«من برای چنین عصری زاییده نشدم/ شما چطور؟» جورج اورول این را میگوید. این دو سطر از شعری سرودهی اوست که خودش در مقالهی «چرا مینویسم؟» از سال ۱۹۳۵ نقل کرده است. جورج اورول نامی نیست که نیاز باشد در ادامه اضافه کنیم: نویسنده، روزنامهنگار و منتقد انگلیسی، صاحب آثار درخشانی همچون قلعه حیوانات و ۱۹۸۴. چرا که همه این را میدانند! و این درست همان چیزی است که خود نویسنده به دنبالش بود؛ نه از حیث شهرت، بلکه به قول خودش: «وقتی مینشینم که کتابی بنویسم، به خودم نمیگویم میخواهم اثری هنری به وجود بیاورم. کتاب را مینویسم زیرا دروغی هست که میخواهم فاش کنم، واقعیتی وجود دارد که میخواهم به آن توجه جلب کنم، و دغدغه اصلیام این است که به گفتهام گوش کنند.»
جورج اورول، مبارزی تمامعیار علیه تمامیتخواهی
اریک آرتور بلر، همان نویسندهای که ما او را با نام مستعار «جورج اورول» میشناسیم، در سال ۱۹۰۳ در خانوادهای انگلیسی در هند متولد شد. زادگاه جورج اورول در آن دوره در محدودهی قلمروی بریتانیا (راج بریتانیا) و تحت حاکمیت آن محسوب میشد. خانوادهی او ثروت چندانی نداشتند و بهخصوص در جامعهی طبقاتی محل سکونت آنها، فشار زندگی روی خانواده پنج نفرهی بلر بیشتر آشکار بود. با این وجود مادر خانواده تصمیم گرفته بود فرزندانش را از آموزش عمومیای بهرهمند کند که عملا در اختیار قشر مرفهتر جامعه بود.
به هر ترتیب که شده این تصمیم مادر بود و بالاخره با وساطت یکی از آشنایان، هزینه تحصیل اریک، فرزند دوم خانواده، به نصف کاهش پیدا کرد تا او بتواند بیآن که بداند با همکلاسیهایش فرق دارد، در مدرسهای خوب درس بخواند. بهاین ترتیب مادر و دوتا از فرزندانش (آیدا و اریک) به انگلستان میروند. اریک پنج سال در مدرسه موردنظر مادرش درس خواند اما مدرسه را دوست نداشت. بهخاطر ویژگیهای خلقی و البته فاصله طبقاتیای که او بعدها فهمید میان او و بقیه شاگردان مدرسه وجود دارد، در مدرسه محبوب نبود و همنشینش تنها کتابها بودند. این بیعلاقگی به تحصیلات رسمی تا پایان عمر وجود داشت و به همین دلیل برخلاف خواست مادرش، برای پذیرش در دانشگاه اقدامی نکرد.
اریک در عوض از ۱۷ سالگی به خدمت پلیس سلطنتی هند در برمه درآمد. کار برای او خوب پیش میرفت و پس از چند سال جایگاهش ارتقا پیدا کرد و مسئولیتهای بزرگی به او سپرده شد. گرچه در همین سالها تنها چیزی که حالش را خوب میکرد اوقات فراغتی بود که به پرسه زدن در کتابفروشیها و غذا خوردن در آن حوالی میگذشت.
سرانجام اریک شغلش را کنار گذاشت و تصمیم گرفت در میان مردم عادی زندگی کند. او که فقر را خوب میشناخت، به استقبال زندگی در کنار فقرا رفت و مدتی در محلههای فقیرنشین لندن و پاریس با شغلهایی مثل ظرفشویی در رستوران گذران زندگی میکرد. او زندگی یک پلیس را یک روال خستهکننده توصیف میکرد و حالا زندگی سخت توام با فقر در کنار مردم عادی را بهتر از آن میدانست.
