آخر هفته چه فیلمی ببینیم: از Unbreakable تا About Time

آخر هفته چه فیلمی ببینیم: از Unbreakable تا About Time

یکی از شیرین‌ترین فیلم‌های اکران‌شده در سال‌های اخیر با درخشش ریچل مک آدامز، فیلمی از ام. نایت شیامالان، اثر فوق‌العاده‌ای که توسط ریدلی اسکات ساخته شده و می‌توان بارها تماشایش کرد و The Adjustment Bureau، چهار ساخته‌ای هستند که این مقاله، به معرفی‌شان می‌پردازد.

بدون هیچ شک و شبهه‌ای، ریدلی اسکات را می‌توان کارگردانی دانست که خیلی از سینماگران جهان، آرزوی داشتن کارنامه‌ای به درخشندگی وی را دارند. کارنامه‌ای که در آن بشود از Thelma & Louise یا به عبارت بهتر، کلاسِ درسِ تمام‌ناشدنی و پایان‌ناپذیری برای آموزش سینما تا فیلم‌های تکان‌دهنده و جریان‌سازی چون Blade Runner را دید و پر شده از آثاری باشد که بارها و بارها می‌توان درباره‌ی ثانیه‌های‌شان نوشت و مطمئن بود که هنوز حرف‌های زیادی برای بیان شدن وجود دارند. چون اسکات آن‌قدر موقع کار کردن روی فیلم‌هایش به ارائه‌ی تجربه‌های خاص و درگیرکننده به بیننده توجه می‌کند که حقیقتا در خیلی از آثار او می‌توان خلق کردن و آفرینش قاب‌بندی‌ها، دکوپاژها و حتی داستان‌سرایی‌هایی را دید که تقلیدشده نیستند و پس از ظاهر شدن‌شان روی پرده‌های نقره‌ای، بسیاری از فیلم‌سازان تا همیشه از آن‌ها تقلید خواهند کرد. این وسط، فارغ از کیفیت فیلم‌های او و تاثیراتی که آثار وی بر بدنه‌ی سینمای هالیوود و صد البته سینمای جهان گذاشته‌اند، یکی از ویژگی‌های متمایزکننده‌ی اسکات، ارزش بالایی است که بهترین فیلم‌هایش برای تکرار دارند. به گونه‌ای که تماشاگر می‌تواند Black Hawk Down را سال‌های سال به طور مداوم ببیند و از اکشن‌هایش خسته نشود. می‌تواند Alien را مدام تماشا کند و هر بار به شکلی جدی‌تر از زمان قبلی، با زیر ذره‌بین بردن ثانیه‌های آن، ارزش محصول را درک کرده و به ستایشش بپردازد. می‌تواند Blade Runner را صدها بار در مقابل خود بگذارد، قلم و کاغذ را بردارد و ببیند و گوش بدهد و از روی تک‌تک شات‌ها و پلان‌ها، صفر تا صد سینمای علمی‌تخیلی را درک کند. همان‌طور که این اتفاق هم افتاده و مثلا کریستوفر نولان چندین بار با افتخار گفته که بیشتر از ۱۰۰ بار «بلید رانر» ریدلی اسکات را دیده و هنوز هم می‌تواند به سبب تماشا کردنش، عناصر خارق‌العاده‌ای که در شکل‌گیری آن نقش داشته‌اند را در اندازه‌ای بالاتر از گذشته بشناسد و درک کند. حالا، بگذارید به سراغ قسمت جدید سری مقالات «آخر هفته چه فیلمی ببینیم؟» برویم، تا به صحبت درباره‌ی یکی از جذاب‌ترین آثار ریدلی اسکات بپردازم و در ادامه‌ی این مقاله‌ی معرفی فیلم، سه ساخته‌ی سینمایی مثال‌زدنی، دوست‌داشتنی و تماشایی دیگر که یقینا ارزشمند محسوب می‌شوند را هم برای‌تان معرفی کنم.

