بیوگرافی و فیلم های استنلی کوبریک

بیوگرافی و فیلم های استنلی کوبریک

در این یادداشت به سراغ مرور و معرفی فیلم‌های بلند داستانی استنلی کوبریک، یکی از شناخته‌شده‌ترین کارگردان‌های سینما رفته‌ایم. با میدونی همراه باشید.

در این مطلب، فیلم های استنلی کوبریک را براساس سال انتشار آن‌ها معرفی می‌کنیم. پیش از این البته، اطلاعاتی مختصر درباره بیوگرافی استنلی کوبریک ارائه می‌دهیم اما تمرکزمان در مجموع بر معرفی فیلم‌های وی خواهد بود. در معرفی هر فیلم، اطلاعاتی از فیلم، بودجه، ماجراهای ساخت و مواردی از این دست به دست خواهیم داد. فایده این معرفی، می‌تواند آشنایی افراد نا‌آشنا با ساخته‌های استنلی کوبریک و تاحدود زیادی شخصیت خود این کارگردانِ مهم باشد. توضیح مهم اینکه در این یادداشت، دست به نقد یا تحلیل هیچ فیلمی نخواهیم زد، در واقع هدف این یادداشت نقد، تحلیل و مواردی از این دست نیست، حال آن‌که ممکن است در برخی از موارد، این‌گونه به نظر برسد.

استنلی کوبریک (متولد ۲۶ جولای ۱۹۲۸ و درگذشته‌ی ۷ مارس ۱۹۹۹) متولد نیویورک بود. استنلی در دوران دبیرستان نمره‌های مناسبی نمی‌گرفت و در همان زمان به دنیای ادبیات، عکاسی و سینما علاقه‌مند شد. او همچنین خیلی سر کلاس‌ها حاضر نمی‌شد و وقت خود را صرف علایقش می‌کرد. استنلی در سن ۱۳ سالگی از پدرش یک دوربین عکاسی به عنوان هدیه دریافت کرد و زمان قابل‌توجه‌ای از آن زمان را صرف عکاسی خیابانی کرد. او عکسی را که یک روز پس از مرگ رییس جمهور امریکا، فرانک روزولت، از چهره یک روزنامه‌فروش غمگین که دورتادورش پر از روزنامه‌های حاوی خبر مرگ رییس جمهور است گرفته بود، به مجله Look فروخت.  استنلی کوبریک پس از پایان دبیرستان تحت عنوان عکاس به استخدام مجله Look درآمد. وی در دوران کاری خود به عنوان عکاس مجله Look پروژه‌های عکاسی مختلفی چون عکاسی از هنرمندان موسیقی جاز و مسابقات بوکس را به عمل آورد.

کوبریک در همان زمان، مکررا در اکرانِ فیلم‌ها در موزه هنر مدرن و سینماهای نیویورک حاضر می‌شد. او در آن زمان جذب فیلم‌های ماکس افولس و الیا کازان شده بود که همان موقع از کازان به عنوان بهترین کارگردان امریکایی یاد کرده بود. استنلی علاوه‌بر تماشای مکرر فیلم‌ها، در حوزه سینما مطالعات قابل توجه‌ای را آغاز کرده بود. استنلی کوبریک همچنین سابقه ساخت آثاری کوتاه با نام‌های Flying Padre و Day of the Fight و The Seafarers را در کارنامه دارد که موضوع این یادداشت نیستند. نکته قابل توجه در این‌باره این است که کوبریک درباره ساختن اولین آثار خود در فرمت کوتاه و به صورت مستقل، می‌گوید «بهترین روش تحصیل در حوزه فیلم، ساختن یه فیلمه».

جی. وارن اسکلات جونیور، یکی از همکاران استنلی کوبریک در مجله Look به شرح زیر ادعا کرده است که کوبریک پتانسیل تبدیل شدن به یک کارگردان هالیوود را نداشته است:

استنلی آدم ساکتی بود. زیاد حرف نمی‌زد. اون مثل همه‌ی ما لاغر، مردنی و یه‌جورایی تکیده بود.

- ۱۹۵۳. فیلم سینمایی Fear and Desire (هراس و هوس)

تهیه کننده و کارگردان: استنلی کوبریک

بازیگران: فرانک سیلورا، پل مازورسکی، کینث هارپ، استیو کویت و ویرجینیا لیت.

استنلی کوبریک در سال ۱۹۵۳ به سراغ ساخت فیلم سینمایی «هراس و هوس» به عنوان اولین فیلم خود رفت. بودجه ابتدایی فیلم حدود ۱۰ هزار دلار تخمین زده شده است. استنلی بخش قابل توجه‌ای از بودجه را مدیون عموی خود یعنی مارتین پرولر بود. همچنین گفته می‌شود که پدر وی به‌منظور کمک به پسرش برای ساخت اولین فیلم، پول بیمه‌ی عمر خود را گرفته و به وی داده است. استنلی کوبریک فیلم سینمایی «هراس و هوس» را با تنها ۱۴ نفر جلوی دوربین برد. پنج نفر از این ۱۴ نفر بازیگران، پنج نفر عوامل پشت صحنه و چهار نفر دیگر مسئول حمل و نقل بودند. کوبریک به دلیل مدیریت بودجه، تصمیم داشت «هراس و هوس» را به صورت صامت بسازد که در نهایت به دلیل اضافه کردن صدا، افکت‌های صوتی و موسیقی هزینه ساخت فیلم به ۵۳ هزار دلار رسید. ریچارد دو روچمنت این مبلغ را به شرط همکاری کوبریک با او در پروژه‌ای، مهیا کرد. کوبریک در این فیلم ‌چنان با کمبود منابع و بودجه مواجه بود که در یکی از سکانس‌ها بازیگری به صورت اتفاقی از خط فرضی عبور کرده بود، این اتفاق در پروسه تبدیل کردن نگاتیو، هزینه اضافه‌ای برای آن‌ها به بار آورد.

نگارش فیلم سینمایی «هراس و هوس» برعهده هاوارد سکلر، هم‌کلاسی استنلی در دوران دبیرستان بود. فیلم سینمایی «هراس و هوس» روایتی از سقوط هواپیمای عده‌ای سرباز پشت خطوط دشمن است. فیلم با تگ‌لاینِ «پنج مرد ناامید و زن غریبه‌ی نیمه‌حیوان!» اکران شد. «هراس و هوس» یک شکست بود. جوزف براستین، مدیر شرکت پخش کننده فیلم در سال انتشار فیلم درگذشت و شرکت پخش کننده نیز تعطیل شد. طبق روایات، کوبریک به دلیل از دور خارج شدن این فیلم شکست خورده و مرگ براستین، نگاتیوهای فیلم را از بین برده است. او همچنین علاقه‌ای به فیلم نداشته از آن به عنوان تجربه‌ای آماتور در حوزه فیلم یاد کرده است. جالب آن‌که در سال ۲۰۱۸ الکساندر رای پای‌منتل بازسازی این فیلم را با عنوان Down River جلوی دوربین برد.

- ۱۹۵۵. فیلم سینمایی Killer’s Kiss (بوسه‌ی قاتل)

تهیه کننده و کارگردان: استنلی کوبریک

بازیگران: جیمی اسمیت، آیرن کین، فرانک سیلورا، روث سابوکا.

فیلم سینمایی «بوسه‌ی قاتل» به عنوان دومین ساخته بلند استنلی کوبریک، داستان رابطه بوکسوری با یک زن است که درگیر مسائل مختلفی می‌شوند. کوبریک برای تهیه این فیلم، مانند اولین فیلم خود، بودجه را به کمک اعضای خانواده و آشنایان جمع‌آوری کرد. ساخت این فیلم با بودجه‌ای ۴۰ هزاردلاری آغاز شد. استنلی در ابتدا تصمیم داشت صدابرداری را روی صحنه انجام بدهد اما افتادن سایه آلات صدابرداری، تصویربرداری را با مشکل مواجه می‌کرد و به همین دلیل مراحل صداگذاری فیلم به پساتولید آن موکول شدند. مراحل فیلمبرداری «بوسه‌ی قاتل» برای کوبریک حالتی تجربی داشت و او دست به گرفتن نماهایی غیرمتعارف نیز می‌زد. مارتین اسکورسیزی در جایی گفته است که در فیلم «گاو خشمگین» از فیلمبرداری و نماهای اتمسفریک فیلم «بوسه‌ی قاتل» تاثیر پذیرفته است. کمپانی یونایتد آرتیست پیشنهاد خرید «بوسه‌‌ی قاتل» را به شرط ارائه پایانی خوش مطرح کرد، موضوعی که برخلاف میل کوبریک بود. یونایتد آرتیستس در نهایت فیلم را با همان پیشنهاد، یعنی مبلغ صدهزار دلار خریداری کرد و متعهد شد که صد هزار دلار دیگر را به عنوان بودجه فیلم بعدی استنلی کوبریک در نظر داشته باشد.

۱۹۵۶- فیلم سینمایی The Killing (کشتن)

نویسنده و کارگردان: استنلی کوبریک

بازیگران: استرلینگ هایدن، کالین گری، وینس ادواردز، جی سی. فلیپین، الشا کوک جونیور، ماری ویندسور، تد دو کورسیا، جو سایر، جیمز ادوارد، تیموتی کری، جو تورکل، جی ادلر، کولا کواریانی و دروتی آدامز.

نمایش «بوسه‌ی قاتل» توجه جیمز بی. هریس را به استنلی کوبریک جلب کرد. هریس که تهیه کننده سینما بود در آن زمان به دنبال استعدادی جوان در زمینه فیلم‌سازی می‌گشت. نتیجه‌ی این دیدار، تشکیل شرکت فیلم‌سازی هریس-کوبریک در سال ۱۹۵۵ بود. برای اولین همکاری، هریس حق ساخت رمان Clean Break نوشته‌ی لیونل وایت را با قیمت ده هزار دلار خریداری کرد؛ او در این زمینه، کمپانی یونایتد آرتیستس را شکست داد. کوبریک و هریس برای اولین پروژه خود، به پیشنهاد کوبریک، جیم تامپسون را به عنوان شخصی متبحر در فیلم‌های نوآر، برای دیالوگ‌نویسی استخدام کردند. در همان زمان یونایتد آرتیستس ورود کرد و اعلام کرد در صورتی که هریس و کوبریک بتوانند یک ستاره نام‌آشنا را جذب فیلم کنند، بودجه فیلم را تامین خواهد کرد. آن‌ها به این منظور با استرلینگ هایدن قرارداد همکاری‌ای با دستمزد ۴۰ هزار دلاری امضاء کردند. یونایتد آرتیستس اما هایدن را آن‌چنان ستاره بزرگی نمی‌دانست و تنها دویست هزار دلار از بودجه فیلم را تقبل کرد و سپس هریس ۸۰ هزار دلار دیگر از پول‌ خود و ۵۰ هزار دلار پولِ قرض از پدر خود، به بودجه فیلم افزود.

فیلم «کشتن» در ابتدا با نام‌های Clean Break و Bed of Fear در دست ساخت قرار گرفت. این فیلم روایتی از یک سرقت گروهی با حضور افرادی از طیف‌های مختلف است. کوبریک و هریس در آن زمان ساکن نیویورک بودند و برای فیلم‌برداری «کشتن» به لس‌آنجلس رفتند. کوبریک قصد داشت فیلمبرداری «کشتن» را خود برعهده بگیرد اما اتحادیه فیلمبرداران هالیوود اعلام کرد او نمی‌تواند همزمان کارگردان و فیلمبردار فیلم باشد. در نتیجه وظیفه فیلمبرداری فیلم سینمایی «کشتن» به لوسین بالارد محول شد. در اولین روز فیلمبرداری کوبریک تصمیم داشت در یک لانگ شات با دوربین مجهز به لنز واید ۲۵ میلی‌متری و نزدیک به بازیگران، انحرافی جزئی در تصویر داشته باشد اما بالارد دوربین را عقب برده و از لنز ۵۰ میلی‌متری استفاده کرده و وقتی کوبریک دلیل این امر را از وی پرسیده، بالارد پاسخ داده که با لنز ۵۰ میلی‌متری کار برای خود راحت‌تر خواهد بود. پس از اینکه کوبریک از وی پرسیده پس تکلیف تغییری که در پرسپکتیو به‌وجود می‌آید چه می‌شود؟ بالارد پاسخ داده که این تغییر اصلا آنقدر مهم نخواهد بود، سخنی که البته اشتباه است و استنلی نیز متوجه این امر بود. به‌این‌ترتیب کوبریک به او گفته دوربین را به جای قبلی بازگرداند یا در غیر این صورت او را اخراج خواهد کرد. در مورد کیفیت ادامه‌ی همکاری بالارد و کوبریک دو روایت وجود دارد، طبق یک روایت بالارد پس از آن هیچ مخالفت و جر و بحثی با کوبریک نکرده و طبق دیگری، کار آن‌ها بارها به جر و بحث کشیده است. فیلمبردای فیلم سینمایی «کشتن» ۲۴ روز طول کشید و این فیلم سینمایی اولین فیلم حرفه‌ای استنلی کوبریک و در برخی منابع آغازگر سینمای او شناخته می‌شود.

فیلم سینمایی «کشتن» درباره یک سرقت برنامه‌ریزی شده توسط چند نفر است و از این ساخته‌ی استنلی کوبریک به عنوان فیلمی نوآر یاد شده است. «کشتن» در باکس آفیس به موفقیت چندانی دست پیدا نکرد. فیلم سینمایی «کشتن» در مراسم بفتا نامزد دریافت جایزه شد. جالب آن‌که کوئنتین تارانتینو در جایی اعلام کرده است که او فیلم سینمایی «Reservoir Dogs» یا «سگ‌های انباری» را با تاثیر از فیلم سینمایی «کشتن» جلوی دوربین برده است. در زمان نمایش «کشتن»، دور شری از شرکت فیلمسازی مترو گلدن مِیِر مجذوب «کشتن» شد و پیشنهاد بودجه ۷۵ هزاردلاری برای ساخت فیلم را به کوبریک و هریس داد.

من و هریس تصمیم گرفتیم فیلم‌های خوب و ارزان بسازیم. این دو مقوله باهم ناسازگار نیستند.

- استنلی کوبریک

- ۱۹۵۷. فیلم سینمایی Paths of Glory (راه‌های افتخار)

نویسنده و کارگردان: استنلی کوبریک

بازیگران: کرک داگلاس، رالف میکر، جورج مکریدی، وین موریس، ریچارد اندرسون و جوزف تورکل.

فیلم سینمایی «راه‌های افتخار» به دومین همکاری استنلی کوبریک و جیمز بی. هریس تبدیل شد. این فیلم با اقتباس از رمانی با همین نام نوشته‌ی همفری کوب ساخته می‌شد. دور شری اما به کوبریک و هریس اعلام کرد که کمپانی مترو گلن مایر حاضر نیست یک فیلم دیگر با محوریت جنگ تولید کند. آن‌ها پیش از آن فیلم ضدجنگ دیگری یعنی The Red Badge of Courage یا نشان سرخ دلیری را در سال ۱۹۵۱ تولید کرده بودند. کوبریک به کمک خانواده‌اش حقوق معنوی کتاب را به قیمت ده هزار دلار خریداری کرد. «راه‌های افتخار» دومین فیلم کوبریک درباره جنگ بود و فیلمی ضدجنگ قلمداد می‌شد. کوبریک در دیگر آثار خود نیز نگاهی ضدجنگ به این پدیده داشته که در ادامه‌ی همین یادداشت به آن‌ها می‌رسیم. استنلی کوبریک در باب انسان و جنگ می‌گوید:

یکی از جذابیت‌های داستان‌های جنگ‌محور یا جنایی اینه که این داستان‌ها موقعیتی منحصر به فرد به وجود می‌آورند تا فرد یا جامعه معاصرمون در مقام مقایسه در برابر چارچوبی بسته از ارزش‌های مقبول قرار بگیرن، مقایسه‌ای که بیننده ازش آگاه می‌شه و این مقایسه می‌تونه به نقطه تقابلی با انسان، شخص و موقعیت احساسی تبدیل شه. علاوه‌بر این، جنگ مثل یه گلخونه‌ برای پرورش سریع و زوری اخلاقیات و احساساته. اخلاقیات به بار می‌آن و وارد جامعه می‌شن. مبارزه وقتی توی مواقع کمتر بحرانی، به عنوان یه تمهید و راه‌کار شناخته می‌شه یه مقوله‌ی طبیعیه، و بنابراین می‌تونه به‌صورت اعمال فشار یا بدتر، به اشتباه [در جامعه] ظاهر شه.

فیلمنامه «راه‌های افتخار» داستان‌های جالب توجه‌ای را از سر گذراند. جیم تامپسون در ابتدا پیش‌نویس‌های فیلم‌نامه «راه‌های افتخار» نوشته بود و سپس کوبریک، کالدر ویلینگهام را برای تهیه فیلمنامه استخدام کرد. از طرفی خود استنلی نیز در تهیه فیلم دست داشت. در نهایت میزان سهم و مشارکت هرنویسنده در فیلمنامه مورد اختلاف شد و کار به انجمن صنفی فیلم‌نامه‌نویسان رسید. ویلینگهام در پیشگاه مجمع مدعی شد که تامپسون مشارکت چندانی در تهیه فیلمنامه نداشته است، او مدعی شد که ۹۹ درصد فیلمنامه را خود نوشته است و علاوه‌بر آن تامپسون هیچکدام از دیالوگ‌های فیلم را نیز ننوشته است. در نهایت با تطبیق پیش‌نویس‌های تامپسون با نسخه نهایی فیلمنامه کاشف به عمل آمد که تامپسون هفت سکانس برای فیلم نوشته است که یکی از این سکانس‌ها، به بخش مهمی از داستان فیلم مربوط می‌شود. در نهایت میزان مشارکت افراد در فیلمنامه «راه‌های افتخار» به‌ترتیبِ استنلی کوبریک، کالدر ویلینگهام و جیم تامپسون اعلام شد.

پیش از این گفتیم که «راه‌های افتخار» فیلمی اقتباسی بود. کوبریک در این اقتباس در برخی از بخش‌ها به کتاب وفادار بوده است و دربرخی از بخش‌ها نیز تغییراتی به عمل آورده است. کوبریک و تامپسون همچنین به‌منظور تضمین موفقیت تجاری فیلم، پایانی متفاوت با آنچه که در فیلم می‌بینیم درنظر گرفته بودند که درنهایت با اعمال فشار کرک داگلاس، نظر آن‌ها به کرسی ننشست. جیمز بی. هرسی درجایی می‌گوید پس اعمال تغییرات توسط کرک داگلاس، او به‌جای بخش تغییریافته، برای پخش‌کننده فیلم کل فیلمنامه را فرستاد. او می‌دانست که پخش‌کننده‌ها دوباره کل فیلمنامه را نخواهند خواند. کمپانی یونایتد آرتیستس پس از تماشای فیلم، از تغییرات حاصل شده در فیلم استقبال کرد و در آن دست نبرد. فیلم «راه‌های افتخار» در کشور آلمان جلوی دوربین رفت. در جریان ساخت فیلم، تیموتی کری با سازندگان به مشکل خورد و در نتیجه از پروژه کنار گذاشته شد. گفته می‌شود او برای فرار از کار، به‌دروغ مدعی شده است که او را گروگان گرفته‌اند. پس از اخراج کری، سازندگان سکانس‌های باقی‌مانده‌ی او را با بازیگری دیگر به‌عنوان بدل او تصویربرداری کردند.

«راه‌های افتخار» داستانی درباره برخورد با سربازان در دوران جنگ روایت می‌کرد. در پروسه ساخت فیلم «راه‌های افتخار» از ۶۰۰ پلیس آلمانی به‌‌عنوان سرباز‌های سیاهی‌لشکر استفاده شد. ادعا می‌شود که تمرین‌های نظامی فیلم سینمایی «راه‌های افتخار» به‌مدت سه‌سال طول کشیده است و به‌همین دلیل آخرین سکانس‌هایی که جلوی دوربین رفته‌اند، صحنه‌های نبرد بوده‌اند. کوبریک برای آماده‌سازی صحنه‌ی نبرد از ۴۰۰۰ متر مربع زمین استفاده کرد، پروسه آماده‌سازی این زمین یک ماه طول کشید. کوبریک این زمین را به پنج قسمت تقسیم کرد و در هرقسمت مواد منفجره‌ی موردنیاز را کار گذاشت، او همچنین بازیگران سیاهی‌لشکر را پنج دسته تقسیم کرد و به‌این ترتیب هر گروه در منطقه خود قرار می‌گرفت و با این تمهید پروسه فیلم‌برداری مرگ بازیگران در صحنه‌ی نبرد به کاری آسان‌تر تبدیل شد.

کرک داگلاس، بازیگر فیلم سینمایی «راه‌های افتخار» درباره این فیلم و سخت‌گیری استنلی کوبریک در فیلم‌سازی خاطره جالبی دارد که مرور آن خالی از لطف نخواهد بود. داگلاس می‌گوید کوبریک یک بار یکی از بازیگران یعنی آدولف منجو را مجبور کرده یک سکانس را ۱۷ بار بازی کند. این ۱۷ بار آن‌قدر طول کشیده است که آن‌ها حتی وقت ناهار را نیز از دست داده‌اند و پس از برداشت هفدهم، منجو اعلام کرده که بهتر از این نمی‌تواند بازی کند و فکر می‌کند که حالا می‌توانند ناهار بخورند؛ اما کوبریک گفته که یک برداشت دیگر می‌خواهد. داگلاس می‌گوید آدولف به‌دنبال این درخواست از کوره دررفته و درمقابل چشم همه‌ی تیم فحش‌هایی غیرقابل چاپ را نثار استنلی کوبریک کرده است. کوبریک در تمام این مدت با آرامش به توهین‌های او گوش داده است و درنهایت با لحنی مودبانه گفته: «خیلی خب، بیا یه‌دور دیگه این سکانس رو بگیریم.» و خوب، آدولف به سر کار بازگشته است. داگلاس می‌گوید: «استنلی به‌صورت غریزی کارشو بلد بود».

فیلم سینمایی «‌راه‌های افتخار» در سال ۱۹۵۷ در مونیخ به‌نمایش درآمد و در همان سال در ایالات متحده روی پرده رفت. «راه‌های افتخار» با بودجه‌ای یک میلیون دلاری ساخته شده بود و گفته می‌شود در زمینه فروش، اولین فیلم نسبتا موفق کوبریک بود. انتشار «راه‌های افتخار» در کشور‌های مختلف با مشکلاتی متعدد مواجه شد. «راه‌های افتخار» به نقد سیستم نظامی فرانسه پرداخته و فیلمی ضدجنگ بود. پس از انتشار فیلم سینمایی «راه‌های افتخار» در بلژیک، افراد نظامی فرانسه، چه شاغل در ارتش و چه بازنشسته از آن، به فیلم و تصویری که از ارتش فرانسه به‌دست می‌داد نقد وارد کردند. دولت فرانسه به پخش‌کننده فیلم در اروپا که یونایتد آرتیستس بود، اعلام کرد که «راه‌های افتخار» را در فرانسه اکران نکند و البته که همینطور هم شد. «راه‌های افتخار» سرانجام مد‌ت‌ها بعد در سال ۱۹۷۵ در کشور فرانسه به‌نمایش درآمد. فیلم سینمایی «راه‌های افتخار» در جشنواره برلین که در آلمان برگزار می‌شد نیز کنار گذاشته شد و دلیل این اتفاق جلوگیری از ایجاد تنش با فرانسه بود. در کشور اسپانیا نیز دولت دست‌راستیِ ژنرال فرانسیسکو فرانکو به‌مخالفت علیه فیلم برخواست. «راه‌های افتخار» در سال ۱۹۸۶، هنگامی که یازده سال از مرگ ژنرال فرانکو می‌گذشت در کشور اسپانیا به‌نمایش درآمد. این ساخته‌ی ضدجنگِ کوبریک تا سال ۱۹۷۰ در کشور سوییس به‌دلیل دربرداشتن مضمون توهین‌آمیزِ غیرقابل تحمل در قبال کشور فرانسه، سیستم قضاوت و ارتش آن، اجازه نمایش نداشت. این فیلم همچنین در موسسات نظامی داخلی و خارجی ایالات متحده امریکا اجازه نمایش نداشت.