اریک بلر در همین سالها بود که اولین کتابش یعنی «آسوپاسها در پاریس و لندن» را با نام مستعار «جورج اورول» به چاپ رساند. احتمالا دلیل مشخصی برای انتخاب این نام وجود نداشت، جز اینکه نامی «انگلیسیتر» از نام خودش بود. بههرحال از این دوره به بعد جورج اورول تبدیل به یک نویسنده تماموقت و بسیار پرکار شد. رمان «روزهای برمه» را هم بلافاصله بعد از «آسوپاسها…» روانه بازار کتاب کرد که مشخصا از تجربیات زندگی شغلیاش در برمه تاثیر پذیرفته بود. پس از آن رمان «دختر کشیش» را نوشت و سپس زندگی، او را به اتفاقات دهه ۱۹۳۰ رساند تا مثل بسیاری از روشنفکران همعصرش برای مبارزه با ژنرال فرانکو در اسپانیا راهی جنگ شود. البته او از کلمه روشنفکر بیزار بود و همیشه روشنفکران را به باد تمسخر میگرفت اما درواقع خودش یک روشنفکر واقعی (و نه مطابق اصطلاحی که دوستش نداشت) بود. همچنین او را بهخاطر نقدها و مقالاتش بهترین وقایعنگار فرهنگ و ادب انگلیسی قرن نامیدهاند.
او که با سابقهی اشتغال در پلیس سلطنتی در واقع به درون امپریالیسم آگاه شده و بعد هم با حکومتی تمامیتخواه جنگیده بود، مصرانه میخواست موضعی داشته باشد و اینکه کژدار و مریز بخواهد روی مرزهای مواضع سیاسی حرکت کند، چیزی نبود که به دنبالش باشد. زندگی در روزگار بلاخیزی که او در آن میزیست، با جنگهای جهانی و درگیریهای داخلی و فاصلههای طبقاتی سرانجام او را به این نقطه رساند که به یک موضع قاطع برسد: جنگ با توتالیتاریسم (تمامیتخواهی). خودش میگوید:
«هر سطری از هر اثر جدی که از ۱۹۳۶ تاکنون نوشتهام. مستقیم یا غیرمستقیم برضد توتالیتاریسم و به «هواداری» از سوسیالیسم دموکراتیک بر طبق درک و فهم من از آن نوشته شده است. به نظر من، در دورهای مانند دوران ما، بیمعناست که کسی به این فکر باشد که میتواند از نوشتن درباره چنین موضوعاتی خودداری کند. همه کس زیر پوششهای مختلف درباره آنها مینویسد. تنها مسأله این است که جانب کدام طرف را میگیرد و از چه رویکردی پیروی میکند. هرچه کسی از گرایش سیاسی خود آگاهتر باشد، این احتمال قویتر است که بدون فدا کردن صداقت هنری و فکری دست به عمل سیاسی بزند.» (از مقاله «چرا مینویسم؟» ترجمه عزتالله فولادوند/ نشریه بخارا)
او معتقد بود: «هیچ کتابی بهراستی فارغ از جهتگیری سیاسی نیست. خود این عقیده که هنر نباید کاری به کار سیاست داشته باشد، موضعی سیاسی است.» و به این ترتیب جورج اورول که از چهار-پنج سالگی میدانست روزی نویسنده میشود، در پنج سال پایانی عمرش دست به خلق آثاری زد که حالا ما نام او را جدا از این آثار نمیدانیم. ابتدا در سال ۱۹۴۵ اثر شگفتانگیز و ماندگار «قلعه حیوانات» را نوشت و بعد در سال ۱۹۴۹ هفت ماه پیش از درگذشتش «۱۹۸۴» را به چاپ رساند.
اورول دو بار ازدواج کرد که ازدواج اولش با مرگ همسرش آیلین به پایان رسید و تنها فرزند یا به عبارت دقیقتر فرزندخواندهاش، ریچارد حاصل این ازدواج بود (او و آیلین، ریچارد را از سه سالگی به فرزندخواندگی قبول کردند). ازدواج دوم او که در دوره اوج بیماری مادامالعمرش در نتیجه آشنایی او با سونیا در بیمارستان رخ داد، یک سال بیشتر به طول نینجامید و مرگ جورج اورول در ۴۶ سالگی پایان تلخ آن بود.
همه آثار جورج اورول و تقریبا همه مقالاتش به فارسی ترجمه شدهاند. در ادامه پیشنهاد مطالعه چند اثر از جورج اورول را همراه با معرفی مختصری از آنها میخوانید.
