رهبری چیست؟ سوال سادهای است؛ اما هنوز هم یافتن پاسخی برای آن، چه برای مردم و چه برای مشاورین مشهور مشکل است. کوین کروس (Kevin Kruse)، نگارندهی مقاله، چندین کتاب در خصوص «ایجاد حس تعهد و تعلق خاطر به سازمان و افزایش انگیزه کارکنان» نوشته است اما به گفتهی خودش هنوز هم نمیتواند بیدرنگ تعریف رهبری را بیان کند. پس بهتر است اینگونه شروع کنیم که اصلا رهبری چه چیزی نیست…
رهبری هیچ ارتباطی با ارشد بودن یا جایگاه فرد در سلسلهمراتب یک شرکت ندارد
بسیاری از صحبتها در خصوص رهبری در یک شرکت، به مدیران ارشد سازمان ختم میشود. آنها فقط مدیر ارشد هستند. رهبری به خودی خود با رسیدن به یک سِمَت خاص اتفاق نمیافتد. ممکن است در چنین جایگاههایی این امکان برای شما فراهم آید، اما هیچ تضمینی وجود ندارد که شما رهبری را به دست بگیرید.
رهبری هیچ ارتباطی با عنوان شغلی ندارد
مشابه نکتهی قبل، داشتن یک عنوان شغلی سطح بالا، خود به خود شما را به رهبر تبدیل نمیکند. کروس در همهی صحبتهای خود بر این نکته تأکید دارد که شما برای رهبری نیازی به یک عنوان شغلی خاص ندارید. در حقیقت، شما میتوانید در دینداری، در همسایگی خود، در خانواده یک رهبر باشید بدون اینکه عنوانی را یدک بکشید.
رهبری هیچ ارتباطی به ویژگیهای شخصی ندارد
با گفتن کلمهی رهبر، بیشتر افراد به یاد یک شخصیت کاریزماتیک سلطهگر میافتند. ما معمولا چهرههای مطرح تاریخی نظیر ژنرال پاتون (General Patton) یا لینکولن (President Lincoln) را به یاد میآوریم. اما رهبری یک صفت نیست. برای رسیدن به جایگاه رهبری نیازی به خصایص کاریزماتیک و برونگرا نیست و افرادی که کاریزما دارند خود به خود رهبر نمیشوند.
رهبری به معنای مدیریت نیست
این نکته بسیار مهم است. رهبری و مدیریت هممعنی یکدیگر نیستند. به یک مدیر خوب همیشه نیاز است. مدیران وظیفهی برنامهریزی، سنجش، نظارت، هماهنگی، حل مسائل، استخدام، اخراج و خیلی کارهای دیگر را عهدهدار هستند. معمولا، مدیران به ادارهی امور میپردازند اما رهبران افراد را رهبری میکنند.
پس تعریف رهبری چیست؟
حال بیایید ببینیم که تعریف برخی از بزرگترین متفکران عرصهی کسبوکار چیست و ببینیم در تعاریف آنها چه اشتباهاتی وجود دارد.
تنها تعریف یک رهبر این است: فردی که پیروانی برای خود داشته باشد.
این توضیح واضحات به همان اندازه که ساده است، خطرناک نیز هست. یک سرلشکر ارتش را که ۲۰۰ سرباز تحت فرمان او هستند در نظر بگیرید. او هرگز از خانهاش خارج نمیشود و اصلا با مردان و زنان واحد خود حرفی نمیزند. شاید یک سری دستورات معمول توسط یک فرد پایینرتبهتر صادر میشود. فرض بر این است که نیروهای او هم مجبور هستند از دستورات پیروی کنند. آیا این سرلشکر واقعا یک رهبر محسوب میشود؟ در پاسخ باید گفت فرمانده بله، اما رهبر نه. مطمئنا دراکر یکی از باهوشترین متفکران کسبوکار مدرن محسوب میشود اما تعریف او از رهبری بیش از حد ساده است.
رهبری ظرفیتی برای ترجمان رویا به حقیقت است.
با هر بار آمدن بهار، شما چشماندازی برای باغ خود متصور میشوید و با تلاش و کوشش فراوان بوتههای هویج و گوجهفرنگی به بار مینشینند. آیا شما رهبر هستید؟ نه، فقط یک باغبان هستید. به نظر میآید که بنیس در تعریف خود نقش دیگران را فراموش کرده است.
با نگاه به قرن آینده، میبینیم که رهبران کسانی خواهند بود که دیگران را توانمند میسازند.
این تعریف دیگران را شامل شده است و توانمندسازی هم کار بسیار خوبی است. اما بعدش چه؟ من خیلیها را دیدهام که دیگران را توانمند کردهاند، از تماشاگران شورشی فوتبال گرفته تا کارمندان گوگل که به خاطر کنار نیامدن با سایر افراد شرکت شغلشان را از دست دادهاند. تعریف گیتس هیچ توجهی به اهداف و چشماندازها ندارد.
رهبری یعنی تأثیرگذاری، نه بیشتر و نه کمتر.
مینیمالیسم خوب است اما تا این حد به نظر زیادهروی است. یک سارق مسلح بر قربانی خود تأثیر میگذارد. مدیری که قدرت اخراج اعضای تیم خود را دارد با این کار تأثیرگذاری خواهد داشت. اما آیا این تأثیر، این سارق یا مدیر را به یک رهبر تبدیل میکند؟ تعریف مکسول، منبع تأثیر را از قلم انداخته است.
بنابراین رهبری یعنی چه؟
تعریف: رهبری یک فرایند مؤثر اجتماعی است که میزان تلاش دیگران در جهت دستیابی به یک هدف مشخص را به حداکثر میرساند.
به عناصر کلیدی این تعریف توجه کنید:
- رهبری ریشه در تأثیر اجتماعی دارد نه اختیار و قدرت.
- رهبری نیازمند دیگران است و اشاره میکند که نیازی نیست آنها حتما گزارش عملکرد بدهند.
- در این تعریف هیچ اشارهای به خصوصیات شخصیتی یا حتی عنوان شغلی نشده است. سبکها و روشهای فراوانی برای داشتن یک رهبری اثربخش وجود دارد.
- این تعریف شامل هدف هم میشود، نه تأثیری که هیچ نتیجهی مشخصی نداشته باشد.
- در انتها، چیزی که این تعریف را از بسیاری از تعاریف آکادمیک متمایز میکند حداکثرسازی تلاشهاست. بیشتر کارهای من در حوزهی ایجاد حس تعلق خاطر در کارکنان بوده است و نتیجهی آن تلاشِ اختیاری و مضاعف کارکنان است.
حدس من این است که از نظر فنی یک رهبر میتواند از تأثیر اجتماعی در جهت سازماندهی تلاشهای دیگران استفاده کند اما فکر میکنم کار مهم رهبری حداکثرسازی تلاشهاست. یک رهبر به جای اینکه بگوید: «هی جماعت، بیایید آماده شویم تا بتوانیم یک روز به قلهی آن کوه برسیم.» میگوید «آن قله را میبینید؟ بیایید ببنیم چقدر سریع میتوانیم به آن برسیم و هرکسی من را در این راه شکست بدهد، یک نوشیدنی مهمان من است.» نظر شما راجع به این تعریف چیست؟ تأثیر اجتماعی، دیگران، حداکثرسازی تلاشها در راستای یک هدف مشترک. آیا این عناصر کلیدی به کار شما میآیند؟
برگرفته از: forbes.com