آخر هفته چه فیلمی ببینیم: از Ocean's Eleven تا Blue Jasmine

آخر هفته چه فیلمی ببینیم: از Ocean's Eleven تا Blue Jasmine

از کمدی‌درام خلق‌شده توسط یکی از دوست‌داشتنی‌ترین کارگردان‌های دنیا تا اثری حماسی و دیدنی و دو فیلم جنایی از استیون سودربرگ، آثاری هستند که در چهل و سومین مقاله‌ی معرفی فیلم میدونی، به آن‌ها پرداخته می‌شود.

تازه‌ترین قسمت از سری مقالات «آخر هفته چه فیلمی ببینیم؟» میدونی، همان‌قدر که به فکر دوست‌داران درام‌های جنایی و هیجانی بوده، علاقه‌مندان به قصه‌گویی‌های حماسی و بزرگ را نیز در نظر گرفته است. به همین سبب، با رفتن به سراغ فیلم‌هایی از سه کارگردان مختلف، که هر کدام به طرزی واضح جهان را تماما متفاوت از یکدیگر نگاه می‌کنند، در این مقاله‌ی معرفی فیلم، فرصت پرداختن به قصه‌گویی‌های سینمایی ارزشمندی را پیدا کرده‌ایم که یکی بیشتر از دیگری، دوست‌داشتنی هستند. ابتدا، نوبتِ درامی پرشده از کمدی‌های تاریک و قابل لمس است که وودی آلن با استفاده‌ی صحیح از توانایی‌های یکی از بزرگ‌ترین بازیگران زن هالیوود، موفق به پرداخت صحیح غالب بخش‌هایش می‌شود و سپس زمان صحبت کردن درباره‌ی یکی از شناخته‌شده‌ترین درام‌های اکشنِ تاریخی با کارگردانی و اجرای یکی از محبوب‌ترین کارگردان/بازیگرهای دنیا می‌رسد. در آخرِ کار اما همان‌طور که در جمله‌ی آغازین متن گفتم، دو فیلم برای طرفداران تریلرهای جنایی کنار گذاشته‌ایم و آن‌جا، اکثر حرف‌های‌مان به قدرت کارگردانی و داستان‌سرایی استیون سودربرگ، اختصاص دارند. پس بگذارید کارمان را با قصه‌ای درباره‌ی یک انسان که از همه‌چیز به هیچ‌چیز می‌رسد و روی تازه‌ای از جهان را تماشا می‌کند آغاز کنیم. قصه‌ای که کیت بلانشت در سرتاسر ثانیه‌های آن، می‌درخشد و می‌درخشد و می‌درخشد.

Blue Jasmine

وودی آلن، اصولا همان اندازه که در رسیدن به یک فرم روایی ثابت و ارائه‌ی دوباره و دوباره‌ی آن در حالات و قالب‌هایی غیرقابل شناسایی برای مخاطب زبردست به نظر می‌رسد، انصافا در آفرینش مجدد اصول روایت سینمایی‌اش و ایجاد کردن تغییراتی به ظاهر جزئی اما شدیدا تاثیرگذار در داستان‌گویی خود نیز، توانایی شگفت‌انگیزی دارد. به همین سبب، همیشه هنگام دنبال کردن دقایق فیلم‌های او، باید حواس‌تان را جمع کنید و ببینید چه‌قدر بی‌آلایش، با عناصر درام داستان بازی می‌کند و از آن‌ها، معنا، روایت و جذابیت بیرون می‌کشد. با این حال، آن‌گونه که خیلی از بازیگران حاضر در فیلم‌های وودی آلن گفته‌اند، قسمت محسوسی از آثار او، به اجراکنندگان کاراکترها آزادی عمل می‌دهند و از بداهه‌سرایی‌های این بازیگران بهره می‌برند. پس پربیراه نگفته‌ایم اگر بگوییم که هنگام صحبت درباره‌ی حجم بالایی از ساخته‌های دل‌نشین آلن، در حقیقت داریم راجع به محصولات سینمایی خاصی صحبت می‌کنیم که به معنای واقعی کلمه، در خلاقیت وام‌دار بازیگران‌شان هم هستند. این موضوع اما در برخی از فیلم‌ها او همانند Blue Jasmine، بیشتر از دیگر آثار پرداخته‌شده توسط وی به چشم می‌خورند. چرا که در این فیلم‌ها، تمرکز آلن چنان بر روی یکی از شخصیت‌ها قرار می‌گیرد که اگر بازیگر از پس اجرای مطلقا بی‌نقص آن برنیاید، احتمالا نمی‌توان انتظار اثر سینمایی ایده‌آلی را داشت یا موقع تماشا کردنش فیلمی را دید که در یاد و خاطرمان باقی می‌ماند.

