حماسه‌ی گیلگمش؛ کتابی که «اولین اثر ادبی تاریخ» است

حماسه‌ی گیلگمش؛ کتابی که «اولین اثر ادبی تاریخ» است

وقتی از «اولین اثر ادبی تاریخ» حرف می‌زنیم، شاید تصوری که در ذهنمان ایجاد شود، متنی بسیار کهنه، خسته‌کننده و غیرقابل‌دسترس باشد که آنقدر از روحیه و دغدغه‌های انسان قرن ۲۱ به‌دور است که خواندن آن جز برای مقاصد آکادمیک جذابیت ندارد. مثلاً متنی که درباره‌ی جنگی است که هم خودش و هم قهرمانانش فراموش شده‌اند و تلاش نویسنده برای مهم جلوه دادن‌شان برای ما همذات‌پندارانه نیست؛ یا قصه‌ّهای مذهبی/اساطیری که هدف‌شان جا انداختن ارزش‌های فرهنگی ایدئولوژی‌زده‌ای است که از درک ما خارج‌اند یا شاید حتی باهاشان مخالف باشیم. حماسه‌ی گیلگمش (The Epic of Gilgamesh) به‌عنوان اولین اثر ادبی تاریخ (با اولین اثر ادبی «بزرگ» تاریخ)، با این‌که قدمتی چند هزار ساله دارد، ولی از لحاظ درون‌مایه و حال‌وهوا اثری است که از لحاظ جذابیت زمان و مکان را درمی‌نوردد و خوشبختانه لازم نیست از روی تعارف با تاریخ بشری از آن تعریف کنیم.

حماسه‌ی گیلگمش درباره‌ی پادشاهی واقعی به نام گیلگمش است که گفته می‌شود حدوداً ۵۰۰۰ سال پیش بر شهر سومری اوروک (Uruk)، شهری واقع در عراق امروزی (که ممکن است نام عراق هم ریشه در آن داشته باشد) حکومت می‌کرده، ولی طی قرن‌ها اغراق و افسانه‌سازی، داستان او به داستان خیالی‌ای که امروزه در حماسه‌ی گیلگمش می‌خوانیم تبدیل شده است.

در ابتدای شعر، گیلگمش حاکمی ستم‌گر و خودکامه است که پیش از ازدواج هر زن با شوهرش، به او تجاوز می‌کند. خدایان که شاهد خودکامگی او هستند و اعتراض مردم را درباره‌ی او شنیده‌اند، به ارورو (Aruru)، الهه‌ی آفرینش دستور می‌دهند که مردی بسازد که از لحاظ قدرت همپای گیلگمش است و قادر است او را شکست دهد. ارورو با گِل و بزاق دهان خود مردی به نام انکیدو (Enkidu) را خلق می‌کند که نیمی انسان و نیمی حیوان است. انکیدو در ابتدا بین حیوانات زندگی می‌کند، ولی فاحشه‌ای مقدس (فاحشه‌ای که در معابد خدمات جنسی ارائه می‌کند) به نام شمهات (Shamhat) مامور می‌شود تا با هم‌خوابگی با انکیدو، او را وارد دنیای شهرنشینی و تمدن کند. نکته‌ی جالب اینجاست که پس از هم‌آغوشی با شمهات، پس از این‌که انکیدو به دامن طبیعت بازمی‌گردد، می‌بیند که حیوانات با او غریبی می‌کنند و دیگر او را جزوی از خود نمی‌بینند.

انکیدو از ستم گیلگمش، پادشاه اوروک باخبر می‌شود و غریزه‌ی کودکانه‌اش برای عدالت‌خواهی او را ترغیب می‌کند تا به جنگ گیلگمش برود. گیلگمش و انکیدو با هم کشتی می‌گیرند و در نبردی نزدیک، گیلگمش موفق می‌شود انکیدو را زمین بزند، ولی این شکست مقدمه‌ای برای دوستی و پیوندی ناگسستنی بین این دو مرد است، چون در جریان کشتی متوجه می‌شوند که بالاخره فردی برابر با خود پیدا کرده‌اند.

گیلگمش و انکیدو در کنار هم دو ماجراجویی بزرگ را پشت‌سر می‌گذارند: ۱. کشتن هومبابا/ خومبابا یا هومبه‌به/خومبه‌به (Humbaba)، هیولایی که از جنگل درخت‌های سدر نگهبانی می‌کرد. ۲. کشتن نرگاو آسمان (Bull of Heavens)، موجودی که الهه ایشتار (Ishtar) به‌خاطر این‌که گیلگمش درخواست معاشقه‌ی او را رد کرده بود، از سر خشم سر مردم اوروک نازل کرد.

