کریستوفر نولان را میتوان بهسادگی هرچه تمامتر یکی از محبوبترین فیلمسازهای قرن ۲۱ دانست؛ در این مقاله بهترین فیلم های نولان را ردهبندی خواهیم کرد.
برای آنهایی که دوست دارند در دنیاها و قصههایی فراتر از تجربههای روزمره قدم بگذارند و حجمی شگرف از شگفتیهای داستانی را لمس کنند، سینمای کریستوفر نولان یکی از برترین مقاصد ممکن است. فیلمهای او گاهی دربردارندهی ویژگیهای مثبتی هستند که خواه یا ناخواه باید پذیرفت به سختی حتی در میان تعدادی از آثار بسیار بزرگ و فراموشناشدنی سینمای جهان یافت میشوند.
این وسط آنچه که برای اثبات اثرگذاری غیرقابل انکار کارگردان بریتانیایی کافی به نظر میرسد، مقایسه شدن دائمی او با اسطورههای تاریخ سینما حتی از سوی مخالفانش است. او فیلمساز شناختهشدهای به حساب میآید که مخاطبان را در فیلمهای خود غوطهور میسازد. باید پذیرفت که سینمای کریستوفر ادوارد نولان از آن معدود سینماهای امروز است که واقعا دارای هویت منحصربهفرد خود به نظر میآید. اصلا همین که او فقط با آفرینش ۱۱ فیلم بلند (از Following تا Tenet) تا ۵۰سالگی موفق به خلق چند الگوی سینمایی شد، نشان میدهد که وی مشغول رسیدن به جایگاهی است که کارگردانهای ماندگار بر آن تکیه میزنند. هرچند که سینماروها و کارشناسهای زیادی چون تام شون باور دارند که وی مدتها قبل خود را به آن جایگاه رسانده است.
کریستوفر نولان که بهتازگی تولد ۵۰سالگی خود را جشن گرفت، با کارگردانی ۱۱ فیلم به مجموع فروش بالاتر از ۵ میلیارد دلار رسیده است. اما مسئله فقط تبدیل شدن وی به هفتمین کارگردان پرفروش تاریخ سینما نیست. بلکه وقتی کل افراد حاضر در رتبهی های ۱ تا ۱۵ فهرست پرفروشترین فیلمسازها را مینگریم، با هیچ شخص دیگری مواجه نمیشویم که این درصد قابلتوجه از کارنامهی او را فیلمهای اورجینال تشکیل داده باشند.
۱۱- تعقیب (Following)
«تعقیب» به سادهترین بیان ممکن بیآلایشترین ساختهی کریستوفر نولان است که با روایت دو پیرنگ موازی، تصویری دوستداشتنی از نگاه او به ضعف سینمای هالیوود را به نمایش میگذارد. فیلم که تصویرپردازی تماما سیاه و سفید دارد، روایتگر داستان نویسندهای است که هر روز با قواعدی مشخص، شخصی را در خیابانهای شهر دنبال میکند و پس از درک و شناخت کامل او، وی را بهطور کامل کنار میگذارد. این نویسندهی ظاهرا شکستخورده مدام از اطلاعاتی که در هنگام تعقیب کردن هر شخص بهدست میآورد برای خلق شخصیتهای داستانی بهره میبرد.
ماجرا زمانی از کنترل او خارج میشود که تنها یک بار قوانین خود را کنار میگذارد. چرا که پس از دیدن کاب که دزدی حرفهای و عجیب است، این خلافکار را بیش از حد معمول دنبال میکند. به همین سبب او که تا به امروز با روشی ارزشمند و یکتا برای خلق کاراکترهای مورد نیاز داستان خود میجنگید، شخصا تبدیل به کاراکتری خردهپا و کمارزش در داستان دزدی عجیب میشود؛ یک سارق که برای ایجاد احساسات گوناگون در وجود انسانها، بدون آن که چیزی بدزدد قدم به خانهی آنها میگذارد و صرفا وسایل را به هم میریزد. اینگونه مرد جوان که خود را شکارچی کاب میدانست، باید آرامآرام بفهمد که طعمهای آسان برای شکارچی اصلی بوده است.
مقاله مرتبط
- نقد فیلم Following
آنچه که این داستانگویی متفاوت از کارگردانی جوان را از حد و اندازهی تجربههای روزمره فراتر میبرد، روایت تکاندهنده و خاص فیلم است که شخصیتی خاکستری را به شکلی عالی برای مخاطب ترسیم میکند. «تعقیب» شاید بدترین رتبهی این فهرست را بهدست بیاورد، اما یک فیلم هنری عالی و مهم است. زیرا مشغول خواندن راجع به فیلمسازی هستیم که در کارنامهی او یک فیلم بد که هیچ، حتی یک فیلم متوسط هم نمیبینیم.
Following در دقایق آغازین بهصورت حرفهای فیلمبرداری میشود و در ادامه کاملا با دوربین روی دست و امکانات حداقلی ساخته شده است. میدانید چرا؟ نولان باور داشت اگر مخاطب در نگاه اول باور کند که این محصولی حرفهای و نه یک پروژهی کمخرج دانشجویی است، خود به خود به اثر احترام بیشتری میگذارد. خلق این حجم از جزئیات با بودجهی بسیار کم ۶ هزار دلاری، کار آسانی نیست. ولی وقتی این فیلم ۶۹ دقیقهای تحسین شد و تقریبا ۴۰ برابر بودجهی خود فروخت، ارائهی بودجهی لازم به نولان برای ساخت «ممنتو» اجتنابناپذیر بود.
با Following که بخشهای زیادی از آن را خلاقیت مطلق تشکیل میداد، سینما فهمید که فیلمسازی جدید در حال از راه رسیدن است. هرچند هنوز هیچکس نمیدانست که وی کمتر از ۱۰ سال بعد از اکران این فیلم، داستانگویی ابرقهرمانی را به قبل و بعد از خود تقسیم خواهد کرد.
