بتمن همیشه مرد باجذبهای که میشناسیم نبوده است. او شغلها و قیافههای زیادی عوض کرده. از خونآشام گرفته تا مبارزه در قالب یک بچه چهار ساله! همراه میدونی باشید.
اگر میخواهید تصویر زیبایی که از بتمن در ذهن دارید خراب نشود، همین الان بیخیال این مقاله شوید. چیزی که قرار است در ادامه دربارهی شخصیت Batman بخوانید به راحتی قابلفراموش شدن نیست و یکی از ابرقهرمانهای موردعلاقهتان را که به خاطر وقار، شخصیت و عظمتش میشناسید زیر سوال خواهد برد. چون مهم نیست بتمن چقدر به خاطر جدی بودنش معروف است، حقیقت این است که او هم سرگرمی است و سرگرمیهای معروف و پرطرفدار به یک نسخه خلاصه نمیشوند. همانطور که ترانههای محبوب، ریمیکس و کاور میشوند و فیلمهای موفق توسط پیشدرآمدها و دنبالهها گسترش پیدا میکنند، وضعیت در دنیای کامیکبوکها خیلی قمر در عقربتر است. بهطوری که یکجورهایی هر کسی کافی است اراده کند تا کاراکترهای معروف را در بُعدهای موازی و دنیاهای جایگزین مورد تغییرات عجیب و غریب قرار بدهد. بعضیوقتها این تغییرات برای تازه نگه داشتن یک کاراکتر لازم است. این کار باعث تزریق خلاقیت تازهای به درون کاراکتری کهنه میشود و نتیجه میدهد، اما در اکثر اوقات قضیه خیلی مسخره میشود و با خلاقیتهای جنونآمیزی روبهرو میشویم که بهتر بود هیچوقت شکوفا نمیشدند. اما متاسفانه کافی است کاراکتر مشهوری در دنیای کامیکبوکها باشید تا راه فراری از دست تغییر و تحولهای مضحک نداشته باشید. از آنجایی که شوالیهی تاریکی یکی از نمادهای تاریخ این مدیوم است، او در طول این هشتاد و اندی سال فقط به مبارزه با جرم و جنایت در گاتهام بسنده نکرده است و شغلهای زیادی عوض کرده است. شغلهایی که بهتر است هیچوقت بروس وین به آنها برنگردد.
بتمن، کابوس مافیاها
با توجه به سابقهی مارتین اسکورسیزی با فیلمهای مافیاییاش و ترنس وینتر با سریال «امپراطوری بوردواک»، اگر این دو یک روزی تصمیم بگیرند فیلم ابرقهرمانی بسازند، به نظرم این بهترین کامیکی است که به سلیقه و حوزهی کاری آنها میخورد. چرا؟ خب، در کامیک «بتمن: زخم خفاش» بروس وین وجود خارجی ندارد و امریکا در اوج دوران ممنوعیت الکل به سر میبرد. آنتاگونیست اصلی قصه آل کاپون، مافیای مشهور دنیای واقعی است که دارد از این فرصت نهایت استفاده را میکند و حوزهی فرماندهی و جیبهایش را گسترش میدهد. شیکاگوی دههی بیست یا سی را تصور کنید. اینجاست که سروکلهی یک مامور فدرال به اسم الیوت نس که او هم براساس شخصیتی واقعی طراحی شده وارد ماجرا میشود. او قصد دارد به تنهایی جلوی فعالیتهای مجرمانهی بزرگترین گنگستر شهر را بگیرد. الیوت نِس در ابتدا سعی میکند از راه قانون هدفش را عملی کند، اما وقتی متوجه میشود از این طریق دستش هیچوقت به کاپون نمیرسد تصمیم میگیرد امور کار را بهطرز پیکارجویانهای به دست خود بگیرد. بنابراین روزها همچون یک پلیس خوب ظاهر میشود و شبها با الهامبرداری از زورو هویت دومی به اسم «بتمن» برای خودش درست میکند. الیوت نس با پالتوی بلند چرمی، نقاب خفاشگونه و مسلسل تامی وارد خیابانها میشود و با مافیاها به روشهای خودشان رفتار میکند: به رگبار بستن آنها در ماشینهایشان. قابلذکر است که «بتمن» در اینجا به «مرد خفاشی» اشاره نمیکند. نِس به خاطر استفاده از چوب بیسبال (Bat) در کتک زدن دشمنانش برای اعتراف گرفتن از آنها به این لقب معروف شده است. تکنیکی که خود کاپونِ دنیای واقعی در آن استاد بود.
