از خانههای جنزده تا وحشتهای روانشناختی؛ با معرفی بهترین فیلم های ترسناک ۲۰۲۰ همراه میدونی باشید.
سال ۲۰۲۰ با وجود همهی چوبهایی که شیوع کرونا لای چرخِ صنعت فیلمسازی کرد، کماکان میزبان تعداد قابلتوجهای از فیلم های ترسناکِ متنوع بود؛ واژهی کلیدی در اینجا «متنوع» است. تقریبا هر زیرژانری که فکرش را کنید یک نماینده داشت؛ از یکی-دوتا اسلشر اولداسکول که خونِ نحسِ کلاسیکهای این ژانر در رگهایشان جریان دارد تا وحشتِ نیهیلیستی چارلی کافمن؛ از بادی هاررِ کراننبرگی تا ناشناختگی لاوکرفتی؛ از هیولاهای سابقهدار تا مادران شرور؛ جمعِ زامبیها، ارواح خبیث، قاتلان نقابدار، بیگانگان فضایی، تکنولوژیهای ویرانگر، زیرزمینهای مخوف، دانشمندان پلید، بیماریهای واگیردار، انگلهای ناشناخته، گرگینهها، خانههای جنزده، مکانهای چندشآور و بچههای مورمورکننده حسابی جمع بود. سال ۲۰۲۰ تقریبا برای هر ذائقهای یک چیز داشت و دست هیچکس را رد نکرد. ناسلامتی ۲۰۲۰ سالی بود که به دو دهه انحطاط فیلمهای هیولایی یونیورسال پایان داد! مگر برای کوبیدنِ مهر موفقیت بر پروندهی ژانر وحشت در سال ۲۰۲۰، به مدرکی قویتر از این هم نیاز داریم؟ پس، این شما و هم این ۲۲تا از بهترین فیلم های ترسناک 2020 که به ترتیب حروف الفبا ردهبندی شدهاند:
مقاله به روزرسانی شده ترسناک ترین فیلم های 2022 را اینجا بخوانید.
بهترین فیلم های ترسناک 2020
۲۲- فیلم #ALIVE
فیلم هشتگ زنده
کارگردان: ایل چو
نویسنده: ایل چو، متیو نِیلور
بازیگران: یوآن، پارک شین-هه
میانگین امتیازات #Alive در IMDB: ۶/۲
خلاصه داستان: گسترش سریعِ یک بیماری ناشناخته در سراسر شهر به آشوبی غیرقابلکنترل منجر شده است، اما یک بازمانده در انزوای آپارتمانش زنده است. این فیلم داستان اوست.
هشتگ زنده فیلم چندان رضایتبخشی نیست، اما نه تنها تهیهی فهرستی از بهترین فیلم های ترسناک 2020 بدون حضور یک فیلم زامبیمحور کامل نمیشود، بلکه در سالی که شبهجزیره، دنبالهی موردانتظارِ قطار بوسان به یکی از ناامیدکنندهترین فیلمهای سال تبدیل شد، هشتگ زنده در مقایسه با دیگر فیلمِ زامبیمحورِ کرهای ۲۰۲۰ بهطور اتوماتیک خیلی بهتر از چیزی که واقعا است به نظر میرسد. هشتگ زنده اگر فقط کمی از خودش شخصیت داشت یا توئیستِ تازهای در فرمولِ تاریخ فیلمهای زامبیمحور ایجاد میکرد میتوانست به چیزی به مراتب منحصربهفردتر تبدیل شود. اما در عوض، این فیلم بیش از اندازه متوسط است؛ با اینکه فیلم به عنوان روایتگرِ داستان قرنطینهی تنهایی یک نفر در جریان همهگیری یک ویروس مرگبار، در دوران کرونا بهروزتر و همدلیبرانگیزتر از هر زمانِ دیگری است، اما آنقدر در این بخش تهی است که تماشای اکشنهای زامبیمحورش خیلی سرگرمکنندهتر از تقلاهای درونی شخصیتهای انسانیاش از آب در آمدهاند. داستان پیرامونِ پسر جوانی به اسم جونئو میچرخد؛ یک نِرد پیسی گیمرِ استریمر که در یک مجتمع مسکونی در سئول زندگی میکند.
مقالات مرتبط
- نقد فیلم #Alive
پس از اینکه جونئو از بالکن خانهاش، تبدیل شدن مردم به هیولاهای گوشتخوارِ بیمغز را تماشا میکند، باید برای بقا تصمیم بگیرد. اما یک گیمر کلهپوک که مهارتهایش به محیطِ مجازی بازیهای ویدیویی محدود شده است چه شانسی در برابر زامبیهایی که نمیتواند آنها را با فشردنِ کلیدهای جویاِستیکش بکشد دارد؟ بنابراین استراتژی او برای بقا، صبر کردن تا رسیدن کمک است. اما این استراتژی برای مدت زیادی کارساز نیست؛ مخصوصا در رابطه با دشمنانِ نامُردهای که هیچ عجلهای تا ته کشیدن آذوقهی جونئو ندارند. اکثر فیلمهای زامبیمحور پیرامونِ گشت و گذرِ تعلیقزای بازماندگان در فروشگاهها و ترسیم مناظرِ هولناکی از دنیایی ویرانشده جریان دارند. اما اینجا روزهای جونئو به کسالتبارترین حالتِ ممکن در حصار آپارتمانش در انتظار تغییری که هیچوقت اتفاق نمیاُفتد میگذرد. نتیجه فیلمی است که احساسات سرراستش، دغدغهی تماتیکِ سادهاش، اکشنهای کارراهاندازش، روایت غیراورجینالش و چهرهپردازی پُرجزییات ارتشِ زامبیهای کابوسوارش به چیزی منجر شده که برای انتظارات پایین ساخته شده است و لذت بُردن از آن به پذیرفتنِ این حقیقت که این فیلم چیزی بیش از یک ماجراجویی زامبیمحور قابلتماشا اما غیراستثنایی نیست بستگی دارد.
۲۱- فیلم Come Play
فیلم بیا بازی
کارگردان: جیکوب چِیس
نویسنده: جیکوب چِیس
بازیگران: گیلیان جیکوبس، جان گلنجر جونیور، آزی رابرتسون
میانگین امتیازات Come Play در IMDB: ۵/۷ | میانگین امتیازات در متاکریتیک: ۵۸ از ۱۰۰
خلاصه داستان: اُلیور یک پسربچهی مبتلا به اُتیسم و فاقد قدرت تکلم است که تقریبا کاملا به وسیلهی آیپد و اسمارتفونش با دیگران ارتباط برقرار میکند. پس از اینکه هیولای مرموزی معروف به «لَری» سعی میکند از وسائل الکترونیکیِ اُلیور بهعنوان دروازهای برای ورود به دنیای آنها و ربودنِ او استفاده کند، والدینِ اُلیور باید برای نجات پسرشان دست به کار شوند.
بیا بازی فیلمی است که آن را با وجود ضعفهایش برای تبدیل شدن به چیزی بهتر تشویق میکردم. اما فیلمی که امیدوارکننده آغاز شده بود و تحسینآمیز ادامه پیدا کرده بود، بالاخره در برابر هجوم نقاط ضعفش از پا در میآید و بیننده را نه با هیجان ناشی از تبدیل شدن به چیزی که پتانسیلش را نشان داده بود، بلکه با حسرت دیدن چیزی که میتوانست باشد بدرقه میکند. بیا بازی جایی در بین طرف روانشناختی و اتمسفریک ژانر وحشت و طرف هالیوودی و جامپاِسکرمحور این ژانر قرار میگیرد؛ این فیلم هم دیاناِی بابادوک را به ارث بُرده است و هم دنبالهروی مکتب کانجرینگهای جیمز وان است؛ هم اهداف تماتیک جاهطلبانهای در سر میپروراند و هم میخواهد به یک تونل وحشتِ مفرح تبدیل شود. اما کاملا در برقراری تعادل در رویکردهای متناقضش موفق نیست. بزرگترین و شاید تنها نقطهی قوت بیا بازی تسلط جیکوب چیس بر اصول خلق ستپیسهای جامپاسکرمحور که فیلمهای کانجرینگ، آنها را دوباره ترند کردند است. در دورانی که به ندرت میتوان فیلمی را پیدا کرد که این فرمول را با خلاقیت و رعایت قواعد تعلیقآفرینی اجرا کند، بیا بازی به یکی از نمونههای کمیابش تبدیل میشود.
مقالات مرتبط
- نقد فیلم Come Play - بیا بازی
بیا بازی شامل نه یکی و نه دوتا، بلکه چندتا از استانداردترین و اصولیترین (اما نه الزاما بهترین) ستپیسهای ترسناک این ژانر در چند وقت اخیر است. آنها شاید چیزهای بیسابقهای که قبلا نمونهشان را ندیدهایم نباشند، اما از چنان کوریوگرافی منظم و قاعدهمندی بهره میبرند که نشان از خوشذوقی و اشتیاق فیلمساز از انجام کارش دارند. در حالی این نوع ستپیسها در اکثر فیلمهای عامهپسند شتابزده، سردرگمکننده و بیهدف هستند که آنها پُرجزییاتترین و حرفهایترین قسمتهای بیا بازی را تشکیل میدهند. با این وجود، دغدغههای تماتیک فیلمساز بیش از هستهای که داستان سوخت ترسناکش را از آن تامین میکند، همچون ریسمان نازک و باریکی که صرفا از آن جهت متصل کردن یک سری سکانسهای منزوی به یکدیگر مورد استفاده قرار گرفته است احساس میشود. لری حکم گردآوری همهی مواد لازم برای ارائهی یک تجربهی ترسناک قوی را دارد، اما بهرهبرداری چیس از این هیولا به چیزی فراتر از یک روح خبیث کلیشهای دیگر صعود نمیکند. با وجود این، همان سکانسهای منزوی به حدی استاندارد هستند که بتوانیم جایی در این فهرست برای بیا بازی کنار بگذاریم.
۲۰- فیلم Come True
فیلم به حقیقت بپیوند
کارگردان: آنتونی اِسکات برنز
نویسنده: آنتونی اسکات برنز
بازیگران: لندون لیبران، جولیا سارا اِستون
میانگین امتیازات Come True در IMDB: ۶/۸
خلاصه داستان: یک دختر نوجوانِ فراری برای پایان دادن به کابوسهای آزاردهندهاش داوطلبِ شرکت در یک تحقیقات علمی در زمینهی مطالعهی خواب میشود.
اوضاعِ یک دختر دبیرستانی به اسم سارا تعریفی ندارد: او به دلایل نامعلومی از مادرش دوری میکند که به این معنی است که او یا پیش دوست صمیمیاش زوئی میماند یا در پارک میخوابد. او سر کلاس چُرت میزند، نوشیدن چندین لیوان قهوه کمکی بهش نمیکنند، توسط همکلاسیهایش تمسخر میشود و وضعیتش هیچ نشانهای از بهبودی نشان نمیدهد. اما مهمتر از همه، کابوسهای وحشتناکی که به خوابهای سارا تجاوز میکنند، امانش را بُریدهاند. با این حال، شاید او بتواند راهحل مشکلش را در لابراتور مطالعهی خوابِ دانشگاه که در آن شرکت کرده است پیدا کند. این لابراتور پُر از سیمها و کابلهای منتهی به دستگاهها و مانیتورهای سیآرتیِ رتروفوتوریستی مخوفی است که شبیه تکنولوژیهای یافتشده در فیلمهای دیوید کراننبرگ یا مجموعهی بیگانه به نظر میرسند. خواب سارا و تعدادی از دیگر داوطلبان توسط گروهی از دانشجویانی به رهبری شخص مرموزی به اسم دکتر مییر مورد نظارت قرار میگیرد.
