تمام رویدادهای مهم فصل اول و دومِ سریال Dark به ترتیب زمانی از گذشته تا آینده بهعلاوهی اینفوگرافیکِ شجرهنامهی خانوادههای شهرِ ویندن. همراه میدونی باشید.
فصل اولِ سریالِ علمی-تخیلی «تاریک» (Dark) بهعنوانِ یکی از سردرگمکنندهترین سریالهای حال حاضرِ تلویزیون سر زبانها افتاد. سریال که در فصل اول در سه خط زمانی مختلف جریان داشت و به رابطههای فامیلی و دوستانهی درهمبرهمِ چهار خانوادهی شهرِ کوچکی در آلمان میپرداخت، حتی قبل از پخشِ فصل دوم هم بهطرز دلنشینی سریالِ سختی برای تماشا کردن بود که نگاهِ ریزبینانه و کاراگاهی بینندگانش را میطلبید. اما بعد از اینکه هشت اپیزودِ جدید سریال، دو خط زمانی و حتی چند کاراکتر جدید و ارتباطاتِ فامیلی بیشتر به سریال اضافه کردند، نگه داشتنِ خط زمانی متلاشیشده و تکهتکهی سریال و نسلهای مختلفِ خانوادههای کلیدی شهرِ ویندن حتی با وجود تلاشهای سازندگان برای دوری از سردرگمیهای غیرضروری، چندان آسان نیست. بنابراین در مطلبِ پیشرو تصمیم گرفتیم، تا علاوهبر فراهم کردنِ یک اینفوگرافیک از خانوادههای شهر برای درکِ نسبتشناسی شخصیتها با یکدیگر، تمام رویدادهای مهمِ سریال در طول این دو فصل را به ترتیب وقوع زمان (از سال ۱۹۲۱ تا سال ۲۰۵۴) مرتب و منظم کنیم:
اینفوگرافیکِ نسبتشناسی شخصیتهای سریالِ «تاریک»
توضیحِ رویدادهای داستان به ترتیب زمانی
سال ۱۹۲۱
-- هشتم ژانویه: قدیمیترین چیزی که تاکنون در دنیای «تاریک» دیدهایم، عکسِ گروهِ «سیک مونداس» است که باتوجهبه تاریخی که پشتِ عکس نوشته شده، میدانیم که در هشتم ژانویهی سال ۱۹۲۱ گرفته شده است. این عکس شاملِ آدام، نسخهی پیری نوآ، نسخهی بزرگسالی اگنس نیلسن و نسخهی بزرگسالی مگنس نیلسن میشود. جدا از همهی اینها که هویتشان بهطور رسمی در جریانِ سریال فاش شده است، طرفداران گمانهزنی میکنند زنی که در سمتِ چپِ مگنس نیلسن ایستاده، نسخهی بزرگسالی فرانزیسکا و مردی که در سمتِ راستش ایستاده، نسخهی بزرگسالی بارتوز تیدهمن است. اگرچه سریال بهطور رسمی هویتِ آنها را اعلام نکرده است، اما نهتنها بازیگرِ نسخهی بزرگسالی بارتوز تیدهمن خیلی شبیه به بازیگرِ نسخهی جوانیاش است، بلکه ما در پایانِ فصل دوم دیدیم که آنها همراهبا نسخهی بزرگسالی جوناس، قبل از وقوعِ آخرالزمان با ماشینِ زمان به زمانِ دیگری فرار میکنند.
-- بیست و یکم ژوئن: سکانسِ افتتاحیهی فصلِ دومِ سریال در این نقطهی زمانی اتفاق میافتد؛ این سکانس به حفرِ تونلِ غاری که دریچهی سفر در زمان در آن قرار دارد، توسطِ نسخهی جوانی نوآ و مردِ دیگری که طرفداران فکر میکنند نسخهی جوانی بارتوز تیدهمن باشد اختصاص دارد. نسخهی جوانی نوآ، مردِ دیگر را به دستورِ آدام به خاطر اینکه ایمانش را به جنبشِ آنها از دست داده است با فرود آوردنِ کلنگ در پشتش به قتل میرساند. در همین نقطهی زمانی است که آدام به نسخهی بزرگسالی نوآ دستور میدهد تا صفحاتِ گمشدهی «دفترچهی تریکترا» را پیدا کند؛ «دفترچهی تریکترا» که در حال حاضر یکی از مرموزترین آیتمهای دنیای سریال شناخته میشود، یک دفترچهی چرمی است که اطلاعات مربوطبه رویدادهای سفر در زمانی شهرِ ویندن در آن نوشته شده است. دفترچهی تریکترا در طولِ سریال در دستِ چند نفر دیده میشود؛ اولینبار آن را در دهم نوامبر سال ۱۹۵۳ در دستِ نوآ در کلیسا میبینیم. دومینبار آن را در هفتم نوامبر سال ۱۹۸۶ در دستِ نوآ در زمانیکه به ملاقاتِ میکل در بیمارستان میرود میبینیم، سومینبار آن را در دستِ ترونته نیلسن و پیتر داپلر بعد از پیدا کردنِ جنازهی مدز نیلسن در پناهگاه زیرزمینی در چهارم نوامبر سال ۲۰۱۹ میبینیم که کلادیا تیدهمن، آن را درحالیکه نیمی از صفحاتش جدا شده است به آنها میدهد، چهارمین بار آن را در هفتم نوامبر ۲۰۱۹ در دستِ نوآ میبینیم، پنجمین بار نوآ، دفترچه را در دوازدهم نوامبر ۲۰۱۹ به بارتوز تیدهمن میدهد تا او را راضی به انجامِ کاری که ازش میخواهد کند و ششمین بار آن را در پنجم نوامبر ۲۰۱۹، در دستِ نسخهی بزرگسالی جوناس در صحنهای که از زمانِ دیگری به ویندن میآید و در هتلِ رجینا تیدهمن ساکن میشود میبینیم. به نظر میرسد دفترچهی تریکترا شاملِ فهرستی از تمام رویدادهای آینده است که مسافرانِ زمان از آن به عنوان یک نقشهی راهنما استفاده میکنند.
-- بیست و سوم ژوئن: نسخهی نوجوانی جوناس بعد از سفر در سالِ ۲۰۵۳ (دوران آخرالزمان) به وسیلهی «ذرهی خدا»، در علفزاری در سالِ ۱۹۲۱ بیدار میشود. عدهای از کشاورزانِ محلی با دیدنِ سر و وضعِ شلخته و آشفتهی جوناس تصور میکنند که او یک سرباز جنگ و یک اسیرِ آزاد شده بوده است و تصمیم میگیرند او را به مسافرخانهی اِرنا ببرند. نسخهی نوجوانی نوآ و اگنس همراهبا اِرنا زندگی میکنند و همین باعث شده تا طرفداران گمانهزنی که احتمال میرود اِرنا، مادرِ نوآ و اگنس باشد، اما چیزی هنوز تایید نشده است.
-- بیست و چهارم ژوئن: در این نقطهی زمانی نسخهی بزرگسالی نوآ به آدام دربارهی پیدا کردنِ صفحاتِ گمشدهی دفترچه دروغ میگوید. نسخهی نوجوانی جوناس بعد از باندپیچی شدنِ زخمهایش و بیست و چهار ساعت خواب متدوام بیدار میشود و به سمتِ غارها راه میافتد. اما نسخهی جوانی نوآ که آنجا منتظرش است به او میگوید که حفرِ غارها و شکلگیری کرمچاله تا ۳۲ سال دیگر اتفاق نخواهد افتاد. به عبارت دیگر، نسخهی نوجوانی جوناس در این لحظه متوجه میشود (یا حداقل فعلا اینطور فکر میکند) که تنها راه بازگشت به زمانِ خودش را از دست داده است و حداقل تا ۳۲ سال دیگر در سالِ ۱۹۲۱ گرفتار شده است. بعد از اینکه جوناس به در بسته میخورد، نسخهی جوانی نوآ و نسخهی بزرگسالی نوآ، جوناس را به دیدنِ آدام میبرند. آدام فاش میکند که او درواقع نسخهی پیری خودِ جوناس است.
-- بیست و پنجم ژوئن: در این نقطهی زمانی، نسخهی نوجوانی جوناس دوباره با آدام صحبت میکند و آدام فاش میکند که هدفِ نهایی گروهِ «سیک مونداس» مبارزه با خدا است که در این دنیا مترادفِ «زمان» است. درهمشکستنِ قوانین و چرخهی تکرارشوندهی زمان حکمِ شکست دادن و کشتنِ خدا را برای آنها دارد. در ادامه، آدام ماشینی به اسمِ «ذرهی خدا» را به جوناس نشان میدهد و به او میگوید که «ذرهی خدا» حکمِ کلیدِ جوناس برای شکستنِ چرخهی تکرارشوندهی ۳۳ ساله را دارد. به این ترتیب، جوناسِ نوجوان در قالبِ «ذرهی خدا»، وسیلهی جایگزینِ دیگری را به جزِ غارها برای سفر در زمان پیدا میکند. جوناس با راهنمایی فریبکارانهی آدام با استفاده از «ذرهی خدا»، سالِ ۱۹۲۱ را به مقصدِ سال ۲۰۱۹ ترک میکند تا با متوقف کردنِ خودکشی میکل/مایکل (پدرش)، چرخهی ۳۳ ساله را بشکند. در این صحنه آدام را میبینیم که گردنبند سینت کریستوفر را در اختیار دارد که بعدا مهم میشود. بعد از ناپدید شدنِ جوناسِ نوجوان، سروکلهی نسخهی بزرگسالی مگنس پیدا میشود و از آدام میپرسد که چرا هیچ چیزی دربارهی نقشِ جوناس در نقشهشان به او نگفته است.
