اکثر سینماروها حداقل یک فیلم ترسناک را میشناسند که چند شب زندگی آنها را جهنم کرده است. حالا اگر در نگاهی کلیتر و همزمان متمرکزتر بهدنبال ترسناکترین سکانسهای تاریخ سینمای وحشت باشیم، چه فهرستی خلق میشود؟
سینمای وحشت گاهی لحظهای، گاهی چندروزه، گاهی چند هفتهای و گاهی ابدی ترسانده است.
از آثار کلاسیکی مانند بازسازی درخشان جان کارپنتر در قالب The Thing و خلاقیت به خرج دادن ماندگار ریدلی اسکات با «بیگانه» (Alien) تا فیلم های ترسناک جدید و متفاوتی که ساختار شکستند و میخکوب کردند. سینمای وحشت چه وقتی با The Exorcist نفسها بند آورد و چه زمانیکه به کمک The Babadook و Hereditary ترسهای نهفته را پیدا و بیدار ساخت، بارها توانست با سکانسهای متفاوت تعداد قابل توجهی از آدمهای متفاوت را تا اواسط جادهی جان دادن از شدت ترس ببرد. البته که هر کس باتوجهبه خاطرات، جنس افکار و شرایط مواجهه با فیلمهای ترسناک، شدت وحشت متفاوتی از آنها دارد. مثل نویسندهی این مقاله که دیگر نمیتواند فیلمهای قدیمی Child's Play را ببیند و آنها بیش از حد در کودکی وی را آزار دادهاند. ولی وقتی دربارهی «ترسناکترین سکانسهای تاریخ سینمای وحشت» مینویسیم، دیگر مسئله دربارهی شدت ترس من یا فردی دیگر نیست. بلکه مطلب از ابتدا تا انتها مشغول بحث راجع به فیلمها و لحظاتی میشود که روی تعداد قابل توجهی از انسانها و سلایق و چگونه ترساندن آنها تمرکز دارد؛ روی فیلمهایی که بیشتر از رقبای خود کابوس ساختند، صدای جیغ بلند کردند و بعضا ابداعگر مدلهایی از ترس سینمایی بودند.
هر جنسی از جنون فیلمهای خوفناک را که بخواهید، قطعا در یکی از سکانسهای فهرستشده درون این نوشته پیدا میشود؛ ایجاد وحشت با المانهای وحشیانه و تصاویر بهشدت خشن و خونآلود، فضاسازیهای آرامآرام و آزاردهنده برای رونمایی ناگهانی از یک لحظهی انفجاری میخکوبکننده یا استفاده از هیولاهایی بدچهره و خلقشده با قدرتمندترین گریمها و جلوههای ویژهی کامپیوتری ممکن. اشتراک سکانسهای متفاوت یادشده در چیست؟ آنها جواب میدهند؛ میترسانند! گاهی برای چند دقیقه میترسانند، گاهی برای چند شب میترسانند و گاهی برای همیشه در گوشهای از ذهن آرام میگیرند و بیرون نمیروند.
پس اگر میخواهید علل شکلگیری برخی از بدترین کابوسهای خود را مرور کنید یا چند تصویر تازه برای کابوسسازی به مغز خویش بدهید، ابایی از اسپویل کردن بخشهایی از داستانهای ۲۵ فیلم ترسناک معرکه برای خود ندارید، از مطالعهی توضیحاتی نهچندان دلنشین برای شرح سکانسهایی اینگونه آزار داده نمیشوید و از برخی قاببندیهای آزاردهندهی سینمای وحشت هم گریزان نیستید، قدم به صفحهی درستی گذاشتهاید. فراموش نکنید که این نوشته به هیچ عنوان بیستوپنج سکانس/اثر برگزیده را رتبهبندی نکرده است.
سکانس شکافته شدن بدن از درون در Alien
سال اکران فیلم: ۱۹۷۹
یکی از نکات متمایزکنندهی «بیگانه» ریدلی اسکات نسبت به آثار ترسناک مشابه آن، داستانگویی آرامسوز این فیلم است؛ روایتی که در آن با ترس کلاستروفوبیایی، وحشت فضایی و عدم مواجهه با تهدید ناشناختهشدهی موجود، مخاطب به نهایت درگیری با وضعیت کاراکترها میرسد. همین هم سبب میشود که در لحظهی تولد شوکهکنندهی هیولا بیننده مقابل جامپاسکری قرار بگیرد که انگار ناگهان ترس حاضر در چندین و چند سکانس را روی صورت وی میکوبد. ولی ترسناکترین سکانس این فیلم چند دقیقه بعد از آنچه توصیف شد، از راه میرسد. وقتی کین در حال بهبودی است، اعضای گروه میخواهند از یک وعدهی غذایی لذت ببرند و ناگهان او به حال تشنج و خفگی روی میز میافتد و موجودی سوسمارمانند و کوچک خود را از سینهی شکافتهشدهی وی بیرون میکشد؛ خالق یک ترس بدنی جدی برای مخاطب مخصوصا در سال ۱۹۷۹ و به وجود آورندهی مجموعهای که سالهای سال وحشت فضایی را تحویل مخاطبهای خود داد.
