8 مهر روز بزرگداشت مولوی – مولانا گرامی باد….
جلالالدین محمد بلخی مشهور به مولوی و مولانا و رومی « ۶ربیعالاول ۶۰۴؛ بلخ یا وخش – ۵ جمادیالثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه» «۱۵ مهر ۵۸۶ – ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی» از معروف ترین شاعران ایرانیتبار پارسیگوی است.
نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده ودر دوران حیات به القاب «جلالالدین»؛ «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده میشدهاست.
در قرنهاي بعد «ظاهرا از قرن ۹» القاب «مولوی»؛ «مولانا»؛ «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی بکار رفتهاست و از عده اي از اشعارش تخلص وی را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانستهاند. زبان مادری وی پارسی بوده است.
زادروز : ۶ ربیعالاول ۶۰۴ قمری
بلخ «افغانستان امروزی» یا وخش
درگذشت : ۵ جمادیالثانی ۶۷۲ قمری
قونیه
مقبره : قونیه ترکیه
محل زندگی : ایران – تاجیکستان/افغانستان و ترکیه کنونی
ملیت : ایرانی
لقب : مولانا – مولوی – خَمُش
دوره : خوارزمشاهیان
مذهب : اسلام,اهل سنت
آثار : مثنوی معنوی – دیوان شمس – فیه ما فیه
والدین : پدر: بهاءالدین ولد
سرزمین ایران از دیربا ز مهد تفکرات عرفانی و تأ ملات اشراقی بوده است.از اینرو در طی قرون و اعصار، نام آورانی بیشمار در عرصۀ عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است .
کی از این بزرگان نام آور حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملّاي روم و مولوی رومی آوازه یافته است. او در ششم ربیع الاول سال 604هجری قمری در بلخ زاده شد.
پدر او مولانا محمدبن حسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد مشهور شده است.و نیز وی را با لقب پادشاه العلماء یاد کرده اند.بهاءولد از اکابر صوفیه واعاظم عرفا بود و خرقۀ او به احمد غزالی می پیوست.
وی در علم عرفان و سلوک سابقه اي دیرین داشت و از ان رو که میانۀ خوشی با قیل وقال و بحث و جدال نداشت و علم و معرفت حقیقی را در سلوک باطنی می دانست و نه در مباحثات و مناقشات کلامی و لفظی،پرچمداران کلام و جدال با او از سر ستیز در آمدنداز ان جمله فخرالدین رازی بود که استاد پادشاه محمد خوارزمشاه بود و بیش از دیگران شاه را بر ضد او برانگیخت.
به درستی معلوم نیست که پادشاه العلماء در چه سالی از بلخ کوچید،به هرحال جای درنگ نبود و جلال الدین محمد 13سال داشت که پادشاه العلماءرخت سفر بر بست و بلخ و بلخیان را ترک گفت و قسم یاد کرد که تا محمد خوارزمشاه بر تخت جهانبانی نشسته به شهر خویش باز نگردد.
پس شهر به شهر و دیار به دیار رفت ودر طول سفر خود با فرید الدین عطار نیشابوری نیز ملاقات داشت و بالاخره علاءالدین کیقباد قاصدی فرستاد و وی را به قونیه دعوت کرد.او از همان بدو ورود به قونیه مورد توجه عام و خاص قرار گرفت.
سرانجام شمع وجود پادشاه العلماء درحدود سال 628هجری قمری خاموش شد ودر دیار قونیه به خاک سپرده شد.درآن زمان مولانا جلال الدین گام به بیست و پنجمین سال حیات خود می نهاد ،مریدان گرد او ازدحام کردند و از او خواستند که برمسند پدر تکیه زند و بساط وعظ و ارشاد بگسترد.
همه ی کردند رو به فرزندش که تویی در جمال مانندش
شاه ما زین سپس تو خواهی بود از تو خواهیم جمله مایه و سود
مولوی، پیونددهندهٔ ملتها
مولوی زادهٔ بلخ یا وخش «شهری در افغانستان امروزی» بود ودر زمان تصنیف آثارش «هم چون مثنوی» در قونیه در دیار روم میزیست. با آنکه آثار مولوی به عموم جهانیان تعلق دارد، ولی پارسیزبانان بهرهٔ خودرا از او بیشتر می دانند، چرا که حدود شصت تا هفت هزار بیت او پارسی است و خطبهها و نامهها و تقریرات «تعالیم او به شاگردانش که ان را ثبت کردند و به پارسی غیرادبی و روزانه است» او نیز به پارسی می باشد. و تنها حدود هزار بیت عربی و کمتر از پنجاه بیت به زبانهای یونانی/ترکی«اغلب بطور ملمع در شعر پارسی» شعر دارد.