بتمن نازی
در این کامیک با بتمنی از زمین شمارهی ۱۰ سروکار داریم که مایهی خجالت بتمن واقعی خواهد بود. این بتمن توسط هیتلر مورد اصلاح نژاد قرار گرفته است و هدفش این است که کُدهای ژنتیکی قویتری در امریکا درست کند. این اوضاع دیوانهوار اما تقصیر آنتاگونیستی دو اینچی و کرممانند معروف به «میستر مایند» است که ظاهرا به معنای واقعی کلمه خط زمانی بتمن را با برگ درخت توت اشتباه میگیرد و بخشی از آن را میخورد. همین باعث ترکیب واقعیتهای جایگزین با یکدیگر میشود و در نتیجه ناگهان نگهبان عدالت گاتهام به دست راستِ رهبر رایش سوم تبدیل میشود. در این دنیا نازیها جنگ جهانی دوم را برنده شدهاند و گروه جدیدی از ابرقهرمانان را به اسم «لیگ عدالت متحدین» تشکیل دادهاند. این گروه که به جز بتمن، شامل سوپرمن، واندر وومن، فلش، هاوکگرل و هاوکمن میشود، لوگوی صلیب شکستهی نازیها را بر روی سینهها و بازوهایشان زدهاند و به عنوان مامورانِ ابرقدرتِ هیتلر ماموریتهای او را در سرتاسر زمین انجام میدهند. بزرگترین ماموریتشان هم این است که قویترین انسانها از لحاظ ژنتیک را جدا میکنند و به مراکز تولید مثل میبرند و ضعیفترها را به صورت دستهجمعی میکشند. در نهایت بانویی بیگانه به اسم «فوررانر» است که موفق میشود تشکیلاتِ لیگ عدالت جدید را از بین ببرد و به آنها پیشنهاد عضویت در گروهی که «مونارک» (کاپیتان اتم) از قهرمانان تمام نسخههای زمین برای جنگ با «مانیتورها» تشکیل داده است بپیوندند.
بتمنِ گرین لنترنی
در کامیک «بتمن: در تاریکترین شب» بروس وین در زمینهی مبارزه با جرم و جنایت چندان خوب نیست. داستان از جایی آغاز میشود که اولین تلاش بروس برای قهرمانبازی نتیجهی خوبی در بر نداشته است. او بعد از تصادف اتومبیل، زخمی و غمگین در خانه نشسته است و یکی از آن لحظات هملتوارش را سپری میکند و شروع به درخواست کمک و راهنمایی از پدر مُردهاش میکند. تا اینکه ناگهان شبحی در پشت سرش ظاهر میشود و به او میگوید که برای محافظت از زمین برگزیده شده است. شبح زخمهای بروس را درمان میکند و او را به سوی موشک شکستهای که در حیاط خانهاش سقوط کرده میبرد. آنجا او با «ابین سور»، گرین لنترنی روبهرو میشود که در حال مرگ است. ابین سور حلقهی قدرتش را به بروس میدهد و از او میخواهد منتظر ارتباط اربابانش با او باشد. بروس که یکدفعه قدرت فرازمینی عجیب و غریبی به دست آورده، خوشحال میشود و از آنجایی که بدجوری به کمی پیروزی در فعالیتهای شبانهاش نیاز دارد، با ترکیب قدرتهای حلقه با مهارتهای خود به یکی از قویترین گرین لنترنهای تمام تاریخ تبدیل میشود. بروس تحت راهنماییهای «محافظان کیهان» جلوی تولد جوکر را میگیرد و کتوومن و دوچهره را در یک حرکت شکست میدهد. از همه مهمتر او با «سینسترو» که آنتاگونیست اصلی کامیکهای گرین لنترن هم است مبارزه میکند. کسی که ذهنش را با جنازهی جو چیل، قاتل والدین بروس ترکیب کرده است. خلاصه وقتی دار و دستهی گرین لنترنها با بتمن دیدار میکنند از مهارتهای او شگفتزده میشوند و از او میخواهند تا نحوهی کنترل قدرت حلقهها را به آنها یاد بدهد. اما بتمنِ گرین لنترنی که حسابی دارد از خفنبودن لذت میبرد، رازش را فاش نمیکند!
