تئوری می‌گوید که آن را منس ریدر نوشته تا جان اسنو را راضی به رها کردن کسل‌بلک و جنگ کند (یادتان باشد در کتاب نامه‌‌ی صورتی زمانی می‌رسد که جان اسنو هنوز توسط برادرانش کشته نشده). کلا پیچیدگی‌های توطئه‌ای زیادی پیرامون این نامه وجود دارد، اما ظاهرا به‌طرز قابل‌درکی سازندگان برای سریال از این معماپردازی‌ها دوری کرده‌اند. چون برخلاف کتاب که نامه توسط زاغ می‌رسد، در سریال می‌بینیم که پیغام‌رسانی با نشان خاندان بولتون نامه را تحویل می‌دهد. حداقل در سریال یک‌جورهایی مطمئنیم که کار، کار خودِ رمزی است.

اما شاید هم نه! عده‌ای از تحلیلگران باور دارند که هویت نویسنده‌ی نامه‌ی صورتی در سریال هم دقیقا مشخص نیست. نکته‌ی اول این است که هر دو نسخه‌ی نامه‌ سرشار از فحش و بد و بیراه است. این یعنی هرکسی که نامه را نوشته سعی کرده تا از این راه جان اسنو را تحریک به حرکت به سوی جنوب و جنگ کند. اما نسخه‌ی نامه‌‌ی صورتی در سریال دارای اطلاعاتی است که شک و تردیدمان را برمی‌انگیزد. مثلا تا آنجایی که ما می‌دانیم فقط سر شکی‌داگ را به رمزی تحویل داده‌اند و پوست او در وینترفل نیست. رمزی جان را به درآوردن چشمانش تهدید می‌کند. اما ما می‌دانیم که رمزی با قربانی‌هایش کارهای زیادی می‌کند، اما او را هیچ‌وقت در حال درآوردن چشم کسی ندیده‌ایم. نامه همچنین ریکان را «وحشی» توصیف می‌کند، اما این چیزی است که به نظر نمی‌رسد رمزی از آن خبر داشته باشد. نامه می‌گوید که: «من پوست‌شون (Skin) رو جلوی تو می‌کنم». اما ما می‌دانیم که بولتونی‌ها از فعل Flay به جای Skin استفاده می‌کنند. یا «پوست دایروولفش را کف اتاقم پهن کردم». چرا به جای دایروولف از گرگ استفاده نمی‌کند؟ گویی نویسنده می‌خواهد دقیق باشد. یا «... می‌زارم سگ‌هام (Dog) بقیه‌ی کار رو انجام بدن». مگه رمزی از کلمه‌ی «تازی» (Hound) به جای سگ استفاده نمی‌کند؟ خلاصه کاملا مشخص است که هدف اصلی نامه این است که جان اسنو را برای جنگ تحریک کند و طبیعتا کسی چنین هدفی دارد که آزادی وینترفل به نفعش خواهد بود.

