آخر هفته چه فیلمی ببینیم: از Moneyball تا Witness for the Prosecution

آخر هفته چه فیلمی ببینیم: از Moneyball تا Witness for the Prosecution

در معرفی فیلم این هفته، فیلم‌هایی از آرون سورکین و استادش ویلیام گلدمن را معرفی می‌کنیم و سری هم به دقایق یک درام رازآلود از دهه‌ی ۵۰ میلادی می‌زنیم.

بعضی مواقع، وقتی که می‌خواهیم فیلم‌هایی را برای تماشا کردن و وقت گذاشتن به پای دقایق‌شان انتخاب کنیم، بیشتر از آن که نگاه‌مان مشخصا به کیفیت آثار مورد بحث و نمرات دریافتی آن‌ها از سوی منتقدان باشد، باید به این توجه کنیم که چه اشخاصی، سکانس‌های آن‌ها را آفریده‌اند. چون  فارغ از آن که وقتی به سراغ ساخته‌های سینمایی گوناگونِ انسان‌هایی بزرگ از دنیای سینما می‌رویم، در غالب مواقع تجربه‌هایی لایق احترام و تماشایی، چیزهایی هستند که نصیب‌مان می‌شوند، دیدن این فیلم‌ها کاری می‌کنند که دیدی جامع‌تر نسبت به جهان سینما داشته باشیم. به همین سبب، در تازه‌ترین قسمت سری مطالب هفتگی «آخر هفته چه فیلمی ببینیم» نیز با همین رویکرد، به معرفی آثاری جذاب و در یک مورد به خصوص اشکال‌دار اما نه خالی از نکات مثبت، از بزرگانی سینمایی که متعلق به زمان‌های گوناگونی از تاریخ این مدیوم هستند. می‌پردازیم. پس با معرفی فیلم این هفته، همراه میدونی باشید.

Witness for the Prosecution

«شاهدی برای تعقیب»، که توسط بیلی وایلدر یا برای آن‌هایی که او را نمی‌شناسد، کارگردان یکی از شاهکارهای فراموش‌ناشدنی سینمای کلاسیک یعنی فیلم «آپارتمان» (The Apartment) ساخته شده، درام رازآلود جذابی است که بهترین دقایقش را داخل یک دادگاه و در حین تلاش یک مرد برای نجات یک نفر از اتهام، ارائه می‌کند. ماجرای فیلم، درباره‌ی وکیلی افسانه‌ای و شناخته‌شده به نام سر ویلفرید روبارتس با اجرای عالی چارلز لاتون است که به سبب سکته‌ی قلبی‌ای که از سر گذرانده، برای مدتی توسط پزشکان از حضور در دادگاه و دنبال کردن پرونده‌های جنایی، بازداشته می‌شود. با این حال، او بدون توجه به خواسته‌ی آن‌ها، پرونده‌ی لئونارد وُل (تایرون پاور) که متهم به قتل زنی بیوه شده را قبول می‌کند و درون داستانی قرار می‌گیرد، که مدام تکه‌های تازه‌ای از پازل عجیب و پر رمز و رازش را تقدیم مخاطبان می‌کند. یکی از آن قصه‌هایی که باعث می‌شوند هیجان بیننده برای فهمیدن تمام نقاط آن و لذتی که از شنیدنش نصیب تماشاگران می‌شود، کیفیت کم و قدیمی بودن تصاویر اثر را از بین ببرند و بدون هیچ ملاحظه‌ای، مخاطب را درون گرداب دقایق‌شان بیندازند. یکی از آن فیلم‌هایی که همیشه می‌توان از تماشا کردن‌شان لذت برد و بدون شک، در به وجود آمدن چندتا از کهن‌الگوهای شناخته‌شده‌ی یک ژانر بزرگ، تاثیرگذار بوده‌اند.