سکانس رخنهی بابا در اتاق خواب در The Babadook
سال اکران فیلم: ۲۰۱۴
«بابادوک» آنقدر قدرتمند بود که امروز دیگر فیلم ناشناختهای نیست. اثری پرشده از اندوه و بهرهبرده از روشهایی عالی برای بیان پیامهای مرتبط با برابری انسانها که شاید بیشتر از یک فیلم ترسناک یک درام خانوادگی باشد. ولی هیولایی دارد که آن را از یاد نخواهید برد؛ موجودی بهشدت خوفناک که در مرکز این داستان پرفکر و مرتبط با دو جهان قرار میگیرد و مخاطب و املیا را دست میاندازد. بابادوک وقتی که صدایی متناسب با اسم خود را تولید میکند، وارد اتاق او میشود. او روی کاغذ متفاوت با موجودات دهشتناک دیدهشده در سری فیلمهایی مانند Conjuring و Insidious نیست. ولی کارگردانی مریض و عجیب جنیفر کنت درکنار نقشآفرینی عمیق اسی دیویس از رخنهی وی به اتاق سکانسی میسازد که پربیراه نیست اگر بگوییم برخی افراد نمیتوانند و نباید آن را به تماشا بنشینند. صداگذاری دهان مخاطب را خشک میکند، تاریکی تعلیق را به نهایت خود میرساند و بوم؛ بابا، دوک، دوک ظاهر میشود.
سکانس گوشهی اتاق در The Blair Witch Project
سال اکران فیلم: ۱۹۹۹
افرادی که میگویند فیلم ترسناک بهشدت کمبودجهی «پروژه جادوگر بلر» بهمعنی واقعی کلمه وحشتناک نیست، احتمالا صرفا در یک گروه طبقهبندی میشوند؛ افرادی که The Blair Witch Project را تا انتها ندیدهاند. این اثر مستندمانند که یک پدیدهی سینمایی و یکی از سودآورترین آثار جهان هنر هفتم به حساب میآید، در آن لحظهای به اوج وحشتآفرینی خود میرسد که هیتر میفهمد مایک در گوشهی آن خانهی ترکشده ایستاده است. اگر فیلم را بهصورت کامل تماشا کردید، به این لحظه رسیدید و احساس پارهپاره شدن از درون به خاطر شدت دهشتناکی عمیق سکانس مورد بحث را نداشتید، شما جزو شجاعترین تماشاگرهای فیلمهای ترسناک به حساب میآیید! آن جیغها که انگار میتوانند تا ابد به روح و روان تماشاگر آسیب بزنند و مایک که از جای خود تکان نمیخورد، به این سادگیها ذهن را ترک نمیکنند. از همه دردناکتر و ترسناکتر هم اینکه فیلم هیچ توضیحی راجع به آنها ارائه نکرده است؛ شما هستید و ترسی که بیننده را رها نخواهد کرد.
سکانس زنده شدن راهبه در The Conjuring 2
سال اکران فیلم: ۲۰۱۶
حتی افرادی که میگویند The Conjuring 2 به اندازهی «احضار» (The Conjuring)، محصول سال ۲۰۱۳ میلادی اثر خوبی نبود، نمیتوانند ترسناکی آن سکانس لعنتی را انکار کنند؛ سکانسی که ترسناکترین عنصر آن طی اکثر دقایق فیلم کاملا در حاشیهی قصه قرار داشت و ناگهان به قدری فریاد تماشاگر را بلند کرد که استودیو مجبور شد فیلمی جداگانه و مخصوص آن بسازد! در خانهی وارنها، درون ذهن کاراکتر تصویری مبتنی بر یک تعقیبوگریز خوفناک توسط شیطانی به اسم Valak شکل میگیرد. جیمز وان تعلیق را به طرز دیوانهواری افزایش میدهد، سایهای سیاه در دیوار حرکت میکند و به پشت نقاشی صورت راهبه میرسد و با آزاردهندهترین جهشی که میتوانید فکرش را بکنید، مثل یک بلای دفعناشدنی بر سر تماشاگر نازل میشود. اکثر افرادی که در سینما The Conjuring 2 را دیدند، بعد از این سکانس حال مناسبی نداشتند و کسی هم نمیتواند آنها را از این بابت سرزنش کند.
هرچند مجموعهی «احضار» اصلا با تبدیل کردن عناصری ظاهرا فرعی به برخی از جدیترین کابوسهای مخاطب خود غریبه نیست و همیشه این کار را با ترکیب واقعیت و خیال انجام میدهد. به همین خاطر در فرمی متفاوت اما بهشدت ترسناک برای تعدادی از بینندگان، از جایی به بعد عروسک آنابل هم مثل نقاشی راهبه نفسهای زیادی را بند آورد. پس اگر این مقاله به اندازهی کافی خواب امشب را برای شما به هم نریخته است، شاید باید بفهمید که «آنابل» چه جایگاهی در The Conjuring (احضار) دارد.
سکانس مواجههی نخست با هیولاها در The Descent
سال اکران فیلم: ۲۰۰۶
نیل مارشال در سال ۲۰۰۶ میلادی اثری را به روی پردههای نقرهای فرستاد که همچنان عدهای از آن بهعنوان ترسناکترین فیلم دو دههی گذشته یاد میکنند. ساختهای که نهایت استفاده را از فضاهای بسته و کمنور برای قلقلک دادن احساس تنگناهراسی درون وجود مخاطب میکند و درون محیطهایی تونلمانند و غارگونه جریان یافته است. چند زن که در سالهای اخیر مشکلات و دردهای زیادی داشتهاند، به امید از یاد بردن پیچیدگیهای آزاردهندهی زندگی خویش کورکورانه قدم به محیطی دهشتناک میگذارند.
