با وجود آنکه بسیاری سه گانه «ارباب حلقهها» ساخته پیتر جکسون را اثری جذاب و حرفهای به شمار میآورند باز هم آن فیلم تطابق کامل با داستان «ارباب حلقهها» ندارد و تعدادی از شخصیتهای تاثیرگذار داستان در فیلم نیستند. نظر نامساعد «کریستوفر تالکین» ( فرزند تالکین) و بنیاد او نسبت به فیلم ارباب حلقههای پیتر جکسون سایه خود را بر روی سریال حلقههای قدرت انداخته است. در آخرین اخبار ساخت سریال، بنیاد اجازه نداده تا پیتر جکسون فیلمنامه حلقههای قدرت را بخواند یا برای تولید سریال مشاوره دهد. بنیاد تالکین معتقد بود که سهگانه «ارباب حلقهها» با کتاب تطابق ندارد و به فیلمی اکشن و جوانپسندانه تبدیل شده است. در این یادداشت قصد داریم با تعدادی از این شخصیتها و مردمان مختلف آشنا شویم که در کتاب حضور دارند اما در سهگانه پیتر جکسون نیستند.
نباید فراموش کرد که دنیای تالکین و سرزمین میانه او بسیار پر رمز و راز است و هر کدام از شخصیتهای داستان، نقشی مهم ایفا میکنند و وجود آنها دارای معنا و مفهوم خاصی است.
گیلدور و همراهانش
فرودو و همراهانش پیش از آنکه شایر را ترک کنند با تعدادی از اشباح حلقه روبرو شدند که آنها را تعقیب میکردند دیگر خود قلمروی آنها نیز امنیت نداشت. آنها ممکن بود توسط دو سوار گیر بیافتند که در همان لحظه گروهی از الفهای لنگرگاههای خاکستری سر راهشان قرار گرفتند. دو سوار سیاه پس از شنیدن صدای آواز خواندن الفها از تعقیب فرودو دست برداشتند و فرار کردند. رهبر این گروه از الفها فردی به نام گیلدور بود.
گیلدور یکی از الفهای نولدوری و از خاندان قدرتمند فینورد به شمار میآمد و به همین خاطر جایگاه بالایی در میان مردمان خود داشت. گیلدور و گروهش به هابیتها کمک کردند که آن شب را بدون خطر و نگرانی پشت سر بگذرانند. علاوه بر این گیلدور به هابیتها راهنماییهای زیادی کرد و به فرودو گفت که حتما با همراهانش به سوی ریوندل حرکت کند و در شایر باقی نماند چرا که خطر دور تا دور او را احاطه کرده است. علاوه بر این الفها برای همراهان هابیت خود، خوراک و وسایل راه مختلفی را نیز بر جای گذاشتند تا آنها سفر راحتتری داشته باشند.
گیلدور برای اولین بار به فرودو لقب « دوست الفها» را داد و این نام در جاهای مختلف کتاب تکرار شد. یکی دیگر از کارهای مهم گیلدور فرستادن خبر حرکت حامل حلقه به ریوندل بود تا آنها آماده کمک کردن به فرودو باشند.
تام بامبادیل و گلدبری
تام بامبادیل یکی از پیچیدهترین و مرموزترین شخصیتهای داستان «ارباب حلقهها» ست اما طرفداران کمی به عدم حضور او در فیلم «ارباب حلقهها» اعتراض میکنند. فرودو و همراهان هابیتش پس از خروج از شایر به جنگل قدیمی که در بیست مایلی سرزمینشان قرار دارد، راه پیدا میکنند. در این جنگل نیروهای اسرارآمیزی وجود دارد و درختان دارای توانایی به اسارت گرفتن هابیتها هستند. همین اتفاق برای مری و پیپین نیز رخ میدهد و یکی از درختهای بید بیشه تصمیم دارد تا آنها را ببلعد در همین هنگام است که تام بامبادیل سر میرسد.