بتمنِ خونآشام
اگر تاکنون آرزو میکردید بتمن را در حال نبرد با دراکولا ببینید، این کامیک خود جنس است. در سری سه قسمتی «بتمن و دراکولا»، بروس بعد از تحقیقاتش بر روی یک سری بیخانمانانِ گاتهام که گلوهایشان بریده شده است، به این نتیجه میرسد که کار، کارِ خانوادهای از خونآشامها به رهبری خود شخص شخیصِ دراکولاست که ظاهرا بعد از اینکه قرنها پیش مُرده بوده، هنوز سالم و سرحال است و برگشته است. بتمن با تانیا، خونآشامی که عضو سابق دار و دستهی دراکولا بوده و حالا علیه او شورش کرده همراه میشود تا جای آنها را پیدا کنند. این وسط بروس وین توسط خونآشامی مورد حمله قرار میگیرد و توسط گاز او به یک خونآشام تمامعیار با علاقهی فراوانی به خون و دوتا بال بزرگ تبدیل میشود. بتمن بعد از اینکه ارتشی از خونآشامها را در خانهی خودش منفجر میکند، با دراکولا دست به یقه میشود و او را طوری چپ و راست میکند که خود برام استوکر هم تصورش را نمیکرد! در قسمت دوم این کامیک بتمن خودش را در حالی پیدا میکند که نمیتواند غریزههای خونآشامیاش را کنترل کند. جوکر که باقی خونآشامان را بسیج کرده است، اکثر شهر را در کنترل میگیرد. در نبرد پایانی بتمن نمیتواند جلوی عطشاش را بگیرد و تمام خون جوکر را سر میکشد. بتمن که از کاری که کرده شوکه شده، برای محکمکاری یک تکه چوب تیز هم در قلب جوکر فرو میکند تا نکند او در ظاهر خونآشام برگردد و بعد کمیسر گوردن و آلفرد را متقاعد میکند که یک تکه چوب هم در قلب او فرو کنند. از آنجایی که وضع گاتهام در جریان اتفاقات قسمت آخر خوب نیست، آلفرد چوب را از سینهی بتمن درمیآورد و او را زنده میکند. اما کاش نمیکرد. چون بتمن راه میافتد و تمام دشمنانش از ریدلر و مترسک و پویزن آیوی گرفته تا بلک ماسک و تمام زندانیان آرکام را از لب تیغ میگذراند و در نهایت با پای خودش به درون نور خورشید قدم میگذارد تا به آرامش برسد. بله، بتمن خونآشام سرورِ هرچی بتمنه!
بتمنِ سوپرمن
بعضیوقتها آدمها حوصلهشان سر میرود و عواقب حوصلهسر رفتن این است که دست به کارهای دیوانهواری میزنند. کامیک «سوپرمن: گلولههای پرسرعت» محصول سر رفتن حوصلهی نویسندگانش بوده است. در این داستان کال-اِل از کریپتون به سمت زمین فرستاده میشود و توسط مارتا بزرگ میشود. اما نه آن مارتایی که فکر میکنید. بعد از اینکه پسر کریپتون در گاتهام سقوط میکند، خانوادهی وین او را زیر بال و پر خود میگیرند و به عنوان فرزندشان قبول میکنند و اسم بروس را برایش انتخاب میکنند. اگرچه شرایط تغییر کرده است، اما کال-ال کماکان نمیتواند سرنوشتش را تغییر دهد و جلوی قتل والدینش را بگیرد. بروس بعد از مرگ توماس و مارتا وین افسارش را به دست خشم و اندوه میدهد و در نتیجه رد جو چیل را میزند، او را در یک کوچهی خلوت گیر میآورد و او را با چشمان لیزریاش طوری میسوزاند که فردا صبح پلیسها جنازهی جزغالهی او را که قابلشناسایی نیست پیدا میکنند. از اینجا به بعد بروس که مورد حملهی مدام تصاویری از قتل والدینش قرار میگیرد، عقلش را از میدهد و برای سالها به تنهایی در عمارت وین زندگی میکند. حملهی گروهی از سارقان به خانهی او کاری میکند تا بروس بهطرز وحشیانهای آنها را با چشمان لیزریاش تکهوپاره کند و بعد هویت بتمن را برای مبارزه با جرم و جنایت انتخاب میکند. در این داستان خبری از بتمنی که فقط به شکستن دست و پای مجرمان راضی میشود نیست. او گوشت بدنِ اراذل و اوباشی که به لوییس لین حمله میکنند را میسوزاند و استخوانهایش را خرد میکند. بعد از اینکه لکس لوثر درون استخری از مواد شیمیایی سقوط میکند و در قالب جوکر دوباره متولد میشود، ارتشی تشکیل میدهد تا گاتهام را به کنترل بگیرد و اسمش را کشور مستقل «جوکرانیا» بگذارد. بتمن نبرد را پیروز میشود و در پایان لویس لین او را قانع میکند که جزغاله کردن آدمها با چشمان لیزری کار بدی است و بهتر است این عادت نامناسب را ترک کند. بتمن هم لوییس لین را جزغاله میکند! نه، شوخی کردم. بتمن هم قبول میکند!