Blue Jasmine، روایت‌کننده‌ی داستان به ظاهر ساده‌ای است. داستانی درباره‌ی زنی که دنیایش در ثروت و همه‌ی چیزهای جهان را داشتن خلاصه شده است و به شکلی ناگهانی، خودش را در حالتی که هیچ چیزی برایش باقی نمانده پیدا می‌کند. جاسمین، شوهرش را از دست می‌دهد، اموالش توسط دولت مصادره می‌شوند و دست از پا درازتر به خانه‌ی ساده‌ی خواهرش می‌رود تا به زندگی جدید، شاید کم‌هیجان و صد البته کم‌خرجش عادت کند. البته که او عادت‌هایش را حفظ کرده است و هنوز از تمام در و دیوار و اعضای خانه ایراد می‌گیرد، ولی راهی که این شخصیت قابل لمس و خاکستری برای دیدن دوباره‌ی دنیای واقعی به دور از آن‌چیزهایی که به خاطر ارزش مالی‌شان آن‌ها را ستایش می‌کرد باید طی کند، آن‌قدر مسیر عمیق، درونی و شگفت‌انگیزی است که هیچ‌کدام از مخاطبانِ درام‌های تاثیرگذار سینمایی، نباید از خیر دنبال کردنش بگذرند. این وسط اما با این که قاب‌بندی‌ها، موسیقی‌ها و کارگردانی‌ها به مانند اکثر ساخته‌های وودی آلن جذاب به نظر می‌رسند و همه‌ی بازیگران از جمله سالی هاوکینز با موفقیت نقش‌های‌شان را اجرا می‌کنند، ستاره‌ی اصلی و یکی از عناصر محوری فیلم که دقیقا به مانند مواردی همچون فیلم‌نامه و تدوین روی جلوه‌ی نهایی آن اثر گذاشته، کیت بلانشتی است که به خاطر بازی در این ساخته‌ی محترم و تحسین‌شده، جایزه‌ی اسکار را در اوج لیاقت و شایستگی، به دست آورد.

Braveheart

«شجاع دل»، به عنوان یکی از بهترین فیلم‌های مل گیبسون، به روایت داستانی درباره‌ی آزادی و تلاش یک انسان برای مقاومت در برابر زورگویان می‌پردازد. داستانی شاید کلیشه‌شده و تکراری، که در نگاه آغازین می خواهد یک بار دیگر همان ماجرای مبارزه‌ی مردمان بی‌گناه در برابر حاکمان ستم‌گر را به رخ تماشاگر سینمایی‌اش بکشد و به دور از هیچ عملکرد ارزشمند و خاصی، صرفا این‌گونه وی را برای زمانی نه‌چندان بلند، سرگرم کند. ولی حقیقت آن است که Braveheart، در عین این که استادانه محترم‌ترین کلیشه‌های زیرژانر داستانیِ خود را نشان‌مان می‌دهد، در عین این که هیچ مشکلی با ارائه‌ی فوق‌العاده‌ی عناصر مجذوب‌کننده‌ی مخاطب عام ندارد و در عین این که حتی کم‌انتظارترین بینندگانش را نیز سرگرم می‌کند، بدون شک باید به عنوان روایتی محترم و ارزشمند شناخته شود که هم حرف‌های عمیقی برای گفتن دارد و هم در پا گذاشتن به قلمروهایی خطرناک در چنین داستان‌گویی‌هایی، لایق ستایش به نظر می‌رسد. ویلیام والاس، قهرمان اصلی فیلم‌نامه که خود مل گیبسون در کنار کارگردانی اثر اجرای نقش آن را هم برعهده گرفته است، نه یک شخصیت کلیشه‌ای دیگر بلکه تصویری از تمام رهبرانی است که شاید روزگاری مردان و زنانی ساده که تنها دل‌شان حفظ آرامش خانواده‌شان را می‌خواسته بوده باشند، ولی دنیا از آن‌ها یک قهرمان می‌سازد. در این میان، بازی عالی مل گیبسون در کنار نقش‌آفرین‌های دیگری که کاراکترهای‌شان را غالبا به کمال نشان‌تان می‌دهند، شخصیت‌هایی که تک‌تک‌شان خاکستری، پردازش‌شده و در هدف رساندن پیام‌های فیلم‌ساز به مخاطب زندگی می‌کنند و داستانی که چه در ذات و چه در روایت باید آن را تلخ و شیرین و خواستنی دانست، درون برخی از ثانیه‌های فیلم، کاری می‌کند که هوش از سرتان برود.

