دو فیلم کمدی با بازی درخشان ست روگن، یک فیلم اکشن عجیبوغریب که با گذر زمان به محبوبیت و تحسینهای بیشتر دست یافت و اثری ابرقهرمانی و قدرندیده از هالیوود دههی هفتاد میلادی.
ست روگن را میتوان یکی از آن کمدینهای کاربلد بهخصوصی دانست که چه در مقام تهیهکننده، چه بهعنوان نویسنده یا کارگردان و چه در مقام بازیگر طنزهای هالیوودی قدرتمندی را آفریدهاند. به همین خاطر و باتوجهبه خانهنشینی منطقی و صحیح بسیاری از افراد طی دوران مواجههی دنیا با ویروس کرونا/کووید 19 و شاید هم به قول لوئی سی.کی. نیاز بسیاری انسانها به خندیدن، فیلم اول و آخر فهرست پیشرو کموبیش به روگن تعلق دارند؛ اولی او را بهعنوان بازیگر اصلی میشناسد و چهارمی وی را روی صندلی خالق شمارهی یک نشانده است.
میدونی در جدیدترین مقالهی معرفی فیلم سینمایی یعنی «آخر هفته چه فیلمی ببینیم؟» ۱۴۲ یک اکشن بزرگسالانه و بسیار خندهآور با بازی دیوانهوار ویل فورته را هم معرفی میکند و به دوگانهای شاید فراموششده اما محترم در جهان سینما میپردازد که فیلمسازهایی محبوب به آن محصول الهامبخش خود میگویند.
(Knocked Up (2007
یکی از معروفترین بازیگرهای فیلمهای کمدی امروز که کمتر کسی را میتوان یافت که او را نشناسد، به خاطر اثری اکرانشده در سال ۲۰۰۷ میلادی حرکت درون مسیر تبدیل شدن به ستارهای سینمایی را آغاز کرد. ماجرای آن فیلم هم به آدمهایی میپرداخت که باید از پس پذیرش تفاوتهای بسیار خود و مواجههی درست با مسئلهای ناگهان پیشآمده برمیآمدند. بن و آلیسون از همه نظر حکم نقاطی قرارگرفته در مقابل هم را داشتند و حالا به خاطر یک اتفاق باید حداقل چند قدمی را کنار یکدیگر برمیداشتند.
این فیلم عاشقانه و کمدی که بازیگرهای معروف زیادی مثل پل راد را در خود جا داده است، همزمان با خنداندن مخاطب احساسات او را هم لمس میکند. زیرا بدون داشتن کوچکترین ادعایی سوالات جالبی را بهصورت زیرمتنی دربارهی عشق میپرسد.
(MacGruber (2010
«مکگروبر» در گذر سالها خندههای زیادی را آفرید. البته با ذکر این نکته که چند سال آدمها به اشتباه بیشتر به آن خندیدند اما این اواخر عدهی زیادی با آن خندیدند. ویل فورته در مقام یکی از سه نویسنده و نقشآفرین اصلی این اثر موفق به ارائهی کمدی بزرگسالانهای شد که به شکل عجیبی پرشده از حماقت بود. ولی برخی از مخاطبها با وجود مواجهه با نقدهای غالبا منفی اثر متوجه هوشمندی این سکانسهای نترس شدند و درک کردند «مکگروبر» که اکنون سریال پیشدرآمد آن مراحل ساختش را پیش میبرد، چگونه به اثری ویژه بین محصولات همسبک با خود تبدیل شده است.
ساختهی مورد بحث یکی از معدود کمدیهای دههی گذشته است که در فضایی پرشده از سکانسهای ظاهرا بیمعنی و بهشدت اغراقآمیز، مغز مخاطب را با اطلاعات پوچ دربارهی شخصیتها پر نمیکند و هروقت به تماشاگر نکتهای دربارهی یک کاراکتر میگوید، به خوبی در ادامه از آن استفاده خواهد کرد.