تام بامبادیل علاقه بسیاری به آواز خواندن و ترانهسازی دارد ولی ترانههای او بیمعنی و بیشتر درباره همسرش است. تام ریش نسبتا بلندی دارد و از دیگر مشخصات ظاهری او میتوان به پیراهن و کلاه آبیرنگی همراه با پر و چکمههایی زرد رنگ اشاره کرد. قد تام بامبادیل از هابیتها بلندتر و از انسانها کوتاهتر است.
ما اطلاعات کمی از تام بامبادیل داریم و او جز در کتاب «ارباب حلقهها» و کتاب ترانههای تام بامبادیل حضور دیگری در کتابهای تالکین ندارد. بسیاری از شخصیتهای برجسته داستان نظیر ارباب الروند نیز اطلاعات زیادی از حضور او در دنیا ندارند و گاندولف نیز ترجیح میدهد تا زیاد درباره تام صحبت نکند.
تام بامبادیل به همراه همسرش گلدبری در جنگل قدیمی زندگی میکند و به او بسیار محبت و عشق میورزد. گلدبری را با لقب دختر رودخانه میشناسیم. او صدایی دلنشین و ظاهری شکوهمند دارد و با صدای خوش خود، آهنگهایی زیبا و حکیمانه میخواند. پیراهن گلدبری سبز رنگ است و کمربندی طلایی به کمرش میبندد. او یک بار تام بامبادیل را در حالیکه ریشهایش در رودخانه گیر کرده، نجات داده است و پس از این اتفاق آنها با یکدیگر ازدواج کردهاند. گلدبری توانایی پیشبینی کردن رویدادها را دارد و بدون اینکه تام به او اطلاعی دهد که هابیتها به منزلشان میآیند، خانه را برای حضور مهمانان تازهوارد آماده کرده است. گلدبری نیز همانند گیلدور فرودو را « دوست الفها» میداند و میگوید که این را بر برق چشمان و صدای فرودو فهمیده است.
فرودو از گلدبری درباره کیستی تام بامبادیل میپرسد و او در جواب میگوید: « او همان است که هست.» و در ادامه اضافه میکند که تام ارباب تپه و آب و بیشه است. یادداشتهای تالکین میگویند که او مالک جنگل قدیمی نیست اما ماموریتی مهم را بر عهده دارد. هر چند هیچ کسی نمیداند که این ماموریت چیست. قدرت تام در قلمروی جنگلی خود بسیار بالاست. این جنگل موجوداتی ترسناک و قدیمی دارد که نسبت به انسانها بدبیناند. زیرا آنها درختان را نابود میکنند. اشباح و گورپشتههایی نیز در این جنگل زندگی میکنند اما همه تسلیم اراده تام بامبادیل هستند و در این قلمرو از فرمانهای او تبعیت میکنند.
کسی درباره نژاد تام بامبادیل و همسرش چیزی نمیداند اما با قاطعیت میشود گفت که آنها الف، انسان، هابیت و دورف نیستند. برخی از علاقهمندان به تالکین آنها نوعی روح طبیعت میدانند. تام بامبادیل در داستان درباره حلقه یگانه نیز اطلاعاتی دارد و از فرودو میخواهد تا حلقه را به او نشان دهد. او حلقه را از فرودو میگیرد و با آن مانند یک اسباببازی برخورد میکند. حتی حلقه را به دستش میکند اما هیچ اتفاقی برایش نمیافتد و ناپدید نمیشود. با وجود آنکه شخصیتهایی قدرتمند مانند گاندولف و گالادریل نیز این حلقه را به دست نمیگیرند و از قدرت آن نگران هستند، این حلقه هیچ تاثیری بر روی تام بامبادیل ندارد و وسوسهاش نمیکند.
