از زامبیهای سخنگو تا هیولاهای چندشآور و قاتلهای روانی با ارهبرقی. در این مطلب برخی از دیوانهوارترین فیلمهای ترسناک دههی هشتاد را مرور میکنیم.
دههی هشتاد میلادی، دوران بهیادماندنی و شکوهمندی برای فیلم های ترسناک بود. بعد از اینکه جان کارپنتر با ساخت «هالووین» (Halloween) در سال ۱۹۷۸ به موفقیت بزرگی دست پیدا کرد، فیلمهای اسلشر جان تازهای گرفتند و با پیروی و الهامبرداری از کلاسیکِ این کارگردان، افزایش پیدا کردند و این علاقهی گسترده و ناگهانی تا جایی پیش رفت که به ساخته شدن برخی از مشهورترین آثار تاریخ سینمای اسلشر ختم شد. از سری «جمعهی سیزدهم» (Friday the 13th) گرفته تا «ولنتاین خونین من» (My Bloody Valentine)، «شب پرام» (Prom Night) و فیلم ترسناک «کشتار در مهمانی شبانه» (Slumber Party Massacre). در این دوران اما بزرگترین مشکل فیلمهای اسلشر این بود که تعداد آنها آنقدر زیاد شده بود که کمکم همهی آنها داشتند شبیه به یکدیگر میشدند. بهطوری که بعد از مدتی این فیلمها چیز تازهای برای عرضه به وحشتدوستانِ تشنهی خون و جیغ نداشتند. اکثر فیلمها از همان فرمول تکراری گذشته پیروی میکردند؛ دختران و پسرانی که توسط قاتلی روانی مورد حمله قرار میگرفتند و یک به یک بهطرز فجیعی کشته میشدند. تکراری شدن این فیلمها اما باعث شد تا تعدادی از کارگردانان از این فرصت استفاده کرده و با شکستن فرمولها، اسلشرها را وارد مرحلهی تازهای از دیوانگی، خونریزی، بیقید و بندی و وحشیگری کنند.
در نتیجه در دههی هشتاد با موج جدیدی از فیلمهای ترسناک روبهرو شدیم که فقط ترسناک نبودند، بلکه بهطرز بیحد و مرزی روانی بودند. از سری «کابوس خیابان الم» که به شیطانی بدترکیب که قربانیانش را در رویاهایشان شکار میکند میپردازد تا مجموعهی «هلریزر» (Hellraiser) که به ورود هیولاهایی شیطانی از بُعدی دیگر به دنیای ما میپردازد و البته بیمووی عجیب و غریبی مثل «ساحل خونآلود» (Blood Beach) که در آن موجودی ناشناس شناگرانی را که روی شنهای ساحل ریلکس کردهاند به درون زمین میکشد. راستش را بخواهید تازه اینها برخی از معمولیترین اسلشرهای این دوران هستند. در این فهرست نگاهی به برخی از Over the Topترین، دیوانهوارترین و لذتبخشترین فیلمهایی میاندازیم که همه با یک هدف ساخته شدهاند: سرگرمی خالص از طریق جنون مطلق. در این فیلمها تماشاگر به معنای واقعی کلمه نمیتواند دو دقیقهی بعد را پیشبینی کند. نمیتواند پیشبینی کند که کارگردان در سکانس بعدی قصد دارد آنها را با چه صحنهی عجیب و غریب دیگری روبهرو کند. و دقیقا این همان چیزی است که تماشای آنها را اینقدر مفرح کرده است. اگر خودتان را از طرفداران ژانر وحشت میدانید، بههیچوجه نباید این فیلمها را از دست بدهید و یادتان باشد که قبل از تماشای هرکدام از آنها، دو شاخهی مغزتان را از برق بکشید!
Evil Dead II
مردگان شریر ۲
سم ریمی قسمت اول «مردگان شریر» را که در ایران به «کلبهی وحشت» معروف است در سال ۱۹۸۱ عرضه کرد و به این ترتیب در کنار جان کارپنتر، یکی از کسانی است که به الهامبخش بسیاری از فیلمهای اسلشر دههی هشتاد تبدیل شد. بعد از این فیلم بود که او از کسی که قبل از آن فقط روی یک سری فیلمهای کوتاه کار کرده بود، یک شبه به یکی از هیجانانگیزترین و معروفترین کارگردانان دنیا تبدیل شد و فیلمش هم رفت تا به جایگاه کالتی در سینما دست پیدا کند. اما ما اینجا میخواهیم دربارهی قسمت دوم «مردگان شریر» صحبت کنیم. چون فیلم اول گرچه کماکان کمنظیر است و شخصا نوستالژی عجیب و غریبی با آن دارم، اما فیلمِ کنترلشدهای بود. فیلمی بود که ریمی به تمام خلاقیت و جنونش اجازهی فوران شدن نداده بود. فیلمی بود که مقدار جدیتش بیشتر از کمدیاش بود. و هروقت هم دست به کمدی میزد، همهچیز آنقدر تیره و تاریک بود که خندهدارترین شوخیهای فیلم هم موی تن آدم را سیخ میکردند.
اما این موضوع در قسمت دوم تغییر کرد. ریمی تصمیم گرفت تا به جای تکرار فیلم اول، تجربهی تازهای را ارائه بدهد. بنابراین رسما به سیم آخر زد و «مردگان شریر ۲» را به یک کمدی/ترسناکِ تمامعیار تبدیل کرد که تمرکزش روی شوخیهای کلامی و اسلپاستیک بروس کمپل بود. او همچنین با بودجهی بیشتری که برای دنباله به دست آورده بود، شیر خون و خونریزیهای فیلم را تا ته باز کرد و به هیچکدام از صحنههای دیوانهواری که به ذهنش خطور میکرد و قابلانجام بود، نه نمیگفت. نتیجه فیلمی شده که در یکی از صحنههایش دستِ تسخیر شدهی اشلی ویلیامز قاطی میکند و بشقابهای چینی را توی سر اش میشکند و او را به در و دیوار میکوبد و اش برای جلوگیری از کتک خوردن از دستِ خودش، عاقلانهترین کار ممکن را میکند: ارهبرقیاش را روشن میکند و در حالی که صورتش غرق در خون میشود، دستش را از مچ قطع میکند. ضرباهنگِ بیتوقف و پرسرعت فیلم و ترکیب افراطی خون و خونریزی و کمدی سیاه چیزی بود که تماشاگران تا آن موقع نمونهاش را با چنین کیفیت بینظیری ندیده بودند و کماکان تماشای آن مثل روز اول شوکآور و رودهبُرکننده است.