فیلم «راه‌های افتخار» شاید از نظر دولت‌مردان فیلم مناسبی نبود نظر منتقدان اما متفاوت بود. فیلم توانست نظر عامه‌ی منتقدان را به خود جلب کند و البته کوبریک نیز با این فیلم کمی دیده شد. «راه‌های افتخار» به‌نوعی مورداقبال جشنواره‌ها نیز قرار گرفت در جشنواره‌هایی همچون بفتا، انجمن صنفی نویسندگان و انجمن منتقدان فیلم بلژیکی نامزد دریافت جایزه شد. دیوید سیمون، خالق سریال شناخته‌شده‌ی The Wire که از شبکه HBO پخش شده است درجایی گفته که او «را‌ه‌های افتخار» تاثیری کلیدی بر سریال گذاشته است. او گفته که «راه‌های افتخار» در زمینه‌ی به‌تصویر کشیدن مشکلات کارمندان میان‌رده بر سریال The Wire تاثیر گذاشته است. رابرت زمیکس نیز در یکی از اپیزودهای سریال tales from the Crypt با نام Yellow یا زرد به فیلم سینمایی «راه‌های افتخار» ادای احترامی کرده است. فیلم سینمایی «راه‌های افتخار» در سال‌ ۱۹۹۲ توسط کتابخانه ملی کنگرده امریکا به‌عنوان فیلمی «شاخص از نظر فرهنگی، تاریخی و زیبایی‌شناسانه» شناخته شد و برای نگهداری در فهرست ملی ثبت فیلم ایالات متحده امریکا انتخاب شد. فیلم «راه‌های افتخار» در سال ۲۰۰۴ نیز در جشنواره فیلم لندن به‌نمایش درآمد. یکی از مهم‌ترین اتفاقاتی که پس از مرگ کوبریک برای فیلم افتاد، تهیه نسخه‌ی ریمستر آن بود.

- ۱۹۶۰. فیلم سینمایی Spartacus (اسپارتاکوس)

کارگردان: استنلی کوبریک

نویسنده‌ها: هاوارد فاست و دالتون ترامبو (تحتِ عنوانِ سم جکسون)

بازیگران: کرک داگلاس، لارنس الیویه، پیتر اوستینوف، جان گوین، جین سیمونز، چارلز لوتن، تونی کرتیس، هارولد گودوین، هربرت لام، ترنس د مارنی و جیمز گریفیث.

شکل‌گیری پروژه «اسپارتاکوس» بیش از آنکه به استنلی کوبریک مربوط باشد، به کرک داگلاس مربوط می‌شود. ماجرا از این قرار است که کرک داگلاس با خواندن کتاب «اسپارتاکوس» نوشته‌ی هاوارد فاست، تحت تاثیر آن قرار گرفته است و حق ساخت آن را خریداری کرده است. پس از آنکه داگلاس لارنس الیویه، پیتر اوستینوف و چارلز لوتن را برای بازی در فیلم سینمایی «اسپارتاکوس» متقاعد کرده است، کمپانی فیلم‌سازی یونیورسال با فراهم کردن بودجه فیلم موافقت کرده است. ادوارد لویس، نایب رییس کمپانی فیلم‌سازی داگلاس (با نام بریانا) نقش تهیه‌کننده فیلم را برعهده گرفت و کرک داگلاس تهیه‌کننده اجرایی فیلم لقب گرفت. در ابتدا قرار بود فیلمنامه فیلم سینمایی «اسپارتاکوس» را خود هاوارد فاست بنویسد که او از این کار صرف‌نظر کرد، در ادامه دالتون ترامبو  به‌عنوان نویسنده فیلمنامه به پروژه اضافه شد. داگلاس به دیوید لین برای کارگردانی فیلم سینمایی «اسپارتاکوس» پیشنهاد همکاری داد که لین این پیشنهاد را رد کرد. سپس آنتونی مان برای کارگردانی فیلم به پروژه اضافه شد، اما او تنها یک هفته دوام آورد و پس از فیلم‌بردای افتتاحیه فیلم از پروژه کنار گذاشته شد. سرانجام نوبت به استنلی کوبریکِ سی‌ساله رسید.

«اسپارتاکوس» برای کوبریک پروژه‌ای متفاوت بود. در همین یادداشت خواندیم که کوبریک پیش از «اسپارتاکوس» چهار فیلم بلند ساخته بود، «اسپارتاکوس» اما از همه‌ی آن‌ها در زمینه تولید فیلم بزرگ‌تری محسوب می‌شد. فیلم، بودجه‌ای ۱۲ میلیون دلاری داشت و با تیمی ۱۰ هزار نفره ساخته شد. اگر می‌خواهید به میزان بزرگ بودن این پروژه در آن زمان پی ببرید، باید بدانید که بودجه ۱۲ میلیون دلاری چیزی معادل ۱۰۵ میلیون دلارِ امروز محاسبه شده است. بعلاوه که «اسپارتاکوس» به پرخرج‌ترین فیلم تاریخ امریکا تا آن زمان تبدیل شد و استنلی کوبریک نیز به جوان‌ترین کارگردانی تبدیل شد که تا آن زمان فیلمی حماسی را جلوی دوربین برده است. استنلی کوبریک در پروسه کارگردانی «اسپارتاکوس» به مشکلات مختلفی برخورد کرد. بزرگ‌ترینِ آن‌ها مشکل او با کرک داگلاس و محدودیت‌های خلاقانه بود. به بیان دیگر یعنی کوبریک در فیلم «اسپارتاکوس» آزادی عمل خلاقانه‌ی کامل نداشت و با کرک داگلاس و دیگر صاحبان فیلم به مشکل برخورد می‌کرد. برای نمونه گفته می‌شود کوبریک تمام دیالوگ‌های کرک داگلاس را از ۳۰ دقیقه ابتدایی فیلم حذف کرده و فقط دو خط از آن را باقی گذاشته است، تصمیمی که خشم کرک داگلاس را به‌دنبال داشته است. یا برای نمونه وقتی داگلاس نظر کوبریک را درباره سکانس «من اسپارتاکوس‌ام» پرسیده، کوبریک در مقابل بازیگران و عوامل پشت صحنه آن ‌را «ایده‌ای احمقانه» قلمداد کرده است. روایاتی وجود دارد که کوبریک و داگلاس آن‌قدر تحت فشار ناشی از اختلاف عقاید خود بودند که هردوی آن‌ها به جلسات روان‌درمانی مراجعه کردند. کوبریک و داگلاس پس از «اسپارتاکوس» دیگر هرگز همکاری نکردند.

استنلی کوبریک همچنین گویا با نویسنده فیلمنامه نیز به مشکل برخورده، مشکل کوبریک این بوده که شخصیت اسپارتاکوس زیادی بی‌عیب و نقص نوشته شده و اصطلاحا شخصیتی قالبی است و می‌توان آن را با هر برده‌ی گلادیاتوری عوض کرد؛ به بیان ساده‌تر کوبریک شخصیت اسپارتاکوس را شخصیتی کلیشه‌ای می‌دانسته که ویژگی منحصبه‌فردی از خود ندارد. مشکلات کوبریک با سازندگان به اینجا ختم نمی‌شود، او در واقع با فیلمبردار کار نیز دچار مشکل شده است. فیلمبردار فیلم سینمایی «اسپارتاکوس» یعنی راسل متی در باب ریزبینی غیرمعمول و دستورالعمل‌های بسیار دقیق کوبریک برای فیلمبرداری فیلم  شکایت داشته است. او همچنین از این شاکی بوده که برخلاف دیگر کارگردان‌ها، کوبریک به او در زمینه گرفتن شات‌های مختلف آزادی عمل نمی‌دهد. مخالفت او با رویکرد کوبریک به‌قدری بالاگرفته است که تهدید به ترک پروژه کرده، او در این‌باره با پاسخ «می‌تونی کارتو با نشستن روی یه صندلی و بریدن صدات انجام بدی، خودم کار فیلمبرداری رو مدیریت می‌کنم.» از سوی استنلی کوبریک مواجه شده است. متی آن‌قدر با مراحل فیلمبرداری مشکل داشت که درخواست کرده بود نامش از تیتراژ فیلم حذف شود، اما در نهایت او بود که اسکار بهترین فیلمبرداری برای «اسپارتاکوس» را به‌خانه برد؛ آن‌هم در حالیکه بیشتر کار فیلمبرداری را خود کوبریک انجام داده بود. از نکات جالب فیلم آن است که کوبریک قصد داشت «اسپارتاکوس» را در رم، با هزینه‌ای کم بسازد اما رییس وقت کمپانی یونیورسال مخالفت کرد، او در واقع می‌خواست با ساخت «اسپارتاکوس» ثابت کند که هالیوود هم می‌توان یک فیلم حماسی موفق تولید کند.

فیلم سینمایی «اسپارتاکوس» که داستان برده‌ای آزاده‌خواه با همین نام است، در گیشه به موفقیت رسید. فیلم در اکران اول ۱۴.۶ میلیون دلار فروخت و مجموع درآمد فیلم، ۶۰ میلیون دلار برآورد شده است. استنلی کوبریک اما «اسپارتاکوس» را یکی از فیلم‌های خود نمی‌داند، چرا که همانطور که خواندید او کنترلی بر ویژگی‌های زیبایی‌شناسانه‌ی فیلم نداشته است و با بسیاری از موارد فیلم نیز مخالف بوده است. فیلم در مراسم اسکار نامزد دریافت شش جایزه شد که درنهایت چهار جایزه را برد. «اسپارتاکوس» در بفتا نامزد جایزه بهترین فیلم شد که آن را دست خالی ترک کرد و در گلدن گلوب در هفت بخش نامزد دریافت جایزه شد که در نهایت به‌عنوان بهترین فیلم انتخاب شد. هفت سال پس از اکران اصلی، با ۲۳ دقیقه حذفیات منتشر شد و در سال ۱۹۹۱ نسخه مرمت‌شده‌ی فیلم منتشر شد. نسخه مرمت‌شده‌ای که هم آن ۲۳ دقیقه محذوفِ سال ۶۷ را داشت و هم واجد ۱۹ دقیقه‌ی اضافی بود که از اکران اول فیلم کنار گذاشته شده بودند. نکته مهم «اسپارتاکوس» برای کوبریک این بود که وی در زمان ساخت این فیلم ۲۷ سال داشت و کارگردانی چنین فیلمی در آن سن کم، نام او را بر سر زبان‌ها انداخت.

- ۱۹۶۲. فیلم سینمایی Lolita (لولیتا)

کارگردان: استنلی کوبریک

نویسنده‌ها: استنلی کوبریک، جیمز بی. هریس و ولادمیر ناباکوف

بازیگران: جیمز میسون، پیتر سلرز، شلی وینترز، سو لاین و ماریان استون.

استنلی کوبریک و جیمز بی. هریس به سراغ ساخت فیلمی تازه و این‌بار در انگلستان رفتند. کوبریک این‌بار به سراغ ساخت اقتباس رمان «لولیتا» نوشته‌ی ولادمیر ناباکوف رفت. کوبریک حق ساخت نسخه سینمایی این رمان را با استفاده از دستمزدی که برای کارگردانی فیلم سینمایی «راه‌های افتخار» به دست آورده بود، خریداری کرد. البته دستمزد کارگردانی «راه‌های افتخار» برای خرید حق ساخت «لولیتا» کافی نبود، او از دستمزدی که برای کار روی فیلمنامه فیلم «One-Eyed Jack» به‌دست آورده بود نیز مایه گذاشت. ماجرای فیلم One-Eyed Jack‌ از این قرار بود که مارلون براندو قصد داشت این فیلم را به کارگردانی استنلی کوبریک بسازد و کوبریک شش ماهی را صرف کار روی فیلمنامه کرد اما در نهایت براندو خود دست به کارگردانی آن فیلم زد. به فیلم «لولیتا» بازگردیم، این فیلم محصول مشترکی بین انگلستان و امریکا محسوب می‌شود، فیلمی امریکایی که بخش مهمی از آن در انگلستان جلوی دوربین رفته است. با اینکه همواره از ولادمیر ناباکوف به‌عنوان نویسنده فیلم سینمایی «لولیتا» یاد شده است، اما سهم کوبریک و هریس در فیلمنامه بیشتر از ناباکوف است. قضیه این است که ناباکوف پس از انتشار رمان جنجال‌برانگیز خود فیلمنامه‌ای حدودا ۴۰۰ صفحه‌ای از آن تهیه کرده و در اختیار هالیوود گذاشته است. فیلمنامه‌ای که کوبریک و هریس آن را دچار تغییراتی بسیار کرده‌اند.

فیلم سینمایی «لولیتا» ساخته‌ی استنلی کوبریک تفاوت‌های نسبتا زیادی با رمان ناباکوف دارد. این فیلم سینمایی که داستان عشقی بین یک مرد و دختر است، تفاوت‌هایی بنیادین که به سیر وقایع، شخصیت‌پردازی و مواردی از این دست نیز مربوط می‌شوند. البته استنلی کوبریک به‌دلیل قوانین سفت و سخت سانسور، نتوانسته آنطور که دوست دارد فیلم را جلوی دوربین ببرد. او در جایی مدعی شده است که اگر محدودیت‌های سرسخت سانسور وجود نداشتند، فیلم او در زمینه روابط بینافردی و شخصی دو کاراکتر اصلی همچون رمان ناباکوف عمل می‌کرد. کوبریک پیش از ساخت این فیلم با رییس اداره سانسور بریتانیا یعنی جان تریویلان دیداری داشته و از او درباره چند و چون قوانین سانسور برای کتاب ناباکوف پرس و جو کرده است. در آن زمان خبری از سیستم امروزی درجه‌بندی سنی فیلم‌ها نبوده و نقش محدودکننده‌ی اصلی در زمینه سانسور برای فیلم «لولیتا» به انجمن سینمایی امریکا و نظامنامه تولید آن اطلاق شده است.

استنلی کوبریک مدت‌ها بعد در سال ۱۹۷۲، حدود چهار سال پس از روی کار آمدن نظام درجه‌بندی سنی، در مصاحبه‌ای گفته است که اگر از میزان سرسخت بودن قوانین و محدودیت‌های حوزه سانسور مطلع بود، احتمالا دست به ساخت «لولیتا» نمی‌زد. در نهایت فیلم از طرف اداره سانسور بریتانیا رده‌بندی X را دریافت کرد، به‌این معنی که افراد زیر ۱۶ سال اجازه تماشای آن را ندارند. جالب آن‌که بازیگر نقش لولیتا به دلیل کم بودن سن اجازه حضور در مراسم افتتاحیه فیلم را پیدا نکرد. تهیه موسیقی «لولیتا» برعهده نلسون ریدل بود و آهنگ اصلی فیلم را باب هریس تولید کرد. یکی از آهنگ‌های فیلم سپس با نام Lolita Ya Ya و صدای سو لاین بازیگر نقش لولیتا منتشر شد که به آهنگی مشهور نیز تبدیل شد. این آهنگ سپس توسط گروه‌های دیگر نیز بازخوانی شده است. برای نمونه می‌توان به گروه The Ventures که دست به بازتولید این آهنگ زدند و به‌این‌ترتیب یکی از قعات مشهور خود را تولید کردند.

کوبریک و هریس برای انتخاب بازیگر نقش هامبرت هامبرت سراغ چندین گزینه رفتند، گفته‌ می‌شود آن‌ها به چارلز بویر پیشنهاد همکاری دادند و او نیز این پیشنهاد را پذیرفت اما مدتی بعد از پروژه کنار کشید. کوبریک و هریس همچنین به جیمز میسون که در نهایت نقش هامبرت را بازی کرد پیشنهاد همکاری دادند، او این پیشنهاد را به‌دلیل پروژه‌ای تئاتری بازی در «لولیتا» را نپذیرفته است. آن‌ها سپس به‌سراغ لارنس اولیویر رفتند که او به‌پیشنهاد مدیر‌برنامه‌های خود حاضر به حضور در «لولیتا» نشد. گزینه بعدی پیتر اوستینوف بود که البته کار به مرحله پیشنهاد همکاری نیز نرسید و کوبریک از وی صرف‌نظر کرد. هریس سپس نام دیوید نیون را به‌میان آورد، نیون نقش را پذیرفت اما سپس کنار کشید، دلیل این کار او ترس از دست دادن اسپانسرهای سریالش یعنی Four Star Playhouse اعلام شده است. بعد از این همه، جیمز میسون از پروژه تئاتری خود خارج شد و بازی در نقش هامبرت هامبرت را برعهده گرفت. نقش لولیتا نیز به جیل هیورث پیشنهاد شده بود اما او با اتو پرمینگر قرارداد داشت و حضور در این نقش را نپذیرفت. از دیگر گزینه‌های بازی در نقش لولیتا می‌توان به بریژیت باردو و بِورلی آدلند اشاره کرد. ساندرا دی و جویی هدرتون نیز برای بازی در نقش لولیتا درنظر گرفته شدند که اولی به‌دلیل مخالفت مادر و دومی به‌دلیل مخالفت پدر موفق به حضور در این فیلم نشدند.

فیلم سینمایی «لولیتا» در سال ۱۹۶۲ روی پرده سینماها رفت، فیلم تبلیغات گسترده‌ای نداشت اما تبلیغات دهان به دهان بخش قابل توجه‌ای از کار را برعهده گرفته بودند. فیلم نقدهای ضد و نقیضی دریافت کرد، عده‌‌ای به ستایش از فیلم پرداختند و برخی با آن مخالف بودند. نکته جالب اما آن است که با گذر زمان، فیلم بیشتر و بیشتر توسط منتقدان تحویل گرفته شد. جالب آن‌که دیوید لینچ، فیلمساز نام‌آشنا «لولیتا» را فیلم موردعلاقه خود درمیان ساخته‌های استنلی کوبریک عنوان کرده است. «لولیتا» با بودجه‌ای ۲ میلیون دلاری ساخته شده بود و به‌فروشی ۹ میلیون دلاری در امریکا دست پیدا کرد. باتوجه به آنکه کوبریک در فیلم «اسپارتاکوس» صرفا نقش کارگردان را داشت، «لولیتا» را می‌توان اولین موفقیت تجاری فیلم‌های کوبریک دانست. این فیلم سینمایی همچنین اولین فیلمی محسوب شده که استنلی کوبریک کیفیت خلاقانه‌ی آن را به‌صورت کامل در دست داشته است.

- ۱۹۶۴. فیلم سینمایی Dr. Strangelove or: How I Learned to Stop Worrying and Love the Bomb (دکتر استرنجلاو یا: چگونه یادگرفتم دست از هراس بردارم و به بمب عشق بورزم)

تهیه کننده و کارگردان: استنلی کوبریک

نویسنده‌ها: پیتر جرج، تری ساوتر و استنلی کوبریک

بازیگران: پیتر سلرز، جرج سی. اسکات، استرلینگ هایدن، کینن وین، اسلیم پیکنز و شین ریمر.

پس از «لولیتا» کوبریک به ایده‌ی ساخت فیلمی درباره شکل‌گیری یک حادثه هسته‌ای به دلیل ترس ناشی از جنگ سرد دست پیدا کرد. او در همان زمان به مسائل مربوط یه جنگ سرد علاقه‌مند شده بود و با نزاعِ میان قدرت‌های صاحب نیروی هسته‌ای آشنا شده بود. کوبریک در آن زمان کتاب‌های مختلفی در این زمینه را مطالعه می‌کرد تا اینکه به‌درخواست خوش و پیرو پیشنهاد مدیر آموزشگاه مطالعات استراتژیک، آلاستر بوچان با رمان Red Alert (آژیر قرمز) نوشته‌ی پیتر جرج آشنا شد. کتابی که مورد تحسین تئورسینی چون توماس شلینگ واقع شده بود و نظر استنلی کوبریک را نیز به‌خود جلب کرد، نتیجه، خریدن حق ساخت «آژیر قرمز» توسط کوبریک بود. شیلینگ بعدها در سال ۲۰۰۶ ادعا کرده که ساخته شدن فیلم «دکتر استرنجلاو» به‌دنبال صحبت‌های کوبریک، او و پتیر جرج درباره طرحی درباره کتاب «آژیر قرمز» که با موشک‌های بین‌قاره‌ای آپدیت شده، رخ داده است.

استنلی کوبریک فیلمنامه «دکتر استرنجلاو» را به کمک پیتر جرج نوشت و در پروسه نگارش از توماس شیلینگ و سپس هرمان کان کمک گرفت. جالب آنکه کوبریک در ابتدا قصد داشت با اقتباس از «آژیر قرمز» یک درام جدی را جلوی دوربین ببرد. او پس از نوشتن پیش‌نویس اول متوجه وجود ذات کمدی در ایده‌ی «نابودی حتمی طرفین» شده است. حال بد نیست از این بگوییم که «دکتر استرنجلاو» آخرین همکاری کوبریک و جیمز بی. هریس به‌منظور تولید یک فیلم سینمایی بود. هریس در میانه‌ی ساخت این فیلم از کوبریک جدا شد و به سراغ پروژه‌های فیلمسازی خود رفت. هریس در جایی گفته است که جدایی وی از کوبریک پس از تصمیم استنلی مبنی بر کمدی شدن فیلم «دکتر استرنجلاو» کوبریک برای انتخاب نام فیلم به گزینه‌های قابل‌توجه‌ای دست پیدا کرده بود، نام‌هایی همچون «Dr. Doomsday or: How to Start World War III Without Even Trying» (دکتر دومزدی یا: چگونه بدون تلاش کردن جنگ جهانی سوم را آغاز کنیم)، «Dr. Strangelove's Secret Uses of Uranus» (استفاده مرموز دکتر استرنجلاو از اورانوس) و «Wonderful Bomb» (بمب شگفت‌انگیز).

استنلی کوبریک به‌دنبال تصمیم خود برمبنای ساخت یک کمدی سیاه به‌جای یک فیلم درام به‌عنوان اقتباسِ رمان «آژیر قرمز»، تری سوترن را برای کمک در نگارش فیلمنامه استخدام کرد، همکاری‌ای که البته مشکلاتی را به‌جود آورد. در سال ۱۹۶۴ مقاله‌ای در مجله Life منتشر شد، از این مقاله اینطور به‌دست می‌آمد که نویسنده اصلی فیلم سوترن بوده و کوبریک و جرج نیز با علم به‌این موضوع، نقش او را کمرنگ جلوه داده‌اند. پس از انتشار این مقاله، پیتر جرج با ارسال نامه‌ای به این مجله اذعان کرد که او نویسنده رمان منبع اقتباس فیلم است و طی بازه‌ای ده ماهه در  شکل‌گیری جنبه‌های مختلف فیلمنامه همکاری کرده است. او در نامه خود نوشت: «سوترن استخدام شده بود... به‌منظور انجام برخی بازنویسی برای کوبریک و خودِ من و به‌همین ترتیب نام او نویسنده سوم پس از آقای کوبریک و بنده ذکر شد.»

فیلم «دکتر استرنجلاو» از لحاظ بازیگری یکی از جالب‌ترین فیلم‌های کوبریک به‌شمار می‌رود. دلیل این امر به شرط کلمبیا پیکچرز برای سرمایه‌گذاری روی فیلم بازمی‌گردد. این کمپانی فیلم‌سازی به کوبریک اعلام کرده بود که آن‌ها تنها درصورتی حاضر به تخصیص سرمایه فیلم هستند که پیتر سلرز در فیلم چهار نقش را بازی کند؛ بله، چهار نقش در یک فیلم برای یک بازیگر. این شرط آن‌ها به‌دنبال حضور او با چند گریم مختلف در فیلم «لولیتا» مطرح شده بود. او البته در فیلم The Mouse That Roared نیز در چند نقش مختف جلوی دوربین رفته بود. استنلی کوبریک این شرط را پذیرفت و درجایی گفته که این شرط و شروط‌ها لازمه‌های صنعت فیلم‌سازی محسوب می‌شوند. سلر درنهایت سه نقش را در فیلم جلوی دوربین برد، البته او قرار بود چهار نقش را بازی کند، او اما از همان ابتدای کار احساس می‌کرد ایفای چهار نقش در یک فیلم برای او سنگین است؛ این بازیگر همچنین با لهجه‌ی تگزاسی کاراکترِ سرگرد تی. جی. کونگ به‌مشکل خورده بود. او از سوترن یکه برای نگارش فیلمنامه استخدام شده بود درخواست کرد دیالوگ‌های شخصیت کونگ را ادا کند و صدای خود را ضبط کند، سلر به‌هر ضرب و زوری که بود توانست مسئله لهجه را حل کند. اما در مرحله ایفای نقش مچ پای این بازیگر پیچ خورد و قادر به ایفای نقش سرگرد کونگ نشد. پیتر سلرز در نهایت سه نقش کاپیتان لیونل مندریک، رییس جمهور مرکین مافلی و دکتر استرنجلاو را برعهده گرفت.

