آخر هفته چه فیلمی ببینیم: از Raging Bull تا Sunshine Cleaning

آخر هفته چه فیلمی ببینیم: از Raging Bull تا Sunshine Cleaning

اثر پیچیده‌ی یورگوس لانتیموس با بازی نیکول کیدمن، «گاو خشمگین» از مارتین اسکورسیزی، اکشنی کمتردیده‌شده به کارگردانی اسپایک لی و کمدی‌درامی با بازی ایمی آدامز و امیلی بلانت که باید تماشایش کنید. همراه میدونی باشید.

تازه‌ترین مقاله‌ی معرفی فیلم میدونی، از فیلمی متعلق به یک کارگردان یونانی شروع می‌کند که اگر جزو تماشاگران خاصی که می‌توانند ثانیه‌ثانیه‌ی آثارش را دوست داشته باشند به حساب بیایید، قطعا از تماشا و بازبینی‌هایش لذت می‌برید. بعد از آن هم به ترتیب سراغ یکی از بهترین فیلم‌های اسکورسیزی بزرگ، یکی از آثار جنایی و سرقت‌محور پرستاره که کارگردان لایق احترامی هم دارد و یکی از فیلم‌هایی می‌رویم که هم به خاطر دو بازیگر اصلی‌اش نمی‌توان دیدن آن را به تعویق انداخت و اگر با دید درستی نگاه‌‌شان کنید، به سختی می‌توانید دوست‌شان نداشته باشید. در پایان کار هم مانند همیشه، با معرفی اجمالی یک فیلم از سینمای سینمای ایران، حرف‌های‌مان را به پایان می‌رسانیم. علت کوتاه‌تر بودن مقدمه‌ی مقاله نسبت به قسمت‌های قبلی‌اش هم شاید آن باشد که بتوانید در سریع‌ترین زمان ممکن، سراغ دیدن خود فیلم‌ها بروید.

The Killing of a Sacred Deer

The Killing of a Sacred Deer، فیلمی سلیقه‌ای است و این مهم‌ترین، پیچیده‌ترین و جدی‌ترین نقدی به حساب می‌آید که باید پیش از هر جمله‌ی دیگری، درباره‌اش نوشته شود. ساخته‌ی یورگوس لانتیموس یونانی که این‌روزها دوست‌داران سینمایش بیش از هر چیز انتظار The Favourite، اثر جدید او را می‌کشند، مثل فیلم قبلی‌اش یعنی The Lobster، با الهام‌گیری از برخی افسانه‌های کهن همین کشور قصه می‌گوید و ترسیم‌کننده‌ی جهانی منحصر به فرد و با قوانین خودش است که از قضا شباهت بسیار زیادی هم به دنیای ما دارد. از یک طرف مثل آفرینش یک نسخه‌ی موازی از جهانی می‌ماند که در آن زندگی می‌کنیم و از طرف دیگر، آن‌قدر غرق در استعاره‌سازی بر مبنای فضای پوچ‌گرایانه‌ی ذهن شخصیت‌ها و فلسفه‌های ذهنی کارگردان است که همان‌قدر که برخی افراد دیوانه‌وار دوستش خواهند داشت، برخی دیگر هم بی‌نهایت از آن متنفر می‌شوند. هرچند که تماشاگر حرفه‌ای‌تر هم الزاما با «کشتن گوزن مقدس» ارتباط برقرار نخواهد کرد و ممکن است آن را بیشتر در فرم فیلمی که می‌خواهد شبیه به بعضی ساخته‌های استنلی کوبریک و دیوید لینچ و بزرگانی دیگر باشد، بشناسد. در همین حین هم اشخاصی هستند که The Killing of a Sacred Deer را زنده‌کننده‌ی لایق احترام حس‌وحال همان دست از آثار می‌دانند. و تمام این‌ها بیشتر از هر چیز دیگر، حاصل اتمسفرآفرینی سفت‌وسخت و سنگین فیلم و زوایای متفاوت و در عین حال درستی هستند که تماشاگران مختلف از آن‌ها به اثر نگاه می‌اندازند. حالا این که ماجرا دکتر استیون مورفی با بازی عالی کالین فارل، همسرش با اجرای نیکول کیدمن و دو فرزندی که دارد، برای شما در کدام یک از دسته‌های گفته‌شده طبقه‌بندی خواهد شد، به خودتان بازمی‌گردد.