Gladiator

«گلادیاتور» به عنوان یکی از بهترین ساخته‌های ریدلی اسکات، فیلمی قهرمان‌محور، احساسی و سرشار از جذابیت و زیبایی است که قصه‌ی درخشش، سقوط و طلوع دوباره‌ی یک قهرمان را با روایتی دوست‌داشتنی و حساب‌شده، تحویل تماشاگرانش می‌دهد. قصه‌ی فیلم به ماکسیموس، فرمانده‌ی ارتش روم که پادشاه کشور او را به عنوان امپراطور بعدی انتخاب کرده و به خاطر یک توطئه، همسر و فرزندش را برای همیشه از دست می‌دهد پرداخته است و در فراز و نشیب‌های گوناگونِ زندگانی او در دنیای خیانت‌کارِ اطرافش، وی را با پلیدی‌ها و زشتی‌های مختلفی رودررو می‌کند. در میان همه‌ی این ماجراها، مخاطب با پستی و زجرآور بودن شخصیت پادشاه جدیدِ روم یعنی کومودوس که آنتاگونیستی پرداخت‌شده و تاثیرگذار است نیز مواجه می‌شود و به همین سبب، نبرد ذهنی و فیزیکی ماکسیموس با او برای مخاطب حتی سریع‌تر از آن‌چه که به طور معمول در دنیای هنر هفتم انتظار داریم، اهمیت پیدا می‌کند و بیننده دقایقی پس از آغاز قصه‌گویی Gladiator، تمام توجهش را روی قصه‌گویی اثر می‌گذارد.

همه‌ی این‌ها در کنار موسیقی‌هایی که هانس زیمر به خاطر تولید آن‌ها نامزد جایزه‌ی اسکار و برنده‌ی جایزه‌ی گلدن گلوب شده، فیلم‌برداری‌هایی که شات‌های اثر را به مجموعه‌ای از تصاویر تماشایی تبدیل کرده و کارگردانیِ مثال‌زدنیِ ریدلی اسکات که در ترکیب با تدوین خواستنی فیلم، از «گلادیاتور» اثری پرمحتوا و خوش‌فرم ساخته، کاری کرده‌اند که دوست نداشتن و تحسین نکردن این اثر، غیرممکن باشد. تازه آن‌طرف ماجرا راسل کرو را هم داریم که اجرای استادانه‌اش در نقش کاراکتر اصلی فیلم به طرز خیره‌کننده‌ای معرکه از آب درآمده و نگاه کردنش، به تنهایی جایگاه Gladiator را چند پله بالاتر می‌برد. بهترین فیلمِ درام سال به انتخاب گلدن گلوب ۲۰۰۱ و بهترین فیلم از نگاه آکادمی در همان سال، بی‌دلیل جوایزش را به دست نیاورده و به قدری عالی است که تنها وقت گذاشتن برای ثانیه‌های جادوشده‌اش در نخستین بار هیجان‌انگیز نیست، بلکه بازبینی دوباره و دوباره‌ی دقایق آن هم لذت‌های خاص خودش را دارد.