پیتر سلرز برای بازی در نقش کاپیتان مندریک از فرمانده‌های بالارده‌ی خود در جنگ جهانی دوم الهام گرفته بود. گفته‌ می‌شود در نقش‌آفرینی او شباهت‌هایی با یکی از دوستان بازیگرش یعنی تری توماس و یک کاپیتان جنگی به نام داگلاس بدر به‌چشم می‌خورد. سلرز برای ایفای نقش رییس جمهور از لهجه‌ی ایالات غرب میانه امریکا استفاده کرد. او همچنین از شخصیت آدلای استیونسون تاثیر گرفته بود، یکی از فرماندارهای سابق ایلینویز که در سال‌های ۱۹۵۲ و ۱۹۵۶ در انتخابات ریاست جمهوری شرکت کرده بود. استیونسون در دوران بحران موشکی کوبا نیز سفیر ایالات متحده بود. جالب آن‌که شخصیت رییس جمهور در ابتدا قرار بود نشانه‌هایی از سرماخوردگی داشته باشد تا به‌این‌ترتیب ضعیف بودن این شخصیت به‌نمایش گذاشته شود. سلرز نیز در اجراهای اولیه با همین رویکرد جلوی دوربین ظاهر شده بود، اما تاکید روی سرماخوردگی شخصیت حالتی از طنز در باب این شخصیت به‌دست می‌داده است. در ادامه کوبریک به این نتیجه رسیده است که شخصیت رییس جمهور نه یک شخصیت کمیک، بلکه باید شخصیتی جدی باشد. با این وجود البته همچنان در برخی از سکانس‌های فیلم نشانه‌هایی از سرماخوردگی شخصیت رییس جمهور دیده می‌شود.

 شخصیت دکتر استرنجلاو ترکیبی از چند شخصیت است. ملغمه‌ای از هرمان کانِ استراتژیست، جان وون نیومانِ ریاضیدان و مدیر پروژه منهتن، ورنر فون براونِ دانشمند حوزه موشک‌ها و ادوارد تلر که لقب پدر بمب هیدروژنی را به دوش می‌کشد. در همان زمان صحبت‌هایی مبنی بر اینکه شخصیت دکتر استرنجلاو برپایه شخصیت هنری کیسینگر، سیاستمدار امریکایی شکل گرفته است، ادعایی که توسط کوبریک و سلرز رد شد. خود هنری کیسینگر نیز در خاطرات خود می‌نویسد که در زمان نگارش فیلمنامه «دکتر استرنجلاو» او دانشجویی ناشناس بوده است. یکی از منابع اقتباس شخصیت استرنجلاو، شخصیت روت‌وانگ در فیلم Metropolis است. گفته‌ می‌شود که نشانه‌های این تاثیر پذیری، تک دستکش سیاه، موهای به‌هم ریخته، و مهم‌تر از همه تواناییِ امتناع او از کنترل شدن توسط قدرت‌های سیاسی بود. الکساندر واکر می‌گوید سلرز به‌پیشنهاد خود یکی از دست‌کش‌های استنلی کوبریک را برای شخصیت دکتر استرنجلاو قرض گرفته تا با آن حالت‌های دست غیرقابل کنترل شخصیت را به عمل آورد. ماجرای دست غیرقابل کنترل نیز این است که گویا شخصیت دکتر استرنجلاو از سندروم دست بیگانه رنج می‌برد. سلرز بسیاری از دیالوگ‌های شخصیت‌هایش را خود به فیلم وارد کرده است. پیتر سلرز برای بازی در این فیلم یک میلیون دلار دستمزد گرفت، این مبلغ ۵۵ درصد کل بودجه فیلم بود. کوبریک به‌شوخی در این‌باره گفت: «با پول شیش‌تا بازیگر، سه تاشو در اختیار دارم.»

همانطور که احتمالا می‌دانید پیتر سلرز به‌دلیل مصدومیت موفق به ایفای نقش چهارم خود یعنی شخصیت سرگرد کونگ نشد، این نقش در نهایت به اسلیم پیکنز رسید. البته سازندگان پیش از او به بازیگرهای مختلفی پیشنهاد همکاری دادند اما در نهایت نقش به پیکنز رسید. جالب آن‌که کوبریک با پکینز در همان پروژه‌ای آشنا شد که قرار بود برای مارلون براندو آن را کارگردانی کند. جیمز ارل جونز، یکی از دوستان پکینز درباره نقش‌آفرینی او در نقش سرگرد کونگ می‌گوید: «اون جلوی دوربین و پشت صحنه سرگرد کونگ بود. هیچی رو [برای بازی در این نقش] عوض نکرد. نه‌شخصیتش، نه زبانش و نه رفتارش.» اسلیم پیکنز نمی‌دانست که در یک فیلم کمدی سیاه بازی می‌کند، آن‌ها حتی به او فیلمنامه کامل را نداده بودند، بلکه فقط فیلمنامه بخش خود را در اختیار داشت؛ این عمل به این منظور بود که پیکنز «دقیق و سرراست» نقش خود را اجرا کند. فیلمبرداری «دکتر استرنجلاو» در انگلستان انجام گرفت، و جان بکستر در مستند Inside the Making of Dr. Strangelove درباره پیکنز می‌گوید:

اونطور که فهمیدیم، اسلیم پیکنز هرگز از امریکا خارج نشده بود. اون مجبور شده بود برا گرفتن پاسپورتش عجله کنه. و وقتی به محل فیلمبرداری رسید، یکی گفت: «خدایا، گریم‌شده رسید.»، کسی که این حرف رو زد نمی‌دونست که پیکنز همیشه همین تیپی بود، با کلاه، کت و کفش‌های گاوچرونیش؛ او چیزی به شخصیت اضافه نکرد، [حتی] مدل حرف زدنش همین بود.

بازی در فیلم «دکتر استرنجلاو» برای زندگی حرفه‌ای پیکنز نقطه عطفی بود، خود او به‌صورت جالبی این موضوع را بیان می‌کند، او می‌گوید: «پس از بازی در «دکتر استرنجلاو» نقش‌ها، اتاق‌های گریم و چک‌ها همه کم‌کم بزرگ‌‌تر شدن». فیلم سینمایی «دکتر استرنجلاو» داستانی در باب پرتاب شدن ناخواسته‌ی بمب‌های هسته‌ای امریکا را روایت می‌کند.

اگر فکر کردید که در پروژه «دکتر استرنجلاو» سخت‌گیری‌ها و روش‌های خاص کوبریک کفر هیچ بازیگری را در نیاورد، باید بگویم که اشتباه می‌کنید. در واقع کوبریک در این فیلم در زمینه درآوردن کفر بازیگران به مرحله تازه‌ای تا آن زمان وارد شد. ماجرا از این قرار است که جرج اسکات وظیفه‌ی ایفای نقش ژنرال باک توریدسون را برعهده داشت. کوبریک برداشت‌های «تمرینی» مختلفی با اسکات ضبط کرده بود و به او گفته بود که هرگز آن‌ها را در نسخه نهایی فیلم استفاده نخواهد کرد و این برداشت‌ها برای گرم کردن اسکات هستند. درنهایت اما کوبریک از همان برداشت‌های مثلا تمرینی در فیلم استفاده کرد، اسکات به‌دلیل این اقدام کوبریک قسم خورد که دیگر با او همکاری نخواهد کرد. اسکات و کوبریک در پروسه ساخت این فیلم اختلاف‌نظرهای مختلفی داشتند اما کوبریک با شکست دادن پی‌درپی اسکات در مسابقه شطرنج او را مجبور به پیروی از آرا خود می‌کرد. اسکات که خود بازیگر حرفه‌ای شطرنج بود، در جایی گفته است که شاید او و کوبریک همیشه هم‌نظر نبودند اما برای توانایی کوبریک در شطرنج، برای این کارگردان احترام بسیاری قائل است. استنلی کوبریک تبحر خاصی در شطرنج داشت و بازیگر حرفه‌ای این رشته بود.

فیلم «دکتر استرنجلاو» در انگلستان جلوی دوربین رفت. این فیلم سینمایی در زمینه طراحی دکور، نکاتی قابل توجه دارد. در فیلم شاهد فضایی موسوم به اتاق جنگ هستیم، کن آدام در ابتدا اتاق جنگ را به‌صورت یک اتاق دوطبقه طراحی کرده بود که نظر کوبریک نیز به‌آن جلب شد اما این کارگردان سپس متوجه شد که اتاق دوطبقه آن چیزی نیست که او می‌خواست. آدام سپس به سراغ طراحی آنچه که در فیلم می‌بینیم رفت، اتاقی اکسپرسیونیستی، بزرگ و با سقفی از بتن. این اتاق همچنین یک پناهگاه بمب به حساب می‌آمد و سقفی مثلثی داشت، کوبریک سقف اتاق را به شکل مثلث می‌خواست، چراکه معتقد بود این حالت از سقف نشان از مقاومت زیاد آن پناهگاه نسبت به انفجار خواهد داشت.

یک قسمت از اتاق جنگ با نقشه‌هایی غول‌پیکر تزیین شده است که روی یک مانیتور بزرگ درخشان نصب شده‌اند، مانیتوری که برای روشن شدن آن از کابل‌هایی به طول چندین کیلومتر استفاده شد. در مرکز اتاق شاهد میز دایره‌ای بزرگی هستیم که شباهت زیادی به میز پوکر دارد. جالب آن‌که با وجود سیاه و سفید بودن فیلم، کوبریک اصرار داشته که میز با روپوشی از ماهوت سبز (روکش سطح میز بیلیارد) پوشانده شود. البته ساختن سقف بتنی برای اتاق، یک دلیل دیگر نیز داشته است، استنلی از آدام خواسته تا سقف اتاق را بتنی بسازد تا به این وسیله بتواند فیلمبردار را مجبور به استفاده از لامپ‌های واقعی به‌جای چراغ‌های استودیویی بکند. در بالای میز، یک لوستر دایره‌ای عظیم قرار داده شده که کوبریک مرحله نصب تک‌تک لامپ‌ها را زیر نظر داشته تا از مراحل نورپردازی آن‌ها اطمینان حاصل کند. او همچنین ارتفاع نورپردازی تک‌تک شخصیت‌های دور میز را که قرار بود از بالا نورپردازی شوند، از تمام زاویه‌هایی ممکن بررسی کرده است.

با توجه به عدم همکاری پنتاگون با سازندگان، آن‌ها مجبور شدند خودشان دست به کار شوند و یک کابین هواپیما برای فیلمبرداری تولید کنند. تیم تولید کابین خلبان یک هواپیمای بوئینگ بی-۲۹ سوپرفورترس را با تنها تصویری که از کابین خلبانِ بوئینگ بی-۵۲ سوپرفورترس داشتند مقایسه می‌کردند و سپس با استفاده از هندسه بدنه‌ی هواپیما بوئینگ بی-۵۲ سوپرفورترس، کار خود را به پیش می‌بردند. کابین خلبانِ بوئینگ بی-۵۲ سوپرفورترس در دهه ۱۹۶۰ برای خود رنگ و بویی هنری داشت و دسترسی به آن برای فیلم‌سازان ممنوع بود. با این وجود اما هنگامی که برخی از پرسنل نیروی هوایی امریکا برای بازدید از کابین ساخته شده دعوت شدند، اعلام کردند که این کابین دقیقا مانند نسخه اصلی ساخته شده، تا جایی که حتی جعبه سیاه هواپیما نیز در جای درست قرار گرفته است. کابین ساخته شده به‌قدری دقیق و درست از آب درآمد که موجب نگرانی کوبریک شد که نکند کن آدام و تیمش پروسه تحقیقات خود را به‌صورت غیرقانونی پیش برده‌اند. در برخی از نماهای پرواز هواپیمای بی-۵۲ بر فراز یخ‌ها در مسیرِ روسیه، سایه‌ی هواپیمای اصلی که یک بوئینگ بی-۱۷ فلایینگ فورترس است، دیده می‌شود. آن چه که به‌عنوان بویینگ بی-۵۲ دیده می‌شود، یک ماکت است که با زمینه‌ی قطبی ترکیب شده و کمی به آن چاشنی سرعت اضافه شده تا احساس سرعت بالایی به‌اندازه جت را به دست بدهد و گرفتن هر یک شات از آن، ۶۰۰ دلار خرج برداشته است. تصویر آن هواپیمای بوئینگ بی-۱۷ نیز در مستند Inside the Making of Dr. Strangelove آمده است.

شاید بتوان ادعا کرد که جنجالی‌ترین قضیه‌ی ساخت «دکتر استرنجلا» نه صرفا به خود فیلم، بلکه به فیلم دیگری به‌نام Fail Safe یا وضعیت رفع خطر ساخته سیدنی لومت مربوط است. قضیه از این قرار است که فیلم «وضعیت رفع خطر» محصول ۱۹۶۴ اقتباسی از کتابی با همین نام بود، تا اینجا همه‌چیز عادی است اما مشکل آنجا است که فیلمِ مذکور و منبع اقتباسش شباهت غیرقابل انکاری به فیلم سینمایی «دکتر استرنجلاو» و منبع اقتباس آن یعنی رمان «آژیر خطر» دارد. نتیجه آنکه استنلی کوبریک و کلمبیا پیکچرز علیه سیدنی لومت و سازندگان فیلم «وضعیت رفع خطر» شکایتی مبنی بر سرقت ادبی مطرح کردند. کوبریک در این شکایت به‌عنوان صاحب حقوق رمان «آژیر قرمز» مدعی شده که رمان «وضعیت رفع خطر» با سرقت از این کتاب نوشته شده است و بین این دو متن، شباهت‌هایی غیرقابل انکار وجود دارد.

روایت دیگری در باب تمام این موارد وجود دارد. طبق این روایت، کوبریک پس از فهمیدن اینکه فیلمی شبیه به فیلم خودش در حال ساخت است و مهم‌تر از این شباهت، قرار است زودتر از ساخته‌ی او روی پرده برود، ترسیده که مبادا این شباهت و اکران زودتر، گیشه‌ی «دکتر استرنجلاو» را به‌خطر بیاندازد. همچنین می‌گویند آنچه که بیشتر از باقی موارد هراس کوبریک را برانگیخته است این بوده که فیلم را سیدنلی لومت کارگردانی می‌کند و ستاره‌هایی چون هنری فوندا و والتر ماتائو در آن حضور دارند. به‌هرحال، شکایت کوبریک از سازندگان فیلم «وضعیت رفع خطر» به اتهام سرقت ادبی به دلیل شباهت‌های غیرقابل انکار بین دو متن موجب شد تا «دکتر استرنجلاو» هشت ماه زودتر از فیلم سیدنی لومت روی پرده برود. فیلم لومت تحسین منتقدان را به‌دنبال داشت، اما در زمینه فروش عملکردی نسبتا متوسط را ثبت کرده است. حال این موضوع می‌تواند دلایل متنوع و مختلفی داشته باشد.

اکران فیلم «دکتر استرنجلاو» نیز برای خود داستان‌هایی داشت. فیلم قرار بود در ۲۲ نوامبر ۱۹۶۳ روی پرده برود و دقیقا در همان روز، جان اف. کندی، رییس جمهور وقت ایالات متحده امریکا به قتل رسید. به این ترتیب اکران فیلم به ژانویه ۱۹۶۴ موکول شد و دلیل این امر نیز آن بیان شده که مردم و افکار عمومی آماده مواجهه با چنین فیلمی نبودند. همچنین در این بین، در یکی از دیالوگ‌های فیلم نیز کلمه دالاس حذف و به‌جای آن وگاس جایگزین شد چرا که دالاس محل قتل جان اف. کندی بود. پایان فیلم «دکتر استرنجلاو» قرار بود به این صورت باشد: سیاستمداران اتاق جنگ با کیک‌های روی میز پذیرایی به جان هم می‌افتند و حسابی از خجالت هم درمی‌آیند. سپس یکی از شخصیت‌ها می‌گوید:« آقایون! رییس جمهور دلیرمون جوون‌مرگ شد!». آنتونی هاروی، یکی از تدوین‌گرهای فیلم در جایی ادعا کرده که این سکانس می‌توانست در فیلم بماند اما کلمبیا پیکچز از این ترسیده که سکانس مذکور موجب مکدر شدن خاطر خانواده ریاست جمهوریِ سابق شود. البته کوبریک و دیگر سازندگان گفته‌اند که این سکانس پیش از شب پیش‌نمایش فیلم حذف شده چرا که با دیگر اجزای فیلم پیوندی نداشته است.

فیلم سینمایی «دکتر استرنجلاو» که با بودجه‌ای ۱.۸ میلیون دلاری ساخته شده بود، به فروشی ۹.۴ میلیون دلاری در امریکای شمالی دست پیدا کرد. «دکتر استرنجلاو» در فهرست‌های مختلفی قرار گرفته است، برای نمونه مجله امپایر این فیلم را در رتبه بیست و ششمِ فهرست پانصدتایی خود از بهریت فیلم‌های تاریخ قرار داده، مجله تایم در سال ۲۰۱۰ این فیلم را فهرست بهترین فیلم‌هایی که پس از سال ۱۹۲۳ ساخته شده‌اند قرار داده، انجمن صنفی نویسندگان امریکا از این فیلمنامه این فیلم به‌عنوان دوازدهمین فیلمنامه برتر تاریخ یاد کرده و در سال ۲۰۰۰ خوانندگان توتال فیلم آن را به‌عنوان بیست و چهارمین فیلم کمدی تاریخ انتخاب کردند.

فیلم سینمایی «دکتر استرنجلاو» در پنج رشته نامزد اسکار شد، در بفتا سه جایزه‌ی بهترین فیلم، بهترین فیلم بریتانیایی و بهترین طراحی صحنه برای فیلم‌های سیاه و سفید را برنده شد. گفته می‌شود در سال ۱۹۹۵ استنلی کوبریک تری ساوترن را برای نگارش ادامه‌ی این فیلم با نام Son of Strangelove (پسرِ استرنجلاو) استخدام کرد. این فیلمنامه هرگز کامل و طبعا ساخته نشد. اما بنابر شواهدی که پس از مرگ ساوترن در اکتبر ۱۹۹۵ پیدا شده، گفته می‌شود در این نسخه داستان بیشتر در پناهگاه‌های زیرزمینی جریان داشته و استرنجلاو با گروهی از زنان در آنجا پناه گرفته است. همچنین گفته می‌شود که کوبریک قصد داشته کارگردانی این دنباله را به تری گیلیام بسپارد. گیلیام در سال ۲۰۱۳ گفت که یکی از کسانی که با کوبریک کار می‌کرد، پس از مرگ این کارگردان این موضوع را با وی در میان گذاشته است. گیلیام می‌گوید از این ماجرا تا پس از مرگ کوبریک بی‌خبر بوده اما بدش نمی‌آمده که چنین پیشنهادی را بپذیرد.

- ۱۹۶۸. فیلم سینمایی  دو هزار و یک: ادیسه‌ای فضایی (۲۰۰۱: ادیسه‌ای فضایی)

تهیه‌کننده و کارگردان: استنلی کوبریک

نویسنده‌ها: استنلی کوبریک و آرتور سی. کلرک

بازیگران: کِیِر دولِی، گری لاکوود، ویلیام سیلوستر، دنیل ریچر، لئونارد راسیتر، مارگارت تیزک، رابرت بتی، سین سالیوان و داگلاس رِین.

استنلی کوبریک پس از «دکتر استرنجلاو»، مجذوب زیست فرازمینی شد. این کارگردان همچنین پیرو تماشای فیلم‌های توکاساتسوِ ژاپنی همچون Warning from Space (هشدار از فضا) مجذوب ژانر علی تخیلی شد. استنلی کوبریک تصمیم گرفت فیلمی علمی ‌تخیلی تولید کند. کمپانی فیلم‌سازی مترو گلدن مایر وظیفه تولید و پخش فیلم جدید کوبریک یعنی «۲۰۰۱: ادیسه‌ای فضایی» (از این به بعد از این فیلم با نام «۲۰۰۱» یاد می‌کنیم.) را برعهده گرفت. فیلم البته در آن زمان با این نام شناخته نمی‌شد. در آن زمان، فیلم‌های علمی تخیلی تصویری غیرواقعی از فضا به دست می‌دانند، کوبریک اما قصد داشت فیلم خود را به دور از این فضا بسازد و تصویری واقع‌گرایانه و مطابق با واقعیت از سفر‌های فضایی به‌دست بدهد. کوبریک سه تصویرگر را برای طراخی مفهومی، زدن طرح‌ اولیه و نقاشی تکنولوژی‌های فضایی فیلم جدید خود استخدام کرد. از دو فیلم Universe (جهان) و To the Moon and Beyond (به سمت ماه و فراتر) به‌عنوان منابع الهام مهم کوبریک یاد شده است.

فیلم اول یعنی انیمیشن کوتاه «جهان» به‌دلیل تصویری که از فضا می‌داد، یکی از فیلم‌های محبوب ناسا نیز محسوب می‌شود. کوبریک برای ساخت فیلم به سراغ عوامل تولید انیمیشن «جهان» رفت. او والی جنتلمن، یکی از عوامل جلوه‌های ویژه‌ی انیمیشن «جهان» را برای کار در فیلم خود استخدام کرد، برای مشورت در باب کارکرد دوربین در انیمیشن به یکی از کارگردان‌های «جهان» یعنی کولین لوو مراجعه کرد و کولین به او برایان سالتِ ریاضیدان را برای همکاری پیشنهاد داد. داگلاس رین که در انیمیشن «جهان» نقش راوی را برعهده داشت، صداپیشه‌ی شخصیت هال در «۲۰۰۱» شد. کوبریک البته به سراغ «به سمت ماه و فراتر» نیز رفت. او کمپانی تهیه‌کننده‌ی این فیلم یعنی گرافیک فیلم را به‌عنوان مشاور طراحی استخدام کرد. این کمپانی سابقه تولید فیلم برای ناسا و نیروی هوایی امریکا و دیگر موسسات حوزه هوافضا را داشت. کن پدرسون، لستر نوروس و داگلاس ترامبول از گرافیک فیلمز وظیفه فعالیت پژوهشی روی طرح‌های مفهومی و نکات مربوط به مکانیک و فیزیک سفرهای فضایی و ساخت استوری‌بورد‌های سکانس‌های پرواز در فضای «۲۰۰۱» را برعهده گرفتند.

استنلی کوبریک برای نگارش «۲۰۰۱» به سراغ آرتور سی. کلرک نویسنده ژانر علمی تخیلی رفت. پیشنهاد همکاری با کوبریک توسط راجر کاراس از کلمبیا پیکچرز به کلرک داده شد. کلرک نیز اعلام کرد: «علاقه زیادی برای همکاری با این کودک سرکش [این عبارت از اصطلاح فرانسوی Enfant terrible می‌آید که به عرصه هنر نیز وارد شده و معنی «نبوغ» را القا می‌کند] دارد.». کوبریک و کلیرک در شهر نیویورک در تاریخ ۲۲ آوریل ۱۹۶۴ با یکدیگر ملاقات کردند، و این ملاقات (حداقل) چهار سال آینده‌ی زندگی آن دو را تحت تاثیر خود قرار داد. کلیرک می‌گوید، کوبریک در آن ملاقات به او گفت قصد ساختن فیلمی درباره «رابطه انسان با جهان» را دارد. کلیرک در این‌باره می‌گوید: «او تصمیم داشت اثری هنری بسازد که احساس شگفتی، اوم... حتی، اگر درخور باشد، [احساس] ترس را برانگیزد.»

 کوبریک در ماه می ۱۹۶۴ داستان The Sentinel (نگهبان) از آرتور را به‌عنوان منبع ایده اولیه فیلم برگزید. سپس آرتور پنج داستان دیگر از داستان‌های خود را پیش روی استنلی قرار داد. آرتور و کوبریک ادامه‌ی سال را به هم‌فکری (طوفان ذهنی) گذراندند تا به ایده‌های تازه‌ای دست پیدا کنند. مهم‌ترین نتیجه این همفکری‌های این بود که داستان کوتاه «نگهبان» تنها به بخشی از فیلم تبدیل شد و آن پنج داستان دیگر نیز کنار گذاشته شدند. آرتور می‌گوید آن‌ها برنامه‌ای ۸۲ هفته‌ای را برای تولید فیلم تدارک دیده بودند، برنامه‌ای که به گفته‌ خود او نیز بسیار خوشبینانه بود، چرا که ساخت «۲۰۰۱» چهار سال طول کشید. «۲۰۰۱» داستانی چهارپرده‌ای و  فضایی به طول میلیون‌ها سال را روایت می‌کند.