برای وصف شدت برتری یافتن فضاسازی‌های درگیرکننده و پیچیده برای مخاطب در ثانیه‌های The Killing of a Sacred Deer، شاید بهترین نکته‌ی قابل بیان همین باشد که بدون لو دادن بخش‌هایی از اواسط و اواخر فیلم که خودتان باید تماشای‌شان کنید، تقریبا نمی‌توان هیچ خلاصه‌ی داستان منطقی و معناداری درباره‌ی «کشتن گوزش مقدس» بنویسید. مخصوصا با در نظر گرفتن آن که اگر استعاره‌سازی‌های لانتیموس در The Lobster در پس ایده‌ی داستانی متفاوت و خاصش قرار می‌گرفتند، در «کشتن گوزن مقدس» ایده‌های پایه‌ای داستان و حتی بسیاری از ویژگی‌های شخصیتی کاراکترها، گاها تنها بهانه‌ای برای ارائه‌ی معناسرایی‌های فیلم‌ساز به مخاطبِ نسبتا محدود فیلم به شمار می‌روند. به همین خاطر، اگر قصد دیدن اثری متعلق به چند سال اخیر را دارید که به شدت متفاوت از اکثر تجربه‌های سینمایی یرتان باشد و پیچیده و پرشده از مفاهیمی که است که احتمال دارد از زوایه‌ی دید شما کاملا متفاوت با تعریف دیگران از آن‌ها به نظر برسند، The Killing of a Sacred Deer یقینا یکی از بهترین گزینه‌های روی میز به شمار می‌رود.

Raging Bull

با این که ساخته‌ی درام/ورزشی مارتین اسکورسیزی را اکثر عاشقان سینمای خواستنی او دیده‌اند، اما Raging Bull یکی از آن فیلم‌هایی است که باید در لیست آثار سینمایی تماشاشده توسط همه‌ی دنبال‌کنندگان جدی هنر هفتم، به چشم بخورد. فیلمی که داستان تلاش یک بوکسور برای رسیدن به قهرمانی را روایت می‌کند و با عاشق کردن او، به چالش کشیدن افکارش و نمایش دادن صعود و سقوط‌های تمام‌ناشدنی‌اش، تماشاگر را به اوج همراهی با وی می‌رساند. آن‌قدر که در بازی دقیق رابرت دنیرو، می‌تواند زجر ذهنی او از مسائل مرتبط با زندگی شخصی‌اش درون رینگ مبارزه را لمس کند و جیک لاموتا را به عنوان فردی که شاید بشود از شناخت داستان واقعی زندگی‌اش، به شناخت عمیق‌تری درباره‌ی خود رسید، ببیند. همه‌ی این‌ها اما در حالی است که خود لاموتا می‌گوید داستان زندگی من، در بهترین حالت صرفا تصویری بود از حیات یک بوکسور متوسط که از مشکلات شخصی بسیار بسیار زیادی رنج می‌برد. ولی اسکورسیزی، از این داستان یکی از بهترین فیلم‌های تمام ادوار را بیرون آورد.

