جدیدترین مقالهی معرفی فیلم میدونی، ترکیب جذابی از شاهکارهای سینمایی، آثار فلسفی و ساختههایی به خصوص از جهان این مدیوم بزرگ را نشانتان میدهد. همراه ما باشید.
شاید تماشای فیلمهایی که دنیل دی لوئیس وسط شاتهایشان درخشیده را بتوان یکی از جذابترین کارهای دنیا برای همگان دانست. نه فقط به خاطر این که دی لوئیس هر بار در اجراهایش به عمقی از همگام شدن با یک کاراکتر میرسد که مخاطب میتواند او را ببیند و بدون هیچ شک و شبههای، به عنوان یک شخصیت از جهان واقعی بپذیرد و نه به خاطر این که او قطعا و یقینا یکی از بزرگترین بازیگرانی است که هنر هفتم در تمامی ادوار به خودش دیده است. بلکه اصل ماجرا، به آن بازمیگردد که اجرای دنیل دی لوئیس، بعضی مواقع بهتر از هر چیز دیگری عنصر «اجرا» در سینما را تعریف میکند؛ به این مفهوم که مخاطب به کمک اجرای او، توانایی باور کردن این حقیقت را که «بازیگر»، حقیقتا در بزرگترین شاهکارهای دنیا هم چگونه میتواند به عنصری جایگزینناپذیر تبدیل بشود پیدا خواهد کرد. چون بسیاری از دوستداران هنر هفتم که تنها در قامت تماشاگر جلوههای آن را دنبال میکنند، خواسته یا ناخواسته کارگردان و نویسنده را به عنوان مغز خلاقی که به کمکش یک اثر آفریده شده میشناسند و اعضایی از تیم سازندهی فیلم همچون نقشآفرینان، در نگاهشان چیزی بیشتر از اجراکنندگان دستورات فیلمساز نیستند. اما دی لوئیس، به واقع چیزی خلاف این تفکر را بارها و بارها در پردههای نقرهای به تصویر کشیده و از همین جهت، تماشای نقشآفرینیهایش فارغ از لذت بینظیری که تقدیم مخاطبان میکند، به هدف درک یک پیام درست هم اهمیت دارد. همهی اینها را گفتم، تا بدانید قرار است معرفی فیلم این هفته را با صحبت دربارهی اولین همکاری هنرمند انگلیسی محبوب و پُل توماس اندرسون بزرگ آغاز کنیم. اما در این اپیزود تازه از مقالات هفتگی پیشنهاد فیلم میدونی، برای فلسفهدوستان، علاقهمندان به فیلمهایی با شخصیتهای درگیرکننده و چالشهای قابل لمس و صد البته طرفداران سینمای بینالملل هم به اندازهی کافی، پیشنهادهای جذاب و دوستداشتنی پیدا میشود.
There Will Be Blood
پل توماس اندرسون، یکی از آن معدود فیلمسازان روزی است که میتوان همیشه و همهجا دربارهی فعالیتهایشان نوشت و اطمینان داشت که هنوز، حرفهای لایق بیان شدن بسیار زیادی دربارهی خود آنها و آثارشان وجود دارد. این موضوع، بیشتر از آن که به معانی و مفاهیم پیچیدهی دفنشده زیر لایهی تصاویر سینمایی او مربوط بشود، مرتبط با فرمهای شگفتآور و مسحورکنندهای است که وی قصههایش را در قالب آنها ارائه میکند. این وسط، در بخشی از کارنامهی تماشایی فیلمساز مورد بحث، «خون به پا خواهد شد»، به بیان ساده یکی از آن عجایبی است که به سختی میشود احساسات جریانیافته درون سکانسهایش را برای شخصی دیگر توصیف کرد. اندرسون در اثر خواستنیاش که پر بیراه نگفتهام اگر بگویم به خاطر ساختار تمام و کمال فرمش میشود همیشه آن را دید و همیشه از ثانیههایش مفاهیم جدیدی برداشت کرد، کانسپتهایی چون برخورد بشر با مدرنیته، طمع، حیوانصفتی، سوءاستفاده از ادیان، گمشدگی آدمها در دنیای شلوغ اطرافشان و دروغ را آنقدر زیرمتنی و استادانه بررسی کرده، که اگر کسی فیلم را دید و متوجه هیچکدام از اینها به طور مستقیم نشد اما ناخودآگاه تمام حرفهای بیانشده توسط کارگردان اثر را فهمیده بود، نباید تعجب کرد! تازه همهی این تعاریف، بیارتباط با جلوهی خارقالعادهای است که There Will Be Blood صرفا به عنوان یک قصهی سینمایی سرگرمکننده نشانمان میدهد؛ بیارتباط با شخصیتپردازیهای بیاشکال و داستانگوییهای فراموشناشدنی و محترمی که اندرسون در ساختهی زیبایش، تحویلمان داده است.
