تحلیل سه‌گانه «شوالیه‌ تاریکی» نولان؛ «شوالیه‌ی تاریکی برمی‌خیزد» (قسمت سوم)

تحلیل سه‌گانه «شوالیه‌ تاریکی» نولان؛ «شوالیه‌ی تاریکی برمی‌خیزد» (قسمت سوم)

بعد از بررسی ساختار «شوالیه‌ی تاریکی برمی‌خیزد» و مسیر و هدف و موانع راه بتمن، در قسمت آخر این مجموعه تحلیل‌ها درباره‌ی بحث‌های تماتیک این فیلم و بزرگترین دشمن بتمن حرف می‌زنیم. همراه میدونی باشید.

...اما بالاخره به «شوالیه‌ی تاریکی برمی‌خیزد» می‌رسیم. خیلی‌ها شاید در ابتدای اکران فیلم فکر می‌کردند، ایستگاه بعدی داستان بتمن چیست؟ آیا مگر قوی‌تر از تهاجم جوکر، چیز دیگری هم وجود دارد؟ نماد بتمن در مقابل آتش جوکر دوام آورد. چه چیز بزرگ‌تری وجود دارد که می‌تواند آینده‌ی این نماد را تهدید کند؟ اول اینکه امنیت گاتهام بعد از ماجرای جوکر روی یک دروغ بنا شده بود. دروغ دوام نخواهد داشت. پس، بتمن باید برگردد و در زمان صحیحش این اشکال را درست کند. اما آن تهدید فرا-جوکر چیست؟ مرگ. آیا بتمن می‌تواند مرگ را هم شکست دهد؟ می‌دانیم‌‌ که بزرگ‌ترین هدف بروس این است که نماد بتمن را به چیزی ابدی تبدیل کند. چیزی که نسل به نسل مورد الهام‌بخشی مردم قرار بگیرد. خب، نولان در قسمت سوم، مرگ و فراموشی را تبدیل به آنتاگونیست بتمن کرده است.

در آغاز فیلم فکر می‌کنیم بعد از یک پیروزی نصفه‌و‌نیمه در مقابل جوکر، بروس باید خوشحال باشد که گاتهام را از لبه‌ی پرتگاه نجات داده است. اما همان‌طور که از نولان انتظار داریم، او حالا‌حالا‌ها برای آبدیده کردن بروس به سمت قهرمانی کامل و کاوش در ذهنش، با او کار دارد. شاید در ظاهر به نظر برسد بروس هیچ پایانی به جز مُردن برای جنبشی که به راه انداخته، نمی‌بیند. اما چیزی که ما و بروس نمی‌توانیم پیش‌بینی کنیم، این است که بروس تمام روحش را در اختیار چیزی که برایش می‌جنگد، گذاشته است و ممکن است خودش را این وسط از دست بدهد و فقط یک روح سیاه (بتمن) از او باقی بماند. این یکی دیگر از دشمنان بروس در این قسمت است. قبل از اینکه به موضوع مرگ و دوام ابدی نماد برسیم، نولان سراغ جنبه‌ی دیگری از شخصیت‌پردازی بروس می‌رود.

همان‌طور که قبلا هم گفتم، بتمن نمایش فیزیکی احساسات افسارگسیخته و ناراحتی‌های درونی بروس وین است. مطمئنا هر بار که بروس، در هیبت بتمن ظاهر می‌شود، به غم و اندوه‌های درونی‌اش اجازه‌ی نفس کشیدن می‌دهد؛ چون این به او قدرت فکری دو چندانی برای مبارزه و مصمم بودن می‌دهد. اما هرچیزی قیمتی دارد. «برمی‌خیزد» زمان پرداختن به این موضوع است. به همین دلیل، نولان این سوال را مطرح می‌کند که: وقتی کسی در یک زندگی دوگانه، تمام فکر و ذکرش را صرف رسیدن به یک هدف ایده‌آل می‌کند، چه اتفاقی برای روح انسانی‌اش می‌افتد؟ همان‌طور که در فیلم قبلی دیده‌ایم، زندگی دوگانه‌ی بروس چه از نظر رویارویی با بزرگ‌ترین مجرمان دنیا سخت است و چه از نظر از دست دادن نزدیکانش. اما اکنون نوبت این است که ببینیم چگونه یک قهرمان ممکن است در عمق تاریکی گم شود و زمین تا آسمان تغییر کند. این را در آغاز «برمی‌خیزد» می‌بینیم. حالا بروس وین مرد شکسته و غمگینی است. او آن‌قدر وقت صرف بتمن کرده که دیگر هرگز نمی‌تواند به زندگی عادی‌اش برگردد. بعد از آویزان کردن شنلش، تنها چیزی که باقی مانده، درد‌ و رنج‌ و پشیمانی از اشتباهات گذشته و شیاطین درونی‌اش هستند که همراهی‌اش می‌کنند. نماد بتمن وقتی کار می‌کند که با ترکیبی از بروس و بتمن طرف باشیم. اما اکنون روح بروس در حال پوسیدن است و با توجه به مرگ ریچل، او راهی به سوی نور نمی‌بیند. بتمن دارد بر او چیره می‌شود و این خطرناک است.

خب، اگر قهرمان و محافظ یک شهر، انسانیتش را از دست بدهد، چه می‌شود؟ اگر روحش نابود شود، آیا نباید بپرسیم او برای چه جنگیده است؟ بروس، بتمن را خلق کرد تا مردم را بهتر کند و از شهرش محافظت کند، اما او چگونه می‌تواند تبدیل به دیواری در مقابل انسانیت مردم شود، وقتی شیاطین درونش در حال زنده‌زنده خوردن او هستند؟ او چگونه می‌تواند تبدیل به نماد امیدواری شود، وقتی چنین چیزی در وجود خودش باقی نماده است؟ وضعیت بروس آینده‌ی این روزهای گاتهام را نشان می‌دهد. شاید گاتهام بعد از اتفاقات جوکر، به شهر قانون‌مداری تبدیل شده باشد، اما این پیروزی دوام چندانی نخواهد داشت. وقتی این دروغ فاش شود، روز از نو و روزی از نو.

اما شرایط این روزهای بروس چیزی نبوده که یک‌دفعه از راه برسد. آلفرد در دو قسمت قبل به عنوان پیر فرزانه‌ی داستان، اگرچه از ایده‌های بزرگ بروس پشتیبانی می‌کند، اما بارها به او هشدار می‌دهد که هرگز بروس وین را کاملا پشت سر نگذار. بلکه به همان اندازه‌ای که به بتمن نزدیک می‌شوی، روح خودت را هم در نظر بگیر. اما تاثیر ناگهانی حضور بتمن در شب‌های گاتهام روی مجرمان، به غرور انجامید. بروس این حرف‌ها را جدی نگرفت و عواقب این اشتباه را به‌طرز دردناکی در «شوالیه‌ی تاریکی» دید. در شروع آن فیلم کاملا مشخص است که روح بتمن او را در برگرفته است و بروس زمانی به این موضوع پی می‌برد که او و جوکر به پایان خط رسیده‌اند و کار از کار گذشته است. اما عواقب واقعی اشتباهات بروس در «شوالیه‌ی تاریکی» تازه در «برمی‌خیزد» است که سر از تخم در می‌‌آورند. نولان اما قبل از اینکه به «برمی‌خیزد» برسیم، درباره‌‌ی آینده‌ی بد بروس هشدار می‌دهد. زمانی که آلفرد در آغاز «شوالیه‌ی تاریکی» از «دانستن محدودیت‌ها» می‌گوید و زمانی که ریچل عشق دوران کودکی‌اش را به این دلیل که بروس هرگز موفق به ترک کردن بتمن نخواهد شد تنها می‌گذارد، می‌دانیم که بدترین روزهای بروس هنوز در راه هستند. حق با ریچل و آلفرد است. بروس به حدی با دنیای بتمن درگیر شده که بدون ضربه‌خوردن روحش نمی‌تواند، آن را ترک کند؛ در واقع، او به محدودیتش رسید و با فشار آن را شکست و اکنون در این میان تاریکی آنسو گرفتار شده است؛ زندانی ساخته‌شده به دستان خودش.