گرچه سارا از هدف واقعی این مطالعه و گردانندگانش بیاطلاع است؛ اما چیزی که مشخص است این است که کابوسهای او از وقتی به این برنامه پیوسته بهطرز فزایندهای بدتر شدهاند. آیا این مطالعه به بهبودیاش منجر خواهد شد یا ویرانی هرچه بیشترش را رقم خواهد زد؟ این آغازی است بر گشتوگذارِ اتمسفریک این فیلم در هزارتوی ناخودآگاه کاراکترهایش که بینندگانش را با روایت آرامسوزش درون خلسهای مضطربکننده غرق میکند. سکانسهای کابوسِ به حقیقت بپیوند با اختلاف بهترین ویژگی فیلم هستند. تکتک آنها به روش یکسانی فیلمبرداری شدهاند: یک برداشت بلندِ بیوقفه که سارا را در فضاهای بسته و باریکی که با لامپهای ضعیف فلورسنت به زور روشن شدهاند به تصویر میکشد. اما هر بار که به این محیطهای یکسان بازمیگردیم، آنها تحول یا جهشیافتگی خاصی را پشت سر گذاشتهاند؛ افراد سایهواری که در گوشهها پرسه میزدند، حالا نزدیکتر هستند یا مخدوش شدهاند؛ محیط نیز به مرور خشنتر میشود. این تصاویر در ترکیب با موسیقی «سینتویو»محور فیلم و استفادهی بازیگوشانهاش از نورهای نئونی به تجربهای منجر شده که گرچه همیشه رضایتبخش نیست (مخصوصا پایانبندیاش)، اما در بهترین لحظاتش همچون غنیمت کشفنشدهای از قلبِ سینمای وحشتِ اولداسکولِ دههی هشتاد احساس میشود و از بهترین فیلم های ترسناک 2020 است.
۱۹- فیلم Freaky
فیلم عجیبوغریب
کارگردان: کریستوفر لندون
نویسنده: کریستوفر لندون، مایکل کندی
بازیگران: وینس وان، کتلین نیوتون
میانگین امتیازات Freaky در IMDB: ۶/۳ | میانگین امتیازات در متاکریتیک: ۶۶ از ۱۰۰
خلاصه داستان: پس از اینکه بدن یک دختر جوان دبیرستانی بهشکلی جادویی با یک قاتلِ سریالی مرگبار تعویض میشود، او متوجه میشود که کمتر از ۲۴ ساعت برای جلوگیری از دائمی شدن این تغییر فرصت دارد.
فیلمهای کریستوفر لندون همیشه حاوی عنصری گیکپسندانه هستند. او به عنوان یکی از فیلمنامهنویسان فیلم بسیار مفرح دیستربیا (Disturbia) که پنجرهی عقبیِ آلفرد هیچکاک را بهطرز ماهرانهای با کلیشهی «نوجوانِ افسرده در حومهی شهر» ترکیب کرده بود، علاقهی فراوانی به ساخت کمدیهای سیاه براساس کلیشههای آشنای کلاسیکهای ژانر وحشت دارد؛ این موضوع اخیرا دربارهی روز مرگت مبارک و دنبالهاش که کلیشههای سینمای اسلشر را با ساختار روایی روز موشخرما ترکیب کرده بود نیز صدق میکرد و این روند با جدیدترین فیلمش نیز ادامه یافته است؛ اینبار او با عجیبوغریب، زیرژانر اسلشرِ دبیرستانی را با کمدی «تعویض بدن» ترکیب کرده است. به عبارت دیگر، با فیلمی طرفیم که حکم فرزندِ نوستالژیک، پُرارجاع و خونآلود جمعه سیزدهم و جمعهی عجیبوغریب را دارد. وینس وان نقش یک قاتلِ سریالی نقابدار که در شهر محل فعالیتش به «قصاب بلیسفیلد» معروف است را برعهده دارد. کاترین نیوتون نیز نقش میلی، یک دختر درونگرا و طردشدهی قربانی قُلدری را ایفا میکند.
مقالات مرتبط
- نقد فیلم Freaky - عجیب و غریب
وقتی قاتل سریالی داستان، میلی را با چاقوی جادوییاش زخمی میکند، جای آنها با قرار گرفتن یک آدمکش بیرحم در بدن یک دختر نوجوان و انتقال ذهنِ یک دختر توسریخور به بدنِ یک قاتل مخوف، با یکدیگر عوض میشود. گرچه عجیبوغریب از لحاظ داستانگویی حاوی نوآوری غافلگیرکنندهای نیست، اما نه تنها لندون جذابیتهای بالفطرهی نهفته در فرمول تعویض بدن را به خوبی اجرا میکند، بلکه تماشای کمدی فیزیکی وینس وان که بهطرز باورپذیری وحشتزدگی یک دختر نوجوان را ترسیم میکند و همچنین، تماشای نیوتون که با کُتِ چرمی اغواکنندهاش، موهای دُم اسبیاش، رُژ لب سرخش و شرارتی که در چشمانش برق میزند، نقش دختری با غریزهی آدمکشی را ایفا میکند، عجیبوغریب را به فیلم جذابی تبدیل کردهاند. بزرگترین دستاورد عجیبوغریب به عنوان فیلمی که چه از لحاظ وحشت و چه از لحاظ کُمدی، کار جدیدی انجام نمیدهد این است که ثابت میکند عناصر تشکیلدهندهی اولداسکولش کماکان میتوانند بدون اینکه تاریخمصرفگذشته احساس شوند، به نتیجهی لذتبخشی منجر شوند. این عنصر برای افزودن آن به جمع بهترین ترسناک ترین فیلم های 2020 کافی است.
۱۸- فیلم His House
فیلم خانهی او
کارگردان: رِمی ویکس
نویسنده: رمی ویکس
بازیگران: سُوپ دیریسو، وونمی موساکو
میانگین امتیازات His House در IMDB: ۶/۵ | میانگین امتیازات در متاکریتیک: ۷۲ از ۱۰۰
خلاصه داستان: بول ماجور و همسرش ریال، زوج پناهجویی هستند که به سختی از محل زندگی جنگزدهشان در سودان جنوبی میگریزند و به اروپا مهاجرت میکنند، اما در وفق پیدا کردن با زندگی جدیدشان در خانهی دولتیشان در انگلستان که گویی با ارواح خبیث تسخیر شده است با مشکل مواجه میشوند.
خانهی او پیرامون ازدواجی که کالبدش با ارواحِ یک ترومای مشترک تسخیر شده میچرخد؛ فیلمساز این رابطهی سمبلیک را بهطرز کم و بیش خندهداری در نخستین سکانس فیلم ترسیم میکند. بول ماجور در حالی از کابوس بیدار میشود که همسرش ریال، سرش را در آغوش گرفته است و به او دلداری میدهد. همسرش میپرسد: «داشتی خواب چی رو میدیدی؟» بول یک دروغ مصلحتی میگوید؛ یکی از همان انواعِ بیضررش که زوجها معمولا برای سر باز زدن از بیان حقیقتی نگرانکننده به هم میگویند. او میگوید که خوابش دربارهی روز عروسیشان بود. همسرش با شوخطبعی جواب میدهد: «این همهی جیغهاتو توجیه میکنه». خانوادهی ماجور آوارگانی از جنوب سودان هستند که در حادثهی تراژیکِ قایق که در کابوس بول میبینیم فرار کرده بودند. دخترشان در این حادثه غرق میشود. آنها حالا در یک خانهی دولتی در یک شهر بینام در انگلستان زندگی میکنند.
مقالات مرتبط
- نقد فیلم His House - خانه او
ظاهرا خانهی پوسیده و پُر از سوسکی مثل این، یکی از همان خانههای تیپیکالی است که دولت به افرادی مثل این خانواده اجاره میدهد؛ از مامور رسیدگی به پروندشان که با لحن خودبرترپندارانهای با آنها صحبت میکند تا نوجوانان سیاهپوست بریتانیایی که در پاسخ به درخواست کمک ریال، فریاد میزنند: «برگرد آفریقا». آنها هرگز نمیتوانند به آفریقا برگردند، اما هرگز در اینجا هم احساس تعلق داشتن و پذیرفته شدن نخواهند کرد. آنها بهطرز بلاتکلیفی در برزخِ غربت دست و پا میزنند. در این شرایط است که خانهی آنها مورد هجوم موجود خبیثی معروف به «جادوگر» قرار میگیرد که استعارهی آشکاری از دردهای ملتهب این کاراکترها است و رابطهی زناشویی آنها را تا سر حد فروپاشی تحت فشار قرار میدهد. خانهی او با افشای تدریجی گناهانی که این زن و شوهر در جریان فرار خطرناکشان مرتکب شدهاند، نه تنها رابطهمان با آنها را گِلآلودتر از گذشته میکند، بلکه تصویر دقیقی از وحشتِ مهاجرت و ظلم و انزوای ادامهاش ترسیم میکند. تصویر پیچیدهای که نشان میدهد ما غریبههایی هستیم هرگز قادر به فهمیدن واقعی درد مشترک این خانواده و کارهایی که برای بقا و عشق قادر به انجامشان بودند نخواهیم بود. نتیجه، یکی از بهترین فیلم های ترسناک ۲۰۲۰ است.
۱۷- فیلم Host
فیلم میزبان
کارگردان: راب سَوِج
نویسنده: راب سَوِج، جِما هرلی
بازیگران: هِیلی بیشاپ، جِما مور، اِما لوییز وب
میانگین امتیازات Host در IMDB: ۶/۶ | میانگین امتیازات در متاکریتیک: ۷۳ از ۱۰۰
خلاصه داستان: شش دوست در جریان قرنطینهی دوران کرونا یک میانجی را برای اجرای جلسهی احضار روح از طریقِ چت تصویری گروهی استخدام میکنند. گرچه آنها در ابتدا همهچیز را به شوخی میگیرند، اما تهاجم ارواح شیطانی به خانههایشان باعث میشود به تدریج به این نتیجه برسند که شاید از این شب جان سالم به در نخواهند بُرد.