این مسئله در شورای الروند نیز مورد توجه قرار میگیرد و برخی پیشنهاد میدهند تا حلقه در اختیار تام بامبادیل قرار بگیرد. اما گاندولف همه را قانع میکند که ماموریت تام چیز دیگریست و او نسبت به حلقه کاملا بیتفاوت است. از سوی دیگر با سقوط همه سرزمینهای آزاد، دست آخر جنگل قدیمی نیز تسلیم قدرت سائورون خواهد شد و نمیتواند به تنهایی مقاومت کند. تام بامبادیل آنگونه که خودش میگوید رویدادهای بسیاری را در سرزمین میانه دیده و اولین موجودی بوده که در آنجا زندگی کرده است. در شورای الروند نیز او را « اولین» خطاب میکنند.تام دو بار در داستان جان هابیتها نجات میدهد و فرودو و یارانش به کمک او در جنگل احساس امنیت میکنند. اما تام و گلدبری از سهگانه پیتر جکسون حذف شدهاند.
الادان و الروهیر
الادان و الروهیر فرزندان دوقلوی الروند بودند که در سال ۱۵۰ دوران سوم متولد شدند. حضور این دو برادر در داستان «ارباب حلقهها» مهم و راهگشا است و آنها کارهای مهمی را به انجام رساندهاند و به شکلی میتوان گفت پیک پدرشان و نماینده الفهای ریوندل بودهاند.
اولین حضور الادان و الروهیر در داستانهای تالکین مربوط به نجات مادرشان از دست اورکهای شمال است. مادر آنها کلبریان قصد داشت تا به سرزمین لورین برود و بستگانش را در آنجا ملاقات کند. اما توسط اورکها در دروازه شاخ سرخ اسیر شد. الادان و الروهیر با ماموریت پدرشان موظف به نجات جان کلبریان شدند و توانستند او را از بند اورکها نجات دهند. با این وجود شکنجه و آزار اورکها کار خودش را کرده بود و مادر آنها دیگر دوست نداشت تا در سرزمین میانه بماند. به همین خاطر او چند وقت بعد با کشتیهایی که به والینور میرفتند؛ سرزمین میانه را ترک کرد. دو برادر هیچگاه این کار اورکها را فراموش نکردند و پس از آن تمام مدت تلاش داشتند تا مانع از ورود نیروهای پلید به سرزمینشان شوند و بیشتر اوقات به جای حضور در ریوند در بیابانها بودند و به تعقیب اورکها میپرداختند. آنها با دونه داین شمال نیز همکاری بسیاری میکردند و با آنها دوستی زیادی داشتند.
همانطور که گفتیم نقش آنها در داستان «ارباب حلقهها» قابل توجه است، پس از رسیدن آراگورن و هابیتها به ریوندل این دو برادر مامور شدند تا ببینند چه اتفاقی برای سواران سیاه افتاده است تا از امن بودن راهها اطمینان حاصل کنند. این جستجو به کمک آراگورن صورت گرفت.
الادان و الروهیر پس از نبرد هلمز دیپ روهان، پیامی از جانب بانو گالادریل، بانوی لورین دریافت میکنند که از آنها میخواهد به کمک دونهداین شمال به پیش آراگورن بروند و یاریاش کنند. آنها حامل پیام پدر و اشیای قیمتی خاندان پادشاهی شمالی نیز هستند. این دو برادر پیام الروند، پرچم الندیل ( پرچمی سیاه رنگ که درخت و هفت ستاره و تاجی را در بالای درخت دارد و طرحهایش با طلا و میتریل دوخته شده است)، ستاره الندیل ( یک پیشانیبند زیبا) و چوگان سلطنتی آنومیناس را به همراه پیام پدرشان به نزد آراگورن میبرند و آراگورن از طریق پیام الروند میفهمد که باید در جادههای مردگان قدم بگذارد. اما در سهگانه «ارباب حلقهها» اینگونه است که خود ارباب الروند به ملاقات آراگورن آمده که با توجه به کتاب چنین چیزی صحت ندارد.