پس از این‌که گیلگمش و انکیدو دو موجود الهی را می‌کشند، خدایان برای مجازات‌شان (یا شاید هم به‌خاطر رسیدن به این نتیجه که این دو در کنار هم زیادی خطرناک‌اند)، تصمیم می‌گیرند یکی از آن‌ها را بکشند و آن نفر هم انکیدو است. انکیدو رویاهایی درباره‌ی سرنوشت شومی که انتظارش را می‌کشد می‌بیند و پس از دوازده روز بیماری و بدتر شدن حالش، می‌میرد.

گیلگمش طوری برای دوست از دست رفته‌اش سوگواری می‌کند که نمونه‌اش کمتر در ادبیات مشاهده شده است. او تا چند روز اجازه نمی‌دهد جسدش تدفین شود (تا این‌که بیرون آمدن خرمگس از بینی‌اش را می‌بیند) و از همه‌کس و همه‌چیز – کوه‌ها، جنگل‌ها، رودخانه‌ها، حیوانات و همه‌ی مردم اوروک، با هر حرفه و پیشه‌ای – درخواست می‌کند که برای دوستش سوگواری کنند. او از شدت غم جامه می‌درد و انواع و اقسام هدایا را برای خدایان دنیای زیرین آماده می‌کند تا دوستش در آنجا با استقبالی شایسته مواجه شود. پس از تمام شدن مراسم تدفین، گیلگمش از روی بی‌قراری در دنیا سرگردان می‌شود و پس از مدتی، ترس از مرگ به او غلبه می‌کند، چون شاهد مرگ نزدیک‌ترین کسش بوده، برای همین در صدد این برمی‌آید که به جاودانگی برسد.

از لحاظ موضوعی یا درون‌مایه، گیلگمش را می‌توان به دو بخش اصلی تقسیم کرد: ۱. دوستی بین گیلگمش و انکیدو ۲. تلاش گیلگمش برای رسیدن به جاودانگی

در مورد بخش اول، یکی از بهترین توصیف‌ها از زبان هربرت میسون (Herbert Mason)، مردی که گیلگمش را در قالب شعر به انگلیسی بازنویسی کرده، بیان شده است: «گیلگمش ترکیبی از خدا و انسان بود؛ انکیدو ترکیبی از حیوان و انسان. حماسه‌ی گیلگمش داستان چگونگی تبدیل شدن آن‌ها به انسان در کنار یکدیگر است.»

یکی از بحث‌های رایج درباره‌ی رابطه‌ی انکیدو و گیلگمش این است که آیا دوستی آن‌ها جنبه‌ی رمانتیک/جنسی نیز دارد یا خیر؟ چون در طول متن به این اشاره می‌شود که گیلگمش انکیدو را «مثل عروس» دوست داشت و به بوسیدن و بغل کردن آن‌ها نیز اشاره می‌شود. جواب دقیقی نمی‌توان به این سوال داد، چون تصوراتی که ما از روابط رمانتیک داریم، با تصورات مردم هزاران سال پیش فرق دارد. مثلاً عبارت «دوست داشتن انکیدو مثل عروس» را می‌توان این‌گونه تفسیر کرد که گیلگمش آنقدر انکیدو را دوست داشت که با علاقه‌ی مرد به همسرش برابری می‌کرد، نه این‌که او را جای همسرش می‌بیند.

به‌طور کلی در طول تاریخ ادبیات همیشه بحث‌های این‌چنینی درباره‌ی شخصیت‌های مذکری که دوستی نزدیک با هم دارند پیش می‌آید: از آشیل و پاتروکلس گرفته تا هملت و هوریشیو و حتی فرودو و سم. حقیقت امر این است که ما هیچ‌وقت نمی‌توانیم مطمئن باشیم دوستی‌های نزدیک بین مردها قرار است مروج درون‌مایه‌های هومواروتیک باشند یا نه، چون در نهایت این مسئله‌ای احساسی است، نه فرهنگی و احساسات شخصیت‌ها هم همان چیزی هستند که مولف در متن داستان به آن اشاره می‌کند. با توجه به این‌که در متن حماسه‌ی گیلگمش اشاره‌ای مستقیم به رابطه‌ی رمانتیک بین گیلگمش و انکیدو نشده و ما هم اطلاعات دقیقی درباره‌ی رویکرد مردم بین‌النهرین به چنین روابطی نداریم، می‌توانیم فرض را بر این بگیریم که حماسه‌ی گیلگمش صرفاً ایده‌آلی از دوستی و نزدیکی بین دو مرد و پتانسیل احساسی چنین رابطه‌ای را به تصویر می‌کشد.

