خالد حسینی؛ راوی قصه‌های رنج از دل افغانستان

خالد حسینی؛ راوی قصه‌های رنج از دل افغانستان

خالد حسینی نویسنده‌ی معاصر اهل افغانستان است و قسمتی از رنج و درد این مردم را با کلمات به تصویر می‌کشد. او نویسنده‌ی کتاب‌های مشهور «بادبادک‌باز» و «هزار خورشید تابان» است و در سال‌های اخیر کتاب «پژواک کوهستان» را هم روانه‌ی بازار کرده است. اگر می‌خواهید با سرگذشت این نویسنده و کتاب‌هایش آشنا شوید، این مطلب را دنبال کنید.

بیوگرافی خالد حسینی

خالد حسینی رمان‌نویس، پزشک و فعال اجتماعی، متولد ۴ مارس سال ۱۹۶۵ در کابل افغانستان است. حسینی در کودکی شعرهای فارسی زیادی ازجمله آثار شاعرانی مانند مولوی، عمر خیام، عبدالقادر بدیل و حافظ را می‌خوانده و به فارسی و پشتو مسلط است.

حسینی رمان‌هایی مثل «آلیس در سرزمین عجایب» اثر لوئیس کارول و مجموعه‌ی «مایک هامر» اثر میکی اسپیلان را به فارسی ترجمه کرده است. او از کتاب «سپید دندان» اثر جک لندن به ‌عنوان یکی از آثاری یاد کرده که تاثیر زیادی در دوران جوانی‌اش گذاشته است.

پدر خالد حسینی دیپلمات وزارت امور خارجه‌ی افغانستان و مادرش معلم زبان فارسی و تاریخ در یک دبیرستان دخترانه در کابل بود. خالد در سن یازده‌سالگی به دلیل موقعیت پدرش، به همراه خانواده‌ به پاریس مهاجرت کردند. آن‌ها سال ۱۹۸۰ تصمیم گرفتند به کابل برگردند ولی وطنشان درگیر کودتای خونین کمونیستی و حمله‌ی اتحادیه جماهیر شوروی بود.

در آن زمان میلیون‌ها افغان به دلیل این حمله‌ها در حال مهاجرت بودند. خانواده‌ی حسینی هم درخواست پناهندگی سیاسی به ایالات ‌متحده را داشتند و درنهایت در سپتامبر سال ۱۹۸۰ به سن خوزه‌ در ایالت کالیفرنیا نقل‌مکان کردند. حسینی در آن زمان ۱۵ ساله بود و هنگام ورودش به آمریکا، نمی‌توانست انگلیسی صحبت کند. او این تجربه را «شوک فرهنگی» و «بیگانگی» توصیف کرده است.

حسینی سال ۱۹۸۴ از دبیرستان «استقلال» فارغ‌التحصیل شد و در دانشگاه «سانتا کلارا» ثبت‌نام کرد و سال ۱۹۸۸ لیسانس زیست‌شناسی‌اش را گرفت. سال بعد وارد دانشکده‌ی پزشکی دانشگاه کالیفرنیا، سن‌دیه‌گو شد و سال ۱۹۹۳ موفق به دریافت مدرک پزشکی شد. او مارس ۲۰۰۱، هم‌زمان با کار پزشکی نویسندگی را شروع کرد و اولین رمانش به نام «بادبادک باز» را نوشت.

خالد حسینی سال ۲۰۰۶ به‌عنوان «سفیر حسن نیت» برای آژانس پناهندگان سازمان ملل متحد منصوب شد. خالد با الهام از سفری که با کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل به افغانستان داشت، بنیاد خالد حسینی را تاسیس کرد. این بنیاد یک سازمان غیرانتفاعی است که کمک‌های بشردوستانه‌ به مردم افغانستان می‌کند. حسینی تا سال ۲۰۰۳ که ۳۸ ساله بود، به افغانستان برنگشت. او در حال حاضر به همراه همسرش «رویا» و دو فرزندش به نام‌های «هریس» و «فرح»، در شمال کالیفرنیا زندگی می‌کنند.

درون‌مایه‌ی آثار خالد حسینی

خالد حسینی درباره‌ی مضمون داستان‌هایش می​گوید: «به ‌طور کلی سعی می‌کنم در کتاب​هایم از الگوهای مشابهی برای پس‌زمینه‌های داستان استفاده کنم. ایده‌ی نوشتن انحصاری درباره‌ی طالبان و جنگ با شوروی چندان مورد نظرم نیست ولی در اصل شخصیت‌های داستان من به‌طور غیرقابل اجتنابی با اوضاع سیاسی کشورشان گره خورده‌اند و نمی‌توان بدون روایت جنگ داستان را پیش برد.»