البته که در ابتدا همهچیز طبیعی به نظر میرسد. ترسها حاصل کابوسهای پوشالی جلوه میکنند، هیولاها شاید صرفا حاصل ترکیب صداهای محیطی با تصورات کاراکترها باشند و اصولا عنصر واضحی برای به وحشت انداختن مخاطب وجود ندارد. ولی بالاخره زمان مواجهه با هیولاها میرسد و ای وای که فیلم چهقدر طی آن لحظه خوفناک است. مارشال در آن سکانس انقدر مخاطب را درون دغدغههای دراماتیک کارکترها فرو میبرد و همچنین با تعلیقی آرامسوز دیوانه میکند که بیننده نمیداند باید مهیای ترسیدن باشد یا به دیالوگها گوش فرا دهد! سپس همهی اینها وسط گم شدن تماشاگر در فیلم و محیطهای آن ناگهان با یک جامپاسکر درخشان محو میشوند. The Descent تا انتهای کار روشهای زیادی را برای به خوف انداختن تماشاگر به کار میبرد ولی آن لحظهی نخست شنیدن صدای گریهی بچهها، آماده نبودن و در یک لحظه جیغ زدن به طرز عجیبی میخکوبکننده است. مانند سکانس دیگری از فیلم که بهجای استفاده از جامپاسکر ناگهان به مخاطب میفهماند که طی ثانیههای گذشته در کجای تصویر چه موجودی قرار داشته است.
سکانس پایانی در Don't Look Now
سال اکران فیلم: ۱۹۷۳
Don't Look Now یک ویژگی عجیب دارد و آن هم این است که تقریبا هیچکس تا پیش از لحظات پایانی فیلم دقیقا نمیداند دارد طی دقایق آن از چه موجودی میترسد! تماشاگر صرفا میداند که در جهان اثر ناشناختهای شیطانی در گوشهها میخزد و به طرز غیر قابل درکی کاراکتر اصلی را آزار میدهد. پیشزمینهی وحشت ایجادشده هم برای ما در ثانیههای آغازین اثر آن است که مرد حاضر در مرکز توجه فیلم، دختر کم سنوسال خود را طی یک حادثه در آمریکا از دست داده است و اکنون درون کشور دیگری روز و شب میگذراند. حتی کاراکتر اصلی قصه نمیداند آیا وی وضعیت عجیبی دارد که منجر به شکلگیری صحبتهایی آزاردهنده بین او و دیگر مردم میشود یا هرکس که قدم به شهری درون کشوری متفاوت با محل زندگی همیشگی خود بگذارد، باید پذیرای چنین مواردی باشد. Don't Look Now بارها حتی مخاطب خود را نیز به شک و اشتباه میاندازد. طوری که تماشاگر پس از دیدن برخی قابها میگوید آیا نورپردازی و فیلمبرداری عامدانه میخواهند سینمارو را متوجه وجود خطر کنند یا صرفا برآمده از میل کارگردان به ارائهی این جنس از تصاویر هستند؟ آیا واکنش مرد هنگام دیدن همسر و فرزند درون رویاهایی آزاردهنده خبر از وجود تهدیدی بزرگ برای جان او میدهند یا این هم یکی از اتفاقاتی است که برای بسیاری از آدمهای داغدیده میافتند؟ Don't Look Now استاد ایجاد این سؤالها است؛ آیا باید ترسید؟ آیا عنصری برای وحشت کردن من وجود دارد و اگر بله، دقیقا از چه تهدیدی باید بترسم؟
همهی اینها اما درنهایت به یک سکانس اختتامیه میرسند که نفس را بند میآورد و بهگونهای به آن ۱۰۰ دقیقه تعلیقسازیِ عجیب معنا، عمق و وضوحی تلخ میبخشد که بیننده راهی به جز جیغ کشیدن از درون نداشته باشد.
سکانس چرخش سر در The Exorcist
سال اکران فیلم: ۱۹۷۳
فیلم بحثبرانگیز ویلیام فریدکین که از روی رمانی که میگفت رخدادهایی واقعی را تبدیل به قصه کرده است، انقدر تماشاگرها را در سال اکران ترساند که باعث شد برخی از آنها پس از دیدن این فیلم کارهای عجیبی انجام دهند. در سال اکران برای همه عجیب بود که The Exorcist چهقدر همزمان به وحشت میاندازد و سرگرم میکند. چهطور ممکن بود که فیلمی که غالب بینندگان شدت ترس آن را غیر قابل تحمل میدانستند، در اکثر سانسها سالن خالی نداشته باشد؟
ترسناکترین سکانس «جن گیر» برای اکثر بینندگان طی لحظهای از راه رسید که دختر تسخیرشده بهجای راحت شدن از مشکل خود سر خویش را ۱۸۰ درجه چرخاند و اینگونه به تماشاگر و مادر وحشتکرده نگاه انداخت. The Exorcist لحظات آزاردهندهی زیادی دارد و در نقطهی اوج خود هم مجددا از این عنصر بهره میبرد. ولی نخستین چرخش کامل سر به قدری کریه، به طرز عجیبی خشونتآمیز و در فرم زجرآوری شوکهکننده بود که پس از آن مخاطب بهگونهای سر جای خود خشک میشد که دیگر چرخاندن سر و نگاه نیانداختن به سکانسهای اثر برای وی سخت میشد.
