زندگی و کتاب‌های اریک امانوئل اشمیت؛ نمایشنامه‌نویسی که جهان را توضیح می‌دهد

زندگی و کتاب‌های اریک امانوئل اشمیت؛ نمایشنامه‌نویسی که جهان را توضیح می‌دهد

اریک امانوئل اشمیت، در طول دو دهه‌ی اخیر به یکی از محبوب‌ترین و پر خواننده‌ترین نویسندگان فرانسوی‌زبان معاصر در جهان تبدیل شده است. اشمیت نمایشنامه‌های زیادی نوشته است که همگی در سطح بین‌المللی به روی صحنه رفته‌اند و مورد تحسین تماشاگران و منتقدان قرارگرفته‌اند.

نمایشنامه‌های اریک اشمیت به‌طور مداوم در تولیدات جدید و در تئاترهای ملی و خصوصی در سراسر جهان اجرا می‌شود و اکنون بخشی پربار از کارنامه‌ی معاصر است. تاثیر فیلسوف‌هایی مانند دیدرو، ولتر، پاسکال، سارتر بر آثار او غیرقابل‌انکار است؛ او مخاطب را به تفکر و تعمق در معنا دعوت و بار دیگر مسائل وجودی انسان و فعالیت‌های معنادار زندگی را مطرح می‌کند.

بیوگرافی اریک امانوئل اشمیت

اریک امانوئل اشمیت نویسنده، فیلسوف و نمایشنامه‌نویس فرانسوی-بلژیکی متولد ۲۸ مارس ۱۹۶۰ در لیون فرانسه است. برادر دوقلوی او پس از زایمان مادرش از مسیر بیمارستان تا خانه‌شان در گهواره خفه شد. پدر و مادر اشمیت هر دو ورزشکار و معلم تربیت‌بدنی بودند و پدرش بعدا فیزیوتراپیست و ماساژور در بیمارستان‌های کودکان شد. پدرش همچنین قهرمان بوکس فرانسه و مادرش یک دونده‌ی برنده‌ی مدال بود.

اشمیت در حومه‌ی لیون فرانسه بزرگ شد و بعدها در پاریس و سپس بروکسل بلژیک زندگی کرد و درنهایت سال ۲۰۰۸ شهروند بلژیک شد. او تحت تاثیر دیدگاه الحادی والدینش بزرگ شد و درنهایت پس از سال‌ها آگنوستیک بودن خود را مسیحی کرد.

اشمیت فلسفه و موسیقی را در لیون و در مدرسه‌ی عالی نرمال پاریس (۱۹۸۰-۱۹۸۵) خواند، سپس سال ۱۹۸۷ برای پایان‌نامه‌اش با عنوان «دیترویت و متافیزیک» در دانشگاه سوربن مدرک دکترای فلسفه و مدرک برتر تدریس فرانسوی را دریافت کرد و پایان‌نامه‌اش سال ۱۹۹۷ با عنوان «دیدرو یا فلسفه اغواگری» منتشر شد.

اشمیت خدمت سربازی خود را به تدریس در آکادمی نظامی سنت سیر گذراند و پس ‌از آن دو سال را به‌عنوان دستیار آموزشی دانشجویی در دانشگاه بزانسون گذراند. او پیش از منصوب شدن به‌عنوان مدرس در دانشگاه شربروک، به تدریس در دبیرستان ادامه داد.

یک روز مادرش او را برای دیدن اجرای نمایش سیرانو دو برژرک اثر ادموند روستان با بازی ژان مارای به تئاتر سلستین برد و او ناگهان به گریه افتاد و از همان روز بذر علاقه‌ی او به تئاتر کاشته شد. معروف‌ترین نمایشنامه‌ی او «تغییرات معماها» است که توسط بازیگران بزرگی ازجمله آلن دلون و ماریو آدورف اجرا شده است.