کتاب «بادبادک باز» و همچنین رمان‌های بعدی حسینی، در مورد افغانستان است و داستان‌هایش در بستر این کشور اتفاق می‌افتد. حسینی همیشه یک افغان را به ‌عنوان شخصیت اصلی داستان‌هایش معرفی کرده است و دغدغه‌هایش در نوشته‌هایش کاملا مشخص است. او با آثاری که تاکنون منتشر کرده، صدای مردم افغانستان را به گوش دنیا رسانده است. در نوشته‌های خالد حسینی ویژگی‎هایی مثل ازخودگذشتگی، انسان‌دوستی، جسارت و اهمیت به مردم افغان را به‌خوبی می‌توان دید.

کتاب‌های خالد حسینی

حسینی در حال حاضر یکی از نویسندگان شناخته‌شده در جهان است. کتاب‌های «بادبادک باز»، «هزار خورشید تابان» و «پژواک کوهستان»، در بیش از هفتاد کشور در سرتاسر دنیا منتشر شده و تاکنون بیش از ۴۰ میلیون نسخه از آن‌ها در سراسر جهان فروخته شده است. خالد حسینی در دوران کودکی‌اش در افغانستان، داستان‌ها و افسانه‌های زیادی درباره‌ی دیوها، جن‌ها، شیاطین و ارواح، می‌شنید.

رمان جدید حسینی، «پژواک کوهستان»، با افسانه‌ای درباره‌ی یک دیو شاخ‌دار غول‌پیکر شروع می‌شود که این دیو کودکان اهالی روستا را می‌دزدد. حسینی در این داستان به بررسی تبعید، ایثار و روابط پیچیده خواهر و برادر می‌پردازد. ساختار این کتاب بیشتر از مجموعه رمان‌های قبلی او مثل «بادبادک باز» و «هزار خورشید تابان»، شبیه به مجموعه داستان‌های کوتاه متصل به هم است.

در ادامه‌ به معروف‌ترین آثار خالد حسینی نگاهی انداخته‌ایم.

بادبادک باز

خالد حسینی سال ۲۰۰۱، شروع به نوشتن کتاب «بادبادک باز» کرد و درنهایت این کتاب سال ۲۰۰۳ منتشر شد. حسینی در ابتدا سعی داشت این رمان را در قالب یک داستان کوتاه در نیویورک‌تایمز منتشر کند ولی در نهایت آن را به یک رمان تبدیل کرد.

این کتاب دوستی دو پسر جوان به نام‌های «امیر» و «حسن» را به تصویر می‌کشد. پدر حسن که از قومیتی معروف به هزاره است و برای خانواده‌ی امیر کار می‌کند.

در ابتدای داستان کتاب «بادبادک باز»، امیر که شخصیت اصلی داستان است، درباره‌ی دوران کودکی‌اش در افغانستان و حوادثی که بیست ‌و شش سال قبل که در زمستان سرد سال ۱۹۷۵ اتفاق افتاده است، می‌گوید. امیر شخصیت اصلی رمان است و داستان را به شیوه‌ی اول‌شخص بازگو می‌کند. او در سن ۱۲ سالگی به دوست صمیمی‌اش حسن، خیانت می‌کند و این گناه سال‌ها‌ی سال او را عذاب می‌دهد و شادترین لحظه‌های زندگی‌اش را خراب می‌کند.

کتاب «بادبادک باز» به سه بخش اصلی تقسیم می‌شود: کودکی امیر در کابل، سال‌های امیر و بابا در فریمونت کالیفرنیا و درنهایت بازگشت امیر به کابل. حسینی در یکی از مصاحبه‌هایش درباره‌ی کتاب «بادبادک باز» می‌گوید: «مانند هر رمان‌نویس دیگری که اولین ‌بار در رمانش از راوی اول‌شخص استفاده می‎کند، خصوصا در نخستین کتابش، بدیهی است که گرایش بیشتری به نوشتن شرح‌حال خودم در این رمان داشتم تا در رمان‏های بعدی. ولی این کتاب به‌هیچ‌وجه شرح‌حال نیست؛ هرچند متقاعد کردن برخی از خوانندگانم دراین‌باره دشوار است».