پس از ایده‌پردازی‌ها و کش‌و‌قوس‌های فراوان، کوبریک در سال ۱۹۶۵ ساخت فیلم جدید خود با نام Journey Beyond The Stars (سفری ورای ستاره‌ها) را رسانه‌ای کرد. آن‌ها عناوین دیگری مانند  Universe  (جهان)، Tunnel to the Stars (تونلی به ستاره‌ها) و Planetfall (سقوط سیاره) را در نظر داشتند. یازده ماه بعد، نام فیلم به 2001: A Space Odyssey  به فارسی «۲۰۰۱: ادیسه‌ای فضایی» تغییر کرد. آرتور می‌گوید این اسم کاملا اید‌ه‌ی استنلی کوبریک بود. گفته می‌شود از آن‌جایی که کوبریک قصد داشت فیلمی به دور از فیلم‌های علمی‌تخیلی معمول آن روزها بسازد از عنوان کتاب The Odyssey (ادیسه) نوشته هومر برای بخشیدن صبغه‌ای ادبی به فیلم خود و هم به عنوان منبع الهامی برای نام آن استفاده کرد. کوبریک در این باره چنین گفته است:

اینطور فهمیدیم که بزرگی دریا برای یونانی‌ها باید همانگونه اسرارآمیز و دور بوده باشد که فضا برای نسل ما اسرارآمیز و دور است.

در تاریخ سینما فیلم‌های گوناگونی وجود دارند که براساس رمان یا داستان کوتاهی نوشته شوند، برای نمونه فیلم سینمایی «درخشش» ساخته خود استنلی کوبریک از این دست آثار است. «۲۰۰۱» اما برعکس این قضیه است، یعنی کوبریک و آرتور تصمیم گرفتند برای فیلم، رمانی بنویسند. کلرک می‌گوید آن‌ها تصمیم گرفتند قوه‌ی تخیل خود را برای دنیای «۲۰۰۱» تا حد امکان پیاده کنند و به همین دلیل رمان «۲۰۰۱: ادیسه‌ای فضایی» را نوشتند. رمان نسبت به فیلم بسیار پرجزییات‌تر است چراکه دو نویسنده‌ی آن به‌دلیل برساختن پر و پیمان دنیای «۲۰۰۱» دست به نوشتن آن زدند. به بیان دیگر، کوبریک و آرتور در رمان جهان بزرگ و پیش‌زمینه‌ی فیلم را با جزییاتی زیاد به نگارش درآورند و سپس فیلم را با جزییاتی کمتر نسبت به رمان جلوی دوربین بردند. البته این به آن معنا نیست که کوبریک برای ساخت فیلم کم و کسری داشته باشد، خیر، بلکه قضیه این است که برخی از صحنه‌ی رمان در فیلم حاضر نیستند.

آرتور می‌گوید قرار بود اول رمان نوشته شود و سپس فیلمنامه را بنویسیم، اما در عمل، رمان و فیلمنامه به موازات یکدیگر نوشته شدند. آرتور می‌گوید باید نام نویسنده را در رمان اینگونه می‌نوشتند: «[کتابی] نوشته‌ی آرتور سی. کلرک و استنلی کوبریک براساس فیلمنامه‌ای از استنلی کوبریک و آرتور سی. کلرک»، او همچنین برای ترتیب ذکر نام نویسندگان فیلم این ترتیب را بیان می‌کند: «[فیلمنامه‌ای] نوشته‌ی استنلی کوبریک و آرتور سی. کلرک بر اساس رمانی نوشته‌ی آرتور سی. کلرک و استنلی کوبریک». این ترتیب ذکر نام‌ها نشان از میزان سهم هر شخص در تولید اثر از نگاه آرتور دارد. یعنی به‌نظر او کوبریک در نگارش فیلمنامه نقش اصلی را داشته و خودش در نگارش رمان. در نهایت نیز فیلم، زودتر از رمان منتشر شد. هرقدر که رمان واجد توضیحات برای بخش‌های مختلف بود، فیلم از توضیح و دیالوگ سر باز می‌زد. کوبریک فیلم را «تجربه‌ای بصری و بی‌کلام که سطحی درونی از آگاهی بیننده را تحت‌تاثیر قرار می‌دهد، همچنان که موسیقی و نقاشی این کار را می‌کنند.» می‌خواند.

برخی از گزارش از اختلافات بین کوبریک و آرتور نیز صحبت به میان آورده‌اند. از اینکه استنلی کوبریک در بازه‌ای تصمیم به قطع همکاری با آرتور گرفته و حتی به‌سراغ نویسندگانی همچون مایکل موروک و جیِ. جی. بالارد نیز رفته است و این نویسندگان این پیشنهاد را گویا به دلایل اخلاقی رد کرده‌اند. مایکل بنسون در کتاب Space Odyssey: Stanley Kubrick, Arthur C. Clarke, and the Making of a Masterpiece (ادیسه‌ی فضایی: استنلی کوبریک، آرتور سی. کلرک و ساخت یک شاهکار) رابطه‌ی بین کوبریک و آرتور را به مراتب پیچیده توصیف می‌کند. او مثال می‌آورد که کوبریک مدام از آرتور می‌خواسته که برای قسمت‌های مختلف فیلم پی‌رنگ‌های (سیر رخ دادن وقایع) تازه‌ای بنویسند. همچنین طبق شرطی بین آن‌ها کلرک تا زمان انتشار فیلم، حق نشر نداشت؛ او در طی پروسه‌ی تولید فیلم، به همین دلیل اضافه حقوقی از کوبریک دریافت می‌کرد. کلرک با این موارد موافقت کرده بود، هرچند که ظاهرا او از کوبریک اجازه‌ خواسته بود که پی‌رنگ‌های تازه را در چندداستان گسترش دهد و در زمانی که فیلم درحال تولید است، داستان‌ها را منتشر کند. موضوعی که البته کوبریک زیربار آن نرفت، چراکه طبق قرارداد کلرک تا زمان انتشار فیلم، حق نشر نداشت.

کار ساگانِ فضانورد در کتاب خود با نام The Cosmic Connection مدعی شده است که کوبریک و آرتور برای نحوه نمایش بیگانگان از وی مشورت خواسته‌اند. او می‌گوید کوبریک قصد داشته برای نمایش بیگانگان در فیلم از بازیگران واقعی استفاده کند. ساگان مدعی است که او به کوبریک هشدار داده این‌کار می‌تواند به جنبه واقع‌گرایانه فیلم لطمه بزند. او پس از تماشای فیلم اعلام می‌کند خوشحال است که توانسته کمک کند. البته گویا کوبریک و آرتور تنها یک‌‌بار ساگان را ملاقات کرده‌اند و کوبریک آن‌چه در سر داشته، یعنی نمایش بیگانگانِ فضایی با بازیگران واقعی را جلوی دوربین نیز برده است اما در مراحل فنی تصمیم به‌کنار گذاشتن آن گرفته است.

آنچه در «۲۰۰۱» می‌بینیم تفاوت فاحشی با نسخه‌های ابتدایی فیلمنامه دارد. این نسخه‌های ابتدایی شامل مصاحبه با دانشمندان درباره زندگی فرازمینی در ابتدای فیلم، راوی در فیلم، تاکید بر درگیری‌های هسته‌ای امریکا و شوروی در جریان جنگ سرد و توضیحاتی در باب شخصیت هال ۹۰۰۰ بود. کوبریک همچنین بسیاری از دیالوگ‌های فیلم را حذف کرده است، تا جایی که بیست دقیقه ابتدایی و انتهایی فیلم دیالوگی ندارند. رویکرد کوبریک بر این مبنا بوده که تا حد ممکن کلام را از فیلم حذف و روی سطح بصری و مواجه اولیه بیننده با فیلم تمرکز کند.

پروسه فیلمبرداری و طراحی صحنه فیلم «۲۰۰۱» در کارنامه استنلی کوبریک زبانزد و بسیار مشهور است. این پروسه به‌شدت عظیم و پرجزییات است و تعریف دقیق و جامع آن در این یادداشت نمی‌گنجد، که خود به یک یادداشت طویل و جدا نیاز دارد. ما در این یادداشت اما سعی می‌کنیم مختصرا به مواردی از پروسه فیلمبرداری فیلم سینمایی «۲۰۰۱» بپردازیم تا تصویری از عظمت این پروژه به‌دست برسد. فیلمبرداری «۲۰۰۱» ابتدا در استودیوهای شپرتون انگلیس آغاز شد و سپس به استودیو‌های انگلیسی کمپانی مترو گلدن مِیر منتقل شد. استودیو شپرتون به دلیل بزرگی قابل توجه‌اش، برای یکی از سکانس‌های فیلم انتخاب شده بود. بیشتر پروسه فیلمبرداری و جلوه‌های ویژه اما در استودیوهای کمپانی مترو گلدن مِیر انجام گرفتند. تنها بخش فیلم که در استودیو ساخته نشده بود، سکانس مشهور خورد کردن جمجه بود.

فیلمبرداری فیلم باحضور بازیگران از دسامبر سال ۱۹۶۵ آغاز و در سپتامبر سال ۱۹۶۷ به پایان رسید. استنلی کوبریک اما از ژوئن ۱۹۶۶ تا مارس ۱۹۶۸ روی فیلمبرداری جلوه‌های ویژه‌ی فیلم کار کرد. او به تکنسین‌های جلوه‌های ویژه فیلم دستور داد تا به‌جای استفاده از تکنیک‌های مرسوم برای ترکیب تصاویر بایکدیگر که موجب افت کیفیت تصاویر می‌شدند، از تکنیک پردردسری به‌نام «in camera» استفاده کنند. در این رویکرد، ادغام تصاویر در چندین مرحله شکل می‌گرفت و به طبع کاری سخت‌تر نسبت به تکنیک‌های معمول بود. یا برای نمونه یکی دیگر از تکنیک‌هایی که توسط کوبریک در ساخت «۲۰۰۱» به کار رفت، تکنیک Front Projection بود.

استنلی کوبریک برتمام بخش‌های ساخت فیلم، حتی جنس لباس فضانوردان نظارت داشته است. او حتی در انتخاب مبلمانی که در فیلم می‌بینیم نیز دست داشته است. برای قوا بخشیدن به جنبه‌ی واقع‌گرایانه‌ی فیلم مدل‌های مختلفی از فضاپیماهای مختلف ساخته شدند. مدل‌هایی که اندازه‌شان حدودا از ۶۰ سانتی متر شروع می‌شد و به ۱۷ متر می‌رسید. برای نماهای داخلی سفینه‌ و سانتریفیوژ غول‌پیکر درون آن که جاذبه تصنعی ایجاد می‌کند از چرخ و فلک ۲۷ تنی غول پیکری با هزینه‌ی ۷۵۰ هزار دلار استفاده شد. این دستگاه که عملا مانند یک چرخ بود، برای بخش‌های مختلفی از فیلم استفاده شده است. کوبریک در این چرخ و فلک هم قادر بود دوربین را مستقل از چرخ تنظیم کند و صرفا چرخ را به حرکت درآورد و هم اینکه دوربین را به چرخ در حال حرکت وصل کند که حاصل هردو، نماهایی منحصر به‌فرد بودند.

استنلی کوبریک برای سکانس‌های معلق بودن فضانوردان در فضای سفینه آن‌ها را با سیم به سقف وصل می‌کرد و دوربین را در پایین مقرر می‌کرد، به‌این‌ترتیب بدن بازیگران که جلوی دوربین برد، اجازه نمی‌داد تا سیمی که به آن‌ها وصل است دیده شود. استنلی کوبریک تحقیق زیادی کرده بود تا تصویری که از فضا نمایش می‌دهد تا حد بسیار زیادی به واقعیت نزدیک شود، او اما می‌ترسید که نکند چندسال بعد، بشر به زندگی فرازمینی وقوف پیدا کند و با کشف این جنبه از زندگی، تمام رشته‌های او پنبه شوند. به همین دلیل کارگردان امریکایی قصد داشت خود را به کمک موسسه Lloyd بیمه کند تا اگر پیش از انتشار فیلم «۲۰۰۱» بشر به زندگی فرازمینی واقف شد، کوبریک ضرری را متحمل نشود. از آن‌جایی که این موسسه احتمال کشف زندگی فرازمینی توسط بشر را در آن بازه زمانی پایین می‌دید، پیشنهاد استنلی کوبریک را رد کرد.

 اگر تا اینجای یادداشت را خوانده باشید، حتما از درگیری بازیگران و عوامل فیلم‌های کوبریک با این کارگردان مطلع هستید. خوب، «۲۰۰۱» نیز از این قاعده مستثنی نیست. در جریان فیلمبرداری «۲۰۰۱» جان یکی از بلدکاران فیلم به نام بیل وستون به‌خطر می‌افتد و او حسابی از دست کوبریک شاکی می‌شود. او در جایی می‌گوید یکی از سکانس‌های او بدون حفره‌های تبادل هوا در لباسش فیلمبرداری شده است و این موضوع او را در معرض خفگی قرار می‌داده است. با اینکه به درون لباس هوا تزریق می‌شده اما برای کربن دی‌اکسید وستون خروجی‌ای وجود نداشت، به‌این‌ترتیب او دچار افزایش ضربان قلب، تنفس سریع، خستگی، بی‌قراری و درنهایت بیهوشی شد. وستون می‌گوید عوامل به کوبریک هشدار داده بودند که او در خطر است و باید وی را به پایین بازگردانند؛ اما کوبریک پاسخ داده «لعنتی تازه شروع کردیم، بذارید اون بالا بمونه، بذارید اون بالا بمونه». درنهایت وستون را پس از بی‌هوش شدن به‌پایین می‌آورند، او همین که به‌هوش می‌آید سریعا سراغ استنلی کوبریک را می‌گیرد تا حساب کارگردان امریکایی را کف دستش بگذارد اما کوبریک پیش‌دستی کرده و از استودیو خارج شده و یکی از عوامل را برای صحبت با وستون فرستاده است. وستون می‌گوید سر و کله کوبریک برای دو تا سه روز در استودیو پیدا نشد، یا حداقل او مطمئن است که کوبریک روز بعد را سر فیلمبرداری حاضر نشده است چراکه او همچنان دنبال آقای کارگردان بوده است.

پیش از این اشاره کردیم که کوبریک قصد داشت فیلم را تا حد ممکن از کلام و دیالوگ عاری کند، در چنین شرایطی موسیقی می‌تواند نقشی اساسی را در القای معنای فیلم داشته باشد. طبق برخی روایات، گروه انگلیسی پینک فلوید قرار بوده تهیه موسیقی فیلم را برعهده داشته باشند اما به‌دلیل مشغله موفق به شرکت در این پروژه فیلمسازی نشده‌اند. حتی برخی می‌گویند قطعه‌ی Echoes از آلبوم Meddle این گروه مطابقت کاملی با یکی از بخش‌های فیلم دارد. کوبریک الکس نورث که سابقه تهیه موسیقی «اسپارتاکوس» و «دکتر استرنجلاو» را داشت، برای تهیه موسیقی «۲۰۰۱» استخدام کرد. کوبریک در جریان تولید دوران پساتولید یا همان مراحل فنی تصمیم گرفت از موسیقی تولیدی الکس نورث در فیلم استفاده نکند و به‌جای آن به‌سراغ موسیقی کلاسیک رفت. موسیقی کلاسیکی که در ابتدا به‌عنوان منبع الهام موسیقی فیلم در نظر گرفته شده بود و سپس به موسیقی اصلی فیلم تبدیل شد. جالب آنکه خود نورث تا زمان اکران فیلم از این موضوع مطلع نبود. علاوه بر نورث، موزیسینی به‌نام فرانک کرودل نیز تهیه موسیقی اختصاصی برای فیلم را برعهده داشت که البته از موسیقی وی نیز در فیلم استفاده نشد. کوبریک درباره این تصمیم خود برای به شرح زیر توضیح داده است:

هرقدر که آهنگسازان کاربلد فیلم ما خوب باشند، آن‌ها بتهوون، موتزارت و برامس نیستند. چرا وقتی به چنین مجموعه‌ای از موسیقی ارکسترال فوق‌العاده از گذشته یا زمان حال دسترسی داریم، به‌سراغ موسیقی‌ای برویم که از این‌ها ضعیف‌تر است؟ وقتی مشغول تدوین یک فیلم می‌شوید، امتحان کردن قطعات مختلف موسیقی برای ارزیابی کارکرد آن‌ها در [یک] سکانس بسیار مفید است... خوب، با کمی فکر و ارزیابی کردن، این قطعات می‌توانند به موسیقی نهایی فیلم تبدیل شوند.

در ادامه فهرست قطعات موسیقی‌ ارزنده‌ استفاده شده در «۲۰۰۱: ادیسه‌ای فضایی» را آورده‌ایم. (عناوین را به انگلیسی نوشته‌ایم تا پروسه جستجو با سهولت بیشتری انجام گیرد)

نام اثرنام هنرمنداجرا
Also sprach ZarathustraRichard StraussThe Berlin Philharmonic Orchestra, Karl Böhm
"Requiem for Soprano, Mezzo-Soprano, 2 Mixed Choirs and Orchestra"György LigetiThe Bavarian Radio Orchestra, Francis Travis
Lux AeternaGyörgy LigetiThe Stuttgart Schola Cantorum, Clytus Gottwald
The Blue DanubeJohann Strauss IIThe Berlin Philharmonic Orchestra, Herbert von Karajan
Gayane Ballet Suite (Adagio)Aram KhachaturianThe Leningrad Philharmonic Orchestra, Gennadi Rozhdestvensky
AtmosphèresGyörgy LigetiThe Südwestfunk Orchestra, Ernest Bour
The Blue DanubeJohann Strauss IIThe Berlin Philharmonic Orchestra, Herbert von Karajan
Also sprach ZarathustraRichard StraussThe Berlin Philharmonic Orchestra, Karl Böhm

فیلم سینمایی «۲۰۰۱: ادیسه‌ای فضایی» پس از پشت‌سر گذاشتن مراحل تولید طولانی و پیچیده سرانجام در آوریل ۱۹۶۸ روی پرده رفت. اولین نسخه فیلم زمانی حدودا ۱۶۰ دقیقه‌ای داشت، سپس کوبریک ۱۹ دقیقه از فیلم را حذف کرد و زمان فیلم به حدود ۱۴۲ دقیقه تقلیل یافت. «۲۰۰۱» در زمان عرضه نقدهای ضد و نقیضی دریافت کرد. عده‌ای از منتقدان آن را بزرگ‌ترین و بدیع‌ترین فیلم علمی‌تخیلی تا آن زمان می‌نامیدند و برخی از «۲۰۰۱» به‌عنوان فیلمی حوصله‌سربر یاد می‌کردند که از نداشتن عناصر درام، رنج می‌برد. در ابتدای اکران فیلم، در یکی از نمایش‌ها ۲۵۰ نفر سالن را ترک کرده‌اند و با الفاظی همچون «این چه کوفتی بود؟»» نسبت به فیلم واکنش نشان داده‌اند. البته به‌مرور مردم گارد خود نسبت به فیلم را پایین آوردند. گفته می‌شود که محرکه‌ی اصلی بالا رفتن آمار بینندگان، جوانانی بوده‌اند که فیلم را تحت تاثیر موادمخدر تماشا می‌کرده‌اند، به‌این‌ترتیب آمار بینندگان فیلم به‌مرور بیشتر شده است. امروزه از «۲۰۰۱: ادیسه‌ای فضایی» به‌عنوان یکی از هنری‌ترین فیلم‌های قرن بیستم یاد می‌شود. فیلمی که مارتین اسکورسیزی، فیلمساز نام‌آشنا از آن به‌عنوان یکی از فیلم‌های موردعلاقه خود یاد می‌کند. یا برای نمونه استیون اسپیلبرگ در جایی می‌گوید «۲۰۰۱» برای نسل آن‌ها حکم بیگ بنگی را داشت که موجب ورود ایشان به عرصه سینما شد.

این ساخته‌ی استنلی کوبریک در سال‌های ۱۹۷۴، ۱۹۷۷، ۱۹۸۰، ۱۹۹۳ و ۲۰۰۱ دوباره به‌نمایش درآمد. متاخرترین نمایش فیلم اما به سال ۲۰۱۸ بازمی‌گردد. جایی که که کمپانی برادران وارنر به‌مناسبت ۵۰ سالگی فیلم، با استفاده از نگاتیوهای اصلی فیلم نسخه‌ای ۷۰ میلی‌متری از فیلم را آماده کرد. مامور نظارت بر این پروژه کریستوفر نولان بود و این نسخه از «۲۰۰۱» در جشنواره فیلم کن نیز به‌نمایش درآمد. در همان سال ۲۰۱۸ نیز نسخه‌ای 8k تلویزیونی با وضوح بسیار بالا در ژاپن به‌صورت محدود اکران شد. فیلم «۲۰۰۱» در اکران اول خود از امریکا و سرتاسر جهان ۲۱.۹ میلیون کسب کرد. این فیلم سپس در ۱۹۷۱ و ۱۹۷۴ مجددا روی پرده رفت و نتیجه‌ی این دو اکران فروش کلی فیلم را به ۵۸ میلیون دلار رساند. فیلم سینمایی «۲۰۰۱» به لطف اکران‌های مجدد خود بیش از ۶۰ میلیون دلار در امریکا و کانادا فروش داشت. با احتساب اکران جهانی و تمام اکران‌های مجدد فروش فیلم ۱۴۶ میلیون دلار برآورد شده است. البته برخی مجموع فروش فیلم را که بودجه‌ای ۱۰.۵ تا ۱۲ میلیون دلاری داشت، ۱۹۰ میلیون دلار نیز محاسبه کرده‌اند. استنلی کوبریک برای ساخت «۲۰۰۱» اسکار بهترین جلوه‌های ویژه را دریافت کرد و این جایزه، تنها اسکار دوران فیلم‌سازی او است.

من اونموقع فهمیده بودم که کوبریک خود جنسه... بعد از «لولیتا» و «دکتر استرنجلاو» فهمیدم اون آدمیه که باید منتظر فیلمش بود... ما ازش انتظار خیلی زیادی داشتیم و «۲۰۰۱» همه انتظاراتمون رو برآورده کرد.

- مارتین اسکورسیزی

- ۱۹۷۱. فیلم سینمایی A Clockwork Orange (پرتقال کوکی)

نویسنده، تهیه‌کننده و کارگردان: استنلی کوبریک

بازیگران: مالکوم مک‌دوول، پاتریک مگی، میریام کارلین، آدرین کوری، مایکل بیتس، وارن کلرک، جان کلایو و آدرین کوری.

پس از ساخت «۲۰۰۱: ادیسه‌ای فضایی» کوبریک تصمیم گرفت فیلم جمع و جورتری از نظر تولید جلوی دوربین ببرد. البته لازم به ذکر است که بنابر برخی روایات، استنلی کوبریک پس از «۲۰۰۱» قصد داشت فیلمی بزرگ براساس زندگی ناپلئون بناپارت بسازد و تا حدی نیز به ساخت این فیلم نزدیک شده بود اما به‌دلیل انصراف سرمایه‌گذاران، موفق به تولید فیلم مذکور نشد. در زمان تولید فیلم سینمایی «دکتر استرنجلاو»، تری سوترن، یکی از نویسندگان آن فیلم رمان «پرتقال کوکی» نوشته‌ آنتونی برجس را به استنلی کوبریک داد. کتاب البته گویا در آن زمان توجه استنلی کوبریک را به‌خود جلب نکرد، و سپس همسر این کارگردان پس از مطالعه کتاب، این رمان را به وی پیشنهاد داده است. این ادعا را خود همسر این کارگردان، یعنی کریستین کوبریک مطرح کرده است. کوبریک در نهایت فیلمنامه‌ای اقتباسی از چاپ امریکای این رمان نوشت و توضیح آنکه در چاپ امریکای کتاب فصل آخر حذف شده بود. البته کوبریک خیلی به منبع اقتباس خود وفادار نبود، او درباره فیلمنامه خود می‌گوید: «فکر می‌کنم برجس  هرآنچه که برای گفتن درباره داستان داشته را [خود] در کتاب بیان کرده است، من اما چند ایده‌ی روایی به‌دردبخور اضافه کردم و به برخی از صحنه‌ها دوباره شکل دادم.» کوبریک پس از نگارش فیلمنامه خود، فصل آخر کتاب را دید و آن را غیرمتقاعدکننده و نامرتبط به کتاب دانست.