او درباره‌ی کارگردانی چنین گفته است: «از بچگی آرزو داشتم کارگردانی کنم. سپس امیدوار بودم که فیلم‌های سیاه‌وسفید، تندوتیز مثل چارلی چاپلین یا باستر کیتون که قبلا با پروژکتور روی دیوار اتاق‌خوابم به نمایش می‌گذاشتم، فیلم‌برداری کنم. سپس کلمات و جملات از ذهن من گذشتند و من از آ‌ن‌ها استفاده کردم و ادبیات وسیله بیان من شد. من با همین کار بسیار خوشحال شدم و اولین آرزوهایم را فراموش کردم. وقتی در چهل‌سالگی به من پیشنهاد شد که از دوربین برای روایت داستان استفاده کنم، اشمیت بزرگ‌سال نبود که گفت «بله»، بلکه کودک ده‌ساله‌ی درونم بود که در تمام آن سال‌ها منتظر ماند تا نوبتش شود.»

اشمیت که یک موسیقیدان آماتور مشتاق و علاقه‌مند به موتزارت، با ترجمه‌ی دو اثر او به نام‌های «ازدواج فیگارو» و «دون جووانی» به فرانسوی، جای خود را در دنیای اپرا ثبت کرده است.

درون‌مایه‌ی آثار

اشمیت در آثار خود موضوعات مختلفی را پوشش می‌دهد. «جو طلایی» نگاهی به نگرش بدبینانه به زندگی افرادی دارد که در امور مالی بزرگ دست دارند. نویسنده در رمان «نوای اسرارآمیز» دو مرد بسیار متفاوت را نشان می‌دهد که هر دو عاشق یک زن بودند و در مورد فلسفه‌ی زندگی و عشق خود بحث می‌کنند.

ادیان جهانی نقش مهمی در نوشته‌های اشمیت دارند و او در آثارش سعی در هماهنگی ادیان و فرهنگ‌ها دارد. فلسفه‌ی مدعی توضیح جهان و تئاتر، هنری برای بازنمایی آن است؛ اشمیت این دو را به‌عنوان راهی برای انعکاس شرایط انسانی روی صحنه ترکیب کرده و امیدها و نگرانی‌هایش را با طنز، با سبکی ساده و متناسب با پارادوکس‌های زندگی‌مان بیان می‌کند. به گفته‌ی خود اشمیت، فلسفه بود که او را نجات داد و به او آموخت که خودش باشد و احساس کند که آزاد است.

آثار اریک امانوئل اشمیت

کتاب‌های اشمیت تاکنون به ۴۸ زبان زنده‌ی دنیا ترجمه شده است و بیش از ۵۰ کشور به‌طور مرتب نمایشنامه‌های او را اجرا کرده‌اند. او تاکنون جوایز بی‌شماری ازجمله جایزه‌ی مولیر را برای بهترین تئاتر مستقل از نگاه تماشاگران (۱۹۹۴)، جایزه‌ی بزرگ تئاتر از آکادمی فرانسه (۲۰۰۱)، جایزه‌ی آکادمی بالزاک، جایزه‌ی گنکور و تعدادی جایزه‌ی دانشگاهی در کشورهای اوکراین، کانادا و لهستان را دریافت کرده است. او در حال حاضر، بر اساس آمارهای اخیر جزو یکی از نویسنده‌هایی است که نوشته‌هایش در مدارس و دانشکده‌ها بیشترین مطالعه را داشته است.

اشمیت در ابتدا به‌عنوان فیلم‌نامه‌نویس تئاتر شناخته می‌شد؛ اولین نمایشنامه‌ی او با عنوان «دون خوان در دادگاه» چندین بار در سال‌های ۱۹۹۱ و ۱۹۹۲ در فرانسه و خارج از کشور اجرا شد. موفقیت او در تئاتر با فیلم‌نامه دومش به نام «مهمان ناخوانده» که دیداری بین فروید و (احتمالا) خدا را مطرح می‌کند، به دست آمد. این اثر بلافاصله به یک اثر کلاسیک تبدیل شد و اکنون بخشی از کارنامه نمایشی بین‌المللی است. او هم‌چنین برای این اثر جوایز مولیر را برای بهترین نویسنده و بهترین نمایش در سال‌های ۱۹۹۳-۱۹۹۴ کسب کرد و پس‌ازآن بود که تصمیم گرفت تمام ‌وقتش را وقف نویسندگی کند.

