کمدیدرام جنایی و متفاوتی با محوریت سه دانشآموز دبیرستانی، «منچستر کنار دریا» اثر کنت لونرگان، بهترین فیلم ترسناک تاریخ سینما از نگاه ادگار رایت و یک اثر اکشن و خندهدارِ جذاب از همین کارگردان!
هشتاد و هفتمین مقاله از مجموعهی «آخر هفته چه فیلمی ببینیم؟»، از اثری سرگرمکننده که حسوحال خاص خودش را دارد شروع میکند، به سراغ فیلم صامتی میرود که در بنا کردن بسیاری از پایههای ژانر ترس موفق بوده است و بعد هم به فیلمی با نقشآفرینیهای سایمون پگ، نیک فراست، مارتین فریمن و رزمند پایک میرسد که برای اثبات ادعای لایق تماشا بودنش، اشاره به نوشته و کارگردانی شدن آن توسط همان فیلمسازی که مدتی قبل با Baby Driver، لذتی فکرشده و پخته را تقدیممان کرد، کافی به نظر میآید. چهارمین فیلم فهرست این هفته هم به فردی تعلق دارد که تا به امروز فقط سه فیلم بلند را کارگردانی کرده است و بسیاری از سینماروها، او را تنها و تنها به خاطر نویسندگی فیلمنامهی «دارودستههای نیویورکی» (Gangs of New York) اثر مارتین اسکورسیزی میشناسند. هرچند که در دنیای تئاتر، شهرتی بسیار گستردهتر دارد. در آخر هم تازهترین معرفی فیلم میدونی، هنگامی که به هر چهار محصول سینمایی گفتهشده پرداخت، به عادت همیشگیاش توصیف اجمالی فیلمی در حال اکران از سینمای ایران را تحویلتان میدهد تا یک هفتهی دیگر را نیز، پشت سر گذاشته باشد.
Dope
فیلمهایی که بتوان همزمان با لذت بردن از تماشایشان و خندیدن به دیوانگی و خوشخیالی خاص آنها، گام به گام به عمق معناسراییهای مد نظر کارگردان و نویسندهشان نیز قدم گذاشت، همیشه آثار محترمی هستند و Dope محصول سال ۲۰۱۵ که ماجرای مالکوم، دِگی و دام را روایت میکند، دقیقا لیاقت طبقهبندی شدن در گروه همین محصولات سینمایی را دارد. اثری شکلگرفته بر پایهی تصویرسازی واقعگرایانه از زندگی سه نوجوان دبیرستانی متفاوت با اطرافیانشان که ناگهان خود را گیرافتاده در بخشی از دنیای قاچاق مخفیانهی مواد در لسآنجلس میبینند.
Dope را باید اثری دانست که به بهترینهای زیرژانر خود یعنی فیلمهایی مانند Boyz n the Hood نگاه انداخته است، از داستانگویی کمدی به سبک Superbad نمیهراسد و در احساسگرایی بهجا در راه ارزش قائل شدن برای تکتک کاراکترها، دست کمی از «جونو» (Juno)، فیلم خارقالعادهی جیسون ریتمن و دیابلو کُدی با بازی الن پیج، ندارد. شخصیتپردازیهای Dope، آن جنسی از پیچیدگی ارزشمند را دارند که سبب میشود تماشاگر حتی در صورت مخالفت مطلق با نگاه و باورهای یکی از پروتاگونیستهای اصلی، بتواند او را بهعنوان یک انسان بشناسد و از همراهی با وی لذت ببرد. همین هم باعث میشود که هنگام تغییر و تحول پیدا کردن منطقی کاراکترها، بیننده هم شانس تغییر دادن برخی از افکار و قضاوتهایش راجع به داستان را همزمان با آنها داشته باشد. راستی، در دنیای Dope همهی اهنگهای جذاب و آشنای این جنس از فیلمها، همهی سکانسهای جذبکنندهی مرتبط با فعالیت گروههای موسیقی تشکیلشده توسط دانشآموزهای گوناگون و همهی آن تخطی کردنهای شخصیتهای اصلی از دستورها والدین و مسئولان مدرسهشان را نیز، میتوان یافت؛ البته در فرمی بیتعارفتر و گاها در بیان عامیانه، خفنتر!
