رومن گاری، قصه‌پرداز کتاب‌ها و نویسنده‌های خیالی!

رومن گاری، قصه‌پرداز کتاب‌ها و نویسنده‌های خیالی!

قدم زدن در دنیای کتاب‌های یک نویسنده کم‌کم شما را به فضای کتاب‌های او معتاد می‌کند. اگر یک نویسنده را دوست داشته باشید، علاقه‌مند می‌شوید که همه کارهای او را بخوانید اما اگر این نویسنده عمدا بخواهد دنیاهای متفاوتی بسازد، چطور؟ اگر بنا را روی این گذاشته باشد که نه به‌ازای یک نفر که به‌جای چندین نویسنده متفاوت بنویسد، باز هم این دنیا را دنبال خواهید کرد؟ احتمالا پاسخ باز هم «بله» است؛ این بار از سر کنجکاوی!

رومن گاری تا زمان مرگ، خودش را حداقل به جای دو نفر جا می‌زد!

رومن گاری نویسنده امروز معرفی کتاب میدونی مگ است. این بار از نویسنده‌ای حرف می‌زنیم که تا زمان مرگش خودش را به جای حداقل دو نفر جا می‌زد!

رومن گاری، نویسنده‌ای با هفت اسم

رومن گاری را احتمالا با آثار مشهوری که در ترجمه فارسی اقبال خوبی داشته‌اند، می‌شناسید؛ آثاری مثل «خداحافظ گاری کوپر»، «زندگی در پیش رو» و… اما بد نیست بدانید تا سال ۱۹۸۰ که این نویسنده دست به خودکشی زد، کسی نمی‌دانست اثر ماندگاری مثل «زندگی در پیش رو» نوشته‌ی رومن گاری است!

رومن گاری در طول زندگی حرفه‌ای‌اش با شش نام مستعار داستان نوشته است. «امیل آژار» مشهورترین نام مستعاری است که او برای خود انتخاب کرده بود و به این نام مستعار اتفاقا شهرت و افتخار خوبی هم تقدیم کرد. او حتی توانست داوران یکی از جوایز مهم ادبیات فرانسه یعنی «جایزه کنگور» را هم قانع کند که نویسنده‌ای به نام امیل آژار واقعا وجود دارد. به این ترتیب امیل آژار خیالی با کتاب «زندگی در پیش رو» موفق به دریافت جایزه کنگور شد که درواقع به رومن گاری رسید! این جایزه فقط یک بار به هر نویسنده تعلق می‌گیرد و رومن گاری پیش از آن، به‌خاطر کتاب «ریشه‌های آسمان» برنده‌ی جایزه کنگور شده بود.

ماجرای خیالی بودن امیل آژار وقتی آشکار شد که رومن گاری تصمیم به پایان دادن زندگی خودش (و البته امیل آژار) گرفت. او که در پرداختن شخصیت خیالی این نویسنده دست تنها نبود، متنی به نام «زندگی و مرگ امیل آژار» نوشت و اجازه داد آن را بعد از مرگش به چاپ برسانند. اینطور وانمود شده بود که امیل آژار به‌خاطر اینکه تحت تعقیب پلیس فرانسه است، از کشور گریخته و در بزریل ساکن شده. گاری به کمک دوستی که در ریودوژانیرو داشت، داستان‌ها را از برزیل برای انتشار به فرانسه می‌فرستاد.

البته همین نام «رومن گاری» هم درواقع نام اصلی نویسنده‌ نیست و نام اصلی او «رومن کاتسف» است که بعدها خودش آن را تغییر داد. او درباره این نام این‌طور توضیح داده که گاری در زبان روسی به معنای سوختن است و «این‌گونه در آتش تطهیر شده‌ام». او در روسیه (شهر ویلنیوس که اکنون در لیتوانی قرار دارد) در خانواده‌ای یهودی متولد شد و پدرش کمی بعد از تولد او خانواده را رها کرد. از اینجا بود که رومن و مادرش زندگی سخت خود را شروع کردند و ابتدا در روسیه، بعد در لهستان و پس از آن یعنی در چهارده سالگی‌ رومن در نیس فرانسه ساکن شدند.

مادر رومن آرزوهای بزرگی برای او داشت و بیش از هر مادر دیگری فرزند خود را یک شاهزاده می‌دید که باید به جایگاه واقعی‌اش در فرانسه برسد. مادر او به‌قدری عاشق فرانسه و فرهنگش بود که به قول خود رومن گاری باید گفت او به ‌نوعی «جنون پیشرفته‌ی فرانسه‌دوستی» مبتلا بود. او می‌گفت عشق مادرش به او و آرزوهای دور و درازی که برایش داشت، مافوق طاقت است! اما همین عشق بود که بعدها مثل ریسمان محکمی، زندگی را برای رومن سرپا نگه داشته بود؛ تا جایی که وقتی در جنگ به‌عنوان خلبان خدمت می‌کرد، مطمئن بود کشته نمی‌شود. او می‌گفت: «هیچ بلایی سرم نمی‌آید چون قرار بود من پایان خوش مادرم باشم.»