الادان و الروهیر در نبرد میدانهای پلهنور ( نبردی که در دروازههای میناس تیریث به وقوع پیوست) و نبرد دروازه سیاه نیز به عنوان نماینده مردمان الف حضور دارند. پس از سقوط دروازه سیاه و نابودی حلقه نیز همراه آراگورن باقی میمانند و شاهد مراسم تاجگذاریاش هستند. پس از این اتفاق به سرزمینشان باز میگردند و به همراه گروه بزرگی از الفها برای ازدواج خواهرشان آرون با آراگورن به میناس تیریث میآیند. این دو برادر در مراسم تشییع تئودن پادشاه روهان نیز شرکت میکنند. اما درباره اینکه با کشتیهای لنگرهای خاکستری به والینور میروند یا خیر اطلاعی در دست نیست. بسیاری باور دارند که آنها مهاجرت به والینور را به تاخیر انداختهاند اما بالاخره از سرزمین میانه مهاجرت کردهاند.
دونهداین آرنور ( شمال)
آراگورن رهبر گروهی به نام دونهداین است. آنها انسانهایی هستند که تبار نومهنوری دارند و طول عمرشان از دیگر نژادهای انسانها بیشتر است. با سقوط پادشاهی شمالی کمتر خبری از این مردمان موجود بود و تعدادشان بسیار کم شد. آنها را به نام تکاوران شمال نیز میشناسند. ارتباط تکاوران شمال با الفهای ریوندل بسیار زیاد بود و آنها ارباب الروند و فرزندانش را به خوبی میشناختند. این تکاوران همیشه تحت حمایت و پشتیبانی ریوندل قرار میگرفتند به عنوان مثال خود آراگورن در ریوندل بزرگ شد بود.
تکاوران شمال انسانهایی بسیار دلیر بودند و سائورون همیشه از آنها وحشت داشت. دونه داین آرنور به دستور گاندولف از مرزهای شایر حفاظت میکردند و مانع از نفوذ موجودات پلید به آن سرزمین میشدند. با آغاز جنگ حلقه این گروه به همرله الدان و الروهیر خود را به نزد آراگورن که در روهان حضور داشت رساندند و او را در سفر به جاده مردگان همراهی کرند. در سه گانه پیتر جکسون اینگونه نشان داده شده که فقط گیملی دورف و لگولاس الف، آراگورن را همراهی میکنند. در حالیکه اینگونه نیست و آنها در کنار دونهداین شمال و الادان و الروهیر با آراگورن هستند.
آنها در نبرد میدانهای پلهنور و در جنگ روبروی دروازههای سیاه نیز حضور دلیرانهای دارند. پس از به پادشاهی رسیدن آراگورن نیز آنها جاه و مقام بسیاری پیدا میکنند. دونهداین آرنور جنگاورانی زبده و تعقیبکنندگانی توانمند هستند و میتوانند به خوبی ردپاها را جستجو کنند.
گلورفیندل
در فیلم «یاران حلقه» آرون با اسب خود به کمک هابیتها میآید و در حالیکه فرودو را سوار کرده به سمت ریوندل میرود. اما در داستان «ارباب حلقهها» این کار به وسیله گلورفیندل انجام میشود. خبرهایی از جانب گیلدور به ریوندل رسیده که حامل حلقه راه افتاده است. برای همین ارباب الروند تعدادی از نیرومندترین الفها را به جادههای گوناگون میفرستد تا به حامل حلقه کمک کنند. گلورفیندل نیز با آراگورن و هابیتها روبرو میشود و آنها را به سمت ریوندل هدایت میکند.
همانگونه که در فیلم معلوم است حیوانات از اشباح حلقه میترسند و اسبها با دیدنشان رم میکنند ( البته شدوفکس که گاندولف را حمل میکند اسبی استثنایی است)، گلورفیندل نیز اسبی به نام آسفالوت دارد که در برابر سواران سیاه مقاوم است و از آنها وحشتی ندارد. هنگامیکه سواران سیاه در نزدیکی ریوندل فرودو را تعقیب میکنند او فرودو را بر روی اسبش میگذارد وبه آسفالوت فرمان میدهد تا فرودو را به آن سوی رودخانه برساند و فرودو تنها بر پشت اسب مینشیند در حالیکه در فیلم او همراه با آرون است.