«بتمن آغاز می‌کند» به ما یادآور می‌شود که بروس وین قلب گاتهام است. آنها رابطه‌ا‌ی همچون یک بدن و روحش را با یکدیگر دارند. از همین سو، بزرگ‌ترین تراژدی «برمی‌خیزد» این است که اگرچه بروس کارهای خوب بی‌شماری برای گاتهام کرده است، اما شهر تا وقتی که حال بروس خوب نباشد، بیمار خواهد ماند. شاید دیگر خبری از جرایم سازمان‌یافته نباشد، اما احیای دوباره‌ی شهر بعد از جوکر، براساس یک دروغ اتفاق افتاده است. این دروغ نمادی از رابطه‌ی بروس و گاتهام است. اینکه بروس نمی‌تواند با خیال راحت از درد و رنج بمیرد و گاتهام به ایستادگی‌اش ادامه دهد. با به گردن گرفتن جرایم هاروی دنت، بروس، بتمن را به عنوان نمادی کثیف نشان داد. این مثل پارچه‌ای است که بر روی زخمی عمیق می‌گذاریم تا فرد آسیب‌دیده را به بیمارستان برسانیم. ضربانی که گاتهام تحمل کرده، عمیق‌تر از آن است که یک پارچه بتواند جلوی خونریزی آن را بگیرد.

 شاید اولین‌باری که «شوالیه‌ی تاریکی» را دیدیم، با خودمان گفتیم: «آخیش بتمن همه‌ رو نجات داد!» اما وقتی روی جزییات ریز می‌شویم، می‌فهمیم که هیچ‌چیز نجات ‌داده نشده است. بلکه فقط سقوط به زمانی دیگر موکول شده است. توجه کنید، تمام اینها درحالی است که هنوز بین (Bane) از راه نرسیده است. در واقع، او همان کاتالیزوری است که باعث خیزش شوالیه‌ی تاریکی می‌شود. فارق از شکست بین و نقشه‌هایش، قوس داستانی «برمی‌خیزد» درباره‌ی سفر بروس برای ترمیم زوال و زخم‌های روح و شهرش است. فقط با یافتن خلوت درونی و رسیدن به بینشی عمیق است که می‌توان انسانیت خاموش را احیا کرد. با پوشیدن زره و به دست گرفتن شمشیر، نمی‌توان به مبارزه برخاست. بروس در آغاز «برمی‌خیزد» هشت سال است که در تاریکی بتمن غرق شده است و می‌دانیم که بتمن بدون بروس و بروس بدون بتمن، قدرتی ندارند. آیا بروس به این حقیقت آگاه است یا با استفاده از تاریکی به نبرد با تاریکی می‌رود؟

در اینجا باید کاری که نولان و مایکل کین در پرداخت آلفرد و افزایش بار احساسی این شخصیت کرده‌اند نیز تحسین کرد. در چشم‌انداز نولان از آلفرد، او فقط خدمتکار قدیمی خانواده‌ی وین نیست، بلکه نولان او را به انسانی‌ترین عنصر نسخه‌ی واقع‌گرایانه‌اش از دنیای بتمن، تبدیل کرده است. کاملا در هنرنمایی کین می‌تواند ناراحتی یک پدر در دیدن سقوط فرزندش در تاریکی را حس کرد. او فقط نقش پیر فرزانه یا صدای نکات تماتیک قصه را برعهده ندارد، بلکه او در کنار اینها، به‌شکل قابل‌درکی در ظاهر انسانی‌اش باقی می‌ماند. از همین رو، او کسی است که برای اولین‌بار تم‌های مربوط به ترمیم روح را به میان می‌کشد. آلفرد نگران اینکه بروس دارد از لحاظ فیزیکی به خودش فشار می‌آورد نیست، بلکه او از این نگران است که بروس در تصمیمش برای احیای بتمن، دارد روی توانایی فیزیکی‌اش کار می‌کند، درحالی که چیز‌هایی که قدرت و سوخت بتمن را تامین می‌کنند ، احساساتش هستند. قضیه پیچیده‌تر از این حرف‌هاست که بروس بتواند با زدن لگدی به دیوار، قدرتش را به رخ بکشد. حرف آلفرد این است که گاتهام به قهرمانی شکسته و ناکامل احتیاج ندارد و اگر بروس همین‌طوری به شیرجه زدن به درون دنیای تاریک بتمن بدون اتصالی به انسانیت ادامه دهد،  قلب آلوده‌‌اش هرگز ترمیم نمی‌شود. اما ذهن بروس آنقدر مخدوش است که اینها را نمی‌بیند و فراموش می‌کند چیزی که برای اولین‌بار او را به سوی پوشیدن این لباس سوق داد، هنرهای رزمی نبود. گوش بروس بدهکار نیست. که اگر این‌طور بود، با فیلم به مراتب کوتاه‌تری طرف بودیم و مهم‌تر از آن، بروس به قهرمانی کامل و همدردی‌پذیری تبدیل نمی‌شد و حماسه‌ی شوالیه‌ی تاریکی خیلی مسخره و بی‌حس‌و‌حال تمام می‌شد.

آلفرد او را ترک می‌کند و این نشانه‌ای از خروج آخرین باریکه‌ی نور از درون بروس است. از اینجا به بعد شکست بروس مسئله‌ی اگر و اما نیست، بلکه حتمی است. در طول سه‌گانه‌ی نولان، آلفرد نقش مهمی ایفا می‌کند و  زمانی که او می‌رود، عدم حضورش را کاملا می‌توان احساس کرد. او رابط بروس و بینندگان به انسانیت است، اما ما تا وقتی که او نرفته، متوجه‌ی این نمی‌شویم. هدف آلفرد از رفتن این است که حداقل عدم حضورش باعث شود، بروس به آن خلوتی که نیاز دارد، دست پیدا کند و نگاهی به خودش بیاندازد و سر عقل بیاید. اگر بروس تنها بود، مطمئنا عدم حضور آلفرد به دردش می‌خورد. اما خب، همه‌ی ما می‌دانیم که بروس تنهای تنها نیست؛ با رفتن آلفرد، بروس رو به سمت بتمن می‌چرخاند و درحالی که کسی نیست تا جلوی او را بگیرد، او بیش از پیش پشت شنل خفاش مخفی می‌شود و به‌طرز بی‌ملاحظه‌ای به سمت نبردی احمقانه با بین می‌رود. این درحالی است که بروس هیچ‌چیز درباره‌ی بین، انگیزه‌ها و برنامه‌هایش نمی‌داند و از لحاظ فیزیکی هم در وضعیت ایده‌آلی به سر نمی‌برد. تمام اینها برای شکست کافی هستند، اما در حقیقت چیزی که باعث شکست بروس می‌شود، غرور و تکبرش است. در اولین رویارویی بتمن و بین، خبری از بروس نیست. این فقط و فقط اهریمن درون بروس است که کنترل او را برعهده گرفته است. بین هم بی‌رحمی‌اش را چاشنی تمام اینها می‌کند و کمر خفاش را می‌شکند.