-- بیست و هفتم ژوئن: نسخهی بزرگسالی نوآ با نسخهی نوجوانی نوآ دربارهی نقشش در برنامههای «سیک مونداس» صحبت کرده و توجیهاش میکند. نسخهی نوجوانی نوآ به سالِ ۲۰۲۰ سفر میکند. سپس، نسخهی بزرگسالی نوآ با آدام روبهرو میشود و فاش میکند که صفحاتِ گمشدهی دفترچه را پیدا کرده است و از مورد سوءاستفاده قرار گرفتن توسط آدام ابرازِ خشم و شکایت میکند. نسخهی بزرگسالی نوآ تلاش میکند تا به آدام شلیک کرده و او را بکشد، اما آدام که کاملا از این حقیقت آگاه است که هیچکس نمیتواند با انجامِ کارِ غیرمنتظرهای، چرخهی تکرارشوندهی زمان را بشکند، دربرابرِ لولهی تفنگِ نوآ میایستد و همانطور که انتظار میرفت، نوآ هرچه ماشه را میکشد، تفنگ شلیک نمیشود. در همین لحظه، نسخهی پیری اگنس (خواهرِ نوآ) پیش قدم میشود و به برادرش نوآ شلیک میکند و او را میکشد. سپس، نسخهی بزرگسالی مگنس و فرانزیسکا، «ذرهی خدا» را فعال میکنند و آدام را با استفاده از این ماشین، به سالِ ۲۰۲۰ میفرستند. در این نقطهی زمانی، به پایانِ هر چیزی که تاکنون از دورهی سالِ ۱۹۲۱ دیدهایم میرسیم.
سال ۱۹۵۳
-- در زمانِ نامشخصی در سالِ ۱۹۵۳، برنامههای ساختِ نیروگاه هستهای در اطرافِ شهر ویندن آغاز میشود.
-- پنجم نوامبر: در این نقطهی زمانی جنازهی اِریک، پسرِ نوجوانِ موقرمزی که در خط زمانی ۲۰۱۹ قبل از میکل نیلسن ناپدید شده بود، در پناهگاهِ زیرزمینی در سال ۱۹۵۳ ظاهر میشود. مرگِ اِریک ناشی از صندلی ماشینِ زمانی است که نوآ روی ساختِ آن کار میکند. از آنجایی که فعلا این صندلی در مرحلهی پروتوتایپ قرار دارد، با اینکه کاربرانش را به گذشته و آینده میفرستد، اما همزمان آن را در این بین میکُشد. سپس، سروکلهی نسخهی بزرگسالی هلگا که برای نوآ کار میکند پیدا میشود و جنازهی اِریک را به محلِ ساختِ نیروگاه هستهای منتقل میکند.
-- نهم نوامبر: چند روز بعد، جنازهی یاسین به سالِ ۱۹۵۳ فرستاده میشود؛ یاسین، دوستِ الیزابت (دخترِ کوچکِ شارلوت داپلر) است که در هفتم نوامبرِ ۲۰۱۹ در مسیرِ مدرسه، ربوده میشود و ظاهرا جنازهاش توسط صندلی ماشینِ زمانِ نوآ به سالِ ۱۹۵۳ فرستاده میشود. سپس، نسخهی بزرگسالی هلگا، جنازهی او را همراهبا جنازهی اِریک در لابهلای تپهی خاکی محلِ ساختِ نیروگاه هستهای رها میکند.
-- دهم نوامبر: جنازههای اِریک و یاسین در محلِ ساخت و سازِ نیروگاه هستهای پیدا میشوند. نسخهی بزرگسالی اُلریک نیلسن از سالِ ۲۰۱۹ سفر کرده و به سالِ ۱۹۵۳ میرسد. در همین حین، نسخهی بزرگسالی اگنس نیلسن (مادربزرگِ اُلریک) و نسخهی کودکی ترونته نیلسن (پدرِ اُلریک) هم به شهرِ ویندن میآیند و در خانهی خانوادهی تیدهمن (که ایگان تیدهمن، کاراگاهِ ویندن است) ساکن میشوند. در این نقطهی زمانی، گرچن، سگِ نسخهی کودکی کلادیا (دخترِ ایگان تیدهمن) در غارها گم میشود و نسخهی پیری کلادیا، سگ را پیدا میکند و آن را با خود به سال ۱۹۸۶ میبرد. اُلریک به مغازهی ساعتسازی نسخهی بزرگسالی اچ.جی. تانهوس سر میزند و وقتی آنجا در لابهلای گفتگوی دوتا از مشتریان میشنود که جنازهی دو بچه در محلِ ساختِ نیروگاه هستهای پیدا شده، عجله میکند و کاپشن و موبایلش را جا میگذارد. اُلریک که در سال ۲۰۱۹، یادداشتهای ایگان تیدهمن را از سالِ ۱۹۸۶ پیدا کرده بود (یادداشتهایی که در آنها از هلگا بهعنوانِ مظنونِ پروندهی ناپدید شدنِ مدز نیلسن، برادرِ اُلریک یاد شده بود)، در سالِ ۱۹۵۳ به این نتیجه میرسد که اگر نسخهی کودکی هلگا را بکشد، میتواند جلوی ناپدید شدن و مرگِ برادر و پسرش میکل و دیگر بچهها را بگیرد. پس، او هلگا را تعقیب میکند و با سنگ به سرش ضربه میزند و درحالیکه فکر میکند بچه را کشته است، او را بیهوش تنها میگذارد.
-- یازدهم نوامبر: نسخهی بزرگسالی اُلریک به اتهامِ ربودن و کشتنِ یاسین، اِریک و نسخهی کودکی هلگا توسط ایگان تیدهمن دستگیر میشود. نسخهی کودکی هلگا که به نظر میرسید مُرده است، در پناهگاهِ زیرزمینی چشم باز میکند. نسخهی پیری کلادیا به ملاقاتِ نسخهی بزرگسالی اچ. جی. تانهوس میرود و به او مأموریت میدهد تا با ساختنِ یک ماشین زمان، وضعیتِ پُرهرج و مرجِ زمان را درست کنند.
-- دوازدهم نوامبر: نسخهی بزرگسالی اُلریک مورد ضرب و شتمِ پلیس که میخواهند از او اعتراف بگیرند قرار میگیرد. در این نقطهی زمانی، پورتالِ زمان در پناهگاه زیرزمینی باز میشود و نسخهی کودکی هلگا ازطریقِ کرمچاله، به سالِ ۱۹۸۶ سفر میکند.
-- اما قبل از رسیدن به دههی ۸۰، در فصلِ دوم سریال چند روزی هم در سالِ ۱۹۵۴ میگذرانیم. اولین اتفاقِ مهم سال ۱۹۵۴ جایی است که نسخهی پیری کلادیا در بیست و دوم ژوئن، ماشین زمانش را دفن میکند تا بعدا توسط نسخهی جوانترِ خودش بیرون کشیده شود. در بیست و سوم ژوئن همان سال، نسخهی کودکی هلگا به خانهی خانوادهی داپلر بازمیگردد. فقط مشکل این است که هلگا اصلا حرف نمیزند. بنابراین مادرش از نسخهی بزرگسالی نوآ که کشیشِ کلیسای شهر است برای به حرف آوردنِ پسرش کمک میخواهد. وقتی نوآ از هلگا میخواهد تا بخشی از کتابِ مقدس را بخواند، هلگا به حرف میآید و آن را میخواند. همچنین در این نقطهی زمانی، اگنس نیلسن که در خانهی خانوادهی تیدهمن ساکن شده است، با دوریس تیدهمن (همسرِ ایگان تیدهمن) وارد رابطهی عاشقانه میشود. نسخهی پیری کلادیا، تکهای از روزنامهای را که دربارهی قتلش در آینده نوشته است، به اگنس نیلسن میدهد و به او میگوید تا سراغِ نسخهی بزرگسالی نوآ برود. اگنس به نوآ میگوید که صفحاتِ گمشدهی دفترچه در اختیارِ نسخهی پیری کلادیا است و از نوآ میخواهد تا از آدام بپرسد که آیا به او اجازه میدهد تا دوباره به گروه «سیک مونداس» بپیوندد یا نه. ایگان تیدهمن بعد از بازگشتِ نسخهی کودکی هلگا به خانه، به دیدنِ اُلریک نیلسن در سلولش میرود. سپس، نسخهی پیری کلادیا به دیدنِ ایگان تیدهمن در دفترِ کارش میرود. کلادیا از او عذرخواهی میکند، اما ایگان نمیداند که این پیرزن چه کسی است، چرا به دیدن او آمده و به چه دلیلی از او عذرخواهی میکند. در ادامه نسخهی پیری کلادیا به دیدنِ نسخهی جوانی اچ. جی. تانهوس میرود، کتابِ «سفری به درونِ زمان» که تانهوس هنوز آن را ننوشته است را به او میدهد و به او میگوید که یک روز باید سازوکارِ ماشین زمان را به او (نسخهی جوانیاش) توضیح بدهد. درنهایت، نسخهی بزرگسالی نوآ، نسخهی پیری کلادیا را پیدا میکند و بعد از اینکه کلادیا به او میگوید که هر چیزی که آدام به او گفته دروغ است، کلادیا را به قتل میرساند و صفحاتِ گمشدهی دفترچه را به دست میآورد و به محضِ خواندنِ آنها، باتوجهبه چهرهی وحشتزده و شوکهاش کاملا مشخص است که از چیزی که خوانده ناراحت شده است. ما دقیقا نمیدانیم که صفحاتِ گمشدهی دفترچه شامل چه اطلاعاتِ ناراحتکنندهای است، اما هر چیزی است، مربوطبه دخترش شارلوت میشود. بالاخره سه روز بعد در بیست و ششم ژوئن ۱۹۵۴، ایگان تیدهمن در سردخانه به جنازهی نسخهی پیری کلادیا نگاه میکند و گمانهزنی میکند که او احتمالا همدستِ آدمرباییها و آدمکشیهای اُلریک بوده است. ایگان به دیدنِ نسخهی کودکی هلگا میرود و دربارهی کلادیا از او میپرسد و عبارتِ «شیطان سفید» (اسم مستعارِ کلادیا) را از زبانِ هلگا میشنود. در همان روز، هانا کانوالد از سال ۲۰۲۰ به سال ۱۹۵۴ سفر میکند و در جستجوی اُلریک، با ایگان تیدهمن آشنا میشود. آنها به بیمارستانِ روانی که اُلریک در آنجا زندانی است میروند. هانا بعد از دیدار با اُلریک به این نتیجه میرسد که اُلریک، کاترینا و خانوادهاش را به او ترجیح میدهد. هانا تصمیم میگیرد حرفی دربارهی آشناییاش با اُلریک نزند و او را در همان وضع در تیمارستان تنها بگذارد. بعد از دیدارِ اُلریک و هانا، به نظر میرسد که هانا تصمیم میگیرد در سال ۱۹۵۴ بماند و زندگی جدیدی را در آنجا آغاز کند. اتفاقاتِ سال ۱۹۵۴، با سکانسی بین هانا و ایگان تیدهمن در دفتر کارش که شاملِ سرنخهایی دربارهی احتمال رابطهی عاشقانهی آنها میشود به اتمام میرسد.