در زمانی که اکران کانجرینگ ۳ تا سال ۲۰۲۱ با تاخیر مواجه شده بود، میزبان بهعنوان یک فیلم ماوراطبیعهی مفرح، به بهترین جایگزینش تبدیل شد. میزبان همزمان از لحاظ ساختاری مینیمالیستیترین (فیلمی در زیرژانر «سینمای لپتابی»)، از لحاظ محتوایی بهروزترین (چت ویدیویی چندتا دوست در فرنطینهی کرونا) و از لحاظ نتیجهی نهایی، غافلگیرکنندهترینشان نیز است. میزبان، نخستین فیلمِ بلندِ راب سَـوِج، از آن فیلمهایی است که صحبت کردن دربارهی آن بدون فرستادن سیگنالهای اشتباه به خواننده سخت است؛ از یک طرف به عنوانِ فیلمی با جثهی کوچک، بودجهی ناچیز، ساختارِ محقر، مقیاس بسته و هدف غیربلندپروازانهاش، خیلی شگفتانگیزتر و چشمگیرتر از آن چیزِ بیاعتنایی که در نگاهِ نخست به نظر میرسد است، اما در آن واحد چیزی عمیقتر، نبوغآمیزتر و ماندگارتر از چیزی که در نگاهِ نخست به نظر میرسد نیز نیست! مهمترین رازِ راندمانِ بالای میزبان از خودآگاهی سازنده از دو خطر مُهلکی که فیلمهای سینمای لپتاپی را تهدید میکند و تلاش برای متحول کردنِ آنها از نقطه ضعف، به نقطهی قوتِ فیلمش نشئت میگیرد.
مقالات مرتبط
- نقد فیلم Host - میزبان
اولی طولِ فیلم است؛ ساختارِ جمع و جور و فشردهی فیلمهای سایبرنچرال بهگونهای است که برای روایتِ داستانهای بلندمدت ساخته نشدهاند و فیلمهای این زیرژانر خیلی در برابر یکنواخت شدن و درجا زدن آسیبپذیر هستند. آنها به همان اندازه که میتوانند در کوتاهمدت، زبر و زرنگ، کنجکاویبرانگیز و کوبنده باشند، به همان اندازه زیر بارِ داستانهای طولانی کمر خم میکنند. آنها برای توجیه تکنیکِ محدودکنندهشان، به ریتمِ تند و آتشین و شلیکِ مسلسلوارِ ایدههای متنوع نیاز دارند. خوشبختانه میزبان با آگاهی از این خطر فقط ۵۶ دقیقه (یا به اندازهی یک اپیزود از یک سریالِ باپرستیژ) طول دارد. نتیجه به یک فیلمنامهی کوتاه اما متراکم و مختصر اما مفید منجر شده است که نه تنها برای به راه افتادن وقت تلف نمیکند، بلکه وقتی بالاخره روی دور میافتد، حکمِ ترن هوایی سراسیمه و پُرجنب و جوشی را دارد که تا زمانی که به انتهای مسیرش نرسیده از حرکت نمیایستد؛ سِتپیسهای ترسناکِ فیلم که با ضرباهنگِ منظم و رو به جلویی یکی پس از دیگری کاشته میشوند و به نتیجهگیری میرسند، آن را به یکی از بهترین فیلم های ترسناک 2020 تبدیل میکنند.
۱۶- فیلم I'm Thinking of Ending Things
فیلم دارم به تموم کردن چیزها فکر میکنم
کارگردان: چارلی کافمن
نویسنده: چارلی کافمن
بازیگران: جسی باکلی، جسی پِلمونز، تونی کولت
میانگین امتیازات I'm Thinking of Ending Things در IMDB: ۶/۶ | میانگین امتیازات در متاکریتیک: ۷۸ از ۱۰۰
خلاصه داستان: زن جوانی که به فکر بهم زدن رابطهی عاشقانهاش با نامزد غیررسمیاش است، همراه با او به خانهی والدین پسر در مزرعهای دورافتاده سفر میکند. زن در آنجا با چیزهایی مواجه میشود که به تدریج هر چیزی که فکر میکرد دربارهی خودش و نامزدش میداند را زیر سوال میبرد.
یک مرد در حالی که در یک بزرگراه برفی و یخزده رانندگی میکند، به همراهش میگوید: «به خاطر همینه که سفرهای جادهای رو دوست دارم. خوبه که به خودت یادآوری کنی که دنیا بزرگتر از داخلِ سر خودته». این بدهبستان که البته با توجه به اینکه به نظر میرسد مرد مشغول بلند بلند زمزمه کردن افکار خودش برای خودش است، شبیه بدهبستان نیست، نقش یکی از بسیار سرنخهای فیلمساز برای سر در آوردن از واقعیت سُست و راوی غیرقابلاعتمادِ این فیلم را ایفا میکند. جدیدترین وحشت اگزیستانسیالِ چارلی کافمن که اقتباس غیروفادارانهای از رُمانی به همین نام است، خط داستانی آشنای «پسری با دختری آشنا میشه، پسر دختر رو به دیدن والدینش میبره و رابطهی اونا از هم پاشیده میشه» را برمیدارد و از آن برای پرداختن به موضوعات عمیقتری در باب حافظه، خاطرات، هویت، فلاکتِ بالفطرهی زندگی، خودآگاهی و مرگ استفاده میکند و همزمان به همان اندازه که تماشاگر را با روایت معمایی و سورئالش، سردرگم و آشفته ترک میکند، به همان اندازه هم موفق میشود او را به گریه بیاندازد.
مقالات مرتبط
- نقد فیلم I'm Thinking of Ending Things
اما مهمترین احساسی که بیوقفه در سراسرش وجود دارد، وحشت است؛ وحشتی که سوختش را از گلاویز شدن کاراکترهایش با بزرگترین سوالات فلسفی بشریت تامین میکند. جهانبینی چارلی کافمن را دقیقا نمیتوان با صفت «خوشبین» توصیف کرد، اما او تاکنون در طول دوران حرفهایاش به اندازهی دارم به تموم کردن چیزها فکر میکنم، اینقدر بدبین نبوده است. این فیلم که در حقیقت حکم به درازا کشیدن تقلای طاقتفرسا و زجرآور یک نفر در لحظات پیش از خودکشیاش را دارد، نامرسومترین فیلم ترسناک 2020 است. در نقطهای از فیلم یکی از کاراکترها میپرسد چرا انسانها به عنوان تنها گونهی جانوری که از مرگ اجتنابناپذیرشان آگاه هستند، همزمان تنها جانورانی هستند که قادر به اُمیدواریاند؟ جراحی هنرمندانهی کافمن برای برهنه کردن ماهیت شکنندهی واقعی بشر به نمای پایانیای منتهی میشود که مدعی تصاحبِ لقبِ ساکنترین و در عین حال متلاطمترین نمای پایانی سینمای ۲۰۲۰ است.
۱۵- فیلم Possessor
فیلم متصرف
کارگردان: برندون کراننبرگ
نویسنده: برندون کراننبرگ
بازیگران: اَندریا رایزنبورو، کریستوفر اَبوت، جنیفر جیسون لی
میانگین امتیازات Possessor در IMDB: ۶/۵ | میانگین امتیازات در متاکریتیک: ۷۲ از ۱۰۰
خلاصه داستان: تاسیا واس، آدمکشِ نخبهی یک سازمان مخفی است؛ آنها از تکنولوژیِ ایمپلنتِ مغزی پیشرفتهی این سازمان برای به دست گرفتن کنترل بدنِ دیگران و استفاده از آنها به عنوان سلاحهای یکبارمصرف برای کُشتن اهدافشان از راه دور استفاده میکنند.
دومین تجربهی کارگردانی برندون کراننبرگ، شیفتگیاش با تقاطع تکنولوژی و بشریت را ادامه میدهد. این فیلم که منتقدان به درستی از آن به عنوان مخلوطی از مندی (Mandy)، اینسپشن و شبح درون پوسته (Ghost in the Shell) یاد کردهاند، از یک طرف آنقدر به پتانسیلهای ایدهی مریضش مینازد که به شکوفایی همهی آنها دست پیدا نمیکند، اما از طرف دیگر، تماشای اَندریا رایزنبورو و کریستوفر اَبوت که سر تصاحب ذهن و بدنِ یکدیگر درگیر جنگی عمیقا خونآلود میشوند تماشایی است. این فیلم که تداعیگر همان جنس از بادی هاررِ خشونتبارِ بیپروایی که برندون از سینمای پدرش به ارث بُرده است، در یک دنیای افسرده و سردِ رِتروفوتوریستی که براساس تصورِ گذشتگان از تکنولوژی آیندگان ساخته شده است جریان دارد. داستان به قاتلی به اسم تاسیا میپردازد که برای یک سازمان مخفی کار میکند؛ این سازمان به یکی از هولناکترین و در عین حال امنترین و ایدهآلترین تکنولوژیهای آدمکشی که تاریخ سینما به خودش دیده است دست یافته است.
مقالات مرتبط
- نقد فیلم Possessor - متصرف
نحوهی کار این دستگاه به این شکل است که قاتل با استفاده از آن کنترل بدنِ یک نفر را به دست میگیرد و از او به عنوان آواتاری برای کُشتن قربانیاش از راه دور و سپس، خودکشی آلت قتل استفاده میکند. در نتیجه، قاتلان این سازمان، آدمکشیهایشان را بدون حضور در صحنهی جرم و با فراهم کردن مجرم حاضر و آماده و سناریوی متقاعدکنندهای برای پلیس انجام میدهند. متصرف زمانی در بهترین حالتش قرار دارد که کراننبرگ با تصویرسازیهای جنونآمیزش به ایدهی انتزاعی گلاویز شدن دو ذهن سر کنترل یک پوسته جلوهای فیزیکی میبخشد. برای کراننبرگ اهمیت ندارد که این تکنولوژی دقیقا چگونه کار میکند؛ چیزی که برای او اهمیت دارد این است که استفاده کردن از آن چه «احساسی» دارد. او دگردیسیها و تجاوز کاراکترها به اعصابِ خصوصی یکدیگر را به سمفونی گروتسکی از ترفندهای فیلمبرداری و جلوههای ویژهی واقعی تبدیل میکند؛ بدنها به درون گوشتِ مایع ذوب میشوند؛ هزاران چهره در کشیدن یک جیغِ واحد شرکت میکنند؛ جمجمهها مثل ماسکهای پلاستیکیِ توخالی فرو میروند. نتیجه، داستان زنی است که باید از آخرین ذرهی باقیمانده از انسانیتش برای در آغوش کشیدن هویت بیرحم حقیقیاش دست بکشد. از حضور فیلمی از خانوادهی کراننبرگ در بین بهترین فیلم های ترسناک 2020 خوشنودیم.
۱۴- فیلم Relic
فیلم یادگار
کارگردان: ناتالی اِریکا جیمز
نویسنده: ناتالی اِریکا جیمز، کریستین وایت
بازیگران: رابین نِوین، اِمیلی مورتیمر، بلا هیتکوت
میانگین امتیازات Relic در IMDB: ۶ | میانگین امتیازات در متاکریتیک: ۷۷ از ۱۰۰
خلاصه داستان: پس از اینکه مادربزرگ یک خانواده که با زوال عقل دست و پنجه نرم میکند، موقتا گم میشود، دختر و نوهاش برای یافتن او به خانه بازمیگردنند. بازگشت آنها به خانه همانا و جدال آنها با دردها و پشیمانیها و دلخوریهای خانوادگی گذشته که اتاقها و راهروهای این خانه را تسخیر کردهاند نیز همانا.
