از اثری متمرکز روی ولفگانگ آمادئوس موتسارت و یک فیلم جنگی تلخ با بازی ویلم دفو تا اثری به کارگردانی تاد هینز و یک انیمیشن معرکهی استودیو پیکسار.
میدونی در شمارهی ۲۵۵ سری مقالات «آخر هفته چه فیلمی ببینیم؟» سراغ فیلمهایی میرود که به درستی تاثیر روحیهی شخصیتهای مختلف روی زندگی آنها را نشان میدهند. اول از همه اثری با محوریت یک موسیقیدان و آهنگساز بزرگ را داریم که در آن جلوهای پرشور از موتسارت به نمایش گذاشته شده است. سپس به فیلم Platoon میرسیم که در آن یک کارگردان کاربلد با تکیه به خاطرات واقعی، سیاهی و پلیدی جنگ را به تصویر میکشد.
یک قدم مانده به پایان، سراغ فیلم Far from Heaven میرویم؛ اثری که از دریچهی داستانگویی درام و با پرداختن به روابط احساسی، فرصت لازم برای نشان دادن مشکلات اجتماعی و چالشهای زندگی برخی از انسانها در جامعهی مدرن را بهدست آورد. در آخر نوبت به انیمیشن راتاتویی میرسد که بسیاری از مخاطبهای ایرانی، آن را با نام موش سرآشپز میشناسند. این ساختهی استودیو Pixar، کلاس درس قصهگویی نمادین و شخصیتپردازی پرجزئیات است.
Amadeus (1984)
بسیاری از هنرمندهای ماندگار که نام آنها در تاریخ ثبت شد، اهل سرکشی بودند. آنها اصول و قوانین خلق اثر هنری را یاد گرفتند و سپس این قوانین را به چالش کشیدند. پای خود را از مرزهای مشخصشده فراتر گذاشتند تا افقهای تازهای را ببینند. به همین خاطر هر زمان که سینما بتواند به زیبایی زندگی جسورانهی آنها را نشان بدهد، احتمالا مخاطب با یک فیلم قابلتوجه روبهرو خواهد شد.
ولفگانگ آمادئوس موتسارت افسانهای که تقریبا امکان ندارد حداقل یکی از موسیقیهای خلقشده توسط او را تا امروز نشنیده باشید، در فیلم Amadeus به زیبایی به تصویر کشیده میشود؛ بهعنوان یک آهنگساز پرشور که میخواست کارهای تازهای انجام دهد. اما این اثر جرئت نمایش دادن لحظات غیر ایدهآل زندگی او را نیز دارد.
هوشمندی فیلم آمادئوس در این است که عملا قصه را از دید آنتونیو سالیری روایت میکند؛ شخصی که بهشدت به موتسارت حسودی میکرد. میلوش فورمن فقید که خیلیها به فیلم One Flew Over the Cuckoo's Nest از او عشق میورزند، در Amadeus موفق به ارائهی یک روایت سینمایی تأثیرگذار دربارهی یک موسیقیدان تأثیرگذار شد.
Platoon (1986)
الیور استون با کارگردانی فیلم Platoon که چهار جایزهی اسکار را کسب کرد، تصویری بزرگسالانه و قابل اعتنا از جنگ ویتنام را به مخاطبها داد. چون نهتنها قدرت کارگردانی او برای نمایش درست و دقیق چنین رویدادی کافی بود، بلکه استون از تجربهی شخصی حضور در این جنگ برای نگارش فیلمنامهی Platoon استفاده کرد. اصرار وی به قرارگیری بازیگرها در شرایط مشابه با زندگی سربازها در جنگ هم باعث شد که چند هفته قبل از فیلمبرداری، تیم سازندهی فیلم جوخه آمادهی نمایش تلخی بیپایان جنگ شود.
Platoon بیشتر از آن که بیانیه صادر کند یا به فکر نظردهی مستقیم دربارهی اتفاقات افتاده در جنگ ویتنام باشد، به نمایش شخصیتهایی پرداخت که پرشده از عیبهای انکارناپذیر هستند. فیلمساز تصمیم گرفت که انسانها را به تصویر بکشد؛ انسانهایی که پس از قرار گرفتن در شرایطی اینچنین نامطلوب، مرتکب اشتباهات زیادی شدند.
