در معرفی فیلم این هفته، به سراغ درام رومانتیکی از دوران تصاویر سیاه و سفید میرویم و به معرفی دو شاهکار سینمایی جهان و یک کمدی سرگرمکننده و جذاب نیز میپردازیم.
سینمای جهان، آنقدر دنیای غنی، ارزشمند و گستردهای از آثار جذاب سینمایی را در طول سالهای سال تقدیم مخاطبان خود کرده که موقع تماشای فیلمها، محدود کردن خودمان به آثار ارائهشده در دورهای خاص از تاریخ بلندبالای آن، یکی از بزرگترین اشتباهاتی است که میتوانیم مرتکبشان میشویم. به همین سبب، در تازهترین قسمت سری مطالب هفتگی «آخر هفته چه فیلمی ببینیم»، هم به سراغ یک کلاسیک خواستنی از دههی پنجاه میلادی میرویم و هم به یکی از فیلمهای ساده، خندهدار و لایق یک بار تماشای سالهای اخیر با بازیهای دوستداشتنی ساندرا بولاک و رایان رینولدز سر میزنیم. این وسط، حواسمان به دو تا از بزرگترین ساختههای سینمایی دو تا از بزرگترین کارگردانهای تاریخ هنر هفتم نیز هست که این آخر هفته، معرفی فیلم ترکیبشده و جذبکنندهای را تقدیمتان کنیم.
Roman Holiday
«تعطیلات رمی» را میتوان به سادگی هر چه تمامتر، یکی از بامزهترین و دوستداشتنیترین داستانهای کلاسیکی دانست که هالیوود، دست به روایت آنها زده است. ساختههایی که تاریخ انقضایی ندارند و هر بینندهای در هر زمانی، میتواند با وقت گذراندن پای لحظاتشان، به طرز انکارناپذیری سرگرم بشود. ماجرای فیلم، دربارهی پرنسسی به اسم آنا (با درخشش مثالزدنی آدری هپبورن) است که برای سفر به شهر رم رفته و دوست دارد برای مدتی هم که شده، زندگی مثل انسانهای عادی جامعه را تجربه کند. این وسط، وقتی که او به خاطر فشارهای کاری زیادی که در فعالیتهای سیاسیاش با آنها مواجه شده، به سراغ پزشک میرود و دارویی آرامبخش را از او میگیرد، اتفاق افتادن داستانهای ساده و جذاب فیلم، آرامآرام آغاز میشود. جایی که او ناخواسته پس از خوردن دارو، روی یکی از نیمکتهای پارک به خواب میرود و پس از چند ساعت، توسط جو بردلی (با بازی گریگوری پک) پیدا میشود. شخصی که در حقیقت خبرنگاری آمریکایی است و بیخبر از همهجا، برای حفاظت از آنا او را به خانهاش برده و به طور ناگهانی، هویت اصلی این دختر را شناسایی میکند. اصرار جو به همکارانش برای نگه داشتن آنا و حفاظت از او به بهانهی داشتن مصاحبهای اختصاصی با وی از یک طرف و ایجاد عشقی پایانناپذیر و قابل لمس مابین این دو از طرف دیگر، دو عنصر پراهمیتی هستند که قصهگویی شیرین فیلم را سر و شکل میبخشند.
فیلم که نقد بسیار مثبت تعداد زیادی از منتقدان سینما و مخاطبان را دریافت کرده، در وبسایت راتنتومیتوز نمرهی ۹۸ از ۱۰۰ را یدک میکشد. عددی که نشان میدهد تقریبا هر کسی پای این اثر نوشتهشده توسط دالتون ترامبو و کارگردانیشده توسط فیلمساز بزرگ سینما ویلیام وایلر نشسته، در دنیای رومانتیک و درامهای شیرین و سکانسپردازیهای دیدنیاش، به بهترین شکل ممکن غرق شده است. چون فیلم، به سبب اصرار کارگردان برای ساخته شدن در لوکیشنهای واقعی شهر رم، از احساس قدرتمندانه و تاثیرگذاری بهره برده و به شکل به خصوصی، درخشان و جذاب، جلوه میکند. این را بگذارید کنار نقشآفرینیهای لایق تحسین و شیمی قدرتمندانهی حاضر در بین دو شخصیت اصلی قصه، تا بفهمید چرا Roman Holiday، یکی از بهترین فیلمهایی به شمار میرود که میتوانید در این آخر هفته، به تماشایشان بپردازید.