۱۰- بیخوابی (Insomnia)
از دست ندهید
- تحلیل سهگانه شوالیه تاریکی نولان؛ فیلم The Dark Knightتحلیل و موشکافی پایان فیلم Inceptionفریم ۹۰ میدونی: نقد و بررسی فیلمهای کریستوفر نولان
سومین ساختهی بلند نولان را میتوان آزمون بزرگ فیلمساز مولف و داستانگو برای ورود به سازوکار نظام استودیویی هالیوود دانست. فیلمی که پس از دو اثر ارزشمند مستقل به او سپرده شد تا در صورتی که نتیجه موفقیتآمیز بود، وی را به فیلمسازی با بودجههای کلان و امکانات زیاد برساند. داستان فیلم از جایی شروع میشود که کارآگاه ویل دورمر (آل پاچینو) برای بررسی یک پروندهی قتل در آلاسکا راهی آن منطقه میشود و در همراهی با همکار خود یعنی هک اکهارت (مارتین داناوان)، شروع به جست و جو برای یافتن قاتل مرموز میکند. وی در این راه به خاطر یک اشتباه سهوی و یک تصمیم ظاهرا ساده که بهدنبال آن میآید، درون مهلکهای ساختهشده با ترس، تردید و عذاب وجدان قرار میگیرد. او آرامآرام تمام آرامش خود را به شکل دائمی از دست میدهد. این وسط روشنایی ۲۴ ساعتهی آلاسکا در این دوره از سال هم موردی است که دائما بر حجم عذاب و ناراحتیهای درونی او میافزاید؛ تا کاراکتر اصلی داستان Insomnia برای مدتی طولانی درگیر سردردهای جدی و بیخوابیهای طولانی باشد. در «بیخوابی» این قهرمان لعنتشدهی دردکشیده مقابل تصمیمی قرار میگیرد که در یک سوی آن رستگاری و آرامش و از دست دادن همهچیز خودنمایی میکند و در سوی دیگر، یک زندگی طولانی و سرتاسر رنج و عذاب درونی با حفظ برخی موارد گرانقیمت دیده میشود.
«بی خوابی» بازسازی اثری نروژی با همین نام است که صرفا قرار بود تریلری جنایی و یک فیلم اکشن خوب برای فروش در گیشهها باشد. اما وقتی نولان بدون ذکر اسم خود از این نظر در تیتراژ به بازنویسی فیلمنامه پرداخت، میشد حدس زد که این اثر نیز شدیدا شبیه ساختههای دیگر او به نظر برسد. او قصهای را به تصویر کشید که بهجای تمرکز بر سیر اتفاقاتی که برای شخصیتهای اصلی رخ میدهند، بر اهمیت انتخابها و درونریزیهای آنها تاکید دارد. اصلا چه کسی غیر از نولان برای ایفای نقش آنتاگونیست داستانی اینچنین، سراغ رابین ویلیامز فقید میرفت؟
Insomnia مثل دو فیلم اول نولان نشان داد که او چهقدر برای طعنه زدن به ضعفهای سینمای عامهپسند امروز و مخاطبان اهمیت قائل میشود. با این تفاوت که به همه نشان داد وی قرار نیست حتی پس از ورود به جهان فیلمسازی با بودجههای بزرگتر هم باورهای خود را تغییر بدهد. چند فیلمساز دیگر در این سطح از شناختهشدگی با بیشتر از دو دهه فعالیت سینمایی را میشناسید که همزمان نویسنده و کارگردان تکتک آثار سینمایی بلند خود باشند؟
۹- بتمن آغاز میکند (Batman Begins)
چهارمین فیلم بلند کریستوفر نولان که واضحتر از ۳ اثر قبلی تعریف او از سینما و فیلمسازی را آشکار ساخت، قرار بود یک بلاکباستر ابرقهرمانی باشد که به مانند دیگر پروژههای پولساز هالیوود، کارگردانی خوشفکر و تازهکار را تبدیل به چرخدندهای در نظام استودیویی میکند. اما همانگونه که مشخص است، «بتمن آغاز میکند» فراتر از انتظارات ظاهر شد. فیلم نهتنها بار فلسفی و معنایی سنگینی داشت، بلکه بردارندهی نخستین گامهایی بود که ۳ سال بعد و در «شوالیه تاریکی»، سینمای ابرقهرمانها را برای همیشه متحول و بهتر ساختند. همهی شخصیتهای خوانش نولان از داستانهای بتمن، عمیق و قابل درک بودند و خود شوالیهی تاریکی نیز مدام از درون سیاه و ترسناک به نظر میآمد. چون در پس هر تصمیم او دنیایی از شخصیتپردازیهای تلخ و واقعگرایانه وجود داشت و فیلم کاملترین داستان ممکن برای شرح پیشینهی او را تقدیم مخاطبان کرد.
در دورانی که سینمای ارزشمند به خودزنی افتاده بود و مدام به سرزنش مخاطب برای نداشتن دانش کافی میپرداخت، کارگردانی از راه رسید که برای همه قصه میگفت؛ فیلمسازی که با Batman Begins مخاطب هر فیلم اکشن سرگرمکننده را هدف میگرفت و همزمان به فکر تماشاگری با دغدغههای فکری لایق احترام بود. هیچکدام از ۳ اثر آغازین نولان به اندازهی فیلم Batman Begins نشان ندادند که وی برای افراد قرارگرفته در طیفهای گوناگون هرم مخاطبان میجنگد و برای هر سینمارو، به اندازهای که خود او بخواهد، داشتههای زیادی برای ارائه دارد.
استودیوها هم ناگهان به خود آمدند و گفتند این فیلمساز که از دل کارگردانی مستقل و نگاه هنری به هنر هفتم بیرون آمده است، میتواند با بودجههای بسیار بزرگ هم کار کند و سودآوری حداقلی داشته باشد. هرچند هنوز هیچکس انتظار نداشت که در سالهای آتی او به اصلیترین امید فیلمهای اورجینال برای کسب بودجه و بازگرداندن آن پولهای هنگفت تبدیل شود.