درواقع چنین هم شد. رومن گاری توانست خلبان نیروی هوایی سلطنتی فرانسه آزاد شود و مدال شجاعت و نشان لژیون دونور را هم دریافت کرد. این‌ها همه افتخاراتی بودند که در کنار افتخارات نویسندگی، آثار موفق و جوایز او قرار گرفتند. البته مادر رویاپرداز هیچ‌گاه این موفقیت‌ها را ندید و قبل از رسیدن به آرزوهایش درگذشت.

رومن گاری پس از جنگ جهانی دوم، با افتخاراتی که به دست آورده بود، در وزارت خارجه فرانسه مشغول به کار شد و بعدها سمت‌هایی را مثل سخنگوی سازمان ملل، کاردار سفارت فرانسه در بولیوی و بالاخره ژنرال کنسول فرانسه در لس‌آنجلس پذیرفت. پس از آن، از کار دولتی کناره گرفت و به مدت شش سال جهانگردی می‌کرد. در این مدت برای مطبوعات آمریکایی گزارش تهیه می‌کرد و دو فیلم هم ساخت که فیلمنامه‌‌هایشان را خودش نوشته بود: «پرندگان برای مردن به پرو می‌روند» (۱۹۶۸) و «کیل» (۱۹۷۲).

گاری در دوران سکونت در آمریکا با جین سیبرگ، بازیگر مشهور آمریکایی آشنا شد و پس از جدایی از همسر اولش، با سیبرگ که ۲۴ سال از او جوان تر بود، ازدواج کرد. حاصل این ازدواج، تنها فرزند رومن گاری یعنی الکساندر دیه‌گو بود. آنها پس از هفت سال از هم جدا شدند. گاری داستان این زندگی مشترک را در کتاب «سگ سفید» نوشته است.

در کنار همه مشغله‌های رومن گاری، نویسندگی همیشه جزئی جدایی‌ناپذیر از زندگی او بود. کتاب «تربیت اروپایی» را که در سال ۱۹۴۵ برنده جایزه‌ی «نقد ادبی» شد، رومن گاری در زمان جنگ و در فاصله‌ی دو ماموریت نوشته بود. این کتاب و کتاب «ریشه‌های آسمان» به ۲۷ زبان زنده‌ی دنیا ترجمه شدند. کتاب‌هایی که او با نام امیل آژار می‌نوشت، همزمان با چاپ آثاری به نام خودش و همچنین مشغولیت او به خدمت دولتی منتشر می‌شدند و به همین خاطر بود که کسی درمورد امیل آژار به گاری مشکوک نشد. چه کسی باور می‌کند نویسنده‌ای با این سر پرمشغله بتواند این‌همه بنویسد؟

رومن گاری در دوم دسامبر ۱۹۸۰ قبل از آن که در کنار شمع بزرگی هم‌اندازه‌ی شمع‌های کنیسه‌، تپانچه‌اش را داخل دهانش بگذارد و شلیک کند، یادداشتی نوشت و اعلام کرد علت خودکشی‌اش را باید در کتاب زندگینامه‌اش، یعنی «آرام خواهد بود» پیدا کنند. او در این کتاب نوشته بود: «به‌خاطر همسرم نبود، دیگر کاری نداشتم». همسر سابق او، جین سیبرگ سال قبل خودکشی کرده بود. او در انتهای یادداشت نوشته بود: «واقعا به من خوش گذشت. متشکرم و خداحافظ».

میعاد در سپیده‌دم؛ اتوبیوگرافی رومن گاری

جذابیت «میعاد در سپیده‌دم» پیش از جذابیت زبان طنز نویسنده و نمایش یک عشق بدون چشمداشت، به‌خاطر آن است که نوعی اتوبیوگرافی (خودزندگینامه) رومن گاری محسوب می‌شود. رومن گاری در این کتاب از سی سال اول زندگی‌اش نوشته است؛ همان سال‌هایی که با مادرش، برای مادرش و به پشتوانه‌ی عشق مادرش زندگی می‌کرد.