-- در نقطهی زمانی نامشخصی در سالِ ۱۹۶۰، ساختِ نیروگاه هستهای تایید میشود.
سال ۱۹۸۶
-- در نقطهی زمانی نامشخصی در سال ۱۹۸۶، نسخهی بزرگسالی ترونته نیلسن (پدرِ اُلریک) و نسخهی بزرگسالی کلادیا تیدهمن رابطهی عاشقانهی مخفیانه دارند؛ درست همانطور که دوریس تیدهمن و اگنس نیلسن در سال ۱۹۵۴ رابطهی عاشقانه داشتند.
-- تابستان: درست چند وقت بعد از فاجعهی چرنوبیل که اتفاقا تشعشعاتش به شهر ویندن هم میرسد، انفجاری در نیروگاه هستهای ویندن باعثِ نشتِ مواد رادیواکتیو و ایجاد کرمچاله در غارهای اطرافِ ویندن میشود. در همین نقطهی زمانی، نسخهی نوجوانی اُلریک و نسخهی نوجوانی کاترینا در قالب یک شوخی پشتوانتی، رجینا تیدهمن (دخترِ کلادیا) را به درخت میبندند که بعدا مدز نیلسن، برادرِ کوچکترِ اُلریک، رجینا را پیدا کرده و آزادش میکند. در همین نقطهی زمانی، مقاماتِ نیروگاه، فاجعهی هستهای را مخفی نگه میدارند و بشکههای حاوی زبالههای هستهای ناشی از انفجار را بهطور غیرقانونی در داخلِ غارهای ویندن پنهان میکنند. در ادامه، سروکلهی نسخهی بزرگسالی نوآ پیدا شده و به کشیشِ جدید شهر تبدیل میشود.
-- نهم اکتبر: نسخهی بزرگسالی هلگا، مدز نیلسن را میرباید. مدز نیلسن گمشده اعلام میشود.
-- چهارم نوامبر: نسخهی بزرگسالی هلگا به سال ۲۰۱۹ سفر میکند. مدز ازطریقِ صندلی به سال ۲۰۱۹ فرستاده میشود، اما در این حین کشته میشود.
-- پنجم نوامبر: نسخهی کودکی میکل نیلسن (مایکل کانوالد در آینده) از آینده به سال ۱۹۸۶ سفر میکند و در جستجوی والدینش، سر از بیمارستان در میآورد. نسخهی پیری ایگان تیدهمن، مرگِ ۳۳ گوسفند را بررسی میکند و نسخهی کودکی شارلوت، با یک پرندهی مُرده برخورد میکند. نسخهی پیری بِرند داپلر (پدر پیتر داپلر) که رئیسِ نیروگاه هستهای بوده، در آخرین روزِ ریاستش، محلِ زبالههای رادیواکتیو در غارهای ویندن را به نسخهی بزرگسالی کلادیا (رئیسِ جدید نیروگاه) نشان میدهد. نسخهی بزرگسالی هلگا به مناسبِ پُست جدیدِ کلادیا، کتابِ «سفر به درون زمان» را به نسخهی بزرگسالی کلادیا هدیه میدهد. نسخهی پیری اچ. جی. تانهوس مشغولِ کار روی ماشینِ زمان است. اِریک توسط نسخهی بزرگسالی هلگا با استفاده از صندلی به سالِ ۱۹۵۳ فرستاده میشود، اما فقط جنازهاش به مقصد میرسد.
-- ششم نوامبر: این نقطهی زمانی مصادف با اولین روزِ کار نسخهی بزرگسالی کلادیا بهعنوانِ رئیسِ نیروگاه هستهای است.
-- هفتم نوامبر: بعد از اینکه هانا به دروغ به پلیس گزارش میکند که شاهدِ تجاوز کاترینای نوجوان به دستِ اُلریکِ نوجوان بوده، اُلریکِ نوجوان دستگیر میشود. نسخهی بزرگسالِ جوناس از سال ۲۰۱۹ به این نقطهی زمانی سفر میکند. او با نسخهی پیری اچ. جی. تانهوس دیدار کرده و از او میخواهد ماشینِ زمان را درست کرده تا او بتواند کرمچاله را نابود کند.
-- هشتم نوامبر: جوناسِ نوجوان از سالِ ۲۰۱۹ به وسیلهی دریچهی داخلِ غار به این نقطهی زمانی سفر میکند.
-- نهم نوامبر: نسخهی پیری ایگان تیدهمن از کاترینای نوجوان دربارهی واقعیت داشتن یا نداشتنِ مورد تجاوز قرار گرفتن توسط اُلریکِ نوجوان بازجویی میکند. جوناسِ نوجوان بدون اینکه نسخهی کودکی میکل نیلسن را با خودش برگرداند، به سالِ ۲۰۱۹ بازمیگردد. نسخهی کودکی میکل و نسخهی کودکی هانا در بیمارستان با یکدیگر آشنا میشوند. یاسین با استفاده از صندلی به سالِ ۱۹۵۳ فرستاده میشود، اما در این بین کشته میشود.
-- در نقطهی زمانی نامشخصی، فردی به اسم الکساندر کوهلر ناپدید میشود.
-- یازدهم نوامبر: نسخهی نوجوانِ بوریس نیوالد بعد از ارتکاب دو قتل در شهر ماربرگ، در جریانِ تلاش برای فرار به ویدن میرسد و اسمِ الکساندر کوهلر را برای خودش انتخاب میکند (رئیس نیروگاه هستهای در خط زمانی ۲۰۱۹). الکساندر پاسپورت واقعی و تفنگش را در حالی در جنگل مخفی میکند که هانای نوجوان او را میبیند؛ هانای نوجوان، چیزهایی که الکساندر دفن کرده بود را بیرون میکشد و پیش خودش نگه میدارد. هانای نوجوان به کاترینای نوجوان میگوید که رجینای نوجوان مسئولِ دروغگی گزارش کردنِ تجاوزِ اُلریک به پلیس بوده. اُلریکِ نوجوان بهدلیل عدم وجود هرگونه مدرکی علیه او، از زندان آزاد میشود. درحالیکه کاترینای نوجوان و اُلریک نوجوان، رجینای نوجوان را در جنگل تنها گیر میآورد و سعی میکنند او را به خاطر گزارشِ اشتباهیاش به پلیس دربارهی آنها اذیت کنند، سروکلهی الکساندر با تفنگش پیدا میشود و رجینا را نجات میدهد. نسخهی بزرگسالی کلادیا، سگش گرچن که در کودکی در غارهای ویندن گم شده بود را پیدا میکند که بهتازگی از سالِ ۱۹۵۳ آمده است. نسخهی بزرگسالی هلگا که از کشتنِ بچهها برای آزمایشِ کردن صندلی خسته شده، به نسخهی بزرگسالی نوآ میگوید که دیگر نمیخواهد نقشی در این کار داشته باشد، اما همزمان او آنجا را ترک نمیکند. صحنهی بعدی جایی است که نسخهی بزرگسالی هلگا در کلبهاش مخفی میشود و از مصاحبهی از پیشبرنامهریزیشدهاش با نسخهی بزرگسالی ایگان تیدهمن دوری میکند.
-- دوازدهم نوامبر: نسخهی بزرگسالی کلادیا، الکساندر کوهلرِ نوجوان را که مهارتِ جوشکاری بلد است استخدام میکند تا درِ بینِ نیروگاه هستهای و غارهایی را که زبالههای هستهای در آن پنهان شده است برای همیشه جوش بزند و ببندد. نسخهی بزرگسالی جوناس به مغازهی اچ. جی. تانهوس بازمیگردد و ماشینِ زمان تکمیلشده را از او تحویل میگیرد. نسخهی پیری هلگا با نسخهی بزرگسالی هلگا روبهرو میشود و از او میخواهد تا دست از کار کردن برای نسخهی بزرگسالی نوآ بکشد، اما نسخهی بزرگسالی هلگا به او (یا بهتر است بگوییم به خودش) گوش نمیدهد. نسخهی بزرگسالی اینس کانوالد (پرستارِ بیمارستان)، نسخهی کودکی میکل نیلسن را به فرزندی قبول میکند. جوناسِ نوجوان دوباره از سال ۲۰۱۹ به این خط زمانی سفر میکند تا میکل نیلسن را نجات داده و با خود به زمانِ خودش برگرداند. اما قبل از اینکه موفق شود، نسخهی بزرگسالی هلگا و نسخهی بزرگسالی نوآ، او را میربایند و به پناهگاه زیرزمینی که صندلی در آن قرار دارد منتقل میکنند. از قرار معلوم نوآ و هلگا از پیش میدانستند که جوناسِ نوجوان در آن شب در اتاقِ میکل نیلسن حضور پیدا میکند. در نتیجه، منتظر او در اتاق نشسته بودند. نسخهی بزرگسالی جوناس، با جوناسِ نوجوان در پناهگاه زیرزمینی دیدار میکند و هویتِ واقعیاش را برای او افشا میکند و برای او توضیح میدهد که چرا نمیتواند جوناسِ نوجوان را آزاد کند. نسخهی پیری هلگا سعی میکند تا نسخهی بزرگسالی هلگا را در یک تصادفِ رانندگی به قتل برساند، اما نسخهی بزرگسالی هلگا جان سالم به در میبرد و نسخهی پیریاش میمیرد. نسخهی بزرگسالی جوناس سعی میکند تا کرمچاله را ببندد، اما فقط موفق به بسته شدنِ دریچهی غار و باز شدنِ کرمچاله بر بالای ویندن میشود. پورتالی در پناهگاه زیرزمینی بینِ سال ۱۹۵۳ و سال ۲۰۱۹ باز میشود. نسخهی کودکی هلگا که در سال ۱۹۵۳ در پناهگاه زندانی است و جوناسِ نوجوان که در سالِ ۲۰۱۹ در پناه زندانی است، یکدیگر را میبینند و همدیگر را لمس میکنند. در نتیجه، نسخهی کودکی هلگا از سال ۱۹۵۳ به سالِ ۱۹۸۶ منتقل میشود و جوناسِ نوجوان هم به سالِ ۲۰۵۲ فرستاده میشود.