نمایشنامه‌ی او سال ۱۹۹۸ با عنوان «فردریک یا تاتر بولوار» به‌طور هم‌زمان در فرانسه و آلمان اکران شد و ژان پل بلموندو در تئاتر Marigny در تولید اصلی بازی کرد. کتاب موسیو ابراهیم و گل‌های قرآن (۲۰۰۱) در فرانسه و آلمان به صحنه رفت و منتشر شد و این کتاب سال ۲۰۰۴، بیش از ۲۵۰ هزار نسخه در فرانسه و ۳۰۰ هزار نسخه در آلمان فروخته شد.

بیشتر فعالیت ادبی اشمیت به نوشتن رمان اختصاص یافته و تعدادی رمان موفق و داستان کوتاه نیز نوشته است. او که مشتاق کشف شیوه‌های بیانی جدید بود، یک اثر داستانی خودکار به نام «زندگی با موتزارت» نوشت که در هشت کشور مختلف از کره جنوبی تا نروژ منتشر شد.

کتاب چرخه‌ی نادیدنی، شامل شش داستان در مورد دوران کودکی و معنویت است که هر شش داستان، هم به‌عنوان رمان و هم به‌عنوان تولید صحنه، با موفقیت قابل‌توجهی روبرو شده‌اند. داستان‌های این مجموعه عبارت‌اند از: میلارپا، موسیو ابراهیم و گل‌های قرآن، اسکار و بانوی صورتی، فرزند نوح، سوموکاری که نمی‌توانست تنومند شود، زندگی من با موتزارت و اولیس از بغداد.

از دیگر رمان‌های اریک اشمیت می‌توان به گل‌های معرفت، انجیل‌های من، زمانی که یک اثر هنری بودم، پرنس پابرهنه و داستان‌های دیگر، کشتی‌گیری که چاق نمی‌شد، یک روز قشنگ بارانی، زن در آینه، فرضیه‌های جایگزین، ده فرزند نداشته بانو مینگ، خیانت اینشتین ، آدولف ه. دو زندگی، سهم دیگری و مادام پیلینسکا و راز شوپن اشاره کرد.

در ادامه‌ی این مطلب خلاصه‌ی ۳ کتاب از این نویسنده‌ی شناخته‌شده را آورده‌ایم:

اسباب خوشبختی

کتاب «اسباب خوشبختی» با عنوان اصلی «Odette Toulemonde et autres histoires» اثر اریک اشمیت اولین بار سال ۲۰۰۶ منتشر شد.

این کتاب، مجموعه‌ای از ۴ داستان کوتاه با عنوان‌های «اسباب خوشبختی»، «بازگشت»، «دستکش» و «بانوی گل به دست» است؛ داستان‌های این مجموعه، برخی از بهترین نوشته‌ها و تخیلی‌ترین داستان‌های او را نشان می‌دهد؛ از داستان عشق بین نویسنده ثروتمند و موفق به نام «بالتازار» و صندوقدار یک سوپرمارکت به نام «اودت» تا داستان یک شاهزاده خانم پابرهنه؛ از داستان تکان‌دهنده گروهی از زندانیان زن در گولاگ شوروی گرفته تا پرتره سرگرم‌کننده یک کمال‌گرا همیشه ناراضی.

در کتاب اسباب خوشبختی، با گروهی از شخصیت‌های عجیب‌وغریب و تأثیرگذار، درباره افرادی در جستجوی خوشبختی وجود دارد. پشت هر داستان یک حقیقت ساده و البته گریزان نهفته است: شادی اغلب درست در مقابل چشمان ما قرار دارد، اگرچه ممکن است اغلب نسبت به آن کور باشیم.

شخصیت اصلی داستان، یک فروشنده حدودا چهل‌ساله به نام اودت تولموند است که در یک فروشگاه بزرگ کار می‌کند و به‌تنهایی و با مشکلات زیادی دو فرزندش (یک دختر نوجوان و یک پسر آرایشگر) را بزرگ کرده است.