در این زمینه سه مظنون اصلی داریم. (۱) لیتل‌فینگر؛ کسی که همین الان در حال حرکت به سمت وینترفل است. (۲) آمبرها؛ کسانی که به نظر می‌رسد به‌صورت مخفیانه می‌خواهند بولتون‌ها را چپه کنند و (۳) استنیس؛ که ممکن است هنوز زنده باشد. و البته ممکن است با همکاری هرکدام از این سه مظنون طرف باشیم. خب، نویسنده‌ی نامه هرکسی است، باید به اطلاعات خاصی دست داشته باشد: رمزی ریکان را گروگان گرفته. سانسا فرا کرده. روس مرده است. ریکان «وحشی» است. بگذارید به درون مظنون‌هایمان عمیق‌تر شویم؛ خب، به نظر نمی‌رسد لیتل‌فینگر به «تنهایی» از گروگان گرفته شدن ریکان به دست رمزی خبر داشته باشد و به نظر نمی‌رسد استنیس هم به «تنهایی» از خصوصیت «وحشی‌»‌بودنِ ریکان اطلاع داشته باشد. پس توطئه‌گران هرکسی هستند، به احتمال زیاد یک طرفشان را آمبرها تشکیل می‌دهند. چون آنها کسانی بودند که ریکان را تحویل رمزی دادند و ریکان هم مدت‌ها با آمبرها زندگی کرده تا آنها با خصوصیات شخصیتی‌اش آشنا باشند. از آنجایی که لیتل‌فینگر با خیال راحت ارتش ویل را برای جنگ شمال آماده کرده، احتمال اینکه او با آمبر‌ها همکاری کند بیشتر است. این یعنی حتی اگر استنیس و آمبرها نویسندگان اصلی نامه‌ی صورتی باشند، باز نمی‌توان عنصر لیتل‌فینگر را به عنوان کسی که در ادامه به این توطئه پیوسته است نادیده گرفت. ماجرای نامه‌‌ی صورتی یکی از جذاب‌ترین معماهای کتاب است که سال‌ها طرفداران را انگشت به دهان گذاشته است. تمام این نظریه‌پردازی‌ها نشان می‌دهد که (شاید) خوشبختانه سازندگان قصد دارند پیچیدگی کتاب را به سریال هم منتقل کنند.

ماجرای قدیمی برن و تغییر گذشته؟

در پیش‌نمایشی که از اپیزود پنجم پخش شده باز دوباره می‌بینیم که شاه شب و سربازانش برن را می‌بینند. آیا این نشانه‌ی دیگری از توانایی برن در تغییر گذشته است؟ در سوال و جواب هفته‌ی گذشته مفصل درباره‌ی این موضوع حرف زدیم و گفتیم که اگر این موضوع حقیقت داشته باشد، چه پیچیدگی‌های جالبِ جدیدی به داستان اضافه می‌شود، اما برای اینکه خیلی برای دیدن عناصر داستان‌های سفر در زمانی در «بازی تاج و تخت» امیدوار نباشید، شما را به یکی از دیالوگ‌های کلاغ سه‌چشم ارجاع می‌دهم. در اپیزود سوم او به برن می‌گوید که: «گذشته نوشته شده. جوهر خشک است». اگر به حرف کلاغ سه‌چشم اعتماد کنیم، این به این معنی است که گذشته ثابت خواهد بود و حتی اگر برن در سبزبینی‌هایش دنیا را منفجر هم کند، وقتی از خواب بیدار شود، آینده هیچ تغییری نکرده است.

لیتل‌فینگر چگونه از جنگ شمال نفع می‌برد؟

اگر یک چیز از لیتل‌فینگر یاد گرفته باشیم، این است که او برای رضای خدا کار نمی‌کند، بلکه فقط به فکر منفعت و سود خودش است. در اپیزود چهارم او شوالیه‌های ویل را برای پیوستن به جنگ جان اسنو و رمزی بولتون جذب می‌کند. سوال این است که لیتل‌فینگری که بین چند نفر هرج‌و‌مرج ایجاد می‌کرد و سپس کنار می‌کشید تا آنها به جان هم بیفتند، چرا یکدفعه تصمیم گرفته به این واضحی جبهه‌‌اش را انتخاب کند و وارد جنگ شود؟ شاید جواب این است که لیتل‌فینگر بین سانسا و رمزی رابطه‌ی بهتری با سانسا دارد. اگر سانسا وینترفل را پس بگیرد، طبیعتا او در شرایط بهتری برای کنترل بر شمال قرار می‌گیرد. فقط مسئله این است که در حال حاضر به نظر نمی‌رسد سانسا از لیتل‌فینگر دل خوشی داشته باشد. «احساسات» یکی از خصوصیات اصلی پیتر بیلیش نیست، اما ما می‌دانیم که او نسبت به خانواده‌ی کتلین استارک کمی احساس دارد. شاید لیتل‌فینگر در ظاهر این‌گونه بروز نمی‌دهد، اما فکر می‌کنم او هرگز نمی‌دانسته که رمزی چه موجود پلیدی بوده است. بنابراین به نوعی می‌خواهد اشتباهش را از این طریق جبران کند. این وسط، سانسا هم بدجوری به نیروهای بیشتر احتیاج دارد. یکی از نکات جالب ادامه‌ی فصل، این است که ببینیم سانسا چگونه با کسی که او را در چنگال رمزی رها کرد و رفت رفتار می‌کند.