وقتی بتمن کشیش میشود!
در کامیک «بتمن: وحشت مقدس» امریکا به عنوان حکومتی مذهبی به تصویر کشیده میشود که دین مسیحیت به قانون سرزمین تبدیل شده است. ظلم و ستم بیداد میکند و کلیسا و دولت با هم ترکیب شدهاند. در گاتهام توماس وین دکتر شخصی مهمترین رهبران امریکاست، اما از آنجایی که سرنوشت او در همهی داستانهای بتمن یکسان است، او و همسرش در یک حملهی ظاهرا تصادفی کشته میشوند. سالها بعد بروس وین قصد دارد کشیش شود که دوستش، کمیسر گوردن که در این دنیا مامور تفتیش عقاید است به بروس میگوید که طی تحقیقاتش متوجه شده مرگ والدینش تصادفی نبوده است، بلکه ترور از پیش برنامهریزی شدهاش از سوی مقامات بالای دولتی بوده است. از قضا توماس و مارتا وین در کنار اینکه پزشک رهبران دولتی بودهاند، کلینیکی هم برای بدبخت و بیچارههای شهر و قربانیهای شکنجهها و شستشویهای مغزی دولت ایجاد کرده بودند و به آنها خدمات درمانی ارائه میکردند. بتمن که به فکر انتقام و نابودی این سیستم خراب است، روزها در کلیسا برای مردم انجیل میخواند و سوالات شرعی آنها را جواب میدهد و نوزادن را غسل تعمید میدهد و شبها به عنوان کشیشی خفاشوار مقامات بالارتبهی دولت را شکار میکند و از آنها اعتراف میگیرد.
بتمنِ کابوی
آبراهام لینکلن و بتمن. آیا تیم دو نفرهای بهتر از این هم وجود دارد؟ در این داستان شوالیهی تاریکی با شانزدهمین رییسجمهور امریکا همراه میشود تا از خزانهی طلای دولت محافظت کند. از آنجایی که آبراهام آدم باحالی است، پس بتمن رازش را با او در میان گذاشته و او میداند که کسی که این لباس خفاشوار را میپوشد، سرهنگ وین است. بتمن در این داستان با برخی از شرورترین یاغیهای غرب وحشی درگیر میشود. بتمنِ دورانِ جنگ داخلی رابینی سرخپوست به اسم «پرندهی سرخ»، اسبی به اسم «آپوکالیپس» و ارتشی از بردههای آزاد به اسم «شوالیههای تاریکی» دارد. یادتان میآید بتمن اصلی چگونه بعد از شبی دردناک و کابوسوار تصمیم گرفت از ترسناکترین خاطرهی کودکیاش به عنوان ابزاری برای به وحشت انداختن دشمنانش استفاده کند؟ خب، این یکی بروس وین لباس خفاشوارش را فقط به خاطر بامزهبودن انتخاب میکند. حتی لینکلن هم به بتمن میگوید که لباسش کمی توی ذوق میزند و اینکه شبیه فرانکنشتاین شده است. اما بالاخره یک قهرمان باید لباس ویژه داشته باشد. چون شاید لباس بتمن او را در مقابل حملات دشمنان محافظت کند و در تاریکی شب و مخفیکاری خیلی به دردش بخورد، اما از طرف دیگر نمیتوان به این هم فکر نکرد که آیا انتخاب لباسِ چرمی مشکی تنگ برای مبارزه با جرم در صحراهای داغ و سوزان غرب وحشی انتخاب مناسبی است؟ در پایان، داستان حسابی پیچیده میشود، غافلگیریها یکی پس از دیگری از راه میرسند، اسب بتمن وسط درگیری کشته میشود و بتمن هم که ظاهرا علاقهی فراوانی به آپوکالیپس داشته، هفتتیرهایش را بیرون میکشد و خون همه را میریزد. اگر بتمن یک شخص تاریخی واقعی بود، حتما سر کلاس تاریخ خوابم نمیبرد!