پارسی گو اگرچه تازی خوشتر است
عشق را خود صد زبان دیگر است
و پسر مولانا نیز چندان بنا به اعتراف خودش در زبانهای ترکی/یونانی خوب روان نبوده است:
بگذر از گفت ترکی و رومی
که از این اصطلاح محرومی
گوی از پارسی و تازی
که دراین دو همی خوش تازی
آثار مولانا به علاوه مناطق فارسیزبان, تاثیر فراوانی در هند و پاکستان و ترکیه و آسیایه میانه گذاشته است. آثار مولانا تأثیر فراوانی روی ادبیات و فرهنگ ترکی نیز داشتهاست. دلیل این امر این است که اکثر جانشینان مولوی در طریقهٔ تصوف مربوط به او از ناحیهٔ قونیه بودند و مقبره وی نیز در قونیه است.
اي بسا هندو و ترک همزبان
اي بسا دو ترک چون بیگانگان
برخی مولویشناسان «ازجمله عبدالحسین زرینکوب» برآناند که در دوران مولوی، زبان مردم کوچه و بازار قونیه، زبان پارسی بودهاست. جلال الدین همایی دراین رابطه به این بیت پسر مولانا«که پس از چند بیت عربی ان را سرود» اشاره میکند
آغاز زندگی
جلالالدین محمد بلخی در ۶ ربیعالاول «برابر با ۱۵ مهر ماه» سال ۶۰۴ هجری قمری در بلخ زاده شد. پدر او مولانا محمد بن حسین خطیبی مشهور به بهاءالدین ولد و پادشاهالعلما، از بزرگان صوفیه و مردی عارف بود و نسبت خرقهٔ او به احمد غزالی میپیوست.
وی در عرفان و سلوک سابقهاي دیرین داشت و چون اهل بحث و جدال نبود و دانش و معرفت حقیقی را در سلوک باطنی می دانست نه در مباحثات و مناقشات کلامی و لفظی، پرچمداران کلام و جدال با او مخالفت کردند.
از جمله فخرالدین رازی که استاد پادشاه محمد خوارزمشاه بود و بیش از دیگران شاه را بر ضد او برانگیخت. پادشاهالعلما احتمالاً درسال ۶۱۰ هجری قمری،همزمان با هجوم چنگیزخان از بلخ کوچید و قسم یاد کرد که تا محمد خوارزمشاه بر تخت نشسته، به شهر خویش بازنگردد.
روایت شدهاست که در مسیر سفر با فریدالدین عطار نیشابوری نیز ملاقات داشت و عطار، مولانا را ستود و کتاب اسرارنامه رابه او هدیه داد.
وی به قصد حج، به بغداد و سپس مکه و پس از انجام مناسک حج به شام رفت و تا اواخر عمر انجا بود و علاءالدین کیقباد پیکی فرستاد و وی را به قونیه دعوت کرد. مولانا در نوزده سالگی با گوهر خاتون ازدواج کرد.
پادشاهالعلما درحدود سال ۶۲۸ هجری قمری جان سپرد ودر همان قونیه به خاک سپرده شد. در ان هنگام مولانا جلالالدین ۲۴ سال داشت که مریدان از او خواستند که جای پدرش را پر کند.
همه ی کردند رو به فرزندش
که تویی در جمال مانندش
شاه ما زین سپس تو خواهی بود
از تو خواهیم جمله مایه و سود
سید برهانالدین محقق ترمذی، مرید پاکدل پدر مولانا بود و اولین کسی بود که مولانا رابه وادی طریقت راهنمایی کرد. وی سفر کرد تا با مرشد خود، پادشاهالعلما در قونیه دیدار کند؛ اما وقتی که به قونیه رسید، متوجه شد که او جان باختهاست. پس نزد مولانا رفت و بدو گفت: در باطن من علومی است که از پدرت به من رسیده. این معانی را از من بیاموز تا خلف صدق پدر شوی. مولانا نیز به دستور او به ریاضت پرداخت و نه سال با او همنشین بود تا این که برهانالدین جان باخت.
زندگینامه مولوی (جلالالدین محمد بلخی معروف به مولانا)
بود در خدمتش به هم نه سال
تا که شد مثل او به قال و به حال
مؤمنه خاتون
مؤمنه خاتون همسر بهاءالدین ولد و مادر جلال الدین محمد مولاناست. گور او در قرامان / لارنده کشف شده ؛ بنابر این باید بین سال های ۶۲۶-۶۱۹/۱۲۲۹-۱۲۲۲ از دنیا رفته باشد.