۸- حیثیت/پرستیژ (The Prestige)
«حیثیت» را به جرئت میتوان یکی از برترین روایتهای کریستوفر نولان در سینمای هالیوود دانست؛ یک داستانگویی حسابشده که نهتنها در رعایت اصول ساختار روایی سینمای عامهپسند آمریکا موفق است، بلکه به مانند آنچه در «یادگاری» دیدیم، در خلق استانداردهایی تازه و آفرینش شخصیتهایی سرتاسر معنا و مفهوم نیز کمنظیر جلوه میکند. فیلم شبیه به آنچه در «بیخوابی» شاهد آن بودیم، به شعبدهبازهایی میپردازد که به سبب رخ دادن اتفاقی تلخ اما غیرعمدی تبدیل به دشمن خونی یکدیگر میشوند؛ ۲ رقیب کاربلند که همواره برای چنگ زدن به جایگاه بالاتر و به زیر کشیدن دیگری از هیچ کار و رفتار ناپسندی پرهیز نخواهند کرد.
آلفرد بوردن و رابرت انجییر طبق عادت همیشگی نولان، بارها دربرابر تصمیمات واقعگرایانه و دشواری قرار میگیرند که انسانیت آنها را به چالش میکشند. این چالشها نیز همانگونه که از سینمای ویژهی فیلمساز بزرگ انتظار داریم، در حجم بالایی از دقایق فیلم نهتنها به قهرمانسازیهای رایج هالیوودی ختم نمیشوند، بلکه که به عریانترین حالت ممکن ارزشها و بیارزشیهایی هر دو طرف را پررنگ میکنند.
این وسط یکی از آن مواردی که «پرستیژ» را تبدیل به ساختهای بسیار مهم در کارنامهی نویسنده و کارگردان مورد بحث کرد، بهرهبرداری صحیح از عناصر علمیتخیلی در مسیر قصهگویی عجیب و کاملا هدفمند است؛ حرکتی که چهار سال پس از اکران این اثر و در «تلقین» به کمال میرسد. راستی آیا میدانستید که فیلمنامهی «پرستیژ» به طرز معجزهواری نجات یافت و توانست تبدیل به یک فیلم سینمایی بشود؟
مقاله مرتبط:
- چگونه کریستوفر نولان فرهنگ تماشای تریلر در سینماها را زنده کرد؟
The Prestige به همگان نشان داد که سازندهی صاحبسبک آن فیلمسازی نامتعارف را رها نخواهد کرد؛ چه وقتی که اثر مستقل بسازد، چه وقتی فیلم اورجینال پرخرج تحویل دهد و چه وقتی که سراغ اقتباسهای مستقیم یا غیرمستقیم برود. البته حتی اگر کسی اصلا با سینمای کریستوفر نولان هم ارتباطی برقرار نکرده است، باید به «حیثیت» یک شانس بدهد. چون نقشآفرینی متقابل کریستین بیل و هیو جکمن در آن بهمعنی واقعی کلمه باید پرکشش و درگیرکننده خطاب شود. این ساخته که اسکارلت جوهانسون را هم در گروه بازیگران دارد و یک فیلم عاشقانهی منحصربهفرد به حساب میآید و دربارهی دروغناپذیری عشق حرف میزند، در اصل شعبدهبازی را تبدیل به استعارهای از داستانگویی میکند تا هنر و ارزش فیلمسازی ناب را برای مخاطب سینمادوست توضیح بدهد؛ تا مخاطب هر بار قبل از لعنت کردن پیچیدگی یک فیلم، از خود بپرسد که آیا با دقت کافی نگاه کرده است؟
۷- شوالیه تاریکی برمیخیزد (The Dark Knight Rises)
یکی از قدرندیدهترین فیلمهای کریستوفر نولان که اگر هیث لجر به شکلی دردناک از دنیا نمیرفت، میتوانست مطابق برنامههای اصلی این فیلمساز حرفهای خلق شود. The Dark Knight Rises که جدیتر از دو «بتمن» قبلی کارگردان بریتانیایی به خاطر شدت واقعگرایی و فاصلهگیری از کمیکها سرزنش شد، حتی گوشهای بلند لباس کت وومن/زن گربهای با بازی خوب ان هتوی را هم تبدیل به عینک دید در شب کرد تا همچنان در اوج واقعگرایی ممکن باشد. اما یکی از دلایل عدم سپاسگزاری کافی درصد کمی از تماشاگرها از «شوالیه تاریکی برمیخیزد»، میزان تاثیرگذاری و تکاندهندگی «اینسپشن» بود. بعد از «اینسپشن» چه نولان و چه سایر فیلمسازهای سازندهی فیلمهای بزرگ، مشکلات زیادی داشتند چون مدام تحت مقایسه با یکی از مهمترین آثار دهههای اخیر قرار میگرفتند. ولی درنهایت نگاه منصفانه نشان میدهد که با همهی سختیهای قرارگرفته در مسیر، The Dark Knight Rises یکی از بهترین پایانبندیهای ممکن را برای یکی از بهترین سهگانههای تاریخ ارائه میدهد.
نولان اینجا نیز مثل قبل شخصیتها و مخصوصا بین با بازی صوتی تکاندهندهی تام هاردی را از نسخههای کامیکبوکی خود باورپذیرتر و لایق احترامتر میکند؛ تا در انتقال آخرین مفاهیم این سهگانه با پرداختن به قهرمانها و ضدقهرمانهایی سرتاسر خاکستری موفق باشد.