Nosferatu
فیلم ترسناک Nosferatu با نام کامل «نوسفراتو: یک سمفونی وحشت» (Nosferatu: A Symphony of Horror) که بهزودی سالروز ۹۷ سالگیاش را جشن میگیرد و برخی آن را نخستین اثر ترسناک واقعی سینما مینامند و بعضی دیگر هم با صفت «برترین فیلم ژانر وحشت در تاریخ» توصیفش میکنند، یکی از آن کلاسیکهایی باشکوهی است که انصافا کمتر کسی میتواند از داستانگویی ۹۰ دقیقهای و بهخصوصشان لذت نبرد. اقتباسی غیروفادارانه از داستان «دراکولا» نوشتهی برام استوکر بزرگ، که قصهاش را در سال ۱۸۳۸ میلادی و با محوریت سفر یک کارمند بنگاه معاملات املاک به اسم توماس هاتر درکنار همسرش تعریف میکند. Nosferatu از نمایش زندگی توماس در شهر ویسبورگ کشور آلمان شروع میشود و به مواجههی او با کنت اورلوک در پنسیلوانیا میرسد. داستانی که توماس را به درون عمارتی مخوف میکشاند و منجر به آن میشود که این کارمند ساده، وقتی که دیگر کار از کار گذشته است، متوجه هویت حقیقی کنت اورلوک یا به بیان واضحتر، نوسفراتوی خون آشام بشود. Nosferatu the Vampyre به کارگردانی ورنر هرتزوگ، یکی از اقتباسهای شناختهشده از روی این فیلم ماندگار است و البته مطابق اخباری که بیش از یک سال از اعلامشان میگذرد، در آیندهای نهچندان دور، رابرت اگرز و آنیا تیلور جوی یعنی کارگردان و بازیگر اصلی فیلم ترسناکِ میخکوبکننده و تحسینشدهی The Witch، نسخهی بازسازیشدهی Nosferatu را خلق خواهند کرد. در هر حالت اگر در این آخر هفته دلتان ترسیدن به شکلی متفاوت را میخواست، از دست دادن Nosferatu: A Symphony of Horror بهعنوان یکی از شاهکارهای سینمای صامت کشور آلمان که راجر ایبرت نیز آن را در فهرست «برترین فیلمهای تمام ادوار» قرار داد، اشتباه ناراحتکنندهای به شمار میرود.
The World's End
اکشن The World's End داستان گری کینگ، مردی چهلساله و همچنان ناپخته را نشان میدهد که یک روز همراهبا تمام رفقای خود، شروع به گشتوگذار در شهر و خوشگذرانی به یاد دوران جوانیشان میکند. آنها میخواهند آرزوی متعلق به بیست سال گذشتهی خودشان را که مرتبط با گذراندن دیوانهوارترترین شب ممکن بوده است، بالاخره برآورده سازند و در این راه آنقدر مست میشوند که واقعیت، گذشته، آینده و خیالات را با یکدیگر اشتباه میگیرند. همین هم جرقهزنندهی ورود آنها به سکانسها، مبارزات و داستانکهای مریض و خندهآوری است که به سبک Shaun of the Dead، در اوج غیر قابل باور بودن حقیقتِ زندگی را به باد شوخی میگیرند و حتی در بعضی اوقات، به قرار گرفتن سرنوشت تمام بشریت در دستان همین کاراکترهای خاکستری و ظاهرا تکبعدی منجر میشوند. شوخیهایی که به خاطر هویت پروتاگونیست اصلی فیلم یعنی گری در مقام یک انسان کاملا به درد نخور و بیفایده، اثرگذاریشان هم چند برابر به نظر میآید. همانطور که احتمالا خودتان هم حدس زدهاید، تِمِ اصلی داستان گرهخورده به موضوعاتی همچون افزایش سنوسال اما فراموش نکردن دوران شگفتانگیز کودکی و نوجوانی است. اما از قضا ادگار رایت هم استاد روایت داستانهایی کلیشهای، شنیدهشده و ظاهرا بیش از اندازه دیوانهوار است که وقتی به آنها پا میگذارید، جذاب، لایق تماشا و جدید به نظر میآیند. The World's End به سبک همیشگی ساختههای وی، ترسی از پسزده شدن توسط حجم قابل توجهی از بینندگانی که در مقابل شدتِ بیپرواییاش در ارائهی سکانسهایی اغراقآمیز در پس یکیدیگر گارد میگیرند، ندارد و به همین خاطر، بدل به فیلم اکشنی میشود که دوستداران حقیقی هنر هفتم، حتی اگر دوستش نداشته باشند، با دیدن ثانیههایش به هیچ عنوان زمان ارزشمند خود را هدر ندادهاند.