استنلی کوبریک کارگردانی کمال‌گرا بود که برای ساخت فیلم‌های خود تحقیقاتی بسیار دقیق به‌عمل می‌آورد. از لوکیشن‌های مختلف هزاران عکس پیش‌روی خود می‌گذاشت و برای هر فیلم چندین و چند برداشت می‌گرفت، برای نمونه از سکانس پایانی فیلم ۷۴ برداشت گرفته شده است. یا برای نمونه می‌گویند از آنجایی که کوبریک می‌ترسید که مبادا صاحبان سالن‌های سینما فیلم را ویرایش کنند، به‌درخواست وی هرهفته حلقه‌های تازه‌ای از فیلم به دست سینمادارن می‌رسید. این کارگردان برای این فیلم حتی کنترل مواد تبلیغاتی فیلم همچون تریلر، پوسترها و تبلیغات را در دست گرفته بود. حتی گفته شده است که اگر مالکوم مک‌دوول برای بازی در این فیلم استخدام نمی‌شد، کوبریک نیز از ساخت این فیلم صرف‌نظر می‌کرد. مالکوم مک‌دوول در جایی می‌گوید کوبریک بسیار زود لوکشین یا برداشت مدنظر خود را پیدا می‌کرد. او می‌گوید «اگه کوبریک کارگردان نمی‌شد، اون باید ژنرال تو نیروی [نظامی] ایالات متحده می‌شد. مهم نیست که [در مراحل تولید فیلم] راجع به چی صحبت می‌کنیم- حتی اگه یه سوال راجع به خریدن یه شامپو داریم، اون باید از زیرنظر کوبریک رد می‌شد. اون به داشتن کنترل تمام و کمال علاقه داشت.»

 فیلمبردای فیلم «پرتقال کوکی» از سپتامبر ۱۹۷۰ تا آوریل ۱۹۷۱ طول کشید و به‌این‌ترتیب «پرتقال کوکی» در زمینه تولید، در میان دیگر آثار استنلی کوبریک کمترین زمان تولید را داشت و اصطلاحا سریع‌ترین فیلم کوبریک محسوب می‌شد. اکثر سکانس‌های این فیلم در لوکیشن‌های واقعی جلوی دوربین رفته‌اند نه استودیوهای فیلم‌سازی. «پرتقال کوکی» با بودجه‌ای ۲.۲ میلیون دلاری ساخته شد که نسبت به فیلم قبلی این کارگردان، مبلغ کمی محسوب می‌شود. در بخش‌های مختلفی از فیلم نوای موسیقی آهنگساز درگذشته‌ قرن نوزده، جواکینو روسینی به گوش می‌خورد. شخصیت اصلی فیلم نیز علاقه وافری به آثار بتهوون دارد. کوبریک برای «پرتقال کوکی» با گروه موسیقی پینک فلوید مذاکراتی داشت تا بتواند حق استفاده از آهنگ Atom Heart Mother Suite از این گروه را به دست آورد. از آنجایی که کوبریک تصمیم داشت برخی از عناصر این قطعه را برای استفاده در فیلم تغییر دهد، گروه پینک فلوید با درخواست وی مبنی بر استفاده از آن آهنگ در «پرتقال کوکی» مخالفت کرد.

 استنلی کوبریک به یک خصوصیت بسیار مشهور بود: کمال‌گرایی بی حد و اندازه

استنلی کوبریک برای تولید فیلم‌های خود، دست به استفاده از تکنیک‌های مختلفی می‌زد. «پرتقال کوکی» نیز از این قاعده مستثنی نیست. او برای فیلمبرداری این فیلم به کار‌های مختلفی دست زده است اما احتمالا قابل‌توجه‌ترینِ آن‌ها، شخصی‌سازی یک دوربین فیلمبرداری بود. بله، استنلی کوبریک یک دوربین فیلمبرداری را مطابق میل خود با اضافه کردن مواردی چون جوی‌استیک‌های کنترلی شخصی‌سازی کرد. به بیان ساده‌تر این کارگردان امریکایی وقتی می‌فهمید دوربین یا تجهیزات موردنظرش هنوز تولید نشده‌اند، خودش دست به‌کار می‌شد و آنچه که لازم بود را دست و پا می‌کرد. کوبریک همچنین برای فیلمبرداری یکی از سکانس‌های فیلم، خود دست به کار شده و پشت دوربین ایستاده است. این فیلم سینمایی اولین فیلم تاریخ است که صدای دالبی بهره برده است. جالب است که بدانید بازیگر نقش الکس یعنی مالکوم مک‌دوول به‌دنبال حضور در یکی از صحنه‌های فیلم موقتا بینایی خود را از دست داده است.

فیلم سینمایی «پرتقال کوکی» به‌دلیل خشونتی که به‌تصویر می‌کشد، یکی از جنجالی‌ترین فیلم‌های استنلی کوبریک است. این فیلم سینمایی در زمان انتشار با حاشیه‌های مختلفی روبه‌رو شد. «پرتقال کوکی» همچون «۲۰۰۱: ادیسه‌ای فضایی» نقد‌های ضد و نقیضی داشت. عده‌ای از منتقدان فیلم را اثری درخشان می‌خواندند و عده‌ای برخلاف ایشان عقیده داشتند، اما همچون «۲۰۰۱»، کفه‌ی ترازو به سمت نقدهای منفی سنگینی می‌کرد. پروسه نمایش و اکران این فیلم سینمایی اما پرحاشیه‌ترین و جنجالی‌ترین اتفاقات مربوط به «پرتقال کوکی» را رقم زد. این فیلم سینمایی در امریکا ابتدا رده‌بندی سنی X را دریافت کرد. کوبریک سپس سی ثانیه از فیلم را تغییر داد تا به‌وسیله آن رده‌بندی فیلم را به R تقلیل دهد. نسخه‌هایی که اکنون از فیلم دردسترس قرار دارند، با اینکه رده‌بندی سنی R را دارند اما نسخه اورجینال و بدون‌تغییر فیلم هستند. گارد کاتولیک حجب که به منظور مبارزه با محتوای فیلم‌های امریکایی تشکیل شده بود، به این فیلم درجه‌بندی C (نامناسب) را داد، طبق این درجه‌بندی تماشای فیلم برای کاتولیک‌ها ممنوع بود. البته در سال ۱۹۸۲، گارد حجب این درجه‌بندی سنی را لغو اعلام کرد. این‌ها اما مشکلات فیلم برای اکران در ایالات متحده امریکا بود. این فیلم سینمایی که بودجه‌ای ۲.۲ میلیون دلاری داشت، به فروش ۲۶.۶ میلیون دلار در امریکای شمالی دست پیدا کرد.

«پرتقال کوکی» درباره اوباشی به نام الکس بود که به‌همراه اعضای گروهش دست به فساد و جرم و جنایت می‌زند. فیلم سینمایی «پرتقال کوکی» در بریتانیا در شروع امر برای اکران به مشکل برنخورد، هرچند که مقامات خشونت جنسی فیلم را مفرط خواندند. در جریان محاکمه یک پسر ۱۴ ساله به جرم قتل همکلاسی‌اش در مارس ۱۹۷۲ دادستان به «پرتقال کوکی» اشاره کرد و مدعی شد که فیلم و آن پرونده باهم مرتبط هستند، او به نوعی مدعی بود که «پرتقال کوکی» در رخ دادن قتل نقش داشته است. این فیلم سینمایی همچنین به یک پرونده قتل دیگر نیز ربط داده شد. پرونده‌ای که در آن پسربچه‌ای ۱۶ ساله پیرمردی آواره را به قتل رسانده بود و طی صحبت با پلیس مدعی شده بود که دوستانش درباره فیلم «و کتک زدن مردی همچون او [پیرمرد آواره]» با او صحبت کرده بودند. راجر گری نیز در مقام مدافع در این‌باره گفت:‌ «ارتباط [مطرح شده] بین این جنایت و ادبیات شورانگیر، خصوصا «پرتقال کوکی» محکمه‌پسند نیست».

«پرتقال کوکی» مورد حمله‌‌ی رسانه‌ها نیز قرار گرفت و کریسیتن کوبریک، همسر کارگردان در جایی اعلام می‌کند در زمان نمایش فیلم آن‌ها به مرگ تهدید می‌شدند و جلوی خانه‌شان نیز تجمعاتی صورت می‌گرفت. گفته می‌شود که عامل بخشی از این تهدیدها، دسته‌های خلافکاران انگلیسی یا امریکایی بوده‌اند. او حتی می‌گوید که پلیس به آن‌ها پیشنهاد کرده است که کشور را ترک کنند. کریستین می‌گوید او و کوبریک بسیار ترسیده‌اند و درنهایت، در سال ۱۹۷۳ فیلم سینمایی «پرتقال کوکی» توسط کمپانی برادران وارنر به‌درخواست استنلی کوبریک از روی پرده سینماهای انگلیس پایین کشیده شد. استنلی کوبریک درباره اینکه فیلم او باعث رخ دادن جرایم شده است، گفت از نظر او چنین ادعاهایی درست نیستند و هنر شکلی از زندگی را نمایش می‌دهد اما منجر به شکل گرفتن خود زندگی نمی‌شود. کوبریک همچنین گفت از نظر او نسبت دادن چنین مواردی به یک فیلم، آن اصل علمی پذیرفته شده که می‌گوید افراد را حتی پس از هیپنوتیزم کردن نیز نمی‌توان به انجام کارهایی برخلاف ذات‌شان وادار کرد، نقض می‌کند.

در سال ۱۹۹۳ کلوپ شبانه‌‌ای با نام Scala Cinema پس از پخش غیرقانونی فیلم با شکایت کمپانی برادران وارنر مواجه شد و در این پرونده باخت و محکوم به میزبانی از امین منصوب دادگاه شد. این به معنی است که امین منصوب دادگاه دارایی و ارزش کلوپ مذکور را محاسبه کرده و طبق آن به کمپانی برادران وارنر، خسارت داده است. این کلوپ پس از این ماجرا ورشکست شد. در همان سال ۱۹۹۳، کانال چهار بریتانیا مستند ۲۷ دقیقه‌ای «میوه ممنوعه» را با محوریت فیلم «پرتقال کوکی» پخش کرد. ماجرای پخش نشدن این فیلم در بریتانیا حدودا ۲۷ سال طول کشید تا اینکه در سال ۲۰۰۱، حدودا دو سال پس از درگشت استنلی کوبریک، فیلم سینمایی «پرتقال کوکی» در بریتانیا روی پرده رفت و نسخه‌های دی‌وی‌دی و وی‌اچ‌اس آن نیز پخش شدند. پای این فیلم حتی به شبکه Sky نیز باز شد. گفته می‌شود زمانی که فیلم در فروشگاه‌های انگلستان موجود شد، مردم چنان استقبالی از آن کردند که برخی از فروشگاه‌ها جلوی ویترین خود نوشتند: «نخیر، پرتقال کوکی را نداریم».

محدودیت‌های «پرتقال کوکی» فقط به امریکا و انگلیس محدود نشدند. این فیلم سینمایی در کشور ایرلند توقیف شد تا در سال ۱۹۹۹ اجازه انتشار بگیرد و در سال ۲۰۰۰ اکران شود. پوستر اکران این فیلم در سال ۲۰۰۰ اما نکاتی داشت، پوستری که البته رد شد و اجازه انتشار پیدا نکرد. روی این پوستر دو برچسب «خشونت شدید» و «تجاوز» چاپ شده بود. شیمس اسمیت که این پوستر را رد کرده بود، استفاده از این کلمات در بافت تبلیغات را «توهین آمیز» و «نامناسب» خواند. نمایش فیلم سینمایی «پرتقال کوکی» در سنگاپور به مدت ۳۹ سال ممنوع بود. این فیلم سینمایی سرانجام در سال ۲۰۱۱ به‌عنوان یکی از فیلم‌های یک جشنواره فیلم به‌نمایش درآمد. البته در سال ۲۰۰۶ برای برداشتن ممنوعیت «پرتقال کوکی» در کشور سنگاپور تلاشی شده بود که نتیجه خاصی درپی نداشته است. «پرتقال کوکی» در دوران رژیم آپارتایدِ آفریقای جنوبی برای ۱۳ سال اجازه نمایش نداشت و سرانجام در سال ۱۹۸۴ با درجه‌بندی سنی بالای ۲۱ سال روی پرده رفت. کره جنوبی نیز دیگر کشوری بود که فیلم کوبریک را ممنوع اعلام کرد. فیلم سینمایی «پرتقال کوکی» در استان‌های آلبرتا، نوا اسکوشیا و استان‌های تحت نظارت سازمان مارتی‌تایم یعنی نیوبرانزویک، جزیره پرنس ادوارد و نیوفاندلند و لابرادور که همگی از استان‌های کشور کانادا هستند، ممنوع بود. البته گویا این فیلم اکنون با رده‌بندی سنی R در این کشور قابل نمایش است.

«در حال حاضر «پرتقال کوکی» فیلم موردعلاقه من است. من پیش از تماشای فیلم [پرتقال کوکی] برعلیه آن شورانده شده بودم. پس از تماشای فیلم، فهمیدم «پرتقال کوکی» فقط فیلمی راجع به معنای واقعی دنیای مدرن است.»

- لوییس بونوئل

- ۱۹۷۵. فیلم سینمایی Barry Lyndon (بری لیندون)

نویسنده، تهیه‌کننده و کارگردان: استنلی کوبریک

بازیگران: رایان اونیل، ماریسا برنسون، پاتریک مگی، هاردی کروگر، دایانا کورنر، گی همیلتون، برنارد هپتون، استیون برکوف، ماری کین، مری ملوین و فرانک میدل‌مس.

استنلی کوبریک پس از «پرتقال کوکی» به ساخت فیلمی براساس رمان Vanity Fair (بازار خودفروشی) نوشته‌ی ویلیام تاکری تمایل پیدا کرد. پس از اینکه سریالی تلویزیونی از این رمان ساخته شد، کوبریک از تصمیم خود صرف نظر کرد. کارگردان امریکایی سپس به کتاب دیگری از ویلیام تاکری رسید، یعنی کتاب The Luck of Barry Lyndon (شانس بری لیندون). استنلی کوبریک تصمیم گرفت فیلم سینمایی «بری لیندون» را با اقتباس از این کتاب جلوی دوربین ببرد. در همان زمان، برادران وارنر تمایل زیادی برای سرمایه‌گذاری روی فیلم جدید کوبریک داشتند، منتهی به‌شرطی که این کارگردان یکی از ده‌ ستاره‌ی پرفروش گیشه را به‌عنوان بازیگر در فیلم استخدام کند. رایان اونیل در لیست ده‌تایی پرفروش‌ها، نفر دوم بود و جالب آنکه رایان اونیل تنها همین یک‌بار در فهرست ده بازیگر پرفروش قرار گرفت. این حضور او در لیست پرفروش‌ها به‌دلیل بازی در فیلم پرفروش Love Story بود و البته دلیل فروش این فیلم، بازیگر زن آن، یعنی الی مک‌گرو بیان شده است.

چرا وقتی به آثار افرادی همچون بتهوون و موتزارت دسترسی داریم، به‌سراغ دیگران برویم؟

گفته می‌شود کوبریک به دلیل مسائل پیش‌آمده از سوی رسانه‌ها برای «پرتقال کوکی» و ترس از رسانه‌های زرد، اخبار زیادی از فیلم خود را رسانه‌ای نکرد. پیش از این اشاره کردیم که کوبریک قصد ساخت فیلمی درباره ناپلئون بناپارات را داشت، فیلمی که ساختنش هیچگاه محقق نشد. از آنجا که فیلم جدید استنلی کوبریک یعنی «بری لیندون» در قرن ۱۸ میلادی جریان داشت، کوبریک برای ساخت این فیلم از تحقیقاتی که برای پروژه ناپلئون کرده بود می‌توانست بهره ببرد. البته که او برای ساخت این فیلم تحیقات و جمع‌آوری اطلاعات گسترده و  همیشگی خود را نیز داشت. تنها اطلاعاتی که کوبریک از ساخته جدید خود رسانه‌ای کرد، نام دو بازیگر اصلی آن بود و اینکه فیلم در کشور ایرلند جلوی دوربین خواهد رفت. رایان اونیل و ماریسا ربنسون. می‌توان گفت مراحل تولید «بری لیندون» در سکوت خبری آغاز شدند، سازندگان در ابتدا حتی به ماریسا ربنسون نیز اطلاعات چندانی نداده‌‌اند، آن‌ها صرفا به او گفته‌اند با پروژه‌ای مربوط به قرن ۱۸ با طراحی لباس مخصوص به آن دوران مواجه خواهد بود و البته این بازیگر برای چند ماه نباید در معرض نور آفتاب قرار بگیرد تا پوست او رنگ‌پریدگیِ مخصوص قرن هجدهم را به خود بگیرد.

حتما تاکنون متوجه شده‌اید که پروسه‌ی تولید فیلم‌های استنلی کوبریک، حداقل پس از «بوسه‌ی قاتل»، پروسه‌ای پرماجرا بوده است. بیراه نبوده که از او به‌عنوان مولفی کمال‌گرا یاد شده است. کوبریک در «بری لیندون» نیز این قاعده را زیرپا نگذاشت. یکی از مهم‌ترین و البته عجیب‌ترین مولفه‌های «بری لیندون» به مراحل فیلمبرداری آن مربوط می‌شود. استنلی کوبریک بسیاری سکانس از سکانس‌های این فیلم سینمایی را بدون هیچگونه نورپردازی الکترونیکی مرسومی جلوی دوربین برده است، به‌بیان دیگر، این کارگردان به‌جای استفاده از نورپردازی الکترونیکی، برخی از سکانس‌های فیلم «بری لیندون» را تنها با نور شمع‌های حاضر در صحنه فیلمبرداری کرد. بله، درست خواندید، نورپردازیِ صحنه با استفاده از نور شمع. استنلی کوبریک با این اقدام قصد داشت فضای فیلم را هرچه بیشتر به فضای قرن هجدم نزدیک کند. نورپردازی با شمع حتی در عکاسی نیز کاری سخت محسوب می‌شود، فیلمبرداری که دیگر جای خود دارد. کوبریک برای این کار از لنز‌های مخصوصی استفاده کرد که توسط ناسا به‌صورت محدود (۱۰ عدد) تولید شده بودند و کوبریک سه عدد از این لنزها را در اختیار گرفت. ناسا از این لنزهای مخصوص برای تصویربرداری فرود انسان روی کره‌ی ماه استفاده کرده بود. این کارگردان حتی شمع‌های مورد استفاده را نیز دچار تغییراتی کرد تا برای نمونه، آرام‌تر بسوزند.

البته استنلی کوبریک در جریان ساخت «بری لیندون» سعی می‌کرد در کل از نورپردازی الکترونیکی استفاده نکند، نه اینکه صرفا در برخی از سکانس‌ها شمع را جایگزین نورپردازی الکترونیکی کرده باشد، دلیل این امر تاکیید استنلی کوبریک بر این بود که فیلم در همه‌ی جهات با حال و هوای قرن هجدهم جلوی دوربین برود. او برای برخی دیگر از نماهای داخلی، لامپ‌هایی را خارج از ساختمان، رو به پنجره‌ها تعبیه می‌کرد. با تمهیدات کوبریک، نور در اتاق به‌میزان برابر پخش می‌شد و گویا که فیلم با نور واقعی خورشید فیلمبرداری شده است. البته این کار یک دلیل دیگر نیز داشته است، فیلم سینمایی «بری لیندون» مملو از لوکیشن‌های باستانی همچون قصرهای بزرگ است. سازندگان برای جلوگیری از آسیب رسیدن به این مکان‌ها توسط گرمای چراغ‌های الکترونیکی، دست به چنان تکنیک‌هایی زدند. نتیجه‌ی این وسواس مثال زدنی، به نماها و سکانس‌ها و فیلمی تبدیل شد که شباهت قابل توجه‌ای به نقاشی‌های قرن هجدهم میلادی، خصوصا آثار توماس گینزبرا دارند. فیلمی که به‌درستی از شخصیت‌های آن همچون پروانه‌های سنجاق شده‌ای روی فریم یاد می‌کنند.

استنلی کوبریک در جریان فیلمبرداری «بری لیندون» دست به پخش قطعات موسیقی کلاسیک می‌زد تا به‌این‌ترتیب بازیگران بیش از پیش در حال‌وهوای انگلیس قرن هجدهم قرار بگیرند. معمولا، در پشت صحنه‌ی فیلم‌های کوبریک اینکه از یک سکانس چندین و چندین برداشت ضبط شود، اتفاق نادر و تازه‌ای نیست و ۲۰ تا ۵۰ برداشت از یک سکانس نیز اعداد عجیبی به‌شمار نمی‌روند. گفته می‌شود تعداد برداشت‌های یکی از سکانس‌های فیلم عدد ۱۵۰ را نیز رد کرده‌اند و کوبریک همچنان برداشت‌های بیشتری می‌خواست، تا اینکه درنهایت رایان اونیل بازیگر نقش بری لیندون از کوره در می‌رود رو به کوبریک می‌گوید: «من بهت می‌گم چیکار می‌کنیم، بیا خودت نقش من رو تو این سکانس بازی کن و من ازت تقلید می‌کنم».

فیلمبرداری فیلم سینمایی «بری لیندون» ۳۰۰ روز طول کشید. مراحل فیلم برداری فیلم در ایرلند آغاز شدند اما این کشور تنها محل فیلمبرداری ساخته‌ی استنلی کوبریک نبود. این فیلم علاو‌بر ایرلند در انگلیس و آلمان غربی نیز جلوی دوربین رفت. کوبریک البته در ابتدا قصد داشت فیلم را در لندن که محل زندگی خودش نیز بود جلوی دوربین ببرد، اما از آن‌جایی وی تصمیم داشت فیلم را در لوکیشن‌های کاملا واقعی جلوی دوربین ببرد و بسیاری از لوکیشن‌های لندن استودیویی بودند، فیلمبرداری در این شهر آغاز نشد. برخی از نماهای داخلی فیلم در عمارت Powerscourt جلوی دوربین رفتند. از آن‌جایی که این عمارت بازمانده از قرن هجده چندماه پس از فیلمبرداری، در آتش سوخت و سکانس‌های مربوط به این عمارت در فیلم حکم بقایای آن‌جا را دارند.

مراحل فیلمبرداری «بری لیندون» با یکی از جنجالی‌ترین دوره‌های کشور ایرلند مصادف بود. در آن زمان، ارتش جمهوری خواه ایرلند یا IRA در حال تلاش و مبارزه برای تشکیل چیزی به‌نام ایرلند متحد بود. این موضوع مراحل ساخت «بری لیندون» را نیز تحت تاثیر گذاشت. در ۳۰ ژانویه ۱۹۷۴ فیلمبرداری فیلم به دلیل هرج و مرج ایجاد شده ناشی از تهدید برای ۱۴ فقره بمب‌گذاری، متوقف شد. این مشکل اما در برابر آنچه که بعدا برای فیلم رخ داد، همچون سوزنی بود در انبار کاه. تهدید و مشکل بزرگ‌تر آن بود که استنلی کوبریک از طریق یک تماس تلفنی مطلع شد که ارتش جمهوری‌خواه او را در لیست اهداف خود قرار داده‌اند و کارگردان امریکایی فقط ۲۴ ساعت وقت دارد تا کشور را ترک کند. در نتیجه، استنلی کوبریک ظرف ۱۲ ساعت از ایرلند خارج شد. وقایع فیلم «بری لیندون» در انگلیسِ قرن ۱۸ جریان داشتند و ارتش جمهوری خواه از اینکه استنلی کوبریک در ایرلند و با استفاده از سربازان ایرلندی در حال ساختن فیلمی انگلیسی است شکایت داشت.

از  از شخصیت‌های بری لیندون به درستی همچون پروانه‌های سنجاق شده‌ای روی فریم یاد می‌کنند

فیلم سینمایی «بری لیندون» با بودجه‌ای ۱۲ میلیون دلاری ساخته شده بود و در امریکا فقط ۹.۱ میلیون دلار فروخت. اکرران بین‌الملل فیلم اما موفق‌تر بود و به‌واسطه‌ی آن فروش فیلم به ۳۱ میلیون دلار رسید. رویکرد منتقدان نسبت به «بری لیندون» قابل توجه است. گفته می‌شود با اینکه بسیاری از منتقدان از فیلم تعریف و تمجید کردند، اما به‌نظر آن را فیلم خوبی نمی‌دانند. به بیان ساده‌تر منتقدان باور داشتند فیلم تنها از نظر فنی و فیلمبرداری فیلمی بسیار قوی است و به تابلوهای نقاشی می‌ماند. بسیاری از منتقدان تنها روی همین جنبه‌ی فیلم تاکیید موکد داشتند. آن‌ها معتقد بودند فیلم بیشتر شبیه به یک اسلایدشو سه ساعته از تاریخ هنر و نقاشی است و شاید کتابخانه جای مناسب‌تری برای این اثر باشد تا پرده‌ی سینما. البته که احتمالا می‌دانید این اظهارنظرها برای استنلی کوبریک مواردی تازه نبوند و امروزه از «بری لیندون» به‌عنوان فیلمی بسیار مهم یاد می‌شود که مانند دیگر آثار کوبریک، مملو از پیام‌های زیرمتنی است. برای نمونه، مارتین اسکورسیزی از «بری لیندون» به‌عنوان فیلم موردعلاقه‌ی خود در میان آثار کوبریک نام می‌برد و لارس فون تریه نیز از «بری لیندون» به‌عنوان یکی از فیلم‌های موردعلاقه خود می‌گوید.

