آخر هفته چه فیلمی ببینیم: از Raiders of the Lost Ark تا American Graffiti

آخر هفته چه فیلمی ببینیم: از Raiders of the Lost Ark تا American Graffiti

It's Kind of a Funny Story، فیلم Raiders of the Lost Ark اثر استیون اسپیلبرگ و با بازی هریسون فورد، یکی از بهترین استاپ‌موشن‌های تاریخ سینما و کمدی‌درام معرکه‌ای به نویسندگی و کارگردانی خالق فرانچایز Star Wars.

هفتاد و چهارمین مقاله‌ی «آخر هفته چه فیلمی ببینیم؟»، مانند تمامی قسمت‌های قبلی این مجموعه مقالات، چهار فیلم از ژانرهای متفاوت را که هر کدام‌شان به دلایل گوناگونی لیاقت دیده شدن دارند، معرفی می‌کند. ایستگاه اول، یک بیمارستان و همراهی با داستانی تلخ و شیرین در دل آن است که تجربه‌ی کمدی‌درام خوبی را ارائه می‌دهد و در عین حال در برخی بخش‌ها، کاملا جدی به نظر می‌رسد. بعد از آن نوبت به یکی از جذاب‌ترین فیلم‌های دهه‌ی هشتاد میلادی می‌رسد که هم هر کس که آن را ندیده از یک بار تماشایش پشیمان نخواهد شد و هم آن‌قدر دوست‌داشتنی و خاطره‌انگیز است که ارزش بازبینی بالایی داشته باشد. سپس به فیلم بیست و پنج ساله‌ای می‌رسیم که هنوز یکی از بهترین انیمیشن‌های موجود مخصوصا برای تماشا در اوقات پیش از تعطیلات سال نو به شمار می‌رود و تیم برتون تهیه‌کنندگی‌اش را برعهده داشته است و پس از آن، درباره‌ی اثر فوق‌العاده‌ای با میانگین امتیازات ۹۷ و ۹۶ به ترتیب در سایت‌های متاکریتیک و راتن تومیتوز حرف می‌زنیم که جورج لوکاس قبل از خلق سه‌گانه‌ی آغازین «جنگ ستارگان»، با پخش آن روی پرده‌های نقره‌ای جای پایش را در دنیای هنر هفتم محکم کرد. بعد از تک‌تک این‌ها هم مثل همیشه، یک فیلم در حال اکران سینمای ایران هم به صورت اجمالی و در انتهای مقاله معرفی می‌شود تا تازه‌ترین معرفی فیلم میدونی، به پایان برسد.

It's Kind of a Funny Story

داستان It's Kind of a Funny Story از جایی شروع می‌شود که یورش بردن احساسات منفی به یک پسر نوجوان با نام کرگ، کاری می‌کند که او پا به بیمارستان بگذارد و از مسئول اورژانس بخواهد که کاری برای جلوگیری از آن که او مثلا سراغ به پایان رساندن زندگی‌اش برود، انجام دهد. مسئول اورژانس هم که بیشتر، احساسات کرگ را چیزی در قالب یک ناراحتی نوجوانانه می‌بیند و اصلا دلیلی برای بستری شدن وی پیدا نمی‌کند، دستور بستری‌اش را هم نمی‌دهد. اما اصرارهای کرگ به او باعث ورود وی به بخش بیماران روانی و تحت مراقبت می‌شود. آدم‌هایی با مریضی‌های روانی گوناگون که در محیطی بسته و در نگاه کرگ خسته‌کننده و شاید به شدت ناراحت‌کننده، بستری شده‌اند.