اما بین می‌داند که بروس از مرگ نمی‌ترسد. چیزی که شاید در زمان دیگری حقیقت داشته باشد، اما فکر می‌کنم در این لحظه‌ی خاص این‌طور نیست. تازه، به نظر می‌رسد بروس بیشتر از همیشه از مرگ می‌ترسد. چون مُردن در این زندان زیرزمینی، هم به مرگ نمادی که برایش زحمت کشیده بود و هم نابودی شهر عزیزش ختم می‌شود. بین اما برخلاف ما خبر ندارد بروس در چه آشوبِ روانی سختی دست و پا می‌زند. این درحالی است که در چرخشی ۱۸۰ درجه، شکستن کمر بتمن توسط بین، همان چیزی است که در طولانی مدت دور می‌زند و به خیزش دوباره و رستگاری‌اش ختم می‌شود. ما می‌دانیم که بروس برای یک‌لحظه هم که شده از دست بتمن راحت نمی‌شود و او برای برگشتن به ذهنی پایدار نیاز به خلوت کردن دارد. بین با شکستن کمر بروس، او را از شر بتمن راحت می‌کند. شکستن استخوان بروس تبدیل به نمادی از رهایی بروس از سیاه‌ترین احساسات و خاطراتش می‌شود. بین، بروس را در چاهی هولناک تنها می‌گذارد و اکنون بروس به آن خلوتی که لازم دارد، می‌رسد؛ دیگر نه بتمنی است، نه آلفردی و نه گوردونی.

اینجا به همان نقطه‌ای می‌رسیم که قسمت اول تحلیل را با آن تمام کردم. اینکه برادران نولان در این قسمت جای پرده‌ی «فاجعه» و «شناخت» را عوض می‌کنند. درحالی که بروس کاملا تنها است و چیزی جز اندیشیدن درباره‌ی روح شکسته‌اش که توسط بدن شکسته‌اش شکل ظاهری به خودش گرفته ندارد، او باید به شناخت برسد تا موفق به متوقف کردن فاجعه شود. او باید همه‌چیز را مثل قطعات پازل کنار هم بگذارد و به درکی تازه از بتمن، خودش و کارهایی که کرده برسد و از عمق تاریکی و هراس برخیزد. بروس تا قبل از این هرگز قهرمان کاملی نبود. هویت او که از دو چیز کاملا متفاوت تشکیل شده بود، باعث می‌شد با قهرمان نصفه‌و‌نیمه‌ای طرف باشیم که نتوانیم واقعا روی او حساب باز کنیم. قهرمانی که برخلاف تصور ما، توسط غرور، اشتباه و خودخواهی آلوده می‌شد و هر لحظه ممکن بود تسخیر تمام وجودش توسط اهریمن درونش، او را به موجودی ترسناک تبدیل کند. نولان، بروس را در موقعیتی قرار می‌دهد تا او پله‌ی سخت آخر را هم بردارد و با بررسی و اندیشیدن به تمام جنبه‌های شخصیتی‌اش، آنها را در یک هویت واحد و قدرتمند زنده کند. در فیلم تلاشِ با چنگ و دندانِ بروس برای رسیدن به روح و ذهنی یگانه، توسط صعودش از چاه شکلی تصویری به خودش گرفته است و نشان از مشکلاتی دارد که تا این حد در عمق وجودش رشد پیدا کرده که بیرون آمدن از آن، یا مرگ است یا زندگی؛ مرگی به بدترین شکل‌ ممکن و زندگی‌ای که به انسانی کامل و ایده‌آل می‌انجامد.

نولان در رابطه با عبور دادن بروس از اندوه‌اش، نسخه‌ی سه‌مرحله‌ای خودش از مدل ۵ مرحله‌ای اندوه کوبلر راس را طراحی کرده است. شاید چون بروس یک فرد عادی نیست که سیستم بقیه درباره‌ی او نیز صدق کند. به همین دلیل، ما بروس را در هنگام تلاش برای بیرون آمدن از چاه، در سه وضعیت احساسی مختلف می‌بینیم. اولی ناامیدی است. اضطراب و هراس بروس از دیدن حرکت گاتهام به سوی نابودی، باعث می‌شود تا او از روی عجله وارد عمل شود. شاید ناامیدی برای مدت کوتاهی قدرتمند باشد، اما این احساس نمی‌تواند جلوی مشکلات درونی بروس را بگیرد و او را به آورنده‌ی امید شهرش تبدیل کند. بنابراین، او سقوط می‌کند و از شدت ناامیدی تلویزیونی که بین برایش فراهم کرده را می‌شکند. حالا تنها چیزی که ممکن بود حواس بروس را پرت کند هم از میان برداشته می‌شود.

دومین احساس، خشم است. بروس خشمی که از بِین، خودش و وضعیت بدش سرچشمه گرفته را جمع کرده و از آن به عنوان سوختی برای پرواز به بیرون استفاده می‌کند. اما همان‌طور که انتظار می‌رود و می‌دانیم، خشم دست و پایمان را می‌بندد، فکرمان را آلوده می‌کند و جلوی دیدمان را می‌گیرد و کاری می‌کند تا به‌طرز ناخواسته‌ای دست به کارهای وحشتناکی بزنیم. اگر یادتان باشد، همین خشم بود که در «بتمن آغاز می‌کند» کاری کرد تا بروس تا یک قدمی کشتن جو چیل، قاتل والدینش برود و آینده‌اش را خراب کند. آن زمان بروس خشمش را فرو خورد و به نیروی قوی‌تری تبدیل شد. اکنون او باید آن را دوباره تکرار کند.

اما بالاخره چه چیزی باعث خیزشِ بروس به بیرون از سلولش می‌شود؟ ترس؛ اولین تمی که در سه‌گانه‌ی نولان معرفی می‌شود. چیزی که باعث خلق بتمن شد، وحشت بود. وحشتی که بروس آن را لمس کرده بود و از آن برای سوخت تامین‌کننده‌ی حرکت نمادش استفاده کرد. اما او در طول مسیرش، افسار کنترل ترس و هراس‌اش را پس از درگیری‌های سختی که پشت سر گذاشت، از کف داد و نهایتا، این ترس بود که هدایت بروس را بدست گرفت. چیزی که بتمن را به چنان نیروی قدرتمندی تبدیل کرد، وحشت درونی بروس بود. او برای فرار از این مخمصه، راهی جز رویارویی با آن و باز پس‌گیری کنترلش ندارد.

اما ترس از چه چیزی؟ این یکی از مهم‌ترین و چندوجهی‌ترین سوالات این سه‌گانه است که هرکسی می‌تواند برداشت خودش را از آن داشته باشد. اما شاید نزدیک‌ترین برداشت همان چیزی است که بالاتر گفتم. برخلاف چیزی که بین درباره‌ی عدم ترس بروس از مرگ می‌گوید، او از مرگ می‌ترسد. یا بهتر است بگویم، او از مرگی بدون دستاورد می‌ترسد. مرگی که همراه با شکستِ بروس در نقشه‌ها و برنامه‌های خوبی که برای گاتهام داشت، او را به وحشت می‌اندازد. او از احتمال عدم توانایی‌اش در نجات کسانی که به‌شان اهمیت می‌دهد، اضطراب دارد؛ مسئله‌ای که یک‌بار قبلا در قالب ریچل در آن موفق نبود. مرگ ریچل شاید در ابتدا ضربه‌ی تخریب‌گری به بروس زد و حفره‌ای که ایجاد کرده بود، هیچ‌وقت پُر نشد و باعث گوشه‌گیری و افسردگی‌اش شد، اما در روان‌شناسی می‌دانیم که وقتی فرد موفق به کنار آمدن با غم و اندوه‌اش شود، به فرد قوی‌تری تبدیل می‌شود.