فیلم سینمایی «بری لیندون» داستان پرماجرای زندگی شخصیتی به همین نام را به نمایش می‌گذارد. اقتباس استنلی کوبریک از رمان ویلیام تاکری اقتباس وفاداری نبود و کوبریک مواردی را برای فیلم تغییر داده بود. خود درباره این تغییرات که بخش عمده‌شان به زاویه دید داستان مربوط هستند، چنین گفته است:

معتقدم که تاکری از شخصیت ردموند بری استفاده کرده تا [این شخصیت] داستان خود را با تحریفاتی روشن تعریف کند و دلیل این انتخاب آن بود که چنین نحوه روایتی داستان را جالب‌تر می‌کرد. تاکری به‌جای راوی دانای کل از مشاهده‌گر ناقص استفاده می‌کند، یا شاید اگر بگوییم مشاهده‌گر غیرقابل‌اعتماد صحیح‌تر باشد، تاکری به‌این‌ترتیب به خواننده مجال می‌دهد تا با کمی دشواری، واقعیت احتمالی نهفته در روایت ردموند بری از زندگی‌اش را قضاوت کند. این تکنیک البته در کتاب بسیار خوب کار کرد، [اما] در فیلم شما مدام واقعیت عینی را پیش روی خود دارید، پس تاثیر راوی اول‌شخصِ تاکری نمی‌توانست روی پرده نیز [همچون کتاب] تکرار شود. با کنار هم قرار دادن روایت ردموند بری و روایتِ واقعی و حقیقی زندگی او که روی صفحه نمایش می دیدیم، ممکن بود به فیلمی کمدی دست پیدا کرد، اما به‌نظر من بری لیندون نباید در قالب کمدی ساخته می‌شد.

- ۱۹۸۰. فیلم سینمایی The Shining (درخشش)

تهیه‌کننده و کارگردان: استنلی کوبریک

نویسنده‌ها: استنلی کوبریک و دایان جانسون

بازیگران: جک نیکلسون، شلی دوال، دنی لوید، اسکات‌من کروترس، بری نلسون، فلیپ استون و جو ترکل.

«بری لیندون» از نظر تجاری فیلم چندان موفقی نبود و همانطور که خواندید مورد استقبال چندان منتقدان نیز قرار نگرفت و بسیاری ریتم کند و زمان طولانی آن را به‌عنوان نکاتی منفی تلقی کردند. کوبریک در همین راستا تصمیم گرفت فیلم بعدی خود را به‌گونه‌ای بسازد که هم به‌موفقیتی تجاری تبدیل شود و هم از نظر هنری چیزی کم نداشته باشد. کوبریک برای رسیدن به ایده‌ی فیلم بعدی خود، به‌دستیارانش دستور داده بود انبوهی از کتاب‌های ژانر ترسناک را برای او تهیه کنند، این کارگردان برای خواندن این کتاب‌ها وقت زیادی را در دفتر کار خود می‌گذارند. منشی استنلی کوبریک ادعا کرد است وی پس از خواندن چند صفحه و نپسندیدن یک کتاب، آن را به دیوار دفترش می‌کوبید. منشی کوبریک مدعی شده است که به‌ یک‌باره، برای مدتی صدای برخورد کتاب‌های بخت‌برگشته به دیوار اتاق قطع شده است و او برای اطلاع از حال رییس خود وارد دفتر کارش شده و استنلی کوبریک را در غرق در مطالعه کتابی دیده است، کتاب «درخشش» نوشته‌ی استیون کینگ.

استنلی کوبریک مواد تشکیل دهنده فیلم بعدی خود را پیدا کرده بود. او فیلمنامه فیلم The Shining (درخشش) را با کمک دایان جنسون نوشت. فیلمنامه‌ای که البته در طول فیلمبرداری، تقریبا هروز دستخوش تغییر توسط استنلی کوبریک می‌شد. به بیان دیگر، مدام نسخه‌های تازه‌ای از فیلمنامه به دست بازیگران می‌رسید. تاجایی که جک نیکلسون، بازیگر اصلی فیلم سینمایی «درخشش» پس از مدتی دیگر فیلمنامه اصلی را دور انداخت و از آن استفاده نکرد چراکه مطمئن بود کوبریک بارها نسخه تازه‌ای از فیلمنامه را رو خواهد کرد و او نیز قرار است هروز فیلمنامه‌ای جدید دریافت کند. از جک نیکلسون گفتیم، جالب است بدانید این بازیگر نام آشنا اولین انتخاب استنلی کوبریک برای بازی در «درخشش» بود و دیگر گزینه‌های کوبریک رابرت دنیرو، رابین ویلیامز و هریسون فورد بودند.

استیون کینگ، نویسند‌ه‌ش رمان منبع اقتباس فیلم هیچکدام از این گزینه‌ها را بازیگر مناسبی برای نقش جک نمی‌دانست. برای نمونه او درباره انتخاب نیکلسون گفته است که به‌دلیل حضور این بازیگر در فیلم سینمایی One Fellow Over the Cuckoo's Nest (پرواز بر فراز آشیانه فاخته یا دیوانه از قفس پرید)، ممکن است به دلایلی رابطه‌ی او و مخاطب آنطور که باید و شاید، از آب درنیاید. استنلی کوبریک برای انتخاب بازیگر نقش دنی، دست به یکی از آن کارهای «کوبریکی» خود زد. او لئون و کرستی ویتالی که زن و شوهر بودند را مامور کرد تا با سفر به شهرهای مختلف امریکا در بازه‌ای شش‌ماهه با ۵ هزار پسربچه برای نقش دنی مصاحبه کنند. کوبریک به‌دنبال پسربچه‌ای بود که لهجه‌اش چیزی بین نوع صحبت کردن جک نیکلسون و شلی دوال باشد، او بنابر همین دلیل سه شهر شیکاگو، دنور و سینسینتی را به‌عنوان مقصد لئون و کریستی برگزید.

فیلم سینمایی «درخشش» در استودیوهای EMI Elstree جلوی دوربین رفت. کوبریک به طراحان دکور و صحنه دستور داد دکور داخلی فیلم را در همین استودیوها اجرا کنند. کوبریک قصد داشت سکانس‌های فیلم را به‌ترتیب وقوع‌شان جلوی دوربین ببرد به همین دلیل بخش‌های مختلفی از استودیوها به دکور «درخشش» اختصاص پیدا کردند تا تمام صحنه‌های فیلم حین فیلمبرداری به‌صورت همزمان دردسترس کارگردان باشند. دکور این فیلم سینمایی بزرگ‌ترین دکور استودیوهای Elstree تا آن زمان محسوب می‌شد که یک نسخه‌ی بازسازی شده در اندازه واقعی از نمای خارجی هتل را نیز شامل می‌شد.

با اینکه اکثر سکانس‌های فیلم در فضای استودیویی جلوی دوربین رفتند، اما برخی از صحنه‌های فیلم خارج از استودیو فیلمبرداری شدند. نمونه‌ی این امر، بخشی از نماهای هتل اوورلوک است که درواقع تصویری از مکانی به نام تیمبرلاین است که به‌عنوان مقصد گردشگری کاربرد دارد. این تصاویر برای استفاده به‌عنوان نماهای معرف هتل گرفته شده‌اند که البته در این نماها خبری از هزارتوی مقابل هتل نیست. نماهای آغازین فیلم نیز بعدها توسط ریدلی اسکات در تدوین اورجینال فیلم «بلید راندر» محصول ۱۹۸۲ استفاده شدند. جالب آنکه پس از بررسی دکور نمایش‌یافته در فیلم مشخص شده است که از نظر معماری و مهندسی، لوکیشن اصلی فیلم منطقی به نظر نمی‌آید. یعنی آنچه که می‌بینیم، نمی‌تواند یک مکان واقعی باشد؛ به بیان دیگر، محل قرار گیری اجزای مختلف ساختمان غیرمنطقی است. مثلا طبق آن چیزی که در فیلم می‌بینیم، محل قرارگرفتن آسانسورها در ساختمان اشتباه به‌نظر می‌رسید یا ساز و کار راهروها با عقل و مهندسی جور درنمی‌آید. گفته می‌شود که استنلی کوبریک کاملا عامدانه و با هدفی معین دست به چنین طراحی دکوری زده است.

حتما تاکنون متوجه شده‌اید که مراحل فیلمبرداری فیلم‌های استنلی کوبریک، معمولا مراحلی پیچیده با متدهای خاص این کارگردان هستند. فیلم سینمایی «درخشش» نیز چنین شرایطی را داشت، فیلمبرداری این فیلم سینمایی یک سال طول کشید و تیم تولید و بازیگران ساعات زیادی از روز را مشغول کار روی فیلم بودند. جو ترکل بازیگر نقش لوید طی مصاحبه‌ای در سال ۲۰۱۴ گفت تنها فیلمبرداری سکانسِ بار شش هفته زمان برد. این بازیگر مدعی شد که آن‌ها روزانه از ۹ صبح تا ۱۰:۳۰ شب مشغول به کار بودند. ترکل می‌گوید به‌یاد دارد که لباس‌های او تا پایان روز و اتمام فیلمبرداری خیس عرق می‌شدند.

استنلی کوبریک همواره سعی می‌کرد برهمه‌ی جنبه‌های فیلم خود کنترلی تمام و کمال داشته باشد. برای نمونه در یکی از سکانس‌های فیلم شاهد حضور تعداد قابل توجه‌ای از بازیگران سیاهی لشکر هستیم. کوبریک حتی به ژست این بازیگران نیز فکر کرده است. استنلی کوبریک به بازیگران سیاهی لشکر اعلام کرده است که در این سکانس، ادای حرف زدن را دربیاورند. او که تجربه‌ای قابل توجه در بررسی فیلم‌ها داشت، می‌دانست که بازیگران سیاهی لشکر معمولا سر یا دستان خود را تکان می‌دهند که دور از واقعیت به‌نظر می‌رسد. در نتیجه او به آن‌ها گفت که به‌جای کارهای معمول، ادای حرف زدن را دربیاورند تا احساسی آرامش‌بخش از گذر زمانِ واقعی با گذشتن جک از کنار افراد هفتاد ساله و رسیدنش به بیست‌ساله‌های پرشور به این سکانس تزریق شود. استنلی کوبریک همچنان در راستای آشنا شدن بیشتر بازیگران با فضایی که می‌خواست در «درخشش» به آن دست پیدا کند، فیلم سینمایی «کله پاک کن» ساخته‌ی دیوید لینچ را در جریان تولید فیلم برای بازیگران پخش کرد.

فیلم سینمایی «درخشش» از اولین فیلم‌هایی است که در فیلمبرداری آن از وسیله‌ای به نام استدی‌کم استفاد شده است. استدی‌کم حرکات فیلمبردار را خنثی می‌کرد و یا به‌عبارتی دوربین را از فیلمبردار جدا نگاه می‌داشت. به‌این‌ترتیب فیلمبردار می‌توانست روی سطحی غیرهموار بازیگر را دنبال کند، بدون آنکه حرکات او و تکان خوردن‌های دوربین وی در محصول نهایی مشخص باشند. گرت براون، مخترع استدی‌کم وارد پروسه ساخت «درخشش» شده بود و میزان مشارکتش نیز بسیار زیاد بود. او در جایی گفته با دیدن صحنه‌ها و دکور فیلم هیجان‌زده شده چرا که آن‌ها برای استفاده از استدی‌کم بسیار مناسب بوده‌اند. او پیش از پیوستن به پروژه طی یک تور به نقاط مختلف دکور سر زده است و با دیدن دکور فیلم و تناسب آن برای استفاده از استدی‌کم، متقاعد شده که به تیم ساخت فیلم «درخشش» اضافه شود. براون می‌گوید استنلی کوبریک به استفاده‌های معمول از استدی‌کم راضی نبود، بلکه کارگردان آمریکایی قصد داشت همان استفاده‌ای را از استدی‌کم بکند که این دوربین برایش تولید شده بود. یعنی ابزاری که بتواند لنز را به‌دور از محدودیت‌های همیشگی دالی و کرین به آن نقطه‌ای که در فضا و زمان لازم بود برساند.

گرت براون مدعی شده است که کار روی «درخشش» موجب بهبود قابلیت‌های او در کنترل استدی‌کم شده است. او برای این فیلم به یک تکنیک دودستی رسیده است، تکنیکی که طی آن می‌توانست حین تکان دادن دوربین به طرفین و بالا و پایین، آن را در ارتفاع ثابتی نگاه دارد. آن‌ها به کمک استدی‌کم توانستند سکانس تعقیب سه‌چرخه را بدون برخورد به دیوار اتاق‌های تنگ یا برخورد دوربین به درها ضبط کنند. او درباره همین سکانس می‌گوید وقتی سه‌چرخه روی چوب کف زمین راه می‌رفت، صدای فیلم باید از نویزی مهیب پر می‌شد و وقتی سه‌چرخه به قالیچه می‌رسید، سکوتی آزاردهنده صدای فیلم را دربرمی‌گرفت. او ادامه می‌دهد که به‌همین خاطر آن‌ها باید لنز را در فاصله چند اینچی زمین قرار می‌دادند تا بتوانند پشت‌سر یا جلوی دوچرخه به‌سرعت حرکت کنند. او می‌گوید برای این منظور استدی‌کم باید روی جسم ویلچرمانندی قرار می‌گرفت و فیلمبردار نیز روی همان جسم ویلچر مانند می‌نشست و همین جسم یک سکوی دیگر که محل نشستن صدابردار بود را به‌دنبال خود می‌کشید. چرخ‌های اورجینال وسیله‌ی مذکور تحمل این حجم از بار را نداشتند و پس از اینکه این وسیله به‌دلیل بار زیاد شکست، چرخ‌های مستحکم‌تری جایگزین آن‌ها شدند. استنلی کوبریک همچنین یک سرعت‌سنج فوق دقیق روی آن وسیله‌ی ویلچرمانند نصب کرد تا تمپوی هر نما را دقیقا نشان بدهد و براون به‌این ترتیب بتواند نماهای همسان را با موفقیت بگیرد.

در فیلم «درخشش»، جمله‌ای مهم و کلیدی وجود دارد که به‌صورت نوشتار در فیلم ظاهر می‌شود و به‌صورت شفاهی بیان توسط شخصیت‌ها بیان می‌شود. البته در این یادداشت از ذکر جزییات در این‌باره که ممکن است باعث لو رفتن داستان فیلم شوند، پرهیز کرده‌ایم. اما جالب است بدانید استنلی کوبریک به حدی از کمال‌گرایی رسیده بود که برای همین یک جمله معادل‌های مختلفی به چندین زبان پیدا کرد و چندین بار سکانس مربوط به آن یک جمله‌ی تایپ شده و کلیدی را جلوی دوربین برد. به‌بیان ساده‌تر، استنلی کوبریک پس از اینکه سکانس را با جمله‌‌ی انگلیسی ضبط کرد، چندین‌بار پس از آن همان سکانس را با معادل‌های همان جمله در زبان‌های آلمانی، ایتالیایی، فرانسوی و اسپانیایی جلوی دوربین برد. استنلی کوبریک این کار را برای نسخه‌های بین‌المللی فیلم و اکران بین‌الملل آن انجام داده است.

پیش از این نیز اشاره کردیم که استنلی کوبریک، به کمال‌گرایی و دقتی بسیار بالا مشهور است. او برای فیلمسازی روش‌هایی را داشت که ممکن بود به مذاق بسیاری از بازیگران خوش نیایند، غیبت سه‌روزه‌ی او در پروسه فیلمبرداری «۲۰۰۱: ادیسه‌ای فضایی» یا ماجراهای «دکتر استرنجلاو» را به‌یاد بیاورید. استنلی کوبریک در پروسه فیلمبرداری «درخشش» نیز با این مسائل دست و پنجه نرم می‌کرد. او در پروسه ساخت «درخشش» بیشترین مشکل را با شلی دوال، بازیگر نقش وندی تورنس داشت. روایاتی وجود دارند که طبق آن‌ها، استنلی کوبریک فشار زیادی به شلی دوال می‌آورده. مثلا او را مجبور کرده یکی از سکانس‌های فیلم را ۱۲۷ بار بازی کند. یااینکه مدام درباره دیالوگ‌ها و نحوه بازی و مسائلی از این دست با این بازیگر جر و بحث داشته است. شلی می‌گوید فیلمبردای سکانس «جانی اینجاست» سه روز طول کشیده و برای این سکانس از ۶۰ در مختلف استفاده شده است. این فشار آن‌قدر برای شلی سنگین بوده است که او طی پروسه فیلمبرداری «درخشش» به‌دلیل استرس زیاد، به‌عارضه ریزش مو دچار شده است. البته، این موضوع به‌نظر خیلی برای کوبریک مهم نبود، چرا که در مستند کوتاهی که از پشت صحنه فیلم منتشر شده است، شلی موضوع ریزش موی خود را اعلام می‌کند و کوبریک در نهایت جمله‌ی «دل‌تون برای شلی نسوزه» را به‌زبان می‌آورد.

 گفته می‌شود این حجم از فشار کوبریک به شلی دوال و بدرفتاری با او، به این دلیل بوده که کارگردان امریکایی قصد داشته این بازیگر را در حالت روحی‌ مشابه‌ای با شخصیتش در فیلم قرار دهد: مستاصل، بی‌نوا و در آستانه فروپاشی. از سویی کوبریک در مصاحبه‌ها از توانایی‌های این بازیگر تعریف و تمجید کرده است و در مقابل شلی نیز این کارگردان را ستوده است و مدعی شده که با وجود تمام مشکلات درس‌های بسیاری از وی گرفته است. اسکات‌من کراترز یکی دیگر از بازیگران فیلم است، او در  یکی از سکانس‌ها بیش از صدبار برداشت را تجربه کرده است. این بازیگر پس از «درخشش» در فیلم Branco Billy ساخته کلینت ایستوود بازی کرده است و کلینت ایستوود به این مشهور است که بیشتر سکانس‌های خود را با یک برداشت ضبط می‌کند. گفته می‌شود کراترز پس از بازی در اولین سکانس خود در فیلم «برانکو بیلی» از اینکه قرار نبود یک سکانس را چندین و چندبار بازی کند، اشک شوق ریخته است. یکی از سکانس‌های معروف «درخشش»، سکانس خون و آسانسور است. طبق محاسباتی ادعا شده است که استنلی کوبریک برای فیلمبرداری این سکانس از حدود ۳۰۰۰ گالن خون مصنوعی استفاده کرده است. او حتی برای ضبط این سکانس نیز وسواس خاص خود را کنار نگذاشته است و تاکیید داشته که سکانس باید واقعی به‌نظر برسد.

استنلی کوبریک برای موسیقی «درخشش» باز هم همان رویکرد «۲۰۰۱» را اتخاذ کرد، این‌بار اما کمی معاصرتر. کوبریک انتخاب آهنگ‌های فیلم را خود برعهده گرفت اما بخش زیادی از کار برعهده گوردون استین‌فورث بود. او وظیفه هماهنگ‌سازی موسیقی با صحنه‌های فیلم را برعهده داشت و  از قضا کار او در «درخشش» با دقت وی به جزییات ریز و هماهنگ‌سازی مثال‌زدنی‌ موسیقی با تصویر که از هر ترکیب اضافی عاری است، شناخته می‌شود. استنلی کوبریک برای تهیه و اجرای موسیقی فیلم همچنین از وندی کارلوس و ریچل ال‌کایند دعوت به همکاری کرد. او در ابتدای رسیدن آن‌ها به صحنه‌ی فیلمبرداری، فیلم را برای آن دو پخش کرد. البته نسخه‌ای از فیلم که طولانی‌تر بود و واجد سکانس‌های بیشتری بود. آن‌ها قطعات مختلفی تولید کردند اما خوب نمی‌دانستند این قطعات قرار است در کجای فیلم به کار بروند. وندی کارلوس که برای «پرتقال کوکی» نیز با کوبریک به همین مشکل برخورد، می‌گوید آنقدر توسط اعمال این کارگردان گیج شده و به‌ بی‌راهه رفته است که سوگند یاد کرده دیگر با او کار نکند. این آهنگساز قطعات منتشر نشده‌ی خود از «درخشش» در سال ۲۰۰۵ را در مجموعه‌ای دیگر منتشر کرد. آلبوم بلند قطعات موسیقی فیلم «درخشش» که از قطعات مختلفی از هنرمندان مختلف تشکیل شده بود، به مشکلات ناشی کپی رایت برخورد. این آلبوم واجد نسخه کامل قطعاتی بود که تنها بخش‌هایی از آن‌ها در فیلم استفاده شده بود.

فیلم‌های استنلی کوبریک تا پیش از «درخشش» در زمینه تبلیغات خیلی قوی نبودند و فیلم‌های او اصطلاحا به‌صورت دهان‌به‌دهان توسط مخاطبان شناخته می‌شدند. برای «درخشش» اما اینطور نبود. این فیلم سینمایی ابتدا در آخرهفته‌ی روز یادبود در ۱۰ سینما روی پرده رفت و سپس به‌صورت گسترده اکران شد. پوستر اصلی فیلم برای اکران امریکا توسط سال بس، یکی از طراحان شناخته شده‌ی هالیوود انجام شد. البته استنلی کوبریک بر کار وی نظارت داشت. گفته می‌شود سال و استنلی به ۳۰۰ طرح برای این فیلم رسیده‌اند و آن‌ها را رد کرده‌اند. تا اینکه تصمیم گرفته‌اند برای جلد امریکایی فیلم تصویری از یک عروسک را در پسِ عبارت THE SHiNiNG ظاهر کنند و در قسمت پایینی این پوسترِ زردرنگ، نام عوامل را ذکر کنند و در قسمت بالا نیز عبارت «شاهکار [ژانر] وحشت مدرن» به چشم بخورد. عروسک مذکور البته هیچ جایی در فیلم نداشته و ندارد. طراح پوستر فیلم خود طرحی دیگر را در ذهن داشت که کوبریک با آن مخالفت کرد. به‌نظرِ سال پوستر باید زمینه‌ای قرمز می‌داشت، او در نهایت نسخه‌هایی از طرح موردنظر خود را نیز به چاپ رساند که تفاوت‌هایی با نسخه رسمی داشت. مهم‌ترین تفاوت آن به‌جز رنگ، نداشتن عبارت «شاهکار وحشت مدرن» در قسمت بالایی پوستر بود. در اکران بین‌الملل، فیلم البته با پوسترهای مختلفی معرفی شد.

استنلی کوبریک یک هفته پس از اکران فیلم، تصمیم گرفت یکی از سکانس‌های فیلم را حذف کند. در نتیجه کمپانی برادران وارنر به‌عنوان پخش‌کننده فیلم دستور داد تا سکانس مذکور از پرینت‌های فیلم حذف شده و برگشت داده شود. به‌این‌ترتیب زمان فیلم از ۱۴۶ دقیقه به ۱۴۴ دقیقه کاهش یافت. استنلی کوبریک همچنین برای پخش فیلم در اروپا، ۲۵ دقیقه از آن را کم کرد. برای این تصمیم کوبریک دو دلیل ذکر شده است، اول آنکه از فیلم به‌خوبی استقبال نشده بود و دیگر آنکه کمپانی برادران وارنر از طولانی و نامفهموم بودن فیلم شکایت داشت. البته اکنون هم نسخه امریکایی و طولانی‌تر فیلم در دسترس است و هم نسخه اروپایی فیلم با ۲۵ دقیقه حذفیات. «درخشش» اکران خود را با ۱۰ سینما آغاز کرد و در چهار روز اول به فروش ۶۲۲ هزار دلار رسید. این به معنی بود که «درخشش» در میان فیلم‌هایی که در کمتر از ۵۰ سینما روی پرده رفته‌اند، رتبه سوم فروش را به خود اختصاص داد. «درخشش» که بودجه‌ای ۱۹ میلیون دلاری داشت، به‌فروش ۴۶ میلیون دلاری دست پیدا کرد و به فیلمی سودآورد تبدیل شد.