سکانس برش صورت در Eyes Without a Face
سال اکران فیلم: ۱۹۶۲
کارگردان «چشمان بدون چهره» فیلمسازی را با آفرینش مستندها آغاز کرد و تاثیر این سابقه را به زیبایی میتوان در اثر ترسناک، شاعرانه و مهم او نیز به تماشا نشست. این فیلم راوی داستان پدری درمانده است که پس از زشتچهره شدن دخترش در یک تصادف، شبها مشغول قتل زنها، برش صورت آنها و امتحان کردن هرکدام روی دختر خود میشود. اما فیلم حتی از سطح تصور شما پس از خواندن این خلاصه هم آزاردهندهتر است. چون فیلمساز برای نمایش اکثر سکانسها رسما از قاببندیها و حرکتهایی بهره میبرد که به آرامی و با جزئیات، به سبک مستندها همهچیز را به نمایش میگذارند. سکانس بدنام جراحی اصلی در فیلم هم با همین جنس از فیلمبرداری کموبیش مثل تماشای مستندی از رخ دادن چنین رویداد جنونآمیزی تکاندهنده میشود؛ تا جایی که ترس و تنفر سرتاسر وجود تماشاگر را فرا بگیرد.
سکانس واکنش آلرژیک در Hereditary
سال اکران فیلم: ۲۰۱۸
آری استر ورود عجیبی به جهان کارگردانی فیلمهای بلند داشت؛ با اثری ترسناک، بزرگسالانه و موفق در به چالش کشیدن تماشاگر که بارها و بارها قانونشکنی میکرد و اینگونه وحشت میساخت. نخستین لحظهی واقعا شوکهکنندهی آن اما با مرگ چارلی از راه رسید. چارلی در فیلم شبیه آن شخصیتهایی بود که در دنیای آثار سینمایی ترسناک کلاسیک باید زنده بمانند و بعد از جایی به بعد خودشان تبدیل به بلای جان شخصیتها شوند؛ همان کم سنوسالهای تسخیرشدهی خوفناک. ولی این قصهی استر نبود. چارلی جان داد؛ به ناگهانیترین، باورپذیرترین و همزمان عجیبترین حالت ممکن. اتفاقی که افتاد حتی ربطی به ماهیت آشنای فیلمهای ترسناک هم نداشت و از این جهت وحشتآور بود که میدانستیم میتواند در دنیای واقعی رخ بدهد. یک دخترِ مبتلا به آلرژی که اگر آجیل بخورد راه تنفس او تنگ میشود، سر خویش را برای نفس گرفتن از ماشین بیرون آورد. همزمان با حرکت اتومبیل با سرعت بالا نیز در لحظهای استرسزا برای وی، برادرش و تماشاگر سر او به نقطهی برخورد کرد و بهسادگی قطع شد.
کارگردان سرتاسر این پروسه از لحظهی خورده شدن کیک توسط چارلی تا کات زدن بهصورت بهتزدهی برادر او را انقدر عالی برنامهریزی و اجرا کرده است که نفس تماشاگر هم پا به پای کاراکترها بند بیاید. فارغ از آن که چارلی شبیه به شخصیت اصلی Hereditary به نظر میرسید و حتی خارج از اتمسفر سینمای وحشت هم کشتن سریع او آزاردهنده تا حدی باورنکردنی جلوه میکرد.
سکانس افتتاحیه در Jaws
سال اکران فیلم: ۱۹۷۵
«آروارهها» استیون اسپیلبرگ بیشتر بهعنوان پدر بلاکباسترهای سینمایی مدرن شناخته میشود. ولی در دنیای آثار ترسناک، استرسآور و تعلیقزا نیز فیلم او کارهای بزرگی برای سینمای پرمخاطب انجام داده است. زیباترین شاهد مثال برای اثبات این ادعا را نیز میتوان در سکانس ابتدایی مهم اثر دید؛ طی همان دقایقی که در آنها تهدیدی ناشناخته میکُشد و در دل آب، انسانها را از بین میبرد. ناگهان زنی که در حقیقت یک بازیگر بدل است که پای او را به چند غواص بستهاند، در اقیانوس فرو میرود و صدای موسیقی متن ماندگار جان ویلیامز به گوش میرسد. تعلیق ایجاد میشود، مخاطب روی صندلی قفل شده است و همهچیز برای روایت سینمایی قصهای مرتبط با تهدید به وجود آمده به خاطر حضور یک قاتل عظیم در آبها مهیا به نظر میآید.
سکانس تجربهی ماورایی در Martyrs
سال اکران فیلم: ۲۰۰۸
Martyrs یکی از نتایج جنبشی بین فیلمسازهای فرانسوی بود که منجر به تولید فیلمهای ترسناک بهخصوص متعددی شد. حمله به خانه، سکانسهای خشونتآمیز بزرگسالانه، محیطهای پرشده از خون و موارد تهوعآور دیگر همگی عناصری آشنا در این فیلمها هستند و Martyrs نیز ابایی از استفاده از آنها ندارد. فیلم به گروهی از افراد قرارگرفته زیر چتر فرقهای عجیب میپردازد که با شکنجهی انسانها و رساندن آنها به سر حد مرگ، میخواهند رازهای زندگی پس از حیات فانی را کشف کنند.
