بهترین سریال های سال ۲۰۲۱ | از بازی مرکب تا ژاکت زرد ها

بهترین سریال های سال ۲۰۲۱ | از بازی مرکب تا ژاکت زرد ها

از معماهای اعتیادآور تا کارتون‌های بزرگسالانه؛ از وحشت‌های ماوراطبیعه تا علمی‌تخیلی‌های جذاب. چه آثاری به فهرست بهترین سریال های سال ۲۰۲۱ از نگاه میدونی راه پیدا کرده‌اند؟

اگر به‌دنبال بهترین سریال‌های ۲۰۲۱ می‌گردید، پس جای درستی را برای شنیدنِ پیشنهاد‌ها انتخاب کرده‌اید. گرچه کلِ بیزینسِ تلویزیون چند وقتی می‌شود که روی پلتفرم‌های استریمینگ متمرکز شده است، اما سال ۲۰۲۱ همچون سالی احساس می‌شد که پلتفرم‌های استریمینگ به اولویت اول و آخرِ صنعت بدل شدند؛ به‌طوری که حتی با شبکه‌های سنتی صرفا همچون تأمین‌کنندگان محتوای این پلتفرم‌ها رفتار می‌شد. از بین ۳۶ سریالی که برای فهرست بهترین‌های ۲۰۲۱ انتخاب کرده‌ایم، بیش از دو-سومِ آن‌ها به‌طور اختصاصی روی سرویس‌های استریمینگ پخش شدند و برخی از سریال‌های یک-سومِ باقی‌مانده هم متعلق به شبکه‌هایی مثل اچ‌بی‌اُ و اِف‌ایکس هستند که با وجود سرویس‌های استریمینگ اچ‌بی‌اُ مکس و اِف‌ایکس آن هولو، مرز جداکننده‌ی بینِ شبکه‌های سنتی و استریمینگ به‌شکلی محو شده است که انگار اصلا وجود ندارد.

نکته این است که تعداد این سرویس‌ها آن‌قدر زیاد شده است و آن‌ها در رقابتشان برای قاپیدنِ توجه‌ی مخاطب آن‌قدر محتوای متنوع تولید می‌کنند که سرتان فارغ از سلیقه‌ای که دارید بی‌کلاه نخواهد ماند. از تراژدی‌هایی که ارائه‌کننده‌ی لحظاتِ غافلگیرکننده‌ی کمدی هستند تا کمدی‌هایی که به‌طرز غیرمنتظره‌ای ازمان می‌خواهند تا جدی گرفته شوند. از هیجان‌های سرقت‌محورِ لوپن و مسابقاتِ هولناک بازی مرکب که موفقیت‌های بین‌المللی ۲۰۲۱ بودند تا هجو خشونت‌آمیزِ شکست‌ناپذیر و دنیاسازی حیرت‌انگیز آرکین که حکم انیمیشن‌های برنده‌ی سال را داشتند. در بین بی‌شمار سریال‌هایی که تلویزیونِ سال ۲۰۲۱ را به دلایل مختلف قبضه کرده بودند، گزینه‌های پیش‌رو مهم‌ترین‌هایشان هستند:

سریال‌ها براساس نظر تیم تحریریه میدونی انتخاب و رتبه بندی شده‌اند


بهترین سریال های ۲۰۲۱

۳۶- سریال Servant (فصل دوم)

سریال خدمتکار

  • ژانر: وحشت روانشناختی
  • شبکه: اپل‌تی‌وی‌پلاس
  • بازیگران: لورن اَمبروز، توبی کِبل، روپرت گرینت
  • تعداد قسمت‌ها: ۲۰
  • وضعیت سریال: اتمام فصل دوم
  • میانگین امتیازات سریال Servant در IMDB: ۷/۵

فصل نخستِ خدمتکار، ساخته‌ی تونی باسگالوپ و ام. نایت شیاملان شاید از مشکلاتی رنج می‌بُرد که آن را از پیوستن به جمعِ مهم‌ترین سریال‌های سال بازمی‌داشت، اما اگر یک چیز درباره‌ی فصل دوم وجود داشته باشد که اکثر منتقدان درباره‌ی آن هم‌نظر هستند این است: رشد کیفیِ فصل دوم مُزد کسانی را که روی فصل اول وقت گذاشته بودند می‌دهد. سریال در یک شبِ بارانی آغاز می‌شود؛ دوروتی ترنر که به‌تازگی مادر شده است، دوان‌دوان و با هیجان‌زدگی خودش را به در می‌رساند تا به لیان، پرستارِ جدید بچه‌اش خوش‌آمد بگوید. دوروتی مشاقانه به لیان می‌گوید که اصلا غریبی نکند، با اینجا مثل خانه‌ی خودش رفتار کند و از او درباره‌ی زندگی‌اش سؤال می‌پرسد. شان ترنر، شوهرِ دوروتی اما چندان ذوق‌زده نیست، لیان را «مستخدم» خطاب می‌کند و از گرم گرفتن با او خودداری می‌کند. رفتارِ شان بی‌دلیل نیست؛ حقیقت این است که بچه‌ای که لیان برای نگه‌داری از او استخدام شده است، واقعی نیست.

بچه‌ای که دوروتی او را «جریکو» خطاب می‌کند، یک عروسک است که به‌طور ویژه به منظور کمک به دوروتی برای کنار آمدن با شوکِ از دست دادنِ بچه‌ی واقعی‌اش در ۱۳ هفتگی طراحی شده است. اما لیان که یک متعصبِ مذهبی است شغلش را کاملا جدی می‌گیرد و طوری از جریکوی عروسک نگه‌داری می‌کند که گویی او یک نوزادِ واقعی است. در شرایطی که رابطه‌ی شان و دوروتی به‌طرز فزاینده‌ای پُرتنش می‌شود، اتفاقی غیرمنتظره می‌اُفتد: یک روز شان متوجه می‌شود که از مانیتورِ بچه، صدای گریه‌ی یک نوزاد می‌آید. وقتی او به اتاقِ جریکو سر می‌زند تا منبعِ صدا را کشف کند، با شوکه‌کننده‌ترین صحنه‌ی زندگی‌اش مواجه می‌شود: به دلایل نامعمولی جریکو از یک عروسک به یک نوزادِ زنده متحول شده است. معما این است که این بچه از کجا آمده است؟ و او بچه‌ی چه کسی بوده است؟

درحالی که شان و جولیان (برادرِ کوچک‌تر دوروتی) سعی می‌کنند پاسخی برای این سوالات پیدا کنند، پیوندِ دوروتی و لیان قوی‌تر از گذشته می‌شود و شکافِ بینِ دوروتی و شان افزایش پیدا می‌کند. این خلاصه‌قصه آغازی‌ست بر یک وحشتِ روانکاوانه‌ی مورمورکننده‌ با طراحی صحنه‌ی کلاستروفوبیک، اتمسفری اسرارآمیز، روحیه‌‌ای افسارگسیخته و داستانگویی پُرپیچ‌و‌خم؛ سریالی که با وجود اینکه طاقتِ تماشاگرانش را با فضای کابوس‌وارش امتحان می‌کند، اما در آن واحد به‌لطفِ طول ۳۰ دقیقه‌ای اپیزودهایش، عمیقا اعتیادآور است. داستان شاید در یک خانه‌ی زیبا اتفاق بیفتد، اما کسانی که داخلش زندگی می‌کنند، روانی‌هایی هستند که تا سر حد جویدنِ خرخره‌ی یکدیگر، از هم متنفر هستند و این دقیقا همان چیزی است که از داستان ترسناکی مملو از هیجان‌های لذت‌بخش انتظار می‌رود.


۳۵- سریال Starstruck

  • ژانر: کمدی/رمانتیک
  • شبکه: اچ‌بی‌اُ مکس
  • بازیگران: رُز ماتافئو، نیکش پاتل، مینی درایور
  • تعداد قسمت‌ها: ۶
  • وضعیت سریال: اتمام فصل اول
  • میانگین امتیازات سریال Starstruck در IMDB: ۷/۶

استاراستراک که یک چیزی در مایه‌های «شیفته‌ی افراد مشهور» ترجمه می‌شود، برنده‌ی لقبِ بهترین کمدی/رمانتیکِ تلویزیون ۲۰۲۱ است. سریال‌های متعددی وجود دارند که پیرامونِ کسی اتفاق می‌اُفتند که عاشقِ کسی که کلاسش از او خیلی بالاتر است می‌شود. «شیفته‌ی افراد مشهور» اما این فرمول را کمی دستکاری می‌کند: این‌بار زنی با دو شغلِ بدون آینده که با هم‌اتاقی‌اش زندگی می‌کند به‌طور اتفاقی یک شب را با یک ستاره‌ی سینما می‌گذارند و وقتی بعدا از هویت واقعی‌اش اطلاع پیدا می‌کند، آن را چیزی بیش از یک خاطره‌ی بامزه جدی نمی‌گیرد. اما اوضاع با دیدار مجددِ آن‌ها تغییر می‌کند. این زن جسی (با بازی رُز ماتافئو که خودش نویسنده و خالقِ سریال هم است) نام دارد و داستان از جایی آغاز می‌شود که او همراه‌با کیت، بهترین دوستش، تصمیم دارند شب عیدِ سال نو را در یک کافه بگذارنند.

درحالی که کیت مشغول یک گفتگوی کسالت‌بار درباره‌ی بیت‌کوین با یک مرد است، جسی به سرویس بهداشتی می‌رود، اما از آنجایی که صفِ سرویس بهداشتی زنان شلوغ است، یکراست وارد توالت مردان که به نظر خالی است، می‌شود. او آن‌جا با مرد خوش‌تیپی به اسم تام (نیکش پاتل) مواجه می‌شود و شیمیِ آن‌ها بلافاصله قابل‌تشخیص است. رابطه‌ی آن‌ها آن‌قدر سریع جوش می‌خورد که شب را با هم می‌گذرانند. فردا صبح جسی با چهره‌ی تام روی پوستر یک فیلم روبه‌رو می‌شود؛ معلوم می‌شود که او تام کاپور، همان قهرمانِ اکشنِ مشهورِ سینما است. گرچه جسی در بازگشت به خانه با این اتفاق به‌عنوان چیزی بیش از یک داستانِ بامزه رفتار نمی‌کند، اما او سر کارش در سینمای محله دوباره با تام مواجه می‌شود که برای بازگرداندنِ شارژرِ موبایلِ جسی به دیدنش آمده است. آن‌ها با هم تا خانه‌ی تام قدم می‌زنند و متوجه می‌شوند که دوست دارند بیشتر از تنها یک شب با هم وقت بگذرانند. رابطه‌ی این دو قلب تپنده‌ی سریال است. بزله‌گویی‌ها و خوش‌و‌بش کردن‌های آن‌ها که تداعی‌گرِ زوجِ دِو و ریچل از فصل اول استاد هیچی (Master of None) است، آن‌قدر مملوس و صمیمانه است که خودش به‌تنهایی تماشای این سریال را واجب می‌کند.


۳۴- سریال Star Wars: Visions

سریال جنگ ستارگان: چشم‌اندازها

  • ژانر: اکشن، فانتزی
  • شبکه: دیزنی‌پلاس
  • تعداد قسمت‌ها: ۹
  • وضعیت سریال: اتمام فصل اول
  • میانگین امتیازات سریال Star Wars: Visions در IMDB: ۷/۱

جنگ ستارگان: چشم‌اندازها شبیه هیچ چیزی که طرفدارانِ این مجموعه تاکنون از کهکشانِ خیلی خیلی دور دیده‌اند نیست. این سریالِ انیمیشنیِ آنتالوژی با نادیده گرفتنِ اسطوره‌شناسیِ رسمی دست‌و‌پاگیرِ جنگ ستارگان و پشت کردن به سبکِ بصری غالبِ این مجموعه، نتیجه‌ی کارِ هفت‌تا از سرشناس‌ترین استودیوهای انیمه‌سازیِ ژاپن را در کانون توجه قرار می‌دهد. این استودیوها با خلاقیتِ بی‌قید و بندی که آن‌ها را برای انجام هر کاری که عشقشان می‌کشد و روایتِ هر نوع داستانی که به هویتِ شخصی‌شان نزدیک است، مرزهای معرفِ یک داستانِ جنگ ستارگانی را گسترش می‌دهند. گرچه چشم‌اندازها از مولفه‌های کلیدیِ جنگ ستارگان استفاده می‌کند (برای مثال، اپیزود اول با نمایی از یک آسمانِ پُرستاره‌ آغاز می‌شود. سپس دوربین رو به پایینِ پَن می‌کند و روستای کوچکی را در وسط یک جنگل نشان می‌دهد)، اما سریال اسطوره‌شناسیِ مجموعه را به روشِ کاملا جدیدی به تصویر می‌کشد.

تک‌تک این ۹ فیلمِ کوتاه روی پای خودشان می‌ایستند و انیماتورها و داستانگوها آزاد بوده‌اند تا اسباب‌بازی‌های خودشان را به دنیای جنگ ستارگان بیاورند. برای مثال، اولین فیلم که «دوئل» نام دارد، ادای دِینِ سیاه و سفیدی به هفت ساموراییِ آکیرا کوروساوا است. این‌بار یک رونین همراه‌با رُباتِ آر۲دی‌۲‌گونه‌ی خشمگینش از یک روستا دربرابر راهزنانِ باقی‌مانده از جنگ علیه امپراتوری و رهبرِ لایت‌سیبر‌به‌دستِ خفنشان محافظت می‌کند. این روزها تعداد و سرعتِ تولید محتواهای جنگ ستارگان به‌حدی افزایش پیدا کرده است که چالشِ سریال‌های جدید پرهیز از گم شدن در جمعیت است. این موضوع بیش از هر مجموعه‌ی دیگری درباره‌ی جنگ ستارگان صدق می‌کند که ناتوانی‌اش از فاصله گرفتن از خانواده‌ی اسکای‌واکر و جنگ تکراری‌اش با نازی‌های کهکشانی (حتی مندلورین هم نتوانست دربرابر این وسوسه مقاومت کند)، جلوی این مجموعه را از رشد کردن گرفته است.

چشم‌اندازها اما با دادن کلید این قلمرو به‌دستِ این استودیوهای انیمه‌سازی، فرصتی را برای جان گرفتنِ تصاویری که همیشه به دیدنِ آن‌ها در قالب فن‌آرت‌ها یا کانسپت‌ آرت‌ها عادت کرده بودیم، فراهم کرده است. سبک بصری، لحنِ داستانگویی و منابعِ الهام منحصربه‌فرد هرکدام از این فیلم‌ها که آن‌ها را از یکدیگر متمایز می‌کند، باز دوباره واژه‌های «تنوع»، «خلاقیت» و «شگفتی» را به مجموعه‌ای که خیلی وقت بود که از آن‌ها تهی شده بود، بازمی‌گرداند. در طول ۱۵ سال گذشته، تقریبا همه‌ی انیمیشن‌های جنگ ستارگان ظاهری یکدست و قابل‌پیش‌بینی داشته‌اند. بنابراین، داشتنِ سریالی مثل چشم‌اندازها که اپیزودهای تشکیل‌دهنده‌اش منهای عشقِ مشترکشان به جنگ ستارگان، از هر نظر دیگری با یکدیگر تفاوت دارند، به نتیجه‌ی پسندیده‌ای منجر شده است.


۳۳- سریال Sweet Tooth

سریال دندان شیرین

  • ژانر: درام، ماجرایی، فانتزی
  • شبکه: نت‌فلیکس
  • بازیگران: کریستین کانوِری، نانسو آنوزی، عدیل اختر
  • تعداد قسمت‌ها: ۸
  • وضعیت سریال: اتمام فصل اول
  • میانگین امتیازات سریال Sweet Tooth در IMDB: ۷/۸

این سریال پسا-آخرالزمانی ۱۰ سال پس از شیوع یک بیماری همه‌گیر که به نابودی اکثر جمعیتِ انسان‌های دنیا منجر شد آغاز می‌شود. تاثیر این بیماری اما به قرار دادن گونه‌ی بشر در خطر انقراض محدود نمی‌شود: این بیماری مسببِ ظهور اسرارآمیزِ نوزادانِ هیبریدی نیمه‌انسان، نیمه‌حیوان نیز بوده است. بازماندگان آخرالزمان مطمئن نیستند که آیا این موجودات هیبریدی دلیلِ شیوع ویروس هستند یا خودشان در نتیجه‌ی شیوع ویروس شکل گرفته‌اند. پس، بسیاری از انسان‌ها از هیبریدی‌ها می‌ترسند و آن‌ها را شکار می‌کنند. داستان به گاس، یک پسربچه‌ی نیمه‌انسان، نیمه‌گوزن می‌پردازد که همراه‌با پدرش در جنگل زندگی می‌کرده (پدرش وقتی گاس ۹ سالش بود می‌میرد). اکنون گاس جعبه‌‌ای را کشف می‌کند که پدرش آن را در زیر یک درخت دفن کرده بود: جعبه حاوی عکس مادر گاس (یا حداقل او این‌طور فکر می‌کند) است که واژه‌ی «ایالت کُلرادو» روی آن نوشته شده است.

گاس یک سال بعد از مرگ پدرش، خانه‌اش در جنگل را ترک می‌کند تا مادرش را پیدا کند. گاس قبل از ترکِ خانه، آتش درست می‌کند که باعثِ جلب‌توجه‌ی راهزنان می‌شود. وقتی راهزنان به او حمله می‌کنند، یک مسافر تنها به اسم تامی که قبلا بازیکنِ حرفه‌ای فوتبال آمریکایی بوده، به‌طور تصادفی به یاری‌اش می‌شتابد. گرچه تامی در ابتدا گاس را تنها می‌گذارد، اما گاس تعقیبش می‌کند و به او اصرار می‌کند تا برای پیدا کردن مادرش به او کمک کند. دندان شیرین که براساس کامیک‌بوکی از انتشارات دی‌سی اقتباس شده است، تداعی‌گرِ نسخه‌ی احساساتی‌ترِ سریال‌های پسا-آخرالزمانی‌ای مثل مردگان متحرک یا ایستادگیِ استیون کینگ است. داستان به سفر دونفره‌ی گاس و تامی خلاصه نمی‌شود؛ درواقع، در دیگر نقاط دنیا یک دکتر و همسرش به‌دنبالِ کشف علاج بیماری می‌گردند، یک روانکاوِ سابق سعی می‌کند از پناهگاهی که برای هیبریدی‌ها ساخته است محافظت کند و یک ژنرال نظامی ارتشی از بازماندگان را برای قتل‌عام و آزمایشِ هیبریدی‌ها رهبری می‌کند.

از همین رو، سریال دنبال‌کننده‌ی فرمولِ آشنای داستان‌های پسا-آخرالزمانی است: داستان مجزای هرکدام از گروه‌های بازمانده‌ی پراکنده در سراسر دنیا به تدریج با هم تلاقی پیدا می‌کنند. اما درنهایت، خط داستانی گاس و تامی رضایت‌بخش‌ترینشان است. دلیلش این است که رابطه‌ی آن‌ها در کهن‌الگوی «همراهی یک مردِ ترشرو با یک بچه‌ی آسیب‌پذیر» جای می‌گیرد؛ کلیشه‌ای که دهه‌هاست که جواب داده است و اینجا هم جواب می‌دهد. اکثرا به خاطر اینکه نه‌تنها گاس به یک کودک بامزه و شکننده‌ی تک‌بُعدی که نمی‌تواند از پس خودش بربیاید تنزل پیدا نمی‌کند، بلکه شخصیتِ تامی هم به مرد خشنی که از نشان دادن هرگونه حس همدلی و مهربانی عاجز است، محدود نمی‌شود. گرچه این خطر وجود داشته که سریال زیر بارِ سنگین گروه بازیگرانِ گسترده‌اش به زانو در بیاید، اما انگیزه‌ی همه‌ی کاراکترها (پیوستن به خانواده‌هایشان) آن‌ها را زیر یک چتر تماتیکِ مشترک قرار می‌دهد. جیم میکل در مقام نویسنده، در پرداختِ تم‌هایش زیاده‌روی نمی‌کند و در عوض اجازه می‌دهد آن‌ها به‌طور طبیعی از درونِ داستان شکل بگیرند. همچنین، هیچکدام از هشت اپیزود فصل اول سریال به زیاده‌گویی یا تکرار مکررات که معمولا پای ثابتِ بسیاری از سریال‌های اورجینالِ نت‌فلیکس است، دچار نمی‌شوند.


۳۲- سریال Lupin

سریال لوپن

  • ژانر: تریلر، معمایی
  • شبکه: نت‌فلیکس
  • بازیگران: عمر سی، لودیوین سنیه، نیکول گارسیا
  • تعداد قسمت‌ها: ۱۰
  • وضعیت سریال: اتمام فصل دوم
  • میانگین امتیازات سریال Lupin در IMDB: ۷/۵

فیلم و سریال‌هایی که درباره‌ی «یک سرقت بزرگ» هستند، معمولا اکثر وقتشان را به برنامه‌ریزی ماموریتی که سارقان را ثروتمند می‌کند اختصاص می‌دهند. اما چه می‌شود اگر آن سرقت نه چیزی که همه‌چیز به آن منتهی می‌شود، بلکه نقش سکوی پرتابی برای روایتِ یک داستانِ بزرگ‌تر درباره‌ی مردی که می‌خواهد حقیقتِ مرگ پدرش را کشف کند ایفا کند؟ سریال فرانسوی لوپن براساس این ایده شکل گرفته است. داستان در موزه لوورِ پاریس در شب آغاز می‌شود. گروهی از سرایداران از در زیرزمینیِ موزه وارد می‌شوند و لوازم کارشان را برمی‌دارند. یکی از آن‌ها آسان دیوپ، پروتاگونیستِ سریال است. او در حین تی کشیدنِ زمین و گردگیری از تماشای آثارِ هنری اطرافش شگفت‌زده می‌شود. یکی از آن‌ها به‌طور ویژه‌ای چشمش را می‌گیرد: یک گردنبند که در گذشته هدیه‌‌ی پادشاه لوئی شانزدهم به ماری آنتوانت بوده است.