در مورد بخش دوم، پیام داستان درباره‌ی جاودانگی به‌طور غافلگیرکننده‌ای با جهان‌بینی مدرن ما درباره‌ی این مسئله همسو است. به‌نوعی پیام نهایی داستان این است که رسیدن به جاودانگی یا حتی جوان شدن غیرممکن و نامطلوب است و در نهایت بهترین جایگزین برای جاودانگی این است که از خود نامی نیک به جا بگذاریم و زندگی‌ای ارزشمند و بامعنا داشته باشیم.  حتی در حماسه شخصیتی به نام سیدوری (Siduri) حضور دارد که به گیلگمش می‌گوید به لذت‌های ساده‌ی زندگی (مثل وقت گذراندن با زن و بچه‌اش) قانع باشد.

این نتیجه‌ای است که خود گیلگمش در پایان شاعرانه‌ی داستان به آن می‌رسد. پس از این‌که گیلگمش در آزمون رسیدن به جاودانگی – که نخوابیدن به مدت هفت روز بود – شکست خورد و یک مار، گیاه جادویی برای جوان شدن را از او به سرقت برد، گیلگمش دست از پا درازتر به خانه‌اش در اوروک برمی‌گردد، اما در خطوط آخر حماسه برای همراهش اورشانابی (Urshanabi)، با افتخار از شهر اوروک و دیوارهای سترگش تعریف می‌کند، طوری که انگار جاودانگی خود را در آنجا می‌بیند، چون این شهری بوده که خودش ساخته. به‌عبارت دیگر، او یاد گرفته که چطور از چیزهای کوچک‌تر زندگی لذت ببرد و جاودانگی را در میراثی ببیند که به جا می‌گذارد، نه صرفاً حضور فیزیکی‌اش در این دنیا.

پیام نهایی حماسه به‌طور خاص برای انسان معاصر مهم است، چون که انسان معاصر بعضاً آنقدر غرق در بلندپروازی و پیمودن پله‌های ترقی می‌شود که همه‌ی دستاوردهای خودش در نظرش پوچ جلوه می‌کنند و این موضوع افسردگی زیادی به بار می‌آورد، چون انسان حس می‌کند هرچقدر تلاش کند، هیچ‌گاه کافی نخواهد بود. گاهی بد نیست که ما نیز به چیزهایی که موفق شده‌ایم در زندگی بسازیم نیم‌نگاهی داشته باشیم و مثل گیلگمش ازشان لذت ببریم و بهشان افتخار کنیم.

در اپیزود مربوط به جاودانگی اتفاقی می‌افتد که شهرت بالای گیلگمش، خصوصاً در دنیای غرب، تا حد زیادی مدیون به آن است و آن هم بازگویی قصه‌ی سیل نوح، ولی با اسمی دیگر و در بطنی دیگر است. در این اپیزود گیلگمش نزد اوتناپیشتیم یا اوتنپیشتیم (Utnapishtim) می‌رود تا از او طریقت جاودانگی را جویا شود. اوتناپیشتیم به گیلگمش توضیح می‌دهد که خدایان تصمیم گرفتند برای نابودی انسان‌ها سیلی به زمین نازل کنند. یکی از خدایان به نام اِنکی (Enki) به اوتناپیشتیم دستور می‌دهد قایقی بزرگ بسازد و همراه با خانواده‌اش و «همه‌ی حیوانات» وارد آن شوند تا سیل تمام شود. حتی مطابق با توصیفات کتاب مقدس، انکی مختصاتی برای ساخت قایق در اختیار اوتناپیشتیم قرار می‌دهد. سپس سیل و طوفانی بزرگ راه می‌افتد که شش شبانه‌روز به طول می‌انجامد و پس از آن همه‌ی انسان‌ها به گل تبدیل شده‌اند. کشتی اوتناپیشتیم نیز روی نوک کوه سردرمی‌آورد.