وایت‌واکرها در اِسوس؟

از آنجایی که دنی تا پایان اپیزود چهارم یکی از بزرگترین ارتش‌های اسوس‌ را به زرادخانه‌اش اضافه کرده، رسیدن او تا آخر این فصل به وستروس دور از ذهن به نظر نمی‌رسد. بالاخره وایت‌واکرها هم در حال نزدیک شدن به دیوار هستند و به نظر می‌رسد ‌هم‌اکنون فقط اژدهایان دنی بهترین وسیله‌ی دفاعی علیه آنها هستند. اما به تازگی یک تئوری جالب‌توجه پخش شده که ممکن است دنی برخلاف انتظار طولانی ما به وستروس سفر نکند و از همان اسوس با وایت واکرها مبارزه کند. چگونه؟ خب، اگر مقاله‌ی بررسی ریشه آدرها را خوانده باشید، حتما می‌دانید که مکانی به نام «پنج قلعه» در شرقی‌ترین نقطه‌ی اسوس وجود دارد که ظاهرا برای محافظت از سرزمین یی‌تی علیه‌ حمله‌ی شیاطین ساخته شده است. یک چیزی در مایه‌های دیوار خودمان! از آنجایی که جهان مارتین گرد است و ما می‌دانیم که شرقی‌ترین نقطه‌ی اسوس به سرزمین‌های همیشه زمستانِ وستروس متصل است، پس شاید وقتی وایت واکرها حمله‌شان را آغاز کنند، فقط به وستروس حمله نکنند، بلکه سعی کنند بخشی از نیروهایشان را به اسوس بفرستند. این‌طوری دنی  برای حس کردن خطرشان یک‌جورهایی به آنها نزدیک‌تر است تا به سوی نبرد با آنها پرواز کند. شما را نمی‌دانم، اما به‌شخصه فکر نمی‌کنم دنی در حال حاضر حوصله‌ی جمع‌ کردن تجهیزاتش و حرکت به سوی وستروس را داشته باشد. این تئوری اگرچه عالی به نظر می‌رسد، اما برخلاف کتاب تا جایی که به خاطر دارم، سریال تاکنون تلاشی برای مقدمه‌چینی و نام بردن از سرزمینی به اسم یی‌تی نکرده است. پس شاید این یکی از همان چیزهایی باشد که نشان می‌دهد سریال و کتاب پتانسیل این را دارند تا وارد مسیرهای کاملا جداگانه‌ای شوند.

زمینه‌چینی برای روبوسی جان اسنو و شاه شب؟

تا آنجایی که ما می‌دانیم روس بولتون یکی از کسانی بود که در جنگ پنج پادشاه به راب استارک پیوست. این به این معنی است که سربازان بولتونی در جنگ علیه لنیسترها برای راب شمشیر کشیدند. حالا دنیا طوری چرخیده که رمزی قرار است ارتش بولتون‌ها را به جنگ علیه جان اسنو بفرستد. این وسط، وحشی‌هایی که همه از فصل اول به ما گوشزد می‌کردند تا ازشان بترسیم، قرار است همراه جان اسنو به نبرد علیه بولتونی‌ها بپردازنند. همین‌طور که می‌بینند نقش هر دو گروه نسبت به فصل اول کاملا ۱۸۰ درجه تغییر کرده است. ارتش سابق راب استارک «آدم‌بدها» هستند و وحشی‌هایی که تا همین یکی-دو فصل پیش مردم بی‌گناه را می‌کشتند و روستاها را به آتش می‌کشیدند به «آدم‌خوب»ها تبدیل شده‌اند. این یکی از نشانه‌های قدرت سیاست در دنیای سریال است و این یکی از چیزهایی است که من را به یاد حرفِ تیریون در اپیزود چهارم می‌اندازد: «با دشمنانت صلح کن، نه با دوستانت». این جمله‌ی تیریون و اتفاقی که در رابطه با تغییر نقش بولتونی‌ها و وحشی‌ها افتاده شاید مقدمه‌چینی وقوع اتفاقی بزرگتر است. چه اتفاقی؟ همان تئوری مشهور که می‌گوید در پایان آدرها و انسان‌ها به جای جنگ و نابودی یکدیگر، به تفاهم و صلح می‌رسند.