سال ۱۹۸۷
-- در زمانِ نامشخصی در سالِ ۱۹۸۷، پیتر داپلرِ نوجوان (شوهرِ شارلوت) به ویندن میآید.
-- بیست و دوم ژوئن: نسخهی پیری کلادیا با نسخهی بزرگسالی کلادیا در دفتر کارش در نیروگاه هستهای دیدار میکند و هویتِ واقعیاش را برای او فاش میکند. نسخهی پیری کلادیا ماشین زمان را در غارها به نسخهی بزرگسالی کلادیا نشان میدهد و به او مأموریت میدهد تا جلوی موفقیتِ نقشهی آدام/جوناسِ پیر را بگیرد. نسخهی بزرگسالی نوآ بیرون از غارها با نسخهی کودکی میکل روبهرو میشود. نسخهی پیری ایگان تیدهمن، از نسخهی بزرگسالی هلگا در بیمارستانِ روانی دیدار میکند و دربارهی ناپدید شدنِ مدز نیلسن و دلیل عدمِ حاضر شدنش برای مصاحبهشان در ادارهی پلیس، از او سؤال میکند. سپس، نسخهی پیری ایگان تیدهمن از نسخهی پیری اُلریک نیلسن در تیمارستان دیدار میکند، اما نسخهی پیری ایگان هنوز چیزی دربارهی هویتِ اُلریکِ پیر نمیداند. نسخهی بزرگسالی هانا و نسخهی بزرگسالی جوناس به سالِ ۱۹۸۷ سفر میکنند و نسخهی بزرگسالی اینس کانوالد و نسخهی کودکی میکل (شوهرِ هانا در آینده) را میبینند. نسخهی بزرگسالی کلادیا، ماشینِ زمانی را که نسخهی پیری کلادیا در سالِ ۱۹۵۴ دفن کرده بو، از زیر خاک بیرون میآورد.
-- بیست و سوم ژوئن: نسخهی بزرگسالی نوآ با موفقیتِ نسخهی کودکی هلگا را با استفاده از صندلی به سالِ ۱۹۵۴ میفرستد. نسخهی بزرگسالی کلادیا به دیدنِ نسخهی بزرگسالی هلگا میرود و از او میپرسد که چرا کتابِ «سفری به درونِ زمان» را به او هدیه داده بود. نسخهی بزرگسالی هلگا به نسخهی بزرگسالی کلادیا میگوید که هیچوقت به نوآ اعتماد نکند. نسخهی پیری ایگان تیدهمن دوباره به دیدنِ نسخهی پیری اُلریک میرود و نسخهی پیری اُلریک، اسمِ واقعیاش را برای او افشا میکند. نسخهی بزرگسالی کلادیا به دیدنِ نسخهی پیری اچ. جی. تانهوس میرود و تانهوس توضیح میدهد که قبل از اینکه او کتابِ «سفری به درون زمان» بنویسد، این کتاب از آینده به دستش رسیده است. نسخهی پیری ایگان تیدهمن به دیدنِ نسخهی پیری اینس کانوالد (مادر ناتنی میکل نیلسن) میرود و دربارهی والدینِ میکل از او سؤال میکند، اما نسخهی بزرگسالی اینس کانوالد اجازه نمیدهد تا نسخهی پیری ایگان با میکل صحبت کند. نسخهی پیری ایگان تیدهمن به دیدنِ نسخهی بزرگسالی کلادیا تیدهمن (دخترش) در دفترِ کارش میرود و به او میگوید که سرطانِ پروستات دارد و مدتِ زیادی زنده نخواهد ماند. نسخهی پیری ایگان تیدهمن دوباره به دیدنِ اُلریکِ پیر میرود و عکسِ میکل را به او نشان میدهد که باعثِ آشفتگی اُلریکِ پیر و تلاشش برای خفه کردنِ ایگانِ پیر منجر میشود. در همین روز، نسخهی بزرگسالی کلادیا با استفاده از ماشینی که از زیر زمین بیرون کشیده بود به سالِ ۲۰۲۰ سفر میکند.
-- بیست و چهارم ژوئن: نسخهی بزرگسالی کلادیا از سالِ ۲۰۲۰ برمیگردد.
-- بیست و پنجم ژوئن: نسخهی بزرگسالی کلادیا از نسخهی پیری ایگان تیدهمن (پدرش) میخواهد تا به خانهی کلادیا نقلمکان کند؛ کلادیا از این طریق امیدوار است بتواند جلوی مرگِ پدرش را بگیرد. بِرند داپلر (رئیسِ سابقِ نیروگاه هستهای) اطلاعاتِ مربوطبه «ذرهی خدا» را با نسخهی بزرگسالی کلادیا در میان میگذارد. نسخهی بزرگسالی کلادیا دستورِ بررسی و آنالیزِ «ذرهی خدا» را میدهد. نسخهی بزرگسالی اینس کانوالد از بیمارستان برای نسخهی کودکی میکل دارو میدزدد. نسخهی پیری اُلریک از بیمارستانِ روانی فرار میکند. او، نسخهی کودکی میکل را پیدا میکند و به امیدِ بازگشت به سالِ ۲۰۲۰، به سمتِ غارها راه میافتد. نسخهی بزرگسالی اینس با نسخهی پیری ایگان تیدهمن برای یافتنِ میکل تماس میگیرد. ایگانِ تیدهمن که حالا از هویتِ اُلریکِ پیر آگاه است و میداند تنها انگیزهاش برای فرار از تیمارستان چه چیزی است، یکراست نیروهایش را به سمتِ غارها میفرستد و اُلریکِ پیر را دوباره دستگیر میکند. مگنس نیلسنِ نوجوان، فرانزیسکا داپلرِ نوجوان، مارتا نیلسنِ نوجوان، بارتوز تیدهمنِ نوجوان و نسخهی کودکی الیزابت داپلر از سالِ ۲۰۲۰ به سالِ ۱۹۸۶ سفر میکنند. اُلریکِ پیر بچهها را از داخلِ ماشینِ پلیس میبیند، اما قادر به ارتباط برقرار کردن با آنها نیست. مگنس نیلسنِ نوجوان، فرانزیسکای نوجوان، مارتای نوجوان، بارتوزِ نوجوان و نسخهی کودکی الیزابت، به سالِ ۲۰۲۰ بازمیگردند.
-- بیست و ششم ژوئن: نسخهی بزرگسالی کلادیا هر چیزی که دربارهی «ذرهی خدا» یاد گرفته است را با صدای خودش ضبط میکند. ایگان تیدهمنِ پیر در جریانِ اولین جلسهی شیمیدرمانیاش به نسخهی بزرگسالی کلادیا میگوید که سفر در زمان واقعی است. ایگان تیدهمنِ پیر هر چیزی که دربارهی اُلریک نیلسن، پسرش میکل نیلسن و غارها میداند به نسخهی بزرگسالی کلادیا میگوید. نسخهی پیری ایگان تیدهمن قصد دارد دستورِ جستجوی غارها را به نیروهایش صادر کند، اما نسخهی بزرگسالی کلادیا با این فکر مخالفت میکند. وقتی نسخهی پیری ایگان تیدهمن به حرفش گوش نمیکند، آنها با یکدیگر درگیر میشوند و در هرجومرجِ تقلای آنها، کلادیا او را هُل میدهد و سرِ ایگانِ پیر به دیوار میخورد و میمیرد. نسخهی بزرگسالی کلادیا در تلاش برای جلوگیری از مرگِ پدرش، باعثِ مرگِ او میشود. نسخهی بزرگسالی کلادیا بهجای تماس گرفتن با اورژانس، اجازه میدهد تا ایگانِ پیر خونریزی کرده و بمیرد. چون فکر میکند که مرگِ پدرش همان از خود گذشتگی و ایثاری است که باید برای نجاتِ رجینا (دخترش) انجام بدهد. جوناسِ نوجوان بعد از گذراندنِ یک سال با نسخهی پیری کلادیا برای مورد آموزش قرار گرفتن، بلافاصله بعد از مرگِ ایگانِ پیر، به خانهی نسخهی بزرگسالی کلادیا میرسد و میگوید که باید بلافاصله با او همراه شود.
-- بیست و هفتم ژوئن: جوناسِ نوجوان، نسخهی بزرگسالی کلادیا را با خود به محلِ اختفای زبالههای هستهای در غارها میبرد. او میخواهد از زبالههای هستهای، ایزوتوپ جمع کند که سوختِ ماشینِ زمان را تأمین میکند. سپس، نسخهی بزرگسالی کلادیا و جوناسِ نوجوان از ماشین زمان برای سفر به سالِ ۲۰۲۰ استفاده میکنند. اینجا به پایانِ رویدادهای خط زمانی ۱۹۸۶ و ۱۹۸۷ میرسیم. اما قبل از اینکه به رویدادهای سالِ ۲۰۱۹ برسیم، باید بدانیم که در بیستم ژوئنِ سال ۱۹۹۴، نسخهی بزرگسالی کاترینا و نسخهی بزرگسالی اُلریک نیلسن با هم ازدواج میکنند و در تاریخِ نامشخصی در سال ۲۰۱۸ هم بعد از اینکه نسخهی بزرگسالی شارلوت، از رابطهی مخفیانهی شوهرش پیتر و بِنی (فاحشهی شهر) اطلاع میکند، پیتر دست از ملاقات کردنِ بنی میکشد.
سال ۲۰۱۹
-- در تاریخِ نامشخصی در سال ۲۰۱۹، توربن وولر، دستیارِ شارلوت در ادارهی پلیس، چشمِ سمتِ راستش را به دلیلی که هنوز نامعلوم است، از دست میدهد.