کتاب «بادبادک باز» بیش از صد هفته در لیست پرفروش‌ترین‌های نیویورک‌تایمز بود و سال ۲۰۰۴ جایزه‌ی بوکر آفریقای جنوبی را دریافت کرد. از روی داستان این کتاب، فیلمی باهمین عنوان به کارگردانی «مارک فورستر» ساخته و سال ۲۰۰۷ نامزد جایزه‌ی اسکار شد. موقعیت‌ها، صحنه‌ها، روند فکری شخصیت‌ها و نحوه‌ی توصیف وقایع به‌طور فوق‌العاده‌ای نوشته شده است و شما می‌توانید به‌راحتی همه‌‌ی اتفاق‌ها را تصور کنید. کتاب «بادبادک باز» داستانی تاثیرگذار از دوستی، شجاعت، خیانت و رستگاری است و به ما نشان می‌دهد که هرگز کسی را قضاوت نکنیم.

در قسمتی از کتاب «بادبادک باز» می‌خوانیم:

«وقتی مقدمات عروسی را فراهم می‌کردیم، من و ثریا هیچ‌وقت تنهایی باهم بیرون نرفتیم، چون هنوز عقد نکرده بودیم، حتی مراسم شیرینی‌خوران هم نداشتیم، ازاین‌رو بد می‌دانستند. بنابراین مجبور بودم همراه بابا برای شام بروم خانه‌ی آقای طاهری. سر میز شام روبه‌روی ثریا می‌نشستم. بابا سی‌وپنج هزار دلار که تقریبا همه‌ی پس‌انداز زندگی‌اش بود، خرج عروسی کرد. توی فریمانت یک تالار بزرگ افغانی کرایه کرد. صاحب آنجا بابا را از کابل می‌شناخت و بهش یک تخفیف ویژه داد. بابا برای چله‌ها، برای گروه‌هایی که توی عروسی ما مسابقه برگزار می‌کردند و حلقه‌ی نگین الماسی که من پسندیده بودم، از جیب خودش پول داد.»

هزار خورشید تابان

کتاب «هزار خورشید تابان» دومین اثر خالد حسینی، سال ۲۰۰۳ منتشر شد و مثل کتاب اولش فروش خیلی خوبی داشت. این کتاب به مدت پانزده هفته در صدر جدول فروش نیویورک‌تایمز بود. وقتی خالد حسینی سال ۲۰۰۳ به افغانستان سفر کرده بود ایده‌ی نوشتن این کتاب در ذهنش شکل گرفت. حسینی در این سفر زنان زجرکشیده‌ی افغان را از نزدیک دید و با شنیدن حرف‌هایشان تصمیم گرفت صدای این زنان را که از حقوق اولیه‌ و انسانی‌شان محروم هستند، به گوش دنیا برساند.

بخش بزرگی از مردم آمریکا فکر می‌کنند که افغانستان یک کشور پر از تروریست و مسلمان‌های افراطی است. کتاب «هزار خورشید تابان»، پیشرفت زندگی در افغانستان از زمان اشغال شوروی در دهه‌ی ۱۹۸۰ را نشان می‌دهد. با مطالعه‌ی این کتاب خواهید دید که اکثر مردم افغانستان باوجود افراد افراطی‌، تفاوتی با من و شما ندارند.

کتاب «هزار خورشید تابان»، سرگذشت غم‌انگیز دو زن به نام‌های «لیلا» و «مریم» را در اوج ناآرامی‌های سیاسی افغانستان به تصویر می‌کشد. همه‌ی داستان از طریق نگاه این دو زن است که مثل هرکسی در دنیا، سعی می‌کنند زندگی عادی و آرامی داشته باشند.

مریم، دختر نامشروع یکی از موفق‌ترین بازرگانان شهر هرات به نام «جلیل» و لیلا از یک خانواده‌ی تحصیل‌کرده و روشن‌فکر در افغانستان است. در طول داستان اتفاق‌هایی رخ می‌دهد که سرنوشت مریم و لیلا به‌طور شگفت‌انگیزی به هم گره می‌خورد. خالد حسینی کتاب «هزار خورشید تابان» را به دو فرزندش و همه‌ی زنان افغان تقدیم کرده است. این کتاب جوایز زیادی ازجمله جایزه‌ی ملی کتاب انگلستان (۲۰۰۸)، جایزه‌ی بوک سنس(۲۰۰۸)، تندیس بهترین کتاب سال ۱۳۸۶ برگزیده‌ی فروشندگان از دومین جایزه‌ی ادبی روزی روزگاری را دریافت کرده است.