ترسناکترین سکانس فیلم؟ سکانس پایانی آن که طی دقایقش یکی از کاراکترهای اصلی، زنده در حال تحمل یکی از دردناکترین بلاهایی است که میتواند بر سر بدن انسان بیاید و بدتر از همه آن که او درنهایت هم زنده میماند. آزمایش جواب میدهد و او برای مدتی قدم به دنیای بعدی میگذارد. دانشی که از آن دنیا به این دنیا انتقال داده میشود اما حتی برای دیوانههایی که چنین آزمایشهای دهشتناکی را روی انسانها انجام دادند، دیوانهکننده است.
سکانس شکستن دو پا در Misery
سال اکران فیلم: ۱۹۹۰
اگر هدف مخاطب سنجش میزان استفادهی یک فیلم از سکانسهای زجرآور با محوریت نازل شدن بلاهای مختلف بر بدن انسانها باشد، برخی قسمتهای Saw و Hostel احتمالا مریضترینها هستند. ولی وقتی قصد سنجش شدت تاثیرگذاری دردناک و عمیق سکانسهایی اینچنین روی تماشاگر را داشته باشیم و در اینباره فهرست تهیه کنیم، احتمالا از بسیاری جهات نمیتوانیم فیلمی غیر از Misery راب راینر را به رتبهی نخست بفرستیم. راینر نه قطرات خون زیادی را روی زمین جاری میکند و نه چشم شخصیت را طی این سکانس بیرون میکشد و مقابل مخاطب میاندازد.
ماجرا وحشتناکتر از این حرفها است؛ طوری که یادآوری آن هم اذیتکننده به نظر میرسد. تکهای چوب بین پاهای شخصیت گذاشته میشود و آنها را به کمک چرخش یک پتک از مچ قطع میکند؛ صدای خرد شدن و درد را میشنوید؟ یادتان میآید که پس از آن پاهای او از مچ چه فرمی داشت؟ شرح آزاردهندهی سکانس توسط آن جنایتکار کثیف را به یاد دارید؟
سکانس شب بیستویکم در Paranormal Activity
سال اکران فیلم: ۲۰۰۹
پس از «پروژه جادوگر بلر» کسی انتظار نداشت که یک فیلم مستقل دیگر هم با استفاده از ایدهی القای حس تماشای ویدیوهای واقعی پیداشده به مخاطب بتواند قواعد فیلمسازی در دنیای آثار ترسناک را به روز کند. ولی اورن پلی با مشورت استیون اسپیلبرگ چنین اثری را آفرید. آن ویدیوی پرسرعت موجود در Paranormal Activity که تماشا شدن میکا توسط کیتی درکنار تخت او را به تصویر میکشید، باعث شد تعدادی از سینماروها بهصورت جدی شبها را برخلاف عادت همیشگی در اتاقهای جداگانه با درهای قفلشده سپری کنند. اصلا خاصیت اینگونه فیلمهای ترسناک آن است که سوالی پراهمیت را در زندگی مخاطب پررنگ میسازند؛ چه میشود اگر چنین اتفاقی واقعا رخ بدهد؟
با همهی اینها بهترین سکانس فیلم در انتهای آن از راه رسید؛ در شب بیستویکم. وقتی نسخهای کاملا تسخیرشده از کیتی اتاق را ترک کرد، با سیلی از جیغها میکا را فریب داد و بیرون کشید، سکوتی شاید پایانناپذیر را حکمفرما ساخت و سپس او را به مرکز تصویر انداخت و به سراغ بلعیدن وی رفت. البته این درک اکثر تماشاگرها از آن پایانبندی بود و شاید اتفاق رخداده از این هم ترسناکتر.
سکانس قتل در حمام در Psycho
سال اکران فیلم: ۱۹۶۰
آلفرد هیچکاک زیرژانر اسلشر را خلق نکرد ولی بدون شک شخصی است که ناگهان آن را با یک فیلم چندین و چند رتبه بالاتر آورد؛ با سکانسی با محوریت مرگ کرین در حمام در فیلم Psycho. سکانسی که قوانین پخش فیلم در آن زمان را به چالش کشید، تعداد قابل توجهی از افراد را ترساند، احتمالا پای دو یا سه عنصر تازه را به سینمای وحشت باز کرد و بدون نمایش بریده بریده شدن بدن توانست کاری کند که دل مخاطب به حال جسم ضعیف و بیچارهی خود نیز بسوزد! چاقو بالا و پایین میرفت و فیلمساز قربانی را به طرز دردناکی نشان نمیداد. کارگردان این صحنه را ایدهآل پایهریزی کرده بود. بارها و بارها مخاطب را در انتظار انفجار نگه داشت و به این انتظار پاسخی نداد. سپس قاتل را پشت پردهی حمام مثل یک موجود فرازمینی به تصویر کشید. اجازه داد موسیقی متن اثر تنها را به اندازهی کافی بلرزاند و سپس روی قاتل، وسیلهی قتل و درنهایت خون گمشده در سیاهوسفیدی تصویر تمرکز کرد. اگر همهی اینها هم درکنار یکدیگر صرفا توانایی زخم زدن به تماشاگر را داشتند، تدوین جرج توماسینی که باتوجهبه کاتهایش انگار در جنون کم از نورمن بیتس نداشت، وظیفهی پاشیدن نمکی روی زخم را برعهده گرفته بود که درد و وحشت مخاطب را مخصوصا در دههی ۶۰ میلادی بهشدت افزایش میداد.