بتمن، مسافر زمان
بتمن در نبرد با دارکساید مورد ضربهی شلیکهای اُمگایی او قرار میگیرد و در ظاهر میمیرد. اما در حقیقت او سوار بر موج زمان به گذشته و عصر حجر فرستاده میشود. بتمن در آغاز کامیک «بازگشت بروس وین» پوست یک خفاش عظیمجثه را بر سرش میگذارد و با غارنشینان مبارزه میکند. اما در نهایت مجبور میشود برای نجات جانش فرار کند و ناچارا از بالای یک آبشار به پایین میپرد. وقتی بروس به هوش میآید، متوجه میشود که دیگر در عصر حجر نیست و در زمان به جلو سفر کرده و به امریکای قرن هفدهم رسیده است. بتمن با سر و وضع یک انسان اولیه با یک شکارچی جادوگر که از قضا بروس نوه و نتیجهی او محسوب میشود همراه میشود. آنها در اولین ماموریتشان زنی را از دست هیولایی چند دست و پا نجات میدهند. سپس بتمن در کلونی کوچکی به اسم گاتهام ساکن میشود و به جمع شکارچیان جادوگر محلی میپیوندد و از مهارتهای کاراگاهیاش برای حل معماهایی که محلیها گردن جادوگری میاندازند استفاده میکند. بعدا معلوم میشود زنی که بروس از دست هیولا نجات داده بود، جادوگر بوده است. بروس نمیتواند جلوی همروستاییهایش را در اعدام کردن زن بگیرد. جادوگر قصه هم در زمان مرگش خانوادهی وین را نفرین میکند. بروس باز دوباره خودش را در حال سفر در زمان پیدا میکند و اینبار خود را در قرن هجدهم و دوران اوج دزدیهای دریایی پیدا میکند. بلکبیرد معروف با وین روبهرو میشود و از آنجایی که فکر میکند او همان «دزد دریایی سیاه» افسانهای است، از او میخواهد تا جای گنجهایش را به او نشان بدهد. سفر بروس همینجا در حال شمشیربازی روی عرشهی کشتیها به پایان نمیرسد. او باز دوباره در زمان سفر کرده و در غرب وحشی بیدار میشود و پس از دریافت گلوله از جونا هکس بلافاصله در قرن بیستم بیدار میشود. جایی که زخمهایش بهبود پیدا کردهاند و او به گاتهام برگشته است و بالاخره او بعد از چندین تعویض لباس و سفرهای بیپایان در زمان به همان بتمنی تبدیل میشود که میشناسیم و دوستش داریم.
بتزارو
با بتزارو آشنا شوید. کسی که خودش را بدترین کاراگاه جهان میداند. بتزارو نسخهی افتضاح و وحشتناکی از بتمن است که دندانهای چرک و زردش باعث خجالت خانوادهی اشرافی وین است. بتزارو در همهچیز نسخهی برعکسی از بتمن است. او با خونسردی تمام والدینش را با گلوله کشته است، لوگوی بتمن را برعکس به سینه میزند و بهطور مسخره و غیرقابلفهمی حرف میزند. بتزارو در زمینهی تجهیزات دوتا کلت کمری دارد که خشابشان را بهطور دیوانهواری روی رهگذران خالی میکند، از زنجیر برای زدن دشمنانش استفاده میکند و از چنگک برای نقل مکان بهره میبرد. با تمام اینها اگرچه این نسخه از شوالیهی تاریکی یک تخته کم دارد، اما در عوض خیلی بتمن را دوست دارد. او بروس وین اصلی را همهرقمه ستایش میکند. البته این موضوع با توجه به نحوهی شکلگیری بتزارو غیرمنتظره هم نیست. افسانهها میگویند جوکر با استفاده از قدرتهای کیهانی «آقای میکسیزپتیلیک» (Mister Mxyzptlk) این موجود را خلق کرده است. با اینکه جوکر قصد داشته با استفاده از او موی دماغ بتمن شود و او را اذیت کند، اما وقتی جوکر تصمیم به شلیک به سوی بتمن میگیرد، بتزارو قهرمانانه جلوی گلوله میپرد و نسخهی اصلی را نجات میدهد.