دفعه‌ی بعدی که آسان را می‌بینیم، او دارد با کلیر، همسر سابقش درباره‌ی اینکه او یک شغل پیدا کرده است صحبت می‌کند و یک بسته اسکناس به‌عنوان نفقه و خرج و مخارجِ پسر نوجوانش رائول روی میز می‌اندازد. سپس، او سراغِ گنگسترهایی که آن پول را از آن‌ها قرض کرده بود می‌رود. در ابتدا آن‌ها آسان را به پایین انداختن از طبقه‌ی دهم ساختمان تهدید می‌کنند، اما او بهشان می‌گوید که چگونه می‌توانند پولِ مُفتِ قلنبه‌سلنبه‌ای به جیب بزنند. تنها کاری که آن‌ها باید انجام بدهند این است که نقشه‌ی او برای دزدیدنِ گردنبندِ ماری آنتوانت را در زمانی‌که در موزه به حراج گذاشته می‌شود دنبال کنند. چون کارمندانِ رده‌پایینِ موزه آن‌قدرها دقیق بازرسی نمی‌شوند. انگیزه‌ی آسان از دزدیدنِ گردنبند اما پول‌دار شدن نیست. به سال ۱۹۹۵ در زمانِ نوجوانی آسان فلش‌بک می‌زنیم. به زمانی‌که باباکار، پدرِ آسان به‌تازگی کارش را به‌عنوانِ راننده‌ی خانواده‌ی اشرافی پلگرینی شروع کرده بود.

خانم پلگرینی که باباکار و آسان را دوست دارد. یک بار که باباکار مشغولِ تحسین کردنِ کتاب‌های کتابخانه‌ی پلگرینی‌ها بود، به او می‌گوید که یکی از کتاب‌ها را برای آسان بردارد. باباکار کتابِ «آرسن لوپن: سارقِ جنتلمن» را انتخاب می‌کند. از طرف دیگر، آقای پلگرینی رفتار بدی با باباکار داشت؛ وقتی گردنبند ماری آنتوانت که نسل به نسل در این خانواده دست به‌دست شده بود، ناپدید می‌شود، آقای پریگرینی باباکار را به دزدیدنش متهم می‌کند. چیزی که لوپن را از سریال‌های مشابه‌اش مثل سرقت پول متمایز می‌کند این است که انگیزه‌ی دزدِ متخصصِ داستان چیزی فراتر از ثروتمند شدن است. درواقع، برخلاف چیزی که در طولِ ۴۰ دقیقه‌ی نخست قسمت اول به نظر می‌رسد، آسانِ یک آدم فلک‌زده‌ی بی‌پول که هشتش گروی نه‌اش است، نیست.

معلوم می‌شود آسان مهارتی استثنایی در مخفی شدن در ملا عام و سوءاستفاده‌ی غیرمستقیم از دیگران برای انجام خواسته‌هایش و لذت بردن از غنائمِ نقشه‌هایش بدون جلب توجه دارد. انگیزه‌ی آسان برای دزدیدنِ گردنبند ماری آنتوانت شخصی است. آخه، ۲۵ سال پیش، وقتی آقای پلگرینی پدرِ آسان را به دزدی متهم می‌کند و او را به زندان می‌فرستد، پدرش آن‌قدر از این اتفاق ناراحت می‌شود که خودش را در سلولش حلق‌آمیز می‌کند. پس، آسان هنوز کارهای ناتمامِ زیادی با خانواده‌ی پلگرینی دارد. از همین رو، ساختار نامتعارفِ سریال به این شکل است که در ابتدا با سرقت آغاز می‌شود و سپس، به کندوکاو درون یک معمای بزرگ‌تر متحول می‌شود. این آغازی است بر سریال پرپیچ و خمی که به‌لطفِ نقش‌آفرینی کاریزماتیکِ عمر سی در قامتِ آسان به‌شکلِ اعتیادآوری تماشایی است.


۳۱- سریال The Handmaid’s Tale (فصل چهارم)

سریال سرگذشت ندیمه

  • ژانر: ادبیات گمانه‌زن، درام، دیستوپیایی
  • شبکه: هولو
  • بازیگران: الیزابت ماس، جوزف فاینز، ایوان استراهاوسکی
  • تعداد قسمت‌ها: ۴۶
  • وضعیت سریال: اتمام فصل چهارم
  • میانگین امتیازات سریال The Handmaid’s Tale در IMDB: ۸/۴

چه چیزی لذت‌بخش‌تر از سریالی که کیفیتش را به‌طرز نامتزلزل و یکدستی از اپیزودی به اپیزود بعدی، از فصلی به فصل بعدی حفظ می‌کند است؟ سریالی که پس از تجربه‌ی اُفت کیفیِ کلافه‌کننده‌ای که رابطه‌ی عاشقانه‌مان با آن را تا مرزِ قطع اُمید از بهبودی دوباره‌اش پیش بُرده بود، از سرگشتگی رها پیدا می‌کند و مجددا روی فُرمِ منسجم سابقش بازمی‌گردد. به قول گیلیادی‌ها: برکت به میوه‌ی دل! فصل سوم سرگذشت ندیمه لیاقتِ قرار گرفتن در بین بهترین سریال‌های سال را از دست داد. مشکلات داستانگویی پُرتعدادش تصور اینکه آیا دوباره می‌توانیم از این سریال لذت ببریم (البته لذت بردن فعل درستی برای این توصیف تجربه‌ی تماشای این سریال کابوس‌وار نیست) را غیرممکن کرده بود.

اما فصل چهارم بلافاصله با ایجاد تحولی بزرگ در موقعیتِ جون و زوج واترفوردها که باید زودتر از اینها اتفاق می‌اُفتاد، از ورطه‌ی ملال و درجا زدن‌های فصلِ قبل نجات پیدا می‌کند و به انجام مُرتب همان کاری که در انجامش استاد است و روز اول به خاطرش شیفته‌ی این سریال شدیم بازمی‌گردد: کالبدشکافی رواشناسانه و جامعه‌شناسانه‌ی یک حکومتِ فاشیستِ مردسالارِ توتالیتر و موشکافی همه‌ی لایه‌های بی‌شمارِ ظریفِ شرارتی که شامل می‌شود و همه‌ی لایه‌های درد و زجرهای سرسام‌آوری که به قربانیانش تحمیل می‌کند.

اگر یک چیز از فصل چهارم مشخص باشد این است: سرگذشت ندیمه هرگز به وضعیت جادویی و استثنایی فصل اول و تا مقداری فصل دوم بازنخواهد گشت. به محض اینکه این سریال تصمیم گرفت از کتاب مارگارت اَتوود جلو بزند، به محض اینکه تصمیم گرفت عنصرِ معرف منبع اقتباسش (روتین زندگی کابوس‌وارِ تغییرناپذیرِ یک رژیم دیکتاتوری) را به یک انقلابِ فانتزی «هانگر گیمز»‌گونه تبدیل کند، هویتش را از دست داد. اما این الزاما به‌معنی منسوخ شدنش نیست. سرگذشت ندیمه شاید هرگز نتواند دوباره استثنایی باشد، اما همیشه می‌تواند درگیرکننده، تامل‌برانگیز و پُرالتهاب باشد و فصل چهارم مهر تاییدی بر این ادعا است.


۳۰- سریال Castlevania (فصل چهارم)

سریال کسلوانیا

  • ژانر: اکشن، ترسناک، فانتزی
  • شبکه: نت‌فلیکس
  • بازیگران: ریچارد آرمیتاژ، جیمز کالیس، گراهام مک‌تاویش
  • تعداد قسمت‌ها: ۳۲
  • وضعیت سریال: به اتمام رسیده
  • میانگین امتیازات سریال Castlevania در IMDB: ۸/۳

پیش از اینکه آرکین لقبِ بهترین اقتباس ویدیوگیمی تاریخ را به‌دست بیاورد، این مقام به یکی دیگر از انیمیشن‌های نت‌فلیکس گره خورده بود: کسلوانیا. این سریال که در سال ۲۰۲۱ با چهارمین و آخرین فصلش به پایان رسید، نه‌تنها به درونِ کالبدِ کاراکترهای محبوبِ سری بازی‌های سابقه‌داری به همین نام زندگی می‌دمد، بلکه آن‌ها را در جریانِ کشمکشان بر سر اعتقادات، خون و جادو که همه در رومانیِ قرن پانزدهم اتفاق می‌اُفتند، پرداخت می‌کند. کسلوانیا به یک اقتباسِ اکشن/ماجراجوییِ خشک و خالی که عاری از هرگونه شخصیت یا عمقِ تماتیکِ دندان‌گیری است تنزل پیدا نمی‌کند، بلکه روایتگرِ‌ داستان درگیرکننده‌ای درباره‌ی خطرِ متعصبانِ مذهبی و سوءاستفاده‌‌شان از هر دوی علم و جادو به‌عنوانِ سلاح است. این موضوع از همان نخستین اپیزود اول به‌شکلی فراموش‌ناشدنی زمینه‌چینی می‌شود: داستان با محوریتِ شخصیتی به اسم لیزا آغاز می‌شود؛ یک زنِ جسور، دلسوز و مهربان که در جستجوی دانشِ بهتری که بتواند از آن برای کمک به مردمِ مریضِ شهرش استفاده کند، سراغِ خود شخصِ دراکولا می‌رود.

گرچه تاریخِ سینمایی دراکولا ممکن است باعث شود سرنوشتِ ناگواری را برای هرکسی که به درونِ قلعه‌ی این خون‌آشامِ مخوف قدم می‌گذارد پیش‌بینی کنیم، اما کسلوانیا این قرارداد را با ازدواجِ دراکولا و لیزا زیر پا می‌گذارد. با این وجود، کشیشِ کلیسای محلی اعتقاد دارد که ازدواجِ آن‌ها یک پیوندِ نامقدس است و زمانی‌که خبرِ قابلیت‌های شفابخشِ لیزا به گوشش می‌رسد، هر کاری که از دستش برمی‌آید برای پاکسازی کردنِ شهر از وجودِ این شخص به‌ظاهرِ جادوگر انجام می‌دهد. این اتفاق به حادثه‌ی محرکی بدل می‌شود که فرود آمدنِ آتشِ خشمِ انتقام‌جویانه‌ی دراکولا بر سر این شهر و ساکنانش و قتل‌عامِ دسته‌جمعی آن‌ها را در پی دارد؛ دراکولا قصد دارد این کار را تا زمانِ منقرض کردنِ گونه‌ی بشر ادامه بدهد. در این نقطه است که تِرور بلمونت، آخرین عضوِ خاندانِ بلمونت وارد داستان می‌شود؛ خاندانی که گرچه در گذشته والامقام بوده، اما پس از اینکه قدرت‌های هیولاکُشیِ آن‌ها خشم فرمانروایانِ مذهبی را به خاطر اعتقادشان به اینکه آن‌ها هم اجراکننده‌ی جادوی سیاه هستند، برمی‌انگیزد، به خاندانی بدنام و تبعیده‌شده بدل می‌شوند.

تِرور به ول‌چرخیدن و خوردن و آشامیدن و دعوا کردن در سراسر سرزمین راضی است، اما وقتی او با یکی از شهرهای تحت‌محاصره‌ی نیروهای دراکولا مواجه می‌شود، سر یک دوراهی قرار می‌گیرد: یا به گروهی از شفادهندگان و جادوگرانی که به مردمِ مریض شهر کمک می‌کنند بپیوندد یا آن‌ها را برای رویارویی با نیروهای نزدیک‌شونده‌ی دراکولا به حال خودشان بگذارد. در این نقطه است که طبیعتِ قهرمانانه‌ی تِرور به‌علاوه‌ی مهارت‌های شمشیرزنی و شلاق‌زنی‌اش به چالش کشیده می‌شوند. پس‌زمینه‌ی شخصیتی تِرور و دراکولا که دلیلِ عذابشان یکسان است (هر دو قربانی تبلیغاتِ منفیِ یک سازمان مذهبی قدرتمند که ازطریقِ ترس و وحشت فرمانروایی می‌کند هستند)، بارِ دراماتیکِ دوچندانی به رویارویی‌شان تزریق می‌کند. نتیجه، یک سریال بی‌اندازه خشن، خون‌بار و اکثرا خالی از اُمید است که از غلتیدن در شرارتِ مطلق عقب‌نشینی نمی‌کند و از خیره شدن به درونِ چشمانِ تاریکیِ مطلق ابایی ندارد و با خشونتِ جهنمی اکشن‌هایش در آن واحد بهت‌زدگی ناشی از وحشت و فریادِ ناشی از هیجان‌زدگی را در گلویتان با یکدیگر گره می‌زند.


۲۹- سریال The Other Two (فصل دوم)

سریال آن دوتای دیگر

  • ژانر: کمدی/درام
  • شبکه: کُمدی‌سنترال
  • بازیگران: هلن یورک، درو تارور، کیس واکر
  • تعداد قسمت‌ها: ۲۰
  • وضعیت سریال: اتمام فصل دوم
  • میانگین امتیازات سریال The Other Two در IMDB: ۷/۸

احتمالا بعضی‌وقت‌ها برایمان سؤال شده است که خانواده‌ها و خواهر و برادرانِ سوپراستارهای نوجوان چه احساسی نسبت به شهرتِ ناگهانی آن شخص دارند. آیا آن‌ها احساس حسادت می‌کنند؟ آیا آن‌ها احساس عقب‌ماندگی می‌کنند؟ آیا آن‌ها سعی می‌کنند تا از بچه محافظت کنند؟ آیا آن‌ها برای تعقیبِ رویاهای خودشان انگیزه پیدا می‌کنند؟ کمدی آن دوتای دیگر، سریال جدیدِ شبکه‌ی کُمدی‌سنترال براساس این ایده ساخته شده است. داستان پیرامونِ یک پسرِ خواننده‌ی پاپِ ۱۳ ساله‌ به اسم چِیس دوبک می‌چرخد که ویدیویی که در خانه برای یک آهنگِ مشهور پاپ ساخته است، وایرال می‌شود، سر از شبکه‌های خبری درمی‌آورد و او را یک شبه به یک چهره‌ی پُرطرفدارِ «جاستین بیبر»گونه بدل می‌کند. در صحنه‌ای که چیس و مادرش پَت در تاک‌شوهای تلویزیونی حضور پیدا می‌کنند گرچه مشخص است که خودِ چیس از قرار گرفتن در کانون توجه لذت می‌بَرد، اما به نظر می‌رسد مادرش بیشتر از او خوشحال است.

او کلاه‌ و خرت‌و‌پرت‌های مختلفی را مُنقش به برندِ پسرش ساخته است و واقعا احساس می‌کند که کوچک‌ترین فرزندش حکم فرصتی را دارد که او را به ثروت و شهرتی که همیشه می‌خواست خواهد رساند. وقتی مجریانِ تاک‌شو درباره‌ی «اون دوتای دیگه» یا به عبارتی، دو فرزندِ دیگرش از او سؤال می‌پُرسند، او سعی می‌کند از جواب دادن طفره برود. برادر و خواهرِ بزرگ‌تر چِیس در شرایط خوبی به سر نمی‌بَرند. برادرش بروک بازیگری است که تنها نقش‌هایی که شانسِ بازی کردن آن‌ها را به‌دست می‌آورد به «مردی که در یک مهمانی باد معده را بو می‌کند» خلاصه شده است و به‌عنوان پیش‌خدمت در رستورانی کار می‌کند که صاحبش فکر می‌کند فقط به خاطر اینکه کوهستان بروکبک را دیده است، روشنفکر است. از سوی دیگر، کَری، خواهرِ چیس هم که قبلا یک رقاصِ حرفه‌ای بوده است، اکنون یک مشاور املاک است و به خاطر بهم‌خوردن رابطه‌اش با دوست‌پسرش که برای یک شرکتِ بزرگ لوازم ورزشی کار می‌کرد، در همان آپارتمان‌های باکلاسی که به مشتری نشان می‌دهد می‌خوابد.

کری با دیدنِ موفقیتِ چیس برای جمع‌و‌جور کردنِ زندگی شلخته‌اش و لذت بُردن مجدد از آن مصمم می‌شود، اما هیچ ایده‌ای درباره‌ی چگونگی‌ انجامش ندارد. در صحنه‌ای که این سه برادر و خواهر روی تختِ اتاقِ یک هُتلِ مجلل در محاصره‌ی هدیه‌های طرفدارانِ چیس خوابیده‌اند و گپ می‌زنند، متوجه می‌شویم که شاید کری و بروک نسبت به موفقیتِ چیس احساس حسادت کنند، اما آن‌ها همزمان دوستش دارند و نسبت به اینکه مادرشان قرار است این بچه‌ی معصوم را برای بدل کردنش به نسخه‌ی جدیدِ جاستین بیبر دو دستی به چرخ‌گوشتِ سوءاستفاده‌گرِ صنعتِ موسیقی بسپارد، نگران هستند.

بنابراین، تماشای این دو جوانِ در‌و‌داغون که صادقانه سعی می‌کنند از برادر مشهورشان محافظت کنند، کشمکشی است که سریال روی محور آن حرکت می‌کند. مخصوصا باتوجه‌به اینکه مدیربرنامه‌های چیس که مادرش استخدام کرده، «چِیس» را به‌طور اشتباهی «چَنس» (شانسی) خطاب می‌کند که چندان اشتباهی هم نیست. یکی از چیزهایی که کری و بروک با آن سروکله می‌زنند، خودانکاری چِیس درباره‌ی بی‌استعدادی‌اش است. گرچه سریال‌های مختلفی از جمله بوجک هورسمن، بَری یا کیمی اشمیتِ ناشکستنی به‌شکلِ زیرکانه و خنده‌داری دورویی‌های صنعت سرگرمی را هجو کرده‌اند و تجملاتِ فریب‌دهنده‌ و خودخواهانه‌ی فرهنگ سلبریتی را زیر ذره‌بین بُرده بودند، اما آن دوتای دیگر از چنانِ زاویه‌ی متفاوتی به این موضوعِ آشنا می‌پردازد که همچون یک تجربه‌ی کاملا نو احساس می‌شود.


۲۸- سریال WandaVision

سریال وانداویژن

  • ژانر: ابرقهرمانی، سیت‌کام
  • شبکه: دیزنی‌پلاس
  • بازیگران: الیزابت اُلسن، پُل بتلانی، کاترین هان
  • تعداد قسمت‌ها: ۹
  • وضعیت سریال: اتمام فصل اول
  • میانگین امتیازات سریال WandaVision در IMDB: ۸

وانداویژن به‌شکلی بر همه‌ی بحث‌‌و‌گفتگوهای فرهنگ عامه سلطه پیدا کرد که هیچکدام از سریال‌های مارولیِ دیزنی‌پلاس با وجودِ پخش متداومشان در طول ۲۰۲۱ موفق به تکرارش نشده‌اند. شاید به خاطر اینکه همه در آغازِ همه‌گیری کرونا برای محتوای مارولیِ جدید عطش داشتند. اما دلیل اصلی‌اش این بود که خودِ سریال از ویژگی‌های لازم برای برطرف کردنِ این عطش برخوردار بود. معماپردازی‌اش کنجکاوی‌برانگیز بود؛ بهره‌گیری از سیر تحولِ سیت‌کام‌های آمریکایی برای مملوس‌سازی ذهنِ آشفته‌ی پروتاگونیستش هوشمندانه بود؛ تماشای چنین پروژه‌ی سورئالی در چارچوب یک مجموعه‌ی چند میلیارد دلاری دلچسب بود؛ طراحی صحنه‌اش چه از نظر بصری و چه از نظرِ سرنخ‌هایی که برای نِرد‌های پیگیر شامل می‌شد، درگیرکننده بود؛ تماشای نقش‌آفرینیِ پُرآب‌و‌تابِ کاترین هان در قالب تبهکارِ داستان مُفرح بود.

در مرکز همه‌ی اینها الیزابت اُلسن و پاول بتانی قرار داشتند که گرچه معمولا در فیلم‌های سینمایی مارول به حاشیه رانده می‌شوند، اما اکنون این فرصت را داشتند تا با شیمیِ پُرحراراتشان دلِ خودشان و ما را ببرند. متاسفانه حتی وانداویژن هم نتوانست جلوی خودش را از اُفتادن به دامِ رایجِ همه‌ی پروژه‌های مارول بگیرد: همیشه همه‌چیز به یک نبردِ سی‌جی‌آی‌محور منتهی می‌شود که شخصیت اصلی از قدرت‌های فرابشری‌اش برای ریزریز کردنِ مشکلاتش استفاده می‌کند؛ نادیده گرفتنِ قربانیانِ قهرمان و عواقب اشتباهاتی که مرتکب شده است و به سرانجام رساندنِ داستان نه با یک پایان قاطعانه‌ی رضایت‌بخش، بلکه با یک تابلوی بزرگِ «ادامه دارد...» که همه‌چیز را به پروژه‌ی بعدی و بعدی و بعدی موکول می‌کند.

اما این پایانِ ناامیدکننده نباید باعث نادیده گرفتنِ همه‌ی چیزهای خوبِ پیش از آن شود. وانداویژن در طولِ مدتی که روی آنتن بود چه به‌عنوان رازی که اینترنت را برای حل کردن و تئوپردازی‌ درباره‌اش بسیج کرده بود و چه به‌عنوان کندوکاوی درونِ دست‌و‌پنجه نرم کردن با ضایعه‌های روانی و پردازش اندوهِ از دست دادنِ عزیزان در صدرِ محافلِ نقد و بحث‌و‌گفت‌وگو قرار داشت و به خاطر همین که شده شایسته‌ی پیوستن به جمعِ بهترین سریال‌های ۲۰۲۱ است.


۲۷- سریال Chucky

سریال چاکی

  • ژانر: وحشت
  • شبکه: سای‌فای
  • بازیگران: زاخاری آرتور، بِرد دوریف، آلویا آلن لیند
  • تعداد قسمت‌ها: ۸
  • وضعیت سریال: اتمام فصل اول
  • میانگین امتیازات سریال Chucky در IMDB: ۷/۴

بعضی‌وقت‌ها احساس می‌کنم همگی‌مان می‌توانیم به ارتکابِ یک گناه مشترک متهم شویم: دست‌کم گرفتنِ اینکه چقدر فیلم‌های بچه‌بازی (Child's Play) خوب هستند. این مجموعه‌ی ترسناک که به چاکی، عروسکِ موقرمزِ مرگبارِ تسخیرشده با روحِ خبیثِ یک قاتلِ مُرده می‌پردازد، همیشه بر لبه‌ی باریکِ یک کمدیِ مُفرح و یک اسلشر خشونت‌بار حرکت می‌کرده و از زمان فیلم اورجینالش در سال ۱۹۸۸ تاکنون موفق شده این تعادل را به دقت حفظ کند. کسانی که به یک اندازه عاشقِ داستانگویی‌‌های کله‌خراب و خون و خونریزی‌های افراطی هستند، همیشه به‌طور مستمر می‌توانستند روی بچه‌بازی و شش دنباله‌اش حساب باز کنند. حالا چاکی بعد از به جا گذاشتنِ یک رد خون از خودش در سینما، ماجراهای ناگوارش را در قامتِ ستاره‌ی یک سریال تلویزیونی برای شبکه‌های سای‌فای و یواِس‌اِی نت‌وورک از سر گرفته است و باید با خُرسندی خبر داد که او در مسیرِ کوچ‌اش به تلویزیون هیچکدام از استعدادهای کُمیک یا مهارت‌های آدمکشی‌اش را از دست نداده است.