داستان حول و حوشِ زنی به اسم کِی میچرخد که همراهبا دخترش سَم به دیدنِ مادرش اِدنا که ظاهرا گمشده است میرود؛ اِدنا که پس از مرگِ پدرِ کِی تنها زندگی میکند و با بیماری فراموشی دستوپنجه نرم میکند، چند روزی میشود که توسط همسایههایش دیده نشده است. گرچه کِی مستقیما چیزی نمیگوید، اما از رفتار و حالاتش مشخص است که احساسِ خوبی از بازگشتِ به این خانه ندارد و شاید حتی آنقدرها هم از گمشدنِ مادرش و سرنوشتِ نامعلومش نگران نیست. او به هر گوشهای از خانه که مینگرد، با هجومِ احساسی زننده مواجه میشود که برای لحظاتی در یک نقطه متوقفش میکند. کِی با یک تناقض گلاویز است؛ او از یک طرف طبیعتا باید نگرانِ ناپدید شدنِ مادرش باشد، اما از طرف دیگر رابطهی مادر و دختریشان در گذشتِ سالها آنقدر کمرنگ شده که آنها برای یکدیگر غریبه هستند. به عبارت دیگر، اِدنا برای کِی حکمِ دردسرِ طاقتفرسایی را دارد که او فقط به خاطر رابطهی خونیاش نمیتواند به آن پشت کند، وگرنه در حالتِ عادی هیچ انگیزهای برای ماندن ندارد.
مقالات مرتبط
- نقد فیلم Relic - یادگار
اما همزمان کاملا مشخص است که او از اینکه رابطهشان به این نقطه رسیده هم عذاب وجدان دارد. یادگار اما دربارهی رازِ بلایی که سر اِدنا آمده نیست. چند روز بعد سروکلهی اِدنا بدون اینکه بداند چرا غیبش زده بود، کجا بوده است و چگونه بازگشته است و درحالیکه ادعا میکند حالش خوب است پیدا میشود. کِی و سَم با تاکید پزشک تصمیم میگیرند آنجا بمانند و از اِدنا مراقبت کنند. شاید جسمِ اِدنا به خانه بازگشته باشد، اما ذهنش با او به خانه برنگشته است. از اینجا به بعد، آنها علاوهبر ماشین لباسشوییهای پُرسروصدایی که شبها خود به خود به کار میافتند و صداهای مرموزی که از آنسوی دیوارها به گوش میرسند، از بیماری مراقبت کنند که تحمل کردنِ او روزبهروز سختتر میشود. به بیانِ دیگر، یادگار فیلمِ ترسناکی دربارهی وحشتِ نگهداری از والدینی که به زوال عقل و آلزایمر مبتلا هستند است؛ دربارهی وحشتِ بدل شدن به قربانیِ فرسودگی و فروپاشی؛ از لکهی سیاهِ وسط سینهی اِدنا بهعنوانِ تجسمِ بصری فراموشیاش که به تدریج در تمامِ بدنش رشد میکند تا معرفی خانهی اِدنا بهعنوانِ استعارهای از ذهنِ سردرگمِ صاحبش که کِی و سم در هزارتوی آن گرفتار شدهاند.
۱۳- فیلم Run
فیلم فرار
کارگردان: آنیش چاگنتی
نویسنده: آنیش چاگنتی، سِو اوهانیان
بازیگران: سارا پالسون، کیرا آلن
میانگین امتیازات Run در IMDB: ۶/۷ | میانگین امتیازات در متاکریتیک: ۶۷ از ۱۰۰
خلاصه داستان: کلویی توسط مادرش دایان در انزوای کامل بزرگ شده است. زندگی کلویی از لحظهی تولدش تحتکنترل مادرش بوده است، اما حالا کلویی به عنوان یک دختر نوجوان شروع به کندو کاو درون رازهای مادرش میکند.
یک تریلر هیچکاکی تمامعیار؛ یکی از آن فیلمهای نادری که گرچه با تریلرهای تبلیغاتیاش بهمان میگوید که دقیقا چه چیزی است، اما کماکان موفق میشود شگفتزده و شوکهمان کند. جدیدترین فیلم اَنیش چاگنتی که یکبار قبلا با در حال جستجو غافلگیرمان کرده بود، تسلطش بر اصول تعلیقآفرینی و داستانگویی بصری را از نو بهمان ثابت میکند. این فیلم که کمتر از ۹۰ دقیقه طول دارد و فاقد هیچ لحظهی اضافهای نیست، لبریز از اضطرابِ خالصی است که بهطرز فزایندهای به شدتش افزوده میشود؛ داستان پیرامون کلویی شِرمن، دختری در بدو ورود به دانشگاه میچرخد که تولدِ مشکلدارش باعث شده که او حالا بدون استفاده از پاهایش و با کمک ویلچر زندگی کند. کلویی با مادرش دایان زندگی میکند؛ خصوصیت معرفِ دایان این است که او بهطرز بیقید و شرطی عاشق دخترش است، اما بعضیوقتها محافظت بیش از اندازهاش به یکجور احساس مالکیت بر دخترش پهلو میزند؛ بعضیوقتها او همچون چشمان ناظری است که کلویی از وجودشان احساس خفگی میکند.
مقالات مرتبط
- نقد فیلم Run - فرار
رابطهی محکم مادر و دختری آنها زمانی بهطرز برگشتناپذیری تغییر میکند که کلویی در حین جستجو در لابهلای خریدهای مادرش، با یک داروی ناشناختهی جدید که به اسم دایان است مواجه میشود. دایان سعی میکند کشفِ کلویی را با جا زدن آن به عنوان یکی از داروهای دخترش، بیاهمیت جلوه بدهد. شاید چیز چندان بزرگی نباشد، اما در آن واحد، آنقدر بزرگ است که چرخدهندههای مغزِ کلویی را به حرکت میاندازد؛ او شروع به جستجو میکند و سلسله سرنخهایی که کشف میکند به آگاهی از حقیقت وحشتناکی منجر میشوند که دایان از او پنهان کرده است. کیرا آلن، بازیگرِ نقش کلویی که در دنیای واقعی هم از ویلچر استفاده میکند، با انتقالِ تجربیات شخصی خودش به شخصیتش، جلوهای عمیقا طبیعی و مملوس به او بخشیده است. تماشای تقلای او تحت فشار موانعِ ذهنی و فیزیکی به برخی از پُرتنشترین لحظات سینمای ۲۰۲۰ منتهی میشوند. فیلم محدودیتهایی را که معلولیت به او تحمیل میکند دستکم نمیگیرد، اما همزمان نشان میدهد که معلولیت برای ذهن باهوش و یک عمر تجربه، مانع متوقفکنندهای نیست. نیرنگی که برای گریختن از چشم دایان استفاده میکند، خلاقیتی که در لحظه برای درهمشکستن دروغهای دایان نشان میدهد و استقامتی که برای انجام همهی این کارها تحتتاثیر داروهایش دارد، به نمایش پُراسترسی منجر شده که با بدلکاریهای ایتن هانت برابری میکند! نتیجه، یکی از بهترین فیلم های ترسناک 2020 است.
۱۲- فیلم Shadow in the Cloud
فیلم سایهای در ابرها
کارگردان: رُزنان لنگ
نویسنده: مکس لندیس، رُزنان لنگ
بازیگران: کلویی گریس مورتز، نیک رابینسون
میانگین امتیازات Shadow in the Cloud در IMDB: ۴/۷ | میانگین امتیازات در متاکریتیک: ۶۶ از ۱۰۰
خلاصه داستان: سال ۱۹۴۳ است؛ آتشِ جنگ جهانی دوم کماکان در سراسر اقیانوس آرام زبانه میکشد. ماد گرت، یک خلبان زن است؛ او در حالی که مدارک فوقمحرمانهای را با خود در یک بمبافکن غراضه حمل میکند، باید با خصومت آشکار همرزمهای مردش، هیولایی به اسم گرملین، هواپیماهای مهاجم ژاپنی و حبس شدن در اتاقکِ تیربار هواپیما مبارزه کند.
خدمهی بمبافکن، ماد گرت را مجبور میکنند تا در زمان تیکآف، در برجک تیربارِ هواپیما بنشیند. این برجک که بهوسیلهی دریچهای در کف هواپیما قابلدسترس است، در واقع یک اتاقکِ آلمینیومی کرویشکلِ تنگ و فشرده است که در زیر هواپیما تعبیه شده است. نشستن در آن به مثابهی نشستن در کابین چرخوفلکی با دیوارهای اکثرا شیشهای میماند؛ با این تفاوت که فاصلهی این چرخوفلک از زمین به جای چند ده متر، چند هزار متر است و به جای بخشی از یک سازهی محکم و مطمئن، همچون غدهی سرطانی اضافه و مزاحمی روی بدنِ هواپیماست؛ بعضیوقتها لرزشهای هواپیما همچون تکانهای حیوانِ بیتابی میمانند که میخواهد جسم خارجی اضافهای که به بدنش چسبیده است را از خود جدا کند. با اینکه سایهای در ابرها در حالی که کاملا به سیم آخر زده است به سرانجام میرسد، اما ساختار و لحنِ نیمهی نخستش تداعیگر سریال «منطقهی گرگ و میش» است.
مقالات مرتبط
- نقد فیلم Shadow in the Cloud - سایهای در ابرها
سایهای در ابرها پیش از اینکه به یک اکشن کلهخرِ دههی هشتادی پوست بیاندازد، به عنوان تریلر تکلوکیشنی متمرکز و جمعوجوری در مایههای اتاق امن، اَره، باجهی تلفن، ۱۲۷ ساعت یا لاک آغاز میشود. سایهای در ابرها به راحتی میتوانست به یک تمثیل زورکی و گلدرشت دربارهی قدرت زنانگی تبدیل شود. اما حالا این فیلم در عین اینکه کماکان تمثیل زورکی و گلدرشتی از قدرت زنانگی است، هرگز به خودش اجازه نمیدهد که با اشتباه گرفتن خودش با یک فیلم باپرستیژ اُسکاری، دچار بحران هویت شود. این فیلم با صداقتِ ستایشبرانگیزش میداند که هیچ شانسی برای موشکافی عمیق دغدغههای تماتیکش (زنستیزی) ندارد، بنابراین به جای اینکه شانسش را بهطرز بیهودهای با وجود آگاهی از شکست گریزناپذیرش امتحان کند، از قبل به شکستش اعتراف میکند و در عوض سعی میکند با به تصویر کشیدن قهرمان زنش در حال مُشتزنی به صورت له و لوردهی یک گرملین، حداقل شکستش در یک بخش را به یک پیروزی در بخشی دیگر متحول کند.
۱۱- فیلم Sputnik
فیلم اسپوتنیک
کارگردان: ایگو آبرامنکو
نویسنده: اُلگ مالویچکو، آندری زولوتاروف
بازیگران: اوکسانا آکینشینا، فدور باندارچاک
میانگین امتیازات Sputnik در IMDB: ۶/۴ | میانگین امتیازات در متاکریتیک: ۶۱ از ۱۰۰
خلاصه داستان: تنها بازماندهی یک حادثهی فضایی، تنها به زمین بازنگشته است، بلکه یک جانورِ بیگانهی خطرناک در شکمش پنهان شده است. تاتیانا، دکتر جوانی است که برای بررسی این جانور به یک آزمایشگاه محرمانهی دولتی فرا خوانده میشود.