کتاب شامل داستان‌های کوتاه به هم پیوسته است. قهرمان این داستان‌‌ها نه خود رومن، بلکه درواقع مادرش است. نینا، زنی که همه‌ دنیایش در روموشکا (نام تحبیب رومن در زبان مادری‌اش) خلاصه شده، همه‌ی افتخارات جهان و البته فرانسه‌ی زیبایش را از آنِ او می‌داند. عشقی که در این کتاب میان مادر و فرزندش به تصویر کشیده می‌شود، فداکاری‌های نینا و آرزوهای دور و درازش، دل هر مخاطبی را می‌لرزاند. رومن گاری می‌نویسد که گرچه زیر بار این محبت، سنگینی تمام آرزوهای نینا را احساس می‌کند، همین عشق او را زنده نگه می‌دارد. در سال‌هایی که او در جنگ جهانی خلبان فرانسه‌ی آزاد است، نینا برای او می‌نویسد. نینا می‌داند که روموشکای او قهرمان ملی فرانسه خواهد شد. فرانسه وطن نینا نیست اما او دلبسته‌ی این سرزمین است و رویاهایی که از این سرزمین در ذهن پرورانده.

رومن گاری را فریب‌کار می‌دانند و تا آن‌جا که به گوشمان رسیده، کسی در ادبیات نتوانسته تا این انداره پای دروغش درمورد وجود یک نویسنده خیالی مخلوق خودش بایستد. او در زندگی شخصی و روابطش هم در این زمینه خوش‌نام نبود. به همین خاطر درمورد «میعاد در سپیده‌دم» عده‌ای معتقدند در خیلی از موارد قدرت تخیل و افسانه‌سرایی فوق‌العاده رومن گاری، اتفاقات این کتاب را خلق کرده‌اند و بیشترشان حقیقت ندارد. از جمله اینکه در کتاب نوشته شده نینا ۲۵۰ نامه آماده کرده و درخواست می‌کند پس از مرگش، در فواصل مختلف به دست رومن برسانند تا او در جبهه‌ی جنگ متوجه مرگ مادرش نشود. اما در حقیقت مادر رومن گاری چنین کاری نکرده بود. ضمنا نام مادر او «مینا» بوده که در کتاب با نام «نینا» معرفی شده است. همچنین تناقضاتی درمورد شخصیت پدر رومن در کتاب و واقعیت وجود دارد.

البته همه‌ی این‌ها برای مخاطبی که می‌خواهد از این اثر روان و شیرین لذت ببرد، اهمیتی ندارد.

با اقتباس از این کتاب همچنین در سال ۱۹۷۰ فیلمی با همان نام «میعاد در سپیده‌دم» ساخته شد و پس از آن هم در سال ۲۰۱۷ فیلم دیگری با همین نام و براساس کتاب سه دهه اول زندگی رومن گاری تولید شده است.

یکی از قسمت‌های به‌یاد ماندنی کتاب آن‌جاست که رومن می‌گوید:

«بدترین عادت ممکن، عادت محبوب بودن است..دیگر نمی‌توانی از دستش خلاص شوی. باور می‌کنی که آن را، محبوب بودن را، در خودت داری. باور می‌کنی که جزئی از وجود تو است، همیشه دور و بر تو است، همیشه پیدایش خواهی کرد و دنیا آن را به تو مدیون است.»-بخشی از کتاب-

خداحافظ گاری کوپر؛ عقاید یک اسکی‌باز ولگرد

در «خداحافظ گاری کوپر» آن زبان طنز آمیخته به انتقاد رومن گاری را پررنگ‌تر احساس می‌کنید. این نویسنده‌ای که سال‌های زیادی از عمرش را در غرب زیسته، حالا از سبک زندگی غربی انتقاد می‌کند و آن را به باد کنایه می‌گیرد. انگار که زادگاه رومن گاری، بن‌مایه‌ی تفکر شرقی را در وجود او گذاشته باشد؛ هرچقدر هم که عاشق فرانسه باشد و هرچقدر که با غرب خو گرفته باشد.

داستان درباره‌ی پسری جوان به نام لنی است که از آمریکا به دل کوه‌های سوئیس پناه می‌یرد. او از شبیه شدن به آدم‌های اطرافش می‌ترسد و اسکی کردن را راهی برای تخلیه تنش‌های درونی خود می‌داند:

«لنی شب‌ها اسکی‌هایش را به پا می‌کرد و می‌رفت بالای کوه. قدغن بود، چون خطر ریزش بهمن بود. اما لنی به خود اطمینان داشت. مرگ آن بالا سراغ او نمی‌آمد. می‌دانست که مرگ آن پایین در انتظار اوست، آن جا که قانون و پلیس و اسلحه هست؛ برای او مرگ، همرنگ شدن با جماعت بود.» -بخشی از کتاب-

