در یادداشت پیش رو نقدی کوتاه بر آثار رقیب فیلم فروشنده در بخش اسکار بهترین فیلم غیرانگلیسی زبان شده است. هدف از نگارش این یادداشت، بررسی صرفا سینمایی و ساختاری آثار رقیب این فیلم در اسکار 2017 است.
حواشی و سر و صداها پیرامون نحوه اعطای اسکار به فیلم فروشنده در داخل و خارج از کشور باعث شده تا بسیاری از ما با نوعی پیشداوری، دریافت دومین اسکار اصغر فرهادی را صرفا تابعی از شرایط سیاسی به وجود آمده در کشور آمریکا بدانیم. در ادامه چهار فیلم رقیب فروشنده یعنی Toni Erdmann از آلمان، Land of Mine از دانمارک، A Man Called Ove از سوئد و Tanna از استرالیا بررسی شدهاند تا در پایان بتوان به این سوال که تا چه اندازه اعطای اسکار به فروشنده واقعی و تا چه اندازه تابعی از تصمیم گیریهای سیاسی بوده است، پاسخ داد.
تونی اردمن
تونی اردمن به نوعی مهمترین رقیب فروشنده در اسکار به حساب میآمد. تا جایی که بنا بر برخی اخبار روزهای منتهی به اعلام نتایج اسکار ادعا میشد که به طور قطع این فیلم برنده اسکار است و تصمیم آکادمی برای مقابله با قوانین ضد مهاجرتی ترامپ به نفع فروشنده تغییر کرده است. اما تونی اردمن تا چه اندازه توانسته است رقیب جدی برای فروشنده باشد؟ ذکر این نکته لازم است که آنچه در ادامه در خصوص این فیلم و سایر فیلمها گفته میآید صرفا نظرات نگارنده است و بدیهی است ملاکی برای تقسیمبندی فیلمهای رقیب فروشنده به دو دسته خوب و بد نخواهد بود.
اساس درام و یک داستان دراماتیک از "تضاد" به وجود میآید و معنا مییابد. فیلمنامه (داستان) هایی که از عنصر تضاد به درستی برای دراماتیزه کردن اثر بهره میگیرند، میتوانند به موفقیت اثر امیدوار باشند. استفاده از همین عامل تضاد است که هسته اصلی و بار دراماتیک داستان فیلم تونی اردمن را شکل میدهد. تونی و دخترش در دو شکل کاملا متفاوت (متضاد) از زندگی قرار دارند. انیس (دختر تونی) مشاور اقتصادی یک شرکت نفتی در رومانی است. انیس دائما به شغلش فکر میکند و تقریبا تمام زندگی او بالا و پایینها و ریسکهای مربوط به شغلش است. همین باعث شده که او انسانی کاملا جدی و غیر منعطف باشد. در مقابل پدرش، (تونی- وینفرد) مردی است که به نظر میرسد هیچ وقت با کسی در وهله اول برخوردی جدی ندارد. او به هر چیزی ابتدا از دریچه طنز نگاه میکند و سپس به سراغ دیگر جنبههای آن میرود. تونی برای مدتی از آلمان به بخارست (رومانی) میرود تا شاهد این باشد که دخترش در آنجا چگونه کار و زندگی میکند. ادامه فیلم سراسر وقایعی است که تضاد این دو نوع نگاه به زندگی که اکنون در نزدیکی هم قرارگرفتهاند، به بار میآورد. شخصیتپردازی فیلم و به خصوص شخصیت تونی از نمونههای کمنظیر سینمایی چند سال اخیر است. در واقع تونی اردمن یک مثال تمام عیار از توجه به شخصیتپردازی در سینما است. زاویه دید روایت فیلم هم در نوع خود جالب است و کمتر از این نوع روایت استفاده شده است. در واقع زاویه دید به شکل خلاقانهای بین دختر و پدر جابهجا میشود و فیلمنامه به یک اندازه به دو شخصیت اصلیاش میپردازد. حاصل کشمکشهای درونی و بیرونی شخصیت پدر و دختر در سراسر فیلم در پایان به نزدیکی بیشتر دو شخصیت به یکدیگر میانجامد. پایانبندی فیلم چندان از سیر اتفاقات فیلم جدا نیست و از این نظر یک پایان منطقی و متعلق به فیلم است. سرانجام نگاه بیپیرایه تونی به زندگی و اتفاقات در انیس (دخترش) اثر میگذارد و فصل غریب مهمانی را رقم میزند. تونی اردمن نمونه خوب یک درام موفق و یک شخصیتپردازی کمنظیر است. تنها عاملی که میتواند در مقام مقایسه آن را در جایگاهی پایینتر از فروشنده قرار دهد، برخی نگاههای غیر واقعگرایانه فیلمنامه در فضای کاملا واقعی فیلم است. در واقع انگیزههای فیلمنامهنویس برای برخی گره افکنیها در فیلمنامه ناکافی به نظر میرسد. مثلا چرا انیس پدر را با خود به مهمانیای میبرد که تا این اندازه برای او مهم است و آشفتگی او ناشی از حضور پدرش در این مهمانی او را در موقعیت شغلیاش در ادامه دچار مشکل میکند. چنین ایرادی بسیار کمتر به فیلم فروشنده وارد است. در واقع آنچه که در فروشنده اتفاق میافتد تماما اتفاقاتی سلبی است نه ایجابی. اتفاقاتی که برای برگرداندن تعادل به زندگی درهم ریخته عماد و رعنا پس از وقوع حادثه فیلم رخ میدهد. فیلمنامهنویس عاملی را به قصه تحمیل نکرده است و مجموعه علی و معلولی فیلم به خوبی پیش میرود. اگر بپذیریم که انگیزههای حضور تونی در تمام سکانسهای فیلم در کنار دخترش ارتباطی به فیلم ندارد، در این صورت با یک اثر کاملا قابل قبول سینمایی مواجه هستیم که لحظات لذت بخش بسیاری دارد.