بدون شک، یکی از بزرگ‌ترین جذابیت‌های حاضر در دقایق Witness for the Prosecution، دیالوگ‌های قدرتمندانه‌ای است که در همراه کردن مخاطبان با اثر، تاثیر به سزایی دارند. به گونه‌ای که از جایی به بعد، وسط سکانس‌های دادگاهی فیلم خودتان را در حالتی پیدا می‌کنید که موقع دریافت اطلاعات بیان‌شده توسط شاهدان گوناگون، سعی به چسباندن تکه‌های مختلف جنایت اتفاق‌افتاده به یکدیگر و کشف واقعیتی را دارید که یکی از دو طرف این مبارزه‌ی کلامی، می‌خواهند حقیقی بودنش را اثبات کنند. از طرف دیگر، شخصیت‌پردازی‌های عالی فیلم و تضادهای جالبی که بیننده در دنیای اثر و لابه‌لای داده‌های بیان‌شده درباره‌ی کاراکترهای مختلف قصه با آن‌ها مواجه می‌شود، کاری می‌کنند که دنبال کردن دقایق «شاهدی برای تعقیب»، برای دوست‌داران جدی‌تر سینما، لذت انکارناپذیری داشته باشد.

Suburbicon

«سابربیکن»، به عنوان جدیدترین اثر ساخته‌شده به کمک برادران کوئن، بیشتر از آن که فیلم جذاب و هیجان‌انگیزی برای تماشا کردن باشد، از این منظر لیاقت یک بار تماشا شدن توسط مخاطب علاقه‌مند به شناختن سینما را دارد، که چگونگی امکان شکست تمام‌قد یک فیلم، در عین یدک کشیدن نام‌هایی بزرگ را اثبات می‌کند. چون خیلی از ما مخاطبان سینما، بدون توجه به آن که مثلا جورج کلونی، نه یک فیلم‌ساز شناخته‌شده، که یک بازیگر معروف با ایفای نقش‌هایی تحسین‌شده است، وقتی نام او را در قامت کارگردان یک فیلم هم می‌بینیم، انتظاری بی‌خود و بی‌جهت در وجودمان خلق می‌شود. بدتر از همه آن که در میان نویسندگان «سابربیکن»، نام دو نویسنده‌ی بسیار بزرگ هالیوود یعنی جوئل و اتان کوئن نیز به چشم می‌خورد. جولیان مور و مت دیمون هم در قامت ستاره‌های اصلی فیلم، احتیاجی به معرفی ندارند. پس چرا Subrbicon، به جای تبدیل شدن به یکی از بهترین‌های سال ۲۰۱۷، تبدیل به فیلم بدی می‌شود؟ چون بدون توجه به به عناصر مهم سینمایی، می‌خواهد با به سخره گرفتن «رویای آمریکایی» و با تقلید از روی برترین فیلم‌های هم‌سبک خود، قصه‌گویی تاثیرگذاری داشته باشد.

فیلم، در بخش‌های مورد نظر خودش که «تبدیل کردن قصه‌ای ظاهرا ساده به یک داستان جنایی خون‌آلود و توقف‌ناپذیر»، «زیر سوال بردن عقاید کودکانه‌ی بخشی از مردمان آمریکا» و «داشتن پیام‌های ضدنژادپرستانه» هستند، شاید عملکرد قابل قبولی هم داشته باشد. ولی برای مثال، فرار فیلم‌ساز از داشتن تعلیق‌های سینمایی گوناگون و بی‌توجهی تمام‌قد سازندگان به شخصیت‌پردازی کاراکترهای داستان، در کنار قابل حدس بودن قصه‌ی اثر، کاری می‌کنند که همه‌ی بخش‌های دیگر فیلم نیز بچگانه جلوه کنند. نتیجه هم این است که شاید برای اکثر مخاطبان عام و خاص سینما، نگاه کردن به دقایق «سابربیکن» حکم یک وقت تلف کردن کامل را داشته باشد، اما برای آن‌هایی که می‌خواهند زین‌پس علت عالی بودد فیلم‌های جذاب و چگونگی اثرگذاری ضعف یک عنصر سینمایی بر تک به تک بخش‌های یک ساخته‌ی سینمایی را درک کنند، دیدن ثانیه‌های «سابربیکن»، دیگر نقش وقت تلف کردن را ندارد. چون شاید جمله‌ای که می‌خواهم بنویسم عجیب به نظر برسد اما پس از دیدن آثار خاصی مثل Subrbicon، اطمینان پیدا می‌کنید که حقیقت دارد؛ هیچ چیزی، به مانند تماشای برخی از فیلم‌های بد و شکست‌خورده، ارزش برترین جلوه‌های سینما را در نگاه مخاطب آشکار نمی‌کند!