این سریال جدید دنباله‌ی مستقیمِ هر هفت فیلم قبلی است و دان مانچینی، خالقِ اورجینال چاکی به‌عنوان خالق سریال و سرپرستِ اتاق نویسندگان به این مجموعه برگشته است؛ خدا را شکر، چون ریبوتِ فاجعه‌بارِ بچه‌بازی در سال ۲۰۱۹ ثابت کرد تنها کسی که سازوکار چاکی را می‌شناسد، خود مانچینی است. داستان این سریال برخلافِ فیلم‌های اخیر مجموعه که چاکی و برخی اوقاتِ تیفانی، عروسش را به‌عنوان پروتاگونیست دنبال می‌کردند، پیرامونِ یک پسر نوجوان به اسم جِیک ویلر اتفاق می‌اُفتد که در شهر کوچکِ هَکن‌سک در ایالت نیوجرسی زندگی می‌کند؛ از قضا این شهر، شهرِ محل تولدِ چارلز لی رِی، همان قاتل سِریالی مخوفی است که روحشِ کالبدِ پلاستیکی عروسک چاکی را تسخیر کرده است. جیک ویلر و کاراکترهای مکملِ پیرامونش آن‌قدر جالب هستند که به‌تنهایی مخاطبان را درگیر کنند، اما سریال زمانی جالب‌تر می‌شود که جیک چاکی را در یک حراجی می‌خرد و این عروسک عطش خونش را آشکار می‌کند.

افزوده شدنِ یک عروسکِ خودآگاه، آن هم عروسکی به بددهنی و بدجنسی چاکی، به کاتالیزوی برای افزایش پیازداغِ احساسات کاراکترها و مُفرح‌تر ساختنِ همه‌ی درگیری‌های مرسومِ نوجوانان در سریال‌های مشابه (از عشق اول تا قلدرهای مدرسه) بدل می‌شود. از قلدرِ سریال که بدجنس‌تر از همتایانِ تلویزیونی‌اش است (او به‌جای مسخره گرفتن اسمِ جیک یا چیزی در این مایه‌ها، لباسِ مادر فوت‌شده‌اش را برای هالووین می‌پوشد) تا خودِ جیک که کمی عجیب‌تر از نوجوانانِ طردشده و گوشه‌نشینِ تیپیکالِ تلویزیون است (او به ساختن مجسمه به وسیله‌ی اعضای تکه‌تکه‌شده‌ی عروسک‌ها علاقه‌مند است). خوشبختانه نه‌تنها بِرد دوریف که از فیلم نخست تاکنون صداپیشه‌ی چاکی بوده است همچنان در این سریال نیز صداپیشگی‌اش را برعهده دارد (توانایی او در رسیدن به مخلوط ایده‌آلی بینِ وحشت و کمدی در بیان دیالوگ‌های چاکی استثنایی است)، بلکه سریال می‌داند که یکی از جذابیت‌های این مجموعه تماشای سلاخی شدنِ مردم توسط چاکی در اغراق‌شده‌ترین حالت ممکن بوده است و از همین رو، تقریبا هر اپیزود حداقل شامل یک قتلِ دیوانه‌وار می‌شود. نتیجه با دستیابی به تعادلِ دقیقی بینِ موضوعات جدی و حوادثِ مسخره، به‌طرز نبوغ‌آمیزی مُفرح است.


۲۶- سریال Attack On Titan (فصل چهارم)

سریال حمله به تایتان

  • ژانر: اکشن، فانتزی
  • بازیگران: یوکی کاجی، یوری ایشیکاوا، مارینا اینو
  • تعداد قسمت‌ها: ۷۵
  • وضعیت سریال: به اتمام رسیده
  • میانگین امتیازات سریال Attack On Titan در IMDB: ۹

به سختی می‌توان انیمه‌ی دیگری را در سال‌های اخیر پیدا کرد که از لحاظ میزان محبوبیتِ جهانی‌اش قادر به رقابت با حمله به تایتان باشد. این پدیده‌ی فرهنگی روایتگرِ داستان مردمی است که به مدت ۱۰۰ سال پشت دیوارهای بلندِ شهر محافظت‌شده‌شان به دور از خطرِ تایتان‌های آدم‌خوارِ دنیای آنسو زندگی می‌کردند. اما همه‌ی چیزهای خوب بالاخره یک روز به پایان می‌رسند و این انیمه از جایی آغاز می‌شود که فروپاشی دیوارها آغازِ دوران پُرهیاهوی تازه‌ای را رقم می‌زند که پسربچه‌ای به اسم اِرن یگر در مرکزِ آن قرار دارد. اِرن که در کودکی ناظرِ بلعیده شدنِ مادرش توسط یکی از همین جانورانِ اسرارآمیز است، سوگند یاد می‌کند تا به سرباز مرگباری که تک‌تکِ تایتان‌ها را خواهد کُشت و با حل کردنِ معمای منشاء آن‌ها، بشریت را نجات خواهد داد، بدل شود. البته که هیچکدام از انتظاراتِ ما و اِرن درست از آب درنمی‌آیند.

نیمه‌ی اول فصل چهارم و نهاییِ این سریال تا اینجا همچون یک پایان‌بندی هیجان‌انگیز و شایسته برای این داستانِ حماسی بوده است. در پایانِ نیمه‌ی نخستِ این فصل میدانِ بازی نسبت به آغازِ سریال کاملا دگرگون شده است؛ اتحادهای قدیمی شکسته می‌شوند؛ اتحادهای غیرمنتظره‌ای شکل می‌گیرند و کاراکترهای جدیدی وارد داستان می‌شوند که هر چیزی که فکر می‌کردیم درباره‌ی قهرمانان و تبهکاران می‌دانیم زیر سؤال می‌بَرند. نتیجه یک داستانگوییِ دنباله‌دارِ استثنایی سرشار از اکشن‌های بلاک‌باستری، خشونتِ تکان‌دهنده، لحظاتِ تراژیک، ویرانی‌های کایجویی، توئیست‌های نفسگیر و بررسی جسورانه‌ی سازوکار رژیم‌های فاشیست است. در حمله به تایتان هیچ برنده‌ی واقعی‌ای یافت نمی‌شود. حرفِ حساب سریال این است که تروماهای موروثی که از نسلی به نسلِ دیگر منتقل می‌شوند، مانورهای سیاسی و افزودنِ هیزم به آتشِ تنفر، تبعیض، تعصب و نژادپرستی برای استفاده از آن به‌عنوانِ سلاح زخم‌های تخریبگر و ماندگاری از خودشان به جدا می‌گذارند و این پیام در این فصل روشن‌تر از همیشه بوده است.


۲۵- سریال Dickinson (فصل سوم)

سریال دیکنسون

  • ژانر: کمدی/درام، عاشقانه
  • شبکه: هولو
  • بازیگران: هیلی استاینفلد، اِلا هانت، آدریان بلیک اِنسکو
  • تعداد قسمت‌ها: ۳۰
  • وضعیت سریال: به اتمام رسیده
  • میانگین امتیازات سریال Dickinson در IMDB: ۷/۵

یکی از جالب‌ترین نکاتِ زندگی اِمیلی دیکنسون، یکی از مهم‌ترین شعرای تاریخ آمریکا، این است که حدود دو هزار عدد از شعرهایش که آن‌ها را در کتاب‌ها یا روی تکه‌های کاغذپاره نوشته بود، تازه پس از مرگش در صندوقچه‌ای در اتاقش کشف شدند و او را به شهرتی دیرهنگام رساندند. فقط تعداد اندکی از شعرهای دیکنسون (و اکثرشان به‌طور ناشناس) در طول زندگی‌اش چاپ شدند. او اکثر زندگی‌اش را در خانه‌ی پدری‌اش و معمولا در انزوا گذراند و به اینکه همیشه علاقه‌ی شدیدی به مفهوم مرگ داشت، مشهور است. اگر براساس این توصیفات از دیکنسون انتظار یک سریال عمیقا افسرده‌کننده را دارید، باید بگویم اشتباه می‌کنید. اتفاقا برعکس. محصول شبکه‌ی هولو که از لحاظ لحنِ بازیگوش و سورئالش تداعی‌گرِ سوگلیِ یورگوس لانتیموس است، برخلافِ سوژه‌ی تاریخی‌اش پُر از اصطلاحات مُدرن و موسیقی‌های هیپ‌هاپ است.

مادرِ امیلی اصرار دارد که هر دوی امیلی و خواهرش لاویانا باید مثل خودش راه و روشِ خانه‌داری را یاد بگیرند و در انجامش به یک متخصص تبدیل شوند. وقتی اِمیلی برای بی‌شمارمین‌بار می‌پُرسد که چرا خانواده‌ی اشرافی آن‌ها خدمتکار استخدام نمی‌کند، مادرش جواب می‌دهد که او همیشه به اینکه یک خانه‌دارِ بی‌نقص است، افتخار می‌کرده و امیلی هم باید همین‌طور باشد. او اما نگران است که نکند امیلی به‌عنوان یک دخترتُرشیده‌ی منزوی که بی‌وقفه مشغول شعر و شاعری است بمیرد. بنابراین او سعی می‌کند تا خواستگارانی را برای امیلی جور کند. اما امیلی که شیفته‌ی مرگ ست و قوه‌ی خیال‌پردازی قوی‌ای دارد، خودش را درحالی که در شبی مه‌آلود یک لباس سرخ یکدست به تن کرده است و سوار کالسکه‌های شبح‌وار می‌شود تصور می‌کند. مادرش اما سعی می‌کند امیلی را با جُرج گولد، خواستگار دیگری که عمیقا به اِمیلی علاقه‌مند است آشنا کند.

این‌بار اما امیلی خوشحال است. چون این یکی خواستگار عضو همان باشگاه ادبیاتی است که او و برادرش آستین عضوش هستند. اِمیلی یکی از شعرهایش را به جُرج می‌دهد تا در مجله‌ی ادبی باشگاه منتشر کند. گرچه امیلی در ابتدا از ترس عصبانی کردن پدرش می‌خواهد شعرش به‌طور ناشناس چاپ شود، اما جُرج متقاعدش می‌کند که دلش را به دریا زده و شعر را با اسم خودش چاپ کند. البته که پدرِ امیلی از دست او به خاطر اینکه باعث شرمندگی نامِ خانوادگی‌شان شده خشمگین می‌شود. پس از این دعوا و مرافه، ایمی درباره‌ی پیوستن به شخصِ مرگ (با نقش‌آفرینی ویز خلیفا) در کاسکه‌ی شبح‌وارش خیال‌پردازی می‌کند؛ جایی که مرگ به او می‌گوید که «جاودانگی تو نه از دنبال کردن قوانین، که از شکستن قوانین ناشی می‌شود». در اواخر فصل سوم و نهاییِ دیکنسون یکی از کاراکترها به دیگری می‌گوید: «یک نوشته‌ی عالی بالاخره مخاطبش رو پیدا می‌کنه». این نکته نه‌تنها درباره‌ی سرنوشتِ خود امیلی دیکنسون واقعی صدق می‌کند، بلکه درباره‌ی خودِ این سریال هم حقیقت دارد: سریالی با طرفداران نه چندان زیاد اما سینه‌چاک که احتمالا تا سال‌ها بعد جایی در فهرست‌های «قدرندیده‌ترین سریال‌هایی که از دست داده‌اید» خواهد داشت.


۲۴- سریال City of Ghosts

سریال شهر ارواح

  • ژانر: کمدی، فانتزی، ماکیومنتری
  • شبکه: نت‌فلیکس
  • بازیگران: اوت نونِز، بلو چپمن، مایکل رِن
  • تعداد قسمت‌ها: ۶
  • وضعیت سریال: به اتمام رسیده
  • میانگین امتیازات سریال City of Ghosts در IMDB: ۶/۹

یکی از خطرات رایجی که فهرست‌های بهترین سریال‌های سال را تهدید می‌کند، تقلیل یافتنِ آن‌ها به فهرست‌های «بهترین سریال‌های بزرگسالانه‌ی سال» است. درحالی که بعضی‌وقت‌ها پیدا کردنِ یک سریال کودکانه‌ی هوشمندانه کار بسیار سخت‌تری است و در نتیجه، قدردانی کردن از آن‌ها اهمیت دوچندانی پیدا می‌کند. یکی از سریال‌های ۲۰۲۱ که این تعریف درباره‌اش صدق می‌کند، شهر ارواح است. مخلوق خانم الیزابت ایتو به‌لطفِ سبک انیمیشنِ جذابش، ریتم باطمانینه‌اش و احترامی که برای شعورِ مخاطبان کم‌سن و سالش قائل است، به یکی از آن کارتون‌های کمیابی بدل می‌شود که به‌جای سروصدا ایجاد کردن‌های بی‌سروته، واقعا حرفِ قابل‌تاملی برای گفتن دارد و از این طریق می‌تواند حتی مخاطبانِ بزرگسال را هم به خود جذب کند. سریال با دختربچه‌ای به اسم زلدا در اتاقش آغاز می‌شود که درحالی که یک شانه‌ی مو را مثل میکروفون جلوی دهانش گرفته است، می‌گوید: «من زلدا هستم و به شهر ارواح خوش اومدید».

زلدا همراه‌با دوستانش اِیوا، توماس و پیتر عضو گروهی معروف به باشگاه ارواح هستند. باشگاه آن‌ها که عملکردی شبیه به یک گروه مستندساز را دارد، با مردم سراسر لس آنجلس که فکر می‌کنند روح دیده‌اند یا حداقل با مدرکِ به‌جامانده از حضور روح روبه‌رو شده‌اند، مصاحبه می‌کند. آن‌ها نه‌تنها برای تحقیقاتِ محلی به محلِ رویت شدن ارواح می‌روند، بلکه پس از پیدا کردنِ ارواح، با خودِ آن‌ها هم گفت‌وگو می‌کنند. ارواحی که بچه‌ها با آن‌ها مواجه می‌شوند، نه ارواحِ شرور و ترسناک، بلکه ارواح غمگینی هستند که حکم نماینده‌ی خاطراتِ زنده و تاریخِ شفاهی به جا مانده از دهه‌ها تغییر و تحولاتِ شهری را دارند. به بیان دیگر، شهر ارواح نقش گشت‌و‌گذاری در محله‌ها و جامعه‌های متنوع و تاریخیِ لس آنجلس و طبقه‌بندی کردن و توضیح دادنِ تغییراتی که کرده‌اند را ایفا می‌کند. در حین تماشای سریال تشخیص دادنِ اینکه کدام بخش‌هایش اسکریپت‌شده هستند و کدام بخش‌هایش مستند غیرممکن است.

نه‌تنها نحوه‌ی صحبت کردنِ طبیعی مصاحبه‌شونده‌ها و حتی خودِ بچه‌ها دارای حالتی بی‌قاعده است که باعث می‌شود این‌طور به نظر که آن‌ها درحال بداهه‌پردازی هستند، بلکه بسیاری از این ارواح درواقعِ ساکنانِ واقعی منطقه‌ی لس آنجلس هستند که الیزابت ایتو صدای آن‌ها را درحال صحبت کردن درباره‌ی تغییراتِ محله‌هایشان ضبط کرده است. برای مثال، بچه‌ها در اپیزود دوم با دو اسکیت‌بازِ پیر که قبلا ورزشکار حرفه‌ای بوده‌اند، صحبت می‌کنند. آن‌ها از این می‌گویند که آن‌ها در جوانی‌شان مجبور بودند که خودشان برای تمرینِ حرکاتشان سکو و مانع درست کنند و حالا از دیدن اینکه شهرداری برای بچه‌های امروز پارک‌های مخصوصِ اسکیت‌بازی می‌سازد، خوشحال هستند. سبک بصریِ نامتعارفِ سریال که در آن مُدل‌های کارتونی بچه‌ها با خیابان‌ها، رستوران‌‌ها و مغازه‌های واقعیِ روتواسکوپ‌شده تعامل برقرار می‌کنند، یک‌جور انرژیِ سورئالِ روحانی اما طبیعی به سریال بخشیده است؛ نتیجه نامه‌ی عاشقانه‌ای برای شهر لس آنجلس و تاریخِ معاصرِ آن است که به‌وسیله‌ی مردمی که واقعا آن را زندگی کرده‌اند، به نگارش درآمده است. اجازه ندهید ظاهرِ کودکانه‌ی غلط‌اندازِ سریال شما را از دیدنش منصرف کند.


۲۳- سریال Scenes From a Marriage

صحنه‌هایی از یک ازدواج

  • ژانر: درام، عاشقانه
  • شبکه: HBO
  • بازیگران: اُسکار آیزاک، جسیکا چستین، کوری استول
  • تعداد قسمت‌ها: ۵
  • وضعیت سریال: به اتمام رسیده
  • میانگین امتیازات سریال Scenes From a Marriage در IMDB: ۸/۱

اینگمار برگمن، فیلمسازِ سوئدی، هیچ‌وقت به خاطر ساختن فیلم و سریال‌های بانشاط و انگیزه‌بخش مشهور نبوده است. صحنه‌هایی از یک ازدواج، سریال تلویزیونی‌اش که محصول سال ۱۹۷۳ است، نیز این قاعده جدا نیست. سریال با زوجی آغاز می‌شود که گرچه مدت زیادی از ازدواجشان می‌گذرد، اما بالاخره اختلافاتِ تلنبارشده‌شان به نقطه‌ی جوش می‌رسد و سریال به وسیله‌ی گفتگوها و جروبحث‌های پُراُفت و خیزشان، مهم‌ترین دلایلِ نابودی رابطه‌شان را بررسی می‌کند. اکنون نسخه‌ی جدیدی از سریالِ برگمن ساخته شده است که جسیکا چستین و اُسکار آیزاک نقشِ زوجِ مشکل‌دارِ مرکزی‌اش را ایفا می‌کنند. سؤال این است: آیا ماهیتِ ازدواج در طول نیم قرنی که از سریالِ اورجینال گذشته، تغییر کرده است؟ چستین نقش زنی به اسم میرا را برعهده دارد؛ او که مدیر بخش تکنولوژی یک شرکت است، همراه‌با شوهرش جاناتان (آیزاک) و دختر جوانشان اِوا در حومه‌ی بوستون زندگی می‌کند.

جاناتان استاد فلسفه است و ساعاتِ کاری انعطاف‌پذیرش به این معنا است که درحالی که حرفه‌ی پُرمسئولیتِ میرا باعث می‌شود شب‌ها کار کند یا در سفر باشد، او بیشتر اوقات در خانه از دخترشان نگه‌داری می‌کند. در آغاز سریال جاناتان و میرا به‌عنوانِ زوجی که در تضاد با هنجارهای مرسوم نقش‌های جنسیتی قرار می‌گیرند توسط یک پژوهشگر مورد مصاحبه قرار می‌گیرند و در طولِ مصاحبه کاملا مشخص است که رابطه‌ی آن‌ها حاوی لایه‌های عمیق‌تری است که نه جاناتان ازشان خبر دارد و نه میرا آمادگی فاش کردنشان را دارد. این مصاحبه‌ی افتتاحیه درست مثل سریالِ اورجینالِ برگمن به‌طور مختصر تصویری از تاریخ ۱۲ ساله‌ی ازدواجشان ترسیم می‌کند و به مهم‌ترین مشکلاتی که در ادامه‌ی سریال به آن‌ها بازخواهد گشت اشاره می‌کند. در جریانِ گفتگوی آن‌ها جزییاتی پدیدار می‌شوند؛ از شریک‌های بدرفتارِ رابطه‌های سابقِ میرا و عذاب وجدان ناشی از دوریِ طولانی‌مدت از دخترش تا زمانی‌که جاناتان درباره‌ی فاصله گرفتن از دینِ خانوادگی‌اش (یهودیت اُرتدکس) صحبت می‌کند، به تاثیری که بیماری‌اش (آسم) در تعریف هویتش داشته است اشاره می‌کند و از اینکه چگونه فرهنگِ مصرف‌گراییِ غرب باعث ایجاد انتظاراتِ غیرمنطقی از ازدواج (اینکه زندگی زناشویی همیشه باید براساس ابرازِ بی‌وقفه‌ی عشق باشد) شده است، گله می‌کند.

همان شب میرا خبر می‌دهد که باردار است. جاناتان غافلگیر شده است، اما ناراحت نیست. ظاهرا میرا خوردن داروی ضدبارداری‌اش را در جریانِ تعطیلات اخیرشان فراموش کرده بود و همین باعثِ این بارداری برنامه‌ریزی‌نشده شده است. آن‌ها با هم درباره‌ی اینکه باید بارداری را ادامه بدهند یا نه صحبت می‌کنند. از یک طرف، بزرگ کردنِ بچه‌ی اولشان با وجود دشواری ابتدایی‌اش به تدریج آسان‌تر شده بود، اما از طرف دیگر، به نظر می‌رسد هر دوی آن‌ها از یک جایی به بعد دیگر اشتیاقِ دوباره بچه‌دار شدن را از دست داده‌اند. پس آن‌ها بالاخره به توافق می‌رسند و این دو را در سکانس بعدی در مطب دکتر می‌بینیم.