Unbreakable

Unbreakable، یکی از فیلم‌های محبوب ساخته‌شده توسط ام. نایت شیامالان به حساب می‌آید. یک ساخته‌ی سینمایی متفاوت، که در آن قصه‌ی مردی با بازی بروس ویلیس را دنبال می‌کنیم که تبدیل به تنها کسی شده که از تصادف مرگ‌بارِ یک قطار که سبب مرگ تمام سرنشینان آن شده، بدون هیچ آسیب و مشکلی بیرون آمده است. شخصی که بعد از این اتفاق کمی بیشتر از قبل به چگونگی زندگی‌اش دقت می‌کند و پس از صحبت با همسرش، متوجه می‌شود که در طول سال‌های سال انگار جدی‌جدی حتی یک بار هم مریض نشده و همیشه دارد در اوج سلامتی، روزهایش را سپری می‌کند. در همین حین، کاراکتر تازه‌ای که دقیقا در نقطه‌ی خلاف او قرار دارد و برخلاف دیوید دان (با اجرای دقیق و دیدنی بروس ویلیس) که مردی شکست‌ناپذیر به نظر می‌رسد، همیشه با بیماری، شکستگیِ استخوان و مواردی از این دست روبه‌رو بوده هم به داستان وارد می‌شود. اِلایجا پرایس (ساموئل ال. جکسون دوست‌داشتنی)، که خیلی سریع متوجه می‌شویم حتی با نام مرد شیشه‌ای هم صدایش می‌کنند. چون آن‌قدر آسیب‌پذیر است و به سادگی دچار مشکل می‌شود که حتی یک ضربه برای شکستن استخوان‌هایش هم کافی جلوه می‌کند و سوال این‌جا است که اصلا چگونه تا همین لحظه، زنده مانده است؟! تقابل ذاتی این دو نفر و سپس همراه شدن‌شان در داستانی سوال‌برانگیز، در کنار روابط دیوید با همسرش که نقش‌آفرینی وی هم بر عهده‌ی رابین رایت بوده، از Unbreakbale درامِ رازآلودی می‌سازند که از موقعیت‌های جدید و ناشناخته پر شده و مدام تفاوت‌هایش را به رخ می‌کشد. اثری که تصاویرِ سیال شیامالان به بهترین شکل ممکن آن را روایت کرده‌اند و با این که در بعضی بخش‌ها همچون پایان‌بندی ابدا ایده‌آل نیست، باید به عنوان یک تجربه‌ی سینمایی متفاوت و حتی مهم، برای آن وقت گذاشت و تماشایش کرد. چون شیامالان شاید در خلق شخصیت‌ها، بازی گرفتن از بازیگرها، کارگردانی سکانس‌ها و سرگرم کردن مخاطبانِ هدفش توانمند باشد، اما ما ساخته‌های وی را به این تعریف می‌شناسیم که سوالات به خصوصی را مطرح می‌کنند، ذهن بینندگان را به عمق مفاهیم پنهان‌شده در این سوالات می‌برند و سپس در اوج معناگرایی و فلسفه‌سرایی، پاسخ‌هایی جذب‌کننده که البته خودشان هم به اندازه‌ی کافی سوال‌برانگیز هستند می‌دهند و Unbreakable نیز دقیقا در گروه همین فیلم‌ها دسته‌بندی می‌شود.

برای تماشای آنلاین فیلم Unbreakable به وب‌سایت فیلیمو مراجعه کنید

The Adjustment Bureau

درباره‌ی The Adjustment Bareau، همین بس که این یکی از سرگرم‌کننده‌ترین، بامزه‌ترین، دل‌نشین‌ترین و امیدوارکننده‌ترین فیلم‌هایی است که می‌توانید تماشا کنید. اثری با درخششِ امیلی بلانت و مت دیمون، که به قصه‌ی عجیب و غریبِ کمتر شنیده‌شده‌ای می‌پردازد که در میان دیگر فیلم‌ها حس اوریجینال بودن دارد و به سادگی، حجم بزرگی از مخاطبان را جذب می‌کند. ماجرا درباره‌ی دیوید نوریس (مت دیمون)، یکی از نامزدهای جوان انتخابات ایالتی است که می‌خواهد سناتوری بزرگ و محبوب باشد و پس از شکست در نخستین دوره‌ی نامزدی انتخاباتی‌اش، عاشق اِلیس (امیلی بلانت)، رقاص باله‌ی هنرمندی که احتمالا به زودی به موفقیت‌های بسیاری خواهد رسید می‌شود. این وسط اما یک مانع بزرگ، یک داستان علمی‌تخیلی عجیب و افرادی با نام «فرشتگان» وجود دارند که سد راه این دو شده و می‌گویند به خاطر تقدیر، آن‌ها هرگز نباید عاشق یکدیگر باشند؛ چرا که برنامه‌ی جهان به گونه‌ای است که چنین اتفاقی همه‌چیز را تحت تاثیر قرار خواهد داد و از همین لحظه، جنگ دیوید برای استفاده از اختیاری که در مرکز وجود انسان قرار گرفته، آغاز می‌شود. جنگی که در آن لحظه‌های عاشقانه، دوست‌داشتنی، باورنکردنی و پرشده از تخیلی را می‌بینید که حتی عجیب‌ترین‌های‌شان هم به سادگی هر چه تمام‌تر، مفاهیم استعاری خود را نشان‌مان می‌دهند و پذیرفتنی جلوه می‌کنند. نتیجه هم آن است که ما فیلم را می‌بینیم و احساس می‌کنیم این نبردها و دردها، در زندگی‌های خودمان هم وجود دارند. حالا شاید کسی نباشد که مستقیما بگوید اگر این کار را بکنی قطعا به آن نقطه‌ای که آرزویش را داشتی نخواهی رسید یا در این نقطه، اختیار از تو سلب شده است، اما تک به تک ما آدم‌ها لحظاتی را داشته‌ایم که محیط اطراف، این تصور را برای‌مان تداعی کرده و به دنبال آن، زجرمان داده است.

