اسکار وایلد نمایشنامهنویس، رماننویس، شاعر و منتقد انگلیسی-ایرلندی است. او به عنوان یکی از بزرگترین نمایشنامهنویسان دوران خود شناخته میشود. وایلد در طول زندگی خود ۹ نمایشنامه، یک رمان و تعداد زیادی شعر، داستان کوتاه و مقاله نوشت. در ادامهی این مطلب بیشتر با این نویسنده آشنا شوید.
بیوگرافی اسکار وایلد
اسکار فینگل افلاهرتی ویلز وایلد با نام هنری اسکار وایلد متولد ۱۶ اکتبر سال ۱۸۵۴ در شهر دوبلین ایرلند است. اسکار وایلد نویسنده، نمایشنامهنویس، شاعر و یک شخصیت ادبی محبوب بود.
اسکار وایلد در خانوادهای هنرمند به دنیا آمد. پدرش «ویلیام وایلد»، جراح برجستهی چشم و گوش و نویسندهی بااستعدادی بود. پدرش بیمارستان چشمپزشکی سنت مارک را برای معالجهی فقرای شهر تاسیس کرد و همچنین کتابهایی در زمینهی باستانشناسی و پزشکی منتشر کرد. مادرش «جین فرانچسکا الگی»، شاعر و روزنامهنگار ماهری بود که سال ۱۸۴۸ از نزدیک با جنبش ایرلند جوان ارتباط داشت.
وایلد یک برادر بزرگتر به نام «ویلی» و یک خواهر کوچکتر به نام «ایزولا فرانچسکا» داشت که ایزولا در اوایل سن ۱۰ سالگی درگذشت. او به دلیل پدر ضدکاتولیک خود در طول زندگیاش از کلیسای کاتولیک فاصله گرفته بود ولی درنهایت احساس کرد که کلیسای کاتولیک هم گناهکاران و هم انسانهای درستکار را میپذیرد، بنابراین به کاتولیک ایمان آورد. زمان کودکی بسیار باهوش و کتابخوان بود و پس از تحصیل در مدرسهی سلطنتی پورتورا با بورسیههای متوالی به کالج ترینیتی، دوبلین، کالج مگدالن و آکسفورد رفت.
اسکار وایلد هنگامیکه در آکسفورد بود درگیر جنبش زیباییشناسی شد. او علاقهی شدیدی به سیاست داشت و طرفدار سوسیالیسم بود. علاقهی همیشگی وایلد به آثار کلاسیک در طول دوران دانشجوییاش تاثیر بسیار زیادی بر نوشتههایش داشت. وایلد پس از فارغالتحصیلی از آکسفورد به لندن نقلمکان کرد تا با دوستش «فرانک مایلز» که یک نقاش محبوب در میان طبقهی اشرافی جامعهی لندن بود، زندگی کند.
او سال ۱۸۸۲ از لندن به نیویورک سفر کرد تا یک تور سخنرانی در آمریکا را آغاز کند و او در مدت ۹ ماه ۱۴۰ سخنرانی خیرهکننده داشت. او در نیویورک، شیکاگو، بوستون، فورت وین (ایندیانا)، اوماها (نبراسکا)، فیلادلفیا واشنگتن سخنرانی کرد. وایلد بهعنوان یک فرد سرشناس و محبوب، برخی از برجستهترین محققان آمریکایی و چهرههای ادبی آن روز ازجمله هنری لانگ فلو، الیور وندل هلمز، چارلز الیوت نورتون (استاد مشهور هاروارد) و والت ویتمن را ملاقات کرد.
وایلد ۲۹ مه سال ۱۸۸۴ با دختر یک وکیل دعاوی با نام «کنستانس لوید» ازدواج کرد. او برای تامین هزینههای زندگیاش، بهعنوان سردبیر در مجلهی Woman’s World که از سال ۱۸۸۷ تا ۱۸۸۹ نیز در آنجا کار میکرد، مشغول به کار شد.
دیدگاه فکری و مرگ اسکار وایلد
وایلد طرفدار جنبش زیباییشناسی بود؛ این جنبش بیش از مضامین اخلاقی یا اجتماعی بر ارزشهای زیبایی تاکید میورزیدند. این مکتب در عبارت «هنر برای هنر» خلاصه میشود. هیچ نامی بهاندازهی نام اسکار وایلد با جنبش زیباییشناختی دهههای ۱۸۸۰ و ۱۸۹۰ در انگلیس پیوند ندارد.