Sleepaway Camp
اردوگاه
یکی از ویژگیهای معرفِ فیلمهای اسلشر دههی هشتادی، قتلعام آدمها، مخصوصا جوانان توسط قاتلان و هیولاها و بیگانههای وحشی است. یکی دیگر از ویژگیهای معرفِ اینجور فیلمها هم جوانانی هستند که در مکان دورافتادهای از خانه، مثل کمپ یا کلبهای در وسط جنگل کشته میشوند. بنابراین «اردوگاه» به کارگردانی رابرت هیتویتز، محصول سال ۱۹۸۳ نباید فیلم منحصربهفردی باشد. چون بالاخره در مقدمه گفتم که این فهرست متعلق به فیلمهایی است که دست به خلاقیتها یا دیوانهبازیهای بیپروایی در ژانرشان زده باشند و این فیلم که به اردوی یک سری دختر و پسر جوان میپردازد، ظاهرا در مقایسه با دیگر اسلشرها، چیز جدیدی برای عرضه ندارد. اما فقط «ظاهرا». حقیقت این است که از «اردوگاه» به عنوان یکی از بیکلهترین آثار اسلشر دههی هشتاد یاد میکنند. این از آن فیلمهایی است که انگار بدون هیچ نظارتی ساخته و عرضه شده باشد. از آن فیلمهای بحثبرانگیزی که اگر در این دوره و زمانه روی پردهی سینماها میرفت، جنجالهای بزرگی به راه میانداخت، اما ما داریم دربارهی فضای سینمای وحشتِ دههی هشتاد حرف میزنیم و در آن فضا، عرضهی چنین فیلمی خیلی عادی بوده است. حتما میپرسید خب، مگه این فیلم چه کار کرده؟ در «اردوگاه» کودکان و نوجوانان به روشهای بسیار فجیعی به قتل میرسند که مثلا یکی از عادیترینشان، محبوس شدنِ یکی از کاراکترهای فیلم در توالتی پر از زنبورهای گاوی خشمگین و مرگبار است. تجربهی بقیهی آنها را نیز در صورت داشتن دل و جرات به خودتان واگذار میکنیم. نهایتا فیلم با پیچش غافلگیرکنندهای در پردهی پایانیاش به اتمام میرسد که حتی اگر دو شاخهی مغزتان را هم قبل از تماشای فیلم کشیده باشید، باز نمیتوانید از روبهرو شدن با آن، شاخ در نیاورید!
Killer Klowns from Outer Space
دلقکهای قاتلِ فضایی
خب، فهرستمان یواش یواش دارد جالب میشود. دیوانگی این یکی از همان عنوانش مشخص است. «دلقکهای قاتلِ فضایی» از همان اسمش بهتان سرنخ میدهد که این فیلم برای کسانی است که به دنبال چیزی خارج از سینمای نرمال همیشگی هستند؛ برای کسانی که میخواهند گسترهی منطقشان را به چالش بکشانند. و خب، «دلقکهای قاتل فضایی» خود جنس است. اولین و آخرین فیلمی که توسط برادران چیودو نوشته و کارگردانی شده است، حالا به یکی از کالتهای کلاسیک سینمای وحشت بدل شده است و تمامش از صدقهسری خلاقیت بیپروای آنهاست. همگی قبول داریم که دلقکها، چیزهای مورمورکنندهای هستند. اینکه کسی که قرار است شما را بخنداند، در واقع قاتلی مرگبار باشد که پشت چهرهای خندان و کودکانه مخفی شده، آدم را دیوانه میکند! وحشت از دلقکها چیزی مثل زامبیهاست؛ وحشتی که هیچوقت کهنه نمیشود. و شاید هیچ فیلمی به اندازهی «دلقکهای قاتل فضایی» وجود نداشته باشد که به بهترین شکل ممکن این وحشت را به تصویر کشیده باشد. تمامش به خاطر این است که فیلم میداند چیزی که آنها را به موجودات ترسناکی تبدیل میکند، شوخیهای جنونآمیزشان است. اما نکتهی جالب ماجرا این است که دلقکهای این فیلم یک سری آدمهای معمولی در لباسهای دلقک نیستند، بلکه بیگانههای فضاییای هستند که در ظاهر دلقک به زمین حمله کردهاند و از ابزار و وسائل سیرک و دلقکها برای کشتن قربانیانشان استفاده میکنند و همین موضوع کافی است تا این فیلم را برای هرکسی که فوبیای دلقک دارد، به یک شکنجهی تمامعیار تبدیل کند. «دلقکهای قاتل فضایی» در آن دسته فیلمهای بدی قرار میگیرد که همین بد بودن یکی از نکات مثبتش است. هیچ چیزی در این فیلم منطقی نیست و این دقیقا همان چیزی است که آن را به فیلم زیبا و لذتبخشی تبدیل کرده است. راستی، اخیرا اعلام شد که برادران چیودو میخواهند دنبالهی آن را به اسم «بازگشت دلقکهای قاتل فضایی سهبعدی» بسازند که رسما برای عرضه در تاریخ بیست و هشتم سپتامبر ۲۰۱۸ برنامهریزی شده است.