صحنه‌هایی از یک ازدواج سعی می‌کند با نشانِ دادن اینکه دلیل فروپاشی ازدواج‌ها در دهه‌ی ۲۰۲۰ چیست، سریال برگمن را به‌روزرسانی کند، اما با گذشت هر اپیزود بیش‌ازپیش مشخص می‌شود دلایلِ فروپاشی ازدواج‌ها (جز یک سری جزییات) همچنان یکسان است: خیانت، فاصله گرفتن احساسی زوجین، انتظارات و خواسته‌های متفاوتِ زوجین از زندگی زناشویی، عدم ارتباط، بدرفتاری و غیره. چستین و آیزاک در ترسیمِ این جدااُفتادگی خیره‌کننده هستند. نه‌تنها آن‌ها شیمی صمیمانه‌ای دارند که تصور زندگی مشترک ۱۲ ساله‌ی کاراکترهایشان را آسان می‌کند، بلکه هر دو به‌شکلی برای کاراکترهایشان می‌جنگند که آن‌ها را بلافاصله به افراد مملوس و متقاعدکننده‌ای بدل می‌کند. نتیجه در ترسیمِ متلاشی شدن یک ازدواج در حالت اسلوموشن به سریال دردآوری بدل می‌شود که فقط به خاطر تماشایِ نقش‌آفرینی ظریف بازیگران سنگین‌وزنش هم که شده باید دیده شود.


۲۲- سریال Tuca & Bertie (فصل دوم)

سریال توکا و برتی

  • ژانر: سیت‌کام
  • شبکه: اَدالت‌سوئیم
  • بازیگران: تیفانی هَدیس، اَلی وانگ
  • تعداد قسمت‌ها: ۲۰
  • وضعیت سریال: اتمام فصل دوم
  • میانگین امتیازات سریال Tuca & Bertie در IMDB: ۷/۴

توکا و برتی که از لحاظ بصری به دخترعموی بوجک هورسمن مشهور است، برای کسانی که خلاء مخلوقِ رافائل باب-واتسبرگ را در زندگی‌شان احساس می‌کنند یک موهبتِ الهی است. تعجبی ندارد. بالاخره خانم لیزا هاناوالت پیش از اینکه «توکا و برتی» را به‌تنهایی خلق کند، طراحِ دنیای منحصربه‌فردِ بوجک هورسمن بوده است. اما اجازه ندهید این شباهت ظاهری گمراه‌تان کند؛ توکا و برتی به نسخه‌ی دسته‌دومِ بوجک هورسمن تنزل پیدا نمی‌کند، بلکه شخصیتِ مستقل خودش را دارد. توکا و برتی یک کارتون سرزنده، رنگارنگ، شوخ و شنگ، سورئال، شاد و شنگول و از همه مهم‌تر، بسیار زنانه است که به دو پرنده‌ی خانم با صداپیشگی اَلی وانگ و تیفانی هَدیش در همسایگی یکدیگر می‌پردازد. آن‌ها در حینِ خندیدن، گپ‌زدن، گشتن و وقت گذراندن، به یکدیگر برای غلبه برِ درگیری‌های روزمره‌‌شان کمک می‌کنند. برتی یک قناریِ مضطرب اما بسیار منظم است که رویای بدل شدن به یک نانوای حرفه‌ای را در سر می‌پروراند و توکا یک پرنده‌ی توکان منقار بزرگِ پُرورج و ورجه است که به ساختن واژه‌های من‌درآوردیِ جدید علاقه‌مند است و سریال آن‌ها را با فونت‌ها و افکت‌‌های صوتی ویژه روی صفحه مجسم می‌کند.

برای مثال، اپیزود اول در چنین موقعیتی آغاز می‌شود: حالا که برتی به خانه‌ی دوست‌پسرش نقل‌مکان کرده است، سعی می‌کند با این تغییر کنار بیاید. گرچه توکا، هم‌اتاقی سابقش درست در طبقه‌ی بالای آن‌ها ساکن است، اما این نزدیکی فیزیکی باعث تسکین دادنِ نگرانی‌های احساسی‌اش نمی‌شود. او می‌خواهد از اینکه دوستِ بی‌خیال و سربه‌هوایش بدونِ او به مشکل برنخواهد خورد اطمینان حاصل کند. گرچه توکا به‌صورت جسته و گریخته در جاهای مختلف مشغول به کار می‌شود، اما او معمولا برای تمیز کردنِ گندکاری‌های روانی و واقعی‌اش به دوستِ مسئولیت‌پذیرترش تکیه می‌کرده.

لیزا هاناوالت بلافاصله بهمان نشان می‌دهد که این پرندگانِ انسان‌نمای نامتشابه چقدر کامل‌کننده‌ی یکدیگر هستند. گرچه آن‌ها در ظاهر ممکن است زوجِ متضادی که مدام درحال بگومگو با یکدیگر هستند به نظر برسند، اما در حقیقت، آن‌ها با همه‌ی نقاط تمایزشان یک رابطه‌ی دوستانه‌ی واقعی را می‌سازند. روحیه‌ی خیال‌پرداز و پُرنشاط این دنیا اما در واقعیتیِ ترسناک و ملموس ریشه دارد. برتی در محل کارش با آزار و اذیت‌های جنسی دست‌و‌پنجه نرم می‌کند و توکا که شش ماه از ترک اعتیادش به الکل می‌گذرد، با تروماهای کودکی‌اش گلاویز است. اما در تمام این مدت چیزی که توکا و برتی را به کارتونِ یگانه‌ای بدل می‌کند این است که آن در عینِ سرک کشیدن به گوشه‌های تیره‌و‌تاریکِ زندگی شخصیت‌هایش، هرگز از اهمیت شادی، خنده و تفریح غافل نمی‌شود.


۲۱- سریال Squid Game

سریال بازی مرکب

  • ژانر: درام، بتل‌رویال
  • شبکه: نت‌فلیکس
  • بازیگران: لی جونگ-جه، پارک هه-سو، هویون جونگ
  • تعداد قسمت‌ها: ۹
  • وضعیت سریال: اتمام فصل اول
  • میانگین امتیازات سریال Squid Game در IMDB: ۸

این تریلرِ دیستوپیاییِ کره‌ای ۹ اپیزودی حتما بهترین سریال ۲۰۲۱ نیست، اما بدون‌شک بزرگ‌ترین و پُرسروصداترین پدیده‌ی جهانیِ تلویزیون سال گذشته بود و تمامش از ایده‌ی داستانی سرراست اما هوشمندانه‌اش سرچشمه می‌گیرد: عده‌ای از افرادِ فلک‌زده و بدهکارِ جامعه به مشارکت در یک مسابقه‌ی بتل‌رویال در یک مکانِ ناشناخته دعوت می‌شوند و مجبور می‌شوند در سلسله‌ای از بازی‌های کودکانه با یکدیگر رقابت کنند. با این تفاوت که این مسابقه که «بازی مرکب» نام دارد، یک رقابتِ بی‌آزار نیست. برنده فقط در صورتی جایزه‌ی چند میلیون دلاری مسابقه را تصاحب می‌کند که مرگِ بی‌رحمانه‌ی هم‌بازی‌ها/حریفانش را تماشا کند یا خود به‌طور مستقیم در کُشتنِ آن‌ها نقش داشته باشد. نتیجه که مخلوطی از هیجانِ ذاتی رقابت‌های بتل‌رویال، جذابیتِ اسرارآمیزِ اتاق فرار، دلهره‌ی کلاستروفوبیکِ فیلم‌های اَره، دغدغه‌های به‌روز اجتماعی، مرگ‌های خشن، دوراهی‌های اخلاقی، توئیست‌های غافلگیرکننده و عناصر بصری «میم‌»پسند‌ است، به زرادخانه‌ای از خصوصیاتِ عامه‌پسندی منجر شده که گستره‌ی محبوبیتش را قابل‌درک می‌کند.

گرچه بازی مرکب ابداع‌کننده‌ی یک کانسپتِ داستانی نو نیست (امثال بتل‌رویال و هانگر گیمز قبلا به موضوع مشابه‌ای پرداخته‌اند)، اما خالق سریال مولفه‌های آشنای آن را به‌شکلی کنار هم چیده است که نتیجه همچون یک تجربه‌ی کاملا نو احساس می‌شود؛ به‌کارگیری تضادِ بینِ بازی‌های معصومانه‌ی کودکانه و مرگ‌های خشن به نتیجه‌ی تکان‌دهنده‌ای منجر شده است؛ جزییاتِ طراحی تولیدش (نقاب‌های پلی‌استیشنی نگهبانان، راه‌پله‌های سردرگم‌کننده‌ی موریس اِشر‌گونه‌اش یا آن عروسکِ غول‌آسای قاتلِ لعنتی با سرِ چرخان و نگاه خیره‌ی گریزناپذیرش) فراموش‌ناشدنی هستند و نقش‌آفرینی‌ها هم به‌لطفِ بازیگران کره‌ای که ذاتا یک‌جور صداقت و استیصالِ مملوس از خود به‌روز می‌دهند، درگیرکننده‌اند.

سریال در خلق تیپ‌های شخصیتی و کشمکشِ ناشی از به جان هم انداختنِ آن‌ها موفق است و درنهایت، اینکه گردانندگان بازی با القای توهم آزادی عمل (آن‌ها می‌توانند هر وقت که خواستند بازی را ترک کنند)، بازی‌کنندگان را به‌طور غیرمستقیم مجبور به شرکت در مسابقه می‌کنند، توئیستِ تحسین‌آمیزی است که خیلی بهتر شرایط دنیای واقعی را بازتاب می‌دهد؛ ؛ آیا بازی مرکب بی‌نقص است؟ نه. خط داستانی مامورِ مخفی پلیس در جستجوی برادرش بی‌هدف و کسالت‌بار است؛ دیالوگ‌نویسیِ مهمانانِ ویژه‌ی مسابقه افتضاح است و پایان‌بندی‌اش هم با به زبان آوردنِ همه‌ی تم‌هایی که در طولِ اپیزودهای گذشته به‌طور نسبتا غیرمستقیم بیانشان کرده بود، ناامیدکننده است. اما هیچکدام از آن‌ها باعث کمرنگ شدنِ نقاط قوتش نمی‌شوند.


۲۰- سریال The Investigation

سریال تحقیقات

  • ژانر: جرایم واقعی
  • شبکه: HBO
  • بازیگران: سورن مالینگ، پیلو اسبک، پرنیلا اوت
  • تعداد قسمت‌ها: ۶
  • وضعیت سریال: به اتمام رسیده
  • میانگین امتیازات سریال The Investigation در IMDB: ۷/۶

تحقیقات یکی از خالص‌ترین سریال‌های جرایم واقعی ۲۰۲۱ است. خالص‌ترین به خاطر اینکه اگر قبول داشته باشیم که عنصر معرفِ آثار این ژانر خودِ پروسه‌ی تحقیقات در بی‌زرق‌و‌برق‌ترین و جزیی‌نگرانه‌ترین حالتِ ممکن است، آن وقت این سریال که تمام تمرکزش را به ترسیم هرچه وفادارترِ این پروسه با همه‌ی دلسردی‌ها و کلافگی‌هایی که شاملش می‌شود اختصاص داده است، لایق این صفت خواهد بود. این سریال شش اپیزودیِ دانمارکی که در ایالات متحده به وسیله‌ی اچ‌بی‌اُ پخش شد، درباره‌ی این است که گروهی از افسران پلیس و بازپرس‌ها چگونه رازِ قتل ژورنالیستی به اسم کیم وال را حل کردند. خانم کیم وال که یک خبرنگار مستقلِ برنده‌ی جایزه بود، به خاطر گزارش‌های موشکافانه‌اش از سراسر دنیا شناخته می‌شد. او دو روز پیش از اینکه برای آغاز ماجراجویی جدیدش به آنسوی دنیا سفر کند، موفق می‌شود تا یک مصاحبه‌ی دقیقه نودی را با مردی در کوپنهاگن هماهنگ کند: مصاحبه‌شونده پیتر مَدسن، یک کارآفرین و مخترعِ پُرنفوذ بود که اتفاقا همشهری وال بود؛ هم مصاحبه‌شونده یک چهره سرشناس بود و هم مصاحبه‌کننده یک شخص شناخته‌شده بود.

روی کاغذ این مصاحبه در مقایسه با دیگر مأموریت‌های کیم که او را به نقاط ناشناخته‌ی دنیا می‌فرستاد، باید امن‌ترینشان می‌بود. اما در عوض اتفاقی که می‌اُفتد این است که مَدسن در نقشه‌ای از پیش‌برنامه‌ریزی‌شده، وال را به زیردریایی کوچکش می‌بَرد، به‌طرز وحشیانه‌ای به او تجاوز می‌کند، او را شکنجه می‌کند، به قتل می‌رساند و درنهایت، جنازه‌اش را تکه‌تکه کرده و در دریا می‌اندازد. گرچه هم‌اکنون مَدسن در حبس ابد به سر می‌برد، اما همچنان بعد از این همه سال باور کردنِ این جنایت سخت است. هنوز سوالاتِ بی‌پاسخِ زیادی درباره‌ی شب قتلِ وال باقی مانده است و این دقیقا چیزی است که پرونده‌ی وال را فراموش‌ناشدنی می‌کند: چیزهای اندکی که می‌دانیم دربرابر وحشتِ تمام‌عیاری که ما را با خیال‌پردازی‌مان تنها می‌گذارد.

دغدغه‌ی تحقیقات پرداختن به همین شکاف‌ها و حفره‌ها است و سریال با حذفِ چیزهای غیرضروری که ممکن حواس بیننده را پرت کنند، روی بازسازی این پروسه در خشک‌ترین، کُندترین و طاقت‌فرساترین (اینها همه تعریف و تمجید هستند) شکل ممکن متمرکز می‌شود. در نتیجه، تحقیقات بیش از اینکه درباره‌ی این باشد که «چه» اتفاقی اُفتاده است، درباره‌ی این است که «چگونه» اتفاق اُفتاده است. به این منظور تحقیقات ساختار رایجِ سریال‌های جرایم واقعی را دنبال نمی‌کند (آشنا شدن با شخصیت‌های درگیرِ جرم، دیدن اتفاقاتِ منتهی به وقوع جرم و سپس، همراه شدن با مستندسازها یا کاراگاهانِ درگیر پرونده). این سریال هرگز خودِ جرم را بهمان نشان نمی‌دهد و در عوض، با آغازِ پروسه‌ی تحقیقات، با تمرکز روی کاراگاهانی که شغلشان سردرآوردن از اتفاقی که در آن زیردریایی اُفتاده بوده، آغاز می‌شود. نه‌تنها فقط از عکس‌های وال برای اشاره به او استفاده می‌شود، بلکه قاتلش نیز هرگز به تصویر کشیده نمی‌شود و هرگز جز «متهم» به هیچ اسم دیگری خطاب نمی‌شود.

سریال با این رویکرد نامتعارف از همه‌ی چیزهایی که ممکن است بیننده درباره‌ی این پرونده و اشخاصِ درگیر آن بداند پرهیز می‌کند و بیش‌ازپیش روی اینکه تیم کاراگاهان چگونه داستان‌های دروغینِ پُرتعدادِ متهم را نقض می‌کنند، متمرکز می‌شود. به بیان دیگر، تحقیقات می‌خواهد نشان بدهد باتوجه‌به سرنخ‌های ناچیزی که تیم کاراگاهان برای اثباتِ گناهکاری مَدسن داشتند، اینکه او همین الان دارد در زندان آب خنک می‌خورد دست‌کمی از یک معجزه ندارد.


۱۹- سریال Mythic Quest (فصل دوم)

سریال سفر افسانه ای

  • ژانر: سیت‌کام
  • شبکه: اپل‌تی‌وی‌پلاس
  • بازیگران: راب مک‌الهنی، اشلی برچ، جسی اِنیس
  • تعداد قسمت‌ها: ۲۰
  • وضعیت سریال: اتمام فصل دوم
  • میانگین امتیازات سریال Mythic Quest در IMDB: ۷/۸

درکنار همه‌ی کندل رُی‌ها و تد لسوها که تمام توجه‌ی رسانه‌ها را به خود اختصاص داده‌اند، یکی از شخصیت‌هایی که به‌طرز بی‌سروصدایی محبوب شده، پاپی لی از سریال سفر افسانه‌ای (Mythic Quest) است. این کمدی که محصولِ پلتفرمِ اپل‌تی‌وی است، در یک استودیوی تولید بازی‌های ویدیویی اتفاق می‌اُفتد. این استودیو مسئول ساخت یک بازی نقش‌آفرینیِ چندنفره‌ی آنلاینِ کلان است و سریال در زمانی آغاز می‌شود که استودیو در آستانه‌ی انتشار یک بسته‌ی الحاقیِ بزرگ به اسم «ضیافت غُراب» (Raven's Banquet) برای آن قرار دارد (درواقع، فصل اول سریال به‌طرز مناسبی سفر افسانه‌ای: ضیافت غُراب نام دارد). بخشِ زیادی از کشمکش‌های فصل اول پیرامونِ ایان گریم، کارگردان بازی و پاپی لی، مهندس ارشدِ استودیو که باید راهی برای به واقعیت بدل کردنِ ایده‌ها و رویاهای ایان پیدا کند، جریان دارد.

اگر با یک سریالِ تنبل‌تر و قابل‌پیش‌بینی‌تر طرف بودیم، احتمالا پاپی به‌عنوانِ‌ یک قهرمانِ توسری‌خور و قدرندیده که با خستگی ناشی از اضافه‌کاریِ همیشگی‌اش دست‌و‌پنجه نرم می‌کند و باید دستورهای غیرمنطقی رئیس‌اش را انجام بدهد، ترسیم می‌شد. سریال از همان اپیزود اول طوری وانمود می‌کند که انگار داستانی درباره‌ی این است که ایان به تدریج نبوغِ پاپی را به رسمیت می‌شناسد و آن‌ها یاد می‌گیرند که به یکدیگر اعتماد کرده و از یکدیگر پشتیبانی کنند. گرچه این تصورِ اولیه اشتباه نیست، اما سفر افسانه‌ای خیلی بیشتر از چیزی که در نگاه نخست به نظر می‌رسد، است. متوجه می‌شویم این خودِ پاپی است که به‌طرز کمال‌گرایانه‌ای به خودش سخت می‌گیرد. پاپی درحالی که یک چشمش به وظایفِ ناتمامِ قدیمی‌اش است، بی‌وقفه برای پذیرفتنِ وظایف و چالش‌های جدید پا پیش می‌گذارد. تا جایی که بعضی‌وقت‌ها به نظر می‌رسد در بین کسانی که روی این بازی کار می‌کنند، او تنها کسی است که واقعا کارش را بلد است.

دلیلش (دلیلی که حکم تمِ بسیار نامحسوسِ خط داستانی پاپی را دارد) این است که پاپی می‌داند اگر مرد بود، دستاوردهایش بیشتر به رسمیت شناخته می‌شد و اینکه زن‌بودن در صنعتِ بازی‌های ویدیویی به این معنا است که او برای دیده شدن به اندازه‌ی همکارانِ مردش که به اندازه‌ی او با استعداد نیستند، همیشه باید سخت‌تر و بیشتر از آن‌ها کار کند. نقشِ پاپی اما به بررسی جایگاهِ زنان در یک شغلِ اکثرا مردانه خلاصه نمی‌شود. پاپی به همان اندازه هم حکمِ هجو بی‌رحمانه‌ی کهن‌الگوی «گرل‌باس» که با خصوصیاتِ قاطع، بااراده و جاه‌طلبانه‌شان شناخته می‌شوند، است. پاپی آن‌قدر به‌طرز خودشیفته‌ای برای اثباتِ نبوغش به دیگران مصمم است و آن‌قدر روی سبقت گرفتن از ایان متمرکز است که اهمیتی به اینکه چه کسانی را در این راه زیر پا می‌گذارد نشان نمی‌دهد. نتیجه، به خلق یک کاراکترِ چندبُعدی منجر شده که به همان اندازه که می‌تواند یک قهرمانِ مظلوم که برای موفقیتش هورا می‌کشیم باشد، به همان اندازه هم می‌تواند برای زیردستانش به یک رئیسِ خودخواهِ جهنمی بدل شود.

این پیچیدگی درباره‌ی ایان هم صدق می‌کند. ایان در عین اینکه خالقِ نابغه‌ی این بازی ویدیویی است، کسی است که کار کردن با او طاقت‌فرسا است. کاری که سریال انجام می‌دهد این است که او را در عین تاکید روی اینکه چقدر آزاردهنده است، همدلی‌برانگیز می‌کند. سفر افسانه‌ای یک سریالِ استثنایی است. از این لحاظ که سریال در جریان اکثر اپیزودهایش یک کمدی بامزه با محوریتِ محل کار که از گروه بازیگرانِ شگفت‌انگیزی و میزانِ قابل‌توجه‌ای صمیمیت و احساس بهره می‌بَرد به نظر می‌رسد (بالاخره یکی از خالقانش قبلا روی کامیونیتی کار کرده است)، اما همین سریال هر از گاهی به‌شکلی ناگهانی به یکی از تکان‌دهنده‌ترین درام‌های تلویزیون درباره‌ی غیرممکن‌بودنِ ساختن یک اثر هنری که دقیقا با چشم‌انداز داخل سر هنرمند برابری می‌کند (به خاطر موانعی مثل فاکتورهای اقتصادیِ بازار، شکست‌های شخصی یا هر دو) بدل می‌شود.


۱۸- سریال Cobra Kai (فصل چهارم)

سریال کبرا کای

  • ژانر: اکشن، رزمی، ورزشی
  • شبکه: نت‌فلیکس
  • بازیگران: رالف ماکیو، ویلیام زابکا، میگل دیاز
  • تعداد قسمت‌ها: ۴۰
  • وضعیت سریال: اتمام فصل چهارم
  • میانگین امتیازات سریال Cobra Kai در IMDB: ۸/۶

بچه‌ی کاراته‌باز، محصول سال ۱۹۸۴ که حکم یکی از فیلم‌های معرفِ سینمای دهه‌ی هشتادِ آمریکا را دارد، روایتگر داستان دنیل لاروسو، پسربچه‌ی توسری‌خوری است که به‌لطف روش‌های نامعمول اما تأثیرگذارِ تمرینیِ پیرمرد ژاپنی سرایدر مجتمع مسکونی‌شان بر باشگاه درنده‌خو، جرزن و ناجوانمردِ رقیبش غلبه می‌کند و به برنده‌ی جام قهرمانی تورنومنتِ کاراته‌ی محله بدل می‌شود و دختر دلخواه‌اش را به‌دست می‌آورد. گرچه کبرا کای که نقشِ دنباله‌ی آن فیلم را ایفا می‌کند، ۳۴ سال بعد از ضربه‌ی لگدِ تمام‌کننده‌ی دنیل جریان دارد، اما حتی ذره‌ای از حال‌و‌هوایِ دهه‌ی هشتادیِ پُرنشاطِ فیلم اورجینال را از دست نداده است. گویی شخصیت‌های آن فیلم بعد از سه دهه خواب مصنوعی درحالی از بیدار شده‌اند گرچه بدنشان پیر شده است، اما طرز فکرشان یکسان باقی مانده است. با این تفاوت که کبرا کای با تمرکز روی جانی لارنس، آنتاگونیستِ فیلم اصلی آغاز می‌شود.