او رویای ملاقات نویسنده‌ی موردعلاقه خود بالتازار بالسان را در سر می‌پروراند که معتقد است خوشبختی خود را مدیون اوست. اودت مطلقا هیچ دلیلی برای احساس شادی بی‌حدوحصر یا نگاه با امید و مثبت به زندگی نداشت، اما به لطف رمان‌های نویسنده موردعلاقه‌اش هر دو را تجربه می‌کند. در مقابل، بالسان که مردی جذاب با همسری بسیار زیبا و خانه‌ای مجلل است و ظاهرا همه‌چیز ازجمله پول، شهرت، موفقیت دارد، احساس پوچی، بدبختی و افسردگی شدید دارد.

این نویسنده‌ی ثروتمند و جذاب پاریسی سپس به شکلی غیرمنتظره وارد زندگی اودت می‌شود و زندگی این دو ناگهان باهم تلاقی پیدا و به روش‌های خارق‌العاده و غیرمنتظره‌ای یکدیگر را تکمیل می‌کنند. اودت به بالسان که در یک بحران جدی زندگی خود قرار دارد، کمک می‌کند تا اعتمادبه‌نفس و اشتیاق خود را برای زندگی بازیابد. او معتقد است که به او مدیون است و احساس می‌کند در قبال شادی دوباره او مسئول است.

فیلمی از این کتاب با نام «Odette Toulemonde» به کارگردانی اریک امانوئل اشمیت با بازی کاترین فروت و آلبر دوپونتل سال ۲۰۰۷ اکران شد.

در قسمتی از کتاب اسباب خوشبختی می‌خوانیم:

«زخمی و لجوج و بی‌رحم، ساکت می‌ماندم و مثل دشمنم براندازش می‌کردم. از هر زاویه‌ای که به او فکر می‌کردم. به نظرم خائن می‌آمد. وقتی هم من را فریب نمی‌داد، آن یکی زن و بچه‌هاش را فریب می‌داد. به همه دل‌بسته بود با اصلا به هیچ‌کدام تعلق‌خاطری نداشت؛ در برابرم یک مرد مردد بود با بی‌اخلاق‌ترین مرد دنیا این مرد کی بود؟ این شک و ظن‌ها رمقی برایم باقی نگذاشته بود. سرگردان، دیگر غذا نمی‌خوردم و از شدت ضعف کار به‌جایی کشید که چندین بار ویتامین و سرم به من تزریق کردند. ساموئل هم حالش تعریف چندانی نداشت.»

مهمانسرای دو دنیا

کتاب «مهمانسرای دو دنیا» با عنوان اصلی «Hôtel des deux mondes» اثر اریک اشمیت اولین بار سال ۱۹۹۹ منتشر شد. این کتاب هم مانند بیشتر آثار اشمیت مضمون فلسفی دارد. درواقع این نمایشنامه، یک درام معلق متافیزیکی بین رویا و واقعیت، زندگی و مرگ، کمدی و تراژدی است.

در مهمانسرایی بین مرگ و زندگی، جایی که همه‌ی بیماران به کما می‌روند، افراد باریشه‌های مختلف و نظرات متفاوت در طول نمایش باهم ملاقات می‌کنند.

چطور به اینجا رسیدم؟ کی می‌توانم بروم؟ کجا خواهم رفت؟ هر مهمانی که به مهمانسرای دو دنیا می‌رسد همین سوال‌ها را می‌پرسد، اما هیچ‌کس جواب‌ها را نمی‌داند. در این مکان عجیب، هر چیزی، حتی معجزه ممکن است اتفاق بیافتد؛ لنگ‌ها دوباره راه می‌روند و دروغ‌گوها حقیقت را می‌گویند. دکتر اس. مرموز در طول اقامت از مهمانان مراقبت می‌کند، اما سکوت او ترس آن‌ها را افزایش می‌دهد.

افرادی که از کما بیدار می‌شوند، گاهی اوقات یک نور سفید کورکننده را توصیف می‌کنند، گویی که می‌خواهند وارد بهشت ​​شوند. اما شاید آن‌ها فقط اتاق انتظاری را به یاد می‌آوردند که می‌توانست یک بیمارستان، یک مهمان‌سرا یا شاید حتی تیمارستان باشد. قربانیان کما از طریق آسانسور به اتاق انتظاری می‌رسند. آن‌ها وقت خود را با صحبت کردن با یکدیگر یا جستجوی اطلاعات از یک دکتر می‌گذرانند تا اینکه زمان آن فرامی‌رسد که سوار آسانسور دیگری شوند، یا به زمین بازگردند یا به هر چیزی که فراتر از آن است.