مقصد بعدی دنی کجاست؟

«برای رفتن به شمال، باید به سمت جنوب سفر کنی. برای رسیدن به غرب، باید به شرق بروی. برای به جلو رفتن، باید به عقب بروی و برای لمس روشنایی، باید از زیر سایه عبور کنی». این جمله‌ی مشهور را زن مرموزی به اسم کوایث در کتاب دوم مارتین به دنی می‌گوید. اگرچه این جمله در سریال گفته نشده و همین موضوع اهمیت آن را در خط داستانی سریال پایین می‌آورد، اما اگر آن را در کنار مسیر حرکت دنی قرار دهید، می‌بینید که تقریبا درست است. مخصوصا بعد از اپیزود چهارم که به دست آوردن دوتراکی‌ها یکی دیگر از پیش‌گویی‌های این جمله را به حقیقت تبدیل کرد. مسئله این است که خط داستانی دنی تاکنون کم‌و‌بیش براساس چیزی که کوایث پیش‌بینی کرده بود جلو رفته است. دنی به جای رفتن به وستروس و بازپس‌گیری هفت پادشاهی، وقتش را صرف فتح آستاپور، یونکای و میرین کرد. این یعنی او به جای رفتن به شمال تاکنون در حال حرکت به سمت جنوب بوده و به جای عبور از دریای باریک و رفتن به غرب، در سمت مخالف حرکت کرده است و ما در این فصل می‌بینیم که او به معنای واقعی کلمه به جای جلو رفتن، به عقب برمی‌گردد؛ به آغاز سفرش در کنار دوتراکی‌ها. در پایان اپیزود اخیر سریال دیدیم که این موضوع به نفعش تمام شد و او ارتش دوتراکی‌ها را بی‌دردسر برای خودش کرد. خب، خط آخر این پیش‌گویی می‌گوید که برای «لمس روشنایی باید از زیر سایه عبور کنی». عده‌ای بر این باورند که مقصد بعدی دنی که خواسته یا ناخواسته به آنجا کشیده خواهد شد، سرزمین‌های سایه یا آشای خواهد بود؛ جایی که کوایث و ملیساندرا خودمان نیز اهل آنجا هستند. سرزمینی که شاید مرموزترین و ناشناخته‌ترین مکان دنیای مارتین است.

چرا عده‌ای با دنی حال نمی‌کنند؟

اخیرا نه تنها در بخش نظرات نقد میدونی، بلکه در سرتاسر اینترنت دیده‌ام که عده‌ای دنی را مغرور و کسل‌کننده می‌دانند. سوال این است که آیا واقعا دنی شخصیت اعصاب‌خردکنی است؟ من که این‌طور فکر نمی‌کنم، اما شاید بدانم چرا بقیه این‌طور فکر می‌کنند. مسئله این است که ما جان اسنو و دنریس را به عنوان بزرگترین قهرمانان سریال می‌شناسیم. اما چرا همه عاشقانه طرفدار جان هستند، اما در طرفداران دنی ناخالصی وجود دارد؟ شاید به خاطر اینکه برخلاف جان که با هزارجور بدبختی و بیچارگی به اهدافش می‌رسد، دنی تا به مشکل برمی‌خورد یا بدن ضدآتشش را به رخ می‌کشد یا اژدهایانش را از غلاف در می‌آورد. خلاصه اینکه برخلاف جان که در بدترین جای دنیا (کسل‌بک) برای محافظت از دنیا با دستان خالی سگ‌دو زده، دنی هرگز این‌طوری زجر نکشیده است و برخلاف جان یک انسان عادی نیست.