هدف مشخص است: کبرا کای نه‌تنها می‌خواهد نشان بدهد که چیزهای زیادی درباره‌ی جانی لارنس نمی‌دانیم، که دراین‌میان می‌خواهد او را از یک تبهکار تمام‌عیار که برای شکستش در فیلم اول لحظه‌شماری می‌کردیم، به ضدقهرمانی قابل‌همذات‌پنداری که رفتارش را درک می‌کنیم تبدیل کند. کبرا کای ازطریق همین تصمیم به ظاهر ساده علاوه‌بر اینکه بخشی از داستانِ بچه کاراته‌باز را که همیشه ناگفته مانده بود روایت می‌کند، که دنیای پیچیده‌تری را ترسیم می‌کند که در آن فاصله‌ی بین نیروهای خیر و شر با یک خط قرمزِ قطور مشخص نشده است. جانی که در کودکی حکمِ دریکو مالفویِ زمان خودش را داشت، اکنون در بزرگسالی به مردِ الکلی فلک‌زده‌ی از دور خارج‌شده‌ای بدل شده که به‌تازگی شغلش را از دست داده است. طبیعتا، او دنیل لاروسو، دشمن قسم‌خورده‌ی سابقش را مسبب همه‌ی بدبختی‌هایش می‌داند؛ مخصوصا باتوجه‌به اینکه دشمن قسم‌خورده‌اش حالا چندتا نمایشگاه اتومبیل بزرگ دارد و نه‌تنها چهره‌اش روی تمام بیلبوردهای شهر دیده می‌شود، بلکه او از کاراته به‌عنوان ترفندی بامزه در ویدیوهای تبلیغاتی شرکتش استفاده می‌کند.

نه‌تنها جانی اعتقاد دارد که او قربانیِ اتفاقات فیلم اول بوده است، بلکه دنیل هم به یکی از آن مدیرعامل‌های ثروتمندی تبدیل شده که زمین تا آسمانِ با آن پسربچه‌ی اهلِ نیوجرسی از طبقه‌ی متوسط که می‌شناختیم فرق کرده است و بر اثر یک سری سوءبرداشت‌ها به این نتیجه رسیده که جانی دارد قلدربازی‌های جوانی‌اش را دوباره تکرار می‌کند. این سوءبرداشت‌ها وقتی با پیش‌داوری‌های خودِ دنیل درباره‌ی اینکه جانی هیچ‌وقت نمی‌تواند تغییر کند و همیشه همان قلدری که او را کتک می‌زد باقی خواهد ماند ترکیب می‌شوند، به آتشِ تنفری منجر می‌شود که جلوه‌ی تازه‌‌ای از شخصیتش را نمایان می‌کند؛ دنیل در حالی به قهرمانی از خود راضی و از خود مطمئن تبدیل می‌شود که جانی هم حالا حکم ضدقهرمان دردکشیده و مورد سوءبرداشت‌ قرار گرفته‌شده‌ای را دارد که درگیری‌شان را جذاب می‌کند.

تصمیمِ آن‌ها برای راه‌اندازی باشگاه کاراته و تمرین نسل تازه‌ای از کاراته‌بازها براساس فلسفه‌ی متضادشان، این دشمنان قدیمی را در قامت مربی به جان یکدیگر می‌اندازد. با این تفاوت که این‌بار با داستانگویی بسیار ظریف‌تر و شخصیت‌های چندوجهی‌تری طرفیم که رویارویی‌اش موجب خلق برخی از دراماتیک‌ترین مبارزه‌های تلویزیون می‌شود.


۱۷- سریال Evil (فصل دوم)

سریال شرور

  • ژانر: درام ماوراطبیعه
  • شبکه: سی‌بی‌اِس
  • بازیگران: کاتیا هربرس، مایک کولتر، آصف مَندوی
  • تعداد قسمت‌ها: ۲۶
  • وضعیت سریال: اتمام فصل دوم
  • میانگین امتیازات سریال Evil در IMDB: ۷/۷

شرور خودش را به‌عنوان قوی‌ترین مدعیِ لقب مُفرح‌ترین سریال تلویزیون ثابت کرده است. این درام ماوراطبیعه حکم نسخه‌ی سریالی اما بسیار بازیگوش‌ترِ فیلم جن‌گیری اِمیلی رُز را دارد: بررسی اتفاقات اوکالت از زاویه‌ی دیدِ دین و علم. دیوید آکوستا (مایکل کولتر) یک کشیش کاتولیک است که با یک متخصصِ تکنولوژی و یک دکتر روانشناس همراه می‌شود تا بررسی کنند آیا ادعای مشتریانشان درخصوص رویارویی با نیروهای فراطبیعی (تسخیرشدگی توسط شیاطین یا دریافتِ معجزه‌های الهی) حقیقت دارد یا به‌وسیله‌ی علم قابل‌توضیح هستند. گرچه در ابتدا ممکن است این‌طور به نظر برسد که شرور یکی از آن سریال‌های اپیزودیکی است که هر هفته به یک مأموریتِ مجزا می‌پردازند. اما زوج رابرت و میشل کینگ از قابل‌پیش‌بینی شدنِ فرمول سریالشان جلوگیری می‌کنند. شرور در عینِ کندوکاو در قلمروی ماوراطبیعه‌اش (جن‌گیری‌های احتمالی، رویاهای شبح‌وار یا بچه‌های شیطانی) همچنان مخاطبانش را مشغول گمانه‌زنی درباره‌ی وجود داشتن یا نداشتنِ آن‌ها حفظ می‌کند و در عوض از اتفاقات فراطبیعی‌اش برای روانکاوی شخصیت‌هایش استفاده می‌کند.

شرور بیش از اینکه درگیرِ کشف ماهیت واقعی شرارت باشد (چه از منبعی غیرزمینی و چه از منبعی انسانی)، روی تاثیرات عمیقِ ناشی از آن روی قربانیانش تمرکز می‌کند. از همه مهم‌تر، شرور درباره‌ی ناشناختگی ذاتیِ کیهان است. انسان‌ها فارغ از ایدئولوژی و ابزاری که برای فهمیدنِ آن به کار می‌گیرند، از توضیح دادن تمام و کمالش عاجز هستند. جنبه‌ی درگیرکننده‌ی سریال این است که اعتقادات اعضای گروه این سه نفره با هر پرونده به چالش کشیده می‌شود. نقطه‌ی قوتِ شرور احاطه‌اش بر ساختار داستانگویی تلویزیون و قراردادهای ژانر است؛ این سریال می‌داند چگونه از فرمولِ قابل‌پیش‌بینیِ سریال‌های اپیزودیک به‌عنوان سلاحی برای غافلگیر کردنِ تماشاگرانش استفاده کند و می‌داند چگونه با ایجاد یک توئیستِ کوچک در کلیشه‌های ژانر وحشت، کاری کند آن‌ها نو احساس شوند.

شرور می‌داند هیچ چیزی کنجکاو‌ی‌برانگیزتر و اضطراب‌آورتر از ناشناختگی نیست و از تماشاگرانش می‌خواهد تا به همه‌چیز شک داشته باشند و همه‌کس را زیر سؤال ببرند. آیا یک قاتلِ سریالی واقعا همان‌طور که خودش ادعا می‌کند توسط شیطانی به اسم رُی تسخیر شده است؟ آیا باورِ او از توهمات، خیالات یا یک نوع مشکل روانی سرچشمه می‌گیرد؟ آیا او چیزی بیش از میزبانِ ناخواسته‌ی یک انگلِ ماوراطبیعه است یا آیا او یک دروغگوی حرفه‌ای است؟ آیا امکان دارد هر دو سناریو حقیقت داشته باشند؟ شرور درحینِ افزودنِ هیزم به آتشِ گمانه‌زنی مخاطب به همان نوع انرژی مرموزِ نابی که از پرونده‌های ایکس به خاطر می‌آوریم دست پیدا می‌کند و این اصلا دستاورد کمی نیست.


۱۶- سریال Invincible

سریال شکست ناپذیر

  • ژانر: اکشن، ابرقهرمانی
  • شبکه: آمازون
  • بازیگران: استیون یِن، جی. کی. سیمونز، ساندرا اُ
  • تعداد قسمت‌ها: ۸
  • وضعیت سریال: اتمام فصل اول
  • میانگین امتیازات سریال Invincible در IMDB: ۸/۷

مردگان متحرک خیلی وقت است که دیگر اقتباسِ تلویزیونی قابل‌اعتنایی برای پُرطرفدارترین کامیک‌بوک‌های رابرت کرکمن نیست. اما خوشبختانه حالا یک جایگزین قابل‌اتکا برای تغذیه کردن مغزمان با خلاقیت نویسندگیِ او داریم: سریال شکست‌ناپذیر که مجموعه کامیک‌های ابرقهرمانی کرکمن را اقتباس می‌کند، دقیقا همان داستانِ تیره‌و‌تاریک، کلیشه‌شکنانه، جاه‌طلبانه و تکان‌دهنده‌ای است که در دوران اشباعِ سینما و تلویزیون با پروژه‌های ابرقهرمانیِ پاستوریزه و محافظه‌کار به آن نیاز داریم: یک شوک الکتریکیِ وحشیانه که قلبِ این ژانر خسته را به جنب‌و‌جوش می‌اندازد. داستان پیرامونِ پسر جوان ۱۷ ساله‌ای به اسم مارک گریسون (استیون یِن)، فرزندِ زوج نولان (جی. کی. سیمونز) و دبورا گریسون (ساندرا اُ) اتفاق می‌اُفتد که در ظاهر یک خانواده‌ی معمولی در یک خانه‌ی معمولی در حومه‌ی شهر به نظر می‌رسند. با این تفاوت که نولان ابرقهرمانِ قدرتمندی معروف به «آمنی‌مَن» است.

نولان در هفت سالگیِ مارک به پسرش گفته بود که او زمینی نیست، بلکه از یک نژادِ بیگانه‌ی صلح‌جو است. همچنین، او به مارک خبر می‌دهد که همزمان با رسیدن به سن بلوغ، به قدرت و سرعتِ فرابشری دست پیدا می‌کند و قادر به پرواز کردن خواهد بود. در همین حین، شکست‌ناپذیر در دنیایی اتفاق می‌اُفتد که ابرقهرمانان و ابرتبهکاران جزیی از روتینِ زندگی مردمانش هستند. آمنی‌مَن عضو سازمان «نگهبانان جهان» است که هرکدام از اعضایش بازتاب‌دهنده‌ی یکی از تیپ‌های آشنای کامیک‌بوکی (بتمن، فلش، آکوآمن، واندروومن، سوپرمن و غیره) هستند. درست درحالی که مارک همزمان با ظهور قدرت‌هایش مشغول سروکله زدن با هویتِ جدیدش به‌عنوانِ مبارز دست‌و‌پاچلفتیِ جرم و جنایت است، هرکدام از اعضای گروه نگهبانان جهان یک پیام اضطراری دریافت می‌کنند که آن‌ها را به مقر مرکزی سازمان فرا می‌خواند. آن‌ها اما به محض گردهمایی متوجه می‌شوند که هیچکدامشان مسئول فرستادنِ پیام اضطراری نیستند. آن‌ها چرا دور هم جمع شده‌اند؟ چه کسی آن‌ها را با چه قصدی فراخوانده است؟

این معما که اپیزود اول را به سرانجامی کوبنده و ترسناک می‌رساند، به بنیانِ مستحکمی که ادامه‌ی سریال روی آن ساخته خواهد شد بدل می‌شود. گرچه هجوِ بی‌رحمانه و خشونتِ بی‌پروای سریال بیش از هر چیز دیگری تداعی‌گرِ پسران (The Boys) است، اما قوس شخصیتی مارک از پیتر پارکر/مرد عنکبوتی تاثیر گرفته است: در دنیایی که عموم مردم از زاویه‌ی دیدِ اَبرانسان‌ها و نیروهای کیهانی همچون حشره‌های ناچیز به چشم می‌آیند، مارک با وجود بی‌تجربگی و ساده‌لوحی‌اش سخت برای انجام ایده‌آل‌ها‌یش (قدرت زیاد، مسئولیت زیاد به همراه می‌آورد) از جان مایه می‌گذارد. شکست‌ناپذیر بدون مشکل نیست (کیفیتِ ضعیف انیمیشن‌هایش بعضی‌وقت‌ها زیاد در ذوق می‌زند یا خرده‌پیرنگِ عشق دبیرستانی مارک و دختر دلخواه‌اش پرت و پلا است)، اما در بهترین لحظاتش که تعدادشان هم کم نیست، به درجه‌‌ی نابی از اکشن دراماتیک دست پیدا می‌کند که در بینِ محصولاتِ هم‌ژانرش کمیاب است.


۱۵- سریال Mare of Easttown

سریال مِر از ایست‌تاون

  • ژانر: درام، جنایی، معمایی
  • شبکه: اچ‌بی‌اُ
  • بازیگران: کیت وینسلت، جولیان نیکلسون، ایوان پیترز
  • تعداد قسمت‌ها: ۷
  • وضعیت سریال: به اتمام رسیده
  • میانگین امتیازات سریال Mare of Easttown در IMDB: ۸/۵

طرفدارانِ داستان‌های معماییِ شخصیت‌محور مثل رودخانه مرموز یا رفته عزیزم رفته باید مر از ایست‌تاون را که اشتراکات زیادی با هم دارند (پیامدهای گسترده جنایت در یک شهر کوچک) تماشا کنند. این موضوع درباره‌ی طرفداران اقتباس‌های ادبی اچ‌بی‌اُ مثل اجسام تیز، دروغ‌های کوچکِ بزرگ، بیگانه یا فروپاشی هم صدق می‌کند. درواقع این سریال که در آن واحد حکم یک مطالعه‌ی شخصیتی، یک معمای قتل و یک نقش‌آفرینی انفرادی خیره‌کننده (کیت وینسلت) را دارد، نباید توسط هیچکس نادیده گرفته شود. ناپدید شدن یا مرگ یک کودک نه فقط مردم، بلکه می‌تواند کلِ یک جامعه را تحت‌تاثیر قرار بدهد. در طولِ تماشای سریال به وضوح احساس می‌شود که ناپدید شدن یک زن جوان به اسم کیتی بِیلی کل شهر ایست‌تاون را همچون یک روحِ خبیث تسخیر کرده است. یا حداقل این موضوع به‌طور ویژه‌ای درباره‌ی کاراگاه مِر شیهان (وینسلت) صدق می‌کند که تمام فکر و ذکرش به‌طرز وسواس‌گونه‌ای به این پرونده‌ی حل‌نشده معطوف شده است.

نه فقط به خاطر اینکه او همراه‌با مادر دختر گم‌شده به یک دبیرستان می‌رفته، بلکه به خاطر اینکه پسرِ شیهان به‌تازگی جان خودش را گرفته است و او درحالی که شوهر سابقش در شُرف ازدواج دوباره است، باید از نوه‌‌ی جوانش که گرایش‌ها عصبی پدرش را به ارث بُرده، نگه‌داری کند. گرچه مِر اعتقاد دارد که او هر کاری که از دستش برمی‌آمده برای پیدا کردن دختر گم‌شده انجام داده و این دخترِ معتاد احتمالا در رودخانه‌ای-جایی مُرده است، اما مادر دختر‌ گم‌شده کماکان برای دانستنِ حقیقت قطعیِ بلایی که سر دخترش آمده، بی‌قراری می‌کند.

گرچه او همه‌ی عناصر تشکیل‌دهنده‌ی مر از ایست‌تاون را در بسیاری از مینی‌سریال‌های کاراگاهی دیگر دیده‌ایم؛ از یک پلیس زخم‌خورده که مجبور می‌شود همراه‌با یک غریبه که نسبت به اخلاقِ به‌خصوصِ مردم محلی غافل است، در شهر محل تولدش روی یک پرونده تحقیق کند تا پلیس زنی که به‌طرز «سکوت بره‌ها»‌گونه‌ای به‌طور اتفاقی سر از مخفیگانه‌ی مخوفِ قاتل سریالی درمی‌آورد. اما دلیلِ بازآفرینی دوباره و دوباره‌ی این کلیشه‌ها این است که اگر آن‌ها با فقط اندکی دقت و ظرافت روی هم سوار شوند، می‌توانند از نو شگفت‌زده‌مان کند و این موضوع مطمئنا درباره‌ی مر از ایست‌تاون صدق می‌کند.

در سریال‌هایی از این قبیل که شهر محلِ وقوع داستان حکم مهم‌ترین شخصیتش را دارد، موفقیت یا شکستِ سریال به ترسیم یک دنیای مملوس و باهویت وابسته است. مر از ایست‌تاون علاوه‌بر واقف بودن بر این ضرورت، به سلاحی به اسم کیت وینسلت مجهز است که بعد از دوران کاری پُرافتخارش هنوز می‌تواند مثل روز اول تحت‌تاثیرمان قرار بدهد. وینسلت لایه‌هایی از شخصیتش را کشف می‌کند که دیگر بازیگران احتمالا آن‌ها را از دست می‌دادند؛ شخصیت او بدونِ تنزل یافتن به سطح ملودرام، آکنده از آن نوع اندوهی است که افرادی که بچه‌شان را از دست داده‌اند سایه به سایه تعقیب می‌کند. مر از ایست‌تاون با پرونده‌‌های قتلش همچون مسائل ریاضی‌واری که کاراگاهش باید حل کند رفتار نمی‌کند؛ در عوض، سریال به ترسیم کردنِ قربانیانش به‌عنوانِ انسان‌های چندوجهی علاقه‌مند است که باعث می‌شود مرگشان بیش‌ازپیش تراژیک و نیاز مِر برای برقراری عدالت ضروری‌تر احساس شود. نتیجه پُرتره‌ی دقیق و شکنجه‌آوری درباره‌ی نحوه‌ی آلوده شدنِ روح یک جامعه به‌وسیله‌ی جرم و جنایت است.


۱۴- سریال Arcane

سریال آرکین

  • ژانر: اکشن، فانتزی
  • شبکه: نت‌فلیکس
  • بازیگران: هیلی استاینفلد، اِلا پورنل، کوین آلخاندرو
  • تعداد قسمت‌ها: ۹
  • وضعیت سریال: اتمام فصل اول
  • میانگین امتیازات سریال Arcane در IMDB: ۹/۲

بازی چندنفره‌ی بسیار پُرطرفدارِ لیگ آو لجندز هیچ‌وقت واقعا صاحب یک داستانِ درست و حسابی نبوده است. گرچه استودیوی رایوت‌گیمز، خالقِ این بازی، کاراکترهای کاریزماتیک و دنیای زیبایی را خلق کرده است، اما آن‌ها هرگز چیزی بیش از مخلفاتِ کنار بازی نبوده‌اند. اکنون آرکین، سریالِ انیمیشنی جدید نت‌فلیکس با هدف پُر کردنِ این خلاء روایی وارد عمل می‌شود و با بسط دادنِ شخصیت‌های بازی با کشمکش‌های دراماتیکِ مملوس و افزایش غنای فرهنگ و تاریخش، به درونِ این دنیای پُرپتانسیل زندگی می‌دمد. نتیجه، یکی از بزرگ‌ترین پدیده‌های نت‌فلیکس است که علاوه‌بر سر ذوق آوردن طرفداران کهنه‌کار بازی، با هدفِ جذب مخاطبان جدیدی که تا حالا در عمرشان اسم لیگ آو لجندز را نشنیده‌اند ساخته شده است. در آرکین نیروی محرکه‌ی همه‌چیز روابط بینِ شخصیت‌ها است. اولین و محوری‌ترین رابطه‌ی داستان پیرامونِ وای و خواهر کوچک‌ترش پاودر می‌چرخد.

آن‌ها در طولِ فصل اول سریال به‌عنوان کودکانِ یتیم‌شده به‌وسیله‌ی جنگ با یکدیگر بزرگ می‌شوند، در نوجوانی از یکدیگر جدا می‌شوند و در بدو ورود به بزرگسالی از یکدیگر دلخور و متنفر شده و در مقابلِ یکدیگر قرار می‌گیرند. در همین حین، وای و پاودر به‌عنوانِ شهروندانِ سرکوب‌شده و مورد تبعیض قرارگرفته‌ی شهرِ زیرزمینی فقیرنشین و جرم‌خیزِ زان هستند، کاملا از همتاهای ثروتمندشان در شهر پیلت‌اُور معروف به شهر پیشرفت که روی زمین واقع است، آگاه هستند؛ لوکیشنی که محل زندگی دیگر زوجِ اصلی سریال است: جِیس و ویکتور، دو دانشمندِ ایده‌آل‌گرا که یکدیگر را در تاریک‌ترین لحظه‌ی زندگی‌شان پیدا می‌کنند و با ابداعشان که ترکیبی از تکنولوژی و جادو است، پیلت‌اُور را به سوی فتحِ قله‌های بلندتری از توسعه و تعالی هدایت می‌کنند. چیزی که تماشای این کاراکترها را جذاب می‌کند این است که نویسنده‌ها نه به افرادِ خوب یا شرور، بلکه به آدم‌های پیچیده علاقه‌مند هستند.

