اکنون باتوجهبه خانهنشینیهای مفصل پیشآمده به خاطر تلاش صحیح و منطقی برای فرار از ویروس کرونا، بهترین فرصت برای سر زدن به سینمای سالها و کشورهای گوناگون به هدف یافتن فیلمهای دست کم گرفتهشدهی آنها است.
همیشه مخاطب هوشمند باید هنگام تلاش برای یافتن فیلمهای دیدهنشده توسط خود که حداقل لیاقت یک بار امتحان کردن را دارند، سلایق متفاوت را در نظر بگیرد و به آثار پسندیدهشده در چشماندازهای متفاوتی نگاه بیاندازد. چون حتی اگر آن فیلمها را همانگونه که پیشبینی میکرد، اصلا دوست نداشته باشد، با تماشای آنها سینما را در معنای گستردهتری دیده است و احتمالا اندکی بهتر میفهمد. به همین خاطر همیشه اشخاصی پیدا میشوند که از فهرست فیلمهای مورد علاقهی کارگردانهایی شناختهشده به دلایل مختلف استقبال میکنند تا شاید از دل آنها فیلمهای محوب تازهای برای خود یافتند. این هفته هم جیمز گان، فیلمسازی که بیشتر به خاطر «خزیدن» (Slither)، «سوپر» (Super) و سهگانهی محبوب و هنوز تکمیلنشدهی «نگهبانان کهکشان» (Guardians of the Galaxy) شناخته میشود، به مناسبت قرنطینه شدن مستقیم یا غیرمستقیم مردم بسیاری از کشورهای دنیا در خانههایشان چند فیلم حالخوبکن، غالبا دست کم گرفتهشده و طبقهبندیشده درون ژانرهای متفاوت مثل فیلم کمدی بزرگسالانهی Bob & Carol & Ted & Alice، محصول سال ۱۹۶۹ را فهرست کرد. یک فهرست که مخصوصا باتوجهبه حالوروز اوقات فعلی شامل فیلمهای کارآمدی میشود و میدونی نیز درون این مقالهی معرفی فیلم خود یعنی «آخر هفته چه فیلمی ببینیم؟» ۱۳۲ چهار مورد از گزینههای بسیار خوب حاضر در آن را معرفی میکند؛ چهار فیلم سینمایی که لیاقت تماشا شدن توسط گروههای متفاوتی از بینندهها را دارند.
(Villainess (2017
چه میشود اگر در یک مقاله بدون اینکه انتظارش را داشته باشید با فیلمی آشنا شوید که شاید و تنها شاید بعد از تماشای آن بتوانید با لقب یکی از بهترین فیلمهای اکشن زندگیتان خطابش کنید؟ Villainess یکی از معدود فیلمهای دههی گذشتهی میلادی است که این قابلیت را دارد و چه از لحاظ القای بار احساسی، چه در داستانگویی و طراحی توئیستها و چه در فیلمبرداریهایی که نفس مخاطب را بند میآورند یکی از برترینهای سینمای کره جنوبی به حساب میآید. داستان آن هم راجع به دختری است که از کودکی تبدیل به قاتل حرفهای شد و اکنون آرزو دارد که در پس این خونریزیهای ظاهرا بیپایان به انتقام، آزادی و فرصتی برای گریختن از همهکس و همهچیز برسد. این فیلم که عدهای آن را همتراز The Raidها، The Matrixها و Mad Max: Fury Roadها دمندهی اکسیژنی تازه به اتمسفر ظاهرا خفهشده و متوقف سینمای اکشن دانستهاند، گاهی با قاببندی اولشخص مخاطب گیمر را هم به یاد برخی از بهترین خاطراتش از بازیهای ویدیویی خشونتبار مشابه میاندازد. نکته ی اصلی اما آن است که تکتک تمهیدهای بصری خیرهکنندهی کارگردان در طول فیلم رابطهی تنگاتنگی با فیلمنامه و فضاسازیهای او دارند و Villainess از آن محصولات سینمایی پررنگشدهای نیست که صرفا میخواهند به اصطلاح عامیانه پُزِ قدرت تکنیکیشان را بدهند.
(Pretty Poison (1968
اگر شخصی که مدام در حال خیالپردازی راجع به رخ دادن بدترین اتفاقات ممکن است و همیشه به شکل بیمارگونهای دیگران را مشغول توطئهچینی علیه خود و مابقی انسانهای درست میبیند، بهجای متوقف شدن حمایت بدون چون و چرای فردی بهخصوص را به دست بیاورد، دنیای اطرافش بیاندازه خطرناک خواهد بود و Pretty Poison با درصد رضایت کلی منتقدان ۱۰۰ در راتن تومیتوز دقیقا همین را به نمایش میگذارد. آنتونی پرکینز هشت سال پس از اکران شاهکار Psycho در این فیلم نقش مردی را ایفا میکند که یکی از کارمندهای دائمی یک کارخانهی تولیدی مواد شیمیایی است؛ فردی که از جایی به بعد به این باور میرسد که شرکت محل کارش دارد با آلودهسازی منبع آب شهر همگان را در خطر قرار میدهد!