دلیل دوم شاید این است که وجدان و شرافتِ جان اسنو مثل پدرش به او اجازه نمی‌دهد که به راحتی دست به کشتن بزند و به راحتی با آن کنار بیاید. مثلا ببینید او چگونه بعد از حلق آویز کردنِ الیسر تورن و دار و دسته‌اش از لحاظ روحی و روانی به هم می‌ریزد. در حالی که دنی در پایان اپیزود چهارم پس از جزغاله کردن کال‌های دوتراکی لبخند مغرورانه‌ای از پیروزی‌اش به مردم تحویل می‌دهد. شاید این دوتا از مهم‌ترین دلایلی باشد که مردم جان را بیشتر از دنی دوست دارند، اما مسئله این است که اگر قرار بود این دوتا شبیه هم باشند که همه‌چیز تکراری می‌شد. ویژگی جذاب «بازی تاج و تخت» این است که دوتا قهرمان کاملا متفاوت تحویل‌مان می‌دهد. حرامزاده‌ای که کسی آدم حسابش نمی‌کند و باید در لبه‌ی تاریک و دورافتاده‌ی دنیا بجنگد و زنی که از آخرین بازماندگانِ سلسله‌ی باشکوه تارگرین‌هاست و همه‌چیز دارد. جان به عنوان قهرمانی که به وسیله‌ی اخلاق و احترام موقعیتش را به دست آورده و دنی به عنوان قهرمانی که از طریق آتش و خونریزی و جادو به اینجا رسیده است. قبول دارم که جان ویژگی‌های لوسِ دنی را ندارد و مثل دنی هرجا که می‌رسد لقب‌های دور و درازش را ردیف نمی‌کند، اما داشتن قدرت‌های مختلف، بیشتر از اینکه به نفع دنی باشد، وسیله‌های ترسناکی برای او بوده است.

منظورم این است که خاندان تارگرین همیشه با اژدهایانش شناخته می‌شده. با استفاده از اژدهایان برخی از بهترین دوران‌های تاریخ را رقم زده و با استفاده از همین اژدهایان برخی از تاریک‌ترین لحظات تاریخ را ساخته است. درگیری اصلی دنی هم همین است. اینکه چگونه می‌تواند با وجود داشتن قدرت‌ها و ویژگی‌هایی که افراد دیگری ندارند، تبدیل به کسی مثل پدرش یعنی شاه دیوانه نشود. چگونه می‌تواند از این ویژگی‌ها در راه خوب استفاده کند. مسئله این است که دنی تاکنون در این امر ناموفق بوده است. نکته‌ی جالب خط داستانی دنی اتفاقی است که در پایان‌بندی اپیزود چهارم می‌افتد؟ آیا دنی دارد تبدیل به همان آدمی می‌شود که از آن می‌ترسید. کسی مثل پدرش که با خون و آتش راهش را باز می‌کرد و قدرتش را به رخ می‌کشید. آیا دنی تا زمانی که به وستروس برسد به عنوان قهرمان باقی می‌ماند یا تبدیل به یک تارگرین خشمگین و مرگبارِ دیگر می‌شود؟ سعی کنید به دنی از این زاویه نگاه کنید و او را با جان مقایسه نکنید. چون جان و دنی به جای اینکه شبیه یکدیگر باشند، بیشتر تکمیل‌کننده‌ی کاراکترهای همدیگر هستند. هرچه جان متواضع و فروافتاده است و با چنین اخلاقی افرادش را رهبری می‌کند، دنی فرامانروایی بر مردم را حق خودش می‌داند. جذابیت داستان این است که ببینم پایان این دو فلسفه‌ی کاملا متفاوت به کجا ختم می‌شود! خلاصه اینکه با دنی مهربان باشید، تا او هم با شما مهربان باشد!

افزودن دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

HTML محدود

  • You can align images (data-align="center"), but also videos, blockquotes, and so on.
  • You can caption images (data-caption="Text"), but also videos, blockquotes, and so on.
2 + 4 =
Solve this simple math problem and enter the result. E.g. for 1+3, enter 4.