برای مثال، ویکتور که در شهر زیرزمینی به دنیا آمده است، دوست دارد از ابداعش برای کمک به مردمِ ستم‌دیده‌‌اش کمک کند. از طرف دیگر، جِیس هم که از تکنولوژی‌اش به‌عنوان شگفتی صنعتی نگاه می‌کند، درحالی دوست دارد از راه درست از تکنولوژی‌‌اش استفاده کند که سیاستمداران خوابِ دیگری برای آن دیده‌اند. اعتقادات آن‌ها در طول داستان به چالش کشیده می‌شود، بلکه آن‌ها مجبور به گرفتنِ تصمیماتِ وحشتناک اما قابل‌درکی می‌شوند که عواقبِ ناگواری برای رابطه‌شان و کل دنیای پیرامونش در پی دارد. در آنسوی داستان، نیازِ پاودر برای اثباتِ توانایی‌‌هایش به خواهرش و دوستانش و پایان دادن به‌دست‌کم گرفته شدن توسط آن‌ها و تقلیل یافتن به یک بار اضافه از نگاه آنهاست که او را متقاعد می‌کند با سرپیچی از دستور خواهر بزرگ‌ترش به او کمک کند و این تصمیم به وقوعِ اتفاقِ هولناکی منجر می‌شود که میدان بازی را دگرگون می‌کند. بخش قابل‌توجه‌ای از کوبندگی این قصه از صدقه‌سریِ انیمیشن‌های بی‌نظیرش است که از فرصتی که تک‌تک فریم‌هایش برای شخصیت‌پردازی، به‌وسیله‌ی زبان بدن یا حالات صورت در اختیارش می‌گذارد نهایت بهره را بُرده است و سکانس‌های اکشن را با جزییاتی وسواس‌گونه کوریوگرافی کرده‌اند.


۱۳- سریال What We Do in the Shadows (فصل سوم)

سریال آنچه در سایه‌ها انجام می‌دهیم

  • ژانر: کمدی، ترسناک، ماکیومنتری
  • شبکه: اِف‌ایکس
  • بازیگران: کیوان نوآک، مت بری، ناتاشا دِمتریو
  • تعداد قسمت‌ها: ۳۰
  • وضعیت سریال: اتمام فصل سوم
  • میانگین امتیازات سریال What We Do in the Shadows در IMDB: ۸/۶

برخی از بهترین کمدی‌ها یک خصوصیتِ مشترک دارند: آن‌ها معمولا با یک ایده‌ی عمیقا احمقانه آغاز می‌شوند و سپس، با نهایتِ جدیت ته و در آن ایده را درمی‌آورند؛ از بوجک هورسمن که به افسردگی یک اسبِ هالیوودنشین می‌پردازد تا خرابکار آمریکایی (American Vandal) که پیرامونِ تلاش چند دانش‌آموزِ مستندساز برای کشفِ هویت کسی که روی ماشینِ معلم‌های دبیرستان نقاشی‌های ناجور اسپری کرده است می‌چرخد. اما شاید بهترین سریال حال حاضرِ تلویزیون که تعریفِ «احمقانه اما بی‌اندازه جدی» درباره‌اش صدق می‌کند، آنچه ما در سایه‌ها انجام می‌دهیم باشد.

جنبه‌ی مضحک اما دل‌انگیزِ این سریال از همان خلاصه‌قصه‌اش رُخ می‌کند: سریال درباره‌ی چهار خون‌آشامِ چند صد ساله است که با یکدیگر در یک عمارتِ بزرگِ گاتیک در حومه‌ی نیویورک زندگی می‌کنند. همین خلاصه‌قصه بهمان می‌گوید که این سریال مخلوطِ جذابی از درگیری‌های تیپیکالِ هم‌اتاقی‌ها، خصوصیاتِ معرف خون‌آشام‌ها در تلاقی با دنیای مُدرن و کشمکش‌های بین‌شخصیتیِ این چهار نفر است که گرچه قرن‌ها از عمرشان می‌گذرد، اما هنوز چیز زیادی درباره‌ی دنیا یاد نگرفته‌اند.

ناندور یک خون‌آشامِ تنومند اما خوش‌قلب است که قبلا یک جنگجو بوده است؛ لازلو برای اینکه به خفاش تغییرشکل بدهد حتما باید واژه‌ی «خفاش» را بلند فریاد بزند؛ ناجا شاید باهوش‌ترین فرد جمع باشد، اما دمدمی‌مزاج و ازخودراضی است و درنهایت، کالین رابینسون یک خون‌آشامِ نامتعارف است که نه خون قربانیانش، بلکه با مکیدن انرژی آن‌ها، آدم‌های اطرافش را بدون اینکه آن‌ها دلیلش را بدانند بسیار خسته و کسل می‌کند؛ او پاسخی به این سؤال است: چه می‌شد اگر یکی از کارمندانِ سریال آفیس یک خون‌آشام می‌بود؟ آن‌ها درکنار یکدیگر یک مُشت جانورِ نامیرای رقت‌انگیز را تشکیل می‌دهند که از شستن لباس‌ چرک‌های خودشان عاجز هستند، اینترنت را درک نمی‌کنند، هیچ ایده‌ای از نحوه‌ی استفاده از سیستم حمل‌و‌نقلِ عمومی ندارند و بی‌وقفه سر چیزهای پیش‌پااُفتاده با یکدیگر بگومگو می‌کنند.

ترکیبِ مرگباربودن و نقاط ضعفشان به نتیجه‌ی روده‌بُرکنند‌ه‌ای منجر شده است. برای مثال، لازلو در فصل اول به یک خفاش تغییرشکل می‌دهد، اما وقتی از بازگشتن به حالتِ انسانی قبلی‌اش شکست می‌خورد، اشتباهی توسط اداره‌ی کنترل حیوانات جمع‌آوری می‌شود. اما چیزی که کمدیِ سریال را وارد سطحِ خنده‌دارتری می‌کند، معرفی شخصیتی به اسم گیرمو است. او که خون‌آشام نیست، به‌طرز ملتمسانه‌ای از ناندور می‌خواهد که او را به یک خون‌آشام بدل کند و او هم با قول‌های دروغین، از گیرمو به‌عنوان خدمتکار خانه سوءاستفاده می‌کند. اما اوضاع وقتی جالب می‌شود که رابطه‌ی آن‌ها با تحولی دراماتیک روبه‌رو می‌شود: گیرمو کشف می‌کند که او قدرتِ منحصربه‌فردِ خودش را دارد؛ او متوجه می‌شود خونِ ون هلسینگ در رگ‌هایش جاری است؛ چیزی که او را به یک خون‌آشام‌کُشِ استثنایی بدل می‌کند. این تازه آغازی است بر سریالی که در طولِ سه فصلی که از عمرش گذشته، به یکی از رضایت‌بخش‌ترین، خلاق‌ترین و دیوانه‌وارترین محصولاتِ تلویزیون ارتقا پیدا کرده است.


۱۲- سریال Midnight Mass

سریال عشای ربانی نیمه‌شب

  • ژانر: وحشت ماوراطبیعه
  • شبکه: نت‌فلیکس
  • بازیگران: کیت سیگل، هَمیش لینک‌لیتر، زَک گیلفورد
  • تعداد قسمت‌ها: ۷
  • وضعیت سریال: به اتمام رسیده
  • میانگین امتیازات سریال Midnight Mass در IMDB: ۷/۷

فلنگن با سریال‌های تسخیرشدگی خانه‌ی هیل و دنباله‌ی معنوی‌اش تسخیرشدگی عمارت بلای، به ترتیب آثار شرلی جکسون و هنری جیمز را به مدیوم تلویزیون ترجمه کرد که به دوتا از تحسین‌شده‌ترین پروژه‌های نت‌فلیکس منجر شد. اما حالا که فلنگن با وجودِ این سلسله اقتباس‌های ادبی، امتحانش را پس داده است، بالاخره نوبتی هم باشد، نوبتِ چراغ سبز گرفتنِ یک پروژه‌ی اورجینال است؛ یک پروژه‌ی بسیار شخصی که ساختش همیشه آرزوی او بوده است (تا جایی که فلنگن از سال‌ها قبل وجود آن را با مخفی کردن ایستر اِگ‌های مختلف در پروژه‌های سابقش پیش‌گویی کرده بود). این پروژه‌ عشای ربانی نیمه‌شب است که به وسیله‌ی جنسِ داستانگویی معمولش که حالا دیگر به امضای او بدل شده است (اولویت دادن به کندو کاوِ شخصیت‌ها و احساساتشان دربرابر شوک‌های توخالی)، نگاهی ژرف و جسورانه به فقدان، رستگاری، بخشش، پشیمانی، اعتیاد، دین، ایمان و بحرانِ اعتقادیِ دورانِ پسا-«خدا مُرده است» می‌اندازد.

تقریبا کل داستان در جزیره‌ی خیالی کراکت واقع در ۳۰ مایلی ساحلِ ایالت نیوانگلند که با رکود اقتصادی دست به گریبان است، جریان دارد. منبعِ اصلی درآمد جزیره که ماهیگیری بوده است، به‌وسیله‌ی نشتِ نفت که آب‌های سواحل را آلوده کرده است، مُتحمل آسیب سنگینی شده است. جزیره و ساکنان ۱۲۷ نفری‌اش ( تعداد ناچیزی که روزبه‌روز با وجود فرصت‌های بهتری که در جاهای دیگر آن‌ها را فرا می‌خوانند کمتر نیز می‌شود) که اکثرا کاتولیک هستند به‌طرز مستاصلانه‌ای در جستجوی ذره‌ای اُمید هستند و کافی است یک نگاه به نیمکت‌های اکثرا خالی کلیسای جزیره انداخت تا متوجه شد آن‌ها دل خوشی از خدایی که آن‌ها را در گوشه‌ی دورافتاده‌ای از دنیا با درد و رنج‌هاشان به هوای خودشان رها کرده است ندارند. در این شرایط است که سروکله‌ی یک کشیش مرموز به اسم پدر پاول (هَمیش لینک‌لیتر) به‌عنوان جایگزینِ کشیشِ پیر جزیره که علائم فراموشی‌اش در جریان سفرش به سرزمین مقدس عود کرده و در بیمارستان بستری شده است (یا حداقل پدر پاول این‌طور ادعا می‌کند)، پیدا می‌شود.

ورود کشیش مصادف با وقوعِ ناگهانی پدیده‌های عجیب یا رویدادهای انجیل‌گونه‌ای در جزیره است؛ برخی از این رویدادها، مثل ظهور زنجیره‌ای از جسدِ گربه‌های مُرده در ساحل جزیره در فردای یک طوفانِ سهمگین نگران‌کننده و باتوجه‌به بدنِ خالی از خونِ گربه‌ها، سردرگم‌کننده هستند؛ برخی دیگر، مثل دختر فلجی که ناگهان در جریانِ مراسم کلیسا از روی صندلی چرخ‌دار برمی‌خیزد و دربرابر چشمانِ حیرت‌زده‌ی حاضران قدم می‌زند، همچون معجزه‌ی الهی به نظر می‌رسند و باعث می‌شوند ساکنانِ مومنِ جزیره به این نتیجه برسند که آن‌ها برگزیده‌ی پروردگار هستند. فلنگن پروژه به پروژه به‌عنوان یک فیلمساز در زمینه‌ی کاهش تکیه‌‌اش به روش‌های قابل‌پیش‌بینی‌تر، تصنعی‌تر و گل‌درشت‌تر ترساندن و اعتماد به قدرتِ اضطراب‌آورِ ایده‌هایش رشد کرده است و این موضوع بیش از هرکدام از آثار قبلی او درباره‌ی این سریال صدق می‌کند؛ بشر چرا به آغوش امن دین پناه می‌برد؟ تندروهای متعصبِ مذهبی چگونه جنایت‌هایشان را توجیه می‌کنند؟ چگونه انسان به نام خدا به ارتش شیطان می‌پیوندد؟ سریال در تلاش برای روانکاوی این سوالات، به سرانجام خونین و هولناکی لایقِ صفتِ «آخرالزمانی» منتهی می‌شود که مستحکم‌کننده‌ی جایگاهِ فلنگن در قامتِ یکی از سلاطینِ جدید ژانر وحشت است.


۱۱- سریال Hacks

سریال نویسنده مزدور

  • ژانر: کمدی/درام
  • شبکه: اچ‌بی‌اُ مکس
  • بازیگران: جین اسمارت، هانا آینبایندر، کارل کِلمنس-هابکینز
  • تعداد قسمت‌ها: ۱۰
  • وضعیت سریال: اتمام فصل اول
  • میانگین امتیازات سریال Hacks در IMDB: ۸/۲

گرچه ۳۵ سال از زمانی‌که جین اِسمارت برای اولین‌بار با سیت‌کام زنان طراح (Designing Women) در تلویزیون حاضر شد گذشته است، اما او همچنان با تک‌تک نقش‌هایی که برعهده می‌گیرد به شگفت‌زده کردنِ مخاطبان این مدیوم ادامه می‌دهد. چه وقتی که در قامتِ فرماندار در سریال پلیس هاوایی حضور پیدا می‌کند، چه وقتی که نقش مادرِ کیت وینسلت در مِر از ایست‌تاون را ایفا می‌کند و چه وقتی که در سریال واچمن در قالب یک ابرقهرمانِ بازنشسته فرو می‌رود، عنصر مشترک همه‌ی آن‌ها یک چیز است: جین اِسمارت تاثیر به‌یادماندنی‌ای از خود به جا می‌گذارد. اما خیلی وقت است که او را در نقش اصلی یک سریال ندیده‌ایم. اِسمارت در کمدی نویسنده‌ی مزدور که توسط استودیوی مایک شومر (خالق جای خوب، بروکلین ناین‌ناین) تهیه شده، در نقش یک کُمدینِ سوپراستار خودساخته، یکی از بهترین بازی‌های کلِ کارنامه‌اش را ارائه می‌کند. این کُمدین دبرا وَنس نام دارد و او که دهه‌ها از فعالیتش می‌گذرد، حکم یک اسطوره را در حرفه‌ی خودش دارد.

گرچه او به درجه‌ای از موفقیت رسیده که می‌تواند برای تبلیغاتِ برند جواهراتش با جت شخصی‌اش از لاس وگاس به لس آنجلس سفر کند و دوباره به عمارتِ عظیمش در وگاس بازگردد، اما او کماکان به کار کردن ادامه می‌دهد؛ ثروت اشتهایش برای روی استیج رفتن را کور نکرده است. دبرا اما درست قبل از ۲ هزار و ۵۰۰مینِ برنامه‌اش از زبانِ صاحب هتلِ محلِ اجراهایش می‌شنود که او می‌خواهد کُمدین‌های جوان‌تری را برای روزهای جمعه و شنبه رزرو کند که باعث عصبانیتِ دبرا می‌شود. در همین حین، در آنسوی دیگر داستان یک نویسنده‌ی کمدی جوان به اسم اِوا به خاطر یک توییتِ نابه‌جا «کنسل» شده است و جیمی، مدیربرنامه‌اش هم نمی‌تواند هیچ کاری برای او جور کند. درست در این شرایط است که دبرا، بزرگ‌ترین مشتری جیمی با او تماس می‌گیرد و درباره‌ی تصمیمِ صاحب هتل برای پایان دادن به همکاری‌اش با او گله و شکایت می‌کند. در این لحظه یک فکرِ بکر به ذهنِ جیمی خطور می‌کند: جیمی می‌داند که دبرا تنها در صورتی می‌تواند دوام بیاورد که قادر به جلبِ توجه‌ی مخاطبانِ جوان‌تر باشد.

پس، او به اِوا پیشنهاد می‌کند به‌عنوان نویسنده‌ی دبرا (که تاکنون همیشه متریال‌های خودش را می‌نوشته) به استخدام او در بیاید. اِوا با اکراه با این ایده موافقت می‌کند. وقتی بالاخره دبرا و اِوا با هم دیدار می‌کنند، مصاحبه در ابتدا موفقیت‌آمیز پیش نمی‌رود. نه‌تنها دبرا اعتقاد دارد که او نیازی به نویسنده ندارد، بلکه او متوجه می‌شود که اِوا درباره‌ی کارنامه‌‌اش هیچ تحقیقی نکرده است. اِوا دست از مودب بودن برمی‌دارد و به دبرا می‌گوید که هیچ‌وقت علاقه‌ی نداشته برای او کار کند و اینکه فقط به خاطر طرد شدنش توسط جامعه مجبور به این کار شده است. در همین لحظه اِوا توییتی را که باعث دردسرش شده بود با دبرا در میان می‌گذارد و دبرا هم که fi اندازه‌ی موهای سرش «کنسل» شده است، جلوی اِوا را می‌گیرد و به او برای بهبود بخشیدنِ جوک بدی که باعثِ بدنام شدنش در هالیوود شده بود کمک می‌کند و بعد، او را به‌عنوان نویسنده‌اش استخدام می‌کند.

آن‌ها خیلی زود به مکملِ یکدیگر تبدیل می‌شوند. از یک طرف یک کُمدینِ زن میانسال که همیشه برای فتحِ قله‌های موفقیت جنگیده بوده و همچنان به جنگیدن ادامه می‌دهد، برای به‌روز ماندن به یک نویسنده‌ی جوان نیاز دارد و از طرف دیگر، این نویسنده‌ی زنِ جوان که همیشه به اشتباه فکر می‌کرد، موفقیت دو دستی تقدیمش خواهد شد، در نتیجه‌ی همکاری با کُمدینِ کهنه‌کار متوجه می‌شود که دوام آوردن در این حرفه نیازمندِ سگ‌دو زدن است. بازی حیرت‌انگیزِ جین اسمارت در لحظاتِ کوچکی که خودش را در آینه نگاه می‌کند یا تنها همراه‌با سگ‌هایش غذا می‌خورد، قوی‌ترین تاثیرِ عاطفی‌‌اش را می‌گذارد. در این لحظات می‌توان احساس کرد گرچه او تا لحظه‌ی آخر به جنگیدن برای حفظِ جایگاهش ادامه خواهد داد، اما در آن واحد، این نبردها در حال از نفس انداختنش هستند. شوهر سابقش که مرگش در اپیزودِ اول شوکه‌اش می‌کند، او را برای ازدواج با خواهرِ خودش ترک کرده بود؛ تنها دوستان نزدیکش خدمتکارانش هستند و تنها نگرانی‌اش درحال قدم زدن در عمارتِ پُرزرق‌و‌برقش به فکر کردن به شوخی یا اجرای بعدی‌اش خلاصه شده است. به ندرت چنین شخصیت‌هایی در تلویزیون یافت می‌شوند و جین اسمارت در به نمایش گذاشتنِ انگیزه و اندوهی که دبرا را تعریف می‌کند در خال می‌زند.


۱۰- سریال Maid

سریال خدمتکار

  • ژانر: درام
  • شبکه: نت‌فلیکس
  • بازیگران: مارگارت کوآلی، نیک رابینسون، آنیکا نونی رُز
  • تعداد قسمت‌ها: ۱۰
  • وضعیت سریال: به اتمام رسیده
  • میانگین امتیازات سریال Maid در IMDB: ۸/۴

مارگارت کوآلی یکی از آن بازیگرانی است که در جریان چند سال اخیر به‌عنوانِ شخصیت مکمل در پروژه‌های باکیفیتی مثل روزی روزگاری در هالیوود، فاسی/وردون و باقی‌ماندگان درخشیده است، اما هرگز در کانون توجه قرار نگرفته است. حالا او به‌لطفِ مینی‌سریال خدمتکار نقش پُرملاتی را برعهده گرفته است که این فرصت را به او می‌دهد تا در قامتِ شخصیتی که تقریبا در تک‌تک ثانیه‌های سریال جلوی دوربین حضور دارد، طیفِ گسترده‌ی توانایی‌های بازیگری‌اش را به نمایش بگذارد. سریال در نیمه‌شب آغاز می‌شود؛ یک زن خوابیدنِ شان، شریک زندگی‌اش را تماشا می‌کند. این زن الکس راسل (کوآلی) نام دارد و او خوابیدنِ همسرش را نه از روی عشق، بلکه با هدف جستجوی فرصت خوبی برای فرار تماشا می‌کند. او از تختخواب بیرون می‌خزد، ساک‌اش را برمی‌دارد و دخترش مَدی را از تختخوابش خارج می‌کند. او و مَدی سوار ماشین می‌شوند و به محض اینکه شان کم‌کم با اطلاع از کاری که الکس دارد انجام می‌دهد بیدار می‌شود، با سرعت از آن‌جا می‌گریزد.

مشکل اما این است که الکس فقط ۱۸ دلار پول همراهش دارد. فلش‌بک‌ها بهمان نشان می‌دهند که دلیلِ تصمیم الکس برای ترک خانه‌اش چه بوده است؛ شب قبل، شان آن‌قدر مست کرده بود که یک شیشه‌ی مُربا به سمتش پرتاب کرده بود و باعثِ ایجاد سوراخی در دیوارِ کاروانِ محل زندگی‌شان شده بود. الکس که از این اتفاق وحشت‌زده شده است، به این نتیجه می‌رسد قبل از اینکه او یا دخترش صدمه ببیند، باید آن‌جا را ترک کند. الکس پس از اینکه آن‌ها شب را درکنار یک پارک در ماشین می‌خوابند، برای دریافتِ کمک هزینه‌ی خرید خانه درخواست می‌کند، اما مددکار به او می‌گوید او قبل از هر چیز به یک شغل نیاز دارد. از آنجایی که الکس جز نگه‌داری از دخترش هیچ تجربه‌ی کاری قابل‌توجه‌ی دیگری ندارد، پس مددکار اسم یک شرکتِ خدمتکاری را که به‌دنبالِ کارگر می‌گردد به او می‌دهد. از اینجا به بعد خدمتکار به روایتگر سلسله‌ای از تقلاهای یک مادر مجرد و بی‌پول برای درآوردنِ خرج خودش و بچه‌اش بدل می‌شود.

او در طی انجام مصاحبه‌ی کاری‌اش باید یک نفر را برای نگه‌داری از دخترش پیدا کند. بنابراین، با اکراه به دیدنِ مادر خودشیفته‌اش که از لحاظ روانی ناثبات است، می‌رود. از طرف دیگر، او بلافاصله باید مسافت زیادی را تا محلِ اولین کارش در یک جزیره بپیماید. اما نه‌تنها خرج یونیفرم، وسایل تمیزکاری و کرایه‌ی کشتی با خودش است، بلکه اگر پیش از اتمام شیفتش بازنگردد، دستمزدش را دریافت نخواهد کرد. اما وقتی الکس دیروقت به خانه‌ی مادرش بازمی‌گردد تا مَدی را بردارد، متوجه می‌شود که دخترش غایب است. معلوم می‌شود وقتی مادرِ الکس از پرستاری از بچه خسته می‌شود، با آخرین کسی که الکس می‌خواهد با او مواجه شود تماس گرفته است: شان.