Butch Cassidy and the Sundance Kid

«بوچ کسیدی و ساندنس کید»، به معنای واقعی کلمه، یکی از برترین کلاسیک‌هایی است که هر مخاطبی می‌تواند به تماشای آن بپردازد. فیلمی درباره‌ی دو نفر از رئسای اصلی یک گنگ ماهر، که سارقانی زبردست هستند و با یورش بردن به یک قطار، دزدی بزرگی را به سرانجام می‌رسانند. دزدی بزرگی که سود زیادی هم تقدیم آن‌ها کرده و باعث می‌شود که تصمیم بگیرند در زمان حرکت بعدی قطار از آن مکان نیز، یک بار دیگر به سرقت آن بپردازند. این وسط، از آن‌جایی که با فیلم‌نامه‌ای از ویلیام گلدمن بزرگ سر و کار داریم، پس از مدتی کوتاه، داستان ساده‌ای که خیلی سریع شخصیت‌پردازی کاراکترهای خاکستری و دوست‌داشتنی‌اش را به بهترین شکل ممکن آغاز کرده، تبدیل به قصه‌ای پرهیجان از یک تعقیب و گریز تمام‌ناشدنی می‌شود. چرا؟ چون در سرقت دوم که در حقیقت آغازکننده‌ی پرده میانی داستان فیلم به حساب می‌آید، بوچ و ساندنس، با حقه‌ای که انتظارش را نداشته‌اند مواجه می‌شوند و خیلی سریع، تحت تعقیب انسان‌هایی مختلف و توقف‌ناپذیر که برای به چنگ آوردن آن‌ها استخدام شده‌اند، قرار می‌گیرند.

در طول پیش‌روی داستان فیلم، موارد زیادی مثل شیمی کم‌نقص حاضر در بین کاراکترها و جذابیتی که خود قصه به کمک موانع زیاد قرارگرفته در برابر بوچ و ساندنس پیدا می‌کند، باعث می‌شوند که مخاطب نتواند چشم از اتفاقات در حال رخ دادن وسط شات‌های اثر، بردارد. این را به علاوه‌ی عناصر عاشقانه‌ای که بخشی کوچک اما مهم از هویت اثر را شکل داده‌اند و تعلیق‌های عالی فیلم و غیر قابل حدس بودنش حتی در آخرین ثانیه‌ها کنید، تا بفهمید چرا می‌گویم باید این محصول سینمایی جذاب از سال ۱۹۶۹ را تماشا کرد. البته فارغ از تمامی این موارد و حتی کارگردانی فوق‌العاده‌ی فیلم که تجربه‌های بصری خواستنی و زیبایی را تقدیم مخاطبان می‌کند، باید پذیرفت که برای آن‌هایی که حتی می‌خواهند آینده‌ی کاری‌شان را در سینما و در قامت یک فیلم‌ساز دنبال کنند، تماشای Butch Cassidy and the Sundance Kid، کاری شدیدا ارزشمند محسوب می‌شود. چرا که فیلم، نه با یک ایده‌ی داستانی عجیب و غریب، که به کمک رعایت اصلی‌ترین کهن‌الگوهای سینما، توجه به شعور مخاطب و شرح و بسط دادن قصه‌ای نه‌چندان پیچیده، چگونگی وابسته نبودن خلق یک اثر عالی در دنیای هنر هفتم به داشتن ایده‌ای دیوانه‌وار را نشان‌تان می‌دهد. پس چه شما مخاطب عام و چه مخاطب خاص سینما باشید، می‌توانید این آخر هفته با نگاه کردن به دقایق «بوچ کسیدی و ساندنس کید»، لذت سینمایی انکارناپذیری را تجربه کنید. لذت سینمایی ارزشمندی که باب مک‌کیب از «امپایر»، این‌گونه شگفت‌انگیز بودن آن را توصیف می‌کند: «اجراهای کم‌نظیر، فیلم‌نامه‌ای که در بهترین حالت ممکن با ترکیب نوستالژی و داشتن بینشی صحیح و به موقع، قصه‌سرایی می‌کند و آنتاگونیست‌هایی که نمی‌توانید یاری‌شان کنید اما دوست نداشتن آن‌ها، غیرممکن است. Butch Cassidy and the Sundance Kid، شاید دوست‌داشتنی‌ترین فیلم تمام دوران‌ها باشد!»