بتمن در اتحاد جماهیر شوروی
دههی ۱۹۵۰ است. امریکا و شوروی در بحبوحهی جنگ سرد به سر میبرند و مشغول شاخ و شانهکشی برای یکدیگر هستند. یک روز شوروی جدیدترین سلاحش را رو میکند که امریکاییها را شوکه میکند: سوپرمن. در کامیک «سوپرمن: پسر سرخ»، مرد پولادین ماشین کشتار تمامعیارِ شوروی است. ناگهان شکل نبرد تغییر میکند. اگر تاکنون تعداد بمبهای اتم نشاندهندهی برتری بود، حالا داشتن ابرانسانها در زرادخانهتان مد روز است. دولت امریکا که حسابی از قرار گرفتن زیر کنترل شوروی وحشت کرده، از لکس لوثر مشورت میگیرد. لوثر چندتا راهحل پیش روی آنها قرار میدهد. یکی از آنها ساخت کلونِ هیولاوارانهای از سوپرمن یا همان بیزارو است که در نبرد با سوپرمن اصلی خود را جلوی بمب اتمی که به سمت بریتانیا شلیک شده میاندازد و نابود میشود. یکی دیگر از نقشههای لوثر مربوط به بتمن میشود. بتمن زیر رژیم ظالم و سرکوبگرِ جوزف استالین به دنیا آمده، در بزرگسالی تصمیم گرفته تا دولت روسیه را سرنگون کند و انتقام مرگ والدینش را بگیرد. اگرچه بتمن حملات مخفیانهی زیادی علیه دولت انجام میدهد، اما او پیشنهاد لوثر را قبول میکند و تصمیم میگیرد تا تمرکزش را روی نابودی سوپرمن بگذارد. او از آنجایی که از بزرگترین ضعفِ کال-اِل خبر دارد، معشوقهی او یعنی واندر وومن را گروگان میگیرد. سپس بتمن از اشعههای مصنوعی خورشیدی استفاده میکند تا سوپرمن را ضعیف کند. نقشه تا یک جاهایی جواب میدهد. اما واندر وومن سر بزنگاه از بند فرار میکند و با تغییر مسیر لامپهای پرتابکنندهی تشعشعاتِ خورشیدی، جان سوپرمن را نجات میدهد. بتمن که میداند اگر دست سوپرمن به او برسد مورد شستشوی مغزی قرار میگیرد و سوپرمن او را با عمل لوبوتومی به یکی از روباتهایش تبدیل میکند، بمب کوچکی که در کمربندش مخفی کرده را فعال و خودکشی میکند.
بتمنِ فرانکنشتاینی
چه میشد اگر بتمن به جای مبارزه با جرم و جنایت، سعی میکند دانشمند شود و از هوشش در زمینههای ناجوری استفاده کند؟ خب، در کامیک «قلعهی خفاش»، این ایدهی دیوانهوار به یک داستان کامل تبدیل میشود. در این داستان که برداشتی آزاد از روی رمان «فرانکنشتاین» مری شلی است، بروس وین همراه با دستیارش آلفردو همراه میشود. آنها مغز پدر بروس را پیدا میکنند، قبرهای مختلفی را برای پیدا کردن اعضای بدن جستجو میکنند و بعد با دوختن تمام آنها به یکدیگر و استفاده از کمی انرژی برق، آقای توماس وین را به زندگی برمیگردانند. بروس در ابتدا حسابی از موفقیتش خوشحال است، اما مخلوقش چنین حسی ندارد و در عوض از همهچیز وحشت دارد و خودش را نمیشناسد. بروس خیلی زود میفهمد چه گندی به بار آورده و تصمیم میگیرد با تزریق مایعی خفاشی پدر زامبیاش را سر عقل بیاورد. او این کار را میکند، اما همهچیز طبق برنامه پیش نمیرود. مخلوق فرانکنشتاین با دیدن چهرهی وحشتناکش پا به فرار میگذارد و به بتمن فرانکنشتاینی تبدیل میشود و به دزدان و مجرمان حمله کرده و آنها را میکشد. بتمن جدید وقت تلف نمیکند. او علاوهبر گرفتن انتقام از همان کسی که دههها پیش او را کشته بود، زنی به اسم جولیا را نجات میدهد و چندتا صحنهی جرم را هم مورد بررسی قرار میدهد. در نهایت او از بالای قلعهی وین سقوط میکند، میمیرد و در لحظهی مرگ زیر لب اولین و آخرین حرفش را به بروس میزند: «...پسرم».