در قسمتی از کتاب «هزار خورشید تابان» می‌خوانیم:

«گاهی اوقات لیلا پارچه‌ای را خیس می‌کرد و روی پیشانی او می‌گذاشت که کمی درد را تسکین می‌داد. قرص‌های سفید کوچکی را که دکتر سعید به او داده بود کمی موثر بود. اما بعضی شب‌ها سردرد چنان او را فلج می‌کرد که فقط می‌نشست و سرش را می‌گرفت و ناله می‌کرد. چشم‌هایش کاسه‌ی خون می‌شد و آب دماغش راه می‌افتاد. در چنین مواقعی لیلا کنارش می‌نشست، پشت گردنش را مالش می‌داد. دست‌هایش را در دست می‌گرفت و سردی حلقه‌ی ازدواج طارق را در کف دست خود حس می‌کرد. همان روز که به موری رسیدند باهم ازدواج کردند. وقتی‌که طارق گفت که ازدواج می‌کنند. خیال سعید از این بابت آسوده شد. او دلش نمی‌خواست اقامت زوجی که باهم ازدواج نکرده‌اند در هتل او مشکل به وجود بیاورد.»

پژواک کوهستان

کتاب «پژواک کوهستان» سومین رمان خالد حسینی، سال ۲۰۱۳ منتشر شد و ترجمه‌های زیادی از این کتاب به زبان فارسی منتشر شده است. این کتاب با عناوین مختلفی همچون «و آوا در کوه‌ها پیچیدند»، «و کوه‌ها طنین‌انداز شدند»، «و کوهستان‌ها فریاد زدند» و «ندای کوهستان» به چاپ رسیده است..

حسینی برای نوشتن کتاب «پژواک کوهستان» از تجربه‌های پزشکی‌اش هم استفاده‌ کرده است. این کتاب در ۹ فصل و در هر فصل از زبان یک شخصیت روایت می‌شود و در بیش از ۴٠ کشور دنیا به چاپ رسیده است.

کتاب «پژواک کوهستان» روایت زندگی سه نسل از مردم افغانستان، از سال ۱۹۵۲ تا ۲۰۱۰ را نشان می‌دهد. داستان اصلی کتاب درباره‌ی رابطه‌ی «عبدالله» ده‌ساله و خواهر سه‌ساله‌اش «پری» و تصمیم پدرشان «صبور» است. مادرشان در هنگام به دنیا آوردن پری از دنیا می‌رود و عبدالله، خواهرش را با نهایت عشق و مهربانی بزرگ می‌کند.

صبور به دلیل مشکلات مالی تصمیم می‌گیرد که پری را به یک زوج ثروتمند و بدون فرزند در کابل بفروشد. عبدالله از این تصمیم پدرش بی‌اطلاع است و پدرش را هنگامی‌که با پری از روستا به کابل می‌روند، دنبال می‌کند. پدرش درراه چند بار به عبدالله سیلی می‌زند تا به خانه برگردد ولی عبدالله برنمی‌گردد. درنهایت پدرش تسلیم می‌شود و به او اجازه می‌دهد که همراهشان بماند. موقع تاریکی هوا جایی برای خواب و استراحت پیدا می‌کنند و صبور برای بچه‌ها داستانی درباره‌ی یک کشاورز به نام «بابا ایوب» را تعریف می‌کند، که مجبور می‌شود فرزند دلبندش را فدای هیولایی به ‌نام دیو بکند.

از موضوعات اصلی کتاب «پژواک کوهستان» می‌توان به مراقبت از یکدیگر، درد، عشق و نفرت اشاره کرد. کتاب «پژواک کوهستان»، جایزه‌ی بوک سنس در بخش داستان‌های بزرگ‌سالان را دریافت کرده است.

در قسمتی از کتاب «پژواک کوهستان» می‌خوانیم:

«وقتی رهگذری می‌پرسید به کجا می‌رود، به آن‌ها می‌گفت و بعضی‌ها می‌خندیدند، بعضی‌ها از ترس این‌که دیوانه باشد باعجله فرار می‌کردند و بعضی‌ها برایش دعا می‌کردند، چون خودشان هم کودکی را به دیو داده بودند. بابا ایوب سرش را پایین می‌انداخت و راه می‌رفت. وقتی کفش‌هایش پاره شدند، آن‌ها را با نخ به پایش بست و وقتی نخ‌ها پاره شدند با پای برهنه راه رفت. این‌گونه، از صحراها و دره‌ها و کوه‌ها گذشت. بالاخره به کوهی که بلندتر از همه بود و قلعه‌ی دیو برفرازش جای داشت، رسید.»

افزودن دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

HTML محدود

  • You can align images (data-align="center"), but also videos, blockquotes, and so on.
  • You can caption images (data-caption="Text"), but also videos, blockquotes, and so on.
7 + 0 =
Solve this simple math problem and enter the result. E.g. for 1+3, enter 4.