سرزمین مین
فیلم سرزمین مین ساخته مارتین زاندولیت محصول کشور دانمارک، درباره تعدادی سرباز نوجوان و جوان آلمانی است که با پایان جنگ جهانی دوم و شکست آلمان مجبور به پاکسازی سواحل دانمارک از مینهای کاشتهشده در زمان جنگ شدهاند. مهمترین ویژگی فیلم روایت سرراست و موجز آن است. از این نظر فیلمنامه سرزمین مین نمونه خوب یک فیلنامه مختصر و مفید همراه با پرداخت کافی است. آنچه که باعث میشود فیلم از یک نمونه فیلم جنگی (مربوط به جنگ) خوب فراتر نرود، نبود ایده جدیدی برای پیشبردن داستان در مقایسه با الگوهای تکرارشده فیلمهای مشابه خود است. یک افسر دانمارکی که در شروع فیلم با خشونت در حال توهین و تحقیر آلمانیهاست، مسوول پاکسازی بخشی از ساحل به وسیله یک گروهان از سربازان جوان آلمانی است. آنچه در این بین اتفاق میافتد، تغییر رفتار افسر دانمارکی نسبت به آلمانیها و ایجاد حس شفقت در اوست. یکی دو ایده دست چندم دیگر هم در فیلم استفاده شده است. مانند حضور مادر و دختر مزرعهدار که در ابتدا از دادن غذا به سربازان امتناع میکنند و در انتها سربازان جان دختر را در میدان مین نجات میدهند. نقطه قوت فیلم استفاده بسیار خوب از کارگردانی در تعدادی از سکانسهای پرتعلیق است که به جذابیت اثر افزوده است. فیلم برداری فیلم نیز در خور توجه و در سطح بالایی است. در مقایسه با تونی اردمن این فیلم یقینا نمیتوانسته رقیبی جدی برای فروشنده باشد.
مردی به نام اوو
مردی به نام اوو که به اساس رمانی به همین نام ساخته شده است، داستان مرد سوئدی سالخوردهای است که پس از ۴۳ سال کار در راه آهن اخراج میشود. اوو که همسرش را نیز از دست داده است، دلیلی برای ادامه زندگی نمیبینید و تصمیم میگیرد خودکشی کند و به نزد همسرش برود اما نقل مکان یک خانواده جدید در همسایگی اوو، خودکشی او را ناکام میگذارد. فیلم به مانند خلاصه داستان کلیشهایاش، از مجموعهای از ایدههای کلیشهای هم فراتر نمیرود. اوو در خلال تلاشهایش برای خودکشی با مشکلات همسایه جدید مواجه میشود و خردهداستانهای همسایهها و هربار تلاش نافرجام او برای خودکشی، یک گوشه از گذشته زندگی پیرمرد را بیان میکند. خردهداستانهای فیلم که هر بار اوو با آنها درگیر میشود دست چندم و استفاده شده هستند. هیچکدام از خصوصیات اخلاقی اوو جدید نیستند. یک پیرمرد بد اخلاق با ادا و اطوارهای مکانیکی و اخلاق خشک و بدون انعطاف که البته قلب پاکی دارد و یک یا چندنفر لازم است تا پیرمرد را از غار تنهاییاش در بیاورند. مواد لازم برای این کار هم فراهم است. یک خانواده چهارنفره جوان که به تازگی به محله اوو نقل مکان کردهاند! در مسیر فیلم به تدریج، اوو از آن پوسته خشک و انعطاف ناپذیر خود خارج میشود و با همسایههای جدید و داستانهای آنها لطافت از دسترفته خود را طی این سالها بازیابی میکند. فیلم چیزی بیش از استفاده از ایدههای تکراری و امتحان پسداده در این مسیر این نیست. مقایسه این فیلم با تونی اردمن میتواند یک مقایسه خوب از پرداخت شخصیت و درام در دو فیلم باشد. اولی یک نمونه موفق و دومی صرفا بازنمایی الگوهای استفادهشده پیشین است. فیلمساز حتی از دیالوگهای فیلم جدایی نادر از سیمین هم یکجا استفاده کرده است. البته حضور یک بازیگر ایرانی در فیلم هم میتواند در ورود این دیالوگ به فیلم تاثیرگذار بوده باشد. در مجموع اگر مردی به نام اوو را تماشا نکردید، به هیچ وجه چیزی را از دست ندادهاید.