Evilspeak
کلام شیطان
در هر دورانی که هستیم، فیلمهای ترسناک به وسیلهای برای بازتاب وحشتهای جامعهی آن دوران تبدیل میشوند. زمانی این موضوع دربارهی جنگ سرد صدق میکرد. امروز بیماریهای روانی در مرکز توجه قرار دارند و در دههی هشتاد، تغییراتی که تکنولوژی در حال ایجاد در جامعه بود، یکی از همان چیزهایی بود که کنجکاوی و ترس مردم را در پی داشت. تکنولوژیهای پیشرفته و کامپیوترها با وجود تمام نکات خوبی که به همراه میآوردند، دستگاههای ناشناختهای بودند و در نتیجه سوژههای مناسبی برای فیلمسازان برای سر و کله زدن با آنها فراهم میکردند. بالاخره کامپیوترها دارای قدرتی بودند که در آن زمان خیلی از مردم توانایی درک و هضم آن را نداشتند. بنابراین خیلی راحت میشد کامپیوترها را به هیولاهای ترسناکِ قابلباوری تبدیل کرد. «کلام شیطان»، محصول سال ۱۹۸۲ با ترکیب هراس از تکنولوژی با همان ترس همیشگی از شیطان، پا پیش گذاشت. نتیجه فیلمی بود که آنقدر در کارش خوب بود که پخش آن در بریتانیا ممنوع شد و بخشهای زیادی از آن باید بریده میشد تا بتواند درجهبندی سنی R را در امریکا به دست بیاورد. فیلم دربارهی یک دانشجوی دانشگاه افسری به اسم استنلی کوپراسمیت است. یک نِرد تمامعیار که کامپیوتر شخصیاش تنها چیزی است که او را از تنهایی درمیآورد و تنها چیزی است که او میتواند بعد از مورد توهین و زورگویی قرار گرفتن توسط همدانشگاهیهایش، به آن پناه ببرد. این در حالی است که استنلی علاقهی عمیقی هم به موضوعات مربوط به ماوراطبیعه دارد. خلاصه ماجرا از جایی آغاز میشود که استنلی از کامپیوترش برای ترجمه یک سری متون باستانی شیطانی استفاده میکند. روح شیطان مذکور وارد کامپیوترش میشود و از جادوی سیاه برای کنترل ذهن استنلی استفاده میکند و او را مجبور به کشتن همکلاسیهایش میکند. خیلی زود استنلی از یک نِرد توسریخور، به موجود ماوراطبیعهی قدرتمندی تبدیل میشود که با استفاده از فرخواندنِ ارتشی از خوکهای شیطانی، قربانیهایش را سر به نیست میکند! «کلام شیطان» اگرچه یکجورهایی نسخهی پسرانهی «کری» (Carrie) است، اما آنقدر در زمینهی خلق اتمسفری ترسناک و ارائهی شوکهای درجهیک عالی است که وحشتدوستان را درگیر نگه دارد. فیلم با اینکه کند آغاز میشود، اما به محض اینکه به سیم آخر میزند، چیزی جلودارش نخواهد بود.
Pumpkinhead
کله کدو تنبلی
اگرچه خیلیها آن را نمیشناسند، اما یکی از بزرگترین هیولاهای سینما، محصول دههی هشتاد است. دلیلش به خاطر این است که «کله کدوتنبلی» در باکس آفیس دقیقا در حد یک بلاکباستر ظاهر نشد، اما راستش آنقدر در شبکهی نمایش خانگی مورد توجه قرار گرفت که ساختِ دنبالههای متعددی از آن چراغ سبز گرفتند. «کله کدوتنبلی» که توسط مختصص افسانهای جلوههای ویژه یعنی استن وینستون کارگردانی شده است، دربارهی پدر مجردی است که پسر جوانش توسط یک سری اراذل و اوباش که مشغول مسخرهبازی با موتورسیکلتهایشان هستند زیر گرفته شده و کشته میشود. در نتیجه او طبق معمولِ اکثر کاراکترهای فیلمهای ترسناک دههی هشتادی همان تصمیمی را میگیرد که تماشاگران عمرا به ذهنشان خطور کند: کمک گرفتن از جادوگر محلی برای انتقام گرفتن از قاتلان پسرش! در کمال تعجب جادوگر قصه از چیزی که فکر میکردیم مفیدتر ظاهر میشود: او شیطان غولپیکری به اسم کله کدو تنبلی را برای شکارِ مسببان مرگِ پسرِ این پدر آزاد میکند و از اینجا به بعد، موتورسیکلتسوارانِ خود را در وضعیت نه چندان خوبی پیدا میکنند. از آنجایی که کارگردانی کار برعهدهی استن وینستون بود، پس تعجببرانگیز نیست که بهترین ویژگی فیلم خودِ جناب آقای کله کدو تنبلی است. شاید فیلم کمخرج به نظر برسد، اما کاملا مشخص است که در زمینهی تبدیل کردنِ کله کدوتنبلی به وحشتناکترین و متقاعدکنندهترین هیولای ممکن هیچ کمکاریای از لحاظ بودجه صورت نگرفته است. هیولای فیلم قوی هم هست. در یکی از صحنههای فیلم او موتور تریلی را به همراه سوارش با هم از روی زمین بلند میکند و هر دو را به سمت یک درخت پرت میکند. ولی شاید چیزی که او را ترسناک میکند این باشد که این هیولا، استعارهای از خشم و عصبانیتی است که از غم و اندوه سرچشمه گرفته است. «کله کدو تنبلی» یک چهلتیکهی کمنظیر است. فیلم همهچیز دارد. یک جادوگر و یک شیطان و یک قصهی پریانی که در قالب یک اسلشرِ هیولاییِ انتقاممحور پیچیده شدهاند. و در نتیجه حسی دارد که مختص خودش است. بالاخره چه فیلم دیگری را میتوانید پیدا کنید که چنین اسمی داشته باشد: «کله کدوتنبلی»!