بروس نمی‌خواهد بگذارد چنین چیزی برای بار سوم اتفاق بیافتد. بله، بروس به نقطه‌ی اول سفرش برگشته است. سر کلاف ریشه‌ی ترس بروس را که دنبال می‌کنیم، به شب نحس قتل والدینش می‌رسیم. بروس در آن زمان هم مثل الان که در این چاه گیر افتاده، سرگردان و درمانده بود. یکی از دلایلی که بروس به محافظ گاتهام تبدیل شد، این بود که او پس از آن شب به‌طرز ناخودآگاهی تصمیم گرفت تا به فرا-انسان و قدرت خارق‌العاده‌ای صعود کند که هرگز فاجعه‌هایی مثل از دست دادن والدینش اتفاق نیافتند. بروس برای اولین‌بار در کودکی و در اوج ناتوانی با خفاش‌ها روبه‌رو می‌شود؛ خفاش‌ها نمادی از احساس ناتوانی بروس هستند. بروس اکنون در این ناکجاآباد مثل همان کودک سقوط کرده به چاه می‌ماند. اما همه‌ی ما می‌دانیم آن کودک ترسیده چگونه ترس‌اش را تبدیل به قدرت کرد و حالا بروس باید باری دیگر این کار را انجام دهد. یکی از زیباترین معانی بتمن هم همین است؛ اینکه ناتوانی به این معنا نیست که از تلاش دست بکشید، بلکه می‌توان بر فراز آن بلند شد.

برای مدتی بروس به این هدف رسید. اما اتفاقات «شوالیه‌ی تاریکی» و سیل خروشان آتشی که جوکر روانه‌ی خیابان‌های گاتهام کرد، مثل یک دور برگردان عمل کرد. چون بروس با موانعی تصادف کرد که حتی بتمن هم نمی‌توانست از آنها عبور کند. نگهبان ساکت گاتهام در نجات جان مردم بی‌گناه، شوالیه‌ی سفید گاتهام و حتی ریچل از خنده‌های کشنده‌ی جوکر شکست خورد. اینها تصاویر هولناکی بود که در قلب بروس ساکن شدند و برای هشت سال آنجا لانه کردند. تنها چیزی که برای بروس مانده بود، عذاب وجدان مطلق بود. چون بروس و ما می‌دانیم که اگر بتمنی نبود، جوکری هم نبود که این هرج‌و‌مرج‌ها در ادامه‌اش بیاید. بروس خودش را مقصر می‌داند. به این ترتیب، ما به لطف چشم‌انداز وسیع نولان از بروس وین، فرصت پیدا می‌کنیم تا آنسوی این شخصیت را نیز ببینیم. جایی که ترس به جای اینکه تبدیل به سلاحی برای مبارزه باشد، از ایمان و باور بروس به خود و بتمن کاسته است و او را فلج و کور رها کرده است. اکنون قهرمان از اوج عزت، به کفِ ذلت رسیده است.

و البته بروس در این چاه به درک دیگری هم می‌رسد؛ بروس، آدم ثروتمندی است که به روش دیگری نسبت به والدینش به ضعیف‌ترها کمک می‌کند. اما درک آنها از طبقه‌ی پایین دست جامعه یکسان است. بروس فقط می‌داند آنها به کمک احتیاج دارند، اما خودش درد و رنج‌شان را لمس نکرده تا واقعا با تمام وجود با آنها همدردی کند. یکی از کمبودهای بروس این بوده که هرچند دلسوزانه، اما همیشه از بالا به آنها نگاه می‌کرده. هدف بروس نجات یک جامعه است، اما او فقط بخش کوچکی از آن را می‌شناسد و چیزی درباره‌ی طبقه‌ی فرودست آن که بیشترین خلافکاران و مجرمان از آنجا سرچشمه می‌گیرند، نمی‌داند. نولان در قسمت‌های قبل نیز به‌طرز گذرایی به این موضوع اشاره کرده بود که همه‌ی ما می‌توانیم قهرمان باشیم. اصلا یکی از تم‌های سه‌گانه‌ی او همین است و این مسئله واضح‌تر و بیشتر از همیشه در «برمی‌خیزد» حضور دارد. بزرگ‌ترین کار «قهرمانانه»‌ی بروس در پایان «شوالیه‌ی تاریکی» چه بود؟ چپه کردن تریلر جوکر با موتورش؟ نجات گروگان‌ها؟ گیر انداختن جوکر؟ بله، همه‌ی اینها عملی قهرمانانه هستند. اما بزرگ‌ترین تصمیم بروس که باعث شد، گاتهام در آتش جوکر به خاکستر تبدیل نشود، این بود که اشتباهات گذشته‌اش را قبول کرد و برای هدفی بزرگ‌تر و بهتر تمام احساسات خودخواهانه‌اش را زیر پا گذاشت.

باز دوباره در صحنه‌های چاه این تم به وسط کشیده می‌شود. اینکه نجات یک جامعه یا محافظت از مردمش از دست مجرمان، مطمئنا اعمال قهرمانانه‌ای هستند، اما قهرمانانه‌تر از آن وقتی است که با آنها زندگی کنیم، دردشان را درک کنیم و با برطرف کردن آنها جلوی خلق مجرمان آینده را بگیریم. شاید در دنیای واقعی هیچ‌کدام از ما هرگز فرصت پرواز در هیبت یک خفاش بر فراز گاتهام را نداشته باشیم، اما نولان همواره حواس‌اش جمع بوده تا یادمان بیاورد که بروس وینی که این کارها را کرده چه گلی به سر ما زده است. شاید بروس تمام این تجهیزات خفن را داشته باشد، اما او همیشه برای نجات شهرش و انسان‌ها (ریچل) در موقعیتی قرار می‌گیرد که هیچ‌کدام از اینها به دردش نمی‌خورد و فقط یک درک انسانی می‌تواند او را از مخمصه‌ها بیرون بکشد یا سبب شکستش شود. درست مثل پایان‌بندی «شوالیه‌ی تاریکی» یا زمانی که سرعت بتمن به کمکش نیامد و ریچل سوخت. در حالی اگر در تصمیم‌گیری بهتر عمل می‌کرد، اکنون او زنده می‌بود.