-- بیستم ژوئن: جوناسِ نوجوانِ اورجینال، مگنسِ نوجوان، مارتای نوجوان و بارتوزِ نوجوان به دریاچه میروند. جوناسِ نوجوان، گردنبندِ سینت کریستوفر که آن را در سالِ ۱۹۲۱ در دستِ آدام دیده بودیم، لابهلای شنهای ساحل پیدا میکند. در این نقطهی زمانی، دو جوناسِ نوجوان داریم؛ جوناسِ نوجوان اولی همان جوناسِ اورجینالِ پیش از خودکشی پدرش است که هنوز هیچچیزی دربارهی سفر در زمان نمیداند، اما جوناسِ نوجوانِ دوم همان جوناسی است که تمام اتفاقاتِ بعد از خودکشی پدرش را تجربه کرده (از جمله سفر به آخرالزمان و دیدنِ قبر مارتا در آنجا و اطلاع از هویت آدام) و حالا به سالِ ۲۰۱۹ برگشته است؛ این همان جوناسی است که بعد از قدم گذاشتن به درونِ «ذرهی خدا»، سر از سال ۱۹۲۱ در میآورد و بعد از آشنایی با آدام، مأموریت میگیرد تا با سفر به روزِ خودکشی پدرش در سال ۲۰۱۹، جلوی او را بگیرد و در نتیجه با این هدف قدم به درونِ «ذرهی خدا»ی موجود در خانهی آدام میگذارد تا با جلوگیری از مرگِ پدرش، چرخهی تکرارشوندهی زمان را بشکند. جوناسِ نوجوانِ اورجینال که میخواهد به دیدنِ مادربزرگش برود، مارتا را در ساحل تنها میگذارد و میرود. اما در همین لحظه، جوناسِ نوجوانِ دوم که در تمام این مدت در حال دیدنِ مارتا و دیگران از پشتِ بیشهها بوده و دلش بدجوری برای مارتا تنگ شده است و از این پشیمان است که چرا زمانیکه فرصتش را داشت، عشقش را به مارتا ابراز نکرده بود، بلافاصله خودش را نشان میدهد و با بوسیدنِ مارتا، عشقش را به او ابراز میکند. در همین نقطهی زمانی است که مگنس نیلسنِ نوجوان، فرانزیسکا داپلرِ نوجوان را در حال شنا در دریاچه میبیند و جرقهی عشقش به او زده میشود. نسخهی کودکی میکل نیلسن (همان میکلی که هنوز به سالِ ۱۹۸۶ سفر نکرده)، بیماری سرخجه میگیرد و در نتیجه کاترینا تصمیم میگیرد او را دکتر ببرد. نسخهی کودکی میکل که برای استفاده از دستشویی، وارد خانهی خانوادهی کانوالد (مایکل، هانا و جوناس) شده، با نسخهی بزرگسالی میکل (نسخهی بزرگسالی خودش) روبهرو میشود و از او وحشت کرده و فرار میکند. بعد از اینکه چشمِ الکساندرِ کوهلر (رئیسِ فعلی نیروگاه هستهای) به مقالهای دربارهی قتلهای حلنشدهی شهر ماربرگ میافتد، وحشت میکند و از تورین وولر (دستیارِ یکچشمِ شارلوت در اداره پلیس) میخواهد برای پیدا کردن چیزی نامشخص به او کمک کند. در این نقطهی زمانی نسخهی بزرگسالی کاتریا و نسخهی بزرگسالی اُلریک، جشنی به مناسبتِ بیست و پنجمین سالگردِ ازدواجشان برگزار میکنند. نسخهی بزرگسالی شارلوت به نسخهی بزرگسالی پیتر میگوید که میخواهد تنهایی در این جشن شرکت کند. پیتر به دیدنِ بنی میرود و فرانزیسکا (دخترش) او را در حال وارد شدن به کاروانِ بنی میبیند. نسخهی بزرگسالی میکل در حالی برای اتمام کار تابلوی نقاشی بزرگش در خانه میماند که نسخهی بزرگسالی هانا و جوناسِ نوجوانِ اورجینال (جوناسِ پیش از خودکشی پدرش) به جشنِ خانوادهی نیلسن میروند. مارتای نوجوان، گردنبندِ سینت کریستوفری را که برای جوناسِ نوجوان درست کرده به او میدهد و سپس آنها با یکدیگر که دلیلِ اصلیاش به خاطر ابزار عشقِ جوناسِ نوجوان دوم در ساحل به مارتا است و جوناسِ نوجوانِ اورجینال چیزی دربارهاش نمیداند، معاشقه میکنند. نسخهی بزرگسالی اُلریک و نسخهی بزرگسالی هانا، رابطهی عاشقانهی مخفیانهشان را در حاشیهی همین جشن آغاز میکنند. جوناسِ نوجوانِ دوم، نسخهی بزرگسالی میکل (پدرش) را در خانهی خانوادهی کانوالد پیدا میکند. جوناسِ نوجوان به نسخهی بزرگسالی میکل میگوید که نباید خودش را بکشد و یادداشتِ خودکشیاش از آینده را به او نشان میدهد. نسخهی بزرگسالی میکل هم فاش میکند بعد از اینکه آنها از درونِ غار صداهای ترسناک میشوند و فرار میکنند و او از دیگران جا میماند، کسی که او را به درونِ غار میبرد و از کرمچاله عبور میدهد و به سالِ ۱۹۸۶ منتقل میکند، نسخهی آیندهی جوناسِ نوجوان بوده است. در همین لحظه، نسخهی پیری کلادیا ظاهر میشود، گفتگوی آنها را قطع میکند و به جوناسِ نوجوان میگوید که او باید علیه خودش جنگ کند و اینکه او دنیایی که جوناس در آن وجود ندارد را دیده است و آن دنیا چیزی نیست که جوناسِ نوجوان انتظارش را دارد. نسخهی پیری کلادیا میگوید که همهی آنها باید از خودگذشتگی کرده و چیزی که برایشان عزیز است را فدا کنند که این شاملِ نسخهی بزرگسالی میکل هم میشود. در نتیجه، جوناسِ نوجوان که برای متوقف کردنِ خودکشی پدرش آمده بود، ایدهی خودکشی را به او میدهد. نسخهی بزرگسالی میکل، نامهی خودکشیاش را مینویسد و کلادیای پیر هم جوناسِ نوجوان را به غارها میبرد و اینگونه همراهی یکسالهی آنها با یکدیگر برای آموزش دیدنِ جوناس توسط کلادیا قبل از سفرِ جوناسِ نوجوان به سال ۱۹۸۷ و دیدار با نسخهی بزرگسالی کلادیا بلافاصله بعد از مرگِ پدرش (ایگان تیدهمن) آغاز میشود.
-- بیست و یکم ژوئن: نسخهی بزرگسالی میکل، خودش را حلقآویز میکند و نامهای با این دستور که «این نامه نباید تا ساعت ۱۰ و ۱۳ دقیقهی شبِ روزِ چهارم نوامبر خوانده شود» از خودش به جا میگذارد.
-- در تاریخِ نامشخصی در این نقطهی زمانی، جوناسِ نوجوان بهدلیلِ اختلالات روانیاش بعد از خودکشی ناگهانی پدرش در حالی دو ماه را در یک کلینیک روانی میگذراند که همه فکر میکنند او به فرانسه سفر کرده است.
-- بیست و دوم اکتبر: اِریک که توسط نسخهی بزرگسالی هلگا ربوده شده، ناپدید میشود.
-- چهارم نوامبر: نسخهی بزرگسالی هلگا را میبینیم که از سالِ ۱۹۸۶ برمیگردد که نشان میدهد او مدام مشغولِ سفر بین این دو تاریخ است. جوناسِ نوجوان بعد از بازگشت از کلینیک روانی (یا آنطور که دیگران فکر میکنند، فرانسه) متوجه میشود که حالا مارتا و بارتوز عاشق هم هستند و حکم یک زوج را دارند. نسخهی پیری اینس کانوالد (پرستاری که میکلِ کودک را به فرزندی قبول کرده بود)، نامهی خودکشی میکل را در ساعتِ ۱۰ و ۱۳ دقیقهی شب میخواند. در همین حین، جوناسِ نوجوان، مارتای نوجوان، بارتوزِ نوجوان، مگنسِ نوجوان، فرانزیسکای نوجوان و نسخهی کودکی میکل برای به دست آوردنِ مواد مخدرِ اِریک که ظاهرا آن را در اطرافِ غار مخفی میکرده به سمتِ غارها راه میافتند. آنها بهدلیلِ صداهای ترسناکی که از درونِ غار میشنوند وحشت کرده و سراسیمه پا به فرار میگذراند. در هرجومرج به وجود آمده، نسخهی کودکی میکل گم میشود و توسط نسخهی آیندهی جوناسِ نوجوان که راه را به او نشان میدهد، با استفاده از کرمچالهی درونِ غار، سر از سالِ ۱۹۸۶ در میآورد. در این نقطهی زمانی است که نسخهی بزرگسالی رجینا (دخترِ کلادیا) متوجه میشود که باید هتلش را بهدلیلِ مشکلاتِ مالی تعطیل کند. نسخهی بزرگسالی پیتر داپلر متوجهی ظاهر شدنِ جنازهی مدز نیلسن در پناهگاه زیرزمینی میشود و آن را با نسخهی بزرگسالی ترونته نیلسن (پدرِ اُلریک و مدز) در میان میگذارد. نسخهی پیری کلادیا به آنها دستور میدهد که جنازهی مدز را در جنگل رها کنند و بعد «دفترچهی تریکترا» را به آنها میدهد.
-- پنجم نوامبر: پلیس جنازهی مدز نیلسن را در جنگل پیدا میکند؛ از آنجایی که صورتِ مدز بهدلیلِ استفاده از صندلیِ ماشینِ زمان جزغاله شده، در ابتدا تصور میشود که او جنازهی میکل نیلسن که بهتازگی ناپدید شده، است، اما اُلریک و شارلوت خیلی زود متوجه میشوند که این جنازهی میکل نیست. در همین روز، نسخهی بزرگسالی اُلریک دریچهای را که از غارها به درونِ نیروگاه هستهای ختم میشود پیدا میکند. در همین حین، نسخهی بزرگسالی جوناس در ویندن ظاهر میشود و در هتلِ نسخهی بزرگسالی رجینا ساکن میشود. دوباره نسخهی بزرگسالی هلگا را میبینیم که از درونِ غارها بیرون میآید. جوناسِ نوجوان، نقشهی غارها را در استودیوی پدرش پیدا میکند. پرندگان بهطور دستهجمعی میمیرند و روی زمین سقوط میکنند. نسخهی بزرگسالی الکساندر کوهلر (رئیس نیروگاه هستهای) دستور میدهد بشکههای حاوی زبالههای هستهای را بیرون بیاورند و به مکانِ دیگری منتقل کنند.