Moneyball

برای آن‌هایی که آرون سورکین را می‌شناسند، صحبت درباره‌ی روش نگارش فیلم‌نامه‌ای فوق‌العاده، با دیگر مخاطبان سینما فرق دارد. چون سورکین، استاد زبردست نوشتن فیلم‌نامه‌هایی برداشت‌شده از رخدادهای واقعی و بیان کردن قصه‌هایی است که انگار برای بیان شدن در سینما توسط او است که اتفاق افتاده‌اند. «شبکه‌ی اجتماعی» The Social Network اثر دیوید فینچر، «استیو جابز» (Steve Jobs)، «رئیس جمهور آمریکایی» (The American President) و صد البته نخستین فیلم کارگردانی‌شده توسط خود او یعنی «بازی مالی» (Molly's Game)، تنها بخشی از آثار عالی نوشته‌شده، توسط این فیلم‌نامه‌نویس لایق احترام هستند. فیلم‌هایی که به قول خود او، در بالاترین جلوه به خلق «انگیزه» برای شخصیت اصلی داستان در جدی‌ترین حالت ممکن و قرار دادن «مانع»‌هایی گوناگون در برابر او به هدف خلق چیزی به اسم درام، توجه می‌کنند.

«مانی‌بال»، محصول سال ۲۰۱۱ میلادی که میانگین امتیازات فوق‌العاده‌ی نود و چهار را در سایت راتن‌تومیتوز دریافت کرده، یکی از بهترین فیلم‌های نوشته‌شده توسط سورکین به حساب می‌آید. فیلمی برداشت‌شده از یک رویداد حقیقی، که برد پیت و جونا هیل در وسط شات‌هایش به طرز پایان‌ناپذیری می‌درخشند و قصه‌ی تلاش یک مربی بیس‌بال، برای قهرمان کردن تیمش و نهایت تلاش‌ها و استرس‌های او را به تصویر می‌کشد. جایی که او باید با کم‌ترین بودجه‌ی مالی ممکن، برترین نتایج را به دست بیاورد و تیمش را به بالاترین سکوها برساند. در دنیای «مانی‌بال»، قصه‌گویی مثل تمام نوشته‌های سینمایی دیگر سورکین، بیشترین توجه را از سوی سازندگان دریافت کرده اما این به معنی آن نیست که کسی بتواند حتی برای یک لحظه عظمت و سنگینی هنری شات‌های معرکه‌ای که فیلم چه برای شروع و چه برای پایان‌بندی داستان خود از آن‌ها بهره برده را انکار کند. چرا که Moneyball، از منظر کارگردانی هم فیلم بزرگی است و لیاقت ستایش شدن را دارد. پس اگر دل‌تان تماشای یک درام ورزشی متفاوت و لایق تحسین، که بدون تقلید قصه می‌گوید اما از کهن‌الگوها به شکل جذابی یاد می‌گیرد را می‌خواهد، از دست دادن این اثر سینمایی نوشته‌شده توسط کسی که خودش را شاگرد ویلیام گلدمن می‌داند، بدون شک کار اشتباهی است. چون این، اثر عالی شاگردی است که این روزها، خودش استاد فیلم‌نامه‌نویسی آدم‌های زیادی شده است.


افزودن دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

HTML محدود

  • You can align images (data-align="center"), but also videos, blockquotes, and so on.
  • You can caption images (data-caption="Text"), but also videos, blockquotes, and so on.
5 + 11 =
Solve this simple math problem and enter the result. E.g. for 1+3, enter 4.