با این حال، بگذارید از اینها فاصله بگیرم و بگویم همانگونه که در ابتدای کار به آن اشاره شد، «خون به پا خواهد شد»، مثل دیگر نقشآفرینیهای لایق ستایشی که دی لوئیس تا به امروز تقدیم سینمادوستان کرده، ارزش «اجرا» را به یادمان میآورد. این که شاید فیلمساز، نویسندهی فیلمنامه و کارگردان تمامی سکانسهای یک اثر سینمایی باشد اما در بعضی جلوهها، به معنی واقعی کلمه، صرفا یکی دیگر از تماشاگران محسوب میشود. چون نه پل توماس اندرسون و نه هیچ کارگردان دیگری، نمیتواند خلاق و آفرینندهی نقشآفرینی روانیکنندهی دی لوئیس در این اثر باشد. او خودش در این قسمت از ساخت پروژه تبدیل به طراح و آفرینندهی چیزی تازه شده که اثر به کمک آن، موفق به ارائهی چنین تصویر تمام و کمالی به بینندگانش میشود. همانگونه که جوکرِ «شوالیهی تاریکی» مطلقا متعلق به کریستوفر نولان نیست و قطعا بخشی از هویتش، بخشی از تعریفش و بخش مهمی از بودنش را وامدار هیث لجر دوستداشتنی است.
The Beat That My Heart Skipped
«ضربانی که قلبم از دست داد» را کم و بیش میشود اقتباسی فرانسوی از فیلم Fingers، ساختهی جان توبک خطاب کرد که از قضا اثر مرجعش را هم پشت سر گذاشته و حکم یک تجربهی سینمایی ویژهتر را پیدا کرده است. فیلمی دربارهی یک پسر متفاوت و شدیدا خشن، که خرد کردن استخوانها بدون هیچ مشکلی میتواند به عنوان یکی از کارهای عادی روزانهاش شناخته شود. در این میان و جایی که مخاطب شخصیت اصلی قصه را به همان جلوهها و تصاویر پر شده از خشونتش شناخته، ناگهان خود را در برابر داستانی میبینیم که کاراکتر مرکزیاش میخواهد به سراغ نواختن پیانو برود و انگار لطافت موسیقی، از او هم شخص دیگری میسازد. تمامی اینها در کنار یکدیگر، فیلمی تماشایی از سینمای بینالملل را میآفرینند که از مناظر گوناگون داستانی و حتی جلوههای فنی، لیاقت دریافت ستایش مخاطبان و منتقدان را دارد. ژاک اودیار که در میان افتخاراتش، میتوان جایزهی نخل طلای جشنوارهی کن را هم دید، در خلال ثانیههای The Beat That My Heart Skipped، با کمک نقشآفرینان عالی فیلمش تصاویر پراحساسی را برایمان ساخته که نگاه کردن به آنها، لذتهای سینمایی گوناگونی را در وجود مخاطب خلق میکنند. از همهی اینها مهمتر، «ضربانی که قلبم از دست داد»، به شکل شیرینی دارای یک لحن پیوسته است که مخاطب در آن گم نمیشود اما به شکلی قابل قبول، زوایای مختلف روایت داستانی سازندگان را تماشا میکند. نتیجهی همهی اینها هم چیزی نیست جز آن که موقع صحبت دربارهی آثار جذاب سینمای غیر انگلیسیزبان در قرن ۲۱ برای دنبالکنندگان جدیتر سینما، شاید بشود همیشه جایی برای The Beat That My Heart Skipped، اثر تحسینشدهای که حتی منتقدان بزرگی چون راجر ایبرت به ستایشش پرداختهاند، پیدا کرد.