-- ششم نوامبر: جوناسِ نوجوان که حالا نقشهی غارها را در اختیار دارد، به گشتوگذار در غارها میپردازد. نسخهی بزرگسالی شارلوت در جریانِ تحقیقاتش در پروندهی میکل و جنازهی ناشناسِ مدز نیلسن، پناهگاهِ زیرزمینی را پیدا میکند. مگنسِ نوجوان و فرانزیسکای نوجوان برای اولینبار با هم معاشقه میکنند. نسخهی کودکی الیزابت (دخترِ کوچکِ شارلوت) در مسیرِ بازگشت به خانه از مدرسه، با نسخهی بزرگسالی نوآ برخورد میکند و نوآ یک ساعتِ جیبی به او میدهد تا آن را به نسخهی بزرگسالی شارلوت بدهد. در زمانِ پخشِ فصل اول در حالی فکر میکردیم که الیزابت بهطور عجیبی از رویاروییاش با نوآ (آدمبد داستان و مسئول قتلِ بچهها) جان سالم به در بُرده است که حالا باتوجهبه اتفاقاتِ فصل دوم میدانیم که الیزابت و نوآ در آینده با هم ازدواج خواهند کرد و دیدارِ آنها معنای دیگری داشته است.
-- هفتم نوامبر: یاسین (دوستِ الیزابت در مدرسه) توسط هلگا ربوده میشود. بارتوزِ نوجوان با نسخهی بزرگسالی نوآ دیدار میکند. نسخهی بزرگسالی اُلریک رابطهی عاشقانهی مخفیانهاش را بهدلیلِ آشفتگی ناشی از ناپدید شدنِ پسرش، با نسخهی بزرگسالی هانا بهم میزند. جوناسِ نوجوان و مارتای نوجوان در پشتصحنهی تئاترِ مارتا، یکدیگر را میبوسند. جوناسِ نوجوان، بستهای از سوی نسخهی بزرگسالی جوناس دریافت میکند و با خواندنِ نامهی پدرش متوجه میشود که هویتِ واقعی پدرش، میکل نیلسن است.
-- هشتم نوامبر: سرطانِ سینهی نسخهی بزرگسالی رجینا تیدهمن (دخترِ کلادیا) تشخیص داده میشود. نسخهی بزرگسالی کاترینا از رابطهی مخفیانهی نسخهی بزرگسالی اُلریک و نسخهی بزرگسالی هانا اطلاع پیدا میکند. نسخهی بزرگسالی اُلریک درحالیکه مشغول بررسی مدارکِ پروندهی ناپدید شدنِ مدز نیلسن است، میفهمد که جنازهای که در جنگل پیدا کرده بودند، برادرش مدز نیلسن است که بهطرز عجیبی از سال ۱۹۸۶ در سال ۲۰۱۹ سر در آورده است.
-- نهم نوامبر: نسخهی بزرگسالی اُلریک، برای اولینبار به دیدنِ نسخهی پیری هلگا در بیمارستان میرود. اُلریک که اعتقاد دارد نسخهی پیری هلگا بهشکلی به ماجرای بچههای ناپدید شدهی ویندن ارتباط دارد، عصبانی میشود و در بیمارستان سروصدا به پا میکند که به تعلیق در آمدنِ او از شغلش و کنار گذاشتنش از پرونده منجر میشود. نسخهی بزرگسالی کاترینا به نسخهی بزرگسالی اُلریک میگوید که از رابطهی مخفیانهاش با نسخهی بزرگسالی هانا اطلاع دارد. نسخهی پیری جانا (مادر اُلریک و همسرِ ترونته نیلسن) به اُلریک میگوید که نسخهی بزرگسالی هلگا را در سال ۲۰۱۹ دیده است و به او میگوید که این مرد را از گذشته به یاد میآورد و اینکه او نسبت به گذشته هیچ تغییری نکرده و پیر نشده است. نسخهی بزرگسالی اُلریک، نسخهی پیری هلگا را به درونِ غارها تعقیب میکند. جوناسِ نوجوان که با استفاده چراغقوهی کرویشکلی که جوناسِ بزرگسال برای او فرستاده بود، به سالِ ۱۹۸۶ سفر کرده بود، از آنجا برمیگردد. نسخهی بزرگسالی شارلوت در جریانِ تحقیقاتش، متوجهی اثرِ به جا مانده از بشکههای زبالههای هستهای مخفیشده در غارها که حالا بهجای دیگری منتقل شدهاند میشود.
-- یازدهم نوامبر: نسخهی پیری کلادیا با بارتوز (پسرِ دخترش رجینا) دیدار میکند و از او میخواهد تا عکسِ دونفرهی آنها از سال ۱۹۸۶ را به نسخهی بزرگسالی رجینا بدهد. نسخهی بزرگسالی هانا از پاسپورتِ بوریس نیوالد که آن را بعد از رسیدن به ویندن در جنگل دفن کرده بود، برای تهدید کردنِ الکساندر کوهلر (رئیس نیروگاه هستهای که بوریس نیوالد هویتِ واقعیاش است) استفاده میکند و از او میخواهد تا زندگی نسخهی بزرگسالی اُلریک را نابود کند. نسخهی بزرگسالی رجینا به اتاقِ نسخهی بزرگسالی جوناس در هتلش سر میزند و با تمام پروندهها و عکسها و مدارکِ مربوطبه سفر در زمان که روی در و دیوار چسبانده است روبهرو میشود. بارتوز قبول میکند تا برای نسخهی بزرگسالی نوآ کار کند. نسخهی بزرگسالی هانا با دروغگویی به نسخهی بزرگسالی کاترینا میگوید که این او بوده که به رابطهاش با نسخهی بزرگسالی اُلریک خاتمه داده است. نسخهی بزرگسالی جوناس از بشکههای زبالههای هستهای، ایزوتوپِ لازم برای تأمینِ سوختِ ماشینِ زمانش را جمعآوری میکند. جوناسِ نوجوان بعد از سفر به سالِ ۱۹۸۶ و اطلاع از اینکه میکلِ نیلسن پدرش است و در نتیجه مارتا نیلسن (خواهرِ میکل)، عمهاش حساب میشود، در کمالِ شگفتی و سردرگمی مارتا به او میگوید که آنها نمیتوانند با هم باشند.
-- دوازدهم نوامبر: جوناسِ نوجوان دربارهی هویتِ واقعی میکل با نسخهی پیری اینس کانوالد (پرستارِ بیمارستانی که میکل را به فرزندی قبول میکند)، صحبت میکند و فاش میکند که از این راز باخبر است. سپس، جوناسِ نوجوان بیرون از مدرسه با بارتوز دعوا میکند. نسخهی بزرگسالی شارلوت در ادامهی تحقیقاتش، با عکسِ نسخهی بزرگسالی اُلریک در روزنامهای از سالِ ۱۹۵۳ روبهرو میشود که بلافاصله بعد از دستگیر شدنِ او توسط ایگان تیدهمن به اتهام قتلِ بچههای پیدا شده در محلِ ساختِ نیروگاه هستهای گرفته شده بود. نسخهی بزرگسالی نوآ، «دفترچهی تریکترا» را به بارتوز میدهد و به او میگوید که هیچوقت به کلادیا اعتماد نکند. درنهایت، نسخهی بزرگسالی شارلوت در حالی با شوهرش پیتر (که تاکنون فکر میکرد مسئول قتلِ بچههاست و حالا متوجه میشود که از ماجرای سفر در زمان اطلاع دارد) در پناهگاه زیرزمینی روبهرو میشود که همزمان بهدلیلِ تلاشِ نسخهی بزرگسالی جوناس در سالِ ۱۹۸۶ برای بستنِ کرمچاله، جوناسِ نوجوان که در سالِ ۱۹۸۶ در پناهگاه زیرزمینی زندانی است، به سالِ ۲۰۵۲ فرستاده میشود، نسخهی کودکی هلگا که در سالِ ۱۹۵۳ در پناهگاه حضور دارد به سالِ ۱۹۸۶ منتقل میشود و در سال ۲۰۱۹ هم پورتالی بر بالای ویندن باز میشود.
سال ۲۰۲۰
-- بیست و یکم ژوئن: کاراگاه کلاسن (که فعلا نمیدانیم برادر همان الکساندر کوهلری است که رئیس نیروگاه هستهای هویتش را برای خودش برداشته است) بهعنوان نیروی ضربت به درخواستِ شخصی خودش، مسئولیتِ بررسی پروندهی افرادِ ناپدیدشده در ویندن را برعهده میگیرد. نسخهی بزرگسالی کاترینا به گشتوگذار در غارها میپردازد تا بفهمد که اُلریک کجا غیبش زده است. بارتوز و مارتا در زیرِ پُل با هم دیدار میکنند و رابطهشان را با هم بهم میزنند. هانا قصدِ خودکشی دارد که سروکلهی نسخهی بزرگسالی جوناس در خانهاش پیدا میشود. مارتا پروندههای پُلیسی نسخهی بزرگسالی اُلریک را در اتاقِ نسخهی کودکی میکل پیدا میکند و آن را به مگنسِ نوجوان نشان میدهد. مگنسِ نوجوان، برنی را در محلِ مخفیانهای در زیرِ ریلِ قطار که فرانزیسکای نوجوان، وسایلش را در آنجا پنهان میکند تعقیب کرده و به کاروانِ برنی میرسد و به این نتیجه میرسد که فرانزیسکای نوجوان، یک تنفروش است. نسخهی کودکی الیزابت، عکسی از نسخهی بزرگسالی نوآ را در کتابی قدیمی در مغازهی اچ.جی. تانهوس (ساعتساز) پیدا میکند و به پدرش پیتر میگوید که این همان مردی است که آن روز در جنگل دیده بود و آن ساعتِ جیبی را به او داده بود تا به مادرش شارلوت بدهد (این همان عکسِ دستهجمعی گروه «سیک مونداس» بهعنوان قدیمیترین رویدادِ تاریخ سریال است). تورین وولر (دستیارِ رئیس پلیس)، بشکههای حاوی زبالههای هستهای را به نیروگاه هستهای برمیگرداند و در اتاقِ ممنوعهای در زیرِ بتون دفن میکند (ظاهرا این همان درخواستی است که الکساندر کوهلر در بیستم ژوئنِ ۲۰۱۹ از وولر کرده بود). کار ما اما هنوز با زبالههای هستهای به اتمام نرسیده است.