تانا
تانا بر اساس یک روایت واقعی در قبایل موسوم به قبایل تانا در استرالیا ساخته شده است. فیلم بر اساس یک روایت واقعی و با بازی اهالی بومی ساخته شده است و همین امر به باورپذیری داستان کمک کرده است. خط اصلی داستان اگرچه برگرفته از یک روایت واقعی است، اما در واقع الگویی کامل از یک روایت عاشقانه کلاسیک است. "واوا" دختری از قبیله "کایل" باید با مردی از قبیله همسایه ازدواج کند تا به اختلافات دو قبیله پایان داده شود اما واوا به جوانی به نام "داین" (پسر رییس قبیله) علاقه دارد و از رفتن به قبیله همسایه خودداری میکند. در این میان واوا و داین با یکدیگر ارتباط برقرار میکنند و شبانه برای زندگی در جنگل میگریزند. اما در نهایت راه فراری نمییابند. واوا و داین برای ابدیکردن عشقشان از قارچهای سمی جنگل میخورند و در آغوش یکدیگر میمیرند. این همه داستان فیلم تانا است. در چنین آثاری مانند تانا فیلم در ابعاد وسیعتر از داستانی که روایت میکند، در واقع بیشتر و پیشتر از داستان آن بازنمایی تصویری از فرهنگ و آداب و رسوم محلی است. آنچه که در چنین آثاری مخاطب را برای دیدن فیلم ترغیب میکند، غریببودن و تازگی روایت از مجموعهای کمتر دیده شده از انسانها مانند افراد بومی و محلی است که به شکلی بدوی به زندگی ادامه میدهند. بر اساس آنچه در پایان فیلم ادعا میشود قربانی شدن واوا و داین برای عشقشان به یکدیگر در سال ۱۹۸۷، باعث شده است تا قبایل "تانا" قوانین سنتی ازدواجهای از قبل تعیینشده مابین قبایل را به ازدواجهایی که بر اساس علاقه و عشق باشد، تغییر دهند. فیلم در روایت خود از شکل تازهای استفاده نمیکند. از این نظر حضور فیلم حتی در بین پنج نامزد نهایی، خود میتواند محل تعجب باشد. حتی در خصوص مردی به نام اوو نیز چنین ایرادی برای حضور در بین پنج اثر نهایی وارد است.
در بین آثار مرورشده که برای دریافت اسکار 2017 بهترین فیلم خارجی زبان به رقابت پرداختند، بدون شک رقابت اصلی تنها میتوانسته بین دو فیلم فروشنده و تونی اردمن باشد که در ابتدای یادداشت به این فیلم و نقاط قوت و ضعف آن پرداخته شد. سر و صداها و حواشی که پیرامون اعطای اسکار به فیلم فروشنده در محافل خبری و سینمایی کشور ما ایجاد شد، انگیزهای بود برای بررسی دقیقتر رقبای این فیلم در اسکار امسال و پاسخ به این سوال که تا چه اندازه فروشنده مستحق دریافت این جایزه بوده است. همانطور که در ابتدای متن نیز اشاره شده است، هدف از این بررسیها تحمیل نظر نگارنده متن به مخاطبین این آثار نیست. در مقابل سعی بر آن بود که بدون پیشداوری به تماشای آثار رقیب فروشنده پرداخته شود و تلاشی برای یک داوری صرفا سینمایی بین آثار یادشده انجام گیرد. با تماشای این آثار به نظر میرسد که اعطای اسکار بهترین فیلم خارجی به فروشنده به هیچ وجه اتفاقی نیست. بررسی آثار سینمای ما در همین چند سال گذشته نشان میدهد که توجه سینمای جهان به آثار موفق سینمای ما بیش از آنکه تابع انگیزههای سیاسی و اجتماعی باشد، تابعی از هنر برخی از سینماگران ما در فیلمسازی است. سینماگرانی مانند فرهادی، بهزادی، پناهنده و .. که تدوام فیلمسازی آنها بیشک باعث پیشرفت سینمای ما در ابعاد ملی و جهانی است. در آینده در یادداشتهای دیگری به چرایی موفقیت برخی آثار ایرانی در جشنوارههای خارجی بیشتر پرداخته خواهد شد.