به همین سبب، هم‌ذات‌پنداری ما با شخصیت‌های فیلم، تنها محدود به عناصر شخصیتی خودشان نیست و بیشتر به حرکت‌شان در داستان اثر مربوط می‌شود. خلاصه که این یکی از آن فیلم‌ها است که اگر در برابر عناصر ماوراءالطبیعه‌ی حاضر در پیرنگ‌های داستانی‌اش گاردی نداشته باشید، به قدری دوستش خواهید داشت و ثانیه‌هایش را به یاد خواهید سپرد که کوچک‌ترین اهمیتی به نکات مثبت و منفی موجود در بخش‌های گوناگونش نمی‌دهید. حالا، بگذارید از اصلی‌ترین چیزی که در کنار ایده‌ی داستانی جذاب اثر که در حقیقت از روی یکی از کتاب‌های فیلیپ کی. دیک (همان انسان شگفت‌انگیزی که ریدلی اسکات نخستین نسخه‌ی بلید رانر را با اقتباس از روی کتاب «آیا اندرویدها خواب گوسفند برقی می‌بینند؟» او آفرید) برداشت شده برای‌تان بگویم. چیزی درباره‌ی بازیگران اثر، دوست‌داشتنی بودن‌شان و شیمی به یاد ماندنی و قابل لمسی که مابین دو نقش‌آفرین اصلی این داستان‌سرایی به وجود می‌آید. امیلی بلانت و مت دیمون در The Adjustment Bureau، هر دو چه در زمان‌هایی که اکت‌های تک‌نفره‌شان را می‌بینیم و چه وقت‌هایی که فیلم این دو را کنار هم می‌گذارد، عملکردی عالی و گاه به گاه فوق‌العاده دارند که به دل می‌نشیند و قدرتمند ظاهر می‌شود. افزون بر آن‌ها اما با بازیگران دیگر فیلم نیز مواجهیم که تمامی‌شان به قدر کافی خوب هستند و اجرای‌شان در کنار دو ستاره‌ی اصلی اثر، جزوی از نقاط قوت ساخته‌ی محترم جورج نولفی به حساب می‌آید. فیلم‌ساز لایق تحسینی که پیش‌تر فقط او را به عنوان یکی از نویسندگان فیلم‌نامه‌ی The Bourne Ultimatum می‌شناختیم و The Adjustment Bureau، نخستین تجربه‌ی کارگردانی وی بوده است.