حتی اگر ماجرا در ظاهر بهسادگی نسبت دادن صفتی خشونتآمیز به مکگروبر خلاصه شود که همگان را به یاد فیلمهای مشابه میاندازد، کارگردان در ادامهی کار بارها چنان سکانسهای کمدی قدرتمندی را براساس شوخی با همان ویژگی به تصویر میکشد که شباهت فیلم با هر محصول مشابه از ذهن مخاطب پاک شود. راستی این فیلم کمدی از بازی خوب کریستن ویگ هم استفادههای معرکهای میکند و البته اگر با گارد باز دنبال یک فیلم اکشن متفاوت میگردید نیز احتمالا توانایی جلب رضایت شما را دارد.
(Superman (1978-1980
به عقیدهی بسیاری از کارشناسها پیش از آن که سهگانهی «شوالیه تاریکی» (The Dark Knight) از راه برسد، فقط دو سری فیلم توانستند در زمان اکران خود از جایگاه «فیلم ابرقهرمانی» جلوتر بروند و فارغ از برچسبهای دیگر قرارگرفته روی بدنهی خود بهعنوان فیلمهایی خوب دیده شوند؛ سهگانهی «اسپایدرمن» سم ریمی و دو فیلم «سوپرمن» ریچارد دانر که در سالهای ۱۹۷۸ و ۱۹۸۰ میلادی اکران شدند.
فیلم Superman که برای ساخت آن نیاز به کمک گرفتن از فیلمسازهای گوناگونی بود، با امکانات حداقلی دههی هفتاد میلادی بهشدت برای قابل پذیرش بودن جنگید و قصهای فانتزی را از یک دریچهی احساسی-انسانی به تصویر کشید. به همین خاطر جلوتر از تمام نقشآفرینیهای قابل احترام و طراحی صحنههای قابل لمس اثر، این فضاسازیهای آن هستند که همچنان یک بار تماشایش را ضروری میکنند. از این جهت که پرسشی مهم را به وجود میآورند؛ چکونه با آن حجم از کمبود امکانات فیلمی ساخته شد که از بسیاری از ابرقهرمانیهای امروز قابل پذیرشتر است و یکی از ماوراییترین کاراکترهای دی سی را اینچنین قابل فهم تعریف میکند؟ هدف بیان چنین نکاتی انکار نقاط ضعف قسمت دوم آن نیست.
ولی «سوپرمن» در زمانیکه هنوز فیلم ابرقهرمانی تعریف و جایگاه امروز را نداشت، بسیاری از روشهای درست اقتباس از روی کامیکبوکها را آموزش میداد. چون میفهمید یک فیلم، قبل و بعد از هر چیز دیگر، باید یک فیلم خوب باشد. چه کمدی، چه عاشقانه، چه درام، چه حادثهای و چه ابرقهرمانی خطاب شود.
(This Is the End (2013
جیمز فرانکو، جونا هیل، ست روگن و چند نفر دیگر پس از برپایی آخرالزمان و تبدیل شدن کرهی خاکی به جهنم در یک خانه گیر میافتند و از جایی به بعد باید پذیرای مهمانهایی مثل اما واتسون باشند! فیلم فضای بزرگسالانهای دارد، پرشده از لحظات خندهآور است و جنگ مسخرهی آنها برای دوام آوردن را با کمدیهای دیالوگمحور و بصریِ معرکه به تصویر میکشد. راستی فراموش نکنید که علاوهبر وجود شیمیهای بسیار خوب بین بازیگرها، هر کاراکتر در حد خود از شخصیتپردازی، دغدغهها و ترسهای جالبی تشکیل شده است و میتواند توجه چند تماشاگر را به خود جلب کند. ریتم اثر هم که پرسرعت به نظر میرسد و نه از مخاطب جا میماند و نه او را معطل میکند. از قضا شرایط فعلی بسیاری از انسانها باتوجهبه قرنطینهی اختیاری خانگی شبیه آدمهای قرارگرفته مقابل دوربین ست روگن و اون گلدبرگ هنگام ساخت این فیلم به نظر میرسد. با همهی موارد شرح دادهشده هنوز فردی علاقهمند به کمدیهای هالیوودی را میشناسید که نخواهد همین حالا مشغول دیدن This Is the End شود؟