Without Warning
بدون هشدار
«بدون هشدار»، محصول سال ۱۹۸۰ در آن سالها یکی از پاهای ثابت شبکههای کابلی تلویزیون بود، اما بعد از مدتی به فراموشی سپرده شد و تا همین چند وقت پیش هم نسخهی بلو ری/دیویدی آن منتشر نشده بود. اما خوشبختانه این فیلم به تازگی به لطف کمپانی اسکریم فکتوری که در حوزهی انتشار فیلمهای ترسناک و علمی-تخیلی کالت فعالیت میکند، در دسترس قرار گرفته است. داستان دربارهی گروهی از دختران و پسران نوجوانی است که برای خوشگذرانی راهی یک دریاچهی دورافتاده میشوند. سر راه صاحبِ مرموز یک پمپ بنزین به آنها هشدار میدهد که بهتر است هرچه زودتر تعطیلاتشان را نصفه کاره بگذارند و بزنند به چاک! اما طبق معمول بچهها این هشدار را جدی نمیگیرند و این آغازی بر اتفاقاتی فاجعهبار است. در ظاهر خط داستانی استانداردی به نظر میرسد، مگه نه؟ اما اینطور نیست. فرد شروری که در دریاچه منتظر تکه و پاره کردنِ آنهاست، روانیای با نقاب هاکی نیست، بلکه موجود بیگانهای است که دیسکهای زندهای به سمت قربانیانش پرتاب میکند. دیسکها پس از برخورد به قربانیها با دندانهای تیز و بزرگی که دارند به پوست آنها میچسبند و خونشان را همچون پشههای غولپیکر میمکند. یکی از ویژگیهای فیلمهای ترسناکِ کمخرج خوب این است که نباید کمخرج به نظر برسند. کارگردان باید طوری همهچیز را مدیریت کند که این احساس به تماشاگر دست ندهد که فلان صحنه آنطور که میبایست نشان داده میشد، نشان داده نشده است. بالاخره ما این فیلمها را به خاطر صحنههای اکشن و مرگِهای خلاقانه و پرجزییاتشان میبینیم. پس، آنها در این زمینه نباید کم داشته باشند. خب، گریدان کلارک در مقام کارگردان صحنههای کلوزآپ متعددی از لحظهی فرو رفتن دندانهای این موجودات در گوشت قربانیانشان گرفته است. نتیجه فیلمی است که تا دلتان بخواهد چندشآور میشود.
Phantasm II
شبح ۲
همهی فیلمهای «شبح» که توسط دان کاسکارلی خلق شدند هماکنون در دسترس هستند. قسمت اول، فیلم بسیار بسیار کمخرجی بود که اکثر تیم ساختش را یک سری آماتور تشکیل میدادند. فیلم با اینکه نظر کاملا مثبت منتقدان را به دست نیاورد، اما به خاطر تصویرسازیها و روایت سورئال و رویامانندش و بازی حقیقتا ترسناک آگوس اسکریم به عنوان «مرد قد بلند»، آنتاگونیست اصلی این سری مورد توجه قرار گرفت و در ادامه به فیلم الهامبرانگیزی برای دیگر فیلمهای ترسناک تبدیل شد و به جایگاه کالتی دست پیدا کرد. به خاطر موفقیتِ نسبتی فیلم در گیشهها بود که استودیوی بزرگی (یونیورسال) پا پیش گذاشت و اولین دنبالهی آن را منتشر کرد و دپارتمانِ بازاریابیشان هم یکی از مشهورترین شعارهای تبلیغاتی فیلمهای ترسناک تاریخ را برای این دنباله انتخاب کرد: «تابستان امسال، توپ برگشته است»! منظور از «توپ»، توپهای آهنی ویژهی «مرد قد بلند» بود که به انواع و اقسام مختلف تقسیم میشدند. بعضیها دارای تیغهای کوچکی بودند و برخی دیگر مجهز به ارههای استخوانبُر. برخی برای قطع کردن و جدا کردن اعضای بدن طراحی شده بودند و برخی دیگر برای پوست کندنِ قربانیان. مرد قد بلند در واقع یک مسئول کفن و دفنِ ماوراطبیعه و شرور است که از کسانی که نزدیک مقبرهاش میشوند با این توپهای مرگبار پذیرایی میکند. پیرمردی که به طرف مردم توپهای فلزی پرتاب میکند؟ طبق تحقیقات گستردهی به عمل آمده، ایدهای دیوانهوارتر از این وجود ندارد! مثلا یکبار یکی از این توپها از دهان وارد بدن یکی از قربانیانش میشود و همان بلایی را سر محتویات داخل بدنش میآورد که چرخگوشت با محتویات داخلش انجام میدهد! برای اینکه قضیه دیوانهوارتر شود، باید بگویم که او تنها نیست و کمک هم دارد. مسئله این است که مرد قد بلند برای چیرگی بر دنیا، در زمانهای بیکاری جنازههای گورستان را بیرون میآورد، با آوردن فشار زیاد به آنها قدشان را کوتاه میکند، سپس مغزهایشان را درمیآورد و آنها را مجددا احیا میکند. نتیجه ارتشی از زامبیهای کوتولهی متحرکی است که ماموریتهایش را انجام میدهند. مرد قد بلند، توپها و قابلیتهای ماوراطبیعهاش خیلی اورجینال هستند و این کاری میکند تا هیچوقت توانایی حدس زدن بلایی را که او قرار است تا چند دقیقهی دیگر سر قربانیانش بیاورد نداشته باشید.
They Live
آنها زندگی میکنند
جان کارپنتر برخی از شگفتانگیزترین فیلمهای تریلر/ترسناک سینما را ساخته است. «هالووین»، «مه»، «فرار از نیویورک» و «موجود»، فقط تعدادی از آنها هستند. اما شاید جاهطلبانهترین و خوشفکرترین ایدهاش مربوط به «آنها زندگی میکنند»، محصول ۱۹۸۸ باشد. رودی پایپر، کشتی کجکار سابق در این فیلم نقش بیخانمانی را بازی میکند که یک روز متوجه دلیل فاصلهی طبقاتی بین ثروتمندان و فقیران میشود؛ همهچیز زیر سر یک توطئهی فرازمینی از سوی بیگانگان است که در ظاهرِ آدمها به درون جامعهی امریکا نفوذ کردهاند و قهرمان فیلم با پیدا کردن یک عینک آفتابی مخصوص است که متوجه این موضوع میشود. به محض اینکه او عینک را بر چشم میزند، متوجه پیامهای مخفیای مثل «اطاعت کنید» و «تایید کنید» روی بیلبوردهای خیابان میشود که بدون عینک قابل دیدن نیستند. بدتر از آن وقتی است که او متوجه بیگانههایی در ظاهر انسانها میشود که دارند در جامعه زندگی میکنند. نهایتا او در جریان جستجوهایشان کشف میکند که بیگانهها در حال اجرای یک آزمایش کنترل ذهن دستهجمعی هستند. داستان فیلم هجویهی تیره و تاریکی در باب رسانههای جمعی، فرهنگ عامه و سیاست است و ایدهی پیامهای پنهان که در تمام بخشهای زندگیمان حضور دارند و انسانها را بدون اینکه متوجه شوند، به سمت اهدافشان هدایت میکنند، شوخی عمیقی است. با تمام اینها، شاید نبوغآمیزترین نکتهی «آنها زندگی میکنند» طراحیاش باشد. وقتی پایپر آن عینک را به چشم میزند، مردم را با بدنهای عادی اما صورتهای عجیبی میبیند؛ صورتهایی که مثل استخوان و ماهیچههای بدون پوستِ به نظر میرسند. «آنها زندگی میکنند» شاید نبوغآمیزترین فیلم کارپنتر باشد و به همان ترس و هراس و پارانویای درونیای میپردازد که در فیلمهای دیگرش هم وجود دارد.