فیلم هم از دل همین شرایط نه‌چندان ایده‌آل و طبیعتا آزاردهنده در ذهن خیلی از افراد، قصه‌گویی آرامش‌بخش و معنی‌داری را درمی‌آورد که شاید حامل هیچ‌گونه تفکر تازه‌ای در فیلم‌های زیرژانر دوران بلوغ نباشد و ویژگی تصویری خاصی را هم یدک نکشد، اما از پس روایت مجدد یک قصه‌ی گفته‌شده و متناسب با خواسته‌های ذهنی مخاطبانش، برمی‌آید. مخصوصا از این جهت که همان پیام‌های پراهمیت فیلم‌هایی بهتر از خودش در این زیرژانر را در فرم و مدل متفاوتی تحویل تماشاگران دهد. همچنین در دل قصه‌ی رومانتیک و سرگرم‌کننده‌ی فیلم، لحظاتی به یاد ماندنی هم پیدا می‌شوند که در کنار بازی‌های راضی‌کننده و شخصیت‌پردازی‌های واقعا خوب اثر، تماشاگر را وادار به توصیه کردن دیگران نسبت به دیدن آن می‌کنند.

Indiana Jones and the Raiders of the Lost Ark

این که به تازگی جمع بزرگی از منتقدان کاربلد سینما، استیون اسپیلبرگ را به عنوان ماجراجوترین کارگردان تاریخ هنر هفتم معرفی کرده‌اند، بدون شک بی‌دلیل نیست و یک نگاه به کارنامه‌ی این فیلم‌ساز لایق احترام، صحت انتخاب مورد اشاره را نشان می‌دهد. اسپیلبرگ تقریبا در هر سبکی و به هر فرمی و با هر هدف سینمایی خاصی که فکرش را بکنید، فیلم‌های معرکه‌ای ساخته است که فارغ از سال اکران، از دست دادن خیلی از آن‌ها، بی‌معنی به نظر می‌رسد. جادوی ساخته‌های اسپیلبرگ به قدری خواستنی و سطح بالا جلوه می‌کند که بی‌توجه به زمان اکران فیلم‌های او می‌توان برای تماشای این آثار را وقت گذاشت و فقط و فقط، از دیدن‌شان احساس لذت کرد. یکی از ماندگارترین ساخته‌های او هم چیزی نبود جز مجموعه‌ی اکشن و باستان‌شناسانه‌ی «ایندیانا جونز» که با فیلم Raiders of the Lost Ark و با اکران آن اثر در سال ۱۹۸۱ میلادی، کلید خورد.

قصه‌ی «ایندیانا جونز»، به یک استاد دانشگاه با همین نام می‌پردازد که شاید در نگاه دانشجویانش دکترای باستان‌شناسی داشته باشد و علم زیادی را درون مغزش جای بدهد، اما در بخش دیگر زندگی خود یعنی باستان‌شناسی واقعی و جست‌وجو برای یافتن ارزشمندترین عتیقه‌ها، مجسمه‌ها و وسایل ماندگار و قدیمی و فروختن آن‌ها به موزه، کاملا شخصیت دیگری است. ایندیانا جونز که هریسون فورد در یکی از عالی‌ترین نقش‌آفرینی‌هایش به او زندگی می‌بخشد، شخصیت سینمایی کاریزماتیکی است که در مدیوم‌های گوناگون، با الگوبرداری‌های مستقیم و غیرمستقیم از وی، کاراکترهای جذابی را شکل داده‌اند که برای نمونه، می‌توان به یکی از آن‌ها در جهان ویدیوگیم یعنی نیتن دریک، قهرمان اصلی مجموعه بازی‌های Uncharted اشاره کرد. اما فارغ از این تاثیرگذاری‌ها، اصلی‌ترین نکته‌ی مرتبط با داستان ایندی در زد و خوردها، اتفاقات مختلف و خطرناک و مبارزات هیجان‌آوری دیده می‌شود که زندگی او را شکل می‌دهند. از افتادن در دل مارهایی سمی و تلاش برای زنده ماندن، تا دویدن بین خیابان‌های یک شهر قدیمی و مبارزه با شلاق در مقابل آدم‌هایی که اسلحه به دست دارند. همچنین عناصر فانتزی هم تاثیر کم‌رنگ‌تر ولی جالبی در قصه‌گویی فیلم‌های ساخته‌شده با محوریت او گذاشته‌اند و آن‌ها هم در اکثر مواقع، به خوبی بخشی از هویت داستانی این آثار را شکل می‌دهند. Raiders of the Lost Ark، نقطه‌ی شروع مسیر باستان‌شناس شناخته‌شده و شکست‌ناپذیرمان است. جایی که ایندی تصمیم به پیدا کردن یک صندوقچه‌ی افسانه‌ای می‌گیرد و در این راه با دشمن قدیمی‌اش، سربازان هیتلر و از همه مهم‌تر دختری به خصوص، روبه‌رو می‌شود.