فیلم اسپوتنیک بهعنوان کلونِ درگیرکننده و باهویتِ بیگانهی ریدلی اسکات، نارضایتبخش به پایان میرسد، اما به خاطر آغاز و میانهی تاملبرانگیزش هم که شده باید دیده شود. گرچه تقریبا تیک زدنِ هیچکدام از کلیشههای بیگانه از دستِ اسپوتنیک در نرفتهاند، اما این فیلم به همان اندازه یا حتی بیش از آن، وامدارِ رسیدن (Arrival)، فیلم علمیتخیلیِ دنی ویلنوو است؛ درست مثل کاراکتر ایمی آدامز از رسیدن که مدتِ زیادی را به خیره شدن به هپتپادها از پشتِ شیشه در تلاش برای سر در آوردن از سازوکارِ آنها و برقراری ارتباط با آنها میگذارند، تاتیانا هم وضعیتِ مشابهای دارد و درست همانطور که واکنشِ انسانها به وحشتِ موجوداتِ بیگانه به افشای شرارتِ درونی خودشان و درگیریهای ایدئولوژیک و سیاسی میشود، تاتیانا و سِمیرودوف (فرماندهی ارتشی آزمایشگاه) هم سر مشکلِ مشابهای با هم اختلاف پیدا میکنند. اسپوتنیک از جانورش به عنوانِ وسیلهای برای صحبت دربارهی شراراتهای تاریخی و حقایقِ سیاسی زندگی در شوروی استفاده میکند.
مقالات مرتبط
- نقد فیلم Sputnik - اسپوتنیک
اسپوتنیک دربارهی وحشت، جنایت، خون، بیاخلاقی و چرک و کثافتی که در آنسوی پروپاگانداهای میهنپرستانه، قهرمانپروریها و ایدهآلگراییهای زیبا اما دروغینی که از جنازهی گندیده و گم و گورشدهی اخلاق تغذیه میکنند است. ایدهی هیولایی که نه از گوشتِ مُردگان و حیوانات، بلکه از ترسِ انسانهای زنده تغذیه میکند، استعارهی ایدهآلی برای توصیفِ نحوهی کار حکومتهای توتالیتر است؛ حکومتهایی که بقای آنها به مطیع نگه داشتنِ مردمشان از طریقِ وحشتآفرینی و تهدید کردن وابسته است. همچنین، برخلافِ فیلمهای تیپیکالِ تیروطایفهی بیگانه که انسانها را به عنوانِ موجوداتِ ناچیز و ناتوانی که به قربانی شرارتهای غیرقابلهضمِ کیهانی تبدیل میشوند به تصویر میکشند، اسپوتنیک میگوید انسانها برای یافتنِ آن شرارتهای غیرقابلهضم کیهانی نباید در گسترهی تاریکِ فضا جستجو کنند، بلکه کافی است جلوی آینه بیاستند. ما آنقدر دربارهی وحشتهای غیرقابلتصورِ میانستارهای خیالپردازی کردهایم که ممکن است فراموش کنیم که خودِ ما قادر به تبدیل شدن به زنومورفهایی هستیم که تمدنهای بیگانه باید از روبهرو شدن با ما بر حذر باشند.
۱۰- فیلم Swallow
فیلم بلعیدن
کارگردان: کارلو میرابلا-دیویس
نویسنده: کارلو میرابلا-دیویس
بازیگران: هِیلی بنت، آستین اِستوول
میانگین امتیازات Swallow در IMDB: ۶/۵ | میانگین امتیازات در متاکریتیک: ۶۵ از ۱۰۰
خلاصه داستان: هانتر یک زن جوان خانهدار است که با وجود ازدواج و زندگی به ظاهر بینقصش دچار یک اختلال عجیب میشود: او در خودش اِشتهای مقاومتناپذیری برای خوردن اَشیای بیجان احساس میکند.
بلعیدن دربارهی وحشتِ خانگی یک زنِ خانهدار است. هانتر که در یک خانوادهی مشکلدار به دنیا آمده بود، به تازگی با پسر یک خانوادهی شیک و ثروتمند ازدواج کرده است. اما پذیرفته شدن او توسط این خانواده به سرعت شرطی میشود: فرمانبرداریاش. او روزهای بلندش را در خانهی مُدرنیستیِ منزوی شوهرش که بر فراز جنگلی بیکران قرار دارد در تنهایی سپری میکند. اما شکافهای زندگی او به تدریج با عادت کردن هانتر به قورت دادنِ اشیای بیجان آشکار میشود. او با الهام از کتابی که بر اهمیتِ فعالیتهای خودجوش تاکید میکند، متوجه میشود علاقهی عجیبی به تیله پیدا کرده است. او آن را در دهانش میگذارد و در حالی که آن را روی زبانش قِل میدهد، میبلعد و برای نخستینبار احساسِ در کنترل بودن میکند. در حالی که عادت قورت دادنِ هانتر رشد میکند و اَشیای بیشتری به درون معدهاش راه پیدا میکنند، احساس قدرتش هم همراه با آن افزایش پیدا میکند. اما این احساس با باردار شدنِ او مدت زیادی دوام نمیآورد. او مجددا اختیار بدن خودش را از دست میدهد و ماهیت بیزور و قدرتش با تبدیل شدن به ماشین جوجهکشی میراثِ خانوادهی شوهرش بیش از پیش آشکار میشود.
مقالات مرتبط
- نقد فیلم Swallow – بلعیدن
در طول فیلم متوجه میشویم هانتر هرگز در سراسر زندگیاش اختیارِ بدنش را نداشته است. مرزهای او از کودکی مورد تخطی قرار گرفتهاند. گرچه او به سختی تلاش کرده بر خودش تسلط داشته باشد، اما وقتی او به این نتیجه میرسد که چقدر هویتش در طول زندگیاش برای برطرف کردن نیازها و خواستههای دیگران چکشکاری شده است، به نقطهی فروپاشی میرسد. نتیجه، فیلمی است که به عنوان داستان زنی در تلاش برای حفظِ مالکیت و آزادی بدن و زندگیاش وامدار بچهی رُزمری و به عنوان تلاشی برای برانگیختنِ احساسِ خاصِ غریبهبودن در کالبد بدن خودمان تداعیگر زیر پوست است. نقشآفرینی هِیلی بنت در نقشِ هانتر دیدنی است؛ او گرچه در ظاهر سطحِ یک دریاچهی یخزده را به نمایش میگذارد، اما همزمان اجازه میدهد تا نیمنگاهی به آتشفشانِ درونیاش نیز بیاندازیم. لحظاتی که برای اشیای قورتدادنیِ کوچکش بیقراری میکند نشاندهندهی خواستههایی است که مدتهاست خفه شدهاند و ناتوانیاش در شورش کردن به جای اینکه نشانهای از قدرتِ خودداری و کنترلش باشد، نشاندهندهی سرکوب پیچیده و عمیقی است که او را به ستوه آورده است. همهی اینها بلعیدن را به یکی از بهترین فیلمهای ترسناک 2020 تبدیل میکنند.
۹- فیلم The Beach House
فیلم خانهی ساحلی
کارگردان: جفری اِی. براون
نویسنده: جفری اِی. براون
بازیگران: لیانا لیبراتو، نوآ لی گروس
میانگین امتیازات The Beach House در IMDB: ۵/۳ | میانگین امتیازات در متاکریتیک: ۶۴ از ۱۰۰
خلاصه داستان: یک زوج دانشگاهی برای خلوت کردن با یکدیگر به یک خانهی ساحلی سفر میکنند، اما وقتی محیط اطرافشان نشانههایی از یک بیماری واگیردارِ مرموز را بروز میدهد، تعطیلاتشان به تقلایی برای بقا تغییر میکند.
تشخیص دادن منابعِ الهام خانهی ساحلی، نخستین تجربهی کارگردانی جفری اِی. براون چندان سخت نیست: از داستان «رنگی از فضا» اثر اچ. پی. لاوکرفت تا داستان «مـه» نوشتهی استیون کینگ. اما خانهی ساحلی در آن واحد فیلمی است که روی پای خودش میایستد. اِمیلی و رندل زوجِ جوانی هستند که برای کار کردن روی رابطهی سُستشان در خلوت، به خانهی ساحلیِ پدر رندل سفر میکنند. آنها سر دوراهی آشنایی قرار دارند: به نظر میرسد هرکدام چیزهای متفاوتی از زندگی میخواهند؛ رندل دانشگاه را رها کرده است، اما اِمیلی به ادامهی تحصیل فکر میکند. آنها چگونه میتوانند در حالی که اهداف کاملا متفاوتی دارند کنار هم باقی بمانند؟ آنها به محض رسیدن به خانهی زیبایی که در یک ساحلِ کاملا متروکه قرار دارد متوجه میشوند که تنها نیستند: میچ، دوست قدیمی پدرِ رندل و جِین، همسرش نیز با انگیزهی متفاوتی به تعطیلات آمدهاند. بیماری جِین آنقدر شدید است که احتمالا این سفر، آخرین سفرشان خواهد بود و فیلمساز بهطور غیرمستقیم به این نکته اشاره میکند که هر دوی این زوجها احتمالا تا سال بعد همین موقع دوام نخواهند آورد.
اما پس از اینکه آنها ماریجوآنا مصرف میکنند، از حال میروند و پیش از اینکه از حال بروند، متوجهی چیزی عجیب میشوند: یکجور مه در هوا وجود دارد که از سمت آب به آنها نزدیک میشود. پس از اینکه آنها به حال عادیشان بازمیگردند، با وحشتزدگی متوجه میشوند چیزی که دیده بودند یک مهِ بیآزار نبوده است. براون کارگردانی مطمئنی دارد؛ او در اکثر زمان فیلم با تمرکز روی کلوزآپهای بازیگرانش اجازه میدهد که واکنش آنها به اتفاقات اطرافشان به تولیدکنندهی تنش تبدیل شود. گرچه لحظات فراموشناشدنی و عریانی در این فیلم یافت میشوند (مثل صحنهای با محوریت پای اِمیلی که احتمالا دل و رودهی تماشاگران زودرنجش را بهم گره میزند)، اما خانهی ساحلی در مجموع یک وحشتِ مهارشده و مینیمالیستی است. اکثر نماها به صورتِ اِمیلی، رندل یا مهِ خارج از خانه اختصاص دارند. براون به خوبی میداند چیزی که سوختِ وحشت لاوکرفتی را تامین میکند، واکنشِ بُهتزدهی کاراکترها به چیزی ناشناخته است. حتی مدتها پیش از اینکه اوضاع قمر در عقرب شود، اتمسفر شوم فیلم از فضای خالیِ دنیای پیرامون خانهی ساحلی سرچشمه میگیرد: همان احساسِ سرکوبشدهای که در زمان غیبِ خاصیتِ حواسپرتکنِ جمعیت و شلوغی از ناخودآگاه به خودآگاهمان وارد میشود: دنیا بسیار بزرگتر و عجیبتر از چیزی که فکرش را میکنی است.
۸- فیلم The Hunt
فیلم شکار
کارگردان: کریگ زوبل
نویسنده: نیک کیوز، دیمون لیندلوف
بازیگران: بِتی گیلپین، هیلاری سوآنک
میانگین امتیازات The Hunt در IMDB: ۶/۵ | میانگین امتیازات در متاکریتیک: ۵۰ از ۱۰۰
خلاصه داستان: دوازده غریبه با دست و پای بسته در یک چمنزار بیدار میشوند. آنها نمیدانند کجا هستند یا چگونه سر از اینجا در آوردهاند. اما خیلی زود متوجه میشوند که با یک هدف بهخصوص انتخاب شدهاند: شکار شدن توسط رُبایندگانِ ناشناسشان.