Halloween III: Season of the Witch
هالووین ۳: فصل جادوگر
بعد از «هالووین» و «هالووین ۲»، تصمیم بر این شد که این مجموعه را وارد مسیر متفاوتی کنند. تئوری سازندگان این بود که مجموعهی «هالووین» حتما لازم نیست فقط دنبالکنندهی قتلهای مایکل مایرز و داستانِ کاراکترهای آشنای فیلمهای قبلی باشد، بلکه میتوان مجموعهِ آنتالوژیگونهای ساخت که تنها نکتهی مشترکشان این باشد که وقایع هر فیلم در شب هالووین جریان دارد. خب، همانطور که میتوان حدس زد، این موضوع بدجوری مخاطبان را سردرگم کرد. از آنجایی که مردم «هالووین» را با قاتلِ نقابدارِ مشهورش میشناختند، به هوای دیدن او به سینماها رفتند و وقتی نتوانستند او را در فیلم پیدا کنند، ضدحال خوردند. به همین دلیل بود که «هالووین ۳» در ابتدا مورد خشم طرفداران قرار گرفت و مدتی طول کشید تا جایگاه خودش را به عنوان یک دنبالهی خلاقانه پیدا کند. بهطوری که «هالووین ۳» هماکنون توسط وحشتدوستان مورد تحسین قرار میگیرد و از آن به عنوان نمونهی خوبی از یک دنباله یاد میکنند که تکرار قبلیها نیست و نوآوری دیوانهوار خود را دارد. فیلم دربارهی شرکتی است که نقابهای شب هالووین تولید میکند. اما آنها یک سری نقابهای معمولی نیستند. بلکه در داخل تمامی آنها چپپی الکترونیکی تعبیه شده است. چیپها طوری طراحی شدهاند که با پخش شدنِ آگهی بازرگانی خاصی از تلویزیون فعال میشوند. قدرت این چیپها توسط سنگهای اسرارآمیزی تامین میشوند که صاحب این شرکت آنها را دزدیده است. هدف از تمام اینها قربانی کردن بچهها برای جادوگری است. داستان تامی لی، نویسنده و کارگردان فیلم آنقدر بهطرز عمیقی عجیب و غریب است که نمیتوان ساخته شدن فیلمی با چنین ایدهای را باور کرد. چه دوست داشته باشید و چه نداشته باشید، «هالووین ۳» چپ و راست تماشاگرانش را با خط داستانی بیکلهاش شگفتزده میکند.
Lifeforce
نیروی زندگی
توبی هوپر با کارگردانی کلاسیکهایی مثل «کشتار با ارهبرقی در تگزاس» و «پولترگایست»، سابقهی درخشانی در ژانر وحشت دارد. او در سال ۱۹۸۵ فیلمی به اسم «نیروی زندگی» را ساخت که هیچوقت به یکی از فیلمهای شناختهشدهی او تبدیل نشد. فیلم با کسب ۱۱ میلیون دلار در گیشه که نصف بودجهاش محسوب میشد، شکست سختی در باکس آفیس خورد. یکی از دلایل این شکست شاید به خاطر این بود که تدوین او توسط استودیو مورد دستکاری قرار گرفته بود و دلیل مهمتر به خاطر این بود که با فیلم حقیقتا عجیبی سروکار داریم. «نیروی زندگی» ترکیبی از عناصر تریلرهای علمی-تخیلی، فیلمهای خونآشامی و خیلی چیزهای بیربط دیگر است که به بهترین شکل ممکن در یکدیگر ترکیب شدهاند. فیلم دربارهی فضانوردی به اسم تام کارلسن و همکارانش است که در نزدیکی شهابسنگِ هالی به موجوداتی انسانمانند برخورد میکنند. فضانوردان سهتا از این بیگانهها را به فضاپیما میآورند و به زمین برمیگردند. اما خیلی زود معلوم میشود که این بیگانهها در واقع خونآشامهای بیرحمی هستند که همه به غیر از کارلسن را میکشند. بعد از اینکه فضاپیما در لندن فرود میآید، هیولاها به رهبری زنی زیبا فرار میکنند و با تبدیل کردن انسانها به زامبی، شهر را به آشوب میکشند. در همین حین کارلسن و یک کارگاه پلیس سعی میکنند تا رد این موجودات را بزنند و آنها را نابود کنند. اما کارلسن که عاشق این خونآشام فضایی شده است، نمیتواند به این کار تن بدهد و سر کشتن او با خود کلنجار میرود. خونآشامها از انرژی درون انسانها تغذیه میکنند و پس از مکیدنِ خونِ انسانها، آنها را در قالب زامبیهای عروسکی توخالی رها میکنند. «نیروی زندگی» فیلم کاملی نیست، اما میتوان دید که سازندگان قصد ساخت فیلم متفاوت، خلاقانه و مریضی را داشتهاند و در این کار موفق بودهاند. طرفداران توبی هوپر که با ایدههای فیلمسازی جنونآمیز او آشنا هستند نیازی به هشدار قبلی ندارند و بقیه هم که نباید آن را از دست بدهند.