دکتر اس که ظاهرا مسئول آنجا است، ادعا می‌کند که حتی خودش هم نمی‌داند چه اتفاقی برای کسانی که با آسانسور «بالا» می‌روند می‌افتد. تنها چیزی که او می‌تواند به‌طور قطعی بگوید این است که آن‌ها دیگر پایین نمی‌آیند. وقتی شخصیت‌ها منتظرند ببینند زنده می‌شوند یا می‌میرند، کار دیگری ندارند جز اینکه بهتر باهم آشنا شوند و شاید حتی برخی از مسائل زندگی که هرگز روی زمین حل نکرده‌اند را حل کنند.

شخصیت اصلی کتاب روزنامه‌نگاری ۴۰ ساله به نام «ژولین پورتال» است که به‌شدت به همه‌چیز در دنیا بدبین و به نظرش آدم‌ها و همه‌چیز در دنیای پیرامونش حقیقت ندارد. دلیلی که او را از زندگی درست بازمی‌دارد، این فکر است که بعد از مرگ هیچ‌چیزی اتفاق نخواهد افتاد. او معتقد است که پس از مرگ به همان حالت قبل از تولد برمی‌گردد. زمانی که او لورای شاد و سرزنده را آنجا می‌بیند، متوجه می‌شود که زندگی ارزش زندگی کردن را دارد. آن دو عاشق هم می‌شوند و همیشه این ترس را دارند که وارد آسانسور شوند و این بدان معناست که آن‌ها هرگز نمی‌توانند دوباره همدیگر را ملاقات کنند.

ماری مارتین، خانم نظافتچی بسیار جوانی که مجبور بود تمام زندگی‌اش را ابتدا برای کمک به مادرش همراه با ۱۲ خواهر و برادرش، سپس برای مراقبت از بچه‌هایش کار کند. او هنوز جوان است، اما با حمله قلبی به کما می‌رود. او آرزو می‌کند که پس از مرگ، باغی با گل و درخت وجود داشته باشد.

دکتر اس به «مهمانان» مهمانسرا از وضعیت فعلی بدن آن‌ها بر روی زمین اطلاع می‌دهد و همچنین آن‌ها را به سمت آسانسور راهنمایی می‌کند. دکتر اس که انسانی بی جنسیت است و هیچ تاثیری در مسیری که آسانسور افراد را به آن می‌برد، ندارد.

شخصیتی کاملا خودخواه به نام «پرزیدنت دلبک» در آنجا حضور دارد که شهرت و ثروت برای او بسیار مهم است. دلبک تحت هیچ شرایطی ایمان مسیحی خود را زیر سوال نمی‌برد و ازاین‌رو بر این عقیده است که مهمانسرای دو دنیا نمی‌تواند وجود داشته باشد زیرا در کتاب مقدس به آن اشاره نشده است. او متقاعد شده است که در بیمارستان بستری است یا خواب می‌بیند.

زن جوانی به نام «لورا» از کودکی بیمار بوده، اما مظهر خوش‌بینی است. لورا برای سومین بار وارد مهمان‌سرای دو دنیا می‌شود و خوشحال است که در این مکان از درد تسکین می‌یابد و می‌تواند بدون کمک راه برود.

در قسمتی از کتاب مهمانسرای دو دنیا می‌خوانیم:

«ماری: راست میگه. (به ژولین) از من بپرسین. (ژولین واکنشی نشان نمی‌دهد. ای‌بابا بپرسین دیگه! (ژولین کلافه شکلکی درمی‌آورد که ماری حمل بر پاسخ مثبت می‌کند. خب ازم سؤال کرد. (نفس راحتی می‌کشد و داستانش را شروع می‌کند. ماری، آره پدر و مادرم اسمم رو گذاشتن ماری، عجب اسم با مسمایی! این اسم رو به هم چسبوندن چون می‌دونستن جارو و خاک‌انداز و کهنه‌ی زمین شوری رو روی پیشونیم نوشتن. بابام کارگر کشاورزی بود، مرد خوش‌قیافه‌ای بود، حسابی سیه‌چرده، پشمالو، از اونا که هرروز صبح صورتشون رو دوتیغه می‌کنن و ظهر ازبس‌که مو درمی‌آرن صورتشون آبی می‌شه.»

