از یک فیلم انگلیسی سال ۱۹۴۶ میلادی تا یک فیلم ژاپنی برندهی اسکار. هیچکدام از فیلمهای شماره ۲۰۷ سری مقالات آخر هفته چه فیلمی ببینیم؟ میدونی به هالیوود تعلق ندارند.
دو فیلم ژاپنی، یک فیلم از سینمای کانادا و یک فیلم از سینمای بریتانیا. هیچکدام از آثار انتخابشده برای این مقالهی معرفی فیلم سینمایی را نمیتوان عامهپسند دانست. همهی آنها نهتنها در نوع خود مخاطب و مخصوصا تماشاگر امروز را به چالش میکشند، بلکه ترکیبی کموبیش منحصربهفرد از ژانرهای مختلف را ارائه میکنند. بااینحال نخستین و آخرین فیلم حاضر در این آخر هفته چه فیلمی ببینیم؟ میدونی توانایی بهتر ساختن حال بینندهی خود را دارند؛ درحالیکه فیلمهای دوم و سوم بهشدت بزرگسالانه، تلخ و جدی کار خود را انجام میدهند.
A Matter of Life and Death (1946)
ساختهی سینمایی فانتزی و درامدی (کمدی-درام) مایکل پاول و امریک پرسبرگر که با نام Stairway to Heaven هم شناخته میشود، اثری ماندگار از سینمای بریتانیا است. تازه از آنجایی که مدتی قبل شاهد ارائهی نسخهای باکیفیتتر از آن بودیم، خوشبختانه حالا میتوانیم اوج هنر تصویرسازی محصول سینمایی مورد بحث را ببینیم. فیلم A Matter of Life and Death در بخش به بخش تصویرسازیهای خود و مخصوصا ترکیب رنگ آنها پرجزئیات ظاهر میشود و قصهای چندلایه را روایت میکند.
مخاطب میتواند موقع تماشای اثر فقط لبخند بزند و لذت ببرد. در همین حین تمام لحظات کلیدی فیلم بهنوعی روی استعارههایی آشنا اما ارزشمند بنا شدهاند. نقشآفرینیهای دلنشین و فیلمنامه هم که درکنار یکدیگر سبب میشوند نتوانیم به دو شخصیت اصلی اهمیت ندهیم. منتقدهای مجله Sight & Sound در سال ۲۰۱۲ این اثر را یکی از ۱۰۰ فیلم سینمایی برتر تاریخ خطاب کردند.
وقتی یک خلبان سقوط میکند و مشغول آخرین تلاشها برای از بین نرفتن شده است، تماسی برقرار میشود و عشقی شعلهور. اما از آنجایی که پیتر باید میمرد و به طرز عجیبی زنده ماند، حالا گویا چارهای جز رفتن به بهشت ندارد. این خلاصهی داستان فیلمی است که طی دوران جنگ جهانی دوم جریان دارد؛ فیلمی که گاهی سیاهوسفید و گاهی رنگآمیزیشده است.
Hausu (1977)
با اختلاف عجیبترین ساختهی سینمایی حاضر در این فهرست و شاید یکی از دیوانهوارترین آثار معرفیشده در ۲۰۷ شماره سری مقالات آخر هفته چه فیلمی ببینیم؟ رسانه میدونی. سینمای ژاپن وقتی دست روی ترس بگذارد، پتانسیل به ارمغان آوردن نتایجی بینهایت جنونآمیز را دارد. در نتیجه چنین محصولاتی واقعا مناسب هر مخاطبی نیستند و مثلا به درد تماشاگری میخورند که اهل به چالش کشیدن خود با تجربههای منحصربهفرد است. اگر میخواهید فیلمی را ببینید که شاید نتوان هیچ منطقی در پس لحظات مختلف آن یافت، فیلم House را از دست ندهید.
روایت خاص فیلم که مدام بین لحنها و حتی مدلهای مختلف تصاویر سوییچ میکند، بهمعنی واقعی کلمه میتواند روی اعصاب بیننده برود و او را هدفمندانه آزار بدهد. کارگردان شاید برای اینکه قدرت خون پاشیدن از دهان یک نقاشی به سمت بیرون بتواند بیشتر تماشاگر را دیوانه کند، بسیاری از لحظات قصه را کاملا آشنا و شبیه به آثار معمولی دیگر ساخت. راستی فیلم Hausu به مانند بسیاری از آثار سینمایی دیگر بهلطف کرایتریون (Criterion) مورد توجه قرار گرفت؛ سالها پس از آن که احتمالا از ذهن همه بیرون رفته بود. قصه راجع به چند دختر است که قدم به خانهای خاص میگذارند و نفر به نفر توسط آن از پا درمیآیند. اجازه ندهید این خلاصهی داستان رسمی شما را فریب بدهد.