احتمالاً تا اینجا متوجه شده‌اید که داستان اوتناپیشتیم چقدر شبیه به حکایت کشتی نوح است. کشف کردن چنین متنی و چنین داستانی در قرن نوزدهم مسلماً اتفاقی بزرگ بود، چون دریچه‌ای جدید برای نگاه کردن به قصه‌های کتاب مقدس باز کرد. بسیاری از مسیحیان معتقد بر این باور بودند که کتاب مقدس کلام خداست، ولی حالا مدرکی پیدا شده بود دال بر این‌که حکایت سیل نوح به فرهنگی قدیمی‌تر برمی‌گردد که یکتاپرست نبوده و جزئیاتی متفاوت دارد و در طول زمان دستخوش تغییر شده است، دقیقاً مثل یک داستان فولکلور استاندارد.

مثلاً در روایت‌های یهودی/مسیحی دلیل راه افتادن این سیل مجازات انسان‌ها به‌خاطر بیش از حد گناه کردن بود، اما در افسانه‌ی تمدن‌های بین‌النهرین (سومری، بابلی، اَکَدی)، حداقل طبق آنچه در افسانه‌ی گیلگمش ذکر شده، عامل راه افتادن سیل عصبانیت خدایی به نام انلیل (Enlil) از انسان‌ها به‌خاطر جمعیت بالا و سر و صدای زیادشان است که به او اجازه نمی‌دهد بخوابد. پس از پایان سیل و طوفان، او از این‌که اوتناپیشتیم و خانواده‌اش زنده مانده‌اند عصبانی می‌شود، ولی پسرش نینورتا (Ninurta) از انسان‌ها دفاع می‌کند و به پدرش می‌گوید که به‌جای منقرض کردن انسان‌ها، بهتر است با استفاده از حیوانات وحشی و بیماری‌ها جلوی افزایش بیش از حد جمعیت آن‌ها را بگیرد. انلیل متقاعد می‌شود و به‌عنوان پاداش برای وفاداری اوتناپیشتیم به خدایان به او جاودانگی می‌بخشد.

به‌طور کلی، تجربه‌ی خواندن حماسه‌ی گیلگمش برای هر شخصی که در سنت فرهنگی یهودی/مسیحی/خاورمیانه‌ای بزرگ شده تاثیرگذار است، چون اگر دقت کنید، می‌توانید آثار ریزی از فرهنگی را که دور و بر خود می‌بینید در گیلگمش تشخیص دهید. ایده‌ی ساختن انسان از گل، داستان حضرت نوح، سوگواری پرسوزوگداز گیلگمش برای انکیدو که به‌شخصه بازتابی از فرهنگ سوگواری خاورمیانه‌ای را در آن دیدم، نام شَمَش (Shamash) برای خدای خورشید و این‌که این اسم چقدر به واژه‌ی عربی «شمس» نزدیک است، اپیزود سر زدن به دنیای زیرین که یادآور اپیزودهایی مشابه در آثار هومر و ویرجیل است، ترویج ارزش‌های اخلاقی مثل قانع بودن، لذت از جنبه‌های کوچک و احساسی زندگی و… به‌عنوان فردی ایرانی، وقتی داشتم حماسه را می‌خواندم، احساس نکردم که این اثر به دنیای دیگر تعلق دارد و می‌توانستم زنجیره‌ی فرهنگی‌ای را که من را به این اثر وصل می‌کند – چه خاورمیانه‌ای و چه غربی –  تشخیص دهم.

با این حال، نکته‌ای که باید درباره‌ی حماسه‌ی گیلگمش مدنظر داشت این است که شاید به هنگام خوانش متن شخصیت‌ها و وقایع کمی مسطح و بی‌روح به نظر برسند، چون گیلگمش قرار بود به صورت شفاهی خوانده شود و دلیل تکرار شدن بسیاری از سطرها در متن اصلی نیز همین است. به‌عنوان مثال، اگر سوگواری گیلگمش برای انکیدو را در متن بخوانید، بعید است بتوانید از آن حسی بگیرید، ولی کافی است اجرای پیتر پرینگل (Peter Pringle) از این قسمت را به زبان بابلی قدیمی و با موسیقی تماشا کنید تا تفاوت را متوجه شوید.