از آنجاییکه گلورفیندل میداند سواران سیاه نمیتوانند وارد ریوندل شوند و به محض ورود آنها به رودخانه سیل میآید. وقتی که تعدادی از سواران سیاه در داخل رودخانهاند و مابقیشان در ساحل قرار دارند، او به همراه آراگورن و هابیتها با شعلههای آتش به سمتشان حمله میبرد و باعث میشود تا تمامی اشباح حلقه در آب رودخانه بیافتند.
گلورفیندل الفی والامقام و با حکمت فراوان است و در شورای الروند نیز حضور دارد. او در این شورا پیشنهاداتی درباره چگونگی نابودی حلقه ارائه میدهد. از سوی دیگر قرار بوده تا به عنوان یکی از یاران حلقه به موردور برود. اما بنا بر دلیلی نامعلوم این اتفاق نیافتاده است. حذف گلورفیندل از فیلم ارباب حلقهها و دادن نقش او به آرون را یکی از ناراحتکنندهترین تحریفها در این داستان میتوان دانست.
اما گلورفیندل کیست؟ او از الفهای برین است که در آغاز جهان به دنیا آمده و در مهاجرت الفها به قلمروی قدسی ( والینور) حضور داشته است. تبار او به قوم نولدور الفها بازمیگردد و وی را یکی از فرماندهان و اشرافزادگان الف به شمار میآورند. پس از دزدیدهشدن سیلماریلها، گلورفیندل نیز به همراه خویشانش با اکراه به سرزمین میانه میآید. او در یورشی که نیروهای ملکور به قلمروی الفی گوندولین داشتند به وسیله یک بالروگ کشته میشود، هر چند او نیز میتواند جان بالروگ را بگیرد و با سرگرم کردن و بسیاری از ساکنان گوندولین را نجات دهد.
بنابر داستان «سیلماریلیون»، روح الفها و آدمیان پس از کشته شدن به تالارهای سرزمین والار بازمیگردد و از آنجا به ماندوس میرود تا مورد داوری ایلوواتار ( خدای یگانه دنیای تالین) قرار بگیرد و در تالارهای انتظار میماند تا آزاد شود. این آزادی میتواند با دادن یک کالبد جسمانی نیز اتفاق بیافتد. گلورفیندل به واسطه طبع نیک و فداکاری خود برای نجات جان همنوعانش این امکان را پیدا کرد که دوباره حیات جسمانی پیدا کند. او در ابتدا و تا پایان دوران اول در والینور باقی ماند و به سرزمین میانه نرفت. اما به نظر میرسد که در اواسط دوران دوم برای کمک به گیل گالاد و الفها به این سرزمین بازگشته باشد. گروفیندل در نبردهای بسیاری علیه نیروهای تاریکی شرکت میکند و قدرتی فوقالعاده بالا دارد. درباره بازگشت او به سرزمین قدسی، به صورت مستقیم در کتاب اشاره نشده است اما بعید به نظر میرسد که او انگیزهای برای ماندن در سرزمین میانه داشته باشد.
امیر ایمراهیل و مردمان دولآمروت
امیر ایمراهیل یکی از مهمترین شخصیتهای کتاب «ارباب حلقهها: بازگشت پادشاه» است که دلاوریهای بسیاری را برای حفظ امنیت گوندور به خرج میدهد. امیران دولآمروت نفوذ و اعتبار فراوانی در سرزمین گوندور دارند و به نحوی میتوان گفت که آنها صاحب خودمختاریاند و پرچمی مستقل دارند. در غیاب پادشاه و کارگزار او امیران و فرمانروایان دولآمروت به عنوان عالیترین نجیبزادگان گوندور وظیفه اداره این سرزمین را بر عهده دارند. قلمروی دولآمروت ساحلی است و مردمان آن فنون دریانوردی و کشتیسازی را به خوبی میدانند. رنگ پرچم این قلمرو آبی است و مرغی دریایی به شکل کشتی بر روی آن نقش میبندد.
امیر ایمراهیل در «ارباب حلقهها» با سپاهی هزار نفره که سلاحهای بسیاری دارند به شهر میناستیریث وارد میشود. او در شورای نظامی گوندور که به فرمان کارگزار دنتور برگزار شده عضویت دارد و حرفهایش مورد توجه قرار میگیرد.
