کتابهای روانشناسی و فلسفی این روزها بازاری داغ و مخاطبان فراوانی دارند. مباحثی که گاه آنقدر سنگین هستند که خواندن آنها را نیمه کاره رها میکنیم. ما آلن دوباتن را با نوشتن کتابهای فلسفی میشناسیم که در کارهایش روی مفاهیم زندگی روزمره تمرکز دارد و مباحث فلسفی را به سادهترین شکل ممکن بیان میکند. اما او فقط به نوشتن فکر نکرده برنامههای متعدد رادیویی و تلوزیونی ساخته، سخنرانیهای مفصلی در دانشگاههای مختلفی داشته و مقالات بسیاری چاپ کرده است.
دوباتن در سال ۱۹۶۹ در سوئیس به دنیا آمد. او در کارهایش بیشتر به مسائل روزمره میپردازد و به همین علت میان خوانندگان علاقهمند به کتابهای فلسفی محبوبیت دارد. او تلاش دارد فلسفه را جزیی از زندگی روزمره و عامه مردم کند و نشان دهد فلسفه فقط مختص طبقه خاصی نیست. او به مخاطبینش این اطمینان را میدهد فلسفه، آرامش را به زندگی شما هدیه می دهد و زندگی برایتان قابل تحملتر میشود.
آلن دوباتن دوره دکتری فلسفه را در دانشگاه «هاروارد» آغاز کرد، ولی برای نوشتن آثار فلسفی به زبان ساده، آن را نیمهکاره رها کرد.این نویسنده، فیلسوف و مجری تلویزیون در سال ۲۰۰۸ یکی از اعضای موسس «مدرسه زندگی» بود؛ موسسهای ابداعی که در آن روی هوش احساسی افراد کار میشود.
«گلی امامی»، مترجم چندین جلد از کتابهای آلن دوباتن گفته: «اگر میخواهید دیدتان به زندگی تغییر کند سراغ دوباتن بروید». آلن دوباتن در برخی از آثارش از دریچه فلسفه به مباحثی همچون عشق و هنر نگاه میکند که بسیار تاثیرگذار است. «جستارهایی در باب عشق» از کارهای پرفروش اوست که در سال ۱۹۹۳ منتشر شد و دو میلیون جلد فروش داشت. در این مطلب به معرفی دو کتاب او میپردازیم.
جستارهایی در باب عشق
«کتاب جستارهایی در باب عشق » اثر برجسته آلن دوباتن است که با نگاهی فلسفی،جامعه شناسی،روان شناسی و حتی ادبیات به تحلیل روابط عاطفی و عشق میپردازد و در نهایت بازتاب های آن را بازگو میکند. آلن دوباتن قلم جذاب و گیرایی دارد که به سادگی به تحلیل مفاهیم میپردازد.در فصل اول راوی از شروع رابطه اش می گوید و آن را دیداری جادویی به حساب میآورد. وقتی رابطه ای عاشقانه را شروع می کنیم در ذهن خودمان از معشوق بت می سازیم و ناخودآگاه در مقابلش دچار خودکم بینی می شویم و درست در لحظه ای که معشوق نیز به ما ابراز علاقه می کند (در واقع به دست آوردنی میشود ) دچار حس سردی می شویم،نقاط ضعف پدیدار می شود و ناگهان مرتبه ی بتی که ساخته بودیم پایین می آید. نیاز به قهرمان زندگی کسی بودن، از دست دادن قدرت مشاهده ی نقاط ضعف، ترس از تنهایی، تقدیرگرایی و جادویی بودن حرکات معشوق نشانگر این موضوع است که انتخاب شخص یا مسیر انتخاب آگاهانه ای نبوده است.
در ادامه این کتاب روند رو به زوال رفتن رابطه، خیانت، تصمیم به خودکشی و ناامیدکنندهترین لحظات زندگی راوی بیان میشود اما در مقابل راهکارهایی برای بقا و دوباره ایستادن و از نو شروع کردن را یاد میگیریم.
از نقاط ضعف این کتاب می توان به ترجمه ضعیف و سانسور اشاره کرد به طوری که فصل پنج این کتاب اشاره به رابطه ی فیزیکی که بخش مهمی ازهر رابطه ای است دارد؛ تقریبا نود درصد آن سانسور شده است.
آلن دوباتن در انتهای کتاب معتقد است که ما با دانش زندگی کردن و عشق ورزیدن متولد نشده ایم بلکه باید این مهارت ها را کسب کنیم. یکی از مهم ترین مهارت ها نحوه ی پذیرش رنج هاست و اینکه قبول کنیم شکست جزیی از مسیر به حساب میآید و فرار کردن از آن فرار کردن از رشد و تجربه است.
اگر درگیر روابط عاشقانه هستید یا قصد دارید در آینده وارد رابطه ای احساسی شوید پیشنهاد ما این است که حتما این کتاب را مطالعه کنید زیرا به شما در گرفتن تصمیمات درست در یک رابطه عاشقانه کمک میکند.
هنر همچون درمان
دنیای مدرن، هنر را خیلی مهم میداند. چیزی نزدیک به معنای زندگی. شاهد این احترام و توجه را میتوان خیلی جاها دید: افتتاحیهی موزههای جدید، هدایت منابع چشمگیر دولتی به سمت تولید و نمایش هنر، تمایل حامیان هنر به افزایش دسترسی به آثار (بهویژه برای کودکان و گروههای اقلیت)، قدر و منزلت نظریهی هنر آکادمیک و قیمتگذاریهای هنگفت بازار هنر.
با وجود همهی اینها، مواجههی ما با هنر ممکن است همیشه به آن خوبی که باید، نباشد. شاید موزهها و نمایشگاههای بسیار معتبر را با حالی بیتفاوت یا حتی گیجی ترک کنیم و احساس بیکفایتی به ما دست دهد و شگفتزده با خودمان بگوییم چرا آن تجربهی تحوّل که منتظرش بودیم برایمان رخ نداد. طبیعی است که خودمان را سرزنش کنیم و فکر کنیم مشکل از نداشتن دانش کافی یا بیبهره بودن از ظرفیت احساسی لازم است.
آلن دوباتن در این کتاب چنین استدلال میکند که مشکل عمدتاً در شخص نیست، در شیوهای است که نهادهای هنری به هنر فکر کرده، آن را میفروشند یا ارایه میکنند. از آغاز قرن بیستم رابطهی ما با هنر تضعیف شده است چون عمیقاً و به شکل نهادینهشدهای از پاسخ دادن به سؤالِ «هدف هنر چیست؟» اکراه داریم. این سؤالی است که کاملاً غیرمنصفانه، عجولانه، نامشروع و کمی گستاخانه بهنظر میرسد..