فیلم همانگونه که از آن انتظار میرفت، به مانند تمام ساختههای این مولف بهصورت زیرمتنی مفاهیمی پراهمیت را بررسی کرد و اینگونه مرحلهی سوم تکامل بتمن یعنی فرار از سقوط و رسیدن به رستگاری را به زیباترین شکل تحویل تماشاگر داد. فیلم The Dark Knight Rises مثل رتبههای ۱۱، ۱۰ و ۹ این فهرست فیلم بیاشکالی نبود که هیچ خردهای بر آن وارد نباشد. ولی حتی با درنظرگرفتن پراشکالترین سکانس آن هم فیلم هنوز اثری شایستهی بارها و بارها دیده شدن به حساب میآید. زیرا هم در روایت داستان و به پایان رساندن حماسهای مهم اهداف بزرگی را دنبال کرد و به آنها دست یافت، هم نشان میداد که کارگردانی کریستوفر نولان دارد فیلم به فیلم تماشاییتر و پختهتر میشود. اگر سکانسهای گسترده و مفصل فیلم ابرقهرمانی The Dark Knight Rises با استفادهی حداقلی از جلوههای ویژهی کامپیوتری و آن میزان از تسلط طراحی نشده بودند، فیلمساز بریتانیایی نمیتوانست در سال ۲۰۱۷ میلادی پرفروشترین فیلم جنگی تاریخ را بیافریند.
۶- دانکرک (Dunkirk)
نویسنده، کارگردان و تهیهکنندهی بریتانیایی پس از «اینتراستلار» به سمت ساخت دو اثر تصویرمحور و کمدیالوگ رفت؛ اولی فیلم کوتاه Quay بود که پشت صحنهی ساخت انیمیشنهای استاپموشن واقعا خاص و فوقالعادهی استفان کی و تیموتی کی را به تصویر میکشد و اثر دوم یک ملودرام جنگی که در آن با روایتی از جنس سینمای مستند روبهرو هستیم. «دانکرک» یا همان برترین فیلم جنگی ۵۰ سال اخیر به انتخاب منتقدها در راتن تومیتوز، برخلاف همهی فیلمهای بلند دیگر کریستوفر نولان بیشتر از آن که قصد قصهگویی مفصل را داشته باشد، مخاطب را با تدوین صوتی و میکس صدا مثالزدنی به وسط میدان نبرد میبرد تا همهچیز را زیر نظر بگیرد. فیلم هرگز جلوهی واضحی از دشمن را نشان نمیدهد و فقط روی انسانهایی تمرکز میکند که برای باقی ماندن در این جهان میجنگند؛ انسانهایی که از زنده ماندن احساس گناه دارند و فکر میکنند وقتی به انگلستان برسند، با واکنش تند مردم روبهرو میشوند.
در «دانکرک» خبری از کلیشههایی چون جمع شدن نفرات برای طراحی نقشهی مفصل حمله یا دفاع، سکانسهایی با محوریت شرح دلایل ارزشمندی جنگ برای سربازهای جوان یا قهرمانسازیها و قهرمانپرستیهای مرسوم نیست. هر کس بهسادگی وظیفهی خود در میدان جنگ را انجام میدهد و به اندازهای که میتواند برای بقا مبارزه میکند. اصل جادوی فیلم را هم زمانی درک میکنیم که داخل سالن سینما ماتومبهوت آن شویم و نخواهیم به پایان برسد. زیرا وقتی موسیقی هانس زیمر شما را احاطه کند و قابهای تماشایی هویته ون هویتما بیشتر و بیشتر تماشاگر را به اعماق تنظیمات داستانی آن فرو میبرند، دیگر نمیتوان از «دانکرک» گریخت؛ فیلمی که کارگردانهای بزرگ از جمله پل توماس اندرسون میگویند هیچکس جز نولان نمیتوانست آن را بدون CGI و به واقعیترین شکل ممکن بسازد. بالاخره کوئنتین تارانتینو میگوید سکانس خوابیدن سربازها روی زمین موقع از راه رسیدن بمبافکنهای اشتوکا در Dunkirk نولان، بهترین سکانس تاریخ سینمای جنگ است.
از دست ندهید
- بهترین فیلم جنگی دهه
اشتباه نکنید. ضبط سکانسهای فیلم با دوربین آیمکس روی هواپیماهای واقعی بهجا مانده از دوران جنگ جهانی دوم آن هم در خود ساحل دانکرک، صرفا حرکتی جذاب برای فیلمساز نبوده است و تجربهای متفاوت را به ما انتقال میدهد. مخصوصا باتوجهبه کاتهایی که با بهترین زاویهبندی، جریان سیال سکانسها را حفظ میکنند و یک تنش طولانی و خفهکننده را جلوی مخاطب میگذارند. روایت همزمان یک هفتهای، یک روزه و یک ساعتهی فیلم هم بهتر پیام آن را به جان مخاطب متبادر خواهد کرد؛ اینجا همه برای یک هدف جنگیدهاند و فارغ از آن که درنهایت چه بر سر آنها آمد، تبدیل به بخشهایی از تاریخ یکسانی شدند. نولان که همیشه به بازی با زمان در سینمای خود شهره است، اینجا شاید ارزش آن را به تمسخر میگیرد. زیرا مهم انجام شدن این کارها در مناطق مختلف و زنده ماندن انسانها است؛ نه اینکه دقیقا چه کسی، با چه سرعتی و در چه موقعیتی کدام کار لایق احترام را به سرانجام رساند.
«دانکرک» در لحظهای که سرباز با ترس و لرز شیشهی قطار را پایین میکشد و با استقبال مردم روبهرو میشود، شاید حداقل برای چند لحظه بتواند انسانیترین فیلم کریستوفر ادوارد نولان نام بگیرد.