حالا الکس دوباره باید به محلِ زندگی سابقش بازگردد، از نو با شوهرِ بدرفتارش دست‌و‌پنجه نرم کند، مَدی را از دوباره پس بگیرد و شوهرش را دوباره ترک کند. خدمتکار اقتباسِ کتابِ زندگینامه‌ای «خدمتکار: کار سخت، دستمزد پایین و اراده‌ی یک مادر برای زنده ماندن»، نوشته‌ی خانم استفانی لَند است و گرچه نسخه‌ی تلویزیونی این کتاب خیالی است، اما کاملا مشخص است که سازندگانِ سریال هر کاری که از دستشان برآمده برای هرچه وفادار ماندن به خاطراتِ واقعی نویسنده‌ی کتاب انجام داده‌اند. نتیجه سریالی مجهز به شوخ‌طبعی تند و تیزی است که جنبه‌های دراماتیک‌تر و تیره‌و‌تاریک‌ترِ داستانش را متعادل می‌کند و با تکیه بر نقش‌آفرینیِ کوآلی که طوفانی از احساساتِ کنترل‌شده است، به یکی از بهترین سریال‌های ۲۰۲۱ بدل می‌شود.


۹- سریال Only Murders in the Building

سریال تنها قتل های ساختمان

  • ژانر: جنایی، معمایی
  • شبکه: هولو
  • بازیگران: استیو مارتین، مارتین شورت، سلنا گومز
  • تعداد قسمت‌ها: ۱۰
  • وضعیت سریال: اتمام فصل اول
  • میانگین امتیازات سریال Only Murders in the Building در IMDB: ۸/۱

تنها قتل‌های ساختمان در آن واحد تیزهوش، ترسناک و غم‌انگیز است. ژانر جرایم واقعی بارها به خاطر جنبه‌ی سوءاستفاده‌گرِ ذاتی‌اش که از درد و رنجِ سوژه‌های قربانی‌اش برای تفریح و لذتِ تماشاگرانشان بهره می‌گیرد، مورد نقد قرار گرفته است. کاری که تنها قتل‌های ساختمان انجام می‌دهد این است که نه‌تنها به وسیله‌ی زبان تُند و تیزش این جنبه‌ی بحث‌برانگیز این ژانر را هجو می‌کند، بلکه همزمان روایتگر یک داستان معمایی درجه‌یک است و از شیرجه زدن به درونِ زندگی درونیِ پُرغم و اندوهِ شخصیت‌هایش غافل نمی‌شود. نتیجه سریالی است که فقط به کار آسانِ نقد کردن کلیشه‌های بدِ جرایم واقعی اکتفا نمی‌کند، بلکه خود سعی می‌کند به نمونه‌ی خوبی از همان چیزی که نقد می‌کند بدل شود. استیو مارتین یک بازیگرِ نیمه‌بازنشسته‌ی منزوی و بیزار از عالم و آدم است که در دوران اوجِ شهرتش، در یک سریال کاراگاهیِ درپیت نقش‌آفرینی می‌کرده. مارتین شورت یک کارگردانِ تئاتر برادوی است که در شرایط مالی بدی به سر می‌بَرد و سلنا گومز هم زن جوانی است که روی نوسازی واحد آپارتمانِ خاله‌اش کار می‌کند.

نقطه‌ی مشترکِ آن‌ها به سکونتشان در یک ساختمانِ یکسان خلاصه نمی‌شود. در عوض، عنصر پیونددهنده‌ی آن‌ها علاقه‌ی مشترکشان به پادکست‌های جرایمِ واقعی است. بنابراین وقتی یک قتلِ واقعی در ساختمانشان اتفاق می‌اُفتد، این سه تصمیم می‌گیرد با راه‌اندازیِ پادکستِ تحقیقاتیِ خودشان، برای کشف معمای این قتل دست به کار شوند و در این مسیر، از رازهای متنوعی پرده برمی‌دارند و با خطراتِ مختلفی مواجه می‌شوند. تنها قتل‌های ساختمان بیش از هر چیز دیگری درباره‌ی معماها و اینکه معماها چرا و چگونه ما را جذب خود کرده و درونِ خودشان غرق می‌کنند است و در سطحی عمیق‌تر درباره‌ی احساس تنهایی و برقراری ارتباط با دیگران است. تک‌تک شخصیت‌ها به یک دلیلِ اجتماع‌گریز هستند و قتلِ ساختمانشان به انگیزه‌ای برای خارج شدنِ آن‌ها از لاکِ دفاعی‌شان و تشکیل یک گروه بدل می‌شود. نتیجه سریالی است که در آن واحد وحشتناک اما آرامش‌بخش، خنده‌دار اما غمناک و هجوآمیز اما همدلی‌برانگیز است.


۸- سریال Ted Lasso (فصل دوم)

سریال تد لاسو

  • ژانر: کمدی/درام، ورزشی
  • شبکه: اپل‌تی‌وی‌پلاس
  • بازیگران: جیسون سودیکیس، هانا وادینگهام، جرمی سوئیفت
  • تعداد قسمت‌ها: ۲۲
  • وضعیت سریال: اتمام فصل دوم
  • میانگین امتیازات سریال Ted Lasso در IMDB: ۸/۸

تد لاسو بلافاصله دل منتقدان و مخاطبان را با روحیه‌ی خوشبینانه‌ی صادقانه‌اش ربود و بعد از دو فصل همچنان رها نکرده است. شکل‌گیری تد لسو، محبوب‌ترین سریال پلتفرمِ استریمینگ اپل‌تی‌وی، داستان غیرمنتظره‌ای دارد: شبکه‌ی ان‌بی‌سی در سال ۲۰۱۲ حقوق پخشِ لیگ برتر فوتبال انگلیس را با پرداخت ۲۵۰ میلیون دلار خریداری می‌کند. اما یک مشکل وجود داشت: اِن‌بی‌سی مطمئن نبود که مخاطبان آمریکایی از فوتبال استقبال کنند. بنابراین این شبکه در تلاش برای اینکه به بینندگان اطمینان بدهد که آشنا نبودن با قوانینِ فوتبال هیچ اشکالی ندارد، شخصیتِ تد لاسو را خلق کرد. جیسون سودیکیس در قامتِ تد لاسو نقش یک مربی فوتبالِ آمریکایی خُل‌و‌چل را ایفا می‌کند که پس از اینکه به‌طور اشتباهی به‌عنوان مربی تاتنهام استخدام می‌شود، طی یک سری فیلم‌های کوتاه سعی می‌کند از سازوکارِ لیگ برترِ انگلیس سردربیاورد. این کمپین تبلیغاتی به یک موفقیتِ تمام‌عیارِ غافلگیرکننده منجر شد.

اکنون سریال اپل‌تی‌وی با بسط دادنِ ایده‌ی آن فیلم‌های کوتاه به داستانِ مشابه‌ای می‌پردازد: تد لاسو که هیچ تجربه‌ای در رابطه با فوتبال انگلیسی ندارد و حتی پایش یک بار هم در طول عمرش توپ فوتبال را لمس نکرده است، سعی می‌کند سبک منحصربه‌فرد مربی‌گری خودش را به باشگاه بیاورد و با مثبت‌اندیشی، خوش‌قلبی، ایده‌آل‌گرایی و اشتیاق بی‌اندازه‌اش، دل اطرافیانش را به‌دست بیاورد. تد در زمانی‌که بخشیدن غیرقابل‌تصور به نظر می‌رسد، بخشنده است و آن‌قدر لجباز نیست که نتواند عذرخواهی کند. او مظهرِ همدلی و روحیه‌ی کار تیمی و تجسمِ مردانگی مثبت است. با همه‌ی اینها، این پدرِ سیبیلوی مهربان هرگز به یک کاریکاتور یا یک ایده‌آل‌گرای افراطیِ غیرممکن تنزل پیدا نمی‌کند، بلکه واقعی است.

یکی از اولین باورهای تد که بعدا به ضررش تمام می‌شود این است که به بُردن یا باختن اهمیت نمی‌دهد. او به شغلش به‌عنوان وسیله‌ای برای کمک کردن به اعضای تیم برای به نمایش گذاشتنِ بهترین عملکردشان در درون و خارجِ زمین بازی نگاه می‌کند. تفسیرِ تد از شغلش به‌عنوان «مربی زندگی» متعلق به زمانی بود که او مربی‌گری بچه‌ها را برعهده داشت، نه فوتبالیست‌های حرفه‌ای. بنابراین گرچه او باید بپذیرد که بُردن برخلاف چیزی که دوست دارد باور کند برای بقای تیمشان اهمیت دارد، اما همزمان اخلاقِ مهربانش او را به مربی‌ای بدل کرده است که بازی‌کنندگانش مشتاقانه دوست دارند برای جلب رضایت‌مندی‌اش بهتر بازی کنند. نتیجه سریالی است که بیش از یک سریال تلویزیونی، حکم آرام گرفتن در یک آغوش گرم و دوستانه را دارد.


۷- سریال Reservation Dogs

سریال سگ های رزرویشن

  • ژانر: کمدی/درام
  • شبکه: اِف‌ایکس/هولو
  • بازیگران: دِوِری جیکوبز، لِین فَکتور، پاولینا الکسیس
  • تعداد قسمت‌ها: ۸
  • وضعیت سریال: اتمام فصل اول
  • میانگین امتیازات سریال Reservation Dogs در IMDB: ۸/۱

سگ‌های رزرویشن پیرامونِ چهار نوجوانِ سرخ‌پوست که در منطقه‌ی اختصاصی سرخ‌پوستان در ایالت اوکلاهاما زندگی می‌کنند، می‌چرخد. آن‌ها پس از مرگ بهترین دوستشان، برای ترک کردن محل زندگی‌ِ فرسوده، غبارآلود و عقب‌اُفتاده‌شان و نقل‌مکان به کالیفرنیای آفتابی مصمم می‌شوند و به منظور تأمین پولِ سفرشان، رو به دله‌دزدی در اطراف محله‌شان می‌آورند و برای شروع به یک کامیونِ حمل چیپس دستبرد می‌زنند. کمی بعد مخاطب دلیلِ نیاز شدیدشان به فرار از این محله‌ را کشف می‌کند: نوجوانان نه‌تنها اعتقاد دارد که محل زندگی‌شان باعث مرگ دوستشان شده است (به خاطر کمبود فرصت‌های شکوفایی؟ یا به خاطر ماهیت محدودکننده‌اش؟ یا شاید ترکیبی از این دو)، بلکه رویای سفرشان به کالیفرنیا در اصل رویای دوست مُرده‌شان بوده است. درک طرز فکر یک مُشت نوجوان که اعتقاد دارند شهر کوچکشان مانعِ پیشرفتشان است سخت نیست؛ چشم‌اندازی که سریال از محله‌های سرخ‌پوست‌نشینِ اوکلاهاما ترسیم می‌کند، مکانی است که با فقر و بی‌توجهی دولت دست‌به‌گریبان است.

ساختمان‌های در‌و‌داغون دارند جنگشان علیه حمله‌ی بی‌امانِ علف‌های هرز را به تدریج می‌بازند؛ راه‌های قانونی برای کسب درآمد اندک است و انگار پرسنلِ کلینیکِ پُرازدحام محله هم به یک دکترِ گنده‌دماغ که با خستگی ناشی از اضافه‌کاری دست‌و‌پنجه نرم می‌کند، خلاصه شده است. اما اجازه ندهید این حرف‌ها گمراه‌تان کنند: سگ‌های رزرویشن یک درام تراژدی پُراشک و آه نیست. اتفاقا برعکس؛ سریال بی‌وقفه از لحاظ داستانگویی خنده‌دار و لحاظ بصری نهایتِ استفاده را از زیبایی طبیعی لوکیشن‌هایش می‌کند. فقط نکته این است که حس شوخ‌طبعی‌اش حاوی ته‌مزه‌‌ی تند و تیزی از جنسِ اندوه، دلتنگی و افسردگی است. سگ‌های رزرویشن اما بیش از هر چیز دیگری در مقایسه با سریال‌های هم‌ژانرش یگانه است: آخه، سگ‌های رزرویشن نخستین سریالِ آمریکایی است که گروه نویسندگان و کارگردانانش کاملا از بومیانِ سراسر آمریکای شمالی تشکیل شده است و دومین سریالِ آمریکایی با خالق سرخ‌پوست است (اولی روثرفورد فالز است که اوایل ۲۰۲۱ از پیکاک پخش شد).

خالقِ مذکور استرلین هارجو نام دارد که آن را همراه‌با تایکا وایتیتی خودمان (که خودش از تبارِ قوم مائوری‌های نیوزیلند است) ساخته است (وایتیتی از نفوذ و قدرت فزاینده‌اش در صنعتِ سرگرمی برای تسهیل کردنِ تولید این سریال استفاده کرده است؛ او که تهیه‌کننده و کارگردان دوتا از اپیزودهای سریالِ نامزدِ اِمی آنچه در سایه‌ها انجام می‌دهیم است، رابطه‌ی نزدیکی با شبکه‌ی اِف‌ایکس دارد). با وجود نام شناخته‌شده‌ترِ وایتیتی، اما سگ‌های رزرویشن محصولِ چشم‌انداز شخص استرلین هارجو است؛ چه از این نظر که عدم شتاب‌زدگی‌اش در دنبال کردن پرسه‌زنی‌های بی‌هدفِ شخصیت‌هایش در شهر کوچکشان به این معنی است که به‌طور عامدانه مکث می‌کند و وقت‌کُشی می‌کند و چه از این نظر که نویسندگان هرگز سعی نمی‌کنند با ترجمه کردن سریالشان برای مخاطبانِ غیرسرخ‌پوست، از اصالت و هویت چشم‌اندازشان بکاهند.


۶- سریال Station Eleven

ایستگاه یازده

  • ژانر: درام، علمی‌تخیلی، پسا-آخرالزمانی
  • شبکه: اچ‌بی‌اُ
  • بازیگران: مکنزی دیویس، هیمش پاتل، دیوید ویلمت
  • تعداد قسمت‌ها: ۱۰
  • وضعیت سریال: به اتمام رسیده
  • میانگین امتیازات سریال Station Eleven در IMDB: ۷/۳

آیا یک سریال پسا-آخرالزمانی می‌تواند اُمیدوارکننده باشد؟ شاید پرسیدنِ این سؤال درباره‌ی زیرژانری که معمولا با برهنه کردنِ روحِ فاسد شخصیت‌هایش سروکار دارد احمقانه به نظر برسد، اما ایستگاه یازده به‌طرز متقاعدکننده‌ای خلافش را ثابت می‌کند. گرچه این سریال که اقتباسی از رُمان اِمیلی سینت جان ماندل (برنده جایزه‌ی آرتور سی. کلارک) است، خیلی تیره‌و‌تاریک آغاز می‌شود (شیوع یک همه‌گیری از هر هزار نفر ۹۹۹ نفر را کُشته است)، اما از اینجا به بعد شروع به جستجوی انسانیت و اُمید در لابه‌لای لاشه‌ی باقی‌مانده از فروپاشی تمدنِ بشری می‌کند. اوایل سریال پُر از تصاویری است که ارتباطشان با دنیای واقعی گریزناپذیر است: بیمارستان‌های پُرازدحام، خریدارانِ شتاب‌زده در فروشگاه‌ها، مسافرانِ معطل در فرودگاه، کسانی که نمی‌توانند عزیزانشان را در آخرین لحظاتِ زندگی‌شان همراهی کنند و البته مردمی که همه ماسک به‌صورت دارند.

ایستگاه یازده اما یک داستانِ ترسناک نیست و قصد ندارد تمام چیزهایی را که در دو سال گذشته خودمان به‌طور دست‌اول تجربه کرده‌ایم دوباره بهمان نشان بدهد. ایستگاه یازده یک داستانِ نیهیلیستی درباره‌ی پایانِ دنیا نیست، بلکه از بستر آخرالزمانی‌اش به‌عنوان وسیله‌ای برای پرداختن به این موضوع که انسان‌ها به چه روش‌های زیبایی غم و اندوه‌هایشان را پردازش می‌کنند و پشت سر می‌گذارند، استفاده می‌کند. در عوض، ایستگاه یازده سریال آخرالزمانی کمیابی است که نه درباره‌ی زنده ماندن، بلکه درباره‌ی زندگی کردن است. هدفِ بازماندگان این دنیا این نیست که به هر ترتیبی که شده یک روز فلاکت‌بارِ دیگر هم دوام بیاورند، بلکه این است که چگونه می‌توانند با وجودِ وحشتی که مُتحمل شده‌اند، همچنان زندگی غنی‌ای داشته باشند و از زندگی کردن لذت ببرند. در ابتدا جامپ‌کات‌های کارگردان به آینده حاوی یک‌جور انرژی شوم هستند؛ اکنون در غیبتِ مردمی که به چمنِ حیاط خانه‌شان رسیدگی می‌کنند یا از مترو استفاده می‌کنند، تنها گیاهان باقی مانده‌اند. اما برداشت مخاطب به تدریج نسبت به خیابان‌های متروکه‌ای که با گیاهانِ سرسبزِ آغشته به آفتاب پُر شده‌اند، تغییر می‌کند: آینده تهی نیست؛ زندگی به شکلی متفاوت اما با همان شور و اشتیاقِ گذشته ادامه دارد.

به خاطر همین است که سریال حول و حوشِ یک گروه تئاتر دوره‌گرد می‌چرخد؛ آن‌ها در دنیا سفر می‌کنند و نمایش‌نامه‌های شکسپیر را برای بازماندگانِ آخرالزمان اجرا می‌کنند. نتیجه، سریالی است که موجزترین ستایش و کامل‌ترین توصیفی که می‌توان درباره‌اش کرد این است که حکم دنباله‌ی معنوی باقی‌ماندگانِ دیمون لیندلوف را دارد (تا حدی که نیک‌ کیوز، یکی از نویسندگانِ ارشد باقی‌ماندگان هم در بینِ تیم نویسندگانش حضور دارد). این روزها یکی از رایج‌ترین ایراداتِ سریال‌ها این است که طولانی‌تر از چیزی که باید باشند هستند. اما عکسِ این ایراد درباره‌ی ایستگاه یازده صدق می‌کند. دنیایی که جلوی دوربینِ هیرو مورای (از کارگردانانِ آتلانتا و بَری) جان می‌گیرد آن‌قدر زنده و پُرجزییات است، کاراکترهایی که توسط گروه بازیگرانِ فراموش‌نشدنی‌اش ترسیم می‌شوند آن‌قدر صمیمی هستند و نویسندگانش آن‌قدر روی کارشان تسلط دارند که احساس می‌کنی دوست داری داستانِ این دنیا را تا ابد دنبال کنی؛ که ترک کردنِ آن بعد از فقط ۱۰ اپیزود خیلی زود است. ایستگاه یازده نه درباره‌ی تمرکز روی مرگ، بلکه درباره‌ی ارزش زندگی است. این سریال درست مثل لاست و باقی‌ماندگان از حضورِ قاتلِ نامرئی‌اش صرفا به‌عنوانِ وسیله‌ای برای سیخونک زدن به کاراکترهایش و ما برای قدردانیِ عمیق‌تر فرصت زندگی‌مان روی زمین استفاده می‌کند.


۵- سریال Yellowjackets

سریال ژاکت زردها

  • ژانر: درام روانشناختی
  • شبکه: شوتایم
  • بازیگران: ملانی لینسکی، تاونی سایپرس، اِلا پورنل
  • خالق: اشلی لایل، بارت نیکرسون
  • تعداد قسمت‌ها:
  • وضعیت سریال:
  • میانگین امتیازات سریال Yellowjackets در IMDB: ۸/۱

احتمالا اسمِ رُمان «ارباب مگس‌ها» اثر کلاسیکِ ویلیام گولدینگ به گوش‌تان خورده است. رُمانی درباره‌ی گروهی از بچه‌مدرسه‌ای‌های بریتانیایی که پس از گرفتار شدن در یک جزیره‌ی متروکه، جامعه‌ی خودشان را می‌سازند و پُر از کارهای خشن و وحشتناکی که آن‌ها سر یکدیگر می‌آورند است. حالا سریال ژاکت‌زردها پاسخی به این سؤال است که چه می‌شد اگر این داستان با محوریتِ دخترانِ نوجوانِ آمریکایی در دهه‌ی نود بازگویی می‌شد؟ و مهم‌تر از آن، چه می‌شد اگر آن‌ها بعد از سال‌ها نجات پیدا می‌کردند؟ سریال با دختری که در لباس خوابش در یک جنگلِ برفی می‌دود آغاز می‌شود. او که تحت‌تعقیب قرار گرفته است، به درون یک گودال سقوط می‌کند؛ گودالی که یک تله پُر از نیزه‌های تیزِ چوبی از آب در می‌آید. او بلافاصله می‌میرد.

در سکانسِ بعد خبرنگاری به اسم جسیکا رابرتس را می‌بینیم که از مردم درباره‌ی ماجرای گروهِ دخترانی که از حادثه‌ی سقوط هواپیما در سال ۱۹۹۶ جان سالم به در بُرده بودند، سؤال می‌کند. سپس، به آن سال، به شهر کوچکی در ایالت نیوجرسی فلش‌بک می‌زنیم و تیم فوتبالِ دختران ژاکت‌زردها را روی چمن می‌بینیم. دختری به اسم جکی که کاپیتان تیم است را در اتاق‌خوابش مشغول معاشقه با دوست‌پسرش می‌بینیم؛ چرا که جکی قبلا به شانا شِرایدن، بهترین دوستش گفته بود که نمی‌خواهد به‌عنوان یک باکره وارد دانشگاه شود. در بازگشت به سال ۲۰۲۱، جسیکا رابرتسِ خبرنگار به دیدنِ شانای بزرگسال که اکنون زندگیِ افسرده‌کننده‌ای را به‌عنوان یک مادرِ خانه‌دار می‌گذراند می‌آید و به او پیشنهاد می‌کند اگر داستانِ اتفاقات پس از سقوط هواپیما را تعریف کند، پولِ قلنبه‌سلنبه‌ای از قرارداد کتابش به‌دست می‌آورد. بالاخره، بازماندگان سقوط هواپیما تا پیش از نجاتشان موفق شده بودند به مدت ۱۹ ماهِ آزگار در جنگل دوام بیاورند.