سکانس کشیده شدن درون تاریکی در [REC]
سال اکران فیلم: ۲۰۰۷
اگر دیدن یکی از بهترین سریالهای پرهیجان چند سال اخیر به اسم Money Heist باعث شده است به تماشای فیلمها و سریالهای اسپانیایی علاقهمند شوید، فیلمهای [REC] میتوانند به سرعت کاری کنند که دیگر با احتیاط سراغ آثار جهان هنر هفتم با این زبان بروید! [REC] که در ساختار تصویری کموبیش همجنس با «فعالیت فراطبیعی» و «پروژهی جادوگر بلر» است، درون یک ساختمان تحت قرنطینه در اسپانیا پیش میرود؛ بارسلونایی آلودهشده به ویروس تبدیلکنندهی انسانها به زامبیها. پروتاگونیست فیلم یک اخبارگو است که میخواهد دربارهی بسته شدن کامل و مرموز ساختمان گزارشی تهیه کند و سپس با وارد شدن به قرنطینه تبدیل به سرتیتر اصلی اخبار میشود. تماشای [REC] مثل سوار شدن روی یک ترن هوایی غیراستاندارد است که تجربهی حضور در آن لحظه به لحظه اذیتکنندهتر میشود. بدتر از همه آن که شاید سکانس پایانی اثر ترسناکترین سکانس آن باشد.
در دل تاریکی و در اوج سکوت، انجلا درحالیکه ظاهرا شانس خوبی برای خارج شدن و جان سالم به در بردن دارد به عمق تاریکی کشیده میشود. البته این بار دوربین هم جرئت دنبال کردن او را نداشت. دوربین به زمین میافتد و انجلا از تماشاگر فاصله میگیرد. از اینجا به بعد را هیچکس نمیتواند و نباید ببیند.
سکانس ویدیوی نفرینشده در The Ring
سال اکران فیلم: ۲۰۰۲
آنهایی که بازسازی هالیوودی فیلم ژاپنی «حلقه» را در تاریخ اکران یا حداقل زمانیکه هنوز ترس عمومی آن محو نشده بود به تماشا نشستند، بعضا چندین و چند روز میخواستند این تجربه را فراموش کنند. فیلمی پرشده از سکانسهای اذیتکننده که پس از دیدنش راه رفتن درون راهروهای خانه هم سختتر میشد و کاری کرد نگاه انداختن به تلویزیون طی برخی از ساعات روز برای عدهای تا مدتی دشوار شود.
از چهرههای نابودشدهی قربانیها تا خروجش از در و دیوار؛ فیلم عناصر وحشتآور متعددی داشت. اما ترسناکترین عضو خانوادهی عناصر ترسناک The Ring همان ویدیو بود؛ همان ویدیوی غیر قابل توصیف مریض شکلگرفته بر پایهی ترکیب تصاویری ظاهرا بیربط از درختی شعلهور و زنی که موهای خود را شانه میزد. آن صدای جیغ دردآور. آن نگاه پنهانشده پشت سیاهیها. نیازی به ادامه دادن نیست.
نویسنده از مرور این جزئیات به بهانهی نوشتن دربارهی آنها پشیمان است.
سکانس مادر و فرزند در Rosemary's Baby
سال اکران فیلم: ۱۹۶۸
«بچهی رزماری» دقیقه به دقیقه تنش خود را افزایش و کاهش میدهد تا مخاطب هرگز نداند در کدام مرحله از تماشای فیلم باید آرام بگیرد و همیشه خواسته یا ناخواسته انتظار بدترینها را بکشد. پس از رخ دادن اتفاق کلیدی و خوفناک فیلم، کارگردان گاهی از برخی سکانسها استفاده میکند که بیننده فاجعهی رخداده را از یاد نبرد. ولی وقتی رزماری پس از تولد کودک از خواب برمیخیزد و با آپارتمان خالی خود مواجه میشود، فیلم به غلیان میافتد و همهی آن سکانسها نشان میدهند که مشغول فضاسازی برای چه رخدادی بودهاند. رزماری در همین حین اتاقی مخفی را در خانه مییابد که همسر و همسایههای او درونش حضور دارند و مشغول برنامهریزی برای تحویل گرفتن بچهی شیطانی وی هستند. پولانسکی استادانه کودک را نشان نمیدهد. ما فقط توصیف رزماری از او را میشنویم:
شما با او چه کار کردهاید؟ بر سر چشمهای او چه بلایی آوردید؟
سکانسهای فیلم ترسناک در Scream
سال اکران فیلم: ۱۹۹۶
وس کریون در مقام کارگردان و کوین ویلیامسون بهعنوان نویسنده در Scream یک مدل فیلم ترسناک را از ابتدا زنده کردند؛ فیلمی که برخی منتقدها آن را دارای قویترین افتتاحیه بین تمام فیلمهای ترسناک تاریخ میدانند. یک غریبه، چند تماس ناشناس و دختری تنها در خانه که میداند درون فیلمهای ترسناک طی چنین موقعیتی چه اتفاقی رخ میدهد. آدمها اکنون فیلمهای زیادی دیدهاند که طی آنها شخصیت اصلی در همان دقایق نخست سلاخی میشود. همچنین بسیاری از تماشاگرهای جدید قبل از دیدن Scream با آثار قابل قبولی مواجه شدند که حاصل الهامگیری صحیح از آن هستند. ولی به طرز عجیبی همچنان فیلم سال ۱۹۹۶ کریون در سبک خود کمنظیر است. Scream در بهترین سکانسها و مخصوصا برترین سکانس خود به کمک یک صداگذاری فوقالعاده پرجزئیات فضاسازی میکند و وقتی مخاطب مشغول اندیشیدن کامل به چالشهای قرارگرفته در مقابل کاراکتر اصلی فیلمنامه شد، با یک جمله از سوی قربانیکننده خطاب به قربانی نفسها بند میآورد:
