آخر هفته چه فیلمی ببینیم: از The Rules of the Game تا Aliens

آخر هفته چه فیلمی ببینیم: از The Rules of the Game تا Aliens

اکشن فضایی و فراموش‌ناشدنی جیمز کامرون، یک کمدی‌درام دوست‌داشتنی که به رابطه‌ی اعضای خانواده‌ای مشکل‌دار می‌پردازد، اثری کلاسیک از سینمای فرانسه و قصه‌ی دختری که با خوش‌قلبی‌اش دل دیو را هم به دست آورد.

«آخر هفته چه فیلمی ببینیم؟» هشتاد و دوم، مسیر متفاوتی را نسبت به قسمت‌های قبلی این مجموعه مقالات معرفی فیلم میدونی، طی نمی‌کند و به عادت همیشگی‌مان، با معرفی چهار فیلم دیدنی از سینمای جهان شروع می‌شود و با توصیف اجمالی اثری در حال اکران از سینمای ایران، به پایان می‌رسد. این هفته، هم نسخه‌ی اکشن نبرد انسان‌ها با زنومورف‌ها و ملکه‌شان را داریم، هم مشغول هم‌ذات‌پنداری با مردی با مشکلات بزرگ و آرزوهای بزرگ‌تر می‌شویم، هم سراغی از ژان رنوآر فرانسوی و یکی از درخشان‌ترین نقاط قرارگرفته در کارنامه‌ی هنری‌اش می‌گیریم و هم در نهایت، از شاهکاری انیمیشنی می‌نویسیم. پس با توجه به جذب‌کنندگی انکارناپذیر بعضی از این آثار برای‌تان، احتمالا از همراهی‌مان در این راه، پشیمان نمی‌شوید.

Aliens

نام بردن از جیمز کامرون به عنوان یکی از تاثیرگذارترین و مهم‌ترین فیلم‌سازهای سینمای مدرن، یکی از قابل دفاع‌ترین و منطقی‌ترین ادعاهایی است که می‌توان درباره‌ی یک کارگردان هالیوودی کرد. ولی خالق یکی از فیلم‌های رکورددار بیشترین جایزه‌ی اسکار در تاریخ برگزاری این مراسم سالانه، در تصویرسازی‌هایش بیشتر از هر چیز دیگر، به آفرینش اکشن‌هایی که تمپوی‌شان قطع نمی‌شود و همیشه بر پایه‌ی حرکات حساب‌شده و باورپذیر دوربین جلو می‌روند، شهره است.

کامرون کسی است که حتی در فیلم CGIمحوری مانند «آواتار» (Avatar)، برخلاف ۹۰ درصد آثار سینمایی مشابه، اکشن واقع‌گرایانه و درگیرکننده‌ای را ارائه می‌دهد که بدون وابستگی به قدرتمند یا ضعیف ظاهر شدن عناصر داستانی، توانایی خیره کردن مخاطب و جلب توجه او را دارد. به همین خاطر، دومین قسمت از سری «بیگانه» (Alien) که مجله‌ی سینمایی «امپایر» (Empire) از آن به عنوان دومین فیلم اکشن برتر تمام ادوار یاد کرده است، همچنان و بعد از نزدیک به سی سال گذشتن از زمان اکران، یکی از بهترین فیلم‌های زیرژانر خودش به حساب می‌آید و می‌تواند مخاطبان را شیفته‌ی ثانیه‌هایش کند. البته مانند هر دنباله‌ای برای یک مجموعه‌ی محبوب سینمایی که توسط شخصی به جز خالق اصلی‌اش مراحل ساخت خود را پشت سر بگذارد، Aliens هم منتقدان زیادی داشته و دارد. کسانی که معتقدند اثر ترسناک، میخکوب‌کننده و لایق تحسین ریدلی اسکات، آن‌قدر عالی بود که احتیاجی به هیچ دنباله‌ای نداشته باشد. اما وقتی که جیمز کامرون به عنوان کارگردان یکی از فیلم‌های کالت سینمای علمی‌تخیلی یعنی «ترمیناتور» (The Terminator)، دست روی قصه‌ی خاص اسکات که با محوریت القای وحشت فضایی به مخاطبانش پیش می‌رفت گذاشت و آن را تبدیل به فیلمی جنگی کرد، هم ابعاد دنیای «بیگانه» کیلومترها بزرگ‌تر از قبل شدند و هم زنومورف‌ها، در فرهنگ عامه جایگاه بالاتری پیدا کردند. به خاطر حضور درخشان و فراموش‌ناشدنی‌شان در ماجرای جدید الن ریپلی (با نقش‌آفرینی سیگورنی ویور) که در نقطه‌ی آغازین قصه‌ی Aliens، شاتل او پس از ۵۷ سال شناور ماندن در فضا نجات می‌یابد.