۵- یادگاری (Memento)
«یادگاری» یا همان دومین ساختهی مستقل کریستوفر نولان که با درجهی سنی بزرگسال اکران شد، راوی داستان فردی است که به خاطر ضربهی وارد شده بر سرش در شبی که همسر او را مورد تعرض قرار دادند و کشتند، به شکل دائمی حافظهی کوتاهمدت خود را از دست میدهد. او هر چند دقیقه یک بار همهچیز به جز تمام خاطرههای پیش از آن حادثهی تلخ را از یاد میبرد و باتوجهبه همین مشکل نمیتواند هیچ دادهی تازهای را در ذهن خود ثبت کند. راهحل پیداشده توسط وی برای جنگیدن با این درد بزرگ چیست؟ کمک گرفتن از تصاویر، یادداشتها و حتی خالکوبی/تتوهایی که به ثبت اطلاعات مهم کمک میکنند تا او هر روز به پیدا کردن قاتل بیهمهچیز همسر خود نزدیکتر شود.
«ممنتو» همانگونه که باید در مراسمهای گوناگون شدیدا ستایش شد و حتی به شکلی نامعمول برای فیلمی مستقل از یک کارگردان جوان و کمتجربه، نامزدیهای مهمی در اسکار بهدست آورد. البته که اثری تا این اندازه خلاق باید هم حداکثر ستایش ممکن را دریافت کند. زیرا خلاقیتهای نولان در نگارش فیلمنامه و کارگردانی «ممنتو» از این جهت مهم بودند که قدم به قدم مخاطب را به همذاتپنداری حداکثری با کاراکتری عادی و همزمان خاص میرساندند. در حقیقت اگر این روایت پیچیده و منحصربهفرد درکنار تدوین درخشان اثر وجود نداشت، تماشاگر انقدر در داستان شخصیت اصلی و دغدغههای درونی او غرق نمیشد که به اندازهی کافی در دقایق پایانی شوکه شود و شاید برای همیشه تغییر کند. استیون سودربرگ، فیلمساز شناختهشده میگوید: «وقتی فیلم Memento به نویسندگی و کارگردانی کریس نولان را در سال ۲۰۰۰ میلادی تماشا کردم، با اطمینان گفتم اگر قدر این شاهکار مستقل را ندانیم، سینما به پایان میرسد».
لئونارد شلبی در مقام کاراکتر اصلی Memento، یک شخصیت صرفا زخمخورده و زجرکشیدهی بیرونآمده از دل کلیشههای هالیوود نیست. او را باید بهعنوان تصویری سیاه اما حقیقی از همهی انسانهایی ببینیم که برای کسب اندکی آرامش به هر مزخرفی چنگ میزنند. ما متاسفانه دروغگویی را خوب میفهمیم و به همین خاطر شدیدا تحت تاثیر تماشای نبرد لئونارد با این همه دروغ قرار میگیریم. به همین خاطر وقتی آن سکانس ماندگار از راه رسید، دقیقا درک میکنیم که چرا لئوناردو دیکاپریو در مکانها و زمانهای مختلف به کارگردان «ممنتو» میگوید: نابغهی داستانگویی.
من همیشه باور داشتم که ساخت یک فیلم سینمایی فوقالعاده، نه یک فیلم سینمایی خوب، بلکه یک فیلم سینمایی فوقالعاده فقط با ریسک بسیار زیاد ممکن میشود. قانونشکنی جالب نیست. این طراحی قوانین جدید است که همهچیز را جذاب میکند. - کریستوفر ادوارد نولان
۴- تنت (Tenet)
از اکشنهایی که هیچکس به اجرای بدون پردهی سبز آنها فکر هم نمیکرد تا تدوین دقیق و پرجزئیاتی که تماشاگر را همراهبا پروتاگونیست در شرایطی بسیار عجیب قرار میدهد. از دور اول دیدن فیلم که مثل زمان تماشای «مکس دیوانه: جاده خشم» با یک تمپو معرکه آدرنالین خالص را به درون رگهای مخاطب تزریق میکند تا تمام بازبینیهای اثر که بیشتر و بیشتر عمق احساسی و معانی داستان آن را تحویل من و شما میدهند. از کاراکترهایی که اول فقط مجذوب ظاهر و هویت کاریزماتیک هرکدام در نوع خود میشویم تا انسانهایی که در بازبینیهای فیلم بیشتر از قبل آنها را میفهمیم.
به این مجموعه باید نقشآفرینی تأثیرگذار کنت برانا در جایگاه آنتاگونیستی میخکوبکننده و الیزابت دبیکی در نقش کترین بارتون یعنی قلب Tenet را بیافزایم. البته که رابرت پتینسون و جان دیوید واشنگتن را هم نمیتوان از یاد برد؛ نقشآفرینهایی که به کاراکترهایی جان دادهاند که تازه بعد از شناخت داستان میتوان هنر بازیگران آنها در به نمایش درآوردن جزئیات را لمس کرد.
TENƎꓕ که از ابتدا تا انتها کاملا به کریستوفر ادوارد نولان تعلق دارد، مقابل کلیشههای سینمای جاسوسی میایستد. اینجا نه با اسمی خاص همچون جیمز باند، مامور 007، جک ریچر یا جیسون بورن مواجه میشویم و نه قرار است پروتاگونیست را آنچنان بشناسیم. نولان با برنامهریزی حتی اسمی هم به کاراکتر فیلم جدید خود نمیدهد تا وقتی به طرح داستانی مرتبط با «اختیار، اجبار و آیندگان» میپردازد، خیلیها بتوانند پروتاگونیست را نمادی از خود و همهی آدمها ببینند. در این مسیر با ایدههای عجیبوغریبی روبهرو میشویم که هم اکشن نفسگیر و یگانهای میسازند و هم داستانی پرجزئیات را روایت میکنند.