قلعه حیوانات
رویکردی که اورول هیچگاه دست از آن برنداشت، توجه به «مردم عادی» بود. او میخواست هنر را برای خدمت به مردم عادی به کار گیرد. اما تجربه و بینش عمیقی که او نسبت به مواضعش داشت، اگر میخواست روی کاغذ بیاید، همهگیر نمیشد و به دست مردم عادی نمیرسید. پس هوش سرشار و علاقهی کودکیاش به کتابخوانی را سرمایه خود کرد و داستانی نوشت که به سبک کتابهای کودکان، حیوانات شخصیتهای آن هستند. این میانبری بود تا درک مفاهیم را برای مخاطب آسانتر کند. «قلعه حیوانات» متاثر از رویدادهای سه دهه نخست قرن بیستم است و اورول در آن بهوضوح به نقد و استهزای حاکمیت شوروی و شخص استالین میپردازد. این کتاب همراه با کتاب ۱۹۸۴ روی هم به رکورد فروشی رسیدهاند که برای هیچیک از نویسندگان قرن بیستم تکرار نشد.با اینکه تاریخ چاپ کتاب و بستر فکری خلق آن مربوط به دههها پیش است و حکومت شوروی که اورول در «قلعه حیوانات» از آن انتقاد میکند، سالهاست به تاریخ پیوسته است، این کتاب هنوز حرفهای زیادی برای گفتن دارد. موضوع کتاب بررسی پیامدهای یک انقلاب کارگری بهخصوص نیست، بلکه به سرنوشت مبارزات بشر و قدرتطلبی او میپردازد که در تاریخ نه ابتدا و نه احتمالا انتهایی دارد. شهرت «قلعه حیوانات» تا آنجاست که برخی جملات کتاب بهشکل ضربالمثل در زبان انگلیسی استفاده میشوند. معروفترین جمله هم این است: «همه حیوانات با هم برابرند اما برخی برابرترند.»
همچنین اشارهی دیگری که مستقیما به نقد دیکتاتوری و ظاهرسازیهای آن میپردازد، در بررسیهای کتاب بسیار مورد توجه قرار گرفته است: همیشه خوکها تصمیم میگرفتند، سایر حیوانات هرگز نمیتوانستند تصمیمی اتخاذ کنند ولی رأی دادن را یادگرفته بودند. هریک یا هر دسته از شخصیتهای کتاب درواقع نمادهایی هستند که مصداقشان در جهان بیرون با اشارههای نویسنده کاملا قابلشناسایی است. دقیقا به خاطر همین اشارههای بیپروا، پنج سالی طول کشید تا کتابفروشیها در سراسر دنیا جسارت ارائه آن را داشته باشند و کتاب به شهرت برسد.
بشر یگانه دشمن واقعی ماست. بشر را از صحنه دور سازید، ریشه گرسنگی و بیگاری برای ابد خشک میشود. بشر یگانه مخلوقی است که مصرف میکند و تولید ندارد. نه شیر میدهد، نه تخم میکند، ضعیفتر از آن است که گاوآهن بکشد و سرعتش در دویدن به حدی نیست که خرگوش بگیرد. معذلک ارباب مطلق حیوان است. اوست که آنها را به کار میگمارد، و از دسترنج حاصله فقط آنقدر به آنها میدهد که نمیرند، و بقیه را تصاحب میکند. –بخشی از کتاب
با اقتباس از قلعه حیوانات، دست کم یک انیمیشن معروف و فیلمی با فیلمبرداری از حیوانات واقعی و صداگذاری روی آن ساخته شده است. اقتباسها در تئاتر و فیلمهای کوتاه و آنها که فرصت معرفی جهانی نداشتهاند، بدون شک بسیار بیشتر از این تعداد است.
قلعه حیوانات با ترجمههای متفاوت در چندین نسخه به زبان فارسی ترجمه شده است. نسخه ترجمه امیر امیرشاهی (انتشارات جامی) را میتوانید در فیدیبو مطالعه کنید.
۱۹۸۴
۱۹۸۴ یک جهان پادآرمانشهریست و اورو
ل جزو اولین کسانی است که چنین جهانی را به تصویر میکشد. در این جهان سه کشور بیشتر وجود ندارد و شخصیت اصلی یعنی وینستون اسمیت، شهروند کشور اوشینیاست که از لحاظ جغرافیایی لندن امروزی را هم در برمیگیرد. در کشور اوشینیا قانون بیشتر از آن که نظمدهنده و امنیتبخش باشد، سرکوبگر است. همهچیز از خصوصیترین مسائل شهروندان تا فعالیتهای اجتماعی آنها تحت کنترل حاکمیت است. صفحههای نمایشگر بزرگ زندگی مردم را رصد میکنند و حقیقت تنها در آرمانهای «حزب» خلاصه میشود. شهروندان حق نوشتن، ازدواج و اظهار نظری جز آنچه حزب میگوید ندارند و همه باید مطیع «برادر بزرگ» که همان رییس حزب است، باشند. وینستون اسمیت اما در چنین جهانی تصمیم میگیرد آزادی را به زندگی خود برگرداند او عاشق زنی به اسم جولیاست و نمیخواهد حزب یا هرچیز دیگری مانع عشق او باشد.