حالا در این چاه او در شرایطی قرار گرفته تا واقعا معنای قهرمان بودن و اشتباهاتش را درک کند. یکی از زندانیان چاه که مسئول رسیدگی به بروس است، درباره‌ی بین به او می‌گوید که او «یه بچه‌ی عادی نیست، اون بچه‌ایه که توی جهنم به دنیا اومده.» از همین سو، زندانی بروس را برای خروج از چاه شایسته نمی‌داند. چون بروس فرزند بالاترین طبقه‌ی دنیا، نور و ثروت است. بله، در نگاه اول قضاوت زندانی اشتباه است. چون بروس قبل از اینکه بتواند طعم این ویژگی‌ها را بچشد، والدینش را از دست می‌دهد و سقوط‌ش در چاه هم نشانه‌ای از ترکیب روشنایی لطیفش با تاریکی خشن دنیا است. اما باز می‌توانیم به زندانی حق بدهیم. شاید بروس به درون چاه سقوط کرده باشد، اما او نه تنها مثل بین در آن به دنیا نیامده، بلکه خودش از آن نجات پیدا نکرده، بلکه پدر ثروتمندش او را بیرون کشیده است. ترس و تاریکیِ درون بروس چیزی بود که او را به نیروی قدرتمندی به نام بتمن تبدیل کرد.

شاید ما هرگز فکر نمی‌کردیم بدبخت‌تر از بروس هم وجود داشته باشد. اما در چشم‌اندازی که نولان برای این سه‌گانه‌ دارد، او چیزی را از قلم نیانداخته و حفره‌ای را خالی باقی نمی‌گذارد. حالا بروس با دشمنی روبه‌رو شده که به مراتب سختی‌کشیده‌تر از اوست. همان‌طور که لباس خفاش‌وار بروس، نشانه‌ای از درد و رنجی است که هرجا دنبالش می‌کشد. نقاب بین هم نشانه‌‌ی همان ظلمات پایین چاه است. نولان به‌طرز شگفت‌انگیزی آنتاگونیستی را خلق کرده که با بروس/بتمن مو نمی‌زند. با این تفاوت که اگر بروس اهریمن درونش را به سوی انجام کارهای خوب هدایت کرد، بِین به تنفری از جهان رسیده که فقط رویای نابودی آن را می‌بیند. اگرچه بین نقشه‌های مرگباری در سر دارد، اما وقتی به گذشته‌اش به عقب برمی‌گردیم، نمی‌توانیم با او همدردی نکنیم.

نولان باز ما را وارد یکی دیگر از داستان‌گویی‌های پیچیده‌اش می‌کند؛ او می‌خواهد از طریق بین بگوید که بروس وین تنها کسی نیست که طعم ظلم دنیا را چشیده است. بلکه در حال حاضر خیلی‌ها هستند که در دورافتاده‌ترین مکان‌ها و چاه‌های دنیا آن را تحمل می‌کنند. شاید تجربه‌ی یک دوران کودکی سخت  آغاز تبدیل شدن به قهرمانی مثل بتمن باشد، اما اکثر اوقات این‌طوری نیست. بلکه چشم‌پوشی ما در رسیدگی به آدم‌هایی که در آن مکان‌های فراموش‌شده زندگی می‌کنند، به تولد نیرو‌های خبیث و ویرانگیری ختم می‌شود. بتمن همیشگی نخواهد بود و همیشه هم نمی‌توان با جنگ در خیابان‌ها جلوی مجرمان را گرفت. حرف نولان این است که باید چاه‌های شهرمان را پیدا کنیم و با کمک به کسانی که با درد و رنج نفس می‌کشند، زخم‌هایشان را به سوی نور هدایت کرد و از آنها قهرمانانی ساخت که معنای واقعی «روشنایی» و «ظلمات» را می‌دانند. این درجه‌ی والایی از عمل قهرمانانه است که حتی بروس وین هم هنوز به آن دست نیافته است.

پس از زندگی در این چاه است که بروس متوجه می‌شود، خودش به تنهایی نمی‌تواند به تمامی چاه‌های دنیا سر بزند. اما می‌تواند با تبدیل شدن به یک نماد جاویدان، افراد زیادی را برای پاکسازی بسیج کند. بروس پی می‌برد که همواره کودکانی زاده شده در تاریکی هستند که تبدیل به نیروهای ویرانگری در بزرگسالی شوند. هرگز نمی‌توان جلوی ضربه دیدن روح انسان‌ها را گرفت، اما می‌توان با ترکیب آن با نیمه‌ی روشن روح، به تعادل قدرتمندی رسید. این درحالی است که بروس برای اینکه بتواند بین را شکست دهد، در کنار بدست گرفتن کنترل ترس‌اش، نیاز دارد تا بین را درک کند. این اتفاق زمانی می‌افتد که بروس به تنهایی از اعماق چاه بیرون می‌آید. حالا او به شناختی کامل و بی‌نقص از دنیا رسیده است و به‌طرز نمادینی می‌تواند فکر و خشم و مشت‌های بین را پیش‌بینی کند. پرده‌ی «شناخت» به پایان می‌رسد. بروس کنترل ترس درونی‌اش را باز پس گرفته، دشمنش را شناخته و به قوانین تکرارشونده‌ی هستی احاطه پیدا کرده است.

خیزش بروس و بازسازی هویتش همراه با یک پیشرفت نیز است. وقتی بروس ترس درونی‌اش را دوباره پیدا می‌کند، او فقط بتمن را تحت کنترل نمی‌گیرد، بلکه به چیزی فراتر و قدرتمندتر از آن تبدیل می‌شود. این را وقتی می‌فهمیم که بتمن در روز روشن در گاتهام ظاهر می‌شود. حضور خفاش در زیر نور آفتاب، علاوه‌بر اینکه به معنای حد نهایی قاراشمیش شدن اوضاع شهر است، در معنایی عمیق‌تر به این نکته اشاره می‌کند که بتمن دیگر آن اهریمنی نیست که فقط شب‌ها و به دور از چشم مردم ظاهر می‌شد. بلکه او حالا به لطف نگاه دوباره‌ی بروس به مسیری که پیموده، جلوه‌ی ترسناکش را از دست داده و کاملا در خدمت روشنایی قرار گرفته است. این لباس شاید هنوز سیاه باشد، اما بتمن دیگر مثل خون‌آشامی تنها از نور فراری نیست. او حالا در تابش خورشید جلوه‌ی زیبایی دارد. در همین حین، گاتهام شبیه یک شهر دستوپیایی مطلق که ارتباطش با دنیا قطع شده، می‌ماند. قبل از این دیده بودیم که جوکر با آن هیبت هولناکش هرگز موفق نشد گاتهام را به چنین روزی بیاندازد، اما بین شهر را به یک زندان دورافتاده و یخ‌زده تبدیل کرده است. تمامی اینها به خاطر این است که اگر جوکر از آسمان ظاهر شد و متعلق به این دنیا نبود، بین در تاریکی همین دنیا متولد شده و نشانه‌ای از خیزش دنیای زیرزمینی گاتهام است. مثلا ببینید چگونه بین تمام نقشه‌هایش را در فاضلاب‌های زیر شهر می‌کشد و اجرا می‌کند. اگر بروس در زیرزمین شکست خورد، تمامش به خاطر این است که زیرزمین دنیای بین است و اگر بروس در بازگشت، او را شکست می‌دهد، به خاطر این است که او در زندان معنی متولد شدن در تاریکی زیرزمین را درک کرده است.

