فرزند طبقه فرادست ایران زندگیاش را خیلی معمولی آغاز کرد. او در آخرین دهههای سدهی سیزدهم شمسی به دنیا آمد و در دهههای ۱۳۰۰ و ۱۳۱۰ شمسی به خاطر مبارزاتش علیه استبداد سلطنتی شهرتی به دست آورد که به بهای زندگیاش تمام شد. این شروع زندگینامه مصدق است. محمد مصدقِ سال ۱۳۳۰، به خاطر جرأت و جسارتش در ملی کردن عظیمترین دارایی بریتانیا در آن سوی آبهایش، یعنی «شرکت نفت ایران و انگلیس» در سرتاسر دنیا بدنام شد، اما همچنان به ریاست روشنبینترین دولت کشورش در تاریخ معاصر ادامه داد. تا اینکه ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بر اثر توطئهای که ساخته و پرداختهی سرویسهای امنیتی آمریکا و بریتانیا بود دولتش سرنگون و خودش به ملک خانودگیاش تبعید شد. محمد مصدق، مرد پیژامهپوشی که شاه میگفت مملکت را از زیر لحاف اداره میکند، توسط انبوهی از احساسات و عواطف اغراق شده احاطه شده بود. مصدق زیاد گریه میکرد، گاهی غش هم میکرد. با عصا راه میرفت و مدام از درد معده و سردرد گلایه داشت. وقتی ارنست گراس، سفیر آمریکا در سازمان ملل، به همراه ورنون والترز، در هتلی در نیویورک به دیدنش آمدند روی تخت دراز کشیده بود و حال حرف زدن نداشت. والترز تعریف کرده که وقتی فهمید گراس کیست، فریادی کشید و خودش را از یک طرف تخت انداخت به آن طرف دیگر و دیوانه وار زد زیر هق هق و اشک روی گونههایش سرازیر شد. هر دو مرد متعجب شدند و هراسان گفتند که فکر نکنند امروز روز خوبی برای بحث باشد! زمانی هم که برای دفاع از حق ایران به ساختمان سازمان ملل رفت پسرش، غلامحسین، آمبولانسی آماده کرده بود تا اگر غش کرد به دادش برسند. به قول نویسنده، مصدق افسردهای بود که رودربایستی نداشت و اغلب وقتها آدمها را از ترس مرگ ناگهانیاش میترساند. او که به دلیل زیستن در کشوری توسعهنیافته، مجوز بروز رفتارهای عجیبوغریب در عرصه سیاست را داشت، از این امتیاز برای فریب دشمنان و اغوای دوستانش استفاده میکرد. به همین خاطر بود که چرچیل از او به عنوان پیرمرد دیوانهای که کشورش را به نابودی میکشاند نام برده بود و همیشه نام او را طوری تلفظ میکرد که به انگلیسی معنای «اردکِ کروکثیف» میداد. مصدق به نظر همیشه پیر میآمد و از حولوحوشِ چهل سالگی که دیگر آخرین تارهای مویش خودشان را از سر او خلاص کردند، یک دههای پیرتر از آن سنی بود که واقعا به نظر میرسید. او که خیلی ساده، خود ایران بود و برای میلیونها ایرانی کشورشان را صاحب هویت و شخصیت کرده بود، در نهایت نتوانست برنده شود و کودتای ۱۳۳۲ زمینش زد. اما پدرِ ملت ایران با وجود کنار گذاشته شدن از سیاست، از یاد ایرانیان نرفت. چون ایرانیان با قهرمانانی که سقوط میکنند مهربانند. آنها شکست یک دلاورمرد در نبرد نابرابر با اهریمنی بدطینت را پیروزیای در سطحی بالاتر و فراتر از چارچوبهای این دنیا میدانند. حماسهها آکنده از چنین قهرمانانی هستند و قصهی اسلام بی وجود این قهرمانان کامل نخواهد بود…
این بخش از زندگی نامه مصدق با نگاه به درآمد کتاب «تراژدی تنهایی: زندگینامه سیاسی دکتر مصدق» نوشته شده است. تراژدی تنهایی داستان این قهرمان از مد افتاده و وجوه شگفتانگیز شخصیتش در جریان ملی شدن صنعت نفت و کودتای ۲۸ مرداد را بیان میکند. کودتایی که نه ایران و نه مصدق، هیچگاه از تبعاتش بهبود نیافتند.