دو فیلم غمانگیز با هنرنمایی کیرا نایتلی، ساختهی کمتر دیدهشدهی پیتر جکسون و یک اثر از دههی ۹۰ میلادی با نقشآفرینیهای برد پیت و سِر آنتونی هاپکینز.
انیمیشن Inside Out پیکسار به نویسندگی و کارگردانی پیت داکتر به میلیونها نفر ارزش غم و غیر قابل حذف بودن آن از زندگی انسان را یادآوری کرد. تاکید پوچ و بیمعنی روی شادی مطلق و مداوم از جایی به بعد ابدا جواب نمیدهد. انسان با کنار گذاشتن ظاهری همهی ناراحتیها عملا یک ماسک را روی صورت خود میچسباند تا دردها را نه فراموش که انکار کند. اما غم تاثیر خود را میگذارد و گاهی باید در آغوش کشیده شود. وگرنه میتواند آرامآرام تمام وجود شخص را ببلعد.
مخاطبهای فراوانی هستند که گاهی برای چند دقیقه اشک ریختن به سینما پناه میبرند. زیرا دردهای تأثیرگذار حاضر در داستانگوییها برآمده از غمهای واقعی جریانیافته در دنیا هستند و گاهی چند قطره اشک، خیلیها را سبک کرده است. هر چهار اثر سینمایی حاضر در شمارهی ۲۱۳ سری مقالات آخر هفته چه فیلمی ببینیم؟ میدونی توانایی به گریه انداختن برخی از بینندگان را دارند. البته که غم همیشه به شکل مستقیم از راه نمیرسد و بارها هممعنی از دست دادن مواردی است که انسان مدتی قبل بهدست آورد. پس تعجبی ندارد که سه فیلم از فهرست این هفته را باید رمانتیک هم به شمار آورد.
Legends of the Fall (1994)
مرگهای زیادی در فیلم Legends of the Fall مقابل چشمهای مخاطب رخ میدهند. اما بسیاری از لحظات ناراحتکننده براساس واکنش احساسی یک شخصیت به کار انجامشده توسط شخصیتی دیگر شکل میگیرند. دردهای فیلم Legends of the Fall بدون سروصدا نمایان میشوند. اصل قصه هم راجع به چند شکستخورده است؛ داستان علاقهها و تنفرهای شعلهورشده بین سه برادر، یک پدر و یک دختر.
نقشآفرینی آنتونی هاپکینز و برد پیت در فیلم Legends of the Fall بهتنهایی بسیاری از تماشاگرها را راضی به تماشای آن میکند. اما اگر فیلم The Last Samurai با بازی تام کروز را دوست دارید هم به احتمال زیاد میخواهید حداقل یک بار سراغ فیلم Legends of the Fall بروید. زیرا خالق اصلی هر دو آنها شخصی نیست جز ادوارد زوئیک. وی نویسنده، تهیهکننده و کارگردانی است که در بهترین دقایق سینمای او میتوان به زیبایی و تلخ شاهد نمایش از دست رفتهها بود؛ ادوار گذشته، سبکهای زندگی لگدشده، عشقهای بیسرانجام و آدمهای فراموششده.
Pride and Prejudice (2005)
اقتباسهای ارزشمند کاری میکنند که مخاطب داستانهای آشنا را عامدانه برای مدتی از یاد ببرد تا فقط محو تماشای نسخهی سینمایی آفریدهشده توسط گروهی از افراد خلاق و کاربلد باشد. وقتی گرتا گرویگ فیلم Little Women سال ۲۰۱۹ میلادی را تقدیم تماشاگرها کرد، هم فروش حدودا ۲۱۶ میلیون دلاری و هم نمرات بالا درکنار نامزدیها و جوایز فراوان نشان دادند که اکثر افراد به خاطر آشنا بودن قصهی اصلی به اثر سینمایی حمله نمیکنند. فیلم غرور و تعصب، محصول سال ۲۰۰۵ میلادی به نویسندگی دبورا موگاک و کارگردانی جو رایت همچنین شرایطی دارد. این اقتباس از روی رمان جین آستن توانست به فروشی چهار برابر بودجهی تولیدی خود دست پیدا کند.