-- بیست و دوم ژوئن: کارگاه کلاسن و نسخهی بزرگسالی شارلوت دوباره با نسخهی بزرگسالی رجینا مصاحبه میکنند؛ رجینا دربارهی نسخهی بزرگسالی جوناس که در هتلش اقامت داشت به آنها میگوید و پروندههای جوناس را که از اتاقِ هتلش جمعآوری کرده بود به آنها نشان میدهد. فرانزیسکای نوجوان دلیلِ دیدارش با برنی را به مگنسِ نوجوان توضیح میدهد و به او میگوید از آنجایی که دیگر نسخهی بزرگسالی پیتر (پدرش)، داروهای هورموندرمانی برنی را تهیه نمیکند، او این کار را برای برنی انجام میدهد. نسخهی بزرگسالی جوناس، ماشینِ زمان را به نسخهی بزرگسالی هانا نشان میدهد و نسخهی بزرگسالی هانا را با استفاده از آن به سالِ ۱۹۸۷ میبرد و جلسهی شام خوردنِ نسخهی بزرگسالی اینس (پرستار بیمارستان) و نسخهی کودکی میکل در خانهی اینس را از دور به هانا نشان میدهد.
-- بیست و چهارم ژوئن: نسخهی بزرگسالی کلادیا (بعد از بیرون کشیدنِ ماشین زمانی که نسخهی پیری کلادیا برای او دفن کرده بود و درحالیکه تازه در حال کشفِ نقشش در این ماجراها و اطلاع پیدا کردن از عجایبِ سفر در زمان است) از سالِ ۱۹۸۶ به سالِ ۲۰۲۰ سفر میکند و از بیماری سرطانِ نسخهی بزرگسالی رجینا (دخترش) اطلاع پیدا میکند. در ادامه، نسخهی بزرگسالی کلادیا برای دیدار با نسخهی پیری خودش به نیروگاه هستهای سر میزند، اما متوجه میشود حالا نسخهی بزرگسالی الکساندر کوهلر رئیسِ نیروگاه است. سپس، نسخهی بزرگسالی کلادیا به کتابخانه میرود، اسمِ خودش را در بایگانی کتابخانه جستوجو میکند و با اخبارِ مرتبط با ناپدید شدنش در سال ۱۹۸۷ در روزنامهها روبهرو میشود. نسخهی بزرگسالی کلادیا سالِ ۲۰۲۰ را به مقصدِ ۱۹۸۷ ترک میکند. نسخهی بزرگسالی شارلوت به بهانهی بیماری مرخصی میگیرد تا در خانه بماند و تمام پروندههای مربوطبه سفر در زمانِ یافتشده در اتاقِ هتلِ نسخهی بزرگسالی جوناس را بررسی کند. نسخهی بزرسگالی جوناس، تفنگِ نسخهی بزرگسالی هانا را پیدا میکند. در ادامه، نسخهی بزرگسالی هانا، از نسخهی بزرگسالی شارلوت میخواهد تا همراه او بیاید و با نسخهی بزرگسالی جوناس آشنا شود. نسخهی بزرگسالی شارلوت، عکسِ نسخهی بزرگسالی نوآ از سال ۱۹۲۱ (عکس دستهجمعی گروه «سیک مونداس») را به نسخهی بزرگسالی جوناس نشان میدهد و جوناس هم رازِ مسافرانِ زمانِ گروه «سیک مونداس» را برای آنها توضیح میدهد. نسخهی بزرگسالی شارلوت، نسخهی بزرگسالی هانا و نسخهی بزرگسالی جوناس را به پناهگاه زیرزمینی میبرد و تمام پروندهها و مدارکی را که جمعآوری کرده است، به آنها نشان میدهد. نسخهی بزرگسالی پیتر توضیح میدهد که نسخهی پیری کلادیا هر چیزی را که انجام دادهاند، به آنها گفته بود. نسخهی بزرگسالی شارلوت، نسخهی بزرگسالی کاترینا را به پناهگاه زیرزمینی میآورد و ماجرای سفر در زمان و زنده بودنِ بچه و شوهرش اُلریک در خطهای زمانی دیگر را به برای او توضیح میدهد، اما کاترینا که فکر میکند آنها عقلشان را از دست دادهاند، حرفشان را باور نمیکند. اما نسخهی بزرگسالی کاترینا با حرفهای شارلوت آنقدر کنجکاو و مشکوک میشود که به مدرسه میرود و با جستجوی پروندهی مایکل کانوالد (شوهرِ هانا)، با عکسِ نسخهی کودکی میکل (فرزندِ کاترینا) روبهرو میشود و اینجا است که حرفهای آنها دربارهی سفر در زمان را باور میکند. مگنسِ نوجوان، مارتای نوجوان، فرانزیسکای نوجوان و نسخهی کودکی الیزابت به غارها سر میزنند و در آنجا با بارتوز روبهرو میشوند. آنها دست و پای بارتوز را میبندند، ماشینِ زمانش را برمیدارند و وقتی او در جواب دادن به سوالاتِ آنها مقاومت میکند، او را در غار رها میکنند. کاراگاه کلاسن و تورین وولر (دستیارش)، نسخهی بزرگسالی الکساندر کوهلر را در نیروگاه در حالی بازجویی میکنند که اکثرِ سوالاتِ کاراگاه کلاسن نه دربارهی پروندهی افراد گمشدهی حال حاضر، بلکه مربوطبه گذشتهی الکساندر میشوند. نسخهی بزرگسالی هانا بهدلیلِ همراهیاش با دار و دستهی شارلوت و پیتر، سر قرارِ مصاحبهاش با کاراگاه کلاسن حاضر نمیشود.
-- بیست و پنجم ژوئن: نسخهی بزرگسالی جوناس به اتاق خوابِ مارتا میرود و گردنبندِ سینت کریستوفر را آنجا برای او میگذارد. نسخهی بزرگسالی هانا دربارهی ماشینِ زمانِ جوناسِ بزرگسال با نسخهی بزرگسالی کاترینا صحبت میکند. کاراگاه کلاسن با نسخهی بزرگسالی هانا مصاحبه میکند و عکسی از نسخهی بزرگسالی جوناس را به او نشان میدهد و ازش میپرسد که آیا او را میشناسد و هانا جواب منفی میدهد. نسخهی کودکی الیزابت، فرانزیسکای نوجوان، مگنسِ نوجوان و مارتا به غار برمیگردند تا دوباره برای گرفتنِ جوابِ سوالاتشان از بارتوز که دست و پا بسته آنجا رها کرده بودند تلاش کنند. بارتوز به حرف میآید و نحوهی عملکردِ ماشینِ زمان را به آنها میگوید. بارتوز برای اینکه به آنها سازوکارِ ماشین زمان را نشان بدهد، آنها را به سال ۱۹۸۷ میبرد (و به محض رسیدن به آنجا، نسخهی پیری اُلریک، بعد از تلاشِ ناموفقش برای بازگرداندنِ میکل به سال ۲۰۲۰، بچهها را از داخلِ ماشینِ پلیس میبیند). نسخهی بزرگسالی جوناس به نسخهی بزرگسالی شارلوت دربارهی نسخهی بزرگسالی نوآ و اینکه چگونه کلادیا از همهی آنها برای رسیدن به هدفِ خودش سوءاستفاده کرده صحبت میکند. نسخهی بزرگسالی نوآ به نسخهی بزرگسالی شارلوت میگوید که او پدرش است و اینکه او قصد دارد با کشتنِ آدام کاری کند تا نه فقط آنهایی که در زمانِ وقوعِ آخرالزمان در پناهگاه زیرزمینی بودند، بلکه همه را نجات بدهد. نسخهی بزرگسالی جوناس دربارهی عدمِ عشقِ نسخهی بزرگسالی هانا به میکل/مایکل (پدرش) و رابطهی مخفیانهاش با نسخهی بزرگسالی اُلریک صحبت میکند. نسخهی کودکی الیزابت، فرانزیسکای نوجوان، مگنسِ نوجوان، مارتا و بارتوز از سال ۱۹۸۷، به سالِ ۲۰۲۰ بازمیگردند. مارتا گردبندِ سینت کریستوفری را که نسخهی بزرگسالی جوناس برای او در اتاقخوابش گذاشته بود پیدا میکند.
-- بیست و ششم ژوئن: نسخهی بزرگسالی هانا، ماشینِ زمانِ نسخهی بزرگسالی جوناس را میدزد و به سالِ ۱۹۵۴ سفر میکند. نسخهی بزرگسالی شارلوت به نسخهی بزرگسالی پیتر دربارهی نسخهی بزرگسالی نوآ و آخرالزمان صحبت میکند. مگنسِ نوجوان، فرانزیسکای نوجوان و نسخهی کودکی الیزابت در حالی ماجرای سفر در زمان را برای پیتر و شارلوت فاش میکنند که متوجه میشوند آنها از قبل از ماجرا خبر دارند. کاراگاه کلاسن، نسخهی بزرگسالی الکساندر کوهلر (رئیسِ نیروگاه هستهای) را به جرمِ جعلِ هویت دستگیر میکند. کاراگاه کلاسن فاش میکند که برادرش الکساندر کوهلر در سال ۱۹۸۶ ناپدید شده بود و اینکه رئیسِ نیروگاه، هویتِ برادرش را دزدیده است. کاراگاه کلاسن ادامه میدهد که او میدانست که برای یافتنِ برادرش باید به ویندن سفر کند؛ چون از قرار معلوم او نامهای از سوی شخصِ ناشناسی دریافت میکند که او را برای یافتنِ رازِ قتل برادرش، به سوی ویندن هدایت میکند. مارتا در خانهی خانوادهی کانوالد با نسخهی بزرگسالی جوناس روبهرو میشود. در همین حین، نسخهی بزرگسالی کاترینا از راه میرسد و فاش میکند از آنجایی که میکل و مایکل هر دو یک نفر هستند (هر دو پسرِ کاترینا و اُلریک هستند)، پس، جوناس بهعنوانِ پسرِ میکل، پسرعموی مارتا (دخترِ کاترینا و اُلریک) است. نسخهی بزرگسالی جوناس فاش میکند که نسخهی بزرگسالی هانا (مادرش)، ماشین زمانش را دزدیده است، اما مارتا میگوید که مگنسِ نوجوان، ماشینِ زمان خودش را که از بارتوز دزدیده بود دارد. مگنسِ نوجوان، ماشینِ زمانش را پیشِ مارتا و نسخهی بزرگسالی کاترینا میآورد.