خیانت اینشتین

کتاب «خیانت اینشتین» با نام اصلی «La Trahison D’instein» اثر اریک اشمیت اولین بار سال ۲۰۱۴ منتشر شد. این اثر درباره‌ی نظریه‌ای از اینشتین است که معتقد است خیانت او به بشریت است. در این اثر ما نه‌تنها از یک نظریه‌ی فیزیک آگاهی پیدا می‌کنیم، بلکه از نحوه‌ی تصمیم‌گیری اینشتین برای نهایی کردن دستاوردهای فیزیکی خود که دنیای ریاضیات را تغییر داد نیز آگاه می‌شویم.

نویسنده با آوردن اینشتین به زمان حال و ورود یک اینشتین به قرن بیست و یکم، موانع گذشته، حال و آینده را می‌شکند و یک‌بار دیگر موضوع جنگ و کشتار انسان‌ها توسط یک دانشمند را بررسی می‌کند. مبارزات اخلاقی این نابغه در این نمایشنامه بسیار هوشمندانه، جدی و گاه خنده‌دار است. این تراژی-کمدی نشان می‌دهد که او خود را با سوالات پیچیده‌ای روبرو می‌کند که پاسخ دادن به آن‌ها بسیار سخت‌تر از پاسخ دادن به سوالات دشوار فیزیک است.

اینشتین که از صلح حمایت می‌کند، از ترس آلمانی‌ها فرمول‌ها را به آمریکایی‌ها می‌دهد تا بتوانند در مقابل آلمان بایستند، اما آمریکایی‌ها سعی می‌کنند منافع خود را به دست آورند و از آن علیه ژاپنی‌ها استفاده می‌کنند و فاجعه‌ی بزرگی در تاریخ ایجاد می‌کنند.

این انسان‌ها هستند که از آن به شیوه‌های مختلف چه برای زندگی بهتر و چه برای کشتن و جنگیدن استفاده می‌کنند. نمایشنامه این نگرش را ارائه می‌دهد که اینشتین دانشمند مشهوری است که اختراع او جهان را تکان داده است و او در شرایط دشواری قرار دارد که باید تصمیمی نهایی را بگیرد.

در این نمایشنامه، اگرچه اینشتین باعث مرگ میلیاردها انسان شده است و آن را یک اشتباه می‌داند و عمیقا احساس گناه می‌کند، اما ادعا می‌کند که علم راه خودش را می‌رود و او و دانشمندان دیگر اگر ابزاری برای دیگران هستند، باید چه کنند. آیا دانشمندان باید به کشف، نوآوری و خلق علم ادامه دهند؟ یا اینکه به دلیل خطرات و خطرات ایجادشده توسط سیاستمداران باید دست از نوآوری و کشف بردارند؟ به‌هرحال او آرزوی جهانی بدون جنگ را دارد.

در قسمتی از کتاب خیانت اینیشتن می‌خوانیم:

«اینشتین: از به کار بردن این اصطلاح مسخره دست‌بردارید. بمب روسیتر از آمریکایی نیست. به‌علاوه اگه به‌اشتباه، لازم به اختصاص ملیت باشه، بهش می‌گفتیم بمب فرانسوی چون دانشمندانی که فعالیتشون منجر به اختراع بمب شد آقا و خانم ژولیوکوری، مالین و کوارسکی بودن تو آزمایشگاه‌های کولردوفرانس پاریس. کاملا اونا حق ثبت اختراع رو در سال ۱۹۳۹ گرفتن. ولی بعد از قتل‌عام هیروشیما و ناکازاکی، فرانسویا ادعای کپی‌رایت نکردن.»

افزودن دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

HTML محدود

  • You can align images (data-align="center"), but also videos, blockquotes, and so on.
  • You can caption images (data-caption="Text"), but also videos, blockquotes, and so on.
13 + 5 =
Solve this simple math problem and enter the result. E.g. for 1+3, enter 4.