شاید اگر هیچ‌وقت سر و کله‌ی بین پیدا نمی‌شد، هیچکس متوجه‌ی این حفره‌ی آخر نمی‌شد. اما همان‌طور که بین از طبیعتش خبر دارد، او شیطان لازمی است که باید بالاخره برخیزد و گاتهام را به عنوان ثروتمندترین شهر دنیا سر عقل بیاورد که این کارهای شماست که به چنین عواقبی انجامیده است. این حقیقت که بین فقط یک انسان معمولی بوده که تولدش در تاریکی او را به این نقطه رسانده را می‌توان در قطعه‌ی «شیطان ضروری» در آلبوم موسیقی فیلم هم احساس کرد. وقتی به قطعه‌ی «چرا اینقدر جدی؟» قسمت دوم گوش می‌کنیم، می‌توانیم طبیعت دیوانه و شیطانی جوکر را از روی سوت هشداردهنده و هرج‌و‌مرج پیوسته‌‌ای که توسط صداها منتقل می‌شوند، لمس کنیم. در قطعه‌ی «شیطان ضروری» اما خبری از این احساس ترسناک نیست. حالا با سازهای آرام و غمناکی طرف هستیم که بی‌اختیار شنونده را به سوی بغض کردن می‌کشاند. انگار در حال گوش دادن به نوای نابودی معصومیت هستیم. انگار که خود بین نیز از کاری که دارد می‌کند، لذت نمی‌برد. اما روحش طوری توسط ظلمات آن چاه، زندانی شده که راهی برای فرار نمی‌بیند. در برداشتی طعنه‌آمیز انگار بین آخرین کسی است که باید برای نجات دنیا فدا شود. او کسی است که باید در هیبت «شیطان ضروری» ظاهر شود، تا بروس و بقیه مجبور شوند به مسیری که آمده‌اند، بیاندیشند. نولان از این طریق به‌طرز تحسین‌برانگیزی آنتاگونیستش را در موقعیت شدیدا خاکستری‌ای قرار می‌دهد و در خیزش بروس نقشی به او می‌دهد که هرکاری کنیم نمی‌توانیم پیچیدگی‌اش را ستایش نکنیم.

بین از روز رستاخیز گاتهام خبر می‌دهد. که او اجراکننده‌ی آن است. برخلاف چیزی که در ابتدا به نظر می‌رسد، بین و دار و دسته‌اش برای انقلاب و انتقال قدرت از یک درصد به ۹۹ درصد از زیر زمین بیرون نیامده‌اند. آنها با هدف اجرای نقشه‌های کهن لیگ سایه‌ها، قصد نابودی آلودگی‌ای به نام «گاتهام» را دارند. قبلا درباره‌ی نقش لیگ سایه‌ها در برقراری عدالت در جهان گفتم. وظیفه‌ی آنها در طول تاریخ نابودی شهرهایی که در عمق کثافت افتاده‌اند، بوده است. خب، طبیعتا بروس و ما می‌دانیم که این حرکت به جای اینکه «راه‌حل» باشد، مثل پاک کردن صورت مسئله می‌ماند.

مدتی بعد، بروس در روزهای اول بتمن شدنش با ماموریتی جدی روبه‌رو می‌شود. او باید جلوی راس الغول را از اجرای این سنت بگیرد. بروس اما هنوز خیلی بی‌تجربه است و دلیل اینکه چرا راس الغول این شهر را انتخاب کرده است را آن‌طور که خودش فکر می‌کند، نمی‌داند. شاید بروس فکر می‌کند با دیوانه‌ی بی‌کله‌ای طرف هست که یک سنت کهن را بهانه کرده تا وحشتی به راه بیاندازد و شهری را با خاک یکسان کند. اما همین که گاتهام برای نابودی انتخاب شده، باید بروس را به فکر درباره‌ی دلیل آن می‌انداخت. بروس جلوی راس الغول را می‌گیرد و بعدا پیدا شدن سر و کله‌ی جوکر، بین او و معنایی که حرکت راس الغول داشته، فاصله می‌اندازد. اما همان‌طور که می‌دانیم در «برمی‌خیزد» همه‌چیز بعد از زدن یک دور کامل به نقطه‌ی اولش بازمی‌گردد.

حرکت راس‌الغول خبر از عمق فاجعه‌ی گاتهام می‌داد. اینکه با مبارزه در خیابان‌ها نمی‌توان عدالت را برگرداند. ماجرا از حد هشدار هم گذشته است. کار راس‌الغول اگرچه دیوانه‌وار، اما حاوی منطقی نهفته بود. یعنی برای مبارزه با جرم و برقراری عدالت باید از پایه‌های شهر شروع کرد. باید سراغ نجات کسانی رفت که مجرمان آینده می‌شوند. چون دیر یا زود، راس‌الغول یا بدون راس‌الغول، شهری که از عمق فاسد باشد، در آتش خودش خواهد سوخت. بروس تازه در دوران زندانی بودنش در چاه است که به این نکته پی می‌برد و وقتی به آن پی می‌برد که از گذشته‌ی بین اطلاع پیدا می‌کند. او متوجه می‌شود بین مثل راس‌الغول رییس یک فرقه‌ی مخفی نیست. بلکه کسی است درست مثل بروس که در کودکی معصومیتش را از دست داده و با دنیای خشن رو‌به‌رو شده است و اگر بروس دم از تاریکی می‌زند، او آنجا به دنیا آمده است. بروس شاید راس‌الغول را درک نمی‌کند، اما وقتی از گذشته‌ی بین اطلاع پیدا می‌کند، نمی‌تواند تصویر خودش را در او نبیند.

فقط دقت کنید نولان به‌طرز نامحسوسی موقعیت آن چاه را در کجا قرار داده است: خاورمیانه. شاید بین زایده‌ی گاتهام نباشد، اما کاملا مشخص است که او از آنجا ضربه خورده است. اگر گاتهام نماینده‌ی خیالی بزرگ‌ترین شهرهای دنیا (در اینجا به‌خصوص غرب) باشد، بین فرزند یکی از آن کشورهای فقیری است که دنیا ادای کمک کردن به آنها را درمی‌آورند. همه‌چیز یک حالت علت و معلولی دارد و در این دنیا همه‌چیز مثال بال زدن همان پروانه‌ای است که به طوفان تبدیل می‌شود. نولان طرفدار جبهه‌ و گروه خاصی نیست و در این فیلم به‌طور کاملا واضحی پشت سر یک‌درصد یا ۹۹ درصد قرار نمی‌گیرد. فقط مسائل روز را در قالب داستان روان‌شناختی عمیقی جلوی روی‌مان پهن می‌کند. آن چاه را به هر چیزی که می‌خواهید، تعبیر کنید؛ زندان‌های مخفی یا زندگی سیاه مردمان کشورهای آسیب‌دیده. بین تروریست به دنیا نیامده، بلکه تولدش در تاریکی و خفه‌شدن عشق و معصومیتش در نطفه او را به یک تروریست تبدیل کرده است. این شاید ما را یاد کشورها و سیاست‌مداران قدرتمندی می‌اندازد که یا چشم‌شان را به روی وضعیت اسفناک دیگر کشورها می‌بندند یا ادای کمک کردن به آنها را درمی‌آورند. در نهایت همان بچه‌ی بی‌گناهی که در آن شرایط به دنیا آمده و بزرگ شده، از دل زمین بیرون می‌آید و با عزمی قدرتمند تبدیل به نابودگر دنیای ثروتمندانی می‌شود که می‌توانستند جلوی آن را بگیرند، اما دست ‌دست کردند. امروز این موضوع ثابت شده که بهترین کشورها، کشورهایی هستند که نه به خودشان، بلکه به پیشرفت کشورهای دیگر کمک می‌کنند. این عدم خودخواهی است که باعث صلح جهانی می‌شود. نولان این موضوع را از یک شخصیت و یک شهر شروع می‌کند و آن را به‌طرز هنرمندانه‌ای تبدیل به یک راه‌حل برای برطرف کردن مشکلات دنیای خودمان می‌کند.