Manchester by the Sea
کیسی افلک، لوکاس هجز، میشل ویلیامز، کایل چندلر، کارا هیوارد، متیو برودریک و در کل تکتک بازیگران Manchester by the Sea که سومین فیلم کارگردانِ درام ستایششدهی Margaret به شمار میرود، در دنیای این فیلم، با گفتوگوهایشان و سکوتهایشان زندگی میکنند. «منچستر کنار دریا» همانقدر که میتواند برای عاشقان قصههای سینمایی ساده و در عین حال پیچیده و پرشده از کاراکترهایی شدیدا پردازششده جذاب باشد، اشخاص مخالف با فیلمسازی پردیالوگ را به شدیدترین حالت ممکن از خویش میراند. طوری که اگر عاشق همراه شدن با مشتی انسانِ کاملا بیرون کشیدهشده از دنیای خودمان و دردکشیده که پیدا کردن هدف کارگردان از همراه کردن مخاطبانش با آنها هم کار آسانی نیست نباشید، موقع تماشای Manchester by the Sea، میانگین نمرات ۹۶ آن در وبسایتهای راتن تومیتوز و متاکریتیک را ناخواسته به سخره میگیرید. ولی اگر قدرت نمایشنامهنویسی خالق اثر را درک میکنید و میخواهید با حوصله وارد دنیای شلوغ و پرجزئیات کاراکترهایی که با دل دادن به فیلم میتوان تک به تکشان را فهمید شوید، Manchester by the Sea را به احتمال زیاد، دوست خواهید داشت. تا آنجا که بعید نیست مثل آکادمی اسکار، بعد از دیدنش به این ساختهی لونرگان، لقب یکی از بیاشکالترین فیلمهای سال ۲۰۱۶ را بدهید.
- نقد فیلم Manchester by the Sea - منچستر کنار دریا
داستان اثر از جایی شروع میشود که لی چندلر پس از مرگ برادر بزرگترش جو، ناگهان میفهمد که او وی را بهعنوان تنها قیم رسمی پسرش انتخاب کرده است. نتیجهی این اطلاعرسانی هم چیزی نیست جز بازگشت لی به شهر قدیمی محل زندگیاش، فاصله گرفتن او از شغلی که تازه داشت در آنجا میافتاد و پر شدن مجدد ریههایش از هوای محیطی که اکثر مردمش با ماهیگیری، روزگار میگذرانند. همین هم مسبب کلید خوردن جنگ سردی بین او و دنیا و تکتک آدمهای اطرافش و تقلای بیشتر و بیشتر وی برای دوام آوردن است. مخصوصا زمانیکه با بازگشت برخی کاراکترهای آشنا برای لی که او ابدا از تعامل و گفتوگو با آنها لذت نمیبرد، زندگیِ پوچگرایانه و کمجان وی، روبهروی چالشهای بزرگتر و حلنشدنیتری قرار میگیرد.
ژن خوک
«ژن خوک» به کارگردانی و تهیهکنندگی سعید سهیلی و نویسندگی خود او درکنار احمد کاوری، فیلمی کمدی و اجتماعی است که بازیگرانی همچون هادی حجازیفر، سینا مهراد، الناز حبیبی، نازنین بیاتی، بهرنگ علوی، صبا سهیلی، علیرضا مهران، قربان نجفی، شهین تسلیمی، مهدی دانایی مقدم، افشین اخلاقی، احمد مینایی، وحید کرمانی، مهسا آبیز، جمشید هاشمپور و فرشید نزاکتی در آن حضور دارند. ستار اورکی، فرامرز هوتهم و مسعود سلامی هم به ترتیب در مقام آهنگساز، تدوینگر و فیلمبردار این ساختهی سهیلی ظاهر شدهاند. به ادعای سازندگان، «ژن خوک» که داستان فرار دو زندانی را به تصویر خواهد کشید، جرئت بیان کردن حرفهای رواجیافته بین مردم روی پردهی نقرهای را دارد و از این نظر، اثری قابل تماشا به حساب میآید.