این کتاب به‌عنوان یک رمان فلسفی-سیاسی از نویسنده‌ای معرفی می‌شود که سال‌ها سابقه‌ی کار سیاسی دارد و اتفاقا در آمریکا هم فعالیت سیاسی داشته است. رومن گاری این کتاب را ابتدا به زبان انگلیسی نوشته بود و نام آن را «اسکی‌باز ولگرد» گذاشته بود. انتخاب زبان انگلیسی برای نگارش کتاب، احتمالا در واکنش و دهن‌کجی به انتقادهای تندی بود که منتقدان فرانسوی به زبان نه‌چندان ویراسته‌ی آثار او داشتند. در این زمینه نقل معروفی از یک منتقد هست که گفته بود: «هیچ نویسنده‌ی خوبی تا به حال به این بدی ننوشته است!»

اما به هر حال رومن گاری کتاب را با نام «خداحافظ گاری کوپر» را در فرانسه هم منتشر می‌کند که در نهایت به همین نام مشهور می‌شود.

یکی از نقل‌های معروف این کتاب درباره پول از این قرار است:

«این قدر بچه نبود که بگذارد عزیزترین چیزش را، آزادیش را از او بگیرند. حتی از پول و پله می‌ترسید. پول بد تله‌ایست. اول آدم صاحب پول است، بعد پول صاحب آدم می‌شود.»-بخشی از کتاب-

نسخه الکترونیکی «خداحافظ گاری کوپر» را با ترجمه سروش حبیبی می‌توانید در فیدیبو بخوانید. این کتاب توسط انتشارات نیلوفر به چاپ رسیده است.

زندگی در پیش رو؛ در جست‌وجوی زندگی

شاید خود رومن گاری اگر می‌دانست «زندگی در پیش رو» به چنین اقبالی می‌رسد، آن را با نام مستعار امیل آژار منتشر نمی‌کرد. شاید هم اصولا هیچ‌چیز بیشتر از این‌که بتواند با سبکی تا حد امکان متفاوت بنویسد و باز هم بدرخشد، خوشحالش نکرده باشد! کسی نمی‌داند حس رومن گاری از بردن دوباره‌ی جایزه کنگور کدام یک از این دو بوده است؛ چون او اعتراف به نوشتن این کتاب را بعد از مرگش منتشر کرده است.

داستان «زندگی در پیش رو» در محله‌ای فقیرنشین و غریب‌نشین در فرانسه می‌گذرد. راوی داستان پسرکی عرب-فرانسوی است که پدر و مادری ندارد و تنهایی دنیای اطرافش را جست‌وجو می‌کند. او مثل بقیه بچه‌ها نیست و هم‌صحبت‌هایی که انتخاب کرده، از میان بچه‌ها نیستند. اسم او محمد است اما به قول خودش برای این‌که سنش را پایین‌تر نشان بدهند، همه او را مومو صدا می‌کنند.

مومو اغلب با رزا خانم، پیرزن بیمار و ناتوانی هم‌کلام می‌شود که مسئولیت نگهداری از او و بقیه بچه‌های بی‌سرپرست ساختمان را به عهده دارد. گاهی هم اوقاتش را با پیرمرد مسلمانی می‌گذراند که عاشق قرآن و ویکتور هوگو است. مومو حالا چهارده ساله است اما بیش از نوجوانی، سالخوردگی را مقابل چشم خود می‌بیند. روایت‌های مومو از سالخوردگی و تصویری که از زندگی در پیش روی خود می‌بیند، به‌خصوص با آن زبان ناآراسته‌ی یک نوجوان، خواندنی و به یاد ماندنی‌اند.

این گناهکارانند که راحت می‌خوابند، چون چیزی حالیشان نیست و برعکس، بی‌گناهان نمی‌توانند حتی یک لحظه چشم روی هم بگذارند، چون نگرانِ همه چیز هستند. اگر غیر از این بود بی‌گناه نمی‌شدند. –بخشی از کتاب-

بستنی‌ام را لیس زدم. دل و دماغی نداشتم و وقتی آدم دل و دماغ ندارد، چیزهای خوب، خوب‌تر به نظر می آیند. اغلب متوجه این قضیه شده ام. وقتی آدم دلش می‌خواهد بمیرد، شکلات از مواقع دیگر خوشمزه‌تر می‌شود. –بخشی از کتاب

افزودن دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

HTML محدود

  • You can align images (data-align="center"), but also videos, blockquotes, and so on.
  • You can caption images (data-caption="Text"), but also videos, blockquotes, and so on.
6 + 5 =
Solve this simple math problem and enter the result. E.g. for 1+3, enter 4.