بتمنِ وولورینی
تا حالا فکر کرده بودید ترکیب بتمن و وولورین به چه چیزی ختم میشود؟ لوگان وین! خود این اسم به تنهایی خفن است، چه برسد وجود داشتن کامیکی واقعی که به ابرقهرمانی با این اسم میپردازد! داستان از این قرار است که لوگان در پنج سالگی قتل والدینش را به چشم میبیند و بعد برای زندگی کردن با عمویش که افسر پلیس است به کانادا منتقل میشود. اما از آنجایی که زندگی لوگان نفرین شده است، عمویش هم به قتل میرسد و این پسربچه را با یک یتیمی دوقلو تنها میگذارد. لوگان به محض اینکه به سن قانونی میرسد، تصمیم میگیرد به نیروی هوایی کانادا بپیوندد و خیلی زود سروکلهاش در «سلاح ایکس»، برنامهی ساخت ابرسربازان پیدا میشود. خلاصه بدن لوگان توسط فلز آدامانتیوم پوشیده میشود و از اینجا به بعد است که او با به تن کردن لباسی که ترکیبی از شوالیه تاریکی و وولورین است، اسم «چنگال سیاه» را برای خود انتخاب میکند و به جنگ با مجرمان میپردازد. لوگان وین در میان عموم مردم به عنوان هنرمند میلیاردر و خوشگذران ظاهر میشود و در قالب چنگال سیاه، دشمنانش را بهطرز بیرحمانهای تکه و پاره میکند. لوگان وین ترکیبی از هوش تاکتیکال و کاراگاهی بتمن و قدرت بهبودی و مقاومتِ وولورین است. نتیجه یکی از قویترین ابرقهرمانان تاریخ کامیکبوکها و یکی از مشهورترین و ایدهآلترین مخلوطهای ممکن است.
بتمن جادوگر
راس الغول زمانی به بروس وین اهمیت «فریبکاری و حرکات نمایشی» را یاد داد. اما او در کامیک «سوپرمن/بتمن: پادشاهان جادوگر» این فرصت را پیدا میکند تا از جادوی واقعی استفاده کند. ما بتمن را همیشه به عنوان خدای استفاده از تکنولوژی و ابزارآلات پیشرفته میشناسیم، اما در این خط داستانی متوجه میشویم شوالیه تاریکی در فضای قرون وسطایی هم میتواند گلیم خودش را از آب بیرون بکشد. ماجرا از جایی آغاز میشود که سوپرمنِ زمان ما به درون آیندهی جایگزین دیگری پرتاب میشود. اما به جای تهدید آخرالزمان اتمی یا روباتهای شورشی، اینبار قضیه برای تنوع هم که شده چیز دیگری است. بتمن که در این دنیای جایگزین جادوگر است برای سوپرمن توضیح میدهد که ساحرهها و جادوگران دور هم جمع شدهاند و با متحد کردن قدرتهایشان حرکت خیلی خفنی اجرا کردهاند: آنها خورشید را قربانی کردهاند. کاملا مشخص است که ستارهی مُردهای در مرکز منظومهی شمسی یعنی سیارهی زمین به زودی نابود خواهد شد. نقشهی جادوگران شرور با تلاشهای بتمن و سوپرمن به نتیجه نمیرسد، اما خورشید جدید تمام دستگاههای الکترونیکی گذشته و آیندهی سیارهی زمین را نابود میکند. قدرتهای جادویی و معجونها در نبود تکنولوژی پیشرفت میکنند و بروس وین هم تبدیل به دامبلدور گاتهام میشود. یکی از باحالترین صحنههای این کامیکبوک جایی است که بتمن در حال مبارزه با جادوگری در سوتش میدمد. دشمنش که از این صحنه تعجب کرده اینطوری مسخرهاش میکند: «پس واقعا کفگیرت به ته دیگ خورده». اما ناگهان صدای سوت با پیدا شدن سروکلهی اژدهای بتمن که از دهانش آتش آبی شلیک میکند پاسخ داده میشود. بله، در این دنیا بتوینگِ بتمن، یک اژدهاست. اینکه چرا هنوز فیلم این کامیک ساخته نشده، برای من هم سوال است!
