همزمان با زادروز ۸۰ سالگی محمود دولتآبادی بود که خبر انتشار کتاب جدیدش با عنوان «اسبها، اسبها از کنار یکدیگر» منتشر شد. این رمان ۱۳۱ صفحهای توسط نشر چشمه منتشر و در اختیار علاقهمندان قرار گرفته است. قهرمان اصلی کتاب یک پدر است که به عقیدهی بسیاری در واقع دولتآبادی در این اثر به نوعی دربارهی خودش حرف زده و شاید بتوان گفت خواننده به تعبیری با یک اتوبیوگرافی روبهرو است.
نثر اثر همچون دیگر آثار دولتآبادی، نثری غنی است و خواننده ابدا با یک متن روان و به اصطلاح آسان مواجه نخواهد شد. دولتآبادی بهتازگی در مصاحبهای دربارهی این اثر و نثر آن صحبت کرده و گفته است که: این من نیستم که نثر کارهایم را انتخاب میکنم. بلکه هر اثری، نثر خودش را همراهش میآورد. او در ادامه تأکید کرده که بسیار از نوشتن میترسد. چرا که داستانها و شخصیتهای آثارش به ذهن و مغزش هجوم میآورند و او را مجبور به نوشتن میکنند.
محمود دولتآبادی، متولد ۱۰ مرداد ۱۳۱۹ در سبزوار است. رمان ده جلدی کلیدر مشهورترین کار او محسوب میشود. برخی از کارهای دولتآبادی به زبانهای مختلف ترجمه و منتشر شده است. داستان بیشترِ نوشتههای دولتآبادی در روستاهای خراسان شکل میگیرد و از رنج و مشقت روستاییان شرق ایران روایت میکند.
محمود دولتآبادی چندین نمایشنامه و فیلمنامه هم به نگارش درآورده است و همچنین سابقهی بازیگری برای کارگردانان معتبری چون عباس جوانمرد، بهرام بیضایی و داریوش مهرجویی در تیاتر و سینما را دارد. دولتآبادی در سال ۲۰۱۳ برگزیدهی جایزهی ادبی یان میخالسکی سوییس شد و در سال ۲۰۱۴ جایزهی شوالیهی ادب و هنر فرانسه توسط سفیر دولت فرانسه در تهران به محمود دولتآبادی اهدا شده است. کلیدر، جای خالی سلوچ، سلوک، بنیآدم، میم و آن دیگران، قطرهی محالاندیش، این گفت و سخنها، روزگار سپری شدهی مردم سالخورده، سر زلف عروسان سخن، طریق بسمل شدن و عبور از خود برخی از دیگر کتابهای محمود دولتآبادی هستند.
زوال کلنل، عنوان رمانی از دولت آبادی است که در سالهای ابتدایی دههی ۱۹۸۰ میلادی به فارسی نوشته شد و اولینبار در سال ۲۰۰۹ توسط ناشری سوییسی به زبان آلمانی منتشر شد. این کتاب تاکنون در ایران مجوز چاپ و انتشار نگرفته است.
اسبها، اسبها از کنار یکدیگر
کتاب اسبها، اسبها از کنار یکدیگر مرداد ماه امسال، توسط نشر چشمه منتشر شد. دولتآبادی دربارهی نوشتن این کتاب میگوید: «زمانی که این کتاب را مینوشتم میدانستم که جوابی برای سؤالهایش ندارم، من در آن لحظه فقط میدانستم که باید اینها را بنویسم و نوشتم!»
موضوع کلی کتاب دربارهی رابطههای انسانی و گمشدههای درونی در این زندگی کوتاه و کوچک است. دولت آبادی از فلسفهی این دنیا سخن گفته است که چه زود میفهمی که دیر شده و رفتهها رفتهاند و ماندهها، مانده و اینکه چه میخواهی بکنی با یاد رفتهها و عشق ماندهها! مثلا در جایی از کتاب در این خصوص میگوید: «بعد از او شاید بعد از دست رفتن او، به صرافت افتادهای کسی را به جایش پیدا کنی؛ همین نیست؟ شاید! اما هیچکس جای دیگری را نمیتواند بگیرد.»
اما اگر بخواهیم دربارهی قصهی کتاب بگوییم، داستان دربارهی مردی به نام کریم مروا یا کریما میباشد که دچار سرگردانی بوده و به دنبال آدمهایی میگردد که فکر میکند قبلا آنها را میشناخته است. این سرگردانی و شبگردیها آخر او را به خانه پیرمردی به نام ملک پروان میرساند. ملک پروان دو پسر دارد که یکی از آنها گم شده و خبری از او نیست و پسر دیگر در واقع فرزند خواندهی اوست که کریما با این پسر آشنا میشود.
کریما، ملک پروان و مردی، شخصیتهای جدید کتاب اسبها، اسبها از کنار یکدیگر هستند. که همگی آنها به دنبال گمشدهای هستند و روزگار سرگشته و حیرانی را میگذرانند.
در پشت جلد کتاب اسبها، اسبها از کنار یکدیگر میخوانیم:
ملک پروان. اگر نتوانم خط و خبری از ثَریٰ برایش ببرم میمیرد. و اگر ملک بمیرد، اگر دق کند نمیدانم من سروکارم به چه روزگاری بیفتد! کمِ کمش این است که گوروگم میشوم از این عالم اگر تو لجن جوی نفله نشوم. پس اگر راهی به گمانت میرسد کاری بکن. من خیالت را از بابت ذوالقدر راحت کردم. آن یکی دیگرم پیداش میکنم، پیداش میکنیم. گفتی اسمش چی بود؟” کریما گفت که مهم نیست؛ “نشد هم نشد!” و چندی گذشت تا بگوید “این هم زنده بودیِ ماست. به یکدیگر میرسیم و از کنار هم میگذریم. یادی چیزی از خودمان در دیگری باقی میگذاریم یا باقی نمیگذاریم؛ و هر کدام به محض گذر از کنار شانهی هم در پاشنهی پای دیگری گم میشویم؛ چه اهمیتی دارد! مرحب جنم خوبی بود، خیلی فکریاش میشوم. نگرانم حیف شده باشد با آن بیباکی که داشت.