همچون اکثر فیلم‌های قبلی استنلی کوبریک، «درخشش» در زمان نمایش نظر منتقدان را آنطور که باید و شاید جلب نکرد و باز هم مانند اکثر فیلم‌های قبلی کوبریک، اکنون، برخلاف زمان انتشار از «درخشش» به‌عنوان فیلمی بسیار خوب و البته بسیار مهم یاد می‌شود. نقد بسیاری از منتقدان به ریتم کند فیلم بود که در فیلم‌های ژانر وحشت آن زمان مرسوم نبود. منتقدان نام‌آشنایی چون راجر ایبرت و جین سیسکل حتی حاضر نشدند فیلم را در برنامه تلویزیونی خود نقد کنند. ایبرت در نقد متنی خود از این گفت که نمی‌توان با شخصیت‌های فیلم رابطه برقرار کرد و سیسکل نیز فیلم را «یک ناامیدی به تمام معنا» خواند. برخی از منتقدان همچون منتقد ورایتی معتقد بودند که کوبریک کتاب پرفروش استیون کینگ را حیف و میل کرده است. منتقدان و جشنواره‌ها در بی‌مهری نسبت به «درخشش» پا را فراتر از این حرف‌ها نیز گذاشتند، «درخشش» نه در اسکار و نه در گلدن گلوب نامزد دریافت هیچ جایزه‌ای نشد. این فیلم سینمایی در جشنواره تازه ‌تاسیسی در رشته‌های بدترین کارگردانی و بدترین بازیگر زن نامزد دریافت جایزه شد. البته «درخشش» نقدهای مثبتی هم داشت اما کفه‌ی ترازو به سمت نقدهای منفی برتری می‌کرد.

فیلم سیمایی «درخشش» درباره جک تورنس و خانواده‌اش بود که برای سرایداری به هتلی می‌روند، هتلی اسرارآمیز که اتفاقاتی در آن رخ می‌ده. استنلی کوبریک رد اقتباس سینمایی خود وفاداری به منبع اقتباس را کنار گذاشته بود و فیلم با رمان تفاوت‌هایی بس فاحش دارد. استوین کینگ، نویسنده رمان منبع اقتباس «درخشش» نیز از منتقدان فیلم به شمار می‌رود. کینگ می‌گوید فیلم «درخشش» از نظر تصویرسازی فیلمی به‌یادماندنی است، اما اقتباسی است ضعیف. او همچنین در جایی گفته است تنها یک فیلم اقتباسی از آثار خود را به‌یاد دارد که نسبت به آن احساس تنفر داشته است: فیلم سینمایی «درخشش» ساخته‌ی استنلی کوبریک. البته او در سال ۱۹۸۱ کتاب Danse Macabre را راجع به ژانر وحشت منتشر کرد در این کتاب نام فیلمِ کوبریک در فهرست فیلم‌هایی آورد که از نظر او چیزی به ژانر وحشت اضافه کرده‌اند.

بله، منتقدان در زمان انتشار «درخشش»، حسابی از خجالت این فیلم و کارگردان جاه‌طلب آن درآمدند. اما چندسال بعد، نظرها کم کم نسبت به فیلم تغییر کرد و حالا، «درخشش» فیلمی است که تعداد قابل‌توجه‌ای معنای ثانویه و زیرمتنی از آن بیرون کشیده شده است. برای نمونه جاناتان رامنی در جایی نوشته است که فیلم واجد نشانه‌هایی دال بر اشاره به بحران مردسالاری، جنسیت‌زدگی، امریکای شرکتی، نژادپرستی و عقده‌ی ادیپ (مفهومی در روانکاوی در باب مرحله‌ی رشد قضیبی کودک که در آراء زیگموند فروید مطرح می‌شود) است. در جایی دیگر، بیل بلیک‌مور با انتشار مقاله‌ای تحت عنوان «وحشت نهان فیلم کشتار سرخپوست‌ها است» در سال ۱۹۸۷، مدعی می‌شود که فیلم سینمایی «درخشش» شامل نشانه‌ها و اشاره به کشتار سرخپوست‌ها یا همان ساکنان بومی امریکا دارد. او در مقاله خود دلایلی برای این ادعا نیز مطرح کرده است. نویسنده حوزه فیلم، جان کاپو در باب معنای زیرمتنی «درخشش» ادعای دیگری مطرح می‌کند. در خوانش وی، «درخشش» تمثیلی از سرمایه‌داری امریکایی است. کاپو نیز دلایلی برای اثباتِ تطبیق خوانش خود با فیلم ارائه داده است.

یکی از بحث برانگیزترین تئوری‌ها و معناهایی که به «درخشش» نسبت داده شده‌اند اما به جفری کاکس مربوط است. این تاریخ‌شناس حوزه فیلم ضمن قبول کردن صحبت‌های بلیک‌مور راجع‌به اشاره فیلم به کشتار سرخپوست‌ها، تئوری او را گسترش می‌دهد و می‌گوید «درخشش» واجد اشاراتی به هولوکاست است. او در کتابی با نام «گرگ پشت در: استنلی کوبریک، تاریخ و هولوکاست»  مدعی می‌شود که تمام آثار کوبریک واجد نشانه‌هایی مرتبط به هولوکاست هستند. این تاریخ‌شناس ادعا می‌کند که «درخشش» زیرمتنی قوی و مستتر راجع به هولوکاست دارد. کاکس دلایل خود برای این ادعا را نیز مطرح کرده است و البته این تئوری جنجال‌برانگیز وی، مخالفان و موافقانی داشته است. برای نمونه جولیان رایس در فصل مقدمه کتاب «امیدِ کوبریک» ادعاهای کاکس را مردود می‌خواند.

کاکس همچنین مدعی شده که «درخشش» اشاراتی به داستان‌های «هانسل و گرتل» و «سه خوک فسقلی» (داستان‌هایی افسانه‌ای با عقبه‌ای تاریخی) دارد. یکی از مشهورترین خوانش‌های انجام گرفته روی «درخشش» اما به موضوع عجیب‌تری اشاره دارد. طبق این خوانش، ادعا شده است که «درخشش» واجد نشانه‌هایی است دال بر دست داشتن استنلی کوبریک در پروژه قدم گذاشتن انسان روی کره‌ی ماه. طبق این تئوری، استنلی کوبریک با ایالات متحده امریکا همکاری کرده تا قدم گذاشتن نیل آرمسترانگ روی کره ماه را جعل کند. به‌بیان ساده‌تر این تئوری ادعا می‌کند استنلی کوبریک آن کسی بوده که رسیدن فضانوردان امریکایی به سطح ماه را در استودیو فیلمبرداری کرده است. طبق همین تئوری، کوبریک با قرار دادن نشانه‌هایی دال بر دست داشتن خود در جعل «فرود انسان روی کره ماه»، قصد داشته بابت این موضوع به‌نوعی معذرت‌خواهی کند.

فیلم سینمایی «درخشش» نمود قابل توجه‌ای در فرهنگ عامه نیز داشته است. در طول سال‌های پس از انتشار فیلم، در فیلم‌ها، سریال‌ها، برنامه‌های تلویزیونی، صنعت موسیقی و آگهی‌های بازرگانی شاهد اشاراتی به «درخشش» بوده‌ایم. برای نمونه گروه متال اسلیپ‌نات در یکی از موزیک ویدیوهای خود ادای احترامی به این فیلم کرده‌اند. انیمیشن سریالی «سیمپسون‌ها» نیز واجد اشاره‌هایی به این فیلم مشهور و تاثیرگذار است. استیون اسپیلبرگ که علاقه وافری به آثار کوبریک دارد نیز در فیلم Ready Player One (بازیکن شماره یک آماده) ادای احترامی به «درخشش» کرده است. مشهورترین اثرِ تاثیرپذیرفته از «درخشش» را شاید بتوان سریال‌های «بریکینگ بد» و «بهتره با سال تماس بگیری» (Better Call Saul) دانست. وینس گیلیگان، خالق این سریال که خود را یکی از طرفداران کوبریک نیز می‌داند، در این دو سریال مشهور اشاره‌های گسترده و غیرمستقیمی به فیلم سینمایی «درخشش» می‌کند. برخی حتی شخصیت‌پردازی والتر وایت را تاثیرپذیرفته از جک تورنسِ «درخشش» برداشت کرده‌اند. در پایان اینکه اخیرا، در سال ۲۰۱۹ فیلم سینمایی Doctor Sleep به عنوان ادامه‌ای بر «درخشش» ساخته و اکران شد. «دکتر اسلیپ» اقتباسی از کتابی به همین نام نوشته‌ی استیون کینگ است. استیون کینگ «دکتر اسلیپ» را به‌عنوان ادامه‌ای بر رمان «درخشش» خود منتشر کرده بود.

- ۱۹۸۷. فیلم سینمایی Full Metal Jacket (غلاف تمام‌فلزی)

تهیه کننده و کارگردان: استنلی کوبریک

نویسنده‌ها: استنلی کوبریک، مایکل هر و گوستاو هاسفورد

بازیگران: متیو موداین، آدام بالدوین، وینسنت دن آفریو، آر. لی ارمی، دوریان هاروود، آرلیس هاوارد، کوین ماجور هاوارد و اد اوراس

استنلی کوبریک تصمیم داشت فیلمی درباره هولوکاست جلوی دوربین ببرد. او به همین منظور با مایکل هر، نویسنده کتاب Dispatches (اعزام) که کتابی درباره تجربیات وی در جنگ ویتنام بود، صحبت‌هایی کرد. استنلی کوبریک اما از تصمیم خود منصرف شد و تصمیم گرفت فیلمی درباره جنگ ویتنام جلوی دوربین ببرد. این کارگردان اما داستان موردنظر خود برای اقتباس کردن با پیدا نکرد بود تا اینکه با رمان The Short-Timers نوشته‌ی گوستاو هاسفورد آشنا شد. نام این رمان از عبارتی معروف در ارتش امریکا برداشت شده بود که به سربازانی که اواخر دوران خدمت خود را می‌گذرانند، لقب داده می‌شد. استنلی کوبریک در سال ۱۹۸۲ مجددا این کتاب را مطالعه کرد و آن را کتابی منحصربه‌فرد و فوق‌العاده دید و تصمیم گرفت این کتاب را با همکاری مایکل هر به فیلم تبدیل کند.

نظر کوبریک به‌طور خاص به دیالوگ‌های کتاب هاسفورد جلب شده بود که به زعم او صبغه‌ای شعرگونه (ریتمیک) داشتند. مایکل هر پیش از این نسخه‌ی ویرایش‌نشده‌ی رمان را مطالعه کرده و آن را شاهکار می‌پنداشت. استنلی کوبریک از سال ۱۹۸۳ به‌صورت جدی‌تر تحقیق راجع به جنگ ویتنام را آغاز کرد. البته گفته می‌شود در مجموع پروسه ساخت «غلاف تمام فلزی» از سال ۱۹۸۰ آغاز شد. استنلی کوبریک برای تحقیق جدی‌تر به سراغ تماشای تصاویر ضبط شده و مستندهای جنگ ویتنام رفت و روزنامه‌های آن کشور را به کمک میکروفیلم (مدارکی ریزنگاری شده) و صدها تصویر از آن دوران را بررسی و مطالعه کرد. استنلی کوبریک برای تهیه فیلمی که درنظر داشت، به یک مشکل برخورد و آن مشکل هم بی‌میلی مایکل هر برای همکاری در ساخت این فیلم بود. استنلی کوبریک سه سال آینده را صرف راضی کردن مایکل برای همکاری در ساخت این فیلم کرد. خود کوبریک این سه سال را به یک تماس تلفنی بلند تشبیه می‌کند که گاهی قطع می‌شده.

در سال ۱۹۸۵ بود که نویسنده رمان منبع اقتباس فیلم یعنی گوستاو هاسفورد به استنلی کوبریک و مایکل هر اضافه شد. آن‌ها برای نگارش فیلمنامه هفته‌ای سه‌ چهار تماس چندساعته داشتند. البته مایکل هر و کوبریک هر روز در خانه‌ی کوبریک یکدیگیر را می‌دیدند تا طرح کلی‌ای که کوبریک از پیش آماده کرده بود را به سکانس تبدیل کنند و پس از این مایکل هر اولین نسخه پیش‌نویس فیلمنامه را نوشت. استنلی کوبریک به این فکر افتاد که عنوان Short-Timer ممکن است مخاطب را به این اشتباه بیاندازد که فیلم درباره شخصیت‌هایی است که تنها نصف روز کار می‌کنند. استنلی کوبریک سپس نام Full Metal Jacket یا «غلاف تمام فلزی» را برای فیلم برگزید، او این عنوان در یک کاتالوگ اسلحه دیده بود.

پس از آماده شدن پیش‌نویس اولیه، کوبریک آنچه که می‌خواست را از طریق تلفن به هر و هاسفورد ابلاغ می‌کرد و آن‌ها نتیجه را برای او ایمیل می‌کردند و سپس کوبریک یک‌دور مواد ارسالی آن‌ها را ویرایش می‌کرد. به‌این‌ترتیب هر و هاسفورد خیلی درجریان نتیجه نهایی نبودند و این استنلی کوبریک بود که فیلمنامه نهایی را تهیه و تنظیم می‌کرد. مایکل هر در جایی مدعی شده است که استنلی کوبریک قصد ساخت فیلمی ضدجنگ را نداشت بلکه می‌خواست چهره‌ای واقعی از جنگ را به نمایش بگذارد. گوستاو هاسفورد در جریان مراحل فیلمبرداری قصد داشت شکایتی علیه استنلی کوبریک تنظیم کند، چراکه از او به عنوان شخصی یاد شده بود که در نوشتن دیالوگ‌ها نقش داشته، حال آنکه او مدعی همکاری در نگارش کل فیلمنامه بود.

استنلی کوبریک به کمک کمپانی برادران وارنر توانست یک فراخوان سرتاسری در ایالات متحده و کانادا پخش کند و نتیجه‌ی آن، سه هزار ویدیو از طرف داوطلبان برای حضور در «غلاف تمام فلزی» بود. دستیاران کوبریک پس از تماشای این ویدیوها، آن‌ها را الک کرده و ۸۰۰ ویدیو را برای استنلی کوبریک باقی گذاشتند و این کارگردان آن ۸۰۰ ویدیو را شخصا بررسی کرد. یکی از مشهورترین شخصیت‌های فیلم، گروهبان هارتمن است که ایفای نقش آن برعهده لی ارمی است. لی ارمی، بازیگر این نقش که سابقه آموزش به نیروهای ارتش امریکا را داشته است در ابتدا به عنوان مشاور فنی استخدام شده بود اما خودش از کوبریک درخواست می‌کند که برای این نقش تست بدهد. با توجه به اینکه کوبریک بازی ارمی در نقشی مشابه در فیلم The Boys In Company دیده بود، در پاسخ به وی اعلام کرد که این بازیگر به‌اندازه کافی برای نقش هارتمن شرور نیست. پس از این، ارمی در بخشی از پروسه پیش‌تولید در مقابل گروهی از سربازان که گزینه‌های بازی در فیلم بودند، در نقش مربی آن‌ها حاضر شد و بدون هیچ فیلمنامه‌ای شروع کرد به توهین کردن و بد و بیراه گفتن به آن‌ها، او با اینکار قصد داشت نشان دهد که یک: مربیان ارتش چگونه شخصیت سربازان تازه‌وارد را خرد می‌کند و دو: او دارای توانایی برای بازی در نقش هارتمن است.

استنلی کوبریک پس از دیدن ویدیو این جلسات به این نتیجه رسید که لی ارمی بهترین گزینه برای بازی در نقش هارتمن است. البته پیش از این ایفای نقش هارتمن برعهده تیم کالسری بود و او به هشت ماه بازی در این نقش را برعهده داشت، زمانی که استنلی طی یک نامه توسط دستیار خود به او اطلاع داد که قرار نیست در نقش هارتمن بازی کند و باید نقش دیگری (که نقش کوچکی نیز بود) را برعهده بگیرد، تیم به‌شدت آزرده‌خاطر شد. تجربه لی ارمی به‌عنوان یک مربی ارتش در جنگ ویتنام به کمک او آمد و پنجاه درصد از دیالوگ‌های خود در فیلم، خصوصا بخش‌های فحش و فضیحت را خودش نوشت. این فحش و فضیحت‌های وی حدودا ۲۵۰ صفحه به فیلمنامه‌اش اضافه کردند.

پروسه تمرین کردن ارمی نیز پروسه جالبی بود، وقتی او در اتاق مشغول به گفتن دیالوگ‌های خود بود، لئون ویتالی، دستیار استنلی کوبریک به سمت او توپ تنیس و پرتقال پرت می‌کرد و ارمی باید به‌سرعت هم آن‌ها را می‌گرفت و هم دوباره به‌سمت ویتالی پرت‌شان می‌کرد و در عین حال نیز دیالوگ‌های خود را با سرعت و بدون اشتباه بیان می‌کرد. لی ارمی باید بیست راندِ بدون اشتباه را ثبت می‌کرد. ارمی در این‌باره می‌گوید ویتالی مربی ارتش او بود. جالب آنکه اکثر سکانس‌های ارمی در دو یا سه برداشت ضبط شده‌اند، موردی که برای فیلمی به کارگردانی استنلی کوبریک بسیار نادر است؛ دلیل این امر، تسلط فوق‌العاده لی امری به نقش خود بوده است. توافق با آنتونی مایکل هال، بازیگر نقش جوکر هشت ماه زمان برد. استنلی کوبریک برای این نقش بروس ویلیس را در نظر داشت که این بازیگر به‌دلیل مشغله کاری پیشنهاد کوبریک را رد کرد.

فیلم سینمایی «غلاف تمام فلزی» در انگلستان جلوی دوربین رفت. کوبریک دستور داده بود تا برخی ساختمان‌ها تخریب شوند یا روی برخی از آن‌ها جای گلوله ایجاد شود. بخشی از فیلم در یک کارخانه گاز جلوی دوربین می‌رود و به‌دلیل محیط خطرناک آن، برای همه اعم از عوامل و بازیگران، فیلمبرداری سکانس‌های آن کاری سخت بوده است. برای ساخت این فیلم، تجهزات جنگی مختلفی نظیر تانک‌های واقعی از این سو و آن‌سو تهیه شده بود. بازیگران فیلم که نقش سربازهای تازه‌وارد اردوگاه را برعهده داشتند، مجبور بودند تمرینات سخت و طاقت‌فرسای نظامیان را تحمل کنند و علاوه‌بر این لی ارمی نیز روزانه ۱۰ ساعت سرشان داد می‌زد.

بازیگران نقش سربازهای تازه وارد و لی ارمی که نقش هارتمن را برعهده داشت، تا پیش از فیلمبرداری هیچ‌گاه با هم تمرین نکردند تا واکنش بازیگران به توهین‌های ارمی، واقعی باشد. علاوه‌بر این، آن‌ها حتی بین سکانس‌ها و برداشت‌ها نیز با یکدیگر خوش و بش چندانی نمی‌کردند. کوبریک برای «غلاف تمام فلزی» به سیاق فیلم‌هایی مانند «۲۰۰۱» و «درخشش» عمل کرد و برای موسیقی به سراغ آهنگ‌های از پیش ساخته شده رفت. این‌بار اما به‌جای موسیقی کلاسیک، قطعاتی کاملا معاصر را در فیلم خود قرار داد. البته، ویویان کوبریک تحت نظارت ابیگل مید موسیقی اصلی فیلم را نوشت و تک‌آهنگی به‌نام I Wanna Be Your Drill Instructor از ابیگل مید و نیل گلدینگ به‌صورت اختصاصی برای فیلم منتشر شد. فیلم سینمایی «غلاف تمام فلزی» دو بخش دارد و می‌توان گفت محوریت داستانش درباره سربازی به نام جوکر و تجربه‌های او در جنگ است.

فیلم «غلاف تمام فلزی» نقدهایی ضد و نقیض دریافت کرد. برخی از منتقدان دست به تعریف از فیلم زدند و دیالوگ‌ها و جنبه‌های تکنیکی فیلم را ستایش کردند. بازی بازیگران نیز یکی دیگر از مسائلی بود که نظر منتقدان را به خود جلب کرده بود. در مجموع نقدهای مثبت فیلم به همین مسائل توجه کردند. در آن سمت ماجرا اما در نقدهای منفی منتقدان نحوه روایت فیلم را به باد انتقاد گرفته بودند و تغییر ریتم فیلم را نکته‌ای منفی تلقی می‌کردند. یا برای نمونه راجر ایبرت فیلم را متشکل از بخش‌های نامربوط به یکدیگر دانست که هیچکدام‌شان نیز راضی‌کننده نیستند. «غلاف تمام فلزی» در اولین آخرهفته خود ۲ میلیون دلار فروخت، فیلم پیش از اکران گسترده به مجموع فروش ۵ میلیون دلار رسید و تا پایان سال اکران ۱۹۸۷ به فروش ۴۶ میلیون دلار دست پیدا کرد. فیلم سینمایی «غلاف تمام فلزی» که با بودجه‌ای ۳۰ میلیون دلاری ساخته شده بود، تا پایان سال ۱۹۹۸ به مجموع فروش ۱۲۰ میلیون دلار در سرتاسر جهان رسید.

- ۱۹۹۹. فیلم سینمایی Eyes Wide Shut (چشمان کاملا بسته)

تهیه‌کننده و کارگردان: استنلی کوبریک

نویسنده‌ها: استنلی کوبریک و فردریک رافائل

بازیگران: تام کروز، نیکول کیدمن، سیدنی پولاک و ماری ریچاردرسون

برای باز کردن پرونده فیلم سینمایی «چشمان کاملا باز» باید به‌ چند سال قبل، یعنی سال ۱۹۶۸ بازگردیم. آن‌جا که استنلی کوبریک دنبال پیدا کردن ایده‌ی فیلم بعدی خود پس از «۲۰۰۱» بود. او طی همین گشت و گذار، او داستان «رویا» نوشته‌‌ی آرتور شنیتسلر را مطالعه کرد، داستانی که به‌نظر وی مورد خوبی برای اقتباس می‌آمد و او به همین ترتیب حق ساخت این رمان را خریداری کرد. کوبریک در دهه هشتاد، کارگردان سینما یعنی وودی آلن را گزینه مناسبی برای بازی به‌عنوان نقش اول فیلم می‌دانست. این کارگردان سپس به اقتباس فیلمی کمدی از این داستان با بازی استیو مارتین می‌اندیشید. تا اینکه سرانجام در سال ۱۹۹۴ استنلی کوبریک عزم خود را برای اقتباس «رویا» جزم کرد. استنلی کوبریک قصد داشت از یاری همکار خود در فیلم «غلاف تمام فلزی» یعنی مایکل هر برای نگارش فیلمنامه استفاده کند اما مایکل هر به‌دلیل ترس از دستمزد کم و درگیر شدن با یک پروژه طولانی مدت حاضر به همکاری با کوبریک نشد.

استنلی کوبریک مانند اکثر اقتباس‌های پیشین خود، قصد به عمل آوردن اقتباسی چندان وفادارانه را نداشت و تغییراتی در داستان ایجاد کرد. تغییراتی که برای نمونه شامل ویژگی‌های شخصیت‌ها، زمان و مکان داستان می‌شدند. سرمایه‌گذار فیلم جدید استنلی کوبریک همچون اکثر فیلم‌های وی کمپانی برادران وارنر بود و مدیر وقت این کمپانی از کوبریک خواسته بود تا برای فیلم جدیدیش سراغ یک بازیگر مشهور برود. در همان زمان تام کروز و همسرش نیکول کیدمن در لندن بودند که تام کروز با نیکول به دیدار استنلی کوبریک رفت، پس از این ملاقات بود که استنلی کوبریک پیشنهاد بازی در «چشمان کاملا بسته» را به هردوی آن‌ها داد. شرط کوبریک برای تمام بازیگران فیلم آن بود که حین پروسه ساخت فیلم، کسی حق ندارد در پروژه دیگری مشغول به فعالیت باشد. این موضوع آنقدر برای وی مهم بود که دوبازیگرِ جلوی دوربین رفته را به دلیل اینکه این قانون را زیرپا گذاشتند از پروژه حذف کرد و سکانس‌های آن‌ها را بازیگران دیگری دوباره ضبط کرد.