وقتی دونالد ترامپ در توییترش به شکار تاخت و از آن بهعنوانِ فیلمی که لیبرالها برای ایجاد خشونت و تنفرافکنی علیه جمهوریخواهانِ محافظهکار ساختهاند یاد کرد، این فیلم بلافاصله لقب جنجالبرانگیزترین فیلم سال را تصاحب کرد و زمان اکرانش تا اُفتادن آبها از آسیاب به مدت شش ماه عقب اُفتاد. تراژدی شکار این است که گرچه بهعنوانِ فیلمی که یک طرفه به نفعِ لیبرالها به قاضی میرود هدف خشم قرار گرفت، اما درست همانطور که نویسندگانش دیمون لیندلوف و نیک کیوز در کارهای پیشینشان لاست و باقیماندگان (The Leftovers)، مهارتشان در زمینهی بررسی یک موضوع از پرسپکتیوهای مختلف را نشان داده بودند، شکار هم از این قاعده جدا نیست. این فیلم هر دو طرف را زیرِ تیغِ نقد و هجوِ تند و تیز و بیرحمانهی نویسندگانش میبرد؛ هیچکس از دستِ مورد تمسخر گرفته شدن توسط آنها در امان نیست؛ هر دو جبهه در آن واحد قربانی و متهاجم هستند؛ هر دو یکی در میان حکمِ آجرهای دومینویی را دارند که یکدیگر را به سوی تباهی به جلو هُل میدهند.
مقالات مرتبط
- نقد فیلم The Hunt - شکار
این فیلم حکمِ آینهی بازتابدهندهی سلاخخانهای که در نتیجهی ماهیتِ ابسوردِ تفکر «آنها علیه ما» شکل گرفته است را دارد. شکار حوصلهی ظرافت به خرج دادن ندارد. این فیلم خشمگین و خونخوار است. این فیلم فقط میخواهد از عصبانیت روی همه بنزین بریزد و همه را آتش بزند. حالا که جناحِ چپ و راست به هیچ چیزِ دیگری جز رویاپردازی جویدنِ حنجرهی یکدیگر فکر نمیکنند، جایی برای ملایمت و ظرافت باقی نمانده است. نتیجه به یکی از غیرپاستوریزهترین و شرورترین تریلرهای اخیر هالیوود منجر شده است. با اسلشرِ خونباری مواجهایم که از لحاظ کارگردانی، بااعتمادبهنفس و منسجم، از لحاظ اجرای قتلهای دیوانهوارش که پای ثابتِ این زیرژانر هستند، کوبنده، وحشی و رودهبُرکننده، از لحاظ خلقِ متوالی موقعیتهای گروتسک، عالی است و از لحاظ معرفی یک قهرمان کاریزماتیک، توی خال میزند. اسم او کریستال است؛ اما برخلافِ اسمش، از الماس مقاومتر و از فولاد غیرشکنندهتر است. او حسابی قادر به محافظت از خودش است و بتی گیلپین چنان نقشآفرینی قرص و محکمی در قالب این دخترِ روانی اما خونسرد به نمایش میگذارد که فقط به خاطر او هم که شده نباید تماشای شکار را از دست داد.
۷- فیلم The Invisible Man
فیلم مرد نامرئی
کارگردان: لی وانل
نویسنده: لی وانل
بازیگران: الیزابت ماس، اُلیور جکسون-کوهن
میانگین امتیازات The Invisible Man در IMDB: ۷/۱ | میانگین امتیازات در متاکریتیک: ۷۲ از ۱۰۰
خلاصه داستان: وقتی شوهرِ سوءاستفادهگرِ سیسیلیا خودکشی میکند و کل ثروتش به او به ارث میرسد، سیسیلیا گمان میکند که او مرگش را صحنهسازی کرده است. سیسیلیا سعی میکند ثابت کند که او تحت حملهی شخصی که هیچکس قادر به دیدن او نیست قرار گرفته است. وقتی پلیس و نزدیکانش حرفهای او را به پای خیالاتی شدنش میگذارند و جدی نمیگیرند، سیسیلیا تصمیم میگیرد خودش امور اوضاع را برای مبارزهی متقابل با مهاجم نامرئیاش به دست بگیرد.
پس از اینکه تلاشهای سهبارهی یونیورسال برای ریبوت سری فیلمهای هیولایی کلاسیکش در دههی گذشته با مردگرگی، ناگفتههای دراکولا و مومیایی شکست خوردند، بالاخره این استودیو سر عقل آمد، رویاهای غیرواقعیاش برای راهاندازی یک دنیای سینمایی هیولایی به سبک مارول را فراموش کرد و ریش و قیچی را دست یک فیلمساز کاربلد سپرد: لـی وانل. او که سابقهی نوشتنِ سناریو و کار روی فیلمهای ارزانقیمت اما خلاقانه و جریانساز را با اَره (به کارگردانی جیمز وان) و کارگردانی فیلم های ترسناکِ استودیویی قابلاحترام را با قسمت اول موذی (Insidious) دارد، اخیرا با ارتقاء (Upgrade)، اسلشرِ علمیتخیلیاش، مجددا مهارتش را در زمینهی دور زدنِ محدودیتهای مالی به وسیلهی احاطهی قدرتمندی که روی فُرمِ سینما دارد ثابت کرده بود. نتیجه فیلم جمعوجوری است که عصارهی شومِ خالصِ تریلرهای هیچکاکی دههی ۵۰ و ۶۰ را برمیدارد و آن را با سراسیمگی اسلشرهای دههی هشتادی ترکیب میکند.
مقالات مرتبط
- نقد فیلم The Invisible Man - مرد نامرئی
میتوان دربارهی خصوصیات برترِ متعددی از این فیلم صحبت کرد (از دور زدن فرمول کهنالگوی دانشمند دیوانه با تمرکز روی قربانیاش تا ظرافت نسبیاش در پرداخت تمهایش)، اما شاید مهمترین خصوصیت برندهاش این است که بالاخره پس از مدتها با یک فیلم هیولایی از یونیورسال مواجهایم که تبهکارش اجازه پیدا میکند تبهکار باقی بماند. برخلاف بلاکباسترهایی مثل ناگفتههای دراکولا یا مومیایی که هیولاهای مخوفشان را به عنوان ابرقهرمانانِ «تونی استارک/مردآهنی»گونهای معرفی میکردند، مرد نامرئی دست و پای هیولایش را نمیبندد. اگرچه مرد نامرئی در فیلمِ اورجینالش ناسلامتی مرد نامرئی است، اما او در اکثرِ اوقات با همهی پالتوی بلندی که پوشیده، صورتِ باندپیچیشدهاش و عینکی که به چشم دارد، اصلا در ظاهر یک مرد نامرئی حساب نمیشود. آن فیلم عملا بزرگترین خصوصیتِ دلهرهآورِ هیولایش را دستنخورده باقی میگذارد. بنابراین نهتنها لی وانل با هوشمندی تصمیم گرفته تا چالشِ به تصویر کشیدن یک آنتاگونیستِ نامرئی را به ازای تعلیقآفرینی از بزرگترین ویژگی خصومتآمیزِ او به جان بخرد، بلکه با تمرکز روی قربانی مرد نامرئی، از ریشههای فانتزی این کاراکتر فاصله گرفته است و او را در هیبتِ یک قاتلِ اسلشرِ «مایکل مایرز»گونه به تصویر میکشد. این فقط یکی از چیزهایی است که مرد نامرئی را به یکی از بهترین فیلم های ترسناک سال 2020 تبدیل میکند.
۶- فیلم The Lodge
فیلم کلبه
کارگردان: ورونیکا فرانتس و سیورین فیالا
نویسنده: سرجیو کاشی، ورونیکا فرانتس و سیورین فیالا
بازیگران: رایلی کیو، جیدن مارتل، لیا مکهیو
میانگین امتیازات The Lodge در IMDB: ۶ | میانگین امتیازات در متاکریتیک: ۶۴ از ۱۰۰
خلاصه داستان: یک خانواده برای تعطیلات زمستانیشان به یک کلبهی دوراُفتاده سفر میکنند. پدر بهطور ناگهانی مجبور میشود دو فرزندش را به دلایل کاری با گریس، نامزد جدیدش تنها بگذارد. در حالی که آنها سهتایی در میان برف و کولاکی سهمگین در کلبه حبس شدهاند، بچهها که پس از خودکشی مادرشان، دل خوشی از نامادری جدیدشان ندارند تصمیم میگیرند از او انتقام بگیرند.
در سینما، نامادریها تقریبا همیشه برای پیوستن به یک خانوادهی جدید با مشکل مواجه میشوند. بعضیوقتها آنها بدون تردید تبهکار ستمگر داستان هستند، اما بعضیوقتها هم آنها زنان پاکطینتی هستند که واقعا از صمیم قلب دوست دارند با خانوادهی جدیدشان ارتباط برقرار کنند، اما با خصومتها و پیشداوریهای سختی روبهرو میشوند. گریس یکی از همین نامادریهاست که با داوطلب شدن برای وقت گذراندن با ریچارد، دوستپسرش و بچههایش (که هنوز در اندوه خودکشی اخیر مادرشان به سر میبرند) در یک کلبهی دوراُفتاده در جریان تعطیلات سال نو، سعی میکند هرچه زودتر بر این مرحله غلبه کند. همانطور که قابلپیشبینی است، بچهها دل خوشی از او ندارند، اما وقتی پدرشان مجبور میشود که آنها را با گریس در کلبه تنها بگذارد، این برادر و خواهر تصمیم میگیرند خشم واقعیشان را نسبت به ارتباط گریس با مرگ مادرشان ابراز کنند.
اگر شبخیر مامان، فیلم قبلی ورونیکا فرانتس و سیورین فیالا را دیده باشید، احتمالا میتوانید سرنوشت ناگوار گریس را حدس بزنید. کلبه هم درست مثل شبخیر مامان با وحشت از دست دادن ارتباطمان با والدینمان کار دارد. درست مثل برادران دوقلوی شبخیر مامان که مادرشان را که به خاطر جراحی پلاستیک سنگینی که به باندپیچی صورتش منجر شده بود، شکنجه میکنند، در کلبه هم بیاعتمادی پیشفرضِ بچهها نسبت به نامادریشان به زجر دادن او تا حدی که کار به جاهای باریک کشیده میشود منجر میشود؛ بیماری روانی گریس و ترومایی که از دوران عضویتش در یک فرقه حمل میکند نیز او را به قربانی آسیبپذیرتری برای بازیهای روانی این بچهها تبدیل کرده است؛ از نقشآفرینی تحسینآمیز رایلی کیو که در نیمهی نخستِ فیلم سر در آوردن از انگیزههای واقعیاش را برای بچهها (و مخاطبان) دشوار میکند تا معماری نحس و کلاستروفوبیکِ کلبه که در حصار برف و کولاک گرفتار شده است. مهم نیست آتش شومینه چقدر روشن است؛ مهم این است که انگار کلبه هرگز گرم نمیشود. شاید بزرگترین مشکل کلبه این است که به جای یک اتفاق جدید در کارنامهی این فیلمسازان اُتریشی، همچون بازسازی انگلیسیزبان شببخیر مامان احساس میشود.