City Island

فیلم City Island محصول سال ۲۰۰۹ میلادی که جولیانا مارگولیز و استیون استریت را در کنار ازرا میلر و اندی گارسیا (با سابقه‌ی نقش‌آفرینی در مجموعه‌ی سینمایی «پدرخوانده») به عنوان بازیگران اصلی‌اش می‌شناسد، ترسیم‌کننده‌ی روزهای خنده‌آور مامور زندانی می‌شود که می‌خواهد کارش را رها کند و شغل بازیگری را به عنوان حرفه‌ی اصلی داشته باشد. فردی که با خانواده‌اش، گذشته‌ی خود، فرزندان، یکی از زندانی‌ها و همسرش زندگی پیچ‌وتاب خورده‌ای را تجربه می‌کند و از نقطه‌ای به بعد، وادار به آوردن پسری به خانه‌اش می‌شود که اعضای خانواده او را غریبه می‌دانند ولی بالاخره خواهند فهمید که فرزند وی از یک همسر دیگر است. تمامی موارد گفته‌شده هم داستان‌هایی را در دل فیلم می‌سازند که به یک اندازه خنده‌دار و انرژی‌بخش محسوب می‌شوند. ترکیب ترسیم مناسب و به یاد ماندنی محل زندگی خاص و متفاوت شخصیت‌های اصلی تا نمایش بامزه‌ی فیلم از کج‌فهمی‌هایی که در چنین موقعیت‌های عجیبی درون هر خانواده‌ای با آن‌ها مواجه می‌شویم، به همگان دلایل زیادی برای دیدن City Island می‌دهند. فیلمی که تا آخرین دقایق، داستانی برای تعریف کردن دارد و حس‌وحال گرم و صمیمانه‌ای که در دقایقش به مخاطب می‌بخشد، به تنهایی برای لذت بردن از آن کافی به نظر می‌رسد.

The Rules of the Game

فیلمی کلاسیک و هشتادساله از سینمای فرانسه که در نزدیک‌ترین زمان ممکن به آغاز جنگ جهانی دوم ساخته شده است، حتی با میانگین امتیازات ۹۸ در وب‌سایت راتن تومیتوز و دریافت نمره‌ی کامل از منتقد بزرگی چون راجر ایبرت نیز نمی‌تواند خیلی‌ها را مجاب به وقت گذاشتن برای دقایق لایق ستایش خویش کند. ولی دنبال‌کنندگان جدی‌تر هنر هفتم، احتمالا از نشستن پای سکانس‌های The Rules of the Game، لذت زیادی می‌برند. در سال ۱۹۳۹ یا به بیان واضح‌تر، نزدیک‌ترین زمان ممکن تا آغاز جنگ جهانی دوم، ژان رنوآر که دیگر آن‌روزها به عنوان یک فیلم‌ساز بزرگ خودش را به همگان ثابت کرده بود، سراغ داستان‌گویی درباره‌ی تفاوت مردم طبقه‌بنده‌شده در سطوح متفاوت جامعه به جدی‌ترین حالت رفت و اثری را ساخت که در زمان خودش، از آن به عنوان «پرخرج‌ترین فیلم فرانسوی تاریخ» نام می‌بردند. شجاعت The Rules of the Game در انتقاد مستقیم از سبک زندگی مخاطبانی که برای دیدن آن پا به سالن‌های سینما می‌گذاشتند، حتی برای خوش‌فکرترین منتقدان زمانه‌اش هم غیر قابل قبول به نظر می‌رسید و حتی باعث شد که فیلم تا مدت‌ها بعد از اولین اکران خود، بیشتر از تعریف و تمجید تماشاگرانش، با نظرات منفی آن‌ها روبه‌رو بشود. البته اثر مورد اشاره، با گذر سال‌ها تقدیر لازم را به خاطر جسارتش دریافت کرد و همچنین تبدیل به پُلی شد که کارگردانش به واسطه‌ی عبور از آن، پایش را از سینمای داخلی کشور خود فراتر گذاشت و شانس فیلم‌سازی در هالیوود را نیز به دست آورد.

کمدی‌درام رومانتیک رنوآر، یک کلاس درس کامل برای تک‌تک کارگردان‌هایی بود که می‌خواستند طنزهای مرتبط با وضعیت‌های نابه‌سامان جوامع بسازند و در عین حال، به اندازه‌ی کافی جدی گرفته بشوند. نقاط قوت اصلی فیلم هم شخصیت‌های فراموش‌ناشدنی‌اش هستند. شخصیت‌هایی که برخلاف برخی از ویژگی‌های فنی ستایش‌برانگیز The Rules of the Game، گذر زمان کمترین تاثیر روی واکنش مخاطب نسبت به آن‌ها را داشته است و کارگردان با پرداخت مناسب روابط پیچیده‌ی تک‌تک‌شان با یکدیگر، بینندگان را درون اثرش غرق می‌کند.