The Nightmare Before Christmas

کاری که هنری سیلیک با خلق «کابوس قبل از کریسمس» انجام داد، شاید در محافل بزرگ سینمایی به عنوان یکی از عظیم‌ترین دستاوردهای هالیوود در دهه‌ی نود شناخته نشود ولی اگر از من بپرسید، باید به استاپ‌موشن‌های باشکوهی که با الهام و یادگیری از آن توسط خود کارگردان و تیم برتون بزرگ آفریده شده‌اند بنگریم، تا بفهمیم چه‌قدر معرکه بوده است. «کورالین» (Coraline)، «عروس مرده» (Corpse Bride) و «فرنکن‌وینی» (Frankenweenie)، تنها قسمتی از انیمیشن‌های واقعا خاص و معرکه‌ای هستند که اگر The Nightmare Before Christmas نبود، هرگز به مرحله‌ی تولید و پخش نمی‌رسیدند. اما افزون بر این‌ها نیز، The Nightmare Before Christmas به خودی خود اثری تماشایی خطاب می‌شود. فیلمی موزیکال و پرشده از تمثیل‌های گوناگون که مخاطب را غرق دیالوگ‌های فکرشده‌اش می‌کند و از جشن سال نو و نه فقط تعطیلات کریسمس، برای همگان تصویر بزرگ‌تر و جذاب‌تری می‌سازد. داستان فیلم به رفتن پادشاه هالووین به سرزمین کریسمس اختصاص دارد. سفری اتفاقی که چشم جک را به دنیایی از خوشی‌ها و لبخندها باز می‌کند و نشان می‌دهد که درک اشتباه یک چیز، چه‌قدر می‌تواند مضر و خطرناک باشد. The Nightmare Before Christmas با تصویرسازی‌های دل‌نشینش و مدت زمان هشتاد دقیقه‌ای و نسبتا کوتاهی که دارد، کلاس درس کارگردانی یک قصه‌ی عمیق، ساده و قابل درک برای تمام گروه‌های سنی است که البته هرچه قدر فهم مخاطب بیشتر باشد، می‌تواند حرف‌های پراهمیت‌تری را تقدیمش کند. طوری که هم همگان از دیدنش لذت ببرند و هم دیدنش برای همگان، آورده‌هایی متناسب با ذهنیت آن‌ها را به همراه داشته باشد.

American Graffiti

اصولا یکی از غلط‌ترین تصورات سینمایی اکثر مخاطبان عامه و جدیدتر هالیوود درباره‌ی جورج لوکاس، به محدود بودن کل کارنامه یا حداقل نقاط درخشان‌تر کارنامه‌ی او به ساخت فیلم‌های «جنگ ستارگان» مربوط می‌شود. چون هیچ‌کس نمی‌داند که چند سال قبل از Star Wars: Episode IV - A New Hope، لوکاس فیلمی را ساخت که یکی از بهترین آثار سینمای ریچارد لینک‌لیتر یا همان Dazed and Confused و خیلی از فیلم‌های شناخته‌شده‌ی دیگر، با یاد گرفتن الگوهایش برخی از برترین سکانس‌های‌شان را شکل داده‌اند. American Graffiti یکی از آن فیلم‌های قدیمی‌ترِ مخصوص تماشا شدن توسط همگان است. یکی از آن فیلم‌هایی که هم سفری تاریخی به دوران معاصر هستند و هم قصه‌هایی با تم‌های جهان‌شمول که مخاطب در سرگرم‌کنندگی‌شان غرق می‌شود. هم بینندگان عامه باید موقع جست‌وجو برای بهترین و بامزه‌ترین فیلم‌های کمدی‌درام آمریکایی سراغ‌شان را بگیرند و هم تماشاگران جدی‌تر، با دیدن‌شان احساس مواجهه با یک اثر بزرگ و عالی را پیدا می‌کنند.