فیلم سینمایی «چشمان کاملا بسته» درباره زوجی است که یکی‌شان ماجراهایی را تجربه می‌کند. داستان «چشمان کاملا بسته» در نیویورک رخ می‌دهد اما از آنجایی که استنلی کوبریک از پرواز می‌ترسید، کل فیلم در لندن جلوی دوربین رفت. البته با این وجود، او افرادی را برای تحقیق به نیویورک می‌فرستاد تا اطلاعاتی همچون عرض خیابان‌ها را جمع‌آوری کنند. ویدیوهایی از نیویورک نیز ضبط شده بود تا در برخی از صحنه‌ها به‌عنوان بک‌گراند تام کروز به نمایش گذاشته شوند. بنابر سخت‌گیری‌های خاص او، فیلمنامه «چشمان کاملا بسته» در جریان فیلمبرداری کاملا دچار بازنویسی شد. او همچون ساخته‌های پیشین خود هرسکانس را بارها جلوی دوربین می‌برد و «چشمان کاملا بسته» نیز فیلمبرداریِ طولانی مدتی داشت. برای نمونه وینسا شا قراردادی دو هفته‌ای داشت اما به دلیل طولانی شدن پروسه فیلمبرداری، دو ماه درگیر این پروژه بود. فیلمبرداری این فیلم سینمایی ۱۵ ماه طول کشید و در این بین، گروه ۴۶ هفته کار بی‌وقفه را نیز تجربه کردند. گفته می‌شود استنلی کوبریک در جریان فیلمبرداری تک‌تکِ المان‌‌های هر نما اعم از مبلمان و رنگ دیوارها را بررسی و چک می‌کرد. این کارگردان گویا توجه ویژه و خاصی به ماسک‌های فیلم و شمایل آن‌ها به‌خرج داده است.

یکی از بازیگران فیلم سینمایی «چشمان کاملا بسته» سیدنی پولاک است. او و تام کروز درباره نحوه آشنایی سیدنی با طرز کار کوبریک می‌گویند وقتی سیدنی به تیم اضافه شد، از پیش درباره کمال‌گرایی بیش از اندازه استنلی کوبریک شنیده بود. پولاک پس از اینکه اولین سکانس خود را تنها در دو ساعت ضبط می‌کند، با خود می‌گوید مطمئن است که کارش طی مدت بسیار کوتاهی در این فیلم تمام می‌شود و بعد می‌تواند به زندگی خود برسد. تام کروز نیز از حضور او به دلیل آنچه که با برداشت اولش رخ داده خوشحال می‌شود، چون فکر می‌کند کارها سریع پیش خواهند رفت.

سپس روز بعد و سکانس دوم فرا می‌رسد، در این سکانس سیدنی پولاک باید از کنار میز بیلیارد به سمت در برود و از تام کروز استقبال کند. پولاک از کوبریک می‌پرسد که در این سکانس باید چطور بازی کند، کوبریک در پاسخ می‌گوید «نمی‌دونم، بذار امتحان کنیم ببینیم چی می‌شه!». پولاک پیشنهاد می‌دهد که با سرعت به سمت در برود و کوبریک نیز از پیشنهاد وی استقبال می‌کند، پس از این اولین برداشت، کوبریک رو به پولاک می‌گوید بهتر نیست کمی آرام‌تر بروی؟ در نتیجه برداشت دوم را نیز می‌گیرند. پس از این برداشت استنلی رو به سیدنی می‌گوید سرعتت خیلی کم نبود؟ و آن‌ها چندین برداشت از همین سکانس و قطعا سکانس‌های بعد از آن می‌گیرند. به این ترتیب سیدنی پولاک کم‌کم با استنلی کوبریک واقعی و کمال‌گرا آشنا می‌شود. سیدنی پولاک از استنلی کوبریک به‌عنوان اولین کمال‌گرای واقعی سینما یاد می‌کند.

استنلی کوبریک در «چشمان کاملا بسته» نیز به سراغ موسیقی کلاسیک رفت. او برای موسیقی ابتدایی قطعه‌ای را از دمیتری شوستاکوویچ برگزید و در ادامه نیز روی آثار گئورگ لیگتی دست گذاشت. او همچنین قصد استفاده از آثار واگنر را داشت، اما سپس منصرف شد. تهیه موسیقی اورجینال «چشمان کاملا بسته» برعهده جاسلین پوک بود.  استنلی کوبریک در تاریخ اول مارسِ ۱۹۹۹ نسخه‌ای از فیلم «چشمان کاملا باز» را به‌همران تام کروز و نیکول کیدمن برای مدیران کمپانی بردران وارنر پخش کرد. استنلی کوبریک شش روز پس از نمایش «چشمان کاملا بسته» به مدیران کمپانی برادران وارنر، در سن ۷۰ سالگی درگذشت.

استنلی کوبریک در زمان ساخت فیلم اطلاعات زیادی را رسانه‌ای نکرد. نسخه‌های مخصوص رسانه‌های فیلم نیز تنها خود فیلم را شامل می‌شدند و هیچ توضیح و اطلاعات اضافه‌ای نداشتند. کمپانی برادران وارنر پس از مرگ کوبریک تبلیغات گسترده‌ای را برای فیلم ترتیب داد. این تبلیغات البته از همان رویکرد کوبریک در ارائه کیت‌های رسانه‌ها که هیچ توضیح اضافه‌ای راجع به فیلم نداشتند تبعیت می‌کردند. کمپانی برادران وارنر تا حد ممکن اجازه انتشار هیچ اطلاعاتی از فیلم را نداد و نقد‌های آن نیز باید یک هفته پس از اکران منتشر می‌شدند. تنها نویسنده مجله تایم اجازه تماشای فیلم را پیدا کرد و مطلبی درباره این فیلم منتشر کرد. آن هم به این دلیل که مجله تایم متعلق به کمپانی مادر شرکت برادران وارنر بود. «چشمان کاملا بسته» در آخر هفته افتتاحیه خود ۲۱ میلیون دلار فروخت و به پرفروش‌ترین فیلم کوبریک در اولین آخرهفته اکران تبدیل شد. «چشمان کاملا بسته» در کشور امریکا ۵۵ میلیون دلار فروخت و در فهرست پرفروش‌ترین فیلم‌های استنلی کوبریک، پس از «۲۰۰۱» ایستاد. فیلم در اکران بین‌الملل فروش بسیار بالاترِ ۱۰۵ میلیون دلاری را تجربه کرد و مجموع فروش «چشمان کاملا بسته» که بودجه‌ای ۶۵ میلیون دلاری داشت به رقم ۱۶۲ میلیون دلار رسید.

استنلی کوبریک کارگردانی بود که فیلم‌های خود را نه تنها پس از پایان تدوین کلی، بلکه گاهی پس از اکران نیز دستخوش تغییر و تدوین مجدد می‌کرد. گفتیم که استنلی کوبریک نها شش روز از پس از نمایش تدوین اولیه فیلم به تهیه‌کننده‌ها درگذشت. برهمین اساس گمان می‌رود که «چشمان کاملا بسته» فیلمی کامل نبوده و استنلی کوبریک درصورت زنده ماندن احتمالا تغییراتی را در فیلم ایجاد می‌کرد و این نکته که در زمان مرگ کوبریک، سه ماه به اکران فیلم باقی مانده بود می‌تواند به این ادعا قوت ببخشد. مایکل هر، همکار کوبریک در «غلاف تمام فلزی» مدعی شده که طی یک ارتباط تلفنی با کوبریک به‌‌نوعی متوجه شده که این کارگردان مجبور است نسخه‌ای از فیلم خود را تام کروز، نیکول کیدمن و تهیه‌کنندگان نشان دهد. گرت براون، مخترع استدی‌کم که در «درخشش» با کوبریک همکاری قابل‌توجه‌ای داشت مدعی است که «چشمان کاملا بسته» فیلمی کامل نیست و کمپانی هالیوودی برادران وارنر این نسخه ناقص را به‌جای تدوین نهایی و مدنظر استنلی کوبریک جا زده است. براون نیز آن فاصله سه ماهه و احتمال بالای اینکه کوبریک تغییراتی در فیلم ایجاد می‌کرد را پیش کشیده است.

جان هارلان، داماد و تهیه‌کنندهِ استنلی کوبریک مدعی شده که کوبریک علاقه زیادی به آخرین ساخته خود داشته و آن را بزرگ‌ترین خدمت خود به هنر سینما به حساب می‌آورد. لی ارمی، بازیگر نقش هارتمن در فیلم «غلاف تمام فلزی» مدعی شده که کوبریک دو هفته پیش از مرگش به او زنگ زده و «چشمان کاملا بسته» را یک افتضاح خوانده و از این گفته که منتقدان او را به‌عنوان ناهار خواهند خورد و زوج کروز-کیدمن در بازیگری افتضاح ظاهر شده است. ادعاهای ارمی توسط دختر استنلی کوبریک و یکی از دوستانش یعنی تاد فیلد که در فیلم نیز بازی کرده، به جد رد شده‌اند. کمپانی برادران وارنر البته با تمام این صحبت‌ها مخالف بود اصرار داشت که کوبریک نسخه نهایی فیلم را پیش از مرگ به آن‌ها تحویل داده است، جز این نیز از این غول هالیوودی انتظار نمی‌رفت. همچنین گفته می‌شود که کمپانی برادران وارنر بخش‌هایی از فیلم را سانسور کرده تا مبادا فیلم رده‌بندی بزرگسال NC-17 (ورود افراد زیر ۱۷ سال اکیدا ممنوع) بگیرد. آن‌ها با سانسورهای خود موفق شدند به هدف تجاری خود برسند و فیلم را با رده‌بندی سنی R (ورود افراد زیر ۱۷ سال با والدین) اکران کنند. این اقدام کمپانی برادران وارنر، صدای منتقدان و سینه‌فیل‌ها را درآورد.  

برخی از منتقدان «چشمان کاملا بسته» را تحویل گرفتند از آن با عناوینی چون «شاهکار» و «یکی از بهترین فیلم‌های کوبریک» یاد کردند. بیش از پنجاه منتقد آن را در فهرست خود از بهترین فیلم‌های سال ۱۹۹۹ قرار دادند. بسیاری از منتقدان از نحوه مواجهه استنلی کوبریک با مضامین فیلم تعریف می‌کردند. اما در آن سمت ماجرا، نقد‌های منفی نیز گریبان فیلم را گرفتند. منتقدانی که برای فیلم نقد منفی نوشته بودند، از ریتم آرام و کند آن می‌گفتند و برخی نیز معتقد بودند برادران وارنر بیش از حد این فیلم را تبلیغ کرد، حال آنکه فیلم انتظارات را برآورده نمی‌کند. لی سیگل درباره نقدهای منفی فیلم گفت احساس می‌کند اکثر منقدان «چشمان کاملا بسته» را براساس تبلیغات آن نقد کرده‌اند، نه خود فیلم. مارتین اسکورسیزی که همواره از ستایش‌گران استنلی کوبریک بوده است، در مقدمه کتاب Kubrick: The Definitive Edition درباره نقدهای وارد شده به «چشمان کاملا بسته» می‌نویسد:

هنگامی که «چشمان کاملا بسته» چندماه پس از درگذشت استنلی کوبریک در سال ۱۹۹۹ اکران شد، فیلم شدیدا دچار بدفهمی شد، که البته این موضوع تعجب‌برانگیز نبود. اگر به گذشته بروید و به واکنش‌هایی که نسبت به فیلم‌های کوبریک در زمان عرضه‌شان رخ داده نگاه کنید (به جز فیلم‌های اول او)، خواهید دید که همه‌ی فیلم‌های وی در ابتدا بد فهمیده شدند. سپس، بعد از پنج یا ده سال این وقوف رخ داد که «۲۰۰۱»، «بری لیندون» یا «درخشش» فیلم‌هایی بودند که نه در پیش از آن مثل‌شان وجود داشت و نه پس از آن تکرار شدند.

پس از مرگ استنلی کوبریک، مستندهای مختلفی درباره او و آثارش منتشر شد. از این مستندها می‌توان به Stanley Kubrick: A Life in Pictures (استنلی کوبریک: یک زندگی در پرتو تصاویر)، Stanley Kubrick’s Boxes (جعبه‌های استنلی کوبریک) و Filmworker (فیلم‌کار) منتشر شده است. بسیاری از اطلاعاتی که در یادداشت حاضر مطالعه کردید، به‌صورت مستقیم و غیرمستقیم از همین مستندها به‌دست رسیده‌اند. مستند «استنلی کوبریک: یک زندگی در پرتو تصاویر» در سال ۲۰۰۱ منتشر شد. این مستند که تام کروز راوی آن است، متشکل از نوعی بیوگرافی تصویری از استنلی کوبریک تا پیش از ساخت فیلم «هراس و هوس» است و سپس به مرور و معرفی فیلم‌های این کارگردان می‌پردازد.

در بخش مربوط به هر فیلم با افرادی اعم از منتقد، کارگردان، اعضای خانواده کوبریک یا بازیگران همان فیلم صحبت می‌شود. اگر توجه کرده باشید، استنلی کوبریک سه فیلم آخر خود را با فاصله‌هایی طولانی نسبت به هم ساخت. ساخت «درخشش» تا «غلاف تمام فلزی» هفت سال و «غلاف تمام فلزی» تا «چشمان کاملا بسته» دوازده سال طول کشیدند. طبق این مستند، در حدفاصل «غلاف تمام فلزی» تا «چشمان کاملا بسته» استنلی کوبریک متحمل فشار گسترده‌ای از سوی رسانه‌ها شد. بسیاری از این می‌گفتند که کارگردان «۲۰۰۱: ادیسه‌ای فضایی» دیوانه شده و در خانه‌ی خود محبوس است. حال آنکه طبق ادعای اعضای خانواده‌ش، استنلی فقط مشغول زندگی بوده و دنبال پروژه‌ای برای ساختن می‌گشته است. آنیا کوبریک، دختر استنلی در همین مستند می‌‌گوید که پدرش قصد داشت پس از «چشمان کاملا بسته» چند مصاحبه بکند تا این فشارهای رسانه‌ای فروکش کنند.

در همین مستند اطلاعات بیشتری از فیلم‌های ساخته نشده‌ی وی به دست می‌رسد. پیش از این اشاره کردیم که استنلی کوبریک قصد ساخت فیلمی درباره «هولوکاست» را داشت. او پس از «غلاف تمام فلزی» فیلمنامه فیلم خود درباره هولوکاست را آماده کرد. استنلی کوبریک این‌بار به‌سراغ کتاب Wartime Lies (دروغ‌های زمان جنگ) نوشته لوییس بگلی رفت و براساس آن فیلمنامه فیلمی به‌نام Aryan Papers (اوراق آریایی) را نوشت. او حتی تا آماده بود که مراحل ساخت فیلم را آغاز کند اما همان زمان استیون اسپیلبرگ ساخت فیلم Schindler's List (فهرست شیندلر) را ساخت و اکران کرد و از آنجایی که بین دو فیلم شباهت‌های مضمونی وجود داشت، استنلی کوبریک ساختن فیلم خود درباره هولوکاست را آغاز نکرد. کریستیان کوبریک، همسر استنلی می‌گوید منصرف شدن وی از ساخت این فیلم دلیل دیگری هم داشت. گویا هولوکاست برای استنلی کوبریک واقعه بسیار دردناکی بوده و این کارگردان به همسر خود گفته که نمی‌تواند آنچه که واقعا خوانده و می‌داند را روایت کند، اصلا چطور می‌توان چنین واقعه دردناکی را به‌تصویر کشید؟ چطور می‌توان به آن تظاهر کرد؟ به گفته کریستین، استنلی کوبریک در زمان آماده‌سازی این فیلم، حال روحی بدی پیدا کرده است.

استنلی کوبریک همچنین قصد ساخت فیلم دیگری را داشت. فیلمی با اقتباس از داستان The Moment of Eclipse (لحظه‌ی کسوف) نوشته‌ی برایان آلدس. او تصمیم داشت براساس این داستان کوتاه، فیلم A.I (هوش مصنوعی) را بسازد، این‌بار اما به‌عنوان تهیه‌کننده. کوبریک تصمیم داشت وظیفه کارگردانی «هوش مصنوعی» را به استیون اسپیلبرگ واگذار کند و خود تهیه آن را برعهده بگیرد. کوبریک و اسپیلبرگ حتی برای ساخت این فیلم با یکدیگر دیدار نیز کردند. از آنجایی که سرعت پیشرفت تکنولوژی در آن سال‌ها بسیار بالا بود، کوبریک تصمیم گرفت چندسالی صبر کند تا فیلم علمی تخیلی خود را با ابزارهای پیشرفته‌تری جلوی دوربین ببرد. به‌این ترتیب او به سراغ آخرین فیلم خود یعنی «چشمان کاملا بسته» رفت.

در مستند «جعبه‌ها» جان رونسان به جنبه‌ای خاص از زندگی استنلی کوبریک می‌پردازد. او در این مستند می‌گوید دستیار استنلی کوبریک در سال ۱۹۹۸ مستنداتی که جان درباره هولوکاست جمع‌آوری کرده است را خواسته است و او نیز با این امر موافقت می‌کند اما یک سال بعد استنلی کوبریک از دنیا می‌رود. سپس جان توسط کریستین کوبریک به خانه‌ی آن‌ها دعوت می‌شود و در آن‌جا با انبوهی از جعبه‌ها مواجه می‌شود. محتوای این جعبه‌ها شامل تحقیقات و مدارک مربوط به فیلم‌های نسبتا متاخر استنلی کوبریک است که توسط خودش و تیمش جمع‌آوری شده‌اند. برای نمونه در این مستند می‌بینیم که ده‌ها جعبه فقط به تحقیقات تصویری فیلم «چشمان کاملا بسته» شامل عکس‌هایی بسیار زیاد از خیابان‌ها و فروشگاه‌ها و آپارتمان‌های لندن اختصاص دارند. یا برای نمونه یک جعبه کامل فقط به عکس دروازه‌های بزرگ اختصاص دارد.

جان می‌گوید گویا که کل لندن در جعبه‌های استنلی قرار گرفته است. جالب‌تر آنکه استنلی کوبریک برای تمام فیلم‌های خود این تحقیقات گسترده را انجام می‌داده، شاهد آنکه در همین مستند تصاویری از تحقیقات تصویری «پرتقال کوکی» یا فیلم ساخته نشده‌ی او درباره هولوکاست نیز می‌بینیم. عکس‌برداری از لندن برعهده مانوئل هارلان، خواهرزاده‌ی استنلی کوبرکی بوده است. در این مستند پای صحبت‌های او درباره کمال‌گرایی خاص استنلی کوبریک می‌نشینیم، او می‌گوید برای یک سال تمام، هر روز کارش عکس‌برداری از لندن بوده است. او می‌گوید کوبریک یک‌بار تصویر کامل یک خیابان را خواسته است. در نتیجه مانوئل یک نردبان بزرگ را در نقاط مختلف خیابان گذاشته و چندین و چند تصویر گرفته است. آن‌ها سپس تمام تصاویر را کنار هم گذاشته‌اند تا تصویر خیابان تکمیل شده است، به‌این‌ترتیب آن‌ها توعی پاناروما از آن خیابان به دست آورده‌اند.

درباره استنلی کوبریک

  • فریم قسمت ۸۳: سینمای استنلی کوبریک
  • فریم ۴۴: از سریال‌هایی برای عاشقان Breaking Bad تا نگاهی به سینمای استنلی کوبریک
  • نگاهی به نبوغ و هنر استنلی کوبریک در ساخت فیلم A Clockwork Orange
  • حقایق جالب فیلم 2001A Space Odyssey - اودیسه‌ فضایی :۲۰۰۱

 

یا مثلا بخشی از جعبه‌ها به مموهای (نامه‌ها) استنلی کوبریک به تیمش مربوط بود. نامه‌های کوچکی که استنلی کوبریک طی آن‌ها وظایف اعضای تیم را به آن‌ها محول می‌کرد. بخشی دیگر از جعبه‌ها به نامه‌های طرفداران اختصاص داشت. روی هر نامه عبارتی نوشته شده بود و به‌این‌ترتیب نامه‌های دسته‌بندی شده بودند، این موضوع نشان از آن دارد که استنلی کوبریک تمام نامه‌ها را خوانده است. او نامه‌ها را طبق مکان ارسال‌شان نیز دسته‌بندی کرده بود. طبق این مستند، استنلی کوبریک حتی میزان تبلیغات فیلم‌های خود را نیز تحت کنترل داشته است. او یک‌بار متوجه شده که تبلیغات یکی از فیلم‌ها کمتر از مقدار تعیین شده چاپ شده‌اند، در نتیجه با پیگیری و محاسبه، این مشکل را ثابت و حل کرده است. در همین مستند، جان مدعی می‌شود که به ۱۸ ساعت ویدیو غیرقابل استخراج دست پیدا کرده است. غیرقابل استخراج به این دلیل که خود استنلی کوبریک آن‌ها را نابود کرده است. گویا این ویدیوها مربوط به پشت صحنه‌ی فیلم «غلاف تمام فلزی» بودند که توسط ویویان کوبریک ضبط شده‌اند. بخش‌هایی از این ویدیوها البته در همین مستند پخش می‌شوند. ویویان پیش از این پشت صحنه فیلم «درخشش» را نیز ضبط کرده بود که اکنون در دسترس است.

پیش از این گفتیم که کوبریک بین تولید سه فیلم آخر خود زمان زیادی صرف کرده است. او در این دوران حدودا ۱۹ ساله کمتر از همیشه در انظار عمومی ظاهر می‌شد و بیشتر وقت خود را در خانه یا سر صحنه فیلمبرداری می‌گذراند. او آن‌قدر از انظار عمومی فاصله گرفته بود که تقریبا کسی نمی‌دانست در آن بازه زمانی استنلی کوبریک چه شکلی است. وی گهگاهی خانه را ترک می‌کرد و در آن زمان نیز به‌جای کارت اعتباری از پول نقد استفاده می‌کرد تا مبادا کسی وی را بشناسد. استنلی کوبریک که در آن فاصله زمانی مشغول پیدا کردن پروژه بعدی خود بوده است، به دستیار خود دستور داده تا گروهی از افراد را به‌عنوان کتاب‌خوان استخدام کند. وظیفه‌ی این افراد این بود که کتاب‌هایی مختلف را مطالعه کنند و سپس گزارشی را تحویل دهند؛ البته خود این افراد نمی‌دانستند که دارند برای استنلی کوبریک کار می‌کنند.

کمال‌گرایی و دقت استنلی کوبریک تا حدی پیش رفته که او حتی جعبه‌هایی با طراحی خاص سفارش داده است، جعبه‌هایی که راحت‌تر باز می‌شوند. در مستند جعبه‌ها همچنین شاهد تصاویری از تحقیقات فیلم «هولوکاست» او هستیم و اطلاعاتی از برخی داستان‌ها به نمایش گذاشته می‌شوند. این داستان‌ها احتمالا ایده‌ها و طرح‌های او برای فیلم‌های بعدی بوده‌اند. مستند سوم Filmworker‌ یا فیلم‌کار است. محور اصلی مستند نه خود استنلی کوبریک، بلکه یکی از دستیاران او به نام لئون ویتالی است. ویتالی در این مستند از سخت‌گیری‌ها، کمال‌گرایی و حساسیت‌های استنلی کوبریک می‌گوید. از کارهایی که‌ برای استنلی کوبریک انجام داده است و تحقیقاتی که برای ساخت هر فیلم صورت گرفته‌اند و اینکه او اکنون وظیفه نظارت بر بازسازی و مرمت آثار استنلی کوبریک را دارد. همانطور که پیش‌تر اشاره شد، این مستند بیش از آنکه به استنلی کوبریک مربوط باشد، به لئون ویتالی می‌پردازد.

استنلی کوبریک شش روز پس از نمایش «چشمان کاملا بسته» به مدیران کمپانی برادران وارنر، در سن ۷۰ سالگی درگذشت. در مورد مرگ این کارگردان نام‌آشنا نیز تئوری‌هایی مطرح شده‌اند، برخی می‌گویند استنلی کوبریک با مرگ طبیعی از دنیا نرفت، بلکه به قتل رسید. دلیل رسمی مرگ استنلی کوبریک اما سکته قلبی اعلام شده است.

 


 

افزودن دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

HTML محدود

  • You can align images (data-align="center"), but also videos, blockquotes, and so on.
  • You can caption images (data-caption="Text"), but also videos, blockquotes, and so on.
2 + 0 =
Solve this simple math problem and enter the result. E.g. for 1+3, enter 4.