Beauty and the Beast

با این که اکنون نسخه‌های گوناگون موجود از داستان «دیو و دلبر» به قدری زیاد شده‌اند که شاید مخاطبان جدیدتر این قصه، ابدا زمانی را به تماشای نسخه‌ی اصلی انتشاریافته از آن در سال ۱۹۹۱ یا اولین انیمیشن تاریخ که نامزد دریافت اسکار بهترین فیلم شد اختصاص ندهند، ولی اگر می‌خواهید نهایت زیبایی این داستان را با ذره‌ذره‌ی وجودتان احساس کنید، باید همچنان قبل و بعد از همه‌ی اقتباس‌های دیگر، به سراغ همان محصول بروید و اجازه بدهید که در خانه‌ی جادویی‌اش که در آن ظروف تزئینی و ساعت دیواری هم شخصیت‌پردازی و نمادسازی‌های خاص خودشان را یدک می‌کشند، گم‌تان کند. باید اجازه بدهید که Beauty and the Beast با داستان عاشقانه و حقیقتا متفاوتی که دارد، بارها و بارها کاری کند که برای جمع شدن همه‌ی نقاط قوت آثار والت دیزنی پرون دقایقش هیجان‌زده شوید، کاراکترهای متعددش را از عمیق‌ترین نقاط قلب‌تان دوست داشته باشید و انقدر از قصه گفتن‌های فانتزی‌گونه‌اش لذت ببرید که وقتی تمام شد، حداقل تا چند دقیقه نخواهید آن را از از مرکز ذهن‌تان بیرون بیاورید. اما یکی از موارد غیر قابل تقلید این انیمیشن در نسخه‌های لایو اکشن آن، سبک هنری جاه‌طلبانه‌ای است که با رنگ‌آمیزی‌ها و افکت‌های جایگزین‌ناپذیرش، Beauty and the Beast را به نقطه‌ای رساند که حتی اشخاص کاملا مخالف با فیلم‌های انیمیشنی، توانستند عاشق آن شوند. طوری که اسم فیلم، به نوعی حکم صحبت غیرمستقیم درباره‌ی کاری را پیدا کرد که این اثر با بیننده‌اش می‌کند. به این معنی که حتی اگر در فرم یک غول بی شاخ و دم هم مقابل داستان‌های خیالی این‌گونه گارد گرفته باشید، ساخته‌ی والت دیزنی انقدر توانایی در مشت گرفتن احساسات‌تان را دارد که بعد از تماشایش، آن را هرگز از یاد نبرید.

خواب تلخ

ساخته‌ی محسن امیریوسفی که خود او تهیه‌کنندگی، نویسندگی، تدوین و کارگردانی‌اش را برعهده داشته است، این‌روزها مجددا در سینماهای «هنر و تجربه» اکران می‌شود. با این حال، مراحل ساخت اثر نام‌برده در حقیقت در سال ۱۳۸۲ شمسی به پایان رسید و عدم صدور پروانه‌ی نمایش برای آن در مدتی طولانی، کاری کرد که مخاطبان سینمای ایران، در آذرماه سال ۱۳۹۴، برای نخستین بار موفق به تماشایش شوند. «خواب تلخ» که از آن به عنوان یک کمدی سیاه، متفاوت و هوشمند در تصویرسازی از شکاف ایجادشده بین مدرنیته و سنت در جامعه‌ی ایران یاد می‌کنند، در سال ۲۰۰۴ میلادی توانست جایزه‌ی «برترین نگاه جوان» را از جشنواره‌ی کن کسب کند و در بخش «دوربین طلایی» همین جشنواره نیز، نامزد شود. همچنین دیگر منتقدان و جشنواره‌های سینمایی جهانی هم استقبال خوبی از اثر امیریوسفی داشته‌اند و نمایش در بیش از چهل محفل بین‌المللی و کسب افتخاراتی چون جایزه‌ی «اسکندر طلایی» جشنواره‌ی تسالونیکی و جایزه‌ی «فیپرشی» از فدراسیون بین‌المللی منتقدین، به خوبی نشان‌دهنده‌ی موفقیت هنری آن هستند. محسن رحیمی، عباس اسفندیاری، دلبر قصری، اصغر کاظمی و یداله انوری، گروه بازیگران «خواب تلخ» را تشکیل می‌دهند و بایرام فضلی نیز وظیفه‌ی فیلم‌برداری آن را برعهده داشته است.

داستان فیلم به فردی با نام اسفندیار در شهر قدیمی سده (خمینی‌شهر فعلی) می‌پردازد. مرده‌شور پیری که در گورستانی قدیمی و کهنه با ۸۰۰ سال تاریخچه، روزهایش را می‌گذراند و مواجهه‌اش با عزرائیل (فرشته‌ی مرگ)، در ۱۹ قسمت قصه‌ی «خواب تلخ» را شکل می‌دهد. نکته‌ی جالب این‌جا است که فیلم امیریوسفی که روح‌الله برادری را هم به عنوان یکی از تهیه‌کنندگان دارد، از هیچ بازیگر حرفه‌ای و باتجربه‌ای استفاده نمی‌کند و تمامی آدم‌های حاضر در آن، نابازیگرانی هستند که در نقش واقعی خودشان ظاهر می‌شوند.


افزودن دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

HTML محدود

  • You can align images (data-align="center"), but also videos, blockquotes, and so on.
  • You can caption images (data-caption="Text"), but also videos, blockquotes, and so on.
1 + 2 =
Solve this simple math problem and enter the result. E.g. for 1+3, enter 4.