مسیر زندگی وایلد تحت تاثیر سه استاد در آکسفورد قرار گرفت؛ پروفسور جان راسکین، نویسندهی کتابهای «نقاشان مدرن» و «سنگهای ونیز» که معتقد بود تمدنها را میتوان با هنرشان قضاوت کرد. تاثیر راسکین بر وجدان اجتماعی وایلد غیرقابلانکار است و تاثیر آن را در نمایشنامهها و مقالههای وایلد همچون «سوسیالیسم و فردگرایی» میتوان مشاهده کرد.
پروفسور والتر پاتر نویسندهی کتاب «مطالعات تاریخ رنسانس» و «ماریوس اپیکوری»، یکی دیگر از افراد تاثیرگذار بود و سبک نثر او تاثیر بسیار زیادی بر روی وایلد گذاشت. سومین فرد تاثیرگذار بر وایلد، مهافی بود. او استاد تاریخ باستان آکسفورد بود وایلد را در سفرهایی به ایتالیا و یونان همراهی کرد.
وایلد سالهای آخر عمرش را در چندین شهر اروپا گذراند و در همان دههی آخر زندگیاش تقریبا همهی کارهای اصلیاش را نوشت و منتشر کرد. او بقیهی عمرش را به مسافرت در اروپا، اقامت در کنار دوستان و زندگی در هتلهای ارزانقیمت گذراند. اسکار وایلد ۳۰ نوامبر سال ۱۹۰۰ بر اثر مننژیت مغزی در هتلی در پاریس درگذشت.
آثار اسکار وایلد
اسکار وایلد در طول زندگیاش ۹ نمایشنامه، یک رمان، و تعداد زیادی شعر، داستان کوتاه و مقاله نوشت. بسیاری از نمایشنامههای وایلد ازجمله کمدی «بادبزن خانم ویندیرمیر»، با استقبال بسیار زیادی روبهرو شدند.
وایلد سال ۱۸۷۸ در حالیکه در کالج مگدالن بود، شعری زیبا و طولانی با نام «راونا» نوشته بود که برندهی جایزهی «نیودیگیت» برای بهترین ترکیببند انگلیسی توسط یک دانشجوی کارشناسی آکسفورد شد. او در آنجا همچنان به نوشتن شعر ادامه داد و اولین مجموعهاش با نام «شعرها» را در سال ۱۸۸۱ منتشر کرد. بیشتر اشعار این جلد قبلا در نشریات مختلف ایرلندی منتشر شده بود.
وایلد از سال ۱۸۹۳ تا ۱۸۹۵ در تئاترهای لندن از موفقیت بیسابقهای برخوردار شد. او دو نمایش را بهطور همزمان در وست لند لندن اجرا کرد؛ «زنی بیاهمیت» ژانویهی سال ۱۸۹۳ در تئاتر رویالهای مارکت و «طرفدار بانوی ویندرمیر» در نوامبر همان سال آغاز شد.
او مجموعه داستان «شاهزادهی خوشبخت و دیگر قصهها» را سال ۱۸۸۸ منتشر کرد. اولین و تنها رمان وایلد با نام «تصویر دوریان گری»، سال ۱۸۹۱ منتشر شد که توسط منتقدان غیراخلاقی تلقی شد ولی در حال حاضر این کتاب یکی از برجستهترین آثار وایلد به شمار میرود.
بزرگترین استعداد وایلد نوشتن نمایشنامه بود. اولین نمایشنامه موفقش با نام «بانوی ویندرمیر»، فوریهی سال ۱۸۹۲ افتتاح شد.
در ادامه به برخی آثار اسکار وایلد نگاهی انداختهایم.
شاهزادهی خوشبخت
کتاب «شاهزادهی خوشبخت» معروفترین و محبوبترین اثر اسکار وایلد است که سال ۱۸۸۸ منتشر شد. در این داستان با مجسمهای روبهرو میشویم که زمانی یک شاهزادهی واقعی بوده است. روی این مجسمه با برگهای نازک طلا پوشانده شده است و چشمانش دو یاقوت کبود روشن دارد و روی شمشیرش یک یاقوت سرخ درشت میدرخشد.
زمانی که شاهزاده زنده بود، زندگی بسیار شادی در قصر داشت و از رنج انسانهای دیگر چیزی نمیدانست. پس از مرگش، مجسمهاش در بالای یک ستون بلند در شهر ساخته شد و روحش در این مجسمه ساکن میشود.
مجسمهی شاهزاده بسیار زیبا بود و همهی مردم شهر دوست داشتند شاهزادهشان را ببینند. از آنجا که مجسمهی شاهزاده بالاتر از شهر و روی یک ستون بلند قرار گرفته بود، میتوانست شاهد تمام غمها و رنجهایی باشد که مردم عادی در زندگی روزمرهی خود با آن روبهرو بودند.