Raging Bull فیلمی است که هم منتقدان بزرگی چون راجر ایبرت و هم کارگردان‌های سینماشناس و کم مثل و مانندی همچون فرانسیس فورد کاپولا، آن را یکی از ده فیلم برتر زندگی‌شان معرفی کرده‌اند و با این که ممکن است دیدن تصاویر سیاه‌وسفید برخی سکانس‌هایش باعث شوند نسبت به لذت‌بخش بودن آن برای‌تان شک پیدا کنید، یقینا در دل دنیایش غرق می‌شوید. چون قبل از هرچیزی فرصت همراهی مطلق با شخصیت اصلی‌اش را به دست می‌آورید و به دنبال آن، دائما می‌خواهید داستان او را بشنوید. حتی سیاه‌وسفید بودن اکثر دقایق اثر و رنگی بودن برخی سکانس‌های آن، با این که بی‌شک موضوعی لایق بررسی‌های جدی و عمیق است، اما اکثر مخاطبان عام هنر هفتم هم اصل معنی و زیبایی‌اش را می‌فهمند. از دنیرو که برای بازی در نقش لاموتا در خطوط زمانی گوناگون وزنش را هم به شکل دیوانه‌واری تغییر داد تا جو پشی دوست‌داشتنی در نقش برادر لاموتا که در زمان ساخت Raging Bull، هنوز ناشناخته بود و اسکورسیزی از استعداد نهفته‌اش استفاده کرد؛ هر دوی این افراد، اشخاصی بودند که در کنار تصویرسازی‌های بی‌نقص کارگردان، به «گاو خشمگین» زندگی بخشیدند و نقش‌آفرینی‌هایی را تحویل‌مان دادند که نه فقط در زمان پخش فیلم و حتی نه فقط حالا، که احتمالا تا ابد، کمتر دیده‌شده، تازه و ستودنی جلوه خواهند کرد.

Inside Man

یک فیلم سرقتی به کارگردانی اسپایک لی که نقش‌آفرین‌های اصلی‌اش نیز جودی فاستر، کریستوفر پلامر، ویلم دفو، دنزل واشنگتن و کلایو اوون هستند، اصولا به سختی نیاز به معرفی به هدف دعوت دیگران به دیدنش را پیدا می‌کند. مخصوصا با در نظر گرفتن پیرنگ داستانی‌اش که به شکلی کلاسیک، یک کارآگاه کاربلد را به جان یک سارق حیله‌گر بانک که به طرز خطرناکی آدم‌های زیادی را گروگان گرفته است، می‌اندازند و بعد هم با وارد کردن زنی به اسم مَدالین به قصه، همه‌ی مسائل آزاردهنده برای پروتاگونیست‌ها را به مرحله‌ی عجیب‌تری از ترسناکی و پیچیدگی می‌برد. پیچش‌های داستانی غیر قابل حدس و هیجان‌انگیز و شخصیت‌های فرعی پرداخت‌شده‌ای که تا چندوقت پس از دیدن اثر در ذهن‌تان می‌مانند هم که خودشان به تنهایی، بخشی از اصلی‌ترین نقاط قوت Inside Man را شکل می‌دهند.

پرفروش‌ترین فیلم کارگردانی که امسال هم با BlacKkKlansman به خوبی در فصل جوایز حضور پیدا کرده است، بیشتر از هر چیز دیگری از این نظر عالی ظاهر می‌شود که همه‌ی کاراکترها و بازیگران شناخته‌شده‌ای که اجرای نقش آن‌ها را برعهده دارند، واقعا نقش پررنگ و جایگزین‌ناپذیری را در آن ایفا کرده‌اند. از صاحب بانک، تا گروگان‌ها و کارآگاه و نیروهای کمکی‌اش و صد البته نقش منفی داستان با بازی کلایو اوون، تک به تک بخشی از بار قصه‌گویی Inside Man را به دوش کشیده‌اند و حتی گاها به مخاطب احساس خوبی از بابت دیدن یک قصه از زاویه‌ی دید آدم‌های مختلف دخیل در آن را می‌بخشند. نتیجه هم چیزی نیست جز آن که Inside Man حداقل لیاقت امتحان شدن توسط تمام طرفداران تریلرهای جنایی رازآلود را داشته باشد.