۵- فیلم The Platform
فیلم پلتفرم
کارگردان: گالدر گازتلو-اوروتیا
نویسنده: دیوید دسولا، پدرو ریورو
بازیگران: آیوان ماساگوئه، زوریان ایگلالور
میانگین امتیازات The Platform در IMDB: ۷ | میانگین امتیازات در متاکریتیک: ۷۳ از ۱۰۰
خلاصه داستان: در آینده، زندانیان درون زندانی با سلولهای عمودی موسوم به «حفره» نگهداری میشوند؛ هرروز یک سکوی مُعلق پُر از غذا و نوشیدنی از سلولهای بالایی به حرکت در میآید و در حفره پایین میرود. در حالی که زندانیان سلولهای بالایی از غذاهای سکو تغذیه میکنند، زندانیان سلولهای پایینی از گرسنگی میمیرند.
پلتفرم پیش از اینکه تمثیلِ تاملبرانگیزی در بابِ درگیریهای سیستمِ طبقاتی باشد، یک فیلمِ ترسناکِ رازآلود و خشن از تیروطایفهی اره و بهویژه معکب است. هر سه بیموویهای کمخرجی هستند که با اجرای موفقیتآمیز جاهطلبیهایشان، بر محدودیتهای بودجهشان غلبه میکنند؛ هر سه به کاراکترهایی میپردازند که در یک مکانِ بستهی ناشناخته و مرگبار چشم باز میکنند؛ هر سه پیرامونِ مکانِ عجیب، مرموز و کثیفی با یک معمارِ ناشناس میچرخند که قوانین، سازوکار، غافلگیریها و اهدافِ خودشان را که کاراکترها به تدریج از آنها اطلاع میکنند دارند و هر سه فیلمهایی هستند که نانِ اتمسفرِ کنجکاویبرانگیزشان را میخورند؛ تماشای آنها شاملِ همان احساسِ دلانگیزِ مواجه شدن با یک اثرِ هنری صیقلنخورده و ناهموار اما خلاقانه و پُرانرژی، نه در یک گالری هنری شیک و باکلاس، بلکه در گاراژِ یک مکانیک را دارند. پلتفرم با حفره، موفق به خلقِ ساختمانِ سورئالی میشود که با آن ابعادِ غیرممکنش و خصوصیاتِ فنتستیکالش حکمِ جهنمی ساختهشده به دستِ انسان را دارد که چیزی شبیه به آن را فقط میتوان در یک دنیای آلترناتیو جُرج اورولی تصور کرد.
مقالات مرتبط
- نقد فیلم The Platform - پلتفرم
مکانی که گرچه نمونهاش از لحاظ فیزیکی نمیتواند در دنیای ما وجود داشته باشد، اما همزمان از یک رویای تبآلودِ نفرینشدهی دستوپیایی سرچشمه میگیرد. همچون یک هیولای غیرزمینی که گرچه چشمانِ کوچکمان قادر به هضم کردنِ مقیاسِ غیرقابلهضمش نیست، اما کماکان نمیتوانیم جلوی خودمان را از خیره شدن به آن و احساس کردنِ تقلای چشمانمان در تلاشِ ناموفقشان برای بلعیدنِ هیبتِ دلهرهآورش بگیریم. هیچ قهرمانِ واقعا خوشقلب یا هیچ تبهکارِ حقیقتا شروری در این فیلم یافت نمیشود. این فیلم نه یک نقدِ اجتماعی، بلکه یک خودنکوهی اجتماعی است. انسانها در این فیلم نه قربانیِ یک نیروی خارجی، بلکه خودشان در آن واحد، متهاجم و قربانی هستند. در عوض، پلتفرم دربارهی محدودیتهای احساسِ همدلی با دیگران است؛ دربارهی اینکه یک انسانِ خوببودن در هرکدام از طبقاتِ هر جامعهای چقدر سخت است؛ دربارهی اینکه به محض تهدید شدنِ داراییها و بقایمان، چقدر دور انداختنِ اصولِ اخلاقیمان و عبور از خط قرمزهایمان آسان میشود؛ دربارهی اینکه ما حتی در متمدنترین و شیکترین حالتِ ظاهری ممکنمان هم در پشتپرده در یک قتلعامِ دستهجمعی نقش داریم و عضو سمفونی تباهی و درماندگی یکدیگر هستیم؛ چه کاپیتالیسم و چه سوسیالیسم، هیچکدام نجاتبخش نیستند؛ این فیلم دربارهی وحشتِ نهیلیستیِ میخکوبکنندهی خصلتِ غیرقابلحلِ مبارزه طبقاتی است.
۴- فیلم The Rental
فیلم کرایهای
کارگردان: دِیو فرانکو
نویسنده: دیو فرانکو، جو سوآنبرگ
بازیگران: دَن استیونز، آلیسون بِری
میانگین امتیازات The Rental در IMDB: ۵/۷ | میانگین امتیازات در متاکریتیک: ۶۲ از ۱۰۰
خلاصه داستان: دو زوج، ویلایی در کنار اقیانوس را برای اقامت در جریان تعطیلات آخرهفته کرایه میکنند. آنها پس از دیدار با صاحبِ ویلای کرایهایشان به تدریج مشکوک میشوند که نکند او با کار گذاشتن دوربین در خانه، زندگی خصوصیشان را مخفیانه زیر نظر گرفته است. خیلی طول نمیکشد که خوشگذرانی آنها به سمت چیزی شرورانهتر و خونآلودتر تغییر جهت میدهد.
کرایهای فیلمی است که قلبِ تپندهاش از تعلیقِ هیچکاکی روانی تشکیل شده است؛ خونِ نحس و آلودهی مایکل مایرز در رگهایش جاری است؛ خشونتِ غیرتشریفاتیِ صورتچرمی در چشمانِ بدجنسِ آنسوی صورتِ مُرده و پلیدش برق میزند و چهرهاش را با سینمای وحشتِ پُستمُدرنِ آری اَسترها، جوردن پیلها و جنیفر کِنتها آرایش کرده است. نتیجه به یک اسلشرِ آرامسوز منجر شده است که پُلی بینِ سادیسمِ بیتعارفِ سینمای گرایندهوسِ دههی هفتاد و هشتاد و نگرانیهای مُدرنِ سینمای پسا-«وحشت» امروز احداث میکند؛ از یک طرف بافتِ بصری شیک و خوشگل و صیقلخوردهی فیلمهای حالِ حاضر را دارد و از طرفِ دیگر از استخوانبندی اصیل، ساختارِ جمع و جور، روحیهی پستفطرت، اتمسفرِ هولناک اما اغواکننده و بیرحمی اولداسکولِ بیموویهای اسلشرِ دههی هشتاد بهره میبرد. در زمانیکه ریبوتِ هالووین به خاطر عدمِ پیشرفت دادنِ فرمولِ مجموعه، قادر به بازگرداندنِ مایکل مایرز به شکوهِ هولناکِ گذشتهاش نبود، کرایهای به بهترین و بالغترین دنبالهی هالووینی که خودِ این مجموعه از ارائهی آن عاجز بود تبدیل میشود (چیزی که فرانکو با تیپِ مایکلِ مایرزی تمامعیارِ آنتاگونیستش آشکارا به آن اعتراف میکند).
مقالات مرتبط
- نقد فیلم The Rental - کرایهای
با وجود اینها، گرچه فیلم در نگاهِ نخست به خاطر آنتاگونیستِ «مایکل مایرز»وارش، لوکیشنِ «کلبهای در جنگل»گونهاش، فعالیتِ تفریحی جوانانِ مایهدارش، معاشقانههای ممنوعهی ناگوارشان و نماهای دیدگاهِ متجاوزی ناشناس در حینِ چوب زدنِ زاغ سیاهِ قربانیانش همچون ادای دِینی به اسلشرهای دههی هشتاد به نظر میرسد، اما در سطحی عمیقتر همچون فیلمی از سینمای میشائل هانکه احساس میشود. همان جنس از آزارِ هانکهای که از گرفتار شدنِ کاراکترها در گردابی که زندگیشان را پیش از نابودی اجتنابناپذیرشان، به شکنجهی ممتدی تبدیل میکند، در سراسرِ کرایهای یافت میشود. فرانکو هم درست مثل هانکه به وحشتِ فیزیکیای که از فروپاشی احساسیِ کاراکترها و فرو ریختنِ دیوارهای زندگیِ خصوصی و تجاوزِ نیروهای غریبه به داخلِ خانهی امن و دنجشان سرچشمه میگیرد علاقهمند است. یکی از خصوصیاتِ کمنظیرِ کرایهای این است که گرچه تشخیص دادنِ بسیاری از منابعِ الهامش آسان است، اما فرانکو با جلوگیری از تنزل پیدا کردنِ فیلمش به یک چهلتیکهی بیهویتِ ناجور و متناقض، فیلمِ یکدستی را تحویلمان میدهد که همچون چشماندازِ یگانهی خودش از کنار هم قرار دادنِ منابعِ الهامش احساس میشود. نتیجه، یکی از بهترین فیلم های ترسناک 2020 است.
۳- فیلم The Vast of Night
فیلم وسعت شب
کارگردان: اَندرو پترسون
نویسنده: اندرو پترسون، کریگ دابلیو، سَنگر
بازیگران: سیرا مککورمیک، جیک هوروویتس
میانگین امتیازات The Vast of Night در IMDB: ۶/۷ | میانگین امتیازات در متاکریتیک: ۸۴ از ۱۰۰
خلاصه داستان: در یک شب مرموز در دههی ۵۰، دو جوان به جستجو برای کشف منبع فرکانسِ رادیویی اسرارآمیزی که در شهر کوچکشان شنیده میشود میپردازند.
وسعت شب در حالی که دوربین با نزدیک شدن به صفحهی یک تلویزیونِ قدیمی دههی پنجاهی با آنتنهای خرگوشی، اتاق پذیرایی را برای قدم گذشتن به بُعد آنسو ترک میکند، با این مونولوگ کلید میخورد: «در حال وارد شدن به قلمروی مابینِ هر چیزِ سِری و فراموششده هستید؛ باریکهای در میانِ کانالها، موزهی مخفی بشریت، کتابخانهی خصوصی سایهها. همه و همه بر صحنهای شکل گرفته از راز و رمز که فقط روی فرکانسی بینِ منطق و افسانه دریافت میشود؛ در حال وارد شدن به تئاتر تناقص هستید. اپیزودِ امشب... وسعتِ شب». این افتتاحیه بهطرز هنرمندانهای بلافاصله بهمان میگوید با چه جور فیلمی طرف هستیم: وسعتِ شب نه یک علمیتخیلی آیندهنگرانه، بلکه یک علمیتخیلی رِترو است که بهراحتی میتواند خودش را به عنوانِ اپیزودِ پخشنشدهای از سریالِ «منطقهی گرگ و میش» جا بزند؛ چیزی که قرار است ببینیم، چه از نظرِ کارگردانی زیباشناسانه و چه از نظرِ جنسِ داستانگوییاش، چیزی خوابانده شده در ادویهی تند و آتشینِ «گذشته» است.