Videodrome (1983)
اگر بتوان نخستین فیلم حاضر در این مقاله را به شکلی جالب و دلچسب دارای شجاعت بصری دانست و تصویرسازیهای فیلم دوم را مریض و آمیخته به جنون خطاب کرد، بدون شک فیلم کانادایی Videodrome جایی میان آنها برای خود پیدا میکند. برای درک بهتر این توصیف هم فقط کافی است که دیوید کراننبرگ را بشناسید و در جریان باشید که او نویسنده و کارگردان فیلم Videodrome است؛ یک علمی-تخیلی ترسناک و پرتعلیق که دیدن آن کمتر از ۹۰ دقیقه زمان میبرد.
آیا برقراری ارتباط داستانی با فیلم Videodrome آسان به نظر میرسد؟ اصلا و ابدا. اما حداقل میتوانید مطمئن باشید که وقتی موقع دیدن اثر به انزجار رسیدهاید، دقیقا همان احساسی را لمس میکنید که فیلمساز میخواست به وجود شما بیاورد. آنچه که کراننبرگ نشان میدهد، برای مخاطب امروز حتی ترسناکتر از مخاطب دههی ۸۰ میلادی است. چون ما اکنون بیشتر از مردم حدودا ۴۰ سال قبل غرقشده داخل محتواهای تلویزیونی و سینمایی گوناگونی هستیم که بهراحتی میتوانند هر کاری را که میخواهند، بدون توضیح انجام بدهند؛ تا هر مزخرفی را در ذهن هر بینندهای بگذارند.
فیلم Videodrome به ترس پناه نمیبرد که لحظات خالی خود یا بخشهای غیر قابل توضیح داستان را پر کند. برای کراننبرگ احتمالا اینجا مسئلهی سرگرمکنندگی وحشت مطرح نیست. از قضا تصاویر این فیلم ترسناک بیشتر تهوعآور و آزاردهنده هستند تا اینکه بهصورت مستقیم تماشاگر را میخکوب کنند. وحشت اصلی در دل پیامی است که منتقل شد. کراننبرگ نمیگوید که تلویزیون مقابل شما میتواند دروازهی ورود یک هیولا به زندگی باشد. بلکه توضیح میدهد همین نمایشگر عادی قرارگرفته مقابل چشم من روی کاغذ میتواند پلیدترین موجودی شود که مثل کثافتی لزج بارها با دلایل مشخص به سمت تفکر انسان هجوم میآورد.
Okuribito (2008)
فیلم ژاپنی Departures دربارهی نوازندهای است که شغل خود را از دست میدهد و از شلوغی شهر دور میشود؛ انقدر دور که پس از گیر افتادن درون زندگی، بالاخره برای مدتی هم فرصت به یاد آوردن مرگ را بهدست میآورد. چهقدر زندگی میتواند باعث فراموش کردن این پایانبندی مهم شود! چهقدر انکار آن راحت شده است. چهقدر ترس از آن کاری کرد که ارزش بیپایان برخورداری از یک پایان را از یاد ببریم. بهترین آهنگها نیز همیشه تمام میشوند و نت پایانی اهمیت و ارزش فراوانی دارد. ما آنها را مجددا گوش میدهیم. چون در آخر انقدر خوب به اتمام رسیدند که با اطیمنان بخواهیم دوباره از ابتدا تا انتهای این موسیقیها را بشنویم.
فیلم Okuribito قدم به قدم به یاد شخصیت خود میآورد که چرا اگر میخواهد نغمهای از او در این جهان بماند، باید با در نظر داشتن پایان کار زندگی کند؛ با پذیرش آن و با احترام قائل شدن برای آن. آهنگ باید بداند که کجا بالا برود و کجا پایین بیاید. پس شاید اشخاصی که بدون درنظرگرفتن نقطهی پایان فقط در زندگی میدوند، در آخر شبیه یک موسیقی بریدهشده از وسط باشند؛ آهنگی که وقتی به پایان میرسد، با خود حدس میزنید که نسخهی ناقص را دارید. به همین دلیل دایگو به این فرصت نیاز داشت تا موسیقی واقعی را به یاد بیاورد. این اثر برندهی جایزهی بهترین فیلم خارجی در مراسم آکادمی علوم و هنرهای سینما (اسکار) شده است.\