شانا ادعا می‌کند که او سال‌ها است که هیچ خبری از دیگران ندارد و رابرتس را از خانه‌اش بیرون می‌کند. دلیل اصلی‌اش این است که او و دیگران به یکدیگر قول داده بودند تا هرگز هیچ چیزی درباره‌ی اتفاقاتی که در جریانِ آن ۱۹ ماه اُفتاد به هیچکس نگویند. در همین حین، با دیگر بازماندگانِ هواپیما آشنا می‌شویم؛ از ناتالیِ بزرگسال که در مرکز بازپروری با مشکلاتِ مربوط‌به عدم کنترل خشمش دست‌و‌پنجه نرم می‌کند تا مربیِ سابق تیم فوتبال که گرچه در نوجوانی همیشه شاد و شنگول است، اما حالا در بزرگسالی در یک خانه‌ی سالمندان به یک پرستارِ انتقام‌جو و ستمگر تبدیل شده است. دراین‌میان، سکانس‌هایی هم از دوران سرگردانیِ بازماندگانِ هواپیما در جنگل را می‌بینیم؛ آن‌ها درحالی که خودشان را در پوست‌‌های پشمی پوشانده‌اند، خونِ دختری که به تله انداخته بودند را خالی می‌کنند و او را طی یک‌جور مراسم آیینی می‌پزند و می‌خورند.

به این ترتیب، ژاکت‌زردها به‌طرز موئثری از ساختار روایی غیرخطی‌اش برای برانگیختنِ کنجکاوی مخاطب درباره‌ی رابطه‌ی هرکدام از آن‌ها با یکدیگر استفاده می‌کند. در خط داستانی پیش از سقوط هواپیما که حکم یک داستانِ دوران بلوغِ تیپیکال را دارد، نویسنده‌ها سعی می‌کنند نشان بدهند که هرکدام از اعضای تیم چرا یکدیگر را دوست دارند یا چرا از یکدیگر متنفر هستند. از طرف دیگر، معمایی‌ترین خط داستانی سریال، خط داستانی پسا-سقوط است: بازماندگان چگونه این جامعه‌ی بدوی را برای بقا شکل می‌دهند؟ چه کسی رهبری را برعهده می‌گیرد و چرا؟ چگونه کارشان به جایی که یک دخترِ بیچاره را شکار کرده و می‌خورند کشیده می‌شود؟ نتیجه، سریالی است که از پس مدیریتِ همزمان سه ژانر مختلف (تریلر، دوران بلوغ، بقا) برمی‌آید و به‌طور ویژه‌ای به طرفدارانِ لاست پیشنهاد می‌شود.


۴- سریال The White Lotus

سریال نیلوفر آبی سفید

  • ژانر: کمدی/درام
  • شبکه: اچ‌بی‌اُ
  • بازیگران: سیدنی سوئینی، الکساندرا داداریو، موری بارتلت
  • تعداد قسمت‌ها: ۶
  • وضعیت سریال: به اتمام رسیده
  • میانگین امتیازات سریال The White Lotus در IMDB: ۷/۶

گرچه لغو شدنِ روشنفکر (Enlightened)، سریال قبلی مایک وایت بعد از دو فصل (با وجود به‌دست آوردن تحسین بلند و یک‌صدای منتقدان) دردناک بود، اما او امسال با یک مینی‌سریالِ جدید که تمام ۶ قسمتش را خودش نوشته و کارگردانی کرده است به اچ‌بی‌اُ بازگشت تا بیشتر از این از جنسِ هجوِ سیاهِ منحصربه‌فردش و شخصیت‌های ازخودراضی اما حیرت‌انگیزش محروم نمانیم. نیلوفر آبیِ سفید پیرامونِ یک هتل/تفریحگاهِ تابستانی واقع در یک جزیره و مهمانانِ بسیار ثروتمند و کارمندانش که در طول یک هفته روایت می‌شود، می‌چرخد. نیلوفر آبی سفید در حرکتی که تداعی‌گرِ دروغ‌های کوچکِ بزرگ است، با افشای قتلِ یک شخص ناشناس آغاز می‌شود و سپس، برای پاسخ دادن به این سؤال که این قتل چگونه اتفاق اُفتاده است و مقتول چه کسی است، به یک هفته قبل فلش‌بک می‌زند. در آغاز سریال با شین پاتون (جیک لِیسی) و همسر جدیدش ریچل (الکساندرا داداریو)، تازه‌ترین مهمانان هتل، آشنا می‌شویم که با قایق به جزیره‌ می‌آیند.

دیگر کاراکترهای سریال نیکول (کانی بریتون)، مدیرعاملِ یک وبسایتِ مشهور در حوزه‌ی سبک زندگی و همسرش مارک هستند. آن‌ها دو فرزند نوجوان به اسم اُلیویا و کوئین دارند و پاوئلا، دوست اُلیویا هم آن‌ها را در سفرشان دنبال می‌کند. درنهایت، زنی به اسم تانیا هم طی سفر انفرادی‌اش به جزیره آمده است تا خاکسترِ مادرش را پخش کند. وقتی آن‌ها به جزیره می‌رسند توسط آرموند، مدیر تفریحگاه مورد خوش‌آمدگویی قرار می‌گیرند؛ آرموند کمی قبل‌تر به لانی، خدمتکارِ تازه‌کارِ هتل گفته بود که هدف آن‌ها فراهم کردن بهترین تجربه‌ی ممکن برای مشتریان در عینِ محو شدن در پس‌زمینه است. سپس، او به لانی می‌گوید که سینیِ حاوی حوله‌های گرمش را کمی بالاتر بگیرد تا لکه‌ی روی پیراهنش دیده نشود.

مایک وایت کشمکش‌های بین‌شخصیتی هرکدام از این گروه‌ها را در چارچوبِ مستقلِ خودشان جذاب می‌کند، اما سریال به محض اینکه این گروه‌ها شروع به درهم‌آمیخته شدن با یکدیگر و پرنسلِ هتل می‌کنند، جذاب‌تر می‌شود. تک‌تکِ اعضای گروه کاراکترهای سریال به خودی خود درگیرکننده هستند، بنابراین زمانی‌که آن‌ها با یکدیگر ارتباط برقرار می‌کنند، تلاقی پیدا می‌کنند یا دچار تداخل می‌شوند، نتیجه به همجوشی‌های گوناگونی که تقریبا همه‌ی آن‌ها شگفت‌انگیز هستند منجر می‌شود. در همین حین، سکانسِ فلش‌فورواردِ افتتاحیه، یک‌جور حس اضطرابِ فراگیر در طول سریال گسترانده است. در جریانِ شش اپیزود آینده مخاطبان برای شک کردن به اینکه هرکدام از کاراکترها می‌توانند قربانی (یا دلیلِ مرگِ آن شخص ناشناس) باشند سرنخ دارند. محصولِ نهایی سریالی مجهز به سناریویی چندلایه‌ است که به‌لطف گروه بازیگرانش که برخی از ظریف‌ترین و غافلگیرکننده‌ترین نقش‌آفرینی‌های کارنامه‌شان را به نمایش می‌گذارند، به درجه‌ای متعالی‌تر ارتقا پیدا می‌کند.


۳- سریال The Underground Railroad

سریال راه‌آهن زیرزمینی

  • ژانر: درام، تاریخی، فانتزی
  • شبکه: آمازون
  • بازیگران: ثوسو اِمبادو، جول اجرتون، آرون پی‌یر
  • تعداد قسمت‌ها: ۱۰
  • وضعیت سریال: به اتمام رسیده
  • میانگین امتیازات سریال The Underground Railroad در IMDB: ۷/۳

راه‌آهن زیرزمینی، اقتباسِ بَری جنکینز از رُمانِ رئالیسمِ جادویی کولسون وایت‌هد که درباره‌ی تاریخ برده‌داری آمریکا است، از لحاظ فنی یکی از خیره‌کننده‌ترین چیزهایی است که تا حالا در تلویزیون خواهید دید. تصاویری که توسط این کارگردانِ برنده‌ی اُسکار و جیمز لاکستون، فیلم‌بردارِ نامزد اُسکارش ضبط شده‌اند، در آن واحد به‌حدی زیبا و وحشتناک هستند که برای همیشه در حافظه‌ی تماشاگرانشان حک خواهند شد و دیگر بخش‌های فیلمسازی در چنان سطحِ بالایی قرار دارند که تماشاگر به تدریج ممکن است احساس کند که می‌تواند همه‌چیز را در عین دیدن و شنیدن، استشمام کند. راه‌آهنِ زیرزمینی که در دهه‌ی ۱۸۰۰ در مناطق جنوبی ایالات متحده جریان دارد، داستانِ خیالی تلاشِ عده‌ای برای فرار از برده‌داری را با استفاده از سبکِ ادبی رئالیسم جادویی روایت می‌کند.

در واقعیت، راه‌آهن زیرزمینی اسم شبکه‌ای از راه‌های مخفی و خانه‌های امنِ افرادِ مخالف با برده‌داری بود که به بردگانِ آفریقایی/آمریکایی‌ برای فرار به سوی آزادی کمک می‌کردند. اما راه‌آهنِ زیرزمینی در رُمان و سریال یک اسم استعاره‌ای نیست، بلکه به معنای واقعی کلمه به یک راه‌آهن کامل که شاملِ ایستگاه‌ها، مهندسان، لوکوموتیوران‌ها، ریل‌ها و تونل‌ها می‌شود، اشاره می‌کند. داستان از جایی آغاز می‌شود که سزار، برده‌ای که به‌تازگی به مزرعه‌ی رَندل پیوسته، تصمیمش برای فرار را با کورا، دیگر پروتاگونیستِ سریال در میان می‌گذارد. در ادامه متوجه می‌شویم بچه‌ای که به دنیا آمده‌اش را در سکانسِ افتتاحیه دیده‌ بودیم، کورا است و اینکه مادرش او را به منظور تلاش برای فرار از اسارت ترک کرده بوده. او که تمام زندگی‌اش را به‌عنوان یک برده در مزرعه گذرانده است، بیش‌ازپیش به خاطر رهاشدگی‌اش توسط مادرش سرسخت بار آمده است. بااین‌حال، او از فکر به فرار می‌ترسد.

با وجود این، وقتی یک برده‌ی فراری دستگیر می‌شود و در مقابلِ چشمانِ کسانی که در مزرعه کار می‌کنند، شلاق می‌خورد و زنده زنده به آتش کشیده می‌شود، کورا با تصمیم سزار برای فرار موافقت می‌کند. فرار آن‌ها همانا و تلاشِ مُصرانه‌ی شکارچیانِ برده برای دستگیری و بازگرداندنشان به مزرعه نیز همانا. کورا در پایانِ اپیزود اول متوجه می‌شود چیزی که سزار درباره‌ی ریل قطار می‌گفت، یک قصه‌ی خیالی نبوده است و کلیشه‌ی «روشنایی انتهای تونل» حداقل در این داستان به معنای واقعی کلمه حقیقت دارد. آزادی آن‌ها قابل‌دسترس است، اما آن‌ها در مسیرشان به سوی شمال با موانعِ پُرتنشی مواجه می‌شوند که می‌تواند فرارشان را غیرممکن کند.

دغدغه‌ی راه‌آهن زیرزمینی اما خیلی گسترده‌تر از روایت یک داستان تعقیب‌و‌گریز است. در ابتدای سفرِ کورا به او گفته می‌شود اگر از پنجره‌ی قطار بیرون را نگاه کند آمریکا را خواهد دید و قوس داستانی سریال پیرامونِ سفر او در سراسر کشور که هرکدام از ایستگاه‌هایش جنبه‌ی متفاوتی از هویتِ خودش و کشورش را افشا می‌کنند، می‌چرخد. راه‌آهن زیرزمینی بیش از اینکه درباره‌ی بازجویی کردن خشونتی که باعث ایجاد زخم‌های ترمیم‌ناشدنی ناشی از برده‌داری شده‌اند، درباره‌ی این است که یک نفر چگونه می‌تواند با آگاهی از اینکه این زخم‌های ترمیم‌ناشدنی هرگز این کشور را ترک نخواهد کرد و هرگز بهبود نخواهد یافت، به زندگی کردن ادامه بدهد. بَری جنکینز همان‌طور که در مهتاب و اگر خیابان بیتل می‌توانست سخن بگوید نشان داده بود، مهارتِ فوق‌العاده‌ای در کشفِ شاعرانگی و زیبایی از درونِ ظلماتِ واقعیت و درهم‌آمیختنِ آن‌ها با یکدیگر دارد. راه‌آهن زیرزمینی به ۱۰ فصل تقسیم شده است، اما نه به آن شکلِ اپیزودیکِ سنتی. برخی فصل‌ها با زمانِ ۷۷ دقیقه‌ای‌شان تقریبا به اندازه‌ی یک فیلم بلند طول دارند و به‌شکلی که یادآورِ ده فرمانِ کیشلوفسکی یا تبر کوچکِ استیو مک‌کوئین هستند می‌توانند به‌طور مستقل تحلیل شوند، اما از طرف دیگر، کوتاه‌ترینشان ۲۰ دقیقه طول دارد که نیمی از آن بدون دیالوگ است.


۲- سریال For All Mankind (فصل دوم)

سریال برای تمام بشریت

  • ژانر: درام، ادبیاتِ گمانه‌زن، علمی‌تخیلی
  • شبکه: اپل‌تی‌وی
  • بازیگران: جول کینه‌من، مایکل دورمن، سارا جونز
  • تعداد قسمت‌ها: ۲۰
  • وضعیت سریال: اتمام فصل دوم
  • میانگین امتیازات سریال For All Mankind در IMDB: ۷/۹

از بین سریال‌هایی که همزمان با شروع به کارِ پلتفرم استریمینگِ اپل‌تی‌وی پخش شدند، برای تمام بشریت، به تدریج (به‌ویژه در طولِ دومین فصلش) به محبوب‌ترین‌شان در بین منتقدان و مخاطبان بدل شد. مخلوق رونالد مور که بیش از هر چیزی به خاطر کار روی سریال‌های علمی‌تخیلی کلاسیکی مثل استار ترک ناین و ناوبر فضایی گالاکتیکا شناخته می‌شود، به ژانرِ ادبیاتِ گمانه‌زن تعلق دارد؛ این سریال که در یک دنیای موازی اتفاق می‌اُفتد، با یک سناریوی کنجکاوی‌برانگیز آغاز می‌شود: در نخستین دقایقِ سریال مردم را می‌بینیم که ازطریق تلویزیون‌هایشان مشغول تماشای تصاویرِ فرود انسان روی سطح ماه هستند. این تصاویر که در بینِ دیده‌شده‌ترین ویدیوهای تاریخ بشر جای می‌گیرند، برای همه آشنا هستند. اما در انتهای این سکانس، با یک تفاوت کلیدی مواجه می‌شویم: در دنیای این سریال نخستین کسانی که قدم روی سطح ماه می‌گذارند نه آمریکایی‌، که روسی هستند.

برای تمام بشریت از نتیجه‌ی کاملا متفاوتِ رقابت فضایی ایالات متحده و شوروی در دوران جنگ سرد به‌عنوانِ سکوی پرتابی برای ترسیمِ نسخه‌ی جایگزینِ دیگری از تاریخی که همه می‌شناسیم استفاده می‌کند. اما تمرکز سریال به همین یک تغییر کوچک اما کلیدیِ تاریخی خلاصه نشده است. در عوض، سریال به دنیایی می‌پردازد که هر دوی ایالات متحده و شوروی به اُمید بدل شدن به نخستین کشورِ برپاکننده‌ی یک پایگاه دائمی روی ماه، همه‌ی منابعشان را به مسابقه‌ی فضایی‌شان اختصاص می‌دهند. ماموریتشان اما به این هدفِ تنها خلاصه نمی‌شود، بلکه جاه‌طلبانه‌تر از این حرف‌هاست. آن‌ها برای بدل شدن به نخستین کشوری که مردمش را برای زندگی دائمی به ماه می‌فرستد و سپس، بدل شدن به نخستین کشوری که قدم روی مریخ می‌گذارد نیز با یکدیگر رقابت می‌کنند.

اگر از داستان‌هایی که در فضا اتفاق می‌اُفتند (مخصوصا منظومه‌ی شمسی خودمان) و پیرامونِ تلاش هیجان‌انگیزِ فضانوردان برای حل یک اشکال فاجعه‌بار در شرایط مرگبار خلاء جریان دارند لذت می‌برید، برای تمام بشریت خودِ جنس است. اما این سریال به همان اندازه هم یک درام تاریخی با محوریت نابرابری‌های اجتماعیِ جامعه‌ی آمریکا در قرن بیستم است. برای مثال، در اوایل سریال همین که ناسا افراد بیشتر و بیشتری را به فضا می‌فرستد، با کمبود نیرو مواجه می‌شود و مجبور می‌شود تا به زنان نیز برای پُر کردن درخواست‌نامه اجازه بدهد و چندتایی از آن‌ها را استخدام می‌کند. اما سریال آگاه است که کاهشِ میزانِ زن‌ستیزیِ ساختاری جامعه‌ی آمریکا، این مشکل را کاملا محو نکرده است. برای تمام بشریت اما بیش از هر چیز دیگری درباره‌ی شگفتی گره‌خورده با کشفِ دنیاهای خارج‌ از زمین است؛ درباره‌ی مجاب کردنِ تماشاگرانش به وجود دنیای موازیِ ناقص اما خوش‌بینانه‌ای که در آن توانایی‌های دست‌نخورده‌ی بشر می‌توانند در شرایط مناسب شکوفا شوند و راستش را بخواهید، سریال استدلال‌هایش را به‌طرز بسیار متقاعدکننده‌ای مطرح می‌کند.


۱- سریال Succession (فصل سوم)

سریال وراثت

  • ژانر: کمدی/درام
  • شبکه: اچ‌بی‌اُ
  • بازیگران: برایان کاکس، جرمی استرانگ، سارا اسنوک
  • تعداد قسمت‌ها: ۲۹
  • وضعیت سریال: اتمام فصل سوم
  • میانگین امتیازات سریال Succession در IMDB: ۸/۸

خانواده‌های قدرتمند و سمی همیشه منبعِ تمام‌ناشدنی درام‌های بزرگ بوده‌اند (کشمکش بی‌رحمانه‌ی کرونوس و زئوس را در اساطیر یونان به یاد بیاورید). تاریخ بشر هرگز حداقل در یک زمینه کمبود نداشته است: داستان‌های که به زندگی ثروتمندان می‌پردازند. و بدون‌شک وراثت جدیدترین نماینده‌ی ایده‌آل این سنتِ داستانگویی کهن است. مخلوقِ بی‌اندازه تحسین‌شده‌ی جسی آرمسترانکِ بریتانیایی به کشمکشِ بینِ لوگان رُی (برایان کاکس)، صاحبِ یک امپراتوری رسانه‌ای غول‌آسای چند میلیارد دلاریِ «والت دیزنی»‌گونه به اسم «وِی‌استار رُی‌کو» و فرزندانش می‌پردازد؛ کشمکشی که به‌طرز لذت‌بخشی غیرقابل‌حل است: بچه‌های لوگان عشق و احترامِ پدرشان را طلب می‌کنند، اما در بهترین حالت فقط می‌توانند یکی از آن‌ها را داشته باشند. بنابراین، تا وقتی که آن‌ها دستوراتِ پدرشان را مثل گوسفند اطاعت کنند، هرگز واقعا احترامش را به‌دست نمی‌آورند و اگر به سرشان بزند که علیه او شورش کرده و برای سرنگونی‌اش تلاش کنند، شاید احترامش را به‌دست بیاورند، اما با از دست دادنِ عشقش، به هدفِ خشم سوزان و ویرانگرش بدل می‌شوند.

گرچه دو سال از فینالِ شوکه‌کننده‌ی فصل دوم گذشته است، اما هنوز پنج دقیقه از آغاز اپیزود افتتاحیه‌ی فصل سوم نگذشته است که احساس می‌کنید این شکاف بزرگ انگار هرگز وجود نداشته است؛ بخشی از آن به خاطر این است که فصل سوم درست لحظاتی پس از پایانِ انفجاری فصل دوم آغاز می‌شود، اما دلیل اصلی‌اش این است که وراثت همچنان همان‌قدر که به یاد می‌آوریم سرحال است. این سریال به چنان شکل متعهدانه‌ای شخصیت‌محور است که هرچه نویسندگان زمان بیشتری را صرف صیقل دادن ابعادِ بی‌شمار شخصیت‌هایشان می‌کنند و هرچه گروه بازیگرانش زمان بیشتری را برای کندو کاو درونشان به‌دست می‌آورند، به سریالِ محسورکننده‌تری بدل می‌شود؛ سریالی که با هرچه بیشتر حفر کردن، همیشه عمقِ تازه‌ای برای کشف کردن رو می‌کند. فرآیندی که با وجود بافته شدنِ موسیقی جذابِ نیکولاس بریتل در تار و پودش، یک‌جور انرژیِ شکسپیری و اساطیری به بگومگوی خدایان در کاخ‌های آسمانیِ شیشه‌ای و فلزی‌شان بخشیده است.

پایانِ فصل دوم بهمان قول یک جنگِ آخرالزمانی را داده بود و گرچه فصل سوم بلافاصله با به تصویر کشیدنِ تیم لوگان و تیم کندل درحال به‌کارگیریِ برخی از ظالمانه‌ترین سلاح‌هایشان علیه یکدیگر، به قولش وفا می‌کند، اما خب، وراثت به غیرقابل‌پیش‌بینی‌بودنش معروف است و خیلی زود مشخص می‌شود جنگ این پدر و پسر خیلی کثیف‌تر و پیچیده‌تر از آن نبردِ خیر و شرِ سرراستی که در پایانِ فینال فصل دوم به نظر می‌رسید، خواهد بود. نتیجه فصلی است که با اعتمادبه‌نفس‌تر از همیشه، هنوز با دیالوگ‌های بازیگوشانه‌ و توهین‌های خلاقانه‌ی کاراکترهایش روده‌بُرمان می‌کند و هنوز به محض اینکه گاردمان را پایین می‌آوریم، قلب‌مان را در چرخ‌گوشتِ عاطفی‌اش تکه‌تکه می‌کند.

افزودن دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

HTML محدود

  • You can align images (data-align="center"), but also videos, blockquotes, and so on.
  • You can caption images (data-caption="Text"), but also videos, blockquotes, and so on.
3 + 5 =
Solve this simple math problem and enter the result. E.g. for 1+3, enter 4.