Motel Hell
مُتل هِل
اگر این یکی را ندیدهاید، پس حتما به کمی توضیح احتیاج دارید. داستان در مُتل هلو (دومین حرف O تابلوی سر درِ متل سوخته است) جریان دارد و به صاحب آنجا، وینسنت و خواهرش ایدا میپردازد؛ کسانی که هر دو آدمهای معمولی و خوبی به نظر میرسند. ولی حقیقت این است که وینسنت و ایدا روش پیچیده و غیرمعمولی برای مهماننوازی دارند. آنها مشتریهایشان را میبرند و در باغچهی حیاط پشتی مخفیشان تا گردن دفن میکنند و بعد از مرگ، جنازهها را بیرون میآورند و به گوشتِ دودی تبدیل میکنند و به مشتریهای از همه جا بیخبرشان میفروشند. اگرچه موضوع آدمخواری، موضوع ترسناکی است، اما «مُتل هل» به شکل مسخرهای به آن میپردازد. دیدن آدمهایی که مثل هویج و سیبزمینی در باغچه کاشته شدهاند، بهطرز غیرقابلکنترلی خندهدار است. البته که این فقط شروع کار است. از اینجا به بعد فیلم به مرور عقل نداشتهاش را بیشتر از قبل از دست میدهد و به فینالی میرسد که در آن وینسنت، کلهی یک خوک را روی سرش میگذارد، ارهبرقی را روشن میکند و آن را به اطراف میچرخاند. «متل هل» از آن اتفاقاتی است که فقط خودتان باید ببینید تا باورش کنید. البته حتی در آن صورت هم امکان دارد در باور کردنش به مشکل بخورید.
Re-Animator
متحرکساز
فیلم «متحرکساز»، ساختهی استوارت گوردون که در سال ۱۹۸۵ اکران شد، اقتباسی از روی رمانی از اچ.پی. لاوکرفت، نویسندهی افسانهای کتابهای ترسناک است. داستان دربارهی دانشمند جوانی به اسم هربرت وست (جفری کومبس) است که مادهای برای برگرداندن مردگان به زندگی و متحرک کردن مجدد آنها اختراع میکند. همانطور که انتظار میرود، مشکلی وجود دارد و آن هم این است که مُردهها پس از بازگشت به زندگی، کنترلشان را از دست میدهند و به یک سری زامبیهای عربدهکشِ خشن تبدیل میشوند که هرکسی را که دور و اطرافشان باشد میکشند. و دوباره همانطور که انتظار میرود، این موضوع باعث نمیشود تا هربرت وست بیخیال آزمایش با این ماده شود. در همین حین، دکتر کارل هیل (دیوید گیل)، متوجه میشود که همکارش چه کشف بزرگی کرده است. بنابراین نقشهای برای تصاحب این ماده میریزد. نقشهی او طبق برنامه پیش نمیرود و وست با عصبانیتِ سر دکتر هیل را از بدنش جدا میکند و بعد مادهی متحرکساز را بهطور جداگانه به سر و بدن او تزریق میکند. باربارا کرمپتون (در فیلمی که او را برای سالها به بازیگر محبوب فیلمهای ترسناک تبدیل کرد) نقشِ مگان هیلسی، نامزدِ یکی دیگر از همکارهای وست را بازی میکند که به داخل این دعوای دیوانهوار کشیده میشود و خود را در موقعیت هولناکی پیدا میکند.
استوارت گوردون یکی از آن کارگردانانی است که هیچ ابایی از دست زدن به حرکات فوقالعاده غیرمعمول و عجیب و غریب ندارد. اگر از حدقههای چشمی که در دو دقیقهی ابتدایی فیلم منفجر میشوند فاکتور بگیریم، «متحرکساز» خیلی عادی آغاز میشود. انگار با نسخهی متفاوتی از «فرانکنشتاین» طرفیم. اما از جایی به بعد راهش را از مسیر اصلی جدا میکند و هیچوقت به آن برنمیگردد. در نیم ساعت پایانی فیلم، همهچیز بهطرز بسیار سرگرمکنندهای به جنون و خنده کشیده میشود؛ جایی که کاری جز تحسین فیلم از دستتان برنمیآید. «متحرکساز» به عنوانِ پارودی اثرِ مشهور مری شلی کارش را به بهترین شکل ممکن انجام میدهد. فیلم شامل برخی از درجهیکترین جلوههای ویژهی واقعی و چهرهپردازی است. صحنههای خون و خونریزی که با مغز و دل و رودهی آدمها کار دارند آنقدر واقعی هستند که باورشان کنید، اما همزمان آنقدر اکستریم هم هستند که بهشان بخندید. «متحرکساز» نمونهای از هنر چهرهپردازیهای ترسناک است که متاسفانه امروزه با عدم ساخت چنین بیموویهایی و تکیه به جلوههای کامپیوتری، فراموش شدهاند. فیلمهای کمی هستند که جنونِ مهندسیشدهای داشته باشند و «متحرکساز» یکی از آنهاست. بازیها عالی هستند، اکشنها طراحی جذابی دارند، ستپیسها خندهدار هستند و دیالوگها بهیادماندنی؛ انصافا به این تکه دیالوگ نگاه کنید؛ هربرت وست خطاب به دکتر هیل: «تو هیچوقت به خاطر کشف من شناخته نمیشی. کی میخواد حرفِ یه سر سخنگو رو باور کنه؟ برو یه کاری توی سیرک واسه خودت پیدا کن». و جفری کومبس آنقدر جدی این جمله را به زبان میآورد که انگار بگو مگو کردن با یک سرِ سخنگو، خیلی عادی است. شاید برای او باشد، اما این فیلم برای تماشاگرانش درست متضادِ عادی است. البته هنوز کارمان با استوارت گوردون تمام نشده است ...