The Proposal
«خواستگاری»، شاید فیلم هنری بزرگ یا اثر ارزشمندی که میشود در شاتهایش بهترین جلوههای سینما را دید نباشد اما فیلمی ساده با داستانی ساده است که اگر اهل تماشای کمدیهای یکبار مصرف باشید، بدون هیچ مشکلی سرگرمتان میکند. قصه، مربوط به یکی از بزرگترین ناشران کتاب حاضر در آمریکا با بازی ساندرا بولاک است که ملیت کانادایی او، ممکن است به زودی کار دستش بدهد. چون مدت اقامت رسمی او در آمریکا به پایان رسیده و حالا اگر به زودی با یک مرد آمریکایی ازدواج نکند، به کشور خودش دیپورت میشود و همهی دستاوردهایش را از دست میدهد. اما ماجرا، همانگونه که احتمالا خودتان هم حدس میزنید، از آنجایی جذاب میشود که او به سبب مدت زمان بسیار کمی که برای ازدواج کردن و نجات از این شرایط در اختیار دارد، وادار به دادن پیشنهاد ازدواج به اَندرو پَکستون (رایان رینولدز) یا بهتر بگویم، دستیار نهچندان ارزشمندش که هیچ علاقهای هم به او ندارد میشود. حالا، شرط گذاشتنهای اَندرو، سفر این دو با یکدیگر برای برگزاری مراسم ازدواجشان و از همه مهمتر، اتفاقات غیر قابل انتظاری که در این میان رخ میدهند، کمدیهای ساده اما خندهدار فیلم را شکل داده و بارها، مخاطب را میخندانند.
تقریبا تمامی منتقدان، بهترین ویژگی The Proposal را بازی عالی رایان رینولدز و ساندرا بولاک و شیمی فوقالعادهای میدانند که به سبب مواجههی بیننده با این نقشآفرینیهای عالی، در طول فیلم احساس میشود. چیزی که در عین شباهت انکارناپذیر داستان اثر به فیلمنامهی برخی از آثار شناختهشدهی تاریخ سینما، به ساختهی آن فلچر فرصت داشتن موقعیتهای به خصوص و لحظات دوستداشتنی و ارزشمندی را میدهد که دیدنشان شیرین و خندهآور است. پس اگر دلتان یک سرگرمی ساده، گذرا و بامزه میخواست، این آخر هفته، تماشای «خواستگاری» حتما باید یکی از اولویتهایتان باشد.
Barry Lyndon
اما نوبتی هم که باشد، نوبت یکی از بهترین آثار تاریخ سینمای جهان و یکی از بهترین فیلمهای استنلی کوبریک، کارگردان شگفتانگیز و کمالگرایی که در این اثر سکانسی شدیدا معروف را به کمک یکی از لنزهای مخصوص ناسا و تنها با نور ده شمع (!) فیلمبرداری کرد، میرسد. یک تراژدی قدرتمندانه و تاثیرگذار که داستانش در قرن هجدهم میلادی جریان پیدا کرده و کوبریک آن را با اقتباس از رمان The Luck of Barry Lyndon نوشتهی ویلیام تاکری، آفریده است. فیلم، با داستان عشق ردموند بری لیندون به دخترعمویش آغاز میشود، با رفتن وی به جنگ و شکست خوردن در رسیدن به این عشق ادامه پیدا میکند و با ثروتمند شدن او به خاطر ازدواجش با زنی که پولهایش تمامناشدنی به نظر میرسند اما بری هیچ علاقهای به او ندارد، هویتش را نشان مخاطب میدهد. این وسط، صدای راوی داستان، مدام اجازهی تعلیقزایی بیدلیل برای مخاطب وسط شاتهای گوناگون فیلم را میگیرد و تصاویر ناب کوبریک، که انگار غالبشان را بزرگترین نقاشان دنیا قاببندی و تصویر کردهاند در کنار موسیقی بینقص آن، برای مدتی طولانی وجود بیننده را نوازش میدهند و البته بعضی مواقع، آن را با سیلیهایشان سرخ و کبود میکنند.