در سال های بعد از ۶۱۷ هجری یعنی اواسط دهه ۱۲۲۰ میلادی بهاءالدین ولد و خانوادهاش که جلال الدین محمد بلخی « مولوی » نیز در ان بود به آناتولی مرکزی ؛ روم رسیدند. لقب رومی جلال الدین از اینجاست.
آنان مدتی در لارنده / کرمن کنونی توقف کردند. مردم ان سامان هنوز هم به دیدن مسجد کوچکی که به افتخار او – مؤمنه خاتون – ساخته شده میروند.
کرمن ؛ پایتخت سلجوقیان روم ؛ درحدود یکصد کیلومتری جنوب خاوری قونیه واقع است ؛ علاالدین کیقباد که عالمان و عارفان سراسر دنیا را گرد خود جمع کرده بود، بهاءالدین ولد پدر مولوی رابه این شهر فرخواند. قونیه شهری بود که بهاءالدین ولد و خانواده اش پس از چهار سال اقامت در لارنده درسال ۶۲۶ یا ۶۲۷ هجری = ۱۲۲۸ میلادی در آنجا سکنی گزیدند.
شرع اسلام ازدواج با چهار زن رابه طور همزمان مجاز میداند. نمی دانیم بهاءالدین چند زن را همزمان در عقد خود داشتهاست، اما از زنهاي متعدد نام می برد که والاترینشان مؤمنه خاتون، مادر مولانا جلال الدین است؛ در مسافرت به سوی غرب همراهش بوده و قبل از رسیدن به قونیه مردهاست.
معارف از زنی به نام بی بی علوی سخن می گوید که زرین کوب ان را نام خودمانی مؤمنه خاتون میداند، اما «مایر» ان را نام همسری دیگر می خواند. مولویه وی را مادر پادشاه می نامند.
به گفتهٔ بعضی دیگر ؛ پادشاه العلماء بهاءالدین ولد : فقیه،واعظ و عارف ؛ دست کم سه همسر اختیار کرد؛ از جمله مؤمنه خاتون . در باره فرزندانش از وجود فاطمه خاتون و علاء الدین محمد و جلال الدین محمد آگاهی داریم. «از تعلیقات رساله سپهسالار»
به گفتهٔ بعضی دیگر ؛ بهاءالدین ولد دو همسر بطور همزمان داشتهاست . بهاءالدین نیز در یادداشتهاي خود مانند پسرش ؛ بندرت ذکری از مؤمنه خاتون میکند و به جایش از ان دو تای دیگر نام می برد.
درکنار دختر قاضی شرف بخود میگوید که « الله » خوشی وی را در راحات و عقوبات بدین گونه بدو فرستاده است و این هرد و سری در ان سوی دارد . درکنار بی بی علوی به دل او می آید که انسان این جا نیز مقهور اراده «الله » است ودر برابر «الله» نباید امر صواب را از نظر دور دارد.
در مورد سوم که از او هم در روابط خاص زناشویی ذکری به میان می آید و ترکان نام دارد که به معنای بانو است و نیز ممکن است اسم خاص برای زنان باشد چیزی روشن نیست .
ظاهرا مولانا و برادرش علاءالدین – که بعد ها مولوی یکی از پسرانش رابه نام او نامگذاری کرد – از دختر قاضی مشرف بودهاند و بهاءولد زن و یا زنان دیگری داشته و احتمالا از آن ها نیز صاحب فرزندانی بودهاست. بهاءولد در معارف خود از دو زن یاد کردهاست.
بهاءالدین در جایی دیگر بدون شرمساری از میل جنسی خود نسبت به دختر قاضی شرف الدین سخن میکند ؛ که تصور می کنیم زن دیگر او باشد. همچنین بی پرده از میل خود به جماع با ترکان نامی سخن می گوید که شاید نام همسر چهارمین ،یا شاید لقب و نام خودمانی یکی از همسرانی باشد که در بالا نام بردیم.
نظر بهاءالدین نگرش اسلام را نسبت به مسائل جنسی نشان می دهد ؛ بهاءالدین حکایت میکند که یک روز صبح چشم به تنور خشت پزان دوخته از سر معنا در صفات آتش به تفکر میپرداخت؛ دراین میان سگ بانگ کرد و وی را مشوش ساخت.
آنگاه بی بی علوی برخاست و صبحدم پیش او رفت ،ودر این وقت شهوتی به قوت در او پدید آمد. کوشید تا با جنبش نفس بستیزد ؛ اما به دلش آمد که این میل از الهام «الله» است ؛ پس جنبانیدن او شر نباشد.
بعضی مدعی شدهاند که خانواده پدری بهاءالدین از احفاد ابوبکر، خلیفه اول اسلام هستند ؛ این ادعا چه حقیقت داشته باشد و چه نداشته باشد ؛ در باره پیشینه قومی این خانواده هیچ اطلاع مسلمی در دست نیست.