From Beyond
از ماورا
...گوردون بعد از موفقیتِ «متحرکساز» سراغ ساخت یک اقتباس دیگر از روی آثارِ لاوکرفت رفت که «از ماورا» نام دارد. جفری کومبس در اینجا هم نقش دستیار دانشمندی روانی به اسم دکتر پرتوریس را دارد که در اتاق زیرشیروانیاش دستگاه عجیبی به اسم تشدیدکننده اختراع کرده است. کار این دستگاه این است که قابلیت دیدنِ موجودات و هیولاهایی را که همیشه همراه ما هستند، اما ما توانایی دیدن آنها را نداریم، فراهم میکند. اولین جلسهی امتحانِ «تشدیدکننده» طبق برنامه پیش نمیرود. دکتر پرتوریس بهطرز بدی توسط هیولایی فرابعدی کشته میشود و یکجورهایی به آن دنیا منتقل میشود و آنجا به یک هیولای چند دست و پای حالبههمزن تغییرشکل میدهد. در ابتدا مقامات قانونی فکر میکنند که دستیارِ دکتر او را کشته است. اما آنها تصمیم میگیرند تا دستگاه را باری دیگر برای اثبات بیگناه بودن یا نبودنِ او روشن کنند. روشن کردن این دستگاه همانا و فورانِ سیل خروشان و غیرقابلتوقفِ وحشتِ لاوکرفتی که با دیوانگی گوردون ترکیب شده است هم همانا! برخلاف «متحرکساز» که به یک سری زامبیهای دیوانهی ساده میپرداخت، اینجا کار گروه چهرهپردازی و جلوههای ویژه خیلی سنگینتر و پیچیدهتر بوده است. شبیهترین چیزی که میتوانم برای توصیف هیولاهای فیلم پیدا کنم، نکرومورفهای چپندرقیچی بازیهای «فضای مُرده» (Dead Space) است. با این تفاوت که آنها در اینجا در یک حالت باقی نمیمانند و مدام به نسخههای عجیبتری تغییر شکل میدهند و کاراکترها مدام خودشان را در حال بلعیده شدن توسط آنها پیدا میکنند. «از ماورا» فیلم پرانرژی، سریع و پرتحرکی است که در آن یکی از کاراکترها با دهانش، مغز فرد دیگری را زنده زنده از طریق حدقهی چشمش به بیرون میمکد. آیا دلیل بیشتری برای دیدن (یا ندیدن) این فیلم لازم دارید؟!
Night of the Demons
شب شیاطین
«شب شیاطین» به آنجلا فرانکلین، دختر دبیرستانیای میپردازد که میخواهد خفنترین مهمانی هالووین ممکن را برای دوستانش بگیرد. برای این کار، او یک مُردهخانهی قدیمی و متروکه را به عنوان محل مهمانی انتخاب میکند که بر روی تپهای بیرون از شهر واقع شده است. آنجلا مُردهخانه را با حالوهوای ترسناکی تزیین میکند. اتفاقاتِ مرگبار داستان از جایی شروع میشود که آنجلا و دوستانش روی زمین مینشینند، به یک آینهای قدی زل میزنند و از این طریق سعی میکنند تا احضار ارواح کنند. آنها در کارشان موفق میشوند. شیطانِ حیوانشکلِ نامرئی و بوگندویی ظاهرا میشود و آنها را یکییکی تسخیر کرده و به زامبیهای قاتل تبدیل میکند. حتما میپرسید این فیلم در مقایسه با بقیه چندتا از بالا خونههایش را اجاره داده است؟ خب، در یکی از صحنههای مشهور فیلم، آنجلای تسخیر شده در لباس سیاه بلندش برای مدت طولانیای، جلوی آتشِ شومینه و با موزیک متال، رقصی شیطانی را اجرا میکند یا در صحنهای دیگر یکی دیگر از دوستانِ تسخیر شدهاش، رژ لبش را روی بدنش میکشد و بعد آن را با یک فشار، بدون خونریزی به درون گوشتش فرو میکند. البته که فیلمهای عجیبتر از «شب شیاطین» هم در این فهرست وجود دارند، اما هیچکدام به اندازهی این فیلم حاوی حال و هوای فیلمهای ترسناک دههی هشتادی نیستند. یک چیزی در این فیلم وجود دارد که من را بیشتر از صحنههای ترسناکش، به خاطر صحنههای بیاتفاق و اتمسفریکش به آن جذب میکند. فیلم دارای فضای غیرقابلتوصیفی است که بیشتر از اینکه آزاردهنده باشد، نوستالژیک است. آدم را یاد دوران کودکیمان میاندازد که در راه بازگشت از پارک محله به خانه یا همنشینیهای دوستانهمان زیر آسمان شب، داستانهای مندرآوردی ترسناکمان را با آب و تاب برای هم تعریف میکردیم، به آنسوی تاریک شمشادها که در باد خنک شب تکان میخوردند نگاه میکردیم و از ترس به خود میلرزیدیم.
The Texas Chainsaw Massacre 2
کشتار با ارهبرقی در تگزاس ۲
اکثر دنبالهها سعی میکنند فرمول موفقِ قسمت اول را تا آنجا که میتوانند تکرار کنند. «کشتار با ارهبرقی در تگزاس ۲» اما درست برعکس آن را انجام میدهد. قسمت اول «کشتار با ارهبرقی» به خاطر خشونت و وحشتِ بیپردهاش، به یکی از جنجالبرانگیزترین فیلمهای ترسناک زمانِ اکرانش تبدیل شد و کماکان بعد از این همه سال، تاثیرگذاریاش را از دست نداده است. در نتیجه توبی هوپر به عنوان کارگردان فیلم، وقتی تصمیم به ساخت قسمت دوم گرفت، به خوبی میدانست که هیچوقت در تکرار وحشتِ خالصِ قسمت اول موفق نخواهد بود. قسمت اول پدیدهای بود که آمد و تمام شد و دیگر قابلتکرار نبود. بنابراین او برای دنباله، تصمیم به ساخت یک کمدی/ترسناک گرفت. اگر در طول فیلم اول نمیتوانستید از شدت ترس جیغ بزنید، «کشتار با ارهبرقی ۲» فیلم بازیگوش و بامزهای است که تماشاگر را به خنده میاندازد؛ خندههای ناشی از صحنههای خشن و دیوانهواری که بعضیوقتها خودتان هم نمیدانید آیا باید به آنها بخندید یا نه. اگر در قسمت اول خانوادهی قصاب و آدمخوارِ صورتچرمی، نفسمان را بند میآوردند، در این قسمت با نسخهی کاملا متفاوتی از آنتاگونیستهای قسمت اول طرفیم. «کشتار با ارهبرقی ۲» مثل این میماند که توبی هوپر تصمیم گرفته باشد سیتکامی خانوادگی با محوریت صورت چرمی و خانوادهاش بسازد.