در قسمتی از فیلم نشان داده شده است که فارامیر پس از بحث با پدر خود برای بازپسگیری اوزگیلیات به این منطقه حمله میکند و به شکل ترسناکی همه نیروهایش کشته میشود و خود او در حالیکه زخم برداشته و بیهوش شده به وسیله اسبش به شهر بازگردانده میشود. چنین اتفاقی در کتاب وجود ندارد. فارامیر به عنوان فرمانده لشکر گوندور در شهر اوزگیلیات مستقر است و پدرش از او خواسته تا شهر را بدون مقاومت ترک نکند و حداکثر خسارت را به دشمن وارد کند و دنتور نیز آگاهی دارد که اوزگیلیات سقوط خواهد کرد. در جریان عقبنشینی سپاه گوندور از اوزگیلیات به میناس تیریث، نزگولها نیز حملهشان را آغاز میکنند و ممکن است بسیاری از نیروهای گوندور جان خود را از دست بدهند. در اینجاست که امیر ایمراهیل و نیروهایش وارد عمل میشوند و دشمن را به عقب میرانند. منتهی فارامیر در جریان عقبنشینی تیر خورده و بیهوش شده است.
فارامیر در میان مردم دولآمروت بسیار پرطرفدار است و بقیه گوندوریها نیز او را دوست دارند. طوریکه در این حمله سواره نظام فریاد میزنند: « آمروت فدای گوندور! آمروت فدای فارامیر! »در حقیقت این امیر ایمراهیل است که جان فارامیر را مرگ حتمی در میدان جنگ پلهنور نجات میدهد. با خودسوزی کارگزار دنتور و بیمار بودن فارامیر، شهر گوندور بدون نگهبان و فرمانده رها نمیشود و ساختاری برای جانشینی وجود دارد. امیر ایمراهیل در این مدت، اداره میناس تیریث و فرماندهی نیروهای نظامی گوندور را بر عهده میگیرد.
پس از به پایان رسیدن نبرد میدانهای پلهنور امیر ایمراهیل نیز به شورای نظامی آراگورن دعوت میشود. او در آنجا تاکید میکند که گوندور برای لشکرکشی به سرزمین سایه، نباید خالی از نیروی دفاعی شود و او دوست ندارد در صورت بازگشت به میناس تیریث آنجا را شهری ویران و غارتزده ببیند. به همین دلیل هزاران تن از نیروهای گوندور و روهان در آنجا باقی میمانند تا امنیت پایتخت را تضمین کنند.
اصلیترین بار برای فراهم کردن نیروهای اعزامی به موردور بر دوش امیر ایمراهیل است. او سه هزار و پانصد تن از سپاه هفت هزار نفری آراگورن را فرماندهی میکند. علاوه بر این تعدادی از شهسواران او نیز در گردانی ۵۰۰ نفره متشکل از دونهداین شمال و دیگر شخصیتهای مهم نظیر الادان، الروهیر، گیملی و لگولاس حضور دارند. مردم دولآمروت و امیر ایمراهیل در نبرد نهایی روبروی دروازه سیاه دلاوری زیادی از خود به خرج میدهند.
اما بد نیست مختصری درباره تاریخ مردم دولآمروت نیز بدانیم. ساکنان این منطقه از مومنان نومهنوریای بودند که پیش از وقوع عذاب بر آن جزیره، به خلیج بلفالاس آمده بودند. وقتی کشتیهای الندیل به این نقطه رسید، آنها از آمدنش خوشحال شدند و پادشاهیاش را پذیرفتند. الندیل نیز به فرمانروایان مردم ساکن در بلفالاس لقب امیر را داد. آن نجیبزادگان همواره در جنگها یاور و پشتیبان گوندور و پادشاهش بودند.