نیز گفته شده که همسر بهاءالدین از خاندان خوارزمشاهیان بودهاست که در ولایات خاوری حدود سال ۳-۴۷۲ هجری حکومت خودرا پایه گذاری کردند، ولی این داستان را هم میتوان جعلی دانست و رد کرد. خوارزمشاه درسال ۳-۶۰۲ هجری قمری بلخ موطن جلال الدین راکه در تصرف غوریان بود تسخیر کرد.
اسلاف مولانا – چنانکه فرزند او پادشاه ولد نیز بدین معنا اشارت دارد از تباری عظیم و بزرگ بودند. البته شاید روایتی که در انتساب پادشاه العلما به خلیفه اول یعنی ابوبکر بن ابی قحافه به افواه افتاده و رواج یافته، از ان باشد که نام جد مادری وی« ابوبکر »بودهاست ،و بعد ها نام شمس الائمه ابوبکر محمد، با نام ابوبکر – اولین خلیفه راشدین در آمیخته باشد.خاندان بهاءولد هم نسبت صدیقی و بوبکری داشت و هم نسبت علوی ادعا میکرد.
شمس تبریزی
مولانا در ۳۷ سالگی عارف و دانشمند دوران خود بود و مریدان و مردم از وجودش بهرهمند بودند تا این که شمسالدین محمد بن ملک داد تبریزی روز شنبه ۲۶ جمادیالاخر ۶۴۲ نزد مولانا رفت و مولانا شیفته او شد.
دراین ملاقات کوتاه وی دوره پرشوری را آغاز کرد. دراین ۳۰ سال مولانا آثاری برجای گذاشت که از عالیترین نتایج اندیشه بشری است. و مولانا حال خودرا چنین وصف میکند:
زاهد بودم ترانه گویم کردی
سر حلقهٔ بزم و باده جویم کردی
سجاده نشین با وقاری بودم
بازیچهٔ کودکان کویم کردی
پیوستن شمس تبریزی به مولانا
روزی مولوی از راه بازار به خانه بازمیگشت که عابری ناشناس گستاخانه از او پرسید: «صراف عالم معنی، محمد برتر بود یا بایزید بسطامی؟» مولانا با لحنی آکنده از خشم جواب داد: «محمد«ص» سر حلقه انبیاست، بایزید بسطام رابا او چه نسبت؟»
درویش تاجرنما بانگ برداشت: «پس چرا ان یک سبحانک ما عرفناک گفت و این یک سبحانی ما اعظم شأنی به زبان راند؟» پس از این گفتار، بیگانگی آنان به آشنایی تبدیل شد. نگاه شمس تبریزی به مولانا گفته بود از راه دور به جستجویت آمدهام اما با اینبار گران علم و پندارت چگونه به ملاقات الله می تواني رسید؟
و نگاه مولانا به او پاسخ داده بود: «مرا ترک مکن درویش و اینبار مزاحم را از شانههایم بردار».
شمس تبریزی درحدود سال ۶۴۲ هجری قمری به مولانا پیوست و چنان وی را شیفته کرد، که درس و وعظ را کنار گذاشت و به شعر و ترانه و دف و سماع پرداخت و از ان زمان طبعش در شعر و شاعری شکوفا شد و به سرودن اشعار پر شور عرفانی پرداخت.
کسی نمی داند شمس تبریزی به مولانا چه گفت و آموخت که دگرگونش کرد؛ اما واضح است که شمس تبریزی عالم و جهاندیده بود و برخی به خطا گمان کردهاند که او از حیث دانش و فن بیبهره بودهاست که نوشتههاي او بهترین گواه بر دانش گستردهاش در ادبیات، لغت، تفسیر قرآن و عرفان است.
زندگینامه مولوی (جلالالدین محمد بلخی معروف به مولانا)
غیبت موقت شمس تبریزی
مریدان که می دیدند که مولانا مرید ژندهپوشی گمنام شده و توجهی به آنان نمیکند، به فتنهجویی روی آوردند و به شمس تبریزی ناسزا می گفتند و تحقیرش می کردند. شمس تبریزی از گفتار و رفتار مریدان رنجید ودر روز پنجشنبه ۲۱ شوال ۶۴۳؛ هنگامیکه مولانا ۳۹ سال داشت، از قونیه به دمشق کوچید.
مولانا از غایب بودن شمس تبریزی ناآرام شد. مریدان که دیدند رفتن شمس تبریزی نیز مولانا را متوجه آنان نساخت با پشیمانی از مولانا عذرها خواستند.