موسیقی لودویگ گورنسن، تدوین جنیفر لیم و طراحی صحنهی باورکردنی نیتن کراولی هم که امان نمیدهند و مدام به جزئیات لایق بررسی میافزایند. اما شاید بزرگترین قدرت فنی فیلم در فیلمبرداری آن نمایان باشد. بالاخره نولان و هویته ون هویتما برای Tenet از ابتدا بخشهایی از دوربینهای آیمکس را طراحی کردند تا لحظاتی را بسازند که طی آنها اجزای مختلف صحنه با انتروپیهای متفاوت، از لحاظ زمانی عقب یا جلو میروند. نتیجه تکاندهنده به نظر میرسد؛ تا حدی که وقتی روی هر بخش از فیلم تنت دست میگذاریم، میفهمیم که با اثری ویژه روبهرو هستیم که تقلیدشده که هیچ، تقلیدپذیر هم نیست. این فیلمنامهی اورجینال که سالها روی آن کار شد، توسط هیچ تیم دیگری نمیتوانست تبدیل به فیلم فعلی شود. زیرا اکثر هنرمندان اصلی دخیل در بخشهای مختلف فیلم انقدر تاثیر مشخصی روی آن گذاشتهاند که انکار قدرت هر بخش اثر واقعا دشوار به نظر میآید.
در تیتراژ پایانی فیلم Tenet میتوان جملهی بسیار ارزشمندی را یافت که میگوید: «از ابتدا تا انتهای این فیلم به شکل واقعی روی نوار فیلم، فیلمبرداری و تکمیل شده است». به همین خاطر میتوان پیش از فهمیدن Tenet، با آن همراه شد؛ حتی قبل از آن که تکتک دیالوگها و لحظات کلیدی در بازبینیها ارزش، معنی و اثرگذاری واقعی خود را نشان بدهند. TENƎꓕ نه فقط پیچیده که واقعا نامعمول است و باید با دقت فراوان دنبال شود. اما خوشبختانه حتی در اولین دور دیدن آن، از تکدیالوگهای کمدی خوب نولان تا همین سبک فیلمسازی کاملا واقعی باعث میشوند که آن را لمس کنیم؛ این فیلم عجیب را لمس کنیم و سپس فرصت فهمیدن آن را داشته باشیم. به خاطر دیالوگهایی که از یاد نمیروند، فریادهای ترسناک یک مرد بر سر شخصی بهخصوص که با میکس صدای دقیق ترسناکتر میشوند و مفاهیمی انسانی که کاملا گرهخورده به دو قسمت آغازین سهگانهی «زمان» کریستوفر نولان (اینسپشن و اینتراستلار) هستند. شاید هم فیلم را با شخصیتی به یاد بیاورم که وقتی به او از در خطر قرار داشتن کل مردم دنیا میگویند، به آرامی صرفا از این نگران میشود که ارزشمندترین انسان دنیا برای وی هم یکی از همین مردم جهان است.
اکنون که در بحبوحهی نظرات متفاوت هستیم، بیان جمله سخت به نظر میرسد. فعلا دوران صحبت برخی راجع به جور درنیامدن میکس صدای فیلم با سیستمهای صوتی تعداد قابل توجهی از سینماهای آمریکا و انکار شدن نمرات کامل اثر در نقدهای رسانههای خوشسابقهای چون مجلهی توتال فیلم و بزرگانی مانند پیتر برادشاو در گاردین و رابی کالین در تلگراف فیلم است. شاید چند سال بعد عدهای بنویسند: «Tenet برای فیلم های جاسوسی همان کاری را انجام داد که Inception توانست برای فیلمهای سرقتی به سرانجام برساند».
۳- شوالیه تاریکی (The Dark Knight)
بهترین فیلم ابرقهرمانی فقط به سبب خلق آنتاگونیست و پروتاگونیست (کلمهای از حالا به بعد به خاطر فیلم چهارم فهرست، برای من معنایی بیشتر از قبل دارد) قابل لمس تا این اندازه ستایش نشده است. چرا که چنین نقطهی قوتی را میشود در درصد قابل توجهی از ساختههای دیگر کریس نولان نیز به بهترین شکل مشاهده کرد. نکتهی ویژهی «شوالیه تاریکی» در پارهپاره شدن تصویر مرسوم و دروغین هر نوعی از قهرمان و ابرقهرمان سینمایی طی دقایق آن نهفته بود.
در حقیقت نولان با این فیلم به طرز عجیبی قوانین را به چالش کشید. چرا؟ چون نهتنها پوچی انتظارات سینماروها از قهرمانهای ناجی در فیلمهای سینمایی را نشان داد، بلکه شدیدا در جداول فروش نیز به موفقیتهای گوناگون دست یافت. دیگر مسئله صرفا ساخته شدن یک فیلم علیه سیستم مرسوم سینمای ابرقهرمانی نبود. بلکه ماجرا ساخته شدن چنین فیلمی و رکوردشکنیهای آن بود. استودیوها ناگهان دیدند بازنویسی قوانین مرسوم میتواند همه را راضی کند؛ منتقدها را به وجد بیاورد و مردم را به سینماها بکشاند. اصلا به قول دیوید فینچر موفقیت عجیب The Dark Knight کاری کرد که سالها بعد یک استودیو به ساخت فیلمی همچون Joker، محصول سال ۲۰۱۹ میلادی و حتی The Batman، محصول ۲۰۲۲ فکر کند.
«شوالیه تاریکی» به مخاطبی که عادت به پیروزی قهرمان داشت، شکست را نشان داد. به قهرمانی که عادت به یک نبرد فیزیکی موفقیتآمیز داشت، مرگ یک جهانبینی جلوی یک تفکر زیبا را به تصویر کشید. به فیلمسازهایی که میزان اهمیت یک کاراکتر را براساس تعداد دقایق حضور او در فیلم میسنجیدند، جوکر هیث لجر را نشان داد که اثبات کرد طی کمتر از ۳۰ دقیقه میتوان هنر هفتم را به قبل و بعد از یک شخصیت تقسیم کرد؛ همان جوکری که واکین فینیکس نیز به درستی گفت با ایستادن روی شانههای او توانست به موفقیتهای اخیر برسد.