در سال ۱۹۸۰ وحشتی عظیم در سرزمینهای شمالی به وقوع پیوست و بالروگ مورگوت از زندان خود رها شد. آن موجود خبیث مرگ و ویرانی را در موریا پراکند و به همین خاطر بسیاری از موجوداتی که در اطراف آن کوهستان زندگی میکردند تصمیم گرفتند تا آنجا را ترک کنند. در این میان آمروت، فرمانروای لورین و نیمرودل معشوقه او نیز سرزمین لورین را با همراهان خود ترک کردند. در میان همراهان نیمرودل، بانوی الفی به نام میترهلاس نیز حضور داشت. او در مسیر رفتن به جنوب گم شد. ایمرازور که به عنوان امیر بلفالاس کنترل آن ناحیه را بر عهده داشت بانو میترهلاس را پیدا کرد و با او ازدواج کرد. حاصل این ازدواج پسرانی به نامهای گالادور و گیلمیت بودند. گالادور به عنوان اولین کسی که لقب امیر دولآمروت را گرفت، حاکم آن سرزمین شد و امیر ایمراهیل بیست و سومین امیر آن ناحیه بود. تمامی امیران دولآمروت به خاطر داشتن خون الفی، ظاهری زیبا، قدهایی بلند، عمرهایی طولانی و چشمانی خاکستریرنگ داشتند.
مردمان وحشی جنگل
رسیدن سپاه روهان به میناس تیریث کار سادهای نبود زیرا سپاه موردور با حمله همه جانبهای که داشت تمامی راههای رسیدن به آنجا را مسدود کرده بود. هنگامیکه سپاه روهان به سمت پایتخت گوندور میتاخت پادشاه مردمان جنگلی خود را به نزد تئودن رساند و گفت آماده همکاری برای از بین بردن سپاه اورکهاست. آنها راهی مخفی را میدانند که با استفاده از آن، سپاه شش هزار نفری روهان بدون سر و صدا میتواند خود را میناس تیریث برساند. اما در فیلم از مواجهه با چنین مردمی هیچ خبری نیست! فرمانروای مردمان جنگلی توانایی پیشبینی کردن آینده را دارد و میگوید که با عوض شدن وزش باد، تقدیر به آنها رو کرده است. پس از به پایان رسیدن جنگ حلقه آراگورن به سمت جنگلها میرود و جارچیهایش اعلام میکنند که این سرزمین به مردمان جنگلی تعلق دارد و هیچ کس حق ندارد به قلمروی آنها دستدرازی کند.
برگالاد یا چابکدار
حتما داستان انتها در فیلم ارباب حلقهها را به خاطر دارید. آنها نگهبان درختان بودند و به دلیل حمله به جنگلشان به آیزنگارد هجوم بردند و دژ سارومان را نابود کردند. در فیلم اینگونه گفته شده که انتها تصمیم ندارند به آیزنگارد بروند و مری و پیپین موجب هجوم آنها به قلمروی سارومان میشوند اما در کتاب اینگونه نیست و خود آنها چنین تصمیمی را میگیرند. نام یکی از انتهای کتاب، برگالاد یا چابکدار است. او در میان انتها سن کمی دارد. خود او درباره اسمش گفته است که: « از وقتی به یک انت مهتر قبل از اینکه سوالش را تمام کند گفتم بله، این اسم را رویم گذاشتند. همینطور هم تیز و تند نوشیدنیام را میخورم و عقب میکشم. »
چابکدار در مدت زمانی که کنگره انتها برای حمله به آیزنگارد مذاکره میکنند در کنار مری و پیپین میماند و برای آنها از تاریخ زندگی انتها و رویدادهای سرزمین میانه میگوید. او در حمله به آیزنگارد نقشی اساسی دارد و به کنگره میگوید که تصمیمش برای حمله را گرفته زیرا سارومان به دلیل نابود کردن جنگل مستحق مجازات است. چابکدار بسیار خوشصداست و با آوازهایش مری و پیپین را سرگرم میکند. با اینکه خود چوبریش قدیمیترین انت جنگل فنگورن است اما چابکدار فرماندهی هجوم به دژ سازومان را برعهده دارد.