قدرت فیلم Pride and Prejudice در ارائهی درست سکانسهای غمانگیز به مخاطب را باید گرهخورده به تواناییهای اعضای تیم بازیگری از جمله متیو مکفادین دانست که طیف گستردهای از احساسات انسانی را به تصویر کشیدهاند. آنها شادی و لبخند را به موقع، شک را نگرانکننده و درد را باورپذیر نشان مخاطب میدهند. اصلا دیدن خوشیهای این آدمها و با خاک یکسان شدن آن خوشیها است که تکاندهندهترین ثانیههای فیلم Pride and Prejudice را میآفریند.
در عین حال اثر مورد بحث را میتوان تلنگری به سبکهای زندگی امروزی، تعصبها، خشمها و برخی از دیوانگیهای تمامنشدهی انسانها دانست. زیرا در عین نمایش برخی از زیباییهای گذشته، فیلم غرور و تعصب ترسی از به تصویر کشیدن سیاهیهای یک سبک زندگی سنتی نیز ندارد. هرچند قطعا همین واقعیت عدهای را تبدیل به مخالفهای فیلم Pride and Prejudice میکند.
The Lovely Bones (2009)
پیتر جکسون را با سهگانهی ارباب حلقهها میشناسیم؛ آثاری قرارگرفته در قلهی سینمای فانتزی که همچنان الهامبخش، میخکوبکننده، پراحساس و قدرتمند ماندهاند. اما این فیلمساز متولدشده در نیوزیلند به سهگانهی ماندگار خود محدود نمیشود و در بخشهای دیگر هنر هفتم هم فعالیتهای قابلتوجه داشته است؛ از جمله فیلم They Shall Not Grow Old و سریال The Beatles: Get Back که توانایی مستندسازی او با تکنیکهای ویژه را به رخ میکشند.
این وسط یکی از آثار کمتر شناختهشدهی جکسون را باید فیلم The Lovely Bones دانست که قصهای بزرگسالانه و تلخ را روایت میکند. سیرشا رونان که امروز یک بازیگر معروف به شمار میآید، بهعنوان یک نوجوان مشغول نقشآفرینی در فیلم استخوانهای دوستداشتنی جکسون شد؛ تا قصهای راجع به یک فرد پلید را ببینیم و برخی از دردهای واقعی تحمیلشده بر برخی از انسانهای دنیا را به یاد بیاوریم. چگونه یک خانواده میتواند با چنین فاجعهای کنار بیاید؟ چهطور یک نفر میتواند انقدر عوضی و کثیف باشد؟
Never Let Me Go (2010)
کری هانا مولیگان و کیرا نایتلی که هر دو نامزدی اسکار را در کارنامه دارند، طی برخی از بهترین سکانسهای فیلم Never Let Me Go خوش میدرخشند. اندرو گارفیلد، بازیگر نقش مرد عنکبوتی هم اینجا یکی از اعضای تیم نقشآفرینی است. اما احتمالا نامی که بیشتر از همه توجه برخی از مخاطبهای امروز را به فیلم Never Let Me Go جلب میکند، الکس گارلند است. ما او را با فیلم Dredd، فیلم Ex Machina، فیلم Annihilation و سریال Devs میشناسیم. اگر حداقل دو اثر از بین ۴ محصول نامبرده را تماشا کرده باشید، میدانید که چرا باید به یک علمی-تخیلی عاشقانه از سال ۲۰۱۰ میلادی با نویسندگی او فرصت بدهید.
عشقهایی که در تقابل با یکدیگر قرار میگیرند، آلبوم موسیقی متن که مخاطب را میسوزاند، انسانهایی که شاید انسان نباشند و سرنوشتهایی که نمیتوانستند شاد و معرکه از آب دربیایند. فیلم Never Let Me Go راجع به شخصیتهایی است که گویا نمیتوانند از مسیر مشخصشده برای خود خارج شوند. اما علاقهی عمیق قلبی معمولا منطق را درک نمیکند. پس آدمها قدم به جادههای دلخواه خود میگذارند؛ یا حداقل در مسیر تلاش برای قدم گذاشتن به این جادهها تلف میشوند.