شاهزاده در طول زندگیاش نسبت به این مسائل ناآگاه بود و بعد از آگاهی، از این موضوع بسیار ناراحت و غمگین شد. چشمان شاهزاده به خاطر دیدن مشکلات مردم خیس شد و قطرات بزرگی از اشکش شروع به پایین آمدن روی گونههای طلاییاش کرد. پرستوی کوچکی که برای گذراندن شب در آنجا بین پاهای شاهزاده رفته بود، کنجکاو شد که بداند قطرات آب از کجا ریخته است. سرش را بلند کرد و چشمهای شاهزاده را دید که پر از اشک است.
پس از مدتی پرنده با شاهزاده دوست میشود و سعی میکند با کم کردن درد و رنج دیگران، شاهزاده را خوشحال کند. پرستو، یاقوتها و سایر جواهرات را از مجسمه خارج میکند و آنها را بین افراد فقیر و نیازمند پخش میکند.
اگرچه شاهزاده سرانجام تمام جواهراتش را از دست میدهد، اما به دلیل کمک به نیازمندان از درون غنیتر میشود. این زیبایی درونی موردتوجه مردم قرار نمیگیرد و آنها مجسمهای که دیگر ساده است و جلوهای ندارد را خراب میکنند.
مضامین اصلی کتاب «شاهزادهی خوشبخت» بیعدالتی اجتماعی، قدرت رستگاری عشق و از بین رفتن معصومیت است.
در قسمتی از کتاب «شاهزادهی خوشبخت» میخوانیم:
«برای او از لکلکهای سرخ گفت که در صفهای طولانی بر روی سواحل رود نیل میایستند و با منقارهای خود ماهیهای قرمز صید میکنند؛ از ابوالهول گفت که به پیری جهان است، و در صحرا به سر میبرد و همهچیز را میداند؛ از بازرگانانی گفت که در کنار شترهایشان بهآرامی راه میروند و تسبیح کهربایی رنگ در دستهایشان نگه میدارند، از پادشاه کوههای ماه که به سیاهی آبنوس است و بلور بزرگی را پرستش میکند؛ از مار سبز بزرگی که در داخل درخت خرما میخوابد و بیست خادم به او کمکهای عملی میدهند».
تصویر دوریان گری
کتاب «تصویر دوریان گری» اثر اسکار وایلد، رمانی گوتیک و فلسفی است که اولین بار ژوئیهی سال ۱۸۹۰ منتشر شد. قبل از انتشار این کتاب، سردبیر مجله تقریبا پانصد کلمه را بدون اطلاع وایلد حذف کرد. وقتی کتاب «تصویر دوریان گری» سال ۱۸۹۱ منتشر و شش فصل به آن اضافه شد. این اثر نمایشی عاشقانه از زیباییشناسی خود وایلد بود.
داستان کتاب «دوریان گری» از استودیوی «باسیل هالوارد» شروع میشود. داستان دربارهی اغوای یک جوان زیبا و بیگناه است که درنهایت به فساد اخلاقی و سقوط او منجر میشود.
سه شخصیت اصلی داستان را در همان ابتدای کتاب ملاقات میکنیم؛ نقاش معروف «باسیل هالوارد» و دوست نزدیکش «لرد هنری ووتون» در مورد جدیدترین نقاشی باسیل که یک جوان زیبا به نام «دوریان گری» است، بحث میکنند.
باسیل و هری بسیار باهم تفاوت دارند؛ هنری به زیبایی بیرونی اهمیت میدهد و میگوید که همهی مردم باید کاری را که میخواهند، انجام دهند اما باسیل فردی درونگراست و به زیبایی درون اهمیت میدهد.
دوریان گری که یکی از جوانترین و جذابترین اشراف لندن است، تصمیم دارد یک پرتره از چهرهاش را داشته باشد تا در ایام پیری به یاد داشته باشد که چه جمال و شکوهی داشته است. او برای این کار سراغ باسیل هالوارد میرود.باسیل بعد از دیدار با دوریان تحت تاثیر جمال و زیبایی او قرار میگیرد.
دوریان هرروز برای ژست گرفتن به خانهی باسیل میرود. در یکی از جلسهها، هنری نیز آنجا است و بیش از حد تحت تاثیر دوریان قرار میگیرد. هنری از گفتگو با دوریان گری بسیار لذت میبرد. بعد از مدتی دوستی عمیقی بین هنری و دوریان شکل میگیرد و درنهایت این دیدار مسیر زندگی دوریان را به تباهی میکشد و باعث اتفاقهای بد و تلخ زیادی برای او میشود.