سایر مردمان و شخصیتها
در کتاب «ارباب حلقهها» شخصیتهای مختلف دیگری نیز وجود دارند که مورد توجه سازندگان فیلم قرار نگرفتهاند اما حضور آنها از شخصیتهای یاد شده کمرنگتر است. در ادامه با تعدادی از ایشان آشنا میشویم.
برگوند نگهبان: برگوند از خادمان برج سفید میناس تیریث و از دوستداران فارامیر است. هنگامیکه پیپین هابیت به عنوان نگهبان گووندور سوگند یاد میکند، برگوند با او همراه میشود و آداب زندگی مردمان گوندور و خادمان آن شهر را برایش توضیح میدهد. او علاقه بسیاری از عالیجناب فارامیر دارد. زمانیکه پیپین متوجه میشود که دنتور قصد دارد تا خود و پسرش را در آتش بسوزاند، در ابتدا این مسئله را به برگوند میگوید تا مانع از این کار شود و از برگوند درباره محل حضور گاندولف سوال میپرسد. در حقیقت برگوند با مبارزه جانانهای که میکند وقت کافی میخرد تا گاندولف خودش را به مقبره شاهان گوندور برساند و مانع از سوزاندن فارامیر شود.
البته او برای این کار مجبور میشود تا تعدادی از سربازان و همراهان کارگزار را بکشد، در فصل کارگزار و شاه کتاب ششم، آراگورن به دلیل اینکه برگوند در محوطه قبر شاهان، خون ریخته است، ورود او به میناس تیریث را ممنوع میکند اما به علت دوستی برگوند با فارامیر، به او اجازه میدهد تا همراه با فارامیر در ایتیلن اقامت کند و آجودان شخصی او باشد.
یورت پیر: مردمان گوندور در دانش گیاهان طبی سرآمد هستند و اطلاعات بسیار زیادی برای درمان بیماریها دارند. در جنگ نیز شفاخانههای میناس تیریث به فعالیت خود ادامه میدهند اما آنها در برابر بیماری « نفس سیاه» نمیتوانند کار زیادی از پیش ببرند. کسی که در معرض سایه سیاه نزگول قرار گرفته باشد پس از مدتی به خواب عمیقی میرود و به دنیای اشباح راه مییاید. پس از پایان نبرد میدانهای پله نور، بانو ائووین از روهان، مری هابیت و فارامیر هر سه در شفاخانه گوندور به شکلی بیمار حضور داشتند، پزشکان و پرستاران تشخیص دادند که آنها در معرض تماس نفس سیاه قرار گرفتهاند و مرگشان نزدیک است. در همین حین آراگورن نیز در شفاخانه حضور دارد و رئیس آنجا یورت پیر دارد درباره وضعیت فارامیر، مری و ائووین توضیح میدهد.
یورت میگوید که : « دستان پادشاه شفابخشاند » و اگر شاهان در گوندور بودند میتوانستند حال فارامیر و دیگر مبتلایان به نفس سیاه را شفا دهند. زیرا در افسانهها و فرهنگ عامه گوندور چنین چیزی گفته شده است. آراگورن نیز از تبار شاهان غرب محسوب میشود و با این جمله میفهمد که میتواند جان دوستانش را نجات دهد. او گیاهی به نام آتلاس را میخواهد اما یورت پس از اندکی فکر میگوید که چنین گیاهی به چنین نامی را نمیشناسد و در نهایت آنها میفهمند که این گیاه در گوندور به نام برگ شاهان شناخته میشود.
پس از تهیه این برگ و نجات پیپین، ائووین و فارامیر از نفس سیاه، یورت به مردم خبر میدهد که شاه بازگشته و آنها نیز از آراگورن میخواهند تا بیمارانشان را درمان کند. یورت در تاجگذاری آراگورن پس از سرنگونی سائورون نیز شرکت دارد و به فامیل روستاییاش دارد تشریفات را توضیح میدهد. این پیرزن شخصیتی مهربان، ساده و همدل است و در عین حال نقشی مفید و تاثیرگذار در داستان ایفا میکند. یورت صمیمانه و با جان و دل برای بهبود بیمارانش زحمت میکشد.