داستان به دختری به اسم استرچ، مجری برنامهی رادیویی «آهنگهای درخواستی» میپردازد که طی اتفاقاتی مورد حملهی صورت چرمی قرار میگیرد و بعد سر از خانهی عجیب آنها در زیرزمینِ شهربازی متروکهای در میآورد. در این قسمت پدرِ صورت چرمی، عاشق آشپزی است و داوران مسابقههای آشپزی تگزاس هم بدون اینکه متوجه شوند گوشت چه چیزی را نوش جان کردهاند، جام برندهی مسابقه را بارها به او دادهاند. چاپ تاب، برادر صورت چرمی که در این قسمت معرفی شده، یک روانی وراج است که هیچوقت خفهخون نمیگیرد و بخشی از جمجمهاش فلزی است! پدربزرگِ پیر و فرتوت خانواده هم با وجود تمام تلاشهایش، آنقدر ضعیف شده که دیگر قادر به کشتن نیست. «کشتار با ارهبرقی ۲» شامل صحنههای احمقانه و وحشیانهی متعددی است. از خانهی خانوادهی صورت چرمی که همچون اتاق شکنجهی قلعههای قرون وسطایی میماند گرفته تا دل بستنِ صورت چرمی به استرچ و تلاش او برای چسباندن پوست صورتِ یکی از قربانیهایش به صورتِ استرچ برای پنهان نگه داشتن او از دست خانوادهاش! دیوانهوارتر از همه بازی دنیس هاپر به عنوان رنجری بازنشسته است که در تلاش است دار و دستهی صورت چرمی را پیدا کند و برای این کار به فروشگاه ابزارآلات محله میرود و نه یکی، نه دوتا، بلکه سهتا ارهبرقی جور واجور میخرد. اگر اولین «کشتار با ارهبرقی» به وحشتی واقعگرایانه میپرداخت، قسمت دوم یک کمدی اسلپاستیکِ ترسناک است که به شکل موفقیتآمیزی به جنبهی احمقانه و مضحکِ فیلم اول میپردازد.
The Return of the Living Dead
بازگشت مردگان زنده
این فهرست براساس بهترینها و بدترینها ردهبندی نشده است، اما اگر قرار به ردهبندی باشد، «بازگشت مردگان زنده» باید در ردهی اول قرار بگیرد. اگر جورج رومرو با «شب مردگان زنده» قوانین فیلمهای زامبیمحور را از خود بر جای گذاشت، «بازگشت مردگان زنده» آنها را در هم میشکند. اگر «شب مردگان زنده» فیلم کلاستروفوبیکِ سیاه و سفیدی با اتمسفری ناامیدانه و واقعگرایانه بود، «بازگشت مردگان زنده» در تضاد مطلق با آن قرار میگیرد. دن اوبانون (نویسندهی «بیگانه»ی ریدلی اسکات) به عنوان سناریست و کارگردان «بازگشت مردگان زنده»، با این فیلم دو کار کرد: اول اینکه بخش خشونتبار و خونآلودِ فیلمهای زامبیمحور را چند درجه بالاتر برد و دوم اینکه نشان داد زامبیها میتوانند به اندازهی ترسناکبودن، بهطرز عجیب و غریبی خندهدار هم باشند. ناسلامتی داریم دربارهی فیلمی حرف میزنیم که زامبیها در آن حرف میزنند و مثل بچههای گرسنهای که دهانشان با دیدن بستنی آب میافتد، به محض اینکه چششمان به انسانها میافتد، حالت معصومانهی ترسناکی به خود میگیرد و فریاد میزنند: «مغز میخوام!».
ماجرا از جایی آغاز میشود که سرپرستِ انبارخانهای برای کارگر تازهواردش فاش میکند که ماجرای فیلم «شب مردگان زنده» براساس واقعیت بوده است؛ که ارتش گازی شیمیایی تولید کرده که به زنده شدن مردگان انجامیده است و بعدا روی آن سر پوش گذاشته است. خب، حتما میپرسید او از کجا اینقدر مطمئن است؟ ظاهرا این گاز شیمیایی بهطور اشتباهی به انبارخانهی آنها تحویل داده شده و این آقا هم دلش نیامده تا مقامات را در جریان آن بگذارد. سرتان را درد نیاورم. محفظهی این گاز باز میشود و از آنجایی که از قضا انبار به یک گورستان چسبیده است، گاز توسط هواکش بیرون میرود و واویلا! «بازگشت مردگان زنده» کلکسیونی از صحنههای رودهبُرکننده و دیوانهواری با محوریت زامبیهاست که فهرست کردن تمام آنها در اینجا امکانپذیر نیست. از جنازهی بیسری که بهطرز بیتوقفی دور تا دورِ انبار میدود و به بازماندگان حمله میکند گرفته تا جنازهی پوسیده و چندشآوری با چشمهای ورقلمبیده که یک سری نوجوان را شوکه میکند. اوجِ جنون فیلم جایی است که یکی از زامبیهای اطراف انبار، بیسیم آمبولانس را برمیدارد و درخواست نیروی پشتیبانی میکند! خلاصه در این فیلم زامبیها از انسانها باهوشتر هستند؛ موضوعی که به تحول بزرگی در داستان و شکستن انتظارات تماشاگران منجر شده است. شعار تبلیغاتی فیلم این بود: «اونا از گورهاشون بلند شدن و آمادهی پارتی گرفتن هستن». غیر از این هم نیست. «بازگشت مردگان زنده» به معنای واقعی کلمه، سرگرمی ایدهآلی برای مهمانیهای دستهجمعی سینمایی است!