همه‌ی این‌ها تازه فارغ از داستان‌گویی غیرقابل حدس، روایت‌های تصویری معنادار و فراموش‌ناشدنی و دیالوگ‌هایی هستند که از شدت عمیق بودن و دوست‌داشتنی جلوه کردن‌شان، تماشاگر Braveheart احتمالا در آینده وقتی حتی در جمع‌هایی دوستانه صحبت به مفاهیمی چون آزادی و انسانیت و قهرمان بودن می‌رسد، ناخودآگاه به آن‌ها استناد خواهند کرد. راستی، اگر به هر دلیلی همه‌ی این‌ها را هم بگذاریم کنار، باز به خاطر اکشن‌های قرون‌وسطاییِ دقیق و فوق‌العاده‌ی فیلم که گذر زمان ابدا از کیفیت‌شان نکاسته است، حتی بیشتر از آن‌چه که در ابتدا انتظارش را دارید، آدم‌هایی پیدا می‌شوند که حداقل از تماشای یک‌باره‌ی «شجاع دل» هم که شده، نهایت لذت را ببرند.

Ocean's Eleven

«یازده یار اوشن»، اولین قسمت از سه‌گانه‌ی سرگرم‌کننده و جذاب «اوشن» به کارگردانی استیون سودربرگ است. فیلم‌سازی که اصولا همان‌قدر که می‌توان در کارنامه‌اش فیلم‌های مستقل یافت، آثار پرخرج استودیویی نیز دارد و همان‌قدر که در بین ساخته‌هایش شاهد فیلم‌هایی هنری هستیم، دست‌مان به محصولات سینمایی سرگرم‌کننده‌ای که تقریبا می‌توانند هر کسی را عاشق یک بار دیدن خودشان کنند نیز می‌رسد. چنین مقدمه‌ای، طبیعتا همان‌طور که انتظارش را دارید، می‌خواهد به این برسد که Ocean's Eleven، یکی از معروف‌ترین فیلم‌های سودربرگ، دقیقا در همین دسته‌ی دوم قرار می‌گیرد. چرا که در دنیای این اثر بی‌تعارف و جذاب که تا به امروز به اشکال مستقیم و غیرمستقیم، فیلم‌سازان گوناگون اقدام به اقتباس از روی بسیاری از سکانس‌های آن کرده‌اند، هم هنرنمایی‌هایی دیدنی از بازیگرانی بزرگ و شناخته‌شده مانند برد پیت، جورج کلونی، کیسی افلک، مت دیمون و جولیا رابرتز را پیدا می‌کنید و هم هنرمندی فیلم‌ساز در پردازش قابل قبول و راضی‌کننده‌ی چندین و چند کاراکتر، جلوی سر رفتن حوصله‌تان را می‌گیرد. این‌ها را به علاوه‌ی بخش‌هایی هیجان‌انگیز از داستان‌گویی فیلم که اوج انرژیِ قصه را به مخاطب انتقال می‌دهند کنید و حواس‌تان به مهارت سودربرگ در خلق فیلمی با ریتم منظم و رو به اوج باشد، تا هر چه سریع‌تر تماشای Ocean's Eleven، تبدیل به اولویت اصلی‌تان در این آخر هفته بشود.