وقتی بتمن، خدا میشود!
«حالا من یه خدا هستم». این جملهی نه چندان فروتنانهای است که بتمن بعد از نشستن روی صندلی موبیوس به زبان میآورد. در خط داستانی کامیک «لیگ عدالت: جنگ دارکساید»، بتمن طی اتفاقاتی از موجودی میرا به خدایی جاویدان تغییر میکند و به معنای واقعی کلمه به «خدای دانش» تبدیل میشود. بتمن جدید که حالا به لطف صندلی موبیوس از تمام دانستههای دنیا اطلاع دارد برای شروع سعی میکند واقعیبودن صندلی موبیوس را امتحان کند و در نتیجه هویت قاتل والدینش را از او سوال میکند؛ صندلی درست جواب میدهد و جو چیل را ظاهر میکند. با اینکه شوالیه تاریکی در طول این سالها برخوردهای زیادی با جو چیل داشته است، اما او هیچوقت به اندازهی این صحنه ترسناک نبوده است. بتمن در حین سوالپیچ کردن چیل دربارهی بیگناهانی که به قتل رسانده کنترلش را از دست میدهد، نقابش را برمیدارد و هویتش را با خشم و فریاد فاش میکند: «چون من بروس وین هستم».
بچه بتمن
اگر بعد از تمام نسخههای مختلفی که از بتمن فهرست کردم، فکر کردید قضیه برای خفاش گاتهام فاجعهبارتر و خجالتبارتر از این نمیشود، اشتباه میکردید! شاید عجیبترین و مضحکترین نسخهی جایگزین بتمن در یکی از کامیکبوکهای دوران نقرهای ابرقهرمانان اتفاق میافتد. جایی که بتمن تمام اُبهت و شکوهش را از دست میدهد. جایی که بتمن مورد شلیک اسلحهی دانشمند شروری به اسم گرت قرار میگیرد و ناگهان به یک بچهی چهار ساله تبدیل میشود. اگرچه در ابتدا به نظر میرسد آدمبد قصه در ذلیل کردن بتمن موفق شده، اما به سرعت معلوم میشود شاید جثهی بتمن کوچک شده باشد، ولی او هنوز قدرت فیزیکی و ذهنی بزرگسالی خود را حفظ کرده است. هدف گرت با این کار این بوده تا شوالیهی تاریکی را خجالتزده کرده و از این طریق جلوی پیکارگریهایش را بگیرد. اما وقتی روزنامهی گاتهام شروع به تعریف و تمجید از بچه بتمن میکنند، بتمن نه تنها جذبهاش را از دست نمیدهد، بلکه بیشتر از همیشه در دل تبهکاران ترس میاندازد. فقط یک مشکل منطقی بزرگ وجود دارد: چرا دانشمندی تصمیم میگیرد اسلحهای اختراع کند که بتمن را به بچه تبدیل کند؟ اگر شما تصمیم دارید از شر بتمن خلاص شوید، چرا اسلحهای برای کشتن او نمیسازید؟ این در حالی است که این کار از لحاظ مالی و صرفهجویی در وقت هم خیلی به صرفهتر است. طبیعتا ساخت سلاحی که اهدافتان را بکشد خیلی آسانتر از ساختن سلاحی برای تبدیل کردن آنها به بچه است! در نهایت بچه بتمن بهطرز راکی بالبوآگونهای با کیسه بوکس تمرین میکند و برای مبارزه نهایی با مجرمان آماده میشود. وقتی روز موعود فرا میرسد، بچه بتمن با استفاده از یک اسب اسباببازی به عنوان بتموبیلش تبهکارانش را تار و مار میکند و به حالت اولش برمیگردد.