مانند همیشه، کوبریک همهچیز این فیلم را کمالگرایانه به سرانجام رسانده و مشخصا برای ساخت آن، از هیچ قانون نانوشتهای در جهان فیلمهای هالیوود بهره نبرده است. فیلم فرم خودش را دارد، داستانگویی خودش را دارد، اجراهای خودش را دارد، سکانسهای خودش را دارد و برای هیچ چیزی، به هیچ چیزی وفادار نبوده است. نتیجه هم آن است که دیدن امتیاز نود و هفت اثر در وبسایت راتنتومیتوز و مواجهه با نمرهی کامل راجر ایبرت بزرگ به آن، به هیچ عنوان تعجبی نداشته باشد. بالاخره داریم دربارهی اثری حرف میزنیم که این منتقد شناختهشده، آن را «یکی از بهترین شاهکارهای استاد» خطاب میکند و در وصفش مینویسد: «تکتک فریمهای بری لیندون از منظر تکنیکی بینقص، از منظر احساسی ناآشنا و از منظر شکی که به خوب بودن هویت انسانها دارند، بیرحم به نظر میرسند». میدانم، توصیف کردن Barry Lyndon، در این تعداد محدود از کلمات نه تنها ممکن نیست که شاید حتی نوعی خیانت به درخشش بیپایان شاتهای آن هم به حساب بیاید اما اگر جزو کسانی هستید که فیلم را ندیدهاند و هنوز احتیاج به شنیدن یک دلیل برای قطعی شدن تصمیمشان برای دیدن آن دارند، احتمالا خواندن جملهی پایانی و خارقالعادهی آن، بیشتر از هر چیز دیگری باعث مطمئن شدنتان میشود: «همهی آدمهایی که در این فیلم دیدید، که برخیشان عشق ورزیدند، برخی حسادت کردند و...، یک نقطهی مشترک دارند و آن این است که همهی آنها، اکنون زیر خاک هستند».
Edward Scissorhands
تیم برتون، همیشه یکی از آن فیلمسازانی بوده که جنس به خصوص کارهایش، از همان لحظات آغازین ثابت میکردند که اثر پیش رویمان، قرار نیست شبیه به مابقی تجربههای سینمایی منفی یا مثبتی که تا آن لحظه تجربه کردهایم باشد. فیلمسازی که علاقهی انکارناپذیرش به فانتزیهایی نهچندان روشن و غالبا سیاه که البته شاید در وسط پیشروی داستانهایشان بشود اوج زیبایی و امید را هم دید، باعث شده تا شاهکارهایی بدون جایگزین در جهان سینما را را تقدیم مخاطبانش کند. فیلمسازی که به شخصه، بزرگترین شاهکار او را «ادوارد دستقیچی» یا همان فیلمی میدانم که به قول افراد حاضر در صحنهی فیلمبرداری آن، انگار خود برتون شخصیت اصلی آن بوده است. داستان، به ساختهی انسانمانند یک مخترع بزرگ که متاسفانه پیش از به پایان رساندن ساختن او از دنیا رفته، مربوط میشود. مخلوقی که همهجای وجودش شبیه به انسانها به نظر میرسد اما دستهایش، یعنی همان قسمتهایی که مخترع به سبب مرگ ناگهانیاش فرصت به پایان رساندن ساخت آنها را نداشته، با قیچیهایی تیز و برنده ساخته شدهاند. موجودی که به قول نوشتهی معروف موجود روی پوستر فیلم، چیزی به جز بیگناهی را نمیشناسد و چیزی به جز زیبایی را نمیبیند.
بازی فوقالعادهی جانی دپ، کارگردانی مثالزدنی تیم برتون، داستان قدرتمندانهی فیلم، برخورد قابل لمس و تاثیرگذار ادوارد با جهانی که در گوشهگوشهی آن انسانهایی پست یافت میشوند، عشقی که در بین مردی دستقیچی و دختری عادی به وجود میآید، شاتهایی که نمیشود با دیدنشان لبخند نزد یا در برخی لحظههایشان بغض نکرد و صد عنصر شگفتانگیز دیگر، کاری میکنند که تماشای Edward Scissorhands، حکم یک آرزو را داشته باشد. آرزویی که همین آخر هفته میتوانید برآوردهاش کنید. آرزویی که ای کاش میتوانستم خاطراتم را پاک کرده و یک بار دیگر، آن را از ابتدا برآورده کنم.