اما بگذارید به بروس برگردیم. بروس با هویتی کامل و تازه به سمت گاتهام حرکت می‌کند. اکنون مردمان گاتهام اهمیت بتمن را درک می‌کنند. و در اینجا به همان بحثی بازمی‌گردیم که مقاله را با آن شروع کردم: بروس برای تبدیل شدن به نمادی جاویدان باید مرگ را شکست دهد. او یک بار این کار را با بیرون آمدن از چاه انجام می‌دهد و اکنون باید با برگرداندن وضعیت گاتهام به حالت اولش، بعد از تحمل دشوار‌ی‌های خردکننده‌ی بسیاری به همان نمادی تبدیل شود که گاتهام در نبودش هم از آن یاد می‌کند و راهش را پیش می‌گیرد. نقشه‌ی راه نولان برای این شخصیت این است که «بتمن» را به قدرت نمادینی برساند که حتی با مرگ «بروس وین»، آتشش شعله‌ور باقی بماند.

اینجا به همان پایان‌بندی مبهم و بحث‌برانگیزی که نولان برای «برمی‌خیزد» طراحی کرده است، می‌رسیم. پایانی که کاری کرده تا هنوز طرفداران نتوانند با خیال راحت زنده ماندن بروس یا مرگش را تایید کنند. از طرفی، می‌فهمیم که بروس قابلیت خلبان اتوماتیک هواپیمایش را تعمیر کرده است و از طرفی دیگر، او را برای آخرین بار زمانی در هواپیما می‌بینیم که فقط پنج-شش ثانیه به انفجار بمبی که تا شعاع شش مایلی‌اش را نابود می‌کند، نمانده است. و باز نهایتا، او را همراه با سلینا کایل از نگاه آلفرد می‌بینیم. صحنه‌ای که یکی از رویاهای پدرانه‌ی آلفرد برای بروس بوده و مشخص نیست آیا ما در حال تماشای بروس واقعی هستیم یا در ذهن آلفرد سیر می‌کنیم. اما خب، موضوع این است که مُردن یا نمردن بروس در پایان فیلم، حرف اصلی نولان نیست. او با طراحی یک معما در پایان سه‌گانه‌اش، کاری کرده تا به عقب برگردیم و با دقت بیشتری به عمق مسئله نگاه کنیم. درست مثل پایان‌بندی فیلم قبلی‌اش، «تلقین» که چرخیدن یا نچرخیدن آن فرفره هیچ اهمیتی نداشت و فارق از رویا یا واقعیت، کاب بالاخره به آرامش رسیده بود. در اینجا هم مهم نیست، بروس وین می‌میرد یا زنده می‌ماند، او از ابتدا برای پایداری نماد بتمن در تلاش بود و در پایان می‌بینیم حالا مجسمه‌ی بتمن به‌ عنوان نجات‌دهنده‌ی شهر ساخته شده و این نماد در ذهن و قلب مردم حک شده است. اکنون کارهای بتمن نه تنها فراموش‌نشده، بلکه از آن به عنوان نمادی از امید، همبستگی، مسیری به سوی روشنایی و پیشرفت یاد می‌کنند که بروس سعی در القای آن داشت. مهم نیست بروس در انفجار بمب کشته شده باشد یا با قلابی جلوه دادن مرگش در یک شهر اروپایی بازنشسته شده باشد، مهم بتمن است که از تاریک‌ترین اعماق یک پسربچه جان گرفت و پس از رویارویی با مشکلات بسیاری، اکنون بعد از بروس وین هم زنده خواهد ماند.

اما روشن‌ترین مدرک زنده ماندن میراث بتمن را باید در افسر جان بلیک (جوزف گوردون-لویت) جستجو کنیم. نولان از ابتدای «برمی‌خیزد» بلیک را به عنوان کسی شخصیت‌پردازی می‌کند که از کودکی تحت تاثیر کارهای بتمن قرار گرفته بوده است. این را می‌توانیم در اوایل فیلم و سکانس گفتگوی او و بچه‌های یتیم‌خانه ببینید؛ جایی که بلیک به عنوان نسل بتمن و آن بچه‌های یتیم به عنوان نسل بعد از او، از بتمن به نیکی یاد می‌کنند و حتی بعد از ناپدید شدنش، نمادش را حتی اگر چیزی در حد کشیدن آن با گچ بر روی در و دیوار باشد، به یاد دارند. بلیک شخصیت خیلی مهمی در «برمی‌خیزد» است. او نماینده‌ی تصویری و واضح‌ این حقیقت است که کارهای بتمن چه تاثیر عمیقی روی نسل جوان‌تر گذاشته است. همان‌طور که می‌بینیم، وضعیت بلیک تشابهات زیادی با زندگی بروس دارد. هر دو بدون پدر و مادر و زیر نظر مردی که نقش پدر و راهنما را برایشان بازی می‌کرده، بزرگ شده‌اند. بلیک اما اگر بدون قدرت امیدی که از حضور بتمن بدست آورد بزرگ می‌شد، هرگز کمبودها و حفره‌های به جا مانده از کودکی‌اش را ترمیم نمی‌کرد. او اعتقاد شدیدی به بتمن دارد و می‌بینیم که در طول فیلم هیچ‌کس به اندازه‌ی او قدم در جای پای شوالیه‌ی تاریکی نمی‌گذارد. تمام اینها نشان می‌دهد که حضور بتمن طوری روی جوان‌ترها تاثیرگذار بوده که خیلی‌ها موفق شده‌اند مشکلاتشان را با نگاه به او فراموش کنند و سرنوشت‌شان را وارد مسیر دیگری کنند. اکنون بروس به راحتی می‌تواند بازنشسته شود. چون گاتهام به دست خوب کسانی سپرده خواهد شد.

و نولان به‌طرز هوشمندانه‌ای بعد از سال‌ها داستانش را به نقطه‌ی اولش برمی‌گرداند و اجازه می‌دهد سه‌گانه‌اش با خیزش بلیک به عنوان بتمن جدید به پایان برسد. میراث بتمن هرگز فراموش نخواهد شد و مشعل او اکنون به بلیک رسیده است. و ما خودمان را در حال تماشای یک داستان پیامبری مُدرن پیدا می‌کنیم. مطمئنا هدفی که بتمن برای آینده‌ی گاتهام دارد، با تهدید روبه‌رو خواهد شد. سیستم اداری و دولتی همیشه با محدودیت‌هایش همراه خواهد بود و همیشه این احتمال وجود دارد که کسانی با قدرت زیاد به هر دلیلی گمراه شوند. پس، باید نگهبانی همیشه بیدار حضور داشته باشد تا هر وقت لازم شد، همه‌چیز را به حالت اولش برگرداند. به همین دلیل است که گوردون در مراسم رونمایی از مجسمه‌ی بتمن، ناراحت است و وقتی بت‌سیگنال را می‌بیند، لبخند می‌زند و مطمئن به نظر می‌رسد. این درحالی است که مردم گاتهام نیز از آنجایی که جانشان را به بتمن مدیون هستند، دنباله‌روی او خواهند بود. بتمن به چیزی بزرگ‌تر از بروس وین تبدیل شده و گاتهام طوری از مغز استخوان تاثیر آن را درک کرده که روز به روز بهتر از قبل خواهد شد. چون حالا دیگر با یک شهر بی‌روح طرف نیستیم. بلکه گاتهام دارای ستون فقراتی است که بدون کمک می‌تواند روی پای خودش بیاستد.