سؤال این نیست که من چه کسی هستم. پرسش آن است که کجا ایستادهام؟
سکانس حملهی جک در The Shining
سال اکران فیلم: ۱۹۸۰
اقتباس سینمایی نامعمول و درخشان استنلی کوبریک از شاهکار ادبی استیون کینگ به قدری اثر بزرگی بود که حتی منتقدهای حرفهای و تعدادی از فیلمسازهای لایق احترام هم سالها بعد از اکران آن به عظمتش اعتراف کردند. فیلمی خالی از جامپاسکرهای مرسوم که عمیقتر و سوزانندهتر از عادت مخاطب میترساند و سخت میتوان یکی از سکانسهای The Shining را بهعنوان خالق ترسناکترین لحظاتش انتخاب کرد. بالاخره مشغول صحبت دربارهی اثری هستیم که با جک تورنس قدم به قدم تا دیوانگی را به تصویر میکشد و گاهی فقط با دنبال کردن سهچرخهی کودکی کم سنوسال تعلیق را در وجود مخاطب به اوج خود میرساند. بر کسی پوشیده نیست که لحظهی خروج زن شیطانی از پشت پرده و مواجهه با دخترهای دوقلو به طرز نابودکنندهای ترسناک هستند. ولی دهشتناکترین سکانس «درخشش»، عمیقترین، تحسینشدهترین و درخشانترین سکانس آن است. همان سکانسی که جک، همسر او و یک تبر دقایقش را تشکیل میدهند.
اجرای عجیبوغریب جک نیکلسون، قاببندیهای غیرمنتظرهی کوبریک و صدای فریادها و جنس نگاه شلی دووال همه و همه سکانس مورد اشاره را که میتوان مدتها مشغول بررسی ارجاعات و استعارههای ایستاده درون آن شد، به ترسناکترین سکانس یکی از ترسناکترین شاهکارهای فلسفی تاریخ سینما تبدیل کردند.
سکانس افشاسازی بزرگ در Sleepaway Camp
سال اکران فیلم: ۱۹۸۳
طی اکثر ثانیهها فیلم Sleepaway Camp مانند دیگر اسلشرهای نوجوانانهی دههی هشتاد میلادی به نظر میرسد که در آنها چند دانشآموز یکی پس از دیگری توسط قاتلی مرموز به قتل میرسند. البته در این فیلم تعدادی از قتلها به مراتب خلاقانهتر از آنچه درون آثار مشابه میبینید رخ میدهند و مثلا هزار نیش زنبور یک انسان را از پا میاندازند. ولی وحشت حقیقی فیلم نهفته در پایانبندی آن است که یک پیچش داستانی درستوحسابی را تقدیم تماشاگر میکند. هنگامی که دختر ساکت و مورد ظلمقرارگرفته درون قصه نهتنها در نگاه تماشاگر تبدیل به همان قاتل مرموز میشود، بلکه ظاهر و پوشش او حقایق به مراتب تلختری از تمام اتفاقات پیشآمده در بخشهای دیگر فیلم را فاش میسازند؛ حقایقی مرتبط با ترسی ابدی از زندگی در خانوادهای که یکی از اعضای آن تفکراتی وحشتناک را بر یک نوجوان تحمیل میکند.
سکانس ظاهر شدن صورتچرمی در The Texas Chainsaw Massacre
سال اکران فیلم: ۱۹۷۴
ساختهی توبی هوپر به اسم «کشتار با اره برقی در تگزاس» همچنان در نگاه برخی افراد حکم یکی از آثار ترسناکی را دارد که بیش از اندازه در برخی جهات گام برداشتهاند و باید برای تعداد قابل توجهی از بینندهها مضر تلقی شوند. این فیلم که مدتزمان آن به ۹۰ دقیقه هم نمیرسد، در یکسوم آغازین خود هیچ لحظهی ترسناک خاصی ندارد. اما وقتی صورت چرمی از راه میرسد، دیگر فیلم به تماشاگر اجازهی نفس کشیدن درست هم نمیدهد. یک جوانِ مثلا شجاع و در حقیقت احمق بهدنبال سوخت برای ماشین خود قدم به خانهی او میگذارد و در همین حین، صورتچرمی برای وی و مخاطب آشکار میشود. او عملا جسم شکار خویش را نابود میکند، جنازه را روی زمین میکشد و به اتاق قصابی میبرد. در به روی مخاطب کوبیده میشود و تماشاگر بیشتر از این میترسد که مگر جنایت دیگری را هم میتوان یافت که قابل انجام دادن روی آن جسم بریدهبریده باشد؟ فیلم پس از این هم سکانسهای ترسناک قدرتمندی دارد. ولی لحظات گفتهشده یا از این سکانس وحشت کمتری را ارائه میدهند یا هماندازه با آن بدن تماشاگر را به لرزه میاندازند.