قدرت فیلم او در این است که نه جنگ را ستایش میکند و نه فقط کورکورانه بهدنبال حمله به همهی افراد شرکتکننده در آن است. اینجا بسیاری از اشتباهات افراد به تصویر کشیده میشوند و خبری از اکثر قهرمانسازیهای مرسوم نیست. ولی استون حتی موقع نمایش دادن بدترین کارها، با دقت و توجه به جزئیات نشان میدهد که چرا فلان شخصیت به سراغ انجام آن کار ناپسند رفت. به همین خاطر تماشاگرهای مختلف میتوانند به اتفاقات گوناگون رخداده در این قصه فکر کنند؛ بدون اینکه مجبور به پذیرش یک تفکر تحمیلشده باشند.
Far from Heaven (2002)
تاد هینز که شاید فیلم Dark Waters از او را تماشا کرده باشید، در فیلم Far from Heaven با یک تیم پرستاره از بازیگرها موفق به نمایش کاراکترهایی شد که ارتباط آنها با یکدیگر بهشدت پیچیده بود. او با اینکه قصه را شخصیتمحور جلو میبرد و به درونریزیهای کاراکترها اهمیت میداد، در حقیقت طی دقایق فیلم نه دربارهی چند نفر که راجع به جوامع مدرن انسانی صحبت میکند. چون بسیاری از مشکلات اجتماعی را بدون شعارزدگی، مورد توجه قرار داده است.
شخصیتهای کلیدی فیلم Far from Heaven افرادی هستند که زندگی آنها از بیرون کموبیش قابل قبول به نظر میرسد؛ اشخاصی که در جامعهی مدرن به خوبی در گروههای پذیرفتهشده قرار میگیرند و ظاهرا همان زندگی معمولی و مناسبی که باید را دارند. ولی در پس ظاهرسازیها، دیگر خبری از آن مجسمههای بینقصی نیست که جامعه میخواهد. چون این آدمها هم نقصها، نقاط ضعف و لحظات کاملا خصوصی زندگی خود را دارند. Far from Heaven دربارهی همین حقیقت است؛ دربارهی دروغین بودن بسیاری از زندگیهایی که جامعه میگوید ایدهآل هستند.
Ratatouille (2007)
پیکسار هر وقت که در اوج قرار داشت، برای همه قصه میگفت؛ به طوری که هر مخاطب میتوانست لذت خاص خود را از تماشای آثار استودیو Pixar ببرد. سن، دانش سینمایی، دغدغهها، باورها و انواعواقسام ویژگیهایی که یک شخص را تعریف میکنند، انگار فقط میتوانستند روی نوع بهره بردن او از فیلمهای برتر پیکسار تاثیر داشته باشند؛ نه روی اصل لذت بردن او از این انیمیشنها.
انیمیشن Ratatouille در مقام یکی از برترین آثار پیکسار تا امروز، رویای یک موش برای تبدیل شدن به یک سرآشپز معرکه را نشان میداد. او شخصیتی است که دنیا نمیخواهد وی را تبدیل به یک سرآشپز کند. کثیف بودن مطلق موشها در نگاه اکثر مردم، بیعلاقگی موشهای دیگر به نوع غذا خوردن سطح بالای او و انواع چالشهایی که مقابل موش سرآشپز قرار میگیرند، جلوههایی از مقاومت جامعه دربرابر افراد جاهطلب هستند؛ آنهایی که رویا میبینند و برای واقعی کردن رویاهای خود میجنگند.
قدرت Ratatouille از آنجایی سرچشمه میگیرد که نشان میدهد تلاش رمی برای رسیدن به آرزوی خود میتواند چهقدر روی زندگی افراد مختلف تاثیر بگذارد. شاید تهیه راتاتویی توسط یک موش، هم او را به آرزوی خود برساند و هم بخشی از دنیا را برای همیشه تغییر دهد. البته که برد برد بهعنوان یک فیلمساز کاربلد توانست در فیلم Ratatouille پیکسار، زیبایی و ارزش تغذیهی مناسب و جذاب در زندگی انسان را هم به یاد خیلیها بیاورد. استودیو Pixar بارها آثاری را ساخت که حداقل یکی از دغدغههای آنها، سپاسگزار بودن فرد برای سادهترین لذتهای حاضر در زندگی است.