پیش شیخ آمدند لابهکنان
که ببخشا مکن دگر هجران
توبهٔ ما بکن ز لطف قبول
اگرچه کردیم جرمها ز فضول
مولانا فرزند خود پادشاه ولد را همراه جمعی به دمشق فرستاد تا شمس تبریزی رابه قونیه باز گردانند. شمس تبریزی بازگشت و پادشاه ولد به شکرانهٔ این موهبت یک ماه پیاده در رکاب شمس تبریزی راه پیمود تا آنکه به قونیه رسیدند و مولانا از گرداب غم و اندوه رها شد.
غیبت دائم شمس تبریزی
پس از مدتی دوباره حسادت مریدان برانگیخته شد و اذيت شمس تبریزی را از سر گرفتند. شمس تبریزی از کردارهایشان رنجید تاجایی که به پادشاه ولد شکایت کرد:
خواهم اینبار آن چنان رفتن
که نداند کسی کجایم من
همه ی گردند در طلب درمانده
ندهد کس نشان ز من هرگز
چون بمانم دراز، گویند این
که ورا دشمنی بکشت یقین
شمس تبریزی سرانجام بیخبر از قونیه رفت و ناپدید شد. تاریخ سفر او و چگونگی ان به درستی دانسته نیست.
شیدایی مولانا
مولانا در دوری شمس تبریزی ناآرام شد و روز و شب به سماع پرداخت و حال آشفتهاش در شهر بر سرزبانها افتاد.
روز و شب در سماع رقصان شد
بر زمین همچو چرخ گردان شد
مولانا به شام و دمشق رفت اما شمس را نیافت و به قونیه بازگشت. او هر چند شمس تبریزی را نیافت؛ ولی حقیقت شمس تبریزی را در خود یافت و دریافت که انچه به دنبالش است در خودش حاضر و متحقق است.
مولانا به قونیه بازگشت و رقص و سماع را از سر گرفت و جوان و خاص و عام مانند ذرهاي در آفتاب پر انوار او میگشتند و چرخ میزدند. مولانا سماع را وسیلهاي برای تمرین رهایی و گریز می دید.
چیزی که به روح کمک میکرد تا در رهایی از انچه وی را مقید در عالم حس و ماده میدارد پله پله تا بام عالم قدس عروج نماید. چندین سال گذشت و باز حال و هوای شمس تبریزی در سرش افتاد و به دمشق رفت؛ اما بازهم شمس تبریزی را نیافت و به قونیه بازگشت.
مولانا و صلاحالدین زرکوب
مولانا هم چون عارفان و صوفیان بر این باور بود که جهان هرگز از مظهر حق خالی نمیگردد و حق در همه یٔ مظاهر پیدا و ظاهر است و اینک باید دید که ان آفتاب جهانتاب از کدامین کرانه سر برون میآورد و از وجود چه کسی نمایان می شود.
روزی مولانا از کنار زرکوبان میگذشت. از آواز ضرب او به چرخ در آمد و شیخ صلاحالدین زرکوب به الهام از دکان بیرون آمد و سر در قدم مولانا نهاد و از وقت نماز پیشین تا نماز دیگر با مولانا در سماع بود.
بدین ترتیب مولانا شیفته صلاحالدین شد و شیخ صلاحالدین زرکوب جای خالی شمس تبریزی را تا حدودی پر کرد. صلاحالدین مردی عامی و درسنخوانده از مردم قونیه بود و پیشهٔ زرکوبی داشت. مولانا زرکوب را جانشین خود کرد و حتی پادشاه ولد با همه ی دانشش از او اطاعت میکرد.
هر چند پادشاه ولد تسلیم سفارش پدرش بود ولی مقام خود رابه ویژه در علوم و معارف برتر از زرکوب می دانست؛ اما سرانجام دریافت که دانش و معارف ظاهری چارهساز مشکلات روحی و معنوی نیست.
او با این باور مرید زرکوب شد. صلاحالدین زرکوب نیز همانند شمس مورد حسادت مریدان بود اما به هرحال مولانا تا ۱۰ سال با او انس داشت تا این که زرکوب بیمار شد و جان باخت ودر قونیه دفن شد.
مولانا و حسامالدین چلبی
حسامالدین چلبی مشهور به اخی ترک از عارفان بزرگ و مرید مولانا بود. مولانا با او نیز ۱۰ سال همنشین بود. مولانا به سفارش حسام الدین مثنوی معنوی رابه رشته ي نگارش در آورد و گه گاه در مثنوی نام حسام الدین به چشم میخورد بهمین سبب در ابتدای امر نام حسامی نامه را برای مثنوی معنوی بر می گزیند.