Sunshine Cleaning

این یکی، همان فیلم لیست هفتاد و ششمین مقاله از سری مقالات «آخر هفته چه فیلمی ببینیم؟» میدونی است، که بیشتر از صحبت درباره‌ی ارزش‌های سینمایی آن، باید گفت که چرا می‌تواند برای‌تان شیرین، آرامش‌بخش و باارزش باشد. اصل قصه‌ی Sunshine Cleaning، چیزی نیست جز داستان زنی که عملا دنیایش را پسربچه‌ی کوچکش، خواهر بی‌مسئولیت و خراب‌کارش و پدر پیر و نه‌چندان موفقی که دارد، تشکیل می‌دهند. او هم که ایمی آدامز به شکلی عالی نقشش را اجرا می‌کند، در دل ناامیدی‌های زندگی خود، متوجه می‌شود که رفتن به سراغ صحنه‌های جرم و پاک و تمیز کردن آن‌ها، می‌تواند آورنده‌ی مبالغ نسبتا بالایی برای او و خانواده‌اش باشد و به همین سبب، هرچه سریع‌تر همراه با خواهرش (با بازی امیلی بلانت)، خدمات بهداشتی Sunshine Cleaning را می‌سازد. زندگی تلخ وی اما شاید در نگاه خیلی‌ها اصلا فضایی برای موقعیت‌های کمدی ارائه نکند و به قدری سیاه و تاریک و رو به زوال باشد که صرفا بتواند در لحظاتی کوتاه، لبخندهای کم‌اهمیتی را تحویل‌تان دهد. ولی ماهیت اصلی فیلم در آن نقاطی نمایان می‌شود که طنزش را در اوج مسخرگی و به شکل ایده‌ال، می‌آفریند. مثل یک سکانس که در آن ایمی آدامز را درون خانه‌ای بزرگ و صد البته در کنار دوستان قدیمی‌اش که تمامی‌شان حالا زندگی موفق و ظاهرا شادی را تجربه می‌کنند می‌بینیم و از دیدن فرم تهوع‌آور سرگرمی‌های‌شان، آن‌قدر عمیق می‌خندیم که در لحظه حتی جرئت لبخند زدن هم نداریم. همین که فیلم در موقع پخش این سکانس کاری می‌کند که دیگر محل‌های کار شخصیت‌های اصلی قصه را با همه‌ی خون‌آلود بودن و کثیفی‌شان مطلقا زشت و‌ آزاردهنده نبینیم، مثال بارزی از همه‌ی چیزهای ارزشمندی است که درون ثانیه‌های Sunshine Cleaning می‌یابید.

پارادایس

«پارادایس» محصول سال ۱۳۹۴ به نویسندگی مهدی‌علی میرزایی و به کارگردانی و تهیه‌کنندگی علی عطشانی، از سوم بهمن‌ماه سال جاری و پس از چند سال توقیف، اکرانش را در سینماهای داخلی آغاز می‌کند. فیلم که جواد عزتی، مهران رجبی، کاترین فلوس، سامان صفاری، محمدعلی نجفیان، بیتا عطشانی، ماتیاس متس، کلاتسیدا روبرت و الیویا بورکارت را در گروه بازیگرانش می‌بیند و فیلم‌برداری‌اش توسط مرتضی غفوری و در کشورهای ایران، اسپانیا و آلمان انجام شده است، تجربه‌ی حضور در جشنواره‌های سینمایی بین‌المللی گوناگونی را دارد. تجربه‌هایی که برخی‌شان نیز منجر به جایزه بردن «پارادایس» در این رویدادها شده‌اند. داستان فیلم، به دو طلبه‌ای می‌پردازد که می‌خواهند برای شرکت در سمیناری دانشگاهی پیرامون ادیان، به آلمان بروند و رئیس محل تحصیل‌شان را که در ابتدا می‌خواهد از سفر آن‌ها جلوگیری کند نیز، با خود به آن‌جا می‌برند. افزون بر تمامی عوامل ساخت نام‌برده، پوریا حیدری و شاهین یارمحمدی هم به ترتیب آهنگ‌سازی و تدوین «پارادایس» را به سرانجام رسانده‌اند.


افزودن دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

HTML محدود

  • You can align images (data-align="center"), but also videos, blockquotes, and so on.
  • You can caption images (data-caption="Text"), but also videos, blockquotes, and so on.
1 + 11 =
Solve this simple math problem and enter the result. E.g. for 1+3, enter 4.