حالا به این وضعیت دختری زیبا به اسم سو ان را اضافه کنید که در همهجا محبوب است و دنیس وقتی میبیند که او حرفهایش مبنی بر وجود این خطرات را باور کرده، عملا به جنون مطلق میرسد. سو حتی میپذیرد که به خاطر دنیس ادای یک مامور CIA را دربیاورد و به وی در راه نابود کردن همیشگی کارخانه و نجات شهر یاری برساند. همین نقشه هم همانگونه که میتوان حدس زد اما نه به شکلی که بشود بهسادگی آن را پیشبینی کرد، دنیای آنها را به مرز نابودی میبرد. درامدی (کمدی-درام) کلاسیک نوئل بلک با گذر زمان کهنه نشد و هنوز هم میتواند برای افراد علاقهمند به این جنس از فیلمها که دوستدار جنس خاص تصویرسازیهای سینمایی دههی ۶۰ میلادی هم هستند، اوقات جذابی را فراهم کند.
(The Wanderers (1979
داستانی دربارهی آغاز یک دوران، غرق شدن در دلش و مواجههی تلخوشیرین با پایان یافتن اجتنابناپذیر آن. فیلم The Wanderers فیلیپ کافمن که جیمز گان آن را قدرتمندترین و زیباترین فیلم تاریخ دربارهی یک گنگ خیابانی مینامد، اثری هیجانآور است که به خوبی با مخاطبان مختلف ارتباط میگیرد، ابایی از ارائهی سکانسهای سورئال وسط روایتی با فرم ظاهرا واقعگراییمحور ندارد و به زیبایی ترسها و شیرینیهای حاضر در حرکت خلاف جهت آب را به تصویر میکشد. قصهی آن نیز روایتگر بخشی از زندگی اعضای یک گروه ایتالیایی-آمریکایی است که میخواهند در نسخهی سال ۱۹۶۳ محلهی برانکس شهر نیویورک اعتبار و احترام زیادی کسب کنند. اما این مسیر برای همهی آنها سختتر از ظاهرش خواهد بود و منجر به یادگیری درسهایی ابدی راجع به زندگی و عشق ورزیدن در آن توسط برخی آدمها خواهد شد.
(Mother (2009
- بیوگرافی بونگ جون هو
داستان «مادر»، محصول سال ۲۰۰۹ میلادی و اثر بونگ جون هو که با «انگل» (Parasite) در گلدن گلوب، اسکار و هر مراسم دیگری که باید و شاید خوش درخشید و خوب رکوردشکنی کرد، به زنی میپردازد که شوهر خویش را از دست داده است و با پسر عقبماندهی خود از نظر ذهنی روزگار میگذراند. محل زندگی این مادر شهری کوچک در کشور کره جنوبی است و شغل او گلاویز شدن دائمی با زندگی و صورت را با سیلی سرخ نگه داشتن با فروش گیاهان دارویی.
اما اصل قصهی فیلم Mother (متفاوت با «مادر!» دارن آرونوفسکی) و کابوس این مادر و پسر با کشف جنازهی یک دختر جوان آغاز میشود؛ جنازهی فردی که قانون و شواهد پسر عقبمانده از نظر ذهنی زن را باعث و بانی افتادن آن به این سر و شکل معرفی میکنند. شاید چون در تحقیقات بههمریختهی پلیس او راحتترین شخصی است که میشود با اسم مضنون صدایش زد. ولی مادر تسلیمشدنی نیست و خیلی سریع تصمیم میگیرد که پس از ناامیدی از قانون خودش عدالت را هرگونه که ممکن است در حق فرزندش اجرا سازد. این وسط در عین آن که خیلیها موقع دیدن اثر نامبرده که میتوان آن را به جرئت یکی از بهترین فیلمهای آلفرد هیچکاکی دو دههی گذشته خطاب کرد فقط به تعلیقهای قدرتمند ایجادشده توسط بونگ توجه میکنند و در فضای رازآلود ساختهی او غرق میشوند، به سختی میتوان از یاد برد که Mother زیر تمامی لایههای به درستی شکلگرفتهی خود یک فیلم عاشقانهی سوزان راجع به عشق بیپایان مادر به فرزند است. حتی اگر عشق توصیفشده گاهی هیچ تفاوت ظاهری قابل توجهی با تصویر دیدهشده از جنون نداشته باشد.