درگذشت مولانا
مولانا، پس از مدتها بیماری در پی تبی سوزان در غروب یکشنبه ۵ جمادی الآخر ۶۷۲ هجری قمری درگذشت.
در ان روز پرسوز، قونیه در یخبندان بود. سیل پرخروش مردم، پیر و جوان، مسلمان و گبر، مسیحی و یهودی همگی دراین ماتم شرکت داشتند. افلاکی می گوید:
«بسی مستکبران و منکران که ان روز، زنّار بریدند و ایمان آوردند.» و ۴۰ شبانه روز این عزا و سوگ بر پا بود:
بعد چل روز سوی خانه شدند
همه ی مشغول این فسانه شدند
روز و شب بود گفتشان همه ی این
که شد ان گنج زیر خاک دفین
آثار منظوم
مولانا کتاب مثنوی معنوی رابا بیت «بشنو از نی چون حکایت می کند /از جداییها شکایت میکند» آغاز می نماید. در مقدمهٔ عربی مثنوی معنوی نیز که نوشته خود مولانا است، این کتاب به تأکید «اصول دین» نامیده میشود ««به عربی: «هذا کتابً المثنوی، وهّو اصولُ اصولِ اصولِ الدین»»». مثنوی معنوی حاصل پربارترین دوران عمر مولاناست.
چون بیش از ۵۰ سال داشت که نظم مثنوی را آغاز کرد. اهمیت مثنوی نه از ان رو که از آثار قدیم ادبیات پارسی است؛ بلکه از ان جهت است که برای بشر سرگشته امروز پیام رهایی و وارستگی دارد. مثنوی فقط عرفان نظری نیست بلکه کتابی است جامع عرفان نظری و عملی. او خود گفتهاست:
«مثنوی را جهت ان نگفتم که ان را حمایل کنند، بل تا زیر پا نهند و بالای آسمان روند که مثنوی معراج حقایق است نه آنکه نردبان را بر دوش بگیرند و شهر به شهر بگردند.» بنابر این، عرفان مولانا صرفاً عرفان تفسیر نیست بلکه عرفان تغییر است.
اگر بخواهیم مجموعۀ عظیم و پربار بیست و شش هزار بیتی مثنوی معنوی را کوتاه و خلاصه کنیم، به هجده بیتی میرسیم که سرآغاز دفتر اوّل مولاناست و به « نی نامه » شهرت یافتهاست. اگرچه آغاز مثنوی مولانا « نی نامه » با دیگر آثار نثر و نظم پارسی تفاوت دارد امّا روح نیایش و توجّه به حق، در تار و پود ان نهفتهاست.
این «نی» همان مولاناست که بعنوان نمونۀ یک انسان آگاه و آشنا با حقایق عالم معنا، خودرا اسیر این جهان مادّي میبیند و «شکایت می کند» که چرا روح آزادۀ او از «نیستانِ» عالم معنا بریدهاست. او در مثنوی و دیوان شمس، بارها خود، یا انسان آگاه رابه نی و چنگ تشبیه کردهاست:
ما چو چنگیم و تو زخمه می زني…
ما چو ناییم و نوا در ما زتوست…
صلاح الدین زرکوب
مولانا بنا بر عقیدۀ عارفان و صوفیان بر این باور بود که جهان هرگز از مظهر حق خالی نگردد و حق درهمۀ مظاهر پیدا و ظاهر است و اینک باید دید که ان آفتاب جهانتاب ا زکدامین کرانه سر برون می آورد و از وجود چه کسی نمایان می شود؟
روزی مولانا از حوالی زرکوبان می گذشت از آواز ضرب ایشان حالی دروی ظاهر شد و به چرخ در آمد شیخ صلاح الدین به الهام از دکان بیرون آمد و سر در قدم مولانا نهاد و از وقت نماز پیشین تا نماز دیگر با مولانا در سماع بود.
بدین ترتیب بود که مولانا شیفتۀ صلاح الدین شد و شیخ صلاح الدین زرکوب توانست این لیاقت و شایستگی را در خود حاصل کند و جای خالی شمس را تا حدودی پر سازد. صلاح الدین مردی عامی و امّي از مردم قونیه بود و پیشۀ زرکوبی داشت و از علم و سواد بی بهره .
مولانا زرکوب را خلیفۀ خود ساخت و حتی پادشاه ولد رابا ان همه ی مقام علمی سفارش اکید کرد که باید حلقۀ ارادت زرکوب رابه گوش کند. هر چند پادشاه ولد تسلیم سفارش پدر خود بود ولی در عین حال مقام خود رابه ویژه در علوم ومعارف برتر از زرکوب می دانست ولی سر انجام به فراست دریافت که معلومات و معارف ظاهری نمیتواند چاره ساز مشکلات روحی و معضلات معنوی باشد. او با این تأمل خودبینی را کنار گذاشت و از سر صدق و صفا مرید زرکوب شد.