سکانس حملهی قلبی در The Thing
سال اکران فیلم: ۱۹۸۲
در میان فیلمهایی که از Body horror برای به هم ریختن اعصاب تماشاگر بهره میبرند، غیر از ساختههای باشکوه دیوید کراننبرگ کمتر اثری به The Thing جان کارپنتر نزدیک شده است. مخاطب دشمن یا هیولا را نخستین بار وقتی میبیند که او مشغول تغذیه از سگهای هاسکی میشود. مواجههی بعدی هم زمانی رخ میدهد که او قصد جذب بدن کاراکتر بازیشده توسط پیتر مالونی را دارد. وحشتناکترین حضور وی در قاب تصویر اما وقتی رخ میدهد که نوریس دچار حملهی قلبی میشود و دکتر میخواهد با دستگاه شوک نجاتش دهد. در این لحظه سینهی نوریس گشوده میشود و دهانی عظیم و پرشده از دندانهای بُرَنده را به نمایش میگذارد. دست شخصی که میخواست نوریس را نجات دهد از جا درمیآید و سپس مکردی با بازی کرت راسل به سمت موجود با آتش یورش میبرد.
کارپنتر طی این لحظات با جلوههای ویژهی میدانی پیادهشده توسط تیم ساخت اثر بیداد میکند و جامپاسکرسازی صحیح را درس میدهد؛ در سکانسی که سینمارو را هماندازه اذیت میکند و به خوف میاندازد.
سکانس حذفشده در (The Vanishing (Spoorloos
سال اکران فیلم: ۱۹۸۸
شوربختانه دنیا با The Vanishing به یاد یک فیلم سینمایی هالیوودی با بازی جف بریجز و ساندرا بولاک میافتد و شوربختانهتر اینکه تریلرِ آمریکایی و آدمرباییمحور گفتهشده یک بازسازی ضعیف از اثری کمنظیر است. ماجرا وقتی تاسفبرانگیزتر میشود که بدانید خود کارگردان اثر معرکهی اصلی به هالیوود آورده شد تا نسخهی آمریکایی آن را بسازد. ولی نسخهی آمریکایی برخلاف اثر هلندی اصلی که در سال ۱۹۸۸ میلادی اکران شد، نه بدن تماشاگر را سرد میکند و نه تبدیل به یک مطالعهی معنوی دربارهی ماهیت و جلوهی دنیایی یک موجود کاملا شیطانی میشود. راستی نسخهی آمریکایی، ترسناکترین بخش فیلم اصلی یعنی پایانبندی آن را هم حذف کرده است! پس اگر میخواهید بترسید، بروید و فیلم یک ساعت و ۴۷ دقیقهای Spoorloos (با اسم ترجمهشده به انگلیسی The Vanishing) به کارگردانی George Sluizer و محصول سال ۱۹۸۸ میلادی کشورهای هلند و فرانسه را تماشا کنید؛ تا به پایانبندی آن برسید. هنگامی که قهرمان با آدمربا مقابله میکند و درنهایت فرصت پی بردن به حقیقت دربارهی بلای نازلشده بر سر دختر را به دست میآورد. این راز اما لابهلای ثانیه های سکانسی افشا میشود که بهمعنی واقعی کلمه یکی از ترسناکترین سکانسهای تاریخ هنر هفتم به شمار میآید.
سکانس تماسهای تلفنی در When a Stranger Calls
سال اکران فیلم: ۱۹۷۹
متوجه شدهاید که تعداد قابل توجهی از سکانسهای قرارگرفته در این مقاله سکانس پایانی یک فیلم ترسناک هستند؛ فیلمهای ترسناکی شاید افتتاحیههای به نسبت آرامی داشته باشند. When a Stranger Calls در گروه آثاری طبقهبندی میشود که بیست دقیقهی آغازین آنها به طرز غیرمنتظرهای تکاندهنده است. یک پرستار کودک مدام تماسهای تهدیدآمیز بیشتر و بیشتری را دریافت میکند که از او میخواهند از پلههای خانه بالا برود و از بچهها خبر بگیرد. ولی وقتی او بالاتر از حد تحمل خویش تحت فشار قرار میگیرد و با دقت بیشتری تماسها را دنبال میکند، میفهمد که آنها از درون خانه گرفته میشوند. تدوین و تعلیقسازی منحصربهفرد فیلم، سکانس درک حقیقت توسط پرستار را به یکی از ترسناکترینها در نوع خود تبدیل کرده است. در ادامهی کار، When a Stranger Calls فیلم کموبیش تنبلی به نظر میرسد. ولی همچنان تاریخ آن افتتاحیه را خوب به یاد دارد.
سکانس سوختن در The Wicker Man
سال اکران فیلم: ۱۹۷۳
یک فیلم که اشکالات خود را داشت اما بهعنوان اثری کلاسیک در یادها ماند. یک فیلم که افسر پلیس باهوشی را دنبال میکند که مشغول تحقیق دربارهی ناپدید شدن یک دختر جوان در جزیرهای پرشده از افرادی با عقاید بسیار متفاوت است. یک فیلم دربارهی دنبال شدن سرنخها و سخنان متناقض مردمِ این محیط روستاییمانند توسط این افسر پلیس و نزدیک شدن او به مرد حصیری یعنی قربانی خاصی که برای سوختن هنگام غروب مهیا شده است. یک فیلم که «مرد حصیری» نامیده میشود و حتی اگر بتوانید هویت قربانی اصلی سکانس ترسناک مرکزی آن را حدس بزنید، باز چشم برنداشتن از آن تا انتهای کار سختتر از چیزی خواهد بود که انتظار دارید.
شما کدام سکانس خوفناک از کدام فیلم ترسناک را دهشتناکترین سکانس تاریخ سینمای وحشت میدانید؟