زمانی که دوریان، پرترهاش را از باسیل میگیرد، مجذوب زیبایی تصویر خود میشود و آرزو میکند که چهرهاش همیشه جوان و شاداب بماند. این آرزوی دوریان برآورده میشود و او همیشه جوان میماند ولی تصویر پرترهای که از باسیل گرفته بود بهمرور پیرتر میشود. دوریان بعد از برآورده شدن آرزویش کارهایی زشت و ناپسندی انجام میدهد که شاید اگر آرزویش برآورده نمیشد هیچوقت مرتکب نمیشد. درواقع او روحش را به لذتها و زیباییهای بیرونی میفروشد.
تاکنون کتاب «دوریان گری» به ۱۵۰ زبان زندهی دنیا ترجمه شده است و اقتباسهای سینمایی زیادی از این کتاب ساخته شده است.
در قسمتی از کتاب « تصویر دوریان گری» میخوانیم:
«امیدوار بود که روزی از این روزها تغییرات دیگری در چهرهاش داده خواهد شد. این امید لرزشی به تمام اندامش انداخت، بیچاره سیبیلوان، چه داستان خاصی و چه سرگذشتی داشت . چندین بار در روی تختههای سن تئاتر مرده بود، حالا مرگ گریبانش را گرفت و با خود برد. چطور این سن آخری را بازی کرده است؟ آیا در حین مرگ او را نفرین کرده است؟ نه، ممکن نیست، زیرا برای عشق او بوده که خود را کشت عشق در نظرش مقدس شد. میخواست فراموش کند که چقدر در آن شب مخوف در تمام مدت نمایش رنج برد و از بازی کردن او خجل شد.»
ماهیگیر و روحش
کتاب «ماهیگیر و روحش» یک داستان کوتاه تخیلی، اثر اسکار وایلد است که اولین بار سال ۱۸۹۱ بهعنوان بخشی از مجموعهی گلچین «خانهی انار» منتشر شد. ابوالحسن تهامی این کتاب را به فارسی ترجمه کرده است.
داستان این کتاب دربارهی ماهیگیری جوان است که یک روز متوجه چیزی بسیار سنگین در تور ماهیگیریاش میشود. او در ابتدا فکر میکند که همهی ماهیهای دریا و یا یک هیولا صید کرده است. درنهایت او متوجه میشود که یک پری دریایی بسیار زیبا در تور او گرفتار شده است. پری دریایی با توضیح این که او تنها دختر پادشاه دریا است و پادشاه بدون او بسیار تنها خواهد بود، به ماهیگیر التماس میکند که رهایش کند.
ماهیگیر موافقت میکند که او را رها کند اما به شرطی که هر وقت خواست بیاید و آواز بخواند؛ زیرا ماهیگیر میداند که ماهیها عاشق صدای آهنگهای پری دریایی هستند. در ابتدا، ماهیگیر بهواسطهی آهنگهای پری دریایی ماهیهای زیادی، اما بهتدریج از گوش دادن به آهنگهای زیبای پری دریایی بسیار لذت میبرد و حتی فراموش میکند که ماهی بگیرد. ماهیگیر با گذشت زمان عاشق پری دریایی میشود و یک روز به پری دریایی میگوید که با او ازدواج کند. پری دریایی به ماهیگیر میگوید که نمیتواند چنین کاری کند زیرا او روح انسانی دارد.
ماهیگیر نزد کشیش میرود و از او میخواهد که روحش را خارج کند. کشیش قبول نمیکند و به او میگوید که روح او گرانبهاترین داراییاش است و افراد بیروح از بین میروند. او درنهایت به دیدن جادوگر جوانی میرود که در همان حوالی زندگی میکند و از او یاد میگیرد که چگونه روحش را از بدنش خارج کند.
روح ماهیگیر بسیار تلاش میکند تا ماهیگیر را ترغیب کند تا او را پس بگیرد؛ درنهایت با قصهی یک رقصندهی زیبا که در همان نزدیکی زندگی میکند، او را متقاعد به این کار میکند.
در قسمتی از کتاب «ماهیگیر و روحش» میخوانیم:
« بعد از آن شب شگفتانگیز، ماهیگیر جوان هر شب با تمام وسایل ماهیگیریاش به دریا میآمد و دخترک دریا را صدا میزد. دخترک نیز بر روی آب میآمد و آواز دلنشینی را سر میداد، آنگاه ماهیهای کوچک و بزرگ با رنگهای گوناگون در اطراف دختر دریا حلقه میزدند و غافل از ماهیگیر به آواز دخترک گوش میدادند نغمههای زیبای دختر دریا جای سکوتی را که بر دریا حکمفرما بود میگرفت و ماهیگیر جوان هم از این فرصت استفاده میکرد و با نور بزرگ ماهیگیریاش به صید ماهیان میپرداخت و پس از چند ساعت وقتی که قایق ماهیگیری از ماهیان پر میشد جوان با تکان دادن دستش به دختر دریا علامت میداد.»