صلاح الدین زرکوب نیز همانند شمس تبریزی مورد حسادت مریدان واقع می شد اما به هرحال مولانا مدت ده سال با وی مؤانست و مصاحبت داشت تا این که زرکوب بیمار شد و سرانجام نیز خرقه تهی کرد ودر قونیه دفن شد.
دیوان شمس تبریزی
غزلیات و «دیوان شمس تبریزی» «یا دیوان کبیر»؛ محبوبیت فراوانی کسب کردهاند. درصد ناچیزی از این غزلیات به زبانهاي یونانی و عربی و ترکی است و عمده غزلیات موجود دراین دیوان به پارسی سروده شدهاند.
به علاوه بیش از سی و پنج هزار بیت به پارسی، او حدود هزار بیت به عربی و کمتر از دویست بیت «اغلب به ملمع پارسی-ترکی یا پارسی-یوانی» به ترکی و یونانی « جمعاً کمتر از یک سوم از یک درصد اشعارش» دراین دیوان دارد.
رباعیات
رباعیات مولانا بخشی از دیوان اوست. این قسمت از آثار مولانا در مطبعۀ اختر «اسلامبول» به سال ۱۳۱۲ هجری قمری به طبع رسیده و متضمن ۱۶۵۹ رباعی یا ۳۳۱۸ بیت است که بعضی از انها به شهادت قرائن از ان مولاناست و دربارۀ قسمتی هم تردید قوی حاصل است و معلوم نیست که انتساب به وی درست باشد.
برای نمونه:
عشق از ازل است و تا ابد خواهد بود
جوینده عشق بیشماره خواهد بود
فردا که قیامت آشکارا گردد
هرکس که نه عاشق است رد خواهد بود
آثار منثور
فیه ما فیه
این کتاب مجموعۀ تقریرات مولاناست که در طول سی سال در مجالس فراهم آمدهاست. این سخنان توسط پسر او پادشاه ولد یا یکیدیگر از مریدان یادداشت شده و بدینصورت درآمدهاست. نثر این کتاب ساده و روان است و درونمایهاي ازمطالب عرفانی دینی واخلاقی دارد.
مجالس سبعه
مجموعهٔ مواعظ و مجالس مولانا یعنی سخنانی است که به وجه اندرز و بهطریق تذکیر بر سر منبر بیان کردهاست. نسخۀ خطی این کتاب در کتابخانۀ سلیم آقا دراسگدار محفوظ ودر تاریخ کتابت ان سال ۷۸۸ میباشد.
مکتوبات
«همچنین مشهور به مکاتیب» مجموعهٔ نامههاي صد و پنجاهگانۀ مولاناست به معاصرین خود و دو نسخۀ ان در کتابخانۀ دارالفنون اسلامبول موجود است.
مولوی و عارفان پیشین
به جز پدر مولانا و شمس تبریزی، مولانا به عارفان پیشین نیز اشاره می کند:
هفت شهر عشق را عطار گشت
ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم
عطار روح بود و سنائی دو چشم او
ما از پی سنائی و عطار می رویم
نظریات معرفت شناختی مولوی
مولوی از منتقدین نظریه حد وسط در اخلاق است که یکی از نظریات بسیار رایج در میان دانشمندان اسلامی است. اشکالی که وی به این ایده وارد می کرد این بود که در تعداد زیادی از موارد اول و اخر یک موضوع مشخص نیست که بتوان وسطش را معین نمود و نیز این که تعداد زیادی از اصول اخلاقی نسبت به افراد متغیر است.
اول و آخـر بـبـاید تا در ان
در تـصور گنـجــد اوسـط یا مـیان
بینهایت، چـون ندارد دو طرف
کـی بُوَد وی را مــیـانه منصرَف؟!
گفت راه اوسط ار چه حکمت است
لیک اوسط نیز هم با نسبت است
دفتر دوم مثنوی
مولوی قایل به مراتب در معرفت و شناخت است و شناخت شهودی را معتبر ترین شناخت می داند. وی شناخت عقلی و سپس حسی را در مراتب بعدی می داند و آن ها را برای کسانی که دسترسی به شناخت مراتب بالاتر را ندارند معتبر و مجاز می داند.
از دید وی شناخت استدلالی مانند عصایی است در دست کور که نا مطمین است ولی شخصی که چاره اي جز ان ندارد باید از همان استفاده کند.اما توصیه وی به اهل استدلال این است که اگر استدلال انها با شهود اهل دل مخالف بود باید شناخت شهودی را بپذیرند.