برای تماشای آنلاین فیلم The Beat That My Heart Skipped به وبسایت فیلیمو مراجعه کنید
The Edukators
The Edukators، یکی از آن فیلمهای کمتر شناختهشده اما ارزشمندی است که برای بیان پیامهایی گوناگون دربارهی دستهی خاصی از انسانها ساخته میشوند و شخصیتپردازیهای حسابشده و درونگرایانهی حاضر در فیلمنامهشان، از آنها آثاری لایق تماشا شدن توسط همهی مخاطبان سینما را میسازند. فیلمهایی که در بین حرفها و مفاهیمشان گم نمیشوند و به جای این، آنها را داخل قصههای ظاهریشان گم و پنهان میکنند و از طرفی فضاسازیهایی که دارند به قدری متفاوت با اکثر آثار سینما جلوه میکند که نمیتوان موقع نگاه به ثانیههای آنها حس مواجهه با چیزی متفاوت را نداشت و این، یکی از شیرینترین چیزهایی است که دربارهشان وجود دارد. قصه، به جَن و پیتر، آنارشیستهای توقفناپذیری که مخفیانه وارد خانهی آدمهای ثروتمند میشوند اما هرگز چیزی نمیدزدند مربوط است. اشخاصی که تنها هدفشان، چیزی نیست جز آن که به این ثروتمندان بعضا بیخاصیت هم نشان دهند که روزهایشان و دنیایشان تمام خواهد شد و قرار نبوده و نیست که همیشه همهچیز به این شکل در اختیارشان باقی بماند. این وسط اما به مانند دیگر داستانهای سینمایی روایتشده در این سبک از قصهگوییها، یک بار وقتی جول، دختری که خیلی سریع متوجه حضورش در کنار جَن و پیتر به عنوان یکی از کاراکترهای مهم این فیلم میشوید، قصد انتقام گرفتن از شخص به خصوصی را دارد، نخستین بار سبب رفتن اعضای گروه به جایی میشود که به خاطر اتفاقاتی گوناگون، آنها را وادار به بازگشت دوباره به آن مکان و رویارویی با اتفاقاتی میکند که نه تنها انتظارشان را نداریم، بلکه داستان را هم به لحظات فوقالعادهای میرسانند. همهی این روایتهای جذبکننده و خاص را به علاوهی سکانسهای دوستداشتنی و پراحساس فیلم و بازیهای عالی حاضر در دقایق اثر کنید، تا بفهمید که اگر آخر هفته دلتان دیدن فیلمی تازه و متفاوت را میخواست، چرا نباید دست رد به سینهی The Edukators بزنید.
Mr. Nobody
برای پایان این مطلب اما بگذارید به فیلمی اشاره کنم که به واقع پیچیدهترین اثر حاضر در این لیست و خیلی از لیستهای سینمایی دیگر، به حساب میآید. ساختهای مطلقا فلسفی و خاص، که در جهان علمیتخیلیاش، درام اثرگذاری دربارهی تنها فرد فانی باقیمانده بر روی زمین، در زمانی که انسانهای دیگر به جاودانگی رسیدهاند را روایت میکند. مردی صد و هجده ساله، با نام نیمو که اصلیترین انتخابهایش در زندگی به عنوان موضوع محوری فیلم مورد بررسی قرار میگیرند و بارها و بارها، بیننده را در برابر این باور قرار میدهد که چهقدر یک انتخاب، میتواند جهان یک انسان را متفاوت کند. مفاهیم عجیب و غریبی همچون «تئوری آشوب»، جهانهای موازی، چگونگی پیچ و تاب خوردن یک اتفاق ساده در طول زمان، شکنندگی احساسی انسان و عشق، در ثانیههای اثر به کمال زیر ذرهبین فیلمساز میروند و این موضوع، کاری میکند که Mr. Nobody، برخلاف تفکر بسیاری از مخاطبان، نه یک فیلم متفاوت، که یک فیلم مهم و لایق دیده شدن باشد.
این وسط، فارغ از شاتهای پیچیدهای که سبب به بازی گرفتن ذهن بینندگان میشوند، اجرای کمنظیر جرد لتو در مرکز هویت و متن فیلم، کاری میکند که تواناییهای بالای او در نقشآفرینی را ستایش کنیم. هر آنچه که باشد، این یکی از آن فیلمهایی است که یا به خاطر جنس واقعا متمایز و خاصش با طیف گستردهای از محصولات جهان هنر هفتم، به طرز دیوانهواری دوستش خواهید داشت یا آن را صرفا شلوغ و مریض خطاب میکنید. اما هر آنچه که باشد، میتوانید با اطمینان از یک حقیقت مهم، سراغ دیدن این اثر دیوانهکننده با دیالوگهای فراموشناشدنی بروید. حقیقتی که به نحوهی پرداخت مفاهیم اشارهشده در طول فیلم توسط فیلمساز مربوط میشود و میتوان اینگونه بیانش کرد که Mr. Nobody، اهل اشارههای دروغین به کانسپتهایی که از آنها نام بردم برای بزرگتر جلوه دادن خودش نیست و واقعا به گونهای این مباحث را بررسی میکند، که با تماشا کردنش قطعا و یقینا، زمان ارزشمندتان را تلف نکردهاید.