About Time

دوباره پس از مدت‌ها، نوبت به فیلمی رسید که از توصیف کردن آن هراس دارم. چون می‌ترسم یک کلمه‌ی اشتباه، یک لفظ بی‌هیجان یا نوشته‌ای بی‌تاثیر را آماده کنم و به همین سبب، باعث این شوم که حتی یک نفر کمتر از تعداد ممکن، به تماشای اثر مورد بحث بنشینند. چون انقدر About Time فیلم یگانه و خوبی است که حیفم می‌آید یک انسان کمتر هم آن را ببیند و چون دوست دارم افراد بیشتری لذت شگفت‌انگیزی که با وقت گذاشتن به پای ثانیه‌های طلایی این فیلم نصیبم شد را تجربه کنند. اصلا شاید همین توصیف خودش به اندازه‌ی کافی گویای احساس و هیجانم نسبت به About Time باشد و به خوبی آن که تماشای این فیلم، به هر سینمادوستی توصیه می‌شود را نشان‌تان دهد. آخر About Time که مارگو رابی، ریچل مک‌آدامز و دامنل گلیسون را در گروه بازیگرانش دارد، یکی از معدود فیلم‌هایی است که اصلا کیفیت سینمایی‌شان به کنار، حقیقتا می‌توانند اثرگذاری مطلوب و ماندگاری روی مخاطبان‌شان داشته باشند. فیلمی که عناصرشان لزوما واقع‌گرایانه و آشنا نیستند، کاراکترهای‌شان لزوما زندگی‌هایی نزدیک به ما ندارند و دنیای‌شان لزوما مثل فضای دور و اطراف ما نیست اما وقتی به پایان می‌رسند می‌بینیم که چه‌قدر داستان‌گویی‌شان قابل بسط به زندگی خیلی از انسان‌ها بوده و تا چه اندازه مفاهیم جهان‌شمولِ به ظاهر ساده اما مهم و مهم و مهمی را بدون آن که متوجهش باشیم، تحویل تفکرات‌مان داده‌اند.

About Time، از آن نقطه‌ای قصه‌گویی‌اش را آغاز می‌کند که یک پدر، به پسر جوانش می‌گوید که در خانواده‌ی ما، تمام مردان توانایی سفر کردن به گذشته را دارند. در این نقطه، همه فکر می‌کنند این قرار است یک درام بامزه‌ی دیگر باشد که اصلی‌ترین بخش‌هایش را قصه‌گویی‌های فانتزی تشکیل می‌دهند و نمی‌تواند به تجربه‌ی شگفت‌انگیزی تبدیل شود. اما اندکی بعد، وقتی می‌فهمید تمام بخش فانتزی فیلم، همین یک جمله بوده و این توانایی، تنها به عنوان یکی از ابزارهای داستانی دیگر توسط فیلم‌ساز برای معناسرایی و قصه‌گویی استفاده شده، درک می‌کنید که About Time اصلا قرار نیست آن چیزی که فکرش را می‌کنید باشد. فیلم همزمان یک داستان عاشقانه، دنیایی از درام‌های تلخ و شیرین، قابل لمس و صد البته لایق پذیرش و ماجرای رسیدن یک انسان به عقایدی صحیح درباره‌ی جهان پیرامونش را روایت می‌کند. آن هم در طول داستان‌سرایی دقیق و معرکه‌ای که زوایایش را به خوبی سوهان زده و در عین داشتن نهایت سادگی، شیرینی و سرگرم‌کنندگی ممکن، فراموش‌ناشدنی و اثرگذار هم ظاهر می‌شود. «درباره‌ی زمان»، فیلم هیجان‌انگیزی است که به شخصه با اطمینان می‌گویم که تک به تک ثانیه‌هایش را عاشقانه دوست دارم و برخلاف انتظارتان، درباره‌ی زمان نیست و درباره‌ی انسان‌ها و بی‌اهمیتی گذر زمان در برابر داشته‌های‌شان است. تازه اگر همه‌ی این تعاریف و ستایش‌ها هم برای این که راضی به تماشای فیلم شوید کافی نبوده، مطمئن باشید که جملات من از پس توصیف صحیح جذابیت اثر برنیامده‌اند و About Time، یقینا لیاقت دیده شدن را دارد.


افزودن دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

HTML محدود

  • You can align images (data-align="center"), but also videos, blockquotes, and so on.
  • You can caption images (data-caption="Text"), but also videos, blockquotes, and so on.
5 + 0 =
Solve this simple math problem and enter the result. E.g. for 1+3, enter 4.