جورج اورول همانطور که خودش بارها تایید کرده در این کتاب بهشدت به نظامهای تمامیتخواه میتازد و آشکارا ترس خود را از سلب آزادی و اختیار انسانها تحت چنین حاکمیتی ابراز میکند. او در تصویر کردن این جهان پادآرمانشهری نشان میدهد اگر قدرت به دست تمامیتخواهان بیفتد، این اجازه را خواهند داشت که به افکار انسانها هم نظارت داشته باشند. بهاینترتیب حتی زبان هم باید دستخوش تغییر شود. سیاستگذاران اوشینیا در یک برنامه بلندمدت تصمیم دارند واژههای «ممنوع» را از زبان حذف کنند تا حتی در تفکر چند نسل آینده اصولا معادلی برای واژههایی چون «آزادی» وجود نداشته باشد تا همه چیز در حزب خلاصه شود. دقت بینظیر در جزییات و ریزهکاریهای به تصویرکشیده شده از این شکل از سلطه، شاید از هیچکس جز اورول قابلانتظار نباشد.
با اقتباس از این اثر در سال ۱۹۵۶ فیلمی توسط مایکل ردفورد ساخته شد که با بازی درخشان جان هارت به موفقیت خوبی رسید.
آسوپاسها در پاریس و لندن
آسوپاسها در پاریس و لندن اولین کتاب اورول است و در روزهایی نوشته شده که او در اوج فقر و با تن دادن به شغلهای سطح پایین روزگارش را میگذراند. یعنی همان دورهای که در لندن و پاریس ظرف شستن در هتل و زندگی با مردم عادی را به کار نسبتا پردآمدش ترجیح داده بود.
در این کتاب رویکرد توجه به «مردم عادی» که اورول همیشه بر آن تاکید داشت، پررنگ است و نویسنده تلاش دارد تصاویر مخدوش از چهره فقر و زندگی فقرا را از ذهن مخاطب پاک کند. او میخواهد بگوید شادی همیشه در انحصار طبقه فرادست نیست و البته شعور و آگاهی اجتماعی در میان قشر فرودست چه بسا که یافتنیتر است.
هرگز برای گارسونها تاسف نخورید. بعضی وقت ها که شما در رستوران نشستهاید و نیم ساعتی به غذا خوردن مشغولید، در حالی که وقت مقرر رستوران پایان یافته، گمان میکنید که گارسون خسته که در اطراف شما پرسه میزند متوجه شماست و تحقیرتان می کند یا تاسف می خورد اما در واقع این طور نیست . در عین حال که ممکن است شما را نگاه کند ابدا به شما نمی اندیشد که پیش خود بگوید عجب آدم نادان و پرخوری است. او با خود فکر میکند روزی که توانستم پول کافی داشته باشم، خواهم توانست از سبک غذا خوردن این مرد تقلید کنم.
آسوپاسها در پاریس و لندن با ترجمههای مختلفی به بازار کتاب ایران معرفی شده و جدیدترین ترجمه را نشر ماهی به چاپ رسانده است. این کتاب را که توسط بهمن دارالشفایی ترجمه شده است.
همه جا پای پول در میان است
رمان «همهجا پای پول در میان است» در نسخه اصلی درواقع چنین نامی ندارد و با عنوان «به آسپیدیستراها رسیدگی کن» (Keep the Aspidistras flying) به چاپ رسیده است. گیاه آسپیدیسترا نمادی است از احترام به پول و زندگی طبقه متوسط قرن بیستم انگلستان که اورول در عنوان کتاب به مثابه نمادی از اهمیت پول به آن اشاره میکند. به همین دلیل مترجم ترجیح داده در ترجمه فارسی با صراحت بیشتری از آنچه مخاطب با آن روبهرو میشود، حرف بزند.
داستان، مربوط به نویسندهی جوانی است در جامعهای که در قبال پول یا باید تسلیم باشی و بپرستیاش و یا جنگ را در برابر خدای پول آغاز کنی. گوردون کاستاک، شغل پردرآمد و البته خانواده ثروتمندی داشت (هرچند این ثروت را به باد دادند) که برای جنگ مقابل خدای پول همه اینها را پشت سر میگذارد و به شغل کمدرآمدی مشغول میشود. به این ترتیب میتواند کار موردعلاقهاش یعنی شاعری را از سر بگیرد. اما رفتهرفته به حقایقی میرسد که حتی از تحمل زندگی در فقر سختتر هستند!