وسعتِ شب با وحشتِ جدی بشقابپرندهها و آدم فضاییها کار دارد. اگر تصور میکنید که ایدهی بشقابپرندهها در دنیایی که ژانرِ علمیتخیلی با ترسهای جدیدتر بهروز شده است، بیش از اندازه کهنه است، اشتباه میکنید. این فیلم ایدهاش را کاملا جدی میگیرد و تمام عزمش را جزم میکند تا بهمان ثابت کند که چرا یک زمانی عاشقِ ای.تیها و برخورد نزدیک از نوع سومها بودیم و چرا هنوز میتوانیم این شیفتگی را در اعماقِ وجودمان کشف کنیم. وسعتِ شب بیش از یک فیلمِ سینمایی، یک درامِ رادیویی است و این تعریف نهتنها نقطهی ضعف نیست، بلکه بزرگترین نقطهی قوتِ فیلم است. تکیهی فیلم روی دیالوگ، به دیالوگهای قدرتمندی برای کشیدنِ شخصیتپردازی، تعلیقآفرینی و معماپردازی روی دوشهایش نیاز دارد و وسعتِ شب از این نظرِ بینیاز است. دیالوگها باتوجهبه ادبیاتِ دههی ۵۰، طبیعی، بامزه و تند و تیز هستند و کیفیتِ واقعگرایانهای دارند. نگاهِ رُمانتیک و عمیقا مشتاقِ این فیلم به آسمانِ شب، آنقدر هیپنوتیزمکننده است که یا شما را به فکرِ خریدنِ تلسکوپ میاندازد، یا برای بازخوانی داستانهای آیزاک آسیموف و آرتور سی. کلارک ترغیبتان میکند. همهی اینها آن را به یکی از ترسناک ترین فیلم های 2020 تبدیل میکنند.
۲- فیلم The Wolf of Snow Hollow
فیلم گرگ اِسنو هالو
کارگردان: جیک کامینگز
نویسنده: جیک کامینگز
بازیگران: جیک کامینگز، رابرت فارستر، ریکی لیندهوم
میانگین امتیازات The Wolf of Snow Hollow در IMDB: ۶/۳ | میانگین امتیازات در متاکریتیک: ۶۷ از ۱۰۰
خلاصه داستان: پس از اینکه دو جنازهی تکهوپارهشده در جریان قرص کامل ماه در یک شهر کوهستانیِ کوچک پیدا میشوند، افسر پلیس واقعبینِ شهر با تمام مقاومتهایش نمیتواند جلوی خودش را از چنگ انداختن به دلایل ماوراطبیعه برای توضیح این قتلهای فجیح بگیرد: اینکه همهچیز زیر سر گرگینههاست!
جیم کامینگز با تاندر رود، نخستین تجربهی کارگردانیاش که یک مطالعهی شخصیتی بود، سروصدای زیادی در جشنوارهی فیلم «جنوب از جنوب غربی» به راه انداخت، اما او با دومین فیلمش گرگ اِسنو هالو بهطرز غیرمنتظرهای به سمت فیلمسازی ژانر تغییر مسیر داده است. نتیجه، پاسخی به این سوالِ هیجانانگیز است: چه میشد اگر کُمدی ابسورد فارگوی برادران کوئن را با یک فیلم ترسناکِ گرگینهمحور ترکیب میکردیم؟ داستان پیرامونِ افسر پلیسِ شهر کوچکی در گوشهی برفی و دوراُفتادهای از آمریکا به اسم جان مارشال میچرخد که با کشمکشهای شخصی فراوانی در زندگیاش درگیر است؛ او نه تنها در پروسهی ترک اعتیادش به الکل به سر میبرد، بلکه پدرش (آخرین نقشآفرینی رابرت فارستر پیش از مرگش) مریض است و همسر سابقش هم چشم دیدنش را ندارد و در همین حین، سعی میکند رابطهاش را با دخترش نیز ترمیم کند. در چنین شرایط شکنندهای است که جان با چالشبرانگیزترین پروندهی زندگیاش مواجه میشود: یک قاتل سِریالی که قربانیانش را تکهتکه میکند و هر شب از خودش یک کُشته به جا میگذارد. یا حداقل این اولین چیزی است که پلیس برای توضیح این قتلها به آن فکر میکند.
گرچه جان در مقابل نسبت دادن این حوادث به چیزی ماوراطبیعه مقاومت میکند، اما مردم باور دارند که همهچیز زیر سر یک گرگینهی واقعی است که در تپههای اطراف شهر زندگی میکند. کامینگز چند سکانس با محوریت بیکفایتی و بیعُرضگی پلیسها در حین انجام کارشان نوشته است، اما آنها به جای اینکه کاملا با هدف کمدی نوشته شده باشند، یادآور پلیسبازیهای کاراگاهان خاطرات قتل هستند: به تصویر کشیدن اینکه چگونه آدمهای عادی از شدت اضطراب ناشی از عدم موافقت با یکدیگر دربارهی رسیدگی به چیزی غیرقابلتصور دست به کارهای احمقانهی خندهداری میزنند. تمرکز کامینگز این است که این پرونده چگونه جان را تحتتاثیر قرار میدهد؛ او یک قهرمانِ تیپیکال سینمایی نیست؛ او فقط یک آدم عادی است که به درون یک موقعیتِ کابوسوار پرتاب شده است. میتوان نسخههای دیگری از این فیلم را تصور کرد که یا بیش از حد روی جنبهی قهرمانانهی جان تاکید میکنند یا او را به یک کودنِ دستوپاچلفتی تنزل میدهند. در عوض، جان چندبُعدیتر و اُرگانیکتر از آن است که به یک شخصیت یکنواخت خلاصه شود. گرچه تاثیرگیریهای کامینگز (از فیلمهای هیولایی کلاسیک یونیورسال تا جان کارپنتر) در سراسر تار و پودِ زبان بصری و تکنیکهای تعلیقآفرینیاش بافته شده است، اما او هرگز به ارجاعات آشکار که معمولا فیلمهای همردیفش را به یک تقلیدِ توخالی تنزل میدهند تن نمیدهد. این فاکتور برای افزودن آن به جمع یکی از بهترین فیلم های ترسناک ۲۰۲۰ کافی است.
۱- فیلم Unhinged
فیلم نامتعادل
کارگردان: دریک بورت
نویسنده: کارل السوورث
بازیگران: راسل کرو، کارن پیستوریس
میانگین امتیازات Unhinged در IMDB: ۶/۱ | میانگین امتیازات در متاکریتیک: ۴۰ از ۱۰۰
خلاصه داستان: ریچل یک مادر مجرد است که در صبح روزی که برای هرچه زودتر رسیدن به سر کار دیر کرده است، در مسیر رساندن پسرش به مدرسه، توجهی رانندهی یک وانت را سر یک چهارراه با بوقهای ممتدش به خود جلب میکند. وقتی ریچل از عذرخواهی کردن از مرد به خاطر بوقهای اعتراضیاش امتناع میکند، مرد تصمیم میگیرد با تبدیل کردن امروز به بدترین روز زندگی ریچل به او ثابت کند که او تنها کسی نیست که از گیر کردن در ترافیک کلافه است.
اکثر فیلمهای موج نوی وحشتِ اخیر سینما همچون غذای سنگینی برای هضم کردن و تکالیف طاقتفرسایی برای حل کردن به نظر میرسند؛ آنها داستانهای سورئالی دربارهی بحرانهای اگزیستانسیال با مضمونهای تاثیرگرفته از تئوریهای یونگ و فروید که به زلزلههای تکاندهندهی روانی منجر میشوند هستند؛ هیچکدام از اینها بد نیست، اما بعضیوقتها برای تنوع هم که شده به فیلمهای یکبارمصرفی نیاز داریم که ماهیت احمقانهشان در کمال بیشرمی، بزرگترین نقطهی قوتشان است؛ نامتعادل که شبیه یکی از بیممویهای عصر به پایان رسیدهی نوارهای ویاچاِس احساس میشود، یکی از آنهاست. راسل کرو ستارهی فیلم است. نمونهی مشابهی کاراکتر کرو در این فیلم را احتمالا در هزاران هزار درامِ ضعیف دیگر دیدهاید؛ یک مرد تنهای از کوره در رفته که در یک شبِ بارانی پشت فرمان ماشینِ شاسیبلندش نشسته است. او که احتمالا مست است، درحالیکه زیر لب غُرغر میکند، محو تماشای جرقهی اغواکنندهی چوب کبریتش شده است و با حلقهی ازدواجش بازیبازی میکند، انجام کاری احمقانه را در ذهنش مرور میکند.
اما با وجود این، کرو کماکان روشهای تازهای برای جلوگیری از سقوط این کاراکتر به اعماق درهی ملال و کلیشه پیدا میکند. او با چشمان ورقلمبیدهاش، لهجهی جنوبیاش، صورتی که به جولانگاهِ تیکهای عصبی تبدیل شده است، فیزیک خیکی و تنومندش و پیشانی عرقکردهاش با کمترین کمک از فیلمنامه، کاملا در قالب یک آدم عادی که عنان از کف داده است ذوب میشود و کاملا بهعنوان کسی که درِ یک خانه را میشکند و شروع به قتلعام ساکنانش میکند باورپذیر است. نقشآفرینی کرو بهتنهایی جور بخشی از کمبودهای فیلمنامه را میکشد؛ بهطوری که بعضیوقتها کرو خشم و عصیانی که درون این مرد زبانه میکشد را بهشکلی با چشمان و زبان بدنش منتقل میکند که احتمال اینکه فریب بخورید و فکر کنید با فیلمنامهی پُرجزییاتی طرف هستید بالاست. نامتعادل اگر به خاطر حضور پُررنگ اسمارتفونها و اینترنت در داستانش نبود، میتوانست بدون اینکه کسی شک کند خودش را بهعنوان فیلم فراموششدهای از دههی ۹۰ که در تمام این مدت در حال خاک خوردن در اتاق بایگانی استودیو بوده است جا بزند.
پرسشهای متداول
بهترین فیلم های ترسناک سال ۲۰۲۰ چه فیلمهایی هستند؟
از بهترین فیلم های ترسناک ۲۰۲۰ میتوان به آثاری همچون فیلم I'm Thinking of Ending Things، فیلم Host، فیلم His House و فیلم Run اشاره کرد. با ورود به سایت میدونی میتوانید فهرستی از ۲۲ فیلم ترسناک را مشاهده کنید.
بهترین فیلم های ترسناک اسلشر ۲۰۲۰ کدامند؟
در جریان سال ۲۰۲۰ شاهد فیلمهای اسلشرِ شاخصی مثل فیلم The Rental، فیلم Possessor و فیلم Freaky بودیم.
پرطرفدارترین فیلم های ترسناک ۲۰۲۰ چه فیلمهایی هستند؟
از بین بهترین فیلم های ترسناک ۲۰۲۰، برخی از آنها طرفداران زیادی پیدا کردند که برای مثال میتوان به محبوبیت فیلمهای Host، Run، I'm Thinking of Ending Things و The Invisible Man اشاره کرد.