اما در لحظات پایانی فیلم دوباره برمی‌گردیم سر چشم‌انداز نولان از «عمل قهرمانانه». بتمن قبل از اینکه بمب را از زمین بلند کند، بالاخره به گوردون می‌گوید که چه کسی است یا در واقع به گوردون یادآوری می‌کند که «خودش» چه کسی است. و ما در این میان متوجه می‌شویم که عمل قهرمانانه به شنل و هنرهای رزمی و تجهیزات نظامی محدود نمی‌شود. بروس از سال‌ها پیش و روزی می‌گوید که پس از قتل والدینش احساس تنهایی می‌کرد و گوردون با گذاشتن کتش بر روی شانه‌های پسربچه‌ی پولدار غریبه‌ای، به او یادآور می‌شود که در کنار آدم‌های بد، هنوز آدم‌های خوبی نیز وجود دارند. که هنوز دنیا تمام نشده. در حرکتی تکان‌دهنده، ما می‌فهمیم که اگرچه بتمن، قهرمان گوردون است، اما گوردون همیشه قهرمان بروس بوده است. قهرمان عادی و روزهای روشن که بروس هیچ‌وقت نتوانست مثل او باشد. این وسط، ما از زبان خود بروس وین می‌شنویم که یکی از چیزهایی که به خلق بتمن بزرگ انجامید، کار به ظاهر ساده‌ای مثل دلداری دادن یک بچه در بدترین لحظاتِ زندگی‌اش بوده است.

در اینجا اما به هسته‌ی مرکزی بحث‌مان و این سوال می‌رسیم که چرا بروس با ساختگی جلوه دادن مرگش، از کار کنار کشید. درحالی که نماد بتمن نه تنها توسط عموم مردم گاتهام مورد قبول قرار گرفته، که بروس در قدرتمند‌ترین وضعیتش نیز به سر می‌برد. حداقل بروس می‌توانست برای مدت دیگری به پوشیدن لباس بتمن ادامه دهد. پس، چرا؟ خب، فکر می‌کنم تصمیم بروس به همان اصطلاح معروف «کنار کشیدن در اوج» برمی‌گردد. بالاتر درباره‌ی این نوشتم که چطور بروس وین برای تبدیل شدن به قهرمانی کامل و بی‌نقص می‌بایست اول خودش را از آلودگی‌ها و زخم‌های درونی‌اش نجات می‌داد و سپس، شهرش را. این درحالی است که بروس در طول این سه‌گانه تجربه‌های زیادی اندوخته است. او بعد از زدن یک دور ۳۶۰ درجه و رسیدن به نقطه‌ی اول سفرش در قالب بتمن، می‌داند که اگر به این کار ادامه دهد، باز روز از نو و روزی از نو. بتمن برای مدتی موفق خواهد بود، اما این الگو دوباره تکرار خواهد شد. باز همه‌چیز سخت می‌شود و ممکن است دفعه‌ی بعد نتواند از زیر دست امثال جوکر قسر در برود. یا همان‌طور که هاروی دنت گفت: «یا قهرمان می‌میری، یا اونقدر زنده می‌مونی که متوجه می‌شی خودتم تبدیل به یه تبهکار شدی».

بروس موفق شده نماد بتمن را به عنصری ثابت، پاک، غیرقابل‌شکستن و به‌یادماندنی تبدیل کند. اکنون بتمن بزرگ‌تر از بروس وین است. این نماد برای مدت‌ها فارق از هر بلایی که سر بروس وین می‌آید، زنده خواهد ماند، اما بازگشت بتمن ممکن است دوباره معنای آن را به خاطر بیاندازد. و این وسط، بروس فرصت پیدا کرد تا قولی که زمانی به ریچل داده بود را عملی کند: بتمن را پشت سر بگذارد و یک زندگی معمولی داشته باشد. و این قولی است که او نه تنها به خاطر ریچل، که به خاطر آلفرد باید در نگه داشتن آن تلاش کند. زمانی بتمن در «شوالیه‌ی تاریکی» گفت: «مردم حق دارن تا ایمان‌شون به حقیقت تبدیل بشه». بروس نیز به سادگی با بازگشت به زندگی عادی در کنار سلینا کایل که او نیز روح گم‌شده‌ی دیگری است که نیاز به شروعی تازه دارد، این قول را عملی می‌کند. این شاید با تصویر بتمنی که تا آخر عمرش با جرم مبارزه می‌کند فرق کند، اما در چارچوبِ این سه‌گانه بهترین پایانی است که می‌توان برای این شخصیت نوشت.

و البته ما بروس را برای آخرین‌بار در چارچوبِ رویای آلفرد می‌بینیم. جایی که او با لبخندی بر لب و در محیطی روشن و به دور از تاریکی‌های گاتهام در تعطیلات به سر می‌برد و خانواده تشکیل داده است. یک پایانِ دیگر که از لحاظ احساسی نیز بیننده را ارضا می‌کند. این وسط، همان‌طور که گفتم ما آلفرد را به عنوان انسانی‌ترین شخصیت کل مجموعه می‌شناسیم. کسی که همیشه نقش صدای راهنمای بروس را ایفا کرده و درحالی که او در مواجه با مشکلاتش به بن‌بست خورده، آلفرد درون بقیه را می‌بیند و کشف می‌کند. حالا ما بروس شکسته و غمگین‌مان را بعد از همه‌ی این ماجراها در کنار او می‌بینیم. در دنیای او. شکی باقی نمی‌ماند: بروس به شخصیتی کامل تبدیل شده و به شناختی از دنیا رسیده که او را به جایگاه بالای یک پیر دانای دیگر عروج می‌دهد.

این درحالی است که نولان در نقطه‌ی اوج پرده‌ی آخر «برمی‌خیزد» باز به یادمان می‌آورد که داشتن اصول و اهداف بزرگ یک چیز است و اجرای آنها چیزی دیگر. باری دیگر بتمن را می‌بینیم که ثانیه‌هایی با مُردن توسط تفنگِ بین فاصله ندارد، اما موشک‌های موتور سیکلتش که به وسیله‌ی سلینا کایل شلیک می‌شوند، به رهایی‌اش می‌انجامد. بروس شاید قوانینی برای خودش وضع کرده بود، اما در طول مسیرش به موانعی می‌رسد که برای عبور از آنها راهی جز زیر پا گذاشتن آنها ندارد. نولان از این طریق اوج پیچیدگی اجرای یک هدف را به نمایش می‌گذارد. در پایان «بتمن آغاز می‌کند»، بروس پس از گفتن جمله‌ی معروف: «نمی‌کشمت، اما نجاتت هم نمی‌دم». یک‌جورهایی اصل «نکشتن»‌اش را دور می‌زند و می‌گذارد که راس‌الغول بمیرد. در پایان «شوالیه‌ی تاریکی»، او برای ردیابی جوکر چاره‌ای جز نفوذ به حریم خصوصی مردم و شنودِ تلفن‌هایشان ندارد و در پایان «برمی‌خیزد» نیز اگر شلیک موشک‌های موتور سیکلتش نبود، کله‌ی بتمن منفجر می‌شد!

افزودن دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

HTML محدود

  • You can align images (data-align="center"), but also videos, blockquotes, and so on.
  • You can caption images (data-caption="Text"), but also videos, blockquotes, and so on.
1 + 4 =
Solve this simple math problem and enter the result. E.g. for 1+3, enter 4.