داستان اثر، درباره‌ی دنی اوشن، خلافکاری است که با آن که کمتر از بیست و چهار ساعت از آزادی‌اش گذشته، برنامه‌ریزی برای بزرگ‌ترین، استادانه‌ترین و احتمالا عجیب‌ترین سرقت انجام‌شده از یک کازینو در لاس وگاس را آغاز می‌کند. البته با قوانینی مشخص و خاص که مطابق آن‌ها، خود او و اعضای گروهش حق آسیب زدن به شخصی را ندارند، نباید از انسانی که لیاقتش دزدیده شدن از وی نیست چیزی بگیرند و باید در عمل به گونه‌ای باشند، که انگار در دنیای آن‌ها، هیچ چیزی برای از دست دادن نمی‌توان پیدا کرد. اما ماجرای دزدی بزرگ اوشن، یقینا به همین سادگی‌ها پیش نمی‌رود و با احساسش نسبت به زنی که همیشه عاشقش بوده است و حالا در جایگاه خاصی قرار دارد و خیلی چیزهای دیگر، پیچ‌وتاب می‌خورد. نتیجه هم آن است که موقع دیدن فیلم، همیشه چند طرح داستانی متفاوت برای دنبال کردن داریم و حتی پیرنگ اصلی داستان، دائما از زوایایی متفاوت روایت می‌شود. قرار گرفتن چنین ویژگی‌های مثبتی در کنار جذابیت ستاره‌های اثر، از «یازده یار اوشن» فیلمی ساخته‌اند که در همان زمان اکرانش با علمکردی مثبت در باکس‌آفیس، به طرزی قابل درک، چهار برابر بودجه‌ی ساخت خود سودآوریِ مطلق کرد.

Traffic

اندکی قبل‌تر از آن که استیون سودربرگ با «یازده یار اوشن» یکی از سرگرم‌کننده‌ترین فیلم‌های جنایی قرن ۲۱ را بسازد، با «قاچاق»، اثر دیگری خلق کرده بود که چهار جایزه‌ی اسکار که یکی‌شان برای کارگردانی به خود او تعلق گرفت را به دست آورد. فیلمی دقیق که مشخصا بر پایه‌ی تحقیقات و اطلاعات بالای کسب‌شده توسط فیلم‌ساز آفریده شده بود و نقطه به نقطه‌ی قاچاق‌های کثیف مواد مخدر و شخصیت‌های مثبت و منفی این داستان جریان‌یافته در جهان مدرن را به زیر ذره‌بین می‌برد. Traffic، با روایت سه داستان موازی که هر کدام از منظر سبک بصری وام‌دار جلوه‌های خاصی از هنر سودربرگ بودند، آن‌قدر نگاه جامعی به یک مسئله انداخت که مخاطبانش پس از مشاهده‌ی آن، دنیای مواد مخدر را جور دیگری نگاه کردند. بهترین ویژگی فیلم اما چیزی جز این نیست که به هیچ عنوان، یک‌طرفه به قاضی نمی‌رود. اگر قهرمانِ یک داستان را نشان می‌دهد، از به تصویر کشیدن فردی محافظه‌کار و به ظاهر خوب که خودش به طرز مضحک و خنده‌آوری با همان ماجراهایی که مسئولیت جلوگیری از آن‌ها را برعهده‌اش گذاشته‌اند درگیر می‌شود و شخصیتی ظاهرا منفی که شاید لیاقت نجات پیدا کردن را داشته باشد هم ترسی ندارد. این روایت مستحکم، در کنار اجراهای به یاد ماندنی و جذب‌کننده‌ای که عمق زیادی را به شخصیت‌های عمیق قصه اضافه می‌کنند و سکانس‌پلان‌هایی که هر سینماشناسی را به وجد می‌آورند، «قاچاق» را بدل به فیلمی کرده‌اند که نه فقط دوست‌داران سینمای سودربرگ که همه‌ی طرفداران فیلم‌های جنایی و اشخاصی که به تجربه‌های درامِ خاص و واقع‌گرایانه در سینما علاقه دارند، نباید دیدن آن را حتی برای مدتی کوتاه، پشت گوش بیاندازند.


افزودن دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

HTML محدود

  • You can align images (data-align="center"), but also videos, blockquotes, and so on.
  • You can caption images (data-caption="Text"), but also videos, blockquotes, and so on.
15 + 4 =
Solve this simple math problem and enter the result. E.g. for 1+3, enter 4.