علاوه بر این، متن اصلی شعر به شدت آسیب خورده و شکاف‌های زیادی وسط متن وجود دارد که ممکن است به تجربه‌ی خواندن آن آسیب بزند. حماسه‌ی گیلگمش در قالب نسخه‌ای اصلی باقی مانده: نسخه‌ی استاندارد بابلی (Standard Babylonian Version) که کامل‌ترین نسخه است و بیشتر ترجمه‌های منتشرشده از حماسه از این نسخه برگرفته شده‌اند. اما با توجه به این‌که گیلگمش در بستر سنت ادبی باستانی نوشته شده و برای همین در طول زمان نسخه‌های زیادی از آن بازنویسی شده‌اند، تعدادی لوحه‌ی دیگر (مثل لوحه‌ی پنسلوانیا، لوحه‌ی ییل، لوحه‌ی مکتب نیپور و…) نیز باقی مانده‌اند که روایتی جایگزین از وقایع نسخه‌ی اصلی ارائه می‌دهند. با توجه به این‌که نسخه‌ی استاندارد بابلی شکاف‌های زیادی (چه در حد چند کلمه، چه در حد چندین سطر) دارد، این لوحه‌ها به ما کمک کرده‌اند جاهای خالی روایتی را تا حدی پر کنیم، ولی متاسفانه اگر بخواهید نسخه‌ای وفادارانه از متن موجود را بخوانید، احتمالاً با چنین صحنه‌ای زیاد مواجه می‌شوید:

این عکس، که از ترجمه‌ی اندرو جورج برگرفته شده، به‌خوبی نشان می‌دهد که متن اصلی چقدر آسیب دیده. نه‌تنها بخش ابتدایی جملات در دسترس نیست، بلکه گاهی وسط‌شان نیز جای کلماتی خالی است، طوری‌که مترجم حتی نتوانسته معنی‌شان را حدس بزند. مسلماً خواندن یک کتاب با این وضع نمی‌تواند به ایده‌آل «لذت کتاب‌خوانی» برسد.

به‌شخصه حماسه را با ترجمه‌ی اندرو جورج خواندم، ولی دو ترجمه‌ی فارسی داود منشی‌زاده و احمد شاملو را نیز بررسی کردم. از قرار معلوم، ترجمه‌ی احمد شاملو بازنویسی ترجمه‌ی منشی‌زاده به زبان شاعرانه‌ی خودش است. وقتی شاملو در کتاب هفته کار می‌کرد، بازنویسی خود را منتشر کرد، ولی با اعتراض شدید منشی‌زاده مواجه شد و مثل این‌که حتی تهدید به قتل هم شد.

در مقام مقایسه، بخشی از ترجمه‌ی اندرو جورج، داوود منشی‌زاده و احمد شاملو از ابتدای لوح هشتم در ادامه آورده شده است:

همان‌طور که از این تصاویر مشخص است، بخش ابتدایی ترجمه‌ی منشی‌زاده با ترجمه‌ی اندرو جورج تفاوت زیادی دارد و ترجمه‌ی شاملو هم مشخصاً بازنویسی ترجمه‌ی منشی‌زاده است. با توجه به این‌که او از ترجمه‌ای آلمانی شعر را به فارسی برگردانده، نمی‌توانم درباره‌ی دلیل این تفاوت تحقیق کنم، ولی با توجه به این‌که ترجمه‌ی اندرو جورج به وفادار بودنش معروف است، می‌توان فرض را بر این گرفت که ترجمه‌ی منشی‌زاده، و متعاقباً شاملو، چندان به ساختار اصلی شعر (حداقل نسخه‌ی استاندارد بابلی) وفادار نیست. با این حال، حماسه‌ی گیلگمش کتابی نیست که بخواهیم چندان درباره‌ی وفاداری متنی‌اش وسواس به خرج دهیم، چون همان‌طور که دیدید، متن اصلی عین جیگر زلیخاست و معلوم نیست که آیا هیچ وقت قرار است به‌طور کامل بازیافت شود یا نه. اگر در نظرتان ترجمه‌ی منشی‌زاده یا شاملو جذاب به نظر می‌رسد، با خیال راحت بخوانیدشان. ولی به این آگاه باشید که آنچه می‌خوانید، تجربه‌ای از داستان گیلگمش است، نه متن آن.

افزودن دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

HTML محدود

  • You can align images (data-align="center"), but also videos, blockquotes, and so on.
  • You can caption images (data-caption="Text"), but also videos, blockquotes, and so on.
11 + 0 =
Solve this simple math problem and enter the result. E.g. for 1+3, enter 4.