-- بیست و هفتم ژوئن: بارتوز به نسخهی بزرگسالی رجینا (مادرش) میگوید که کلادیا (مادرِ رجینا) نمُرده است و اینکه کلادیا پاییزِ گذشته از او دیدن کرده بود. بارتوز، عکسِ دونفرهی نسخهی بزرگسالی کلادیا و نسخهی نوجوانی رجینا از سال ۱۹۸۶ را که نسخهی پیری کلادیا به او داده بود، به نسخهی بزرگسالی رجینا میدهد. نسخهی بزرگسالی جوناس به مارتا میگوید که او باید به پناهگاه زیرزمینی برود، چرا که او دوباره نمیتواند مُردنش را ببیند. مارتا در مقابلِ درخواستِ جوناس مقاومت میکند. بنابراین جوناس، تفنگی که هانا قصد خودکشی با آن را داشت (همان تفنگی که هانا در نوجوانی همراه با پاسپورتِ الکساندر دزدیده بود) به سمتِ مارتا نشانه میگیرد و او را به اجبار به درونِ پناهگاه زیرزمینی میفرستد و در را به روی او قفل میکند. جوناسِ نوجوان و نسخهی بزرگسالی کلادیا از سالِ ۱۹۸۷ به ۲۰۲۰ سفر میکنند (این دو همان کلادیا و جوناسی هستند که در پایانِ رویدادهای سال ۱۹۸۷، بلافاصله پس از مرگِ ایگان تیدهمن به سالِ ۲۰۲۰ سفر کردند). جوناسِ نوجوان به نسخهی بزرگسالی کلادیا دستور میدهد که ماشین زمان را به پناهگاه زیرزمینی ببرد. نسخهی بزرگسالی کلادیا، نسخهی بزرگسالی رجینا (دخترش) را با خود میآورد. نسخهی نوجوانی نوآ از سالِ ۱۹۲۱ میرسد و نامهای از سمتِ مارتا به جوناسِ نوجوان میدهد که میگوید او باید بارتوز، مگنسِ نوجوان، فرانزیسکای نوجوان، اگنس و نوآ نوجوان را نجات بدهد تا مارتا زنده بماند و پیشگویی کامل شود (این همان نوآی نوجوانی است که بعد از گفتوگو با نوآی بزرگسال در سال ۱۹۲۱ و پیش از کشته شدنِ نوآ، به سالِ ۲۰۲۰ سفر کرده بود). تورین وولر (دستیارِ یکچشمِ رئیس پلیس) دربارهی کمک کردن به الکساندر کوهلر برای دفنِ کردن زبالههای رادیواکتیوِ نیروگاه هستهای با نسخهی بزرگسالی شارلوت صحبت میکند. نسخهی بزرگسالی شارلوت هم هر چیزی را که مربوطبه ماجراهای سفر در زمان میشود برای وولر افشا میکند. کاراگاه کلاسن که حکمِ بازرسی نیروگاه هستهای را به دست آورده است، با وجود تمامِ اعتراضاتِ نسخهی بزرگسالی شارلوت و هشدارهایش دربارهی اتفاقِ بدی که ممکن است با انجامِ این کار بیافتد، دستورِ بیرون کشیدنِ زبالههای رادیواکتیوِ دفنشده زیر بتون را میدهد. نسخهی بزرگسالی پیتر، دخترش الیزابت را به داخلِ پناهگاه زیرزمینی میبرد. وقتی پیتر درِ پناهگاه را باز میکند، مارتا که به اجبارِ جوناسِ بزرگسال در آنجا زندانی شده بود فرصتِ فرار پیدا میکند و به خانهی خانوادهی کانوالد بازمیگردد و آنجا با جوناسِ نوجوان (همان جوناسی که همراهبا نسخهی بزرگسالی کلادیا از سال ۱۹۸۷ آمده بود) روبهرو میشود. آنها بعد از مدتها دوری، عشقشان را به یکدیگر ابراز میکنند. اما بلافاصله آدام از سال ۱۹۲۱ به این نقطهی زمانی میرسد (این همان آدامی است که در پایانِ خط زمانی ۱۹۲۱ و بعد از کشتنِ نوآ، با استفاده از «ذرهی خدا» به ۲۰۲۰ سفر میکند). آدام، به مارتا شلیک میکند و او را میکشد تا از تبدیل شدنِ جوناسِ نوجوان به خودش (آدام/جوناسِ پیر) مطمئن شود. در همین حین، نسخهی بزرگسالی کاترینا نقشههای غارها و چراغقوهی کرویشکل را در اتاقخوابِ جوناسِ نوجوان پیدا میکند و به سمتِ غارها راه میافتد و دریچهی سفر در زمان را باز میکند. پرندهها شروع به مُردن و سقوط کردن میکنند. به محض کنار زدنِ بتون و افشا کردنِ زبالههای هستهای در نیروگاه، «ذرهی خدا» شکل میگیرد و کرمچالهای بین سال ۲۰۲۰ و سال ۲۰۵۳ (آخرالزمان) شکل میگیرد و به نسخهی بزرگسالی شارلوت اجازه میدهد تا با نسخهی بزرگسالی الیزابت (مادر و دخترِ خودِ شارلوت) ارتباط برقرار کند. نسخهی بزرگسالی جوناس، بارتوز، مگنس نوجوان و فرانزیسکای نوجوان را پیدا میکند و از ماشینِ زمان برای منتقل کردن آن به زمانِ امنی و نجاتِ دادنشان از انفجارِ نیروگاه و وقوعِ آخرالزمان استفاده میکند. درست درحالیکه جوناسِ نوجوان پای جنازهی مارتا اشک میریزد و به نظر میرسد که او توسط انفجارِ نیروگاه کشته خواهد شد، سروکلهی مارتای سیاهپوشِ جدیدی از یک دنیای آلترناتیو دیگر در خانهی خانوادهی کانوالد پیدا میشود و با استفاده از دستگاه کرویشکلِ جدیدی که ظاهرا نسخهی پیشرفتهترِ ماشینِ زمانِ چمدانی معمول است، جوناسِ نوجوان را با بُردن به دنیای موازی خودش، نجات میدهد.
-- دوازدهم نوامبر سال ۲۰۵۲: این نقطهی زمانی که به سکانسِ اختتامیهی فصلِ اول سریال اختصاص دارد، جایی است که جوناسِ نوجوان بعد از تلاشِ نسخهی بزرگسالی جوناس برای نابود کردنِ کرمچاله در سال ۱۹۸۶، باعث باز شدنِ پورتالی در پناهگاه زیرزمینی میشود که جوناسِ نوجوان را از سال ۱۹۸۶ به سالِ ۲۰۵۲ میفرستد و نسخهی کودکی هلگا را از سالِ ۱۹۵۳ به سالِ ۱۹۸۶ منتقل میکند. جوناس نوجوان مدتی بعد از رسیدن به دنیای پسا-آخرالزمانی ویندن، توسط سربازانِ نسخهی بزرگسالی الیزابت دستگیر میشود.
سال ۲۰۵۳
-- بیست و یکم ژوئن: نسخهی بزرگسالی الیزابت دو نفر را به جرمِ ورود به «منطقهی مُرده»ی اطرافِ نیروگاه هستهای اعدام میکند. جوناسِ نوجوان که مخفیانه وارد منطقهی مُرده میشود، «ذرهی خدا» را در خرابههای بهجا مانده از نیروگاه هستهای پیدا میکند.
-- بیست و دوم ژوئن: جوناسِ نوجوان در هنگام ورود به درونِ منطقهی مُرده دستگیر شده و توسط نسخهی بزرگسالی الیزابت محکوم به مرگ میشود. جوناسِ نوجوان حلقآویز میشود، اما نسخهی بزرگسالی الیزابت در لحظهی آخر نظرش را عوض میکند، به طنابِ دارش شلیک میکند و نجاتش میدهد. اما جای زخمِ طنابِ دار روی گردنِ جوناس باقی میماند و برای همیشه به چیزی که با استفاده از آن میتوانیم جوناسهای قبل و بعد از اعدام شدن را از یکدیگر تشخیص بدهیم تبدیل میشود. یکی از سربازانِ بالارتبهی زنِ نسخهی بزرگسالی الیزابت (همان سربازی که جوناس را در سکانسِ آخرِ فصل اول با ضربهی قنداقِ تفنگش، بیهوش میکند)، جوناسِ نوجوان را از زندان آزاد میکند و از او میخواهد چیزی را که در منطقهی مُرده پیدا کرده به او نشان میدهد. جوناسِ نوجوان «ذرهی خدا» را به دخترِ جوان نشان میدهد. سپس، دخترِ جوان «ذرهی خدا» را بهطور موقت پایدار میکند تا جوناس بتواند به درونِ آن قدم بگذارد (و در مزرعهای در سال ۱۹۲۱ بیدار میشود و توسط نسخهی نوجوانی نوآ به دیدار با آدام میرود و از آنجا برای متوقف کردن خودکشی پدرش به سال ۲۰۱۹ فرستاده میشود). نسخهی بزرگسالی الیزابت با دخترِ جوان در حال خارج شدن از نیروگاه هستهای روبهرو میشود و آنها دربارهی دلیلِ تصمیمِ الیزابت برای پنهان نگه داشتنِ «ذرهی خدا» از دیگران بحث میکنند.
-- بیست و هفتم ژوئن: این نقطهی زمانی همان تاریخی است که پیشگویی میگوید دروازهای باز میشود و همه به درونِ بهشت قدم خواهند گذاشت. نسخهی بزرگسالی الیزابت، جعبهای را که شاملِ متعلقاتِ شخصیاش (از جمله عکسِ نوآ، خودش و نسخهی نوزادی شارلوت و کلاهِ دورانِ کودکیاش) میشود، از زیر خاک بیرون میآورد و با حالتی محزون به آنها نگاه میکند. سپس، نسخهی بزرگسالی الیزابت به درونِ نیروگاه هستهای قدم میگذارد و در همین لحظه، کرمچالهای باز میشود که او را قادر به دیدنِ نسخهی بزرگسالی شارلوت (دخترِ و مادرِ خودِ الیزابت) در سالِ ۲۰۲۰ میکند (این همان کرمچالهای که به دلیل بیرون کشیدنِ زبالههای رادیواکتیوِ دفنشده در پایانِ خط زمانی ۲۰۲۰ ایجاد شده بود).