چشم اگر داری تو کورانه میا
ورنداری چشم، دست آور عصا
ان عصای حَزم و استدلال را
چون نداری دید، میکن پیشوا
ور عصای حزم و استدلال نیست
بی عصاکش بر سر هر ره مایست
گام از ان سان نه، که نابینا نهد
تا که پا از چاه و از سگ، وارهد
لرز لرزان و به ترس و احتیاط
می نهد پا تا نیفتد در خُباط
دفتر سوم مثنوی
مولوی نزاع بین معتقدین به جبر و معتقدین به اختیار را ناشی از حکم الهی می داند و خودرا متعلق به هیچکدام از دو گروه نمی داند. از دید مولوی نزاع بین جبریون و اختیاریون تنها وسیله اي است که هردو طرف نیکی ها و بدی هایشان ظاهر شود.
هست سنی را یکی تسبیح خاص
هست جبری را ضد ان در مناص
سنی از تسبیح جبری بیخب
جبری از تسبیح سنی بی اثر
این همیگوید که ان ضالست و گم
بیخبر از حال او وز امر قم
و ان همی گوید که این را چه خبر
جنگشان افکند یزدان از قدر
گوهر هر یک هویدا می کند
جنس از ناجنس پیدا می کند
قهر را از لطف داند هر شخصی
خواه دانا خواه نادان یا خسی
لیک لطفی قهر در پنهان شده
یا که قهری در دل لطف آمده
کم کسی داند مگر ربانیی
کش بود در دل محک جانیی
سال جهانی مولانا
یونسکو با پیشنهاد ترکیه، سال ۲۰۰۷ را سال جهانی مولانا نامیدهاست.
رویداد های سال مولانا
دراین سال تمبر مولانا با نمایی از استاد بهزاد در کشور آمریکا منتشر شد. در روزهای ۶ تا ۱۰ آبان ۱۳۸۶؛ کنگره بزرگداشت هشتصدمین سال تولد مولانا با شرکت اندیشمندانی از ۳۰ کشور جهان در سه شهر تهران، تبریز و خوی برگزار شد.
ریاست ان را غلامعلی حداد عادل بر عهده داشت. حدود ۴۵۰ مقاله به این کنگره ارسال شده بود و ۲۸۰ استاد و پژوهشگر در ان به ارائهٔ مقاله پرداختند.در حاشیهٔ این کنگره محمود فرشچیان از تابلوی مینیاتور شمس تبریزی و مولوی پردهبرداری کرد.
برگزاری همایش بین المللی داستانپردازی مولوی در روزهای ۶ و ۷ آبان ۱۳۸۶؛ در مرکز همایشهاي بین المللی صداوسیما.
برگزاری مراسم هشتصدمین سال روز تولد مولانا در سازمان ملل.
ترکیه در برنامههایي که به مناسبت سال جهانی مولانا برگزار کردهاست، تلاش کردهاست که مولانا را بعنوان یک چهره فرهنگی کشور خود بدنیا معرفی کند. دراین میان کمتوجهی مقامات ایران درکنار تشدید انزوای ایران درسالهاي اخیر، در موفقیت دولت ترکیه نقش فراوانی داشتهاست و این در صورتی است که به قول پزشک میرجلالالدین کزازی:
بزرگداشت مولانا را توسط دوستانمان در ترکیه به فال نیک می گیریم، اما نباید فراموش کنیم که این بزرگ مرد ادبیات جهان، نخست به ما «ایرانیان» تعلق دارد و سپس به دیگران. نباید کوتاهی کنیم.
همچنین مولانا در مثنوی معنوی پیرامون سخن گفتن به پارسی گفته:
پارسی گو اگرچه تازی خوشتر است
عشق را خود صد زبان دیگر است
آثار درباره مولانا و اشعار او
«چکیده و تحلیل مثنوی»؛ علی محمدی، تهران: انتشارات علم، ۱۳۸۷.
«تفسیر مثنوی با مثنوی «گزینش و تحلیل و تفسیر ۹۸ موضوع برجسته در مثنوی مبنی بر اندیشههاي مولانا»»؛ علی محمدی، همدان: انتشارات دانشگاه بوعلیسینا، ۱۳۸۸.
مولانا و جهان غرب
مولانا دریک دهه گذشته بسرعت مشهور شد بطوریکه ترجمه کتاب او در کشور آمریکا به بزرگ ترین و پر فروش ترین کتاب سال تبدیل شد. ترجمه کولمن بارکس Colman Barks’ 2001 سال ۲۰۰۱ بیش از ۵۰۰ هزار در ایالات امریکا فروش داشت.