ماهیت فیلم‌نامه‌ی فیلم اما شاید چیز پیچیده‌ای نباشد. قصه درباره‌ی پسر و دخترهای نوجوانی است که اکثرشان یا دوران تحصیل در مدرسه را به پایان رسانده‌اند یا سال‌های آخرشان در آن‌جا را سپری می‌کنند و می‌خواهند یک شب شیرین و به یاد ماندنی داشته باشند. این وسط، همه به دنبال چیزی می‌گردند. یک نفر می‌خواهد هر طور که هست به دختر مورد علاقه‌اش ابراز علاقه کند، دیگری می‌خواهد شخصی را که ناخواسته با زندگی‌اش درگیر شده است راضی نگه دارد و در عین حال هرچه زودتر از دستش خلاص شود، یک نفر مشغول لذت بردن از رانندگی با ماشین جدیدش می‌شود و چند نفر دیگر نیز قصد پیدا کردن یک گوینده‌ی رادیویی ناشناس و افسانه‌ای را دارند. در دل این قصه که با چند روایت موازی و خوش‌تدوین پیش می‌رود، همه کاراکتری شبیه به خودشان را می‌یابند. همه داستان‌های ساده‌ی فیلم را می‌فهمند و همه حتی اگر درباره‌ی زندگی‌شان به تصمیمات سرخوشانه‌تر و تازه‌ای نرسند، حداقل دو ساعت سرگرمیِ از نفس نیافتادنی را تجربه می‌کنند. چرا که جورج لوکاس، مقدمه، میانه و پایان‌بندی داستانش را استادانه شکل داده است.

قانون مورفی

«قانون مورفی» به نویسندگی پوریا شجاعی، محمدعلی حسینی و پویا مهدوی‌زاده، به تهیه‌کنندگی محمد شایسته و کارگردانی رامبد جوان که در ژانرهای اکشن و کمدی طبقه‌بندی می‌شود، از ۱۲ دی ماه سال جاری، اکرانش در سالن‌های سینما را آغاز کرد. «قانون مورفی» طرح داستانی ساده‌ای را یدک می‌کشد و رخدادهایش بر پایه‌ی دزدیده شدن سارا دختر فردی به نام بهمن و تلاش پروتاگونیست داستان یعنی فرخ برای نجات دادن او، پیش می‌روند. «قانون مورفی» البته فضای کاملا خانوادگی و حتی نوجوانانه‌پسندی دارد و نباید برخی تصاویر تبلیغاتی یا اطلاعات منتشرشده از آن، باعث این شوند که مخاطبان ساخته‌ی رامبد جوان را به اشتباه، فیلمی مخصوص مخاطبان بزرگسال، در نظر بگیرند. امیر جعفری، مهسا طهماسبی، امیر جدیدی، سیروس گرجستانی، دانیال غفارزاده، سروش صحت، محمد معتضدی، رامبد جوان، هادی کاظمی، آناهیتا درگاهی، بهزاد قدیانلو، محمد شیری، ارشا اقدسی، سید سعید نعمتی، رضا خورسند جلالی و حسین شاهرخ‌نیا، تمام بازیگران معرفی‌شده در کمپین‌های تبلیغاتی «قانون مورفی» هستند و آهنگ‌سازی، فیلم‌برداری و تدوین جدیدترین اثر بلند رامبد جوان نیز توسط امیر توسلی، حسین جلیلی و میثم مولای به سرانجام رسیده‌اند.


افزودن دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

HTML محدود

  • You can align images (data-align="center"), but also videos, blockquotes, and so on.
  • You can caption images (data-caption="Text"), but also videos, blockquotes, and so on.
7 + 6 =
Solve this simple math problem and enter the result. E.g. for 1+3, enter 4.