در دل آن زبانبازیهای جوکر، سر خم کردنهای معنیدار بتمن و التماسهای چشمان آلفرد، اتفاقی رقم خورد که کمتر کسی آن را از یاد خواهد برد؛ یک قهرمان و چند تابو شکستند و دو ایدئولوژی پیروز شدند؛ تفکر بتمن برای پذیرش شکست ظاهری به خاطر کسب پیروزی حقیقی و تفکر یک فیلمساز که به استودیوهای هالیوودی فهماند که حتی وقتی با بودجههای عظیم کار میکنید، نباید تماشاگر عام را دستکم بگیرید.
۲- تلقین (Inception)
کریستوفر ادوارد نولان به این دلیل در سال ۲۰۲۰ میلادی فیلم اورجینال ۲۰۰ میلیون دلاری را روی پردههای نقرهای فرستاد و حمایت از سالنهای سینما را به استودیو تکیه کرد که بارها توانست با بودجههای بزرگ، فیلمهایی ستایششده و ارزشمند از لحاظ هنری را تحویل دهد که تماشاگر را هم به سینما میآورند؛ کاری که نه فقط در این دوران، که در کل کمتر فیلمسازی در این سطح موفق به انجام آن شده است. «تلقین» با بازی درخشان لئوناردو دی کاپریو بهعنوان پرفروشترین فیلم اورجینال نولان تا امروز، بزرگترین نماد این موفقیت منحصربهفرد به حساب میآید؛ فیلمی که برادران وارنر صرفا به خاطر موفقیت «شوالیه تاریکی» و کسب رضایت نولان برای ساخت «شوالیه تاریکی برمیخیزد» بودجهی آن را تأمین کرد. ولی این فیلم نهتنها ضرر نداد، بلکه در تمام جهان به شکل عجیبی گیشهها را آتش زد.
رسانههای معتبر و نظرسنجیهای قابل اعتنای گوناگونی از Inception بهعنوان بهترین فیلم دههی گذشته یاد میکنند و کارشناسهای متعددی باور دارند که اثر مورد بحث، نزدیکترین داشتهی هالیوود به یک کلاسیک مدرنِ ماندگار است؛ یکی از آن آثاری که فیلمسازهای تازهای را به هیجان میآورند و جریانسازی میکنند. بیلج ابیری، عضو ارشد رسانهی بزرگ والچر در این رابطه مینویسد: «شما میتوانید هرچهقدر که میخواهید به Inception تنفر بورزید. ولی بعد از ۱۱ سال، این فیلم هنوز مشغول حکمفرمایی بر سینما است».
جزئیات در نقطه به نقطهی این فیلم بیداد کردهاند و هر بازبینی «اینسپشن» میتواند مفاهیمی جدید را تحویل تماشاگر مشتاق دهد. درکنار Dunkirk که کارگردانی، تدوین و میکس صدا را در سینمای نولان به اوج خود رساند، «اینسپشن» بین فیلمهای او بیشترین میزان پایداری در لحن را دارد و در هیچ ثانیهای به نفس نفس زدن نمیافتد. البته که آفرینش آن همه سکانس تماشایی و فیلمنامهای نوشتهشده در طول ۱۰ سال هم برای اسکار و امثال اسکار کافی نبود. زیرا جایزهی اصلی باید تقدیم فیلمی مرتبط با لکنت زبان یک پادشاه از کارگردان فیلم Cats میشد. اصلا شاید نولان هرگز اسکار فیلمنامه، کارگردانی یا بهترین فیلم سال را کسب نکند. ولی از اکثر افراد دربارهی سینمای سال ۲۰۱۰ بپرسید و ببینید دزدیدن تفکرات و کاشتن ایدههای کاب (پروتاگونیستی با اسم مشابه با آنتاگونیست اولین فیلم بلند نولان یعنی Following) و رویاآفرینان همراهشده با او را بیشتر به یاد میآورند یا فیلمهایی که آن زمان اصلیترین مجسمههای طلایی آکادمی را به خانه بردند.
«اینسپشن» بعد از آن که مرز واقعیت و خیال را شکست، از اهمیت حقیقت میپرسد؛ از اهمیت رویاهایی که باور میکنیم و ما را زنده نگه میدارند و از اهمیت کابوسهایی که همیشه مشغول شکار انسان هستند. وقتی Inception تمام شد و موسیقی Time زیمر رفت و جایی بین والاترینها برای خود دستوپا کرد، سینمارو و فیلمساز همزمان یک درس یکسانِ بزرگ از کارگردان بریتانیایی گرفتند:
کمی بزرگتر رویاپردازی کردن، ترس ندارد.
۱- میانستارهای (Interstellar)
وقتی سهگانهی The Dark Knight در تاریخ ثبت شد و دنیا هنوز در شوک فروش باورنکردنی «اینسپشن» بهعنوان یک فیلم لایواکشن اورجینال بود، همه آمادهی برداشته شدن قدم بعدی توسط فیلمساز بریتیانیایی بودند. اما نتیجه برای بسیاری از سینماروها حتی از همهی انتظاراتی که داشتند، بالاتر رفت. «اینتراستلار» از ابتدا تا انتها همزمان درگیرکننده و سرگرمکننده بود؛ همزمان پرشده از پیامهای گوناگون و شکلگرفته با سکانسهای زیبایی که در هماهنگی بیپایان با موسیقی بی مثلومانند هانس زیمر، نفسها را در سینه حبس میکردند. به همین خاطر «میانستارهای» حتی در جهان فیلمهای مرتبط با سفر به فضا که همیشه یا فقط فلسفی یا صرفا پرشده از جذابیتهای بصری تماشایی و قصههای مفرح هستند، باز راه باریکی را مخصوص به خود ساخت تا برای انواعواقسام بینندگان، انواعواقسام آوردهها را داشته باشد. «اینسپشن»، «اینتراستلار» و «تنت»؛ برای من این سهگانهی «زمان» کریستوفر نولان است. سه فیلم اورجینال که تقریبا در تمامی جنبههای اصلی به خود او تعلق دارند، حدودا با ۵۵۰ میلیون دلار ساخته شدند و در مجموع نزدیک ۲ میلیارد دلار فروش را تجربه کردند.
دقت علمی فیلم در تمامی زمینهها باتوجهبه موضوعی که به آن میپرداخت، بهسادگی کمنظیر بود. بودجهی صرفشده برای ارائهی دقیقترین تصویر ممکن از سیاهچاله و کرمچاله در «اینتراستلار» ۳۰ میلیون دلار است. کیپ تورن، فیزیکدان سرشناس و متخصص در زمینهی اخترفیزیک، نسبیت عام، کیهانشناسی و گرانش میگوید: «هیچکس غیر از کریستوفر نولان در دنیا نمیتوانست یک استودیو را راضی به خرج ۳۰ میلیون دلار برای ساخت کاملترین شبیهسازی ریاضیاتی ممکن از یک سیاهچاله کند. چند سال بعد که دانشمندها واقعا موفق به ثبت تصویر یک سیاهچاله شدند، رسانههای زیادی نوشتند که تیم نولان پیشبینی دقیقی داشت! میدانید چرا؟
او به این جزئیات به شکلی باورنکردنی اهمیت میداد. بارها فیلمنامهی خود را برای من میفرستاد تا مطمئن شود که اشکال علمی ندارد و حداقل نظریات و حتی فرضیاتی در علم روز هستند که بتوانند امکان رخ دادن اتفاقات حاضر در جهان اثرش را تایید کنند. هرگز فکر نمیکردم یک فیلمساز انقدر علم را جدی بگیرد و آن را محترم بشمارد. او انقدر مطالعات و دانش علمی قابل توجهی داشت که در رابطه با برخی موارد مرتبط با کیهانشناسی، ساعتها به صحبت با من میپرداخت».
مقالههای مرتبط:
- حقایق جالب اینتراستلار۱۵ حقیقت جالب در مورد کریستوفر نولان
«اینتراستلار» نولان فیلمی فراتر از دقت علمی، کارگردانی حرفهای و ارائهی یکی از برترین روایتهای علمی تخیلی درون دنیای هنر هفتم بود. این ساختهی خواستنی که میدونی آن را دومین فیلم سینمایی برتر جهان با محوریت سفر به فضا میداند، بیشتر از آن که قصد ترکاندن مغز مخاطب را داشته باشد، از سیاهچالهی شگرف و فضاپیماهای غولپیکرش برای آفرینش درامی محترم بهره برد. کدام فیلم جز «میانستارهای» با مفاهیم پیچیده و سنگین فیزیک کیهانشناسی قرن ۲۱، یک پدر را مقابل دوربین گذشت و سالها غم و انتظار را در دل اشکهای او نمایش داد؟
این تمرکز روی ارائهی درست بار احساسی داستان به مخاطب انقدر زیاد بود که «میانستارهای» بخش قابل توجهی از جلوههای ویژهی کامپیوتری و آهنگسازی خود را قبل از آغاز فیلمبرداری به پایان رساند؛ تا بازیگرها بتوانند از پنجرهی سفینههای واقعی ناسا بیرون را نگاه کنند و کوچک و کوچکتر شدن تصویر در حال چرخش زمین را ببیند. حتی موسیقی هم بهصورت همزمان برای آنها پخش میشد تا حسوحالی مشابه با بینندگان داشته باشند. نولان برای ضبط سکانس پایانی و دیوانهوار تسراکت Interstellar نیز به طراحی صحنهی مفصل رو آورد و تا جای ممکن از پردهی سبز دوری کرد. زیرا باور دارد بازیگر باید درون موقعیت قرار بگیرد تا بتواند به چنین شرایط کموبیش غیر قابل تصور و دیدهنشدهای واکنش نشان بدهد. عجیبترین عنصر پشت صحنهی ساخت فیلم هم تکبرگی بود که کریستوفر نولان به هانس زیمر داد تا قطعهی اصلی موسیقی «اینتراستلار» را بسازد؛ کاغذی که در آن نوشته بود: «این فیلم راجع به عشق بیپایان یک پدر به فرزند خود است». همین و بس.
با ملایمت به آن خواب خوش نرو. پیری باید در انتهای روز بسوزاند و غرش کند. طغیان کن، طغیان کن علیه مرگ روشنایی. افراد خردمند میدانستند که تاریکی و پایان حقیقت دارد. چون دیدند که کلمات آنها دیگر هیچ روزنهی نوری را نمیشکافد. ولی بااینحال بهسادگی تن به آن خواب خوش ندادند. بر حذر باش از آرام خزیدن در آن شب فریبنده. طغیان کن، طغیان کن علیه مرگ روشنایی. - دیلن تامس
کریستوفر نولان به دو دلیل فیلمساز شد. او احساس میکرد که مخاطب امروز بیش از اندازه با فیلمها راحت شده است و هر آنچه را که در آنها میشنود و میبیند، بهسادگی باور میکند. به همین خاطر به تلاش برای تغییر این وضعیت ادامه میدهد.
وی که بهشدت پشتیبان سینماها و تجربهی سینمایی است، باور دارد که مهمترین وظیفهی یک فیلم، خلق جهانی جایگزین است که تماشاگر برای مدتی در آن غرق میشود و به مکان و زمانی بالاتر از دنیای واقعی میرود. پس تا زمانیکه بتواند روی خلق این دنیاهای موازی جایگزین وقت میگذارد؛ چه ماجرا راجع به وارونگی زمان و تغییر انتروپی اجسام و افراد برای جلوگیری از انفجار بمبهای منفجرنشده باشد و چه فیلم بخواهد من و شما را برای حدود ۱۰۰ دقیقه تبدیل به یکی از سربازان گیرافتاده در ساحلی سرد و کفآلود کند.
نظر شما در مورد بهترین فیلم های کریستوفر نولان چیست؟ شما چه رتبهبندی برای آنها در نظر میگیرید؟
این مقاله اولینبار در اردیبهشت ۹۵ منتشر شده و